صفحه نخست > فرهنگ، ادبیات و هنر > شنا در دریای شبنم

شنا در دریای شبنم

درباره مجموعه شعری"دریا در شبنم" نوشته ی داکتر پروین پژواک/ نقش رنگ در اشعار پروین پژواک
داکتر ثنا نیکپی
دوشنبه 26 جنوری 2009

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

چند سال قبل کتاب "مرگ خورشید" را خوانده بودم که از سرگردانی های "کار" فرصت نوشتن در باره آن به من میسر نگردید. به همین سبب خود را مرهون این کتاب و نویسنده آن میدانم. حالا که سرگردانی های "بیکاری" بر روح و روانم بیداد می کنند، کتاب دیگر پروین را که "دریا در شبنم" نام دارد، خواندم .

در یکی شب های "کاروان شعر" در همیلتون، داکتر پروین و هژبر شینواری را دیدم که با تواضع معنا داری در صف آخر سالون نشسته بودند. من با استفاده از وقفه به ملاقات آنها شتافتم و یک کتاب دستخط دار (آتوگراف) دیگر در کتابخانه خانگی ام افزوده شد.

رویهمرفته می خواهم بار گران مسوولیتی را که بر دوش دارم سبکتر بسازم و برداشت های خود را چون قطره یی از دریا در باره "دریا در شبنم" بنویسم، تا بخود ثابت کنم که من کتاب خوانده ام و هم اگر از این برداشت ها چیزی براید، آنرا نشر کنم.

گرچه مطالعه این کتاب پشتوانه قوی برای مقالات زیاد را در باره جوانب مختلف این کتاب به من داده است، لاکن در نوشته کنونی تنها به شرح یک موضوع بسیار جالب که نقش رنگ است می پردازم تا ببینیم خانم پژواک با رنگ ها چه می کند؟ دیده شود که بیرنگی های عصر ما چه تاثیر بالای وی انداخته و یا او دنیای رنگین خود را دارد. جالب است که بدانیم خانم پژواک از کدام رنگ ، رنگ می گیرد و با کدام رنگ ناساز است. در باره رنگ و رنگ بازی ، کمرنگی و بیرنگی چطور میاندیشد. قبل از آنکه در رنگ و رنگینی اشعار پروین پژواک دقیق شویم، بهتر خواهد بود که به بازاز رنگ های شاعران دیگر هم سری بزنیم و ببینیم که آنها چه رنگی هستند.

خاقاني بازتاب رنگ درختان را برروی آب تشخیص داده و تشبیه لازم را برایش پیدا می کند:

درختان نارنج را سايه بروی آب

چو در چشم عاشق خط سبز دلبر

صائب رنگ سبز را با این نازکخیالی بیان می کند:

سرو خواهد كرد چون ميناي خالي خون عرق

چون به سير باغ آيد سبز ته گلگون من

صائب در باره رنگ کبود می سراید:

ز سايه روي زمين را كبود مي سازد

ز ناز بس كه نهال قدش گرانبار است

حافظ بدون آنکه از رنگی نام ببرد، با بکاربرد کلماتی که صفت رنگ سرخ را دارند، رنگین ترین شعر را سروده است:

به ياد لعل تو و چشم مست ميگونت

ز جام غم من لعلی كه می خورم خون است

یا :

اين خون كه موج می زند اندر جگر ترا

در كار رنگ و بوی نگاری نمی كنی

ویا:

بدان هوس كه به مستی ببوسم آن لب لعل

چه خون كه در دلم افتاد همچو جام و نشد

واکنش بهار سعید در باره رنگ سیاه چنین است:

سیه چادر مرا پنهان ندارد

نمای رو مرا عریان ندارد

چو خورشید ز پشت پرده تابم

سیاهی ها نمی گردد نقابم

صوفی غلام نبی عشقری از رنگ زرد در عجز و بیچاره گی اش بهره برداری می کند تا ترحم و توجه دلدارش را جلب نماید:

چشم مستت گر ببیند چهره زرد مرا

لعل شیرینت نماید چاره درد مرا

علی شاه احمدی عباب رنگ سیاه و تیره را یکسان میداند:

... که قلم به شکوه گیرم ز عجم نویسم ای دوست

خامه ی سیاه بختم ز سپیده دم چه گوید

تو بگو به شام تیره چه رقم نویسم ای دوست...

