اقسام فدریشن و برتری فدریشن ملی در کشور چند قومی
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
فشردة متن سخنرانی ثنا نیکپی در کنفرانس آنلاین زوم زیر عنوان «ساختار سیاسی فدرال در افغانستان»، میان اروپا، کانادا و افغانستان، بیستم دسمبر 2020م
برگزار کننده: نهضت فدرالی به گردانندگی مقیم احمدی، خراسانی.
باز نویس سخنرانی زنده در کنفرانس. این سخنرانی به زبان ساده گفتاری بوده تغییراتی به زبان نوشتاری در آن وارد شده است، اما متن و محتوای آن تغییر نکرده است.
آغاز سخن
با تشکر از گراداننده گرامی، درود بر دوستانی که در این برنامه با ما همکارهستند، جنابان هریک داکتر نجیب الله مسیر، داکتر اکبر همت، صبور رحیل، هارون معترف، کلیم الله همسخن و محترمه بانو فریده فروغ، درود بر دوستانی که در این برنامه ما را همراهی می کنند.
موضوع صحبت من “اقسام فیدریشن و برتری فدریشن ملی در کشور چند قومی” است.
در آغاز چند نکته در باره جایگاه و ارزش فدرالیزم را در ذهنیت عامه افغانستان
خدمت تان عرض می کنم که متاسفانه به علت نازل بودن سطح دانش حقوقی، کلتور حقوقی، شعور حقوقی و آگاهی سیاسی مسأله فدرالیزم در کشور ما جایگاه مساعد ندارد و مردم ما نمی توانند ارزش های فدرالیزم،
ارزش حقوقی و ارزش های که در داخل نظام فدرالی ایجاد می شود، درک کنند. این یک نقص بزرگ است که باید رفع شود.
موضوع دوم، فقر ادبیات سیاسی در جامعه است که متاسفانه نهاد های تحقیقاتی و پژوهشی چه نهاد های مستقل و چه نهاد های دولتی و بین المللی، نه تنها در این مورد توجه ندارند، حتی نهادهایی اند که بر علیه نظام فدرالی فعالیت می کنند. مثال نهادی بنام مرکز مطالعات منطقوی در افغانستان چندی پیش فدرالیزم را از ریشه رد کرد، گویا نظام فدرالی در افغانستان جایی ندارد.
نکته سوم اینست که فدرالیزم در ذهنیت عامه افغانستان تکفیر شده است. حلقات حاکم که سال ها حکومت های استبدادی و مطلق العنانی داشته اند و منافع شان در ادامه استبداد نهفته است، توانسته اند که نظام فدرالی را در ذهنیت عامه افغانستان تکفیر کنند تا مردم را از نظام فدرالی بترسانند تا آن تمایل نداشته باشند و از فدرالیزم دور باشند. همچنان آنها توانسته اند حقوق و سیاست را با ارزش ها و نورم های دینی مخلوط سازند؛ کوشش کرده اند سیاست و حقوق را بدست روحانیون بدهند تا حقوقدان. به همین علت در این روند نواقص، تناقض و خلا هایی را ایجاد کرده اند که در نتیجه پیامد های ناگوار بر جامعه وارد شده است.
موضوع مهم دیگر تعمیم ترس در مورد فدرالیزم است. با تاسف که نوعی هراس در ذهنیت عامه، و روشنفکران و حتی تحصیلکرده های ما وجود دارد که گویا فدرالیزم خیانت ملی است، فدرالیزم تجزیه وتقسیم وطن است.
باید گفت که نه خیر، موضوع کاملا برعکس است. فدرالیزم یگانه راه برای جلوگیری از تجزیه افغانستان می باشد. اگر فدرالیزم افغانستان را از تجزیه نجات ندهد، چیز دیگری برای افغانستان باقی نمانده است. افغانستان بسوی قهقرا روان است که راه نجات ندارد.
موضوع اخر، برداشت های انحرافی از حقوق، سیاست و فدرالیزم است که میان اکثر نویسنده ها، تحصیکرده ها و تحلیلگران وجود دارد. کوشش می شود به کلی گویی روی بیاورند، مرزبندی میان تحقیق موضوعات حقوقی، سیاسی و علوم دیگر را مختل کنند. اکثرا موضوعات نامشخص و پراگنده را در مورد حقوق، سیاست و فدرالیزم مطرح می کنند و جوانب مشخص تخصصی و پرابلماتیک را در نظر نمی گیرند.
این بود نکاتی چند در مورد جایگاه فدرالیزم و حالا به تعریف فدرالیزم می پردازیم.