کریم پیکار پامیر با بکار بردن کلمه "گلرنگ" پیمانه را به رنگ گل تشبیه می کند و با استعمال "بی رنگ" سادگی و بی سرو صدا بودن زندگی را توضیح میدهد:

...دریغا ، پیرما کاکل در ( اینجا ) چنگ می سازد

به هر جا می رود چون بی مناعت از سر سازش

به دشمن هم به یک پیمانه ی گلرنگ می سازد

نخواهد محنتی (پیکار) محنت دیده از مرد م

که با این زنده گی ساده ی بی رنگ می سازد...

عبدالرسول آرزو بر وزن قصیده ناصر خسرو قبادیانی"آزرده ساخت گژدم غربت جگر مرا" می نویسد:

گل شد به ديدگاه نظر نيشتر مرا

افرشته شد چو ديو سيه در نظر مرا

جاي خرد چو نيست در اين دهر بی خرد

نازم جنون كه كرد ز خود بی خبر مرا

خوردم ز بس كه خون جگر در غم وطن

آخر گرفت زردی و درد جگر مرا

آقای آرزو سرانجام به اثر مرض سيروزكبدی در گذشت.

رازق فانی می گوید :

همه جا دکان رنگ است همه رنگ می فروشد

دل من به شیشه سوزد همه سنگ می فروشد

ولی پروین رنگ نمی فروشد.

سیاست های نادرست در افغانستان و جهان، سبز و سرخ را سیاه کرده اند. خدا را شکر که این "تحول" در دنیای اندیشه و تخیل پروین راه نگشوده در اشعار وی رنگ ها به مثابه مفاهیم، سمبول ها، علامه ها و اشاره ها تغزل می آفرینند.

در این نبشته اشعاری را از "دریا در شبنم" برگزیدم که اندیشه ها و تخیلات رنگین شاعر را شناسایی و از زیبایی ها و نازک خیالی های آن حظ ببریم.


دنیای سبز پروین پژواک:

زمانیکه "شبنم در دریا" را خواندم، دانستم که پروین پژواک زیبایی ها و ارزشهای معنوی، زیبایی های طبیعت و همه نیکویی ها را سبز می بیند.

زمانیکه کودک بودم، شب ها را در اطراف دیگدان پر قوق "خاله اشرفی" سحر میکردیم که افسانه "شهر سبز" ، "سبزپری و زرد پری" و "شهزاده بهرام" را بشنویم. از همان آوان تصوری از زیبایی ها و رنگ سبز نزد من موجود بود. ولی هرگز نشنیده بودم که عشق هم از کوره راه سبز طلوع می کند و قامت سبز مانند جنگل را داشته باشد.

پروین می سراید:

عشق

بر کوره راه سبز

کرد طلوع

چشمانش دو خورشید

صدایش آواز وحشی دریا

قامتش جنگل

شانه اش کوه

گیسوانش نسیم و عطر باران

من حیران بر او:

کیست؟

او متبسم بر من:

عشق!

در سروده "مجنون" انسان خود رنگ سبز اختیار می کند، گیسوان انبوه و درهمش رنگ سبز دارد و پرنده ها در گیسوانش آشیانه می کنند. در این شعر اگرچه گیسوان کرکتر شعر انبوه، ژولیده و نامرتب است ، باز هم زیباست، زیرا سبز است. قامت خمیده از پیری و خزان زدگی نیست، زیرا مجنون بید است.

اگر تناقص مجنون بید را که مفهوم مردانه است در نظر نگیریم، گیسو زنانه است، "لیلی بید" وجود ندارد. زیرا خانم ها نیاز ندارند که خمیده باشند. مردانگی عاشق در خمیدگی اوست.

"محبت گر همی خواهی بمثل بید مجنون باش

اگرچه رو به بالا میرود سر بر زمین دارد"

مجنون بید

آویخته ام

با جان ریش

گیسوان سبز

انبوه، درهم

بر قامت خمیده خویش

و پرنده های کوچک عاشق

به خیال مجنون بید

در گیسوانم لانه میکنند.

در این جا شاعر نور آفتاب را که رنگ زرد دارد نمی پذیرد و می خواهد که آفتاب سبزرنگ خود راداشته باشد. این تخیل شاعرانه جنبه علمی نیز دارد. هرگانه شعاع آفتاب از جسم شفاف مخروطی شکل بگذرد به هفت رنگ تجزیه میگردد که یکی هم سبز است. برگ های درخت نیز از شعاع آفتاب رنگ می گیرند. پروین پژواک در سطر اخیر می گوید" برگهایم گواه چشمان تو اند."

گواه

درختی بودم خشکیده و سرد

نگاهت چون آفتابی

(اما نه زرد)

چون آفتاب سبز

برمن جاری گشت

برگ هایم گواه چشمان تو اند.

در سروده "باران" باران تشبیه عاشق است که معشوقه صدای پای عاشقش را به ترنم باران تشبیه می کند و خود را به جنگل و سبز شدن به مفهوم وصلت یار. "تو میایی، چون باران، باران، باران". چون در اینجا اشاره می رساند که چیزی یا کسی که می آید، باران نیست. او می آید "چون" باران یعنی مانند باران. با آمدن آن موجود باران گونه سبزه ها از خواب بیدار می شوند و کسی هم که در انتظار آمدن است "سبز" می شود. زیرا آب باران در وجود سبز ها می دمد و سرسبزی بار می آورد. تشبیهات زیبایی اند که لذت ها و زیبایی های زیادی در آنها نهفته است.

باران

ترنم باران

در سپیده دم عطر آلود

سبزه ها را از خواب بیدار می کند

ترنم باران

چون صدای پای تست

تو میایی

(میشنوم)

تو میایی

چون باران

باران

باران

و من سبز میگردم

چون جنگل

جنگل

جنگل

"سیزده بدر" سروده ایست کوتاه، زیبایی در این سروده با نوار سبز رنگ پیچانیده شده و تاج از زیبایی لبخند را نیز با آن توأم کرده است که به قله شامخ زیبایی ها رسیده است. خوب است رنگ لبخند را مشخص نکرده است، ورنه لبخند هم سبز می بود و "لعل لب" را نیز "زمرد لب" یا "زمردین لب" می گفتیم و بجای بدخشان از پنجشیر نام می بردیم. تاثیر رنگ را بالای جغرافیه هم امتحان می کردیم. زیرا بازی با رنگ ها تاریخ ما را تغییر داده است. این حرف های شوخی گونه من است. من مطمین هستم که اشعار خانم پژواک در قلمرو عاطفه پرورده شده اند و با احساس و عواطف انسان و زیبایی های طبیعت پیوند ناگسستنی دارد.

سیزده بدر

خیال سبزه تن تو سبز شد

کنار سبزه تنم

و من این دو دست سبز را پیوند میزنم

تا سبز بمانند با هم

لبخند می زنم

در شعر "برگ سبز" برعلاوه کوتاه بودن و زیبایی اش ضرب المثل زیبایی دری در بطنش جا داده شده است. براستی که سرزمین عشق و زیبایی ها طبقه، موقف و رتبه را نمی شناسد. سلطان را درویش می سازد، بدون اینکه به سلطنتش ضرر برسد.