تعریف 1: تئوری و پراکتیک در ایجاد دولتی که ساختار های جداگانه را در یک سیستم سیاسی کُل، به هم پیوند می دهد، به گونه ای که به هر یک از آنها اجازه می دهد تمامیت خود را حفظ کنند.
در این تعریف، چیزی که بسیار مهم است، کلمه “تمامیت” است. تمامیت یعنی چی؟ تمامیت خاک؛ تمامیت فرهنگ،تمامیت خونی؛ تمامیت فرهنگ مانند زبان، لباس، افتخارات وغیره که یگانه راه حفظ آن در فدرالیزم ممکن است.
اگر کسی می گوید که زبان من اول است و زبان شما دوم، یا بگوید که فرهنگ من بالا است و از دیگران پائین که متأسفانه این مشکلات در جامعه افغانستان زیاد است، تنها راه حل این همه مشکلات در نظام فدرالی قابل حل می باشد.
تعریف 2: فدرالیزم عبارت از سیستم مکمل تیوری و پراکتیک در ایجاد دولتی است که چندین واحد دولتی راکه سرنوشت و منافع مشترک دارند، بر اساس مناسبات قراردادی یا قانون اساسی، در یک دولت فدرالی یکجا می نماید.
این تعریف که در مقایسه با تعریف اول وسیعتر است، موضوع مهم اساس حقوقی فدرالیزم را که بر اساس قانون اساسی و یا قردارد، روشن می سازد. زیرا فدرالیزم بدون اساس مستحکم حقوقی نمی تواند وجود داشته باشد.
مفهوم فدرالیزم: نمی خواهم مفهوم فدرالیزم را در جملات و پاراگراف ها بیان کنم، بلکه با برجسته ساختن چند واژه کلیدی مفهوم فدرالیزم را بیان می کنم. فدرالیزم یعنی (اتحاد، پذیرش، تقسیم قدرت، مرزبندی قدرت قانونیت، حقوق، مساوات، حاکمیت ملی، خودگردانی،آگاهی حقوقی و سیاسی.
حال به معیار های تضمین کننده در فدارلیزم می پردازیم.
فدرالیزم وقتی می تواند به پایش ایستاده شود و دوام بیاورد که تضمین های میان دولت فدرال و اعضای متشکله فدرال وجود داشته باشد.
چهار معیار تضمین کننده فدرالیزم میان قدرت فدرال و اعضای آن ضروری است که اینک معرفی می شود.
1. تضمین تمامیت ارضی اعضای فدریشن است. زیرا بر علاوه تمامیت کلی دولت فدرال، هر عضو آن نیز دارای تمامیت ارضی است که ساحه خاک آن باید مشخص باشد. یعنی دارای مرز های داخلی باشد که به متر مربع اندازی گیری شده باشد.
2. تضمین نمایندگی اعضای دولت فدرال در تشکیل دولت فدرال در قانون اساسی تضمین و استحکام حقوقی داده شود. یعنی اعضای تشکیل دهنده فدریشن باید در تشکیل و تصمیمگیری دولت فدرال مطابق قانون اساسی یا قرارداد سهیم باشند.
3. تضمین صلاحیت های خود گردانی اعضای فدرال معیار مهم به شمار می رود که باید با استحکامات حقوقی در قانون اساسی یا قرارداد حکومت فدرال مشخص شود که واحد های فدرالی دارای کدام صلاحیت ها در بخش های اقتصاد و عمران خود باید باشد؟
4. تضمین چهارمی مرزبندی صلاحیت ها میان دولت فدرال و اعضای آن است.
صلاحیت های واحد های فدرالی و دولت فدرال باید مطابق قانون دقیق مرزبندی شود؛ تا موجب مناقشه میان دولت فدرال و اعضای آن نشود.
تضمین در مقایسه زمینه ایجاد فدریشن فرق می کند. اگر فدریشن از یکجا شدن چندین کشور بوجود آمده باشد، آسیب پذیری بیشتر ندارد. اگر فدریشن از یک دول یونیتار نظیر افغانستان بوجود آمده باشد، به تضمین های مستحکم حقوقی و اجتماعی نیاز دارد. زیرا در این حالت امکانات بازگشت به دولت یونیتار موجود است. هرگاه مسایل جهانی و منطقوی در شکلدهی دولت فدرالی مطرح باشد، تضمین های بین المللی نیز در میان باشد، تا مداخله خارجی در سرنوشت دولت فدرالی را مساعد نسازد.