تنها برگی اگر تحفه درویش باشد، ارزش ندارد. ارزش وی در رنگ است. "برگ سبز" از برگ های دیگر متفاوت است. برگ زرد اگر تحفه سلطان هم باشد ارزش ندارد وحتی اگر عوض برگ گل هم باشد رنگ آن مهم است نه جنس و کیفیت آن. گل زرد اگر تحفه عاشقی هم باشد، علامه جدایی است.

برگ سبز

قلب هدیه ایست

که چنان سخاوت بزرگترین سلطان

"برگ سبز تحفه درویش" گفته

تقدیم می شود!

در "نامزدی" انگشت عاشق یا معشوقه رنگ سبز دارد. حلقه نامزدی از نور خورشید است و با انداختن حلقه نامزد یا عاشق اسیر می شود، یعنی مال کسی می شود یا به کسی تعلق می گیرد. ولی برعکس طرف مقابل آزاد می شود. هدف از آزادی شاید آزادای از جدایی باشد و یا شکایت یا کنایه یی از قید و بند های رواجی که عاشق و معشوق نمی توانند قبل از نامزدی با یکدیگر دیدار کنند. در این جا معشوقه عاشق نامزد شده اش را اسیر عشق خود دانسته خود را آزاد میداند که می تواند با عاشقش (نامزدش) دیدو وادید کند. بدون شک او این عاشق را دوست دارد، زیرا انگشتان او را به دیده سبز می بیند. ا ین نوشته ها زیر عنوان "دنیای سبز" ادامه دارد.

همچنان برداشت دیگری نیز می توان از این شعر داشت که نازک خیالی به حدی رسیده است که عاشق یا معشوقه در مقابل نور خورشید که بر انگشتان دلدارش تابیده، آنرا چون حلقه از جانب دیگران پنداشته رشک می برد. او اخطار میدهد که دیگر او را دوست ندارد. بهر صورت از این موضوع میگذریم زیرا بحث ما در باره رنگ است ، نه در باره مفاهیم باطنی شعر.

نامزدی

حلقه یی از نور خورشید

چون تابید

دور شاخ سبز انگشتش

شاد

او را اسیر نمود

و مرا آزاد!

در سروده مختصر "سبزه نام" از عشق ، معشوقه و عاشقی نام برده نمی شود. ولی کسی که نام کسی را در قلبش جا دهد و بعدا آنرا به زبانش جاری کند یعنی او را علنی سازد، بدون شک عاشق یا معشوقه دلباخته است. جاری ساختن نامی در زبان هم کار ساده نیست. ده ها مراسم، دغدغه و فداکاری می خواهد. زمانی که به زبان خود می گوید سبز شدم، سبز بودن عشق است و سبزه عاشق یا معشوقه. در این جا هم رنگ سبز کار بسیار دشوار را به آسانی انجام داده است. ما بخاطری درپذیرش رنگ سبز مشکل نداریم که به آن مفاهیم خاص "پروینی" یا "پژواکی" قایل هستیم. ما به صفت خواننده، "پژواکی" می اندیشیم، تا باشد کار خود را آسان کرده باشیم. زیرا ما در دریایی در حال شنا هستیم که در شبنم جاری است.

سبزه نام

نام تو بر دلم چشمه بود

نام ترا چونان آبی زلال

جاری ساختم

بر جوی خشک زبانم

سبز شدم

نام تو سبزه بود.

اگر از سبز شدن و سبزه بودن بگذریم، تار و پود سروده های "عاشق"، "دل من"، "آزاد" و "افسرده" نیز از برگ سبز و سبزی و سبزه تنیده شده است. چیزی که درینجا نو می نماید، رنگ باختن است. بار اول است که شاعر از زایل شدن رنگ دغدغه دارد.

عاشق

برگ سبز را نباید در سایه نگهداشت

برگ سبز است

و سبزی خود را به آفتاب مدیون

برگ در سایه رنگ می بازد...

دل من

دل من سرزمین کوچکیست

که با آبادی یک خانه سپید

شهر میگردد

که با یک برگ سبز تحفه درویش

سبز می شود

که با شگفتن یک گل

بهار میگردد.

آزاد

سبزه های بسیاری را لگد نموده بودم

اما سبزه ء تن تو

در برابرم ایستاده گشت و چنار شد.

هر که ایستاده گشت زیر پا نشد

و هر که خم شد

آزادی از جهان کم شد.

افسرده

تا گفتی به من ضرورت نداری

تهی شدم

به وسعت دشتی خشک

از سبز

از آب

و از هر آنچه که عطری از حیات دارد...

ضرورتی اگر نباشد زمین را به آفتاب

آفتاب خواهد افسرد!

دنیای رنگارنگ پروین پژواک:

در اشعار پروین پژواک رنگ سبز با تناسب رنگ های دیگر بازهم همان ارزش را دارد. یعنی باز هم رنگ سازنده، زیبا و عشق است. مثلا : در سروده "سوغات" رنگ باران که چیز سازنده و حیاتبخش است، سبز است، "بقچه خواب های سبز" که مرادش شاید سبزه و می تواند تشبیه یی برای حیات و زندگی و عشق هم باشد، نیز رنگ سبز دارد. در فرد اخیر کاربرد رنگ های "سرخ و سبز" متضاد نیستند. هدف از سرخ می تواندرنگ گل یا میوه یا گل گلبرگ باشد که در ترکیب رنگ گل، سرخ و سبز دو رنگ ترکیبی و مکمل یکدیگرند.

سوغات

من چون علف به بوی باران سبز می شوم

ای مسافری که برایم بقچهء خواب های سبز سوغات آورده ای

تو عطر باران داری

تو نشانی از دیار بهاران داری

ورنه من چنین خواب باغ های سرخ و سبز نمی دیدم!

در شعر "برای خواهرم" سبز همان سبز، ولی رنگ زرد متناقض و متضاد آن می باشد. "که برگهای دلم یکایک از دوری تو زرد میگردند." رنگ زرد بنابر دلایل فزیکی نور بیشتر را انعکاس میدهد که تخریش کننده است. در شعر فارسی رنگ زرد علامه ناامیدی، بیهودگی، تنهایی و انزوا و خزان زدگی است. در شعر پروین پژواک رنگ زرد مفهوم دقیق خزان را میدهد که در نبود بهار و در مقابل رنگ سبز بکار برده می شود.

در کانادا رنگ کاغذ تکت های جریمه ترافیک زرد است که بسیار ناگوار است. در اشارات ترفیکی رنگ زرد پایان چراغ سبز و آغاز چراغ سرخ است.

برای خواهرم

ای آفتاب سبز

ای چشم بهاری

با اشعه ء همه مهر و زیبایی

کجایی؟

که برگهای دلم یکایک از دوری تو زرد میگردند

ای که آفتاب های همه عالم

در برابر آفتاب چشمانت سرد میگردند!

همچنان در سروده های "میخک سرخ" و "خاطره های سبز" جایگاه رنگ زرد در رنگستان پروین پژواک روشنتر می شود. وقتیکه گل های زرد، گل های درد باشند و باید بریزند، هرگاه گل های زرد دوباره سبز شوند، خاطره های زرد گذشته شان هم دردناک است.

میخک سرخ

بگذار میخک سرخ گل عشق باشد

بگذار گل های سرخ باغ

بشگفند

بخندند

ولی ای گلهای زرد

گلهای زرد

گلهای زرد باغ

بیایید ما با هم بگرییم

ما با هم بریزیم

گلهای زرد

گلهای درد...

خاطره های سبز

باران بارید

خاطره های زرد

سبز شدند.

آه چگونه از یاد برده بودم؟

چگونه از یاد برده بودم؟

تا بار دیگر هم از یاد ببرم!

سبز

اما چه دردناک!