همچنان مدل دولت های فدرالی در معرفی دولت فدرالی کمک می کند که با ابعاد گسترده دولت فدرال آشنا شویم.
مدل فدرالیزم:
مدل دولت فدرالی هم در معرفی فدرالیزم کمک می کند. مدل دولت های فدرالی بر دو قسم است.
1. مدل دوال: دو عنصر دولتی دارد. فدرال و اعضای همنوع آنها.
یعنی دولت فدرالی از واحد های همنوع ساخته شده اند. یا همه جمهویت، یا همه ایالت، یا همه ولایت و یا همه جمهوریت یا واحد های فدرالی خود مختار هستند.
2. مدل کوپراتیفی: بیشتر از دو عنصر فدرالی دارد، فدرال و اعضای ناهمگون آنها. یعنی اعضای متشکله فدرالیزم ناهمگون هستند. می تواند جمهوریت، ایالت، ولایت و غیره همزمان شامل آن باشد.
مدل فدرالیزم در شکلگیری اقسام فدریشن نقش و تاثیر دارد.
میرسیم به اقسام یا تقسیم بندی فدرالیزم هر قسم آن جوره است یعنی به قسم دوگانگی تقسیمبندی شده اند.
اقسام فدرالیزم موضوع اصلی صحبت من است، در این مورد بیشتر دقت خواهیم داشت.
اقسام فدریشن
اول: بر اساس پیدایش حقوقی
فدریشن بر اساس پیدایش حقوقی اش بر دو قسم قرادادی و قانون اساسی تقسیم می شود. فدریشنی که بر اساس قرارداد ایجاد شده باشد، نوع بهتر فدریشن است، زیرا روند پیدایش آن از پائین به بالا است. جمهوریت ها یا هر واحد اداری که فدریشن را ساخته اند با داشتن آگاهی سیاسی به این نتیجه رسیده اند که منافع مردم شان در فدریشن بستگی دارند. آنها داوطلبانه و آگاهانه قرارداد فدریشن را امضا کرده اند. ایجاد فدریشن با این شیوه از قدرت عالی سیاسی برخوردار بوده به آسانی ورشکست نمی شود.
نوع دیگر فدریشن بر اساس پیدایش حقوقی بر اساس تصویب قانون اساسی بوجود می آید که از بالا به پائین است. ممکن است این نوع فدریشن از دولت یونیتار بوجود بیاید که باید تقسیماتی صورت بگیرد. جرمنی، پاکستان، هند، مکزیک از این نوع فدریشن ها است. اگر این نوع فدریشن تحت تاثیر قدرت مرکزی صورت بگیرد، می تواند آسیب پذیر باشد.
دوم: نوع دوم فدریشن از دید حق اداره و خودگردانی است که فدریشن های اتحادی و خود مختاری را در بر می گیرد.
اعضای اتحادی از واحد های اداری همسان اند که حق خارج شدن از
فدریش را دارند. اگر مردم یکی از جمهوریت ها بخواهند با برگزاری
رفراندم، پلیبست، رای گیری عامه از فدریشن جدا شده می توانند که البته در قانون اساسی این حق به آنها داده شده است. نوع دوم حق خودمختاری است که اعضای تشکیل دهنده فدریشن حق خارج شدن از آن را ندارند. زیرا این واحد های اداری جز لاینفک دولت فدرالی بوده قانون اساسی حق جدایی از فدریشن را به آنها نداده است.
سوم: شکل ساختمان فدریش است که از دید من بسیار مهم و حساس است. طبق معمول این نوع فدریشن هم بدو قسم تقسیم شده است که اول آن نام های زیاد دارد. از نامهای مروج این نوع فدریشن می توان از آستانی، تقسیماتی، سرزمینی را می توان نام برد.
من قسم سوم فدریشن را بنام (خاک و خون) نیز یاد کرده ام. زیرا یکی بر اساس تقسیمات خاک و دومی بر پایه های ملحوظات مستحکم و دوامدار تاریخی و فرهنگی اقوام ساکن در کشور شکل می گیرد که در این مورد در اخیر صحبت، تماس بیشتر خواهیم گرفت.
چهارم: موقعیت حقوقی: سوال در آن است اعضا در کدام موقعیت حقوقی قرار دارند؟ یعنی انواع فدریشن از لحاظ موقعیت حقوقی آنست که اعضای فدریشن چه موقعیتی خواهند داشت. فدریشن از دید موقعیت حقوقی به فدریشن های متقارن و نامتقارن تقسیم می شود. در فدریشن متقارن همه اعضای آن از موقف و حقوق مساوی برخوردار اند.
یعنی همه اعضای دولت فدرالی در قانون اساسی یا قرارداد، حقوق مساوی دارند و هیچ تفاوتی در موقف و موفعیت آنها وجود ندارد. پیشنهاد من در باره افغانستان هم همین است. مثال آن ارجنتین کشوری در امریکای جنوبی است که همه اعضای فدرال در این کشور حقوق مساوی دارند.
دوم فدریشن نامتقارن است که حقوق اعضای فدرال متفاوت است. مثال های آن امریکا، کانادا، هندوستان، برازیل و جرمنی است که اعضای تشکیل دهنده فدریشن حقوق مساوی ندارند. در این کشور ها صرف نظر از خورد بودن یا بزرگ بودن واحد های فدرالی، بنابر ملحوظات تاریخی موقف حقوقی آن را متفاوت بوده و از حقوق مساوی برخوردار نیستند. به سه دسته تقسیم می شود. مثال برازنده فدریشن از دید خودگردانی جرمنی است. خاک جرمنی به بخش های بنام زمین تقسیم شده که خود آنها “لند تگ” می گویند.
نماینده های هر زمین در “بوندستاک” یعنی پارلمان جرمنی کرسی دارد که نمایندگی اعضای فدرال را تمثیل می کند. جرمنی به 16 زمین نامتقارن تقسیم شده است. در جرمنی زمین هایی اند که حقوق آنها نسبت به زمین های دیگرمتفاوت است.
تشریح شکل نامتقارن: اعضای آن دارای حقوق و موقف مختلف است.
ـ برعلاوه اعضای متساوی الحقوق،تشکیل واحد های اداری مانند ولایت، ساحه، کرانه، کانتون وغیره مانند امریکا و کانادا، هندوستان، برازیل.
ـ اعضای فدریشن دارای حقوق مساوی اما موقف حقوقی آنها متفاوت است. مانند روسیه که ولایت خودمختار دارد، کرانه، ..
ـ دارای اعضای همردیف اما حقوق مختلف مانند جرمنی. ایالات جرمنی بنام زمین یاد می شود. اما حقوق زمین ها متفاوت است
پنجم: کنفدریشن و فدریشن. دولت فدرالی بدو نوع فدریشن و کنفدریشن تقسیم می شود.
ـ اعضای کنفدریشن تمامیت ارضی جداگانه دارد، فدریشن تمامیت ارضی واحد دارد.
ـ اداره و رهبری حکومت در کنفدریشن کار نهاد های هماهنگ کننده است و در فدریشن توسط قدرت دولتی دو حلقه ای یا چند حلقه ای در چوکات واحد فدرالی انجام می شود.
ـ اساس حقوقی کنفدریشن قرارداد کشور های مستقل و از فدریشن اکثرا قانون اساسی است. می تواند قرارداد هم باشد.
ـ حاکمیت ملی در کنفدریشن مربوط به اعضای آن است و در فدریشن مربوط به فدریشن است که در قانون اساسی مسجل میباشد.
ـ تشکیل دولت در کنفدریشن وجود ندارد، در فدریشن دولت جدید بوجود می آید.
ـ قوای مسلح در کنفدریشن با ایجاد فرماندهی مشترک کار می کند و در فدریشن اردوی واحد ملی فدرالی بوجود می آید.
ـ مالیه در کنفدریشن مربوط به اعضای آنست، در فدریشن سیستم واحد مالیه دهی وجود دارد.
ـ قابلیت زیست کنفدریشن کم است و می تواند سقوط کند، ولی فدریشن نهاد مستحکم است که قانون و صلاحیت های اعضای آن آنرا مستحکم تر می سازد.
یکی از نمونه های که بمثابه کنفدریشن در سطح جهانی وجود دارد کشور سویس می باشد که دارای اقتصاد نیرومند و سیستم با ثبات سیاسی است.
ششم: اتحادیه اروپا بمثابه کنفدریشن
نوع شبه کنفدریشن یا مشابه به کنفدریشن است. این اتحاد، پیشرفته ترین کشور های اروپایی را باهم متحد ساخته است. این اتحادیه بازار مشترک دارد. هر چند دارای مرزهای جداگانه اند ولی همه مرزهای بروی یکدیگر شان باز اند. هر کشور عضو می تواند در خاک یکدیگر تجارت کند، واحد پولی و مناسبات بانکی جداگانه دارند. گرچه انگلستان در حال خارج شدن از این اتحادیه است، اما اتحادیه اروپا نیروی بزرگ تمدنی را در مقابل تغییرات اخیر اروپا شکل میدهد. درزهایی میان اروپا و امریکا در حال شکل گیری است.
هفتم: سازمان ملل متحد را می توان از زاویه کنفدریشن غیر عادلانه دید. گرچه نباید سازمان ملل متحد را دولت یا اتحاد سیاسی دولت ها دانست، مگرعملکرد شورای امنیت ملل متحد به دولتی مشابه است که مطابق منافع اعضای دایمی آن عمل می کند. تکرار می کنم که سازمان ملل متحد را دولت نمی گویم، اما ساختمان و فعالیت آنرا در مقایسه با کنفدریشن بررسی می کنم. متاسفانه ساختار حقوقی و سیاسی آن غیر عادلانه است. پنج کشور اعضای دایمی شورای امنیت که عبارت از امریکا، روسیه، انگلستان، فرانسه و چین هستند، در جلسات شورای امنیت حق “ویتو” دارند. هر هدفی را با استفاده از حق شان اعمال می کنند و هر فیصله ای را که نخواهند “ویتو” می کنند.
تقسیمبندی فدریشن به کشور های چند قومی:
سه دسته کشور هایی وجود دارند که انواع گوناگون فدریشن در آنها قابل تطبیق است.
دسته اول: کشور های که جمعیت های هم خون در جغرافیای معین زندگی تاریخی دارند. مانند روسیه، بلغاریا، افغانستان .
در این کشور فدرایشن بر اساس اصل قومی آن مطابقت دارد. فدریشن بر
اساس تقسیمات زمین برای این کشور ها به زمین زراعتی مشابه خواهد بود که در میان آنها پلوان کشیده شود.
دسته دوم: کشور هایی اند که جمعیت های هم اصل در همه واحد های اداری آنها زندگی می کنند. مانند جرمنی، اتریش، مکزیک، مجارستان، برازیل، ارجنتین.
برای این دسته ازکشور ها، فدریشن تقسیماتی مطابقت دارد و اجرای فدریشن قومی برای این کشور بی جا و بی مفهوم و ناممکن است.
دسته سوم : کشور های که جمعیت های هم اصل و همخون در جغرافیای مختلف با جمعیت های ناهمگون پراگنده شده اند. مانند کانادا و امریکا.
برای این کشور ها نیز فدرالیزم تقسیماتی مورد دارد و فدرالیزم قومی ناممکن و بی مورد است.
مقایسه فدریشن سرزمینی و ملی
به علت اینکه این نوع فدریشن با نوع تقسیمات ملکی یا سر زمینی یک گروپ در تضاد قرار دارد لازم است که خطرات و آسیب پذیری های فدریشن تقسیماتی را تشریح و بعد به برتری های فدریشن قومی بپردازم.
تقسیمبندی فدریشن به کشور های چند قومی در صحبت بعدی خواهد آمد.
آسیب پذیری های فدرالیزم سرزمینی، خاکی یا تقسیماتی قرار ذیل است.
این تیپ فدریشن خطرات زیاد دارد که چند نمونه مهم آنرا مثال می آورم:
ـ بزرگترین خطر این نوع فدریشن احتمال برگشت پذیری تمرکز قدرت در داخل فدریشن است. زیرا حلقات تمامیت خواه در هر واحد فدرالی می توانند مقامات کلیدی را انحصار کنند و این انحصارگری را تا سطح فدرال مرکزی برسانند. مثلا در پاکستان، گروه های نظامی، آی اس آی و مولانا ها هر کدام به تنهایی یا در تبانی یکدیگر توانسته اند جلو فعالیت های فدرالیستی را بگیرند.
ـ در افغانستان که دولت یونیتار است، گروه هایی بنام ارگی ها، زورمندان، رهبران جهادی، ... موجودیت تقسیم قدرت مطابق قانون اساسی را برهم زده اند. اگر فدریشن نوع تقسیماتی در افغانستان بوجود آید، پیش از شکلگیری نهاد های فدرالی این نیروها می توانند فعالیت آنرا مختل سازند.
ـ نیروی اجرا کننده مستحکم مانند قوم در عقب آن قرار ندارد. بجای
آن نیرو های پراگنده و نامتجانس نمی توانند منافع مشترک و مستحکم داشته باشند. پس منافع مافیایی جای آنرا می گیرد.
موضوع مهمی که همین اکنون یادم آمد، یادآوری آنرا در اینجا ضروری میدانم که البته مسئله ملت سازی است. ملت سازی های که کار فدرالیزم، حقوق و سیاست را مختل می کند. اکنون با ارائه چند مثال ملت و ملت سازی را بیان می کنمو هدف من از مثال ها اینست که در فدرالیزم مردم در مقایسه به ملت نقش قاطع و پایدار دارند.
مثال: مردم شوروی ملتی را ساختند که هفتاد سال موجود بود و خوب ملت هم بود. نام ملت “مردم یا خلق شوروی” بود که به روسی (سویتسکی نرود) می گفتند. اما اکنون این ملت وجود ندارد. به این مفهوم که ملت در مقایسه با قوم پایدار نیست. مثال دوم یوگوسلاویا است. یوگوسلاویا ملتی بود که بعد از تغییرات سیاست در سیستم های جهانی و بعد از مرگ مارشال تیتو از هم پاشید به چندین کشور مستقل تبدیل شد. باید گفت که اقوام تشکیل دهنده ملت یوگوسلاویا موجود هستند، اما ملت یوگوسلاویا وجود ندارد. همچنان چکوسلواکیا از اتحاد دو قوم چک و سلواک بوجود آمده بود. چون آگاهی سیاسی مردمان این کشور بلند بود آنها بعد از مشوره دوستانه و برادرانه از هم جدا شدند و دو کشور چک و سلواک و دو ملت را ساختند، اما اکنون ملت چکوسلواکیا وجود ندارد. به همین ترتیب جرمنی را به شرق و غرب تقسم کرده بودند که المان شرقی زیر تاثیر بلاک سوسیالیستی و المان غربی مربوط به بلاک غرب بود که میان شان مخالفت های آیدیولوژیک هم جریان داشت. با فروریزی دیوار برلین، ملت جرمنی باهم یکجا شدند. یعنی ملت های که در جرمنی ساخته بودند، پایدار نبودند. اما روابط خونی، انسانی، ارزش های تاریخی و فرهنگی مردم جرمنی مهمتر و پایدار تر بود که دو ملت جرمنی دوباره به یک ملت تبلور کردند. پس ما باید بدانیم که فدریشن تقسیمات خاک با فدریشنی که در عقب آن فرهنگ، مردم، و قوم و ارزش ها و مشترکات تاریخی موجود باشد، فدریشن پابرجا خواهد بود که بقای آن تضمین است.
برتری فدریشن متقارن ملیتی (اتنو فدرالیزم) در کشور چند قومی
در قرن شانزدهم میلادی اولین کسی که در مورد فدرالیزم مفکوره هایی را به وجود آورد، التوزیوس (التوزی) بود.
فلسفة وجودی فدرالیزم از نظر (التوزی) “حفظ ارزش های فرهنگی، اقتصادی، و سیاسی جمعیت های مختلف است.” التوزی گفته بود که ارزش های فرهنگی، سیاسی و اقتصادی کشور فدرالیستی اینست که اولتر از همه موجودیت این ارزش ها را حفظ کند، نه فقط خاک، زمین و چیز های دیگر را در نظر داشته باشد. ارزش های نامبرده ی مربوط به جمعیت ها را حفظ کند. نکتة دوم نظریة التوزی این بود که اجرا کننده ها یا صاحبان همین ارزش ها خود کسانی باشند که فدریشن می سازند. کسانی که به اجرای آن توافق کرده اند و یکجا شده اند، باید اجرا کننده و دوام دهنده ارزش های شان باشند. نه اینکه چیز دیگری بنام فدرال بوجود بیاید و گویا اجرا کننده ارزش های دیگران باشد. نکات فوق در فلسفه وجودی فدرالیزم بسیار مهم و ارزنده است.
این کار تنها از طریق توافق ممکن است، توافق تحریری مانند قراداد، توافقنامه، قوانین و قانون اساسی موجود است که اجرا کننده های آن خود توافق کننده ها باشند. این توافق می تواند فدریشن یا دولت فدرالی باشد.
برتری های فدرالیزم در فدریشن ملی (ملیتی)
فدریشن قومی برتری های زیاد دارد که باید آنها را بدانیم، در باره آنها فکر کنیم و آنها را رشد بدهیم. اولین ارزش این نوع فدریشن در این است که در آن تنها مسأله قدرت مطرح نیست. قدرت، چوکی و مقام تنها هدف آن نیست، بلکه هدف فدرالیزه شدن، عبارت از خرد جمعی، فدرالیزه شدن علم و دانش، فدرالیزه شدن آگاهی ملی و فدرالیزه شدن سیسم سالم سیاسی و مناسبات سیاسی و ارزش های انسانی را هم در بر میگیرد.
برتری دوم بر اساس تقارن فدرالی در تساوی میان اقوام بوجود می آید.یعنی همه اقوام در میان شان مساوی اند، در تساوی حقوق مظاهر منفی مانند تمامیت خواهی سیاسی از بین می رود. مساوات در قانون اساسی تضمین می شود. این تضمین را نماینده های مردم در نهاد های تقسیم قدرت اجرا می
نمایند که کسی نمی تواند از آن تخلف نماید. زیرا در عقب آن مردم به صفت قوم موجود است. اگر برای اجرای آن مردمی با دلچسپی و منافع شان نباشند، همه چیز تغییر خواهد کرد.
یکی از مهمترین برتری فدریشن ملی راه حل اختلافات است که همه چیز از راه توافق صورت می گیرد، نه از راه تصادم. در نظام یونیتار زمینه های تصادم بیشتر است. تصادم حقوقی، تصادم زبان و تصادم های مختلف. زیرا موجودیت اختلافات غیر قابل حل زمینه های تصادم را فراهم می آورد. در فدریشن ملی امکانات تصادم از بین می رود. زیرا موضوع اول در اینجا توافق است و این توافق قبلا صورت گرفته که فدریشن را ساخته اند. فدریشن بر اساس یک توافق بزرگ و اساسی بوجود آمده است.
برتری دیگر فدریشن ملی اینست که مهمترین موضوع آن، چه در افغانستان و چه در کشور های دیگر، حل مسأله ملی است که در چوکات فدریشن در خط اول قرار دارد. یکی از اهداف مهم فدریشن هم همین است. فدریشن چوکاتی است که برای حل مسأله ملی مستعد است.یعنی فدریشن در مقایسه با هر سیستم و هر نظام سیاسی دیگر قابلیت بیشتر حل مسأله ملی را دارد.
برتری بعدی عبارت از رقابت مثبت، ثمربخش، و مطمئن است که کنسترکتویزم (سازندگی) فدرالیستی را بوجود می آورد و نتیجه آن هم سازندگی و بالندگی است. فورمول رشد جامعه هم در تخریبات و تصادم نیست، بلکه در سازندگی است که به ترقی کشور و آسایش مردم می انجامد.
برتری دیگر این سیستم اینست احساسات کاذب تمامیت خواهی ملی و سیاسی را از بین می برد. در جامعه افغانستان احساساتی موجود است که می خواهند یک گروه یا یک قوم خاص همیشه قدرت را بدست داشته باشد. آنها بر دانش و دموکراسی متکی نیستند. برعکس بر زورگویی، افتخارات بی جای قوم خود تکیه دارند و افکار پوچ شان را بر دیگر اقوام تحمیل می کنند. اما در فدریشن ملی این احساسات کاذب جنبه عملی ندارد. در سیستم یونیتار کنونی افغانستان نوعی از سیاست های یکسان سازی و هموار سازی وجود دارد که با استفاده از آن، جلو رشد اقوام دیگر گرفته می شود و برای قوم حاکم زمینه سازی می شود تا امتیازات بیشتر داشته باشند.
مثال بارز آن سهمیه سازی کانکور شمولیت در دانشگاه ها است. حاکمان
افغانستان برای جلوگیری ورود اقوام دیگر در دانشگاه ها، برای هر ولایت سهمیه تعیین کرده است. شایسته سالاری، علاقه مندی به آموزش، تعداد نفوس هر ولایت برای حکومت مهم نبوده است. حکومت جامعه را هموار می سازد. همچنان صد ها مسأله دیگر مانند نابرابری زبانی، تعمیم اجباری مفکوره زبان اول و زبان دوم، زبان رسمی و غیر رسمی و مظاهر منفی که تنها در سیستم یونیتاریزم کنونی جای دارد و بس.
برتری دیگر در سیستم فدریشن ملی این است که به امراض اندیشه ای، برتری تباری و امتیازجویی های قومی که در نظام کنونی افغانستان عمومیت دارد، در فدریشن جای ندارد. گروه های که با این امراض آغشته اند، نوشته های چون “دویمه سقاوی” را نشر کردند، گروه اسماعیل یون و فاکتور های دیگر نشان میدهد که این کار در چهارچوب دولت یونیتار کنونی جریان دارد. این مظاهر تخریشگر در فدریشن ملی که هر قوم با فرهنگ و تاریخش در عقب آن قرار دارد، نمی تواند دوام داشته باشد. همچنان زمینه های بروز گروه های مانند ارگی ها، جهادی ها، شورای های این و آن در فدریشن ملی از میان برداشته می شود.
برتری بعدی فدریشن قومی اینست که مفکوره های کهنه و کاذب در باره تعیین یا انتخاب رئیس جمهور در ذهنیت جامعه تعمیم شده است که گویا رئیس جمهور از قوم خاص باشد. این یعنی چی؟، با کدام منطق، چرا؟ سالهاست این غلطی جریان دارد، همه می بینند و پذیرفته اند که گویا یک اصل باشد. باید دانست که در چوکات فدریشنی که مردم مالک آن باشند، این مفکوره پوچ و شرم آور وجود ندارد. در فدریشن شایسته سالاری بوجود می آید و حتمی بودن دایمی رئیس جمهور از یک قوم از میان برداشته می شود. زیرا فضا ومناسبات سیاسیی که در فدریشن ایجاد می شود، مانع انحصارگری تباری و قومی می شود.
برتری بعدی فدریشن، جلوگیری از تأثیرات خارجی است. احزاب و تنظیم هایی که اکنون از خارج رهبری می شوند، همچنان جابجایی آنها در قدرت دولتی و حمایت دایمی آنها توسط استخبارات خارجی صورت می گیرد. البته در فدریشن ملی دوام آنها ناممکن است.
رقابت آزاد و سالم در داخل سیستم فدرالی، میان افراد جامعه، میان اعضای
فدریشن، میان ارزش های جامعه و در سراسر کشور در کُل، کشور را بسوی پیشرفت سوق میدهد.
شکل گیری قدرت بر اساس قانون و دموکراسی از برتری های فدریشن است. قانون مدون در جامعه فدرالی نقش بیشتر خواهد داشت. با رشد آگاهی سیاسی، کلتور حقوقی، آگاهی حقوقی، رشد موزون بوجود می آید.
رشد اقتصاد در اعضای فدریشن و تلفیق توازن آن در سطح فدریشن ایجاد می گردد.
ایجاد فضای اطمینان، باور، پذیرش میان افراد جامعه شکل درست و مثبت را به خود می گیرد.
در همه ساحه تمامیت و مصؤنیت ایجاد می گردد. تمامیت خاک، تمامیت خون، تمامیت فرهنگ، تمامیت زبان و تمامیت افتخارات.
قوانین مدون و تصویب شده در همه تنظیم کننده های مناسبات اجتماعی جای مناسب پیدا می کند، تا ضروریات حقوقی رشد جامعه را پاسخگو باشند.
تنظیم کننده های مناسبات اجتماعی مانند رسم و رواج، عادت، پشتونولی، مورال و نورم های دینی ـ مذهبی که شاید در جایی ضرورت باشند و در سطح ملی ضرورت نیست و پاسخگوی رشد روزافزون جامعه نیستند. پس دولت مدرن به قانوگذاری مدرن و قوانین مدون بیشتر نیاز دارد.
نتیجه گیری
در شرایط کنونی مفهوم و موجودیت فدرالیزم عام، موثر، و ضروری شده و نوعیت، ماهیت، و اشکال آن هم رو به رشد است.
جهانی شدن به ضروری بودن و مبرمیت فدرالیزم افزوده است. زیرا رشد اقتصاد و روابط سالم اقتصادی در دولت فدرالی آسان تر، مطمئن تر و دوامدار تر است.
اگر افغانستان راه نظام فدرالی را در پیش گیرد، فدریشن متقارن ملی نوع مناسب نظام فدرالی برای این کشور است. زیرا فدریشن تقیسماتی نمی تواند در برگیرنده تاریخ، زبان و ارزش های فرهنگی ساکنان این سرزمین باشد.
اگر خاک تقسیم شود و خون در نظر گرفته نشود، خونریزی را به بار خواهد آورد.
یاداشت:
پیدایش اندیشه فدرالیزم توسط دانشمندان اروپایی از قرن 16 تا 19
التوزیوس 1557- 1637، اختلافات در داخل فدرالیزم را می پذیرفت.
مونتیسکیو 1689- 1755، بیشتر بر مشترکات و همسویی ها تاکید داشت
کانت 1724- 1804، فدرالیزم برای صلح، یعنی از بین بردن زمینه های جنگ
روسو 1712- 1778، قراداد اجتماعی، اول فرد جامعه، دوم جمعیت و خود مختاری آنها و سوم صلاحیتی را که آنها به حکومت فدرال میدهند. مرکز باید به اعضا وظیفه تعیین نکند هر دو باید قرارداد را اجرا نماید.
پرودون 1809- 1865، فدرالیزم امریکا را انکشاف داد.