همه میدانند که من زرد شده بودم

و این سبزی

جز یادی از آن بهار سبز نیست!

به همین ترتیب در سروده "بی پایان" موقعیت رنگ زرد باز هم روشنتر میگردد. "هر بار که چون برگ زردی از کفت میریزم، با خویش میگریم، تمام شد". زردی یعنی ریختن، گریستن و تمام شدن. ولی رنگ سرخ لاله در این شعر تا جای و مقام رنگ سبز رسیده است که روییدن، خندیدن و آغازیدن را در پی دارد.

بی پایان

بی پایان من!

هر بار که چون برگی زرد از کفت میریزم

با خویش میگریم

تمام شد

و هر بار که چون لاله ای سرخ از دامانت میرویم

میخندم

هنوز در آغازم!

در اشعار "پنجره سبز"، "گذشت" و "دزدی" سبز باز هم جایگاه اول را دارد. این سو و آنسوی پنجره سبز است و تن شاعر نیز سبز است. رنگ قلب که رنگ غروب را گرفته سرخ است. ولی رنگ سرخ با سبز نمی آمیزد، زیرا رنگ غروب است. رنگ های سیاه، سپید و کبود نیز هر کدام در مخالفت با سبز قرار دارند. پرنده سیاه چشم با بال های سپیدش بهار را می رباید و درخت را یخ می زند و کبود می شود. در اخیر این شعر اثری از رنگ سبز دیده نمی شود. یعنی ختم تراژیک دارد.

پنجره سبز

این سوی پنجره سبز

جریبن سرخ میان گلدان تنگ

عطر می پاشد

آن سوی پنجره سبز
برف سفید افسرده می بارد

دلتنگ بهارم

و دانم بهار

بر پنجره سبز من

وسوسه شگفتن میکارد.

گذشت

گرچه تن سبز مرا

تو هدیه نمودی به خزان

تو نمودی زرد

گرچه قلب مرا

تو دادی به غروب

تو نمودی سرخ

گرچه دستان مرا

تو نمودی رها با باد

تو نمودی سرد

ولی بگذار

بگذار

نام تو نام بهار باشد...

دزدی

ترا ای بهار سبز

پرنده سیاه چشمی

از من ربود

بر بال های سپید خود نشانده

و پر گشود

خزان رسیده درخت را فریاد چه سود؟

برگ برگ یخ زدم خموش و کبود!

چند نمونه دیگر از اشعار پروین پژواک که از رنگ به صفت سمبول و تشبیه استفاده شده است:

سیب پخته

دلتنگم و سخنی کافیست

تا به گریه بیفتم

تبی زرد سبزی تنم را سرخ میگرداند

عطری در فضاست

سیب ها پخته شده اند

سیب ها پخته شده اند

و هیچ پسری شیطان

از کتاره بلند باغ

به اینسو نمیپرد

تا سیب را چیند...

شال رهگذر

خزان در دست های شوریده چنار

تلاوتگر آیه های رنگ بود

برگ پنجه های سبز زودباور

به امید باغ های سرخ و سبزتر

از بند های سرد درخت می رمیدند

و به باد رهگذر

شال پاره پارهء رنگ رنگ

می بخشیدند...

هشدار

این موی سفید در شب گیسوان من

چون آن برگ زرد

در چهره ء سبز درخت

هشداری از خزان دارد.

سپیده دم

دستهایت سپیده دمیست

که تا بر کشتزار تن من طلوع میکند

تیره گی و درد میرود از یاد

ایکاش در دستان منهم دارویی بود

تا بیماری را چون برگی زرد

از شاخسار سبز وجودت میداد برباد...

هجران

در نگاه تو دریاچه های سبز جاریست

مرا سبز کن

مرا آب ده

مرا مگذار تشنه بمیرم

نگاه من ماهی زرد دریاچه های تو است.

ادامه دارد.

کارشناس در رشته حقوق و دولت

آنلاین :

کابل پرس

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید
Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس