صفحه نخست > دیدگاه > انديشه > در پاسخ به ادعاهاى بى مايه (خطا ها و تناقضات قرآن!!!)

در پاسخ به ادعاهاى بى مايه (خطا ها و تناقضات قرآن!!!)

پاسخ گلبدین حکمتیار رهبر حزب اسلامی به مجموعه مقالات آقای عزیز یاسین در کابل پرس
گلبدین حکمتیار
پنج شنبه 18 سپتامبر 2014

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

اشاره کابل پرس?: آنچه در ادامه می آيد پاسخ گلبدین حکمتیار رهبر حزب اسلامی به مجموعه مقالات آقای عزیز یاسین در کابل پرس است که برای نشر فرستاده شده است. کابل پرس ضمن نشر بی کم و کاست این نوشته یاداوری می کند که در این رسانه ی آزاد، فرصت نشر آرای موافق و مخالف موجود است و نشر مقالات و دیدگاه ها بازتاب دهنده ی آرای نویسندگان آن ها می باشند و به هیچ عنوان بازتاب دهنده ی دیدگاه کابل پرس نیستند. ذکر این نکته نیز لازم است که ادعای گلبدین حکمتیار در مورد کابل پرس مبنی بر استخدام شدن توسط آنچه او "مؤسسات تبشيرى، مسيحى و يهودى" می خواند کاملن دروغ می باشد و این رسانه ی آزاد از طرف هیچ نهاد، حکومت و یا سازمانی تاسیس نشده و هیچ حمایت مالی نیز از جانب نهاد، حکومت و یا سازمانی دریافت نمی کند.
نوشته ی گلبدین حکمتیار را بی کم و کاست در ادامه می خوانید.

در پاسخ به ادعاهاى بى مايه (خطا ها و تناقضات قرآن!!! )
عرض ناشر:
قسط اول
مقدمه
قرآن به تمامى اعتراضاتى كه در زمان نزول اين كتاب مقدس الهى از سوى معاندين وارد شده؛ به گونه خيلى دقيق و محكم جواب گفته و تمامى شبهات محتمل را كه افراد داراى عقل قاصر و فهم ناقص خواهند داشت مرفوع ساخته است، اما سلسله اين اعتراضات و انتقادات در محدوده زمان نزول قرآن محدود نمانده؛ پس از آن نيز عده اى همانها را به همان اسلوب كهنه و فرسوده اش و با همان الفاظ ركيك قبلى تكرار نموده اند و عده اى با الفاظ و اسلوب جديد عنوان كرده اند، در ميان اين معترضين افرادى را نيز سراغ داريم كه نه فهم لازم از آيات مورد بحث شان را دارند و نه شايستگى هاى لازم يك منتقد و معترض عقلمند و حقجو را، اعتراضات شان بازارى و بى مايه و فهم شان ناقص و قاصر. اكثراً به جاى اعتراض بر قرآن آراء غلط، تفسيرهاى نادرست و روايات جعلى و غير معتبر را به نقد كشيده اند و به زعم ناقص خود آن را عيب قرآن خوانده اند. غرب در تهاجم فرهنگى اش عليه اسلام همينها را استخدام نموده و امكانات كافى؛ از سايتهاى انترنيتى تا شبكه هاى تلويزيونى؛ در اختيار شان گذاشته تا افكار گنده و پوسيده شان را به خورد نسل بى خبر از قرآن و آموزه هاى آن بدهند. اين سلسله به گونه فراخ و گسترده اش از روزى آغاز گرديد كه جنگ غرب با كمونيزم متصل شكست اتحاد شوروى در افغانستان به پايانش نزديك شد و غرب تمامى نيروها و امكانات جنگى اش را در تمامى جبهات به سوى جبهه جنگ گرم و سرد عليه اسلام توجيه كرد. امروز شاهد استخدام صدها هزار قلم بدستان مزدور، مبلغين اجير، صدها سايت انترنيتى و دهها شبكه تلويزيونى گنده و مبتذل هستيم كه شب و روزشان را يكى كرده و عليه اسلام سمپاشى مى كنند. مطالب تكرارى كه اين مبلغين مزدور زمزمه مى كنند به وضوح نشان مى دهد كه مرجع و منبع تهيه كننده، توجيه كننده، تمويل كننده و اداره كننده آن يكى است، هر چند نامها و عنوانهاى شان از هم تفاوت دارند. اين يكى آن را از انگليسى به عربى برگردانده و آن ديگر از عربى به فارسى، عجيب تر اين كه در مقدمه و تتمه نوشتار شان از تذكر اين مطلب نيز خوددارى مى كنند كه توضيح دهند آن را از متن اصلى ترجمه و نسخه بردارى كرده اند، بر عكس چنان وانمود مى كنند كه گويا اين مترجم يكى ديگر از معترضين است نه انعكاس دهنده افكار معترض اصلى، در حالى كه اصل نوشته سالها قبل از سوى يكى از مستشرقين نوشته شده و در اين مدت به زبانهاى مختلفى برگردانده شده اما اكنون يكى از مترجمين تازه نفس آن را به نام خود و چون معترض جديد به نشر سپرده.
عزيز ياسين، کامران ميرزا. . . و چند نام مستعار و مجهول الهويه ديگر از زمره اينها اند، اعتراف مى كنند كه در خانواده شيعه تولد شده اند، سايتى كه افكار منحط و ارتدادى اينها را نشر مى كند متعلق به افرادى چون آنها و همه شيعه اند. مؤسسات تبشيرى، مسيحى و يهودى چندين سايت و رسانه هاى خبرى صوتى و تصويرى و روزنامه ها و مجلات را ساخته اند و توجيه و تغذيه مى كنند و افرادى چون عزيز ياسين و کامران ميرزا را استخدام كرده اند تا در جنگ شان عليه اسلام از دست، دهن و قلم اين مزدوران استفاده كنند، اگر به فهرست افراد استخدام شده در اين سايتها و رسانه ها دقت كنيد متوجه مى شويد كه اكثريت بيش از نود و پنج در صد آنان شيعه اند!! حتماً اين پرسش ذهن تان را به خود مصروف خواهد كرد كه چرا شيعه ها؟!! جواب آن روشن است، بغاوت از مذهب براى يك شيعه و آن هم شيعه اى كه چنين بغاوتى صفره اش را رنگين مى سازد و كامش را شيرين؛ و او را صاحب گرين كارد مى سازد. . . . امر كاملاً عادى است، او مذهب را در آغوش خانواده اش فراگرفته، همين كه چشمش باز و عقلش به پختگى رسيده مذهبش را مجموعه از خرافات مضحك و مشمئز كننده يافته، خلاف عقل، مغاير علم و عكس واقعيتها، خداى مذهبش خداى ترسو و جبون است كه از ترس ابوبكر و عمر جسارت نكرد على را جانشين محمد (ص) بخواند، نه تنها جانشينى او را تضمين و تبيين نكرد بلكه از ذكر نام على، فاطمه، حسن، حسين، عباس، مهدى امام زمان. . . طفره رفت، و اشاره اى به آنان در تمامى آيات قرآن نكرد، خدايى كه در انتخاب پيامبرش اشتباه كرد، قصدش اين بود تا على پيامبرش باشد ولى قرعه فال به نام محمد زده شد، فرشته اشتباهاً به جاى على نزد محمد رفت، شخصى كه نتوانست با وجود خواست قلبى اش على را جانشين خود سازد و پيروانش را متقاعد سازد پس از رحلتش ابن عمش على را مولا و امام خود بگيرند، امام مذهب شان كسى است كه با غاصبين امامت (ابوبكر، عمر و عثمان) بيعت كرد و در حدود سى سال عقب آنان در نمازهاى پنجگانه اقتداء كرد، مشاور و همكار و فرمانبردار شان بود، و حتى دخترش را به نكاح عمر درآورد، كسى كه او را عالم الغيب مى خوانند و يكى از نواسه هايش را امام زمان و متصرف كَون و مكان مى دانند، ولى او در عمل از دست كسى خنجر خورد كه در مسجد برايش كمين گرفته بود، نمى دانست چند گام جلوتر دشمنى در كمين است. اگر على ﷻ علم غيب مى داشت در مسجد مورد حمله ناگهانى قرار نمى گرفت و مجروح و شهيد نمى شد، اگر امام حسين ﷻ علم غيب مى داشت در كربلا با هفتاد و دو تن از يارانش به شهادت نمى رسيد. اگر امام رضاء علم غيب مى داشت با پسر هارون الرشيد بيعت نمى كرد و جام زهر را نمى نوشيد، (همانگونه كه برخى از آخوندها ادعاء مى كنند). . . اگر على ﷻ علم غيب مى داشت؛ دارالخلافه را از مدينه به كوفه انتقال نمى داد، از ميان تمامى كسانى كه به دست پيامبر تربيه شده بودند عده اى انگشت شمارى كه تعداد شان به ده نفر نمى رسيد او را در اين كار يارى كردند، ديگران اهل كوفه را شايسته اعتماد نمى دانستند و انتقال پاىتخت از مدينه به كوفه را خطرناك و داراى عواقب جبران ناپذير مى خواندند، عملاً ديده شد كه اهل كوفه به او و پسرش حسين ﷻ خيانت كردند و انتقال پايتخت به كوفه پيآمدهاى جبران ناپذيرى براى امت اسلامى در پى داشت، اگر اين كار نمى شد نه كسى جرأت مى كرد دارالخلافه اى در شام بسازد، نه در مصر و نه در ماوراءالنهر و مرو. آيا عقل انسان عقلمند مى پذيرد كه طفل پنج ساله غائب امام زمان و واسطه ميان خدا و شيعيان باشد، طفل موهومى كه اصلاً زاده نشده، وجود خارجى ندارد، اين ادعاء كاملاً جعلى و دروغين است كه امام عسكرى پسرى به نام مهدى داشت، در حاليكه برادر او جعفر مى گويد: برادرم عسكرى هيچ پسرى نداشت!! كدام حرف را باور كنيم؛ ادعاء آخوندهاى شيعه را يا حرف عم مهدى مزعوم را؟!! جعفر برادر (امام عسكرى) مى گويد هيچ فردى از خانواده ما غائب نشده!!! مذهبى كه قرآنش مبهم، غامض و داراى بطون است، بالاتر از درك همه جز اهل بيت پيامبر و آن هم تنها اولاد فاطمه، اين بطون نيز در بطون مراجع و روحانيون، معنى آيات قرآن نه آن است كه از ظاهر الفاظ آيات و تركيب و سياق و سباق آن فهميده مى شود بلكه چيزى است كه از اين بطون مى برآيد!! مذهبى كه امامت را موروثى مى خواند، دقيقاً چون نظام ظالمانه شاهى ولى در پوشش مذهب، مذهبى كه به جاى خدا پرستى بر شخصيت پرستى و حتى قبر پرستى استوار است، قبرهايى براى پيشوايان مذهبى شان ساخته اند كه مجللتر از قصرهاى افسانوى سلاطين ستمگر است، قصرهاى اروپا و امريكا نيز به پاى زيارت هاى مجلل زركوب شده اينها نمى رسد!! اين زيارتهاى افسانوى قصرگونه با دروازه هاى و گنبد ها و ضريح هاى زركوب شده از پول فريب خورده هايى ساخته شده كه به لقمه نانى محتاج اند، از دستيابى به كلبه هاى محقر نيز محروم اند، فرياد مى كشند كه امام زمان به داد شان برسد و حاجات شان را بر آورده سازد ولى نه تنها فريادرسى نمى يابند بلكه جيب شان را نيز به نام صدقه به امام زمان خالى مى كنند.
مذهبى كه از كتب يهودى ها نسخه بردارى شده، مؤسس آن يك يهودى به نام عبدالله بن سبا است، سينه زنى ها، رقص هاى مذهبى شان، آن هم در خيابان ها، و در محضر مردم!!! شبيه نبوت (رقص مذهبى) يهودى ها، اعتقاد به دوازده امام؛ شبيه دوازده قبيله يهود و دوازده شاگرد مسيح، انتظار به امام زمان صد در صد شبيه انتظار يهودى ها به مسيح موعود شان،. . . .

در پاسخ به ادعاهاى بى مايه (خطا ها و تناقضات قرآن!!! ) قسط دوم

مذهبى كه چند نمونه اى از رواياتش به گونه مثال اينها اند:
علامه برقعى در آخر كتاب خود مى نويسد: در جلد هشتم كافى يعنى الروضه صفحه 232 اين روايت آمده است: عن عبدالله بن طلحه قال سئلت أبا عبدالله عن الوزع. . . . از أبا عبدالله (جعفر صادق) سؤال كردم در باره غورباغه (بقه)، فرمود: نجس است همه آنها مسخ شده، چون او را كشتى غسل كن!! پس امام فرمود پدرم امام باقر (ع) در كنار كعبه نشسته بود، و با او مردى بود كه با او حديث مى گفت، ناگاه غورباغه اى پيدا شد كه زبان خود را تكان مى داد، پدرم امام باقر به آن مرد فرمود: آيا مى دانى كه اين غورباغه چه مى گويد؟ او گفت من نمى دانم، چه مى گويد، امام فرمود: اين غورباغه مى گويد: اگر شما به يك كلمه فحش كوچكى عثمان را ذكر كنيد البته البته من على را فحش خواهم داد، امام صادق فرمود كه پدرم باقر فرمود: كسى از بنى اميه نمى ميرد مگر آنكه بشكل غورباغه مى شود، و عبدالملك بن مروان زمانى كه موتش رسيد غورباغه شد و فرار كرد و فرزندان او چون او را گم كردند بنظر شان بزرگ آمد و نداستند چه بكنند، سپس رأى شان بر اين قرار گرفت كه چوبى را به هيئت مردى كردند و بر آن زرهى از آهن پوشانيدند و كفن كردند و دفن كردند و كسى از مردم مطلع نشد مگر من و فرزندانش!!
به ادامه آن مى نويسد: در همين جلد و در صفحه 89 آمده است: عن أبان بن ثعلب عن ابى عبدالله قال سئلته عن الارض على اى شئ هى. . . . أبان بن ثعلب گويد: از امام صادق ع سؤال كردم از زمين كه بر روى چه چيزى است؟ امام فرمود: زمين بالاى ماهى مى باشد، گفتم ماهى بالاى چه باشد؟فرمود: بر روى آب، گفتم آب بالاى چه مى باشد؟ فرمود: بالاى سنگ، گفتم آن سنگ بالاى چه باشد؟ فرمود: بر روى شاخ گاو صاف!! گفتم گاو بالاى چيست؟: فرمود بر روى خاك، گفتم خاك بالاى چيست؟ فرمود: هيهات اين جا علم علماء حيران است!!!
سپس مى نويسد: در جلد سوم باب اللباس الذى تكره الصلاة فيه، حديث 12ص 400 آمده است:
عن أبى عبدالله قال سئلته. . . . يعنى از امام صادق ع سؤال كردم كه مردى در سفر است و كاردى همراه دارد و بخود بسته نماز بخواند؟ فرمود: براى مسافر باكى نيست كه كليدى كه مى ترسد فراموش كند و شمشير و اسلحه در جنگ همراه داشته باشد، و در غير اين صورت نماز در چيزى كه از آهن باشد جائز نيست، زيرا آهن نجس است!!!
همچنان مى نويسد: "در جلد دوم در باب فضل القرآن حديث 28 روايت كرده: على بن الحكم از هشام بن سالم از امام صادق (ع) قال: إن القرآن الذى جاء به جبرئيل إلى محمد (ص) سبعة عشر الف آية يعنى امام فرمود: قرآنى كه جبرئيل آن را بسوى محمد آورد هفده هزار آيه بود!! البته خواننده مستحضر باشد قرآنى كه از صدر اسلام تا امروز ميان مسلمانان متواتر است (در حدود) 6226 آيه بيشتر ندارد، پس اين روايت مى خواهد بگويد: قريب يازده هزار آيه از آيات قرآن تحريف يا سرقت شده و هيچ كس خبر نشده جز على بن حكم و هشام بن سالم كه فقط اينان از امام شنيده اند حال خدا كه در سوره حجر آيه 9 فرموده: إنا نحن نزلنا الذكر و إنا له لحافظون: يعنى ما نازل كرديم اين قرآن را و البته البته البته ما آن را حفظ خواهيم كرد، پس خدا يا نعوذ بالله دروغ فرموده و يا نعوذ بالله فراموش كرده است!!! بدبختى اين است كه اين روايات را علماء شيعه صحيح مى دانند، يعنى راويانش را ثقه معرفى كرده اند ولى به متن آن نظر نكرده اند!! "
جناب نويسنده و هر خواننده اين سطور! آيا همين چند روايت مضحك و مسخره به گونه چند نمونه از صدها مثال ديگر كافى نيست كه بگوييم اصول كافى مملو از روايات خرافى و مضحك و مغاير قرآن و عقل است؟!! نه بقه ها انسانهاى مسخ شده اند، چون پيامبر عليه السلام فرموده است: قومى كه مسخ شود زنده نمى ماند، و اين در پاسخ سؤالى در باره بوزينه ها بود، كسى پرسيد آيا اين بوزينه ها مسخ شده هاى قوم بنى اسرائيل اند؟ فرمود: "نه، قومى كه مسخ شود زنده نمى ماند" نه زمين بر پشت ماهى، شاخ گاو، آب، سنگ و بالآخره خاك قرار دارد، آب و خاك و ماهى اجزاء زمين اند، امروز بچه خردسال مدرسه نيز مى داند كه زمين بر هيچ چيزى تكيه نكرده و چون تمامى اجرام سماوى در فضاء قرار دارد، تمامى حرفهاى اين روايات خلاف قرآن و مغاير عقل، علم و واقع است، آهن نه تنها نجس نيست و خواندن نماز با آن نه تنها اشكالى ندارد، بلكه پيامبر عليه السلام با انگشتر، ذره و سلاح خود نماز خوانده و قرآن در سفرهاى جنگى داشتن سلاح را در اثناى نماز نيز ضرورى خوانده تنها به كسانى اجازه داده تا سلاح شان را از خود جدا كنند كه بيمار اند و حمل سلاح براى شان اذيت دهنده است،
نه تنها هيچ آيه از آيات قرآن حذف نشده بلكه هيچ حرفى از حروف قرآن نيز حذف نشده و هيچ كم و كاستى در قرآنى كه بر محمد ﹽ نازل گرديد و از طريق صحابه امين و صادق به گونه تواتر تا ما رسيد صورت نگرفته است، هر كى در مورد قرآن ادعاى شبيه ادعاء اين روايت جعلى مى كند، يا كذاب است يا منافق و مرتد و يا گمارده دشمن كه مى خواهد ايمان مؤمنان نسبت به قرآن را سست و متزلزل كند.
به من بگوييد: عاقبت مقلدين متمدن نماى چنين مذهبى چه خواهد بود، كسى كه پيرو چنين مذهبى مملو از خرافات باشد آيا عاقبتش چون عزيز ياسين نخواهد شد؟!! به همين دليل است كه مى بينيم اينها به زودى در مرداب ارتداد و بغاوت از مذهب سقوط كردند، برخى به كمونيزم رو آوردند و برخى به دامن غرب سقوط كردند و اكنون مدافع بايبل و معترض اسلام اند.
برخى از اين اعتراضات و انتقادات اين معترضين فرومايه در اختيارم قرار گرفت، خواستم به گونه موجز و مختصر به پاسخ آن بپردازم، اين رساله را به بررسى اين اعتراضات اختصاص داده ام.
كسى به نام کامران ميرزا نوشتارى بى مايه تحت عنوان (برخى تناقضات قرآن کريم) تحويل داده كه برگردان و بازنويسى آن از سوى اقدليدس مليتوسى صورت گرفته، ناقد بى خبر از حقائق و عاجز از درك مطالب قرآن پنداشته است كه به اعتراضى مهم و بى پاسخ و عيب و نقص بزرگ در قرآن دست يافته!! در حالى كه عيب در فهم ناقص او است نه در قرآن مقدس و منزه از عيب و نقص. بياييد در كنار اعتراضات او كمى درنگ كنيم. او مى نويسد: در مورد معجزات عددى قرآن بسيار شنيده ايم، حال کمى هم به تناقضات عددى آن بپردازيم که ارتکاب آنها توسط ذات بارى تعالى مسلماً از معجزات عظيمه است!! تناقضات عددى بسيارى در قرآن وجود دارد که در اينجا به برخى اشاره مى کنيم:
1- آفرينش آسمان ها و زمين چند روز طول کشيد؟ متصل آن به چند آيه قرآن استناد كرده كه به آفرينش آسمانها و زمين در شش روز اشاره دارد:
پروردگار شما، خداوندى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد - سورة الأعراف: (56)
پروردگار شما، خداوندى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد سورة يونس: (3)
همان (خدايى) كه آسمانها و زمين و آنچه را ميان اين دو وجود دارد، در شش روز آفريد. سورة الفرقان: (59)
او كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد, سورة هود: (7)
آيات فوق صراحتاً گوياى آن است که خداوند آسمان ها و زمين را در شش روز خلق فرمود. اما مطابق آيات زير:
بگو آيا شما به آن كس كه زمين را در دو روز آفريد كافر هستيد و براى او همانندهايى قرارمى‏دهيد؟! سورة فصلت: (9)
او در زمين كوه‏هاى استوارى قرار داد و بركاتى در آن آفريد و مواد غذايى آن را مقدر فرمود، اينها همه در چهار روز بود، درست به اندازه نياز تقاضا كنندگان! سورة فصلت: (10)
سپس به آفرينش آسمان پرداخت،. . . در اين هنگام آنها را بصورت هفت آسمان در دو روز آفريد. . . سورة فصلت: (11و 12)
جناب ناقد با استناد به اين آيات مى پرسد: خوب حالا به محاسبه بپردازيم: 2 روز (براى آفرينش زمين) + 4 روز (براى آفرينش برکات) + 2 روز (براى آفرينش آسمان ها) = 8 روز، و نه 6 روز
نتيجه: 6 = 8 ؟!
مشکل از کجاست؟ از معجزه ى محمّد بن عبدالله يا از رياضيات؟
در پاسخ اين ناقد بذله گو بايد گفت: مشكل نه در معجزه محمد بن عبدالله صلوات الله و سلامه عليه است و نه در رياضيات، در فهم ناقص و قاصر تو است!! آن چه از نظر تو و امثالت قابل اعتراض جلوه مى كند يا جلوه مى دهى از نظر من و امثال من به عنوان يك انجنير و دانشجوى علوم ساينسى و تشنه حقيقت؛ اعجاز بزرگ علمى جلوه مى كند، براى من همين آيات كافى بوده كه باور كنم اين كتاب مقدس از سوى ذاتى نازل شده كه بر تمامى اسرار عالم احاطه دارد و حامل اين كتاب يك انسان عادى و نابغه نه بلكه يك پيامبر است. قرآن در رابطه به انكار تو و امثالت چه زيبا فرموده:
بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِه وَلَمَّا يَأْتِهمْ تَأْوِيلُه كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهمْ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ * يونس: 39
‏نه؛ بلكه آنان چيزى را تكذيب مى كنند كه احاطه اى بر آن ندارند (اصلاً آگاهى از آن ندارند) و واقعيّت آن براى شان روشن نشده، همين گونه آنان كه قبل از ايشان بودند راه تكذيب (حقيقت) در پيش گرفتند، پس بنگر كه سرانجام اين ستمگران چگونه بود.
آقاى ميرزا و استادانش از فهم درست اين آيات عاجز اند چه رسد به اين كه آن را به نقد بگيرند. مگر درست است كه انسان چيزى را تكذيب كند كه نه بر آن احاطه علمى دارد و نه فهم درست از بيان و الفاظ آن؟!!
به قول حافظ شيرازى:
چو بشنوى سخن اهل دل مگو كه خطا ست
سخن شناس نه اى جان من خطا اين جا ست
جناب ناقد بى دقت! انسان زمانى در محاسبات رياضى اش مرتكب خبط و خطأ مى شود كه با اعداد چند رقمى و ارقام بلند و معادله هاى پيچيده مواجه شود، متأسفانه تو در محاسبه هاى ارقامى چون شش و هشت نيز مشكلات دارى!!
در حالى كه قرآن به گونه مكرر مى فرمايد كه آفرينش آسمانها و زمين در شش روز انجام يافته، براى انسان عقلمند همين كافى است كه در فهم آيات 9 - 12 سوره فصلت نيز مرتكب اشتباه نگرديده و از شش؛ هشت نسازد، معنى واضح و آسان اين آيات كاملاً روشن است و فقط انسان كور دل و دير فهم و متعصب لجوج در فهم و تعبير آن مرتكب اشتباه و تعبير غلط خواهد شد، دو روز نخست پيدايش زمين مختص به زمين نيست، به پيدايش تمامى آسمانها و زمين تعلق دارد، چون زمين نيز جزء مجموع عالم و يكى از اجرام آن است، در آيات سوره فصلت با وضوح تمام به اين مطلب اشاره شده كه دو مرحله نخستين آفرينش همزمان شامل آسمانها و زمين است، و چهار مرحله بعدى مختص به زمين است، پس از آن كه اراده الهى بر آفرينش زمين و آسمان تعلق گرفته و به آسمانها كه شامل تمامى كائنات است عطف توجه كرده، در دو مرحله نخست كار آفرينش تمامى اجرام سماوى از حالت دودگونه به حالت مادى و وضعيت كنونى اش انجام يافته و در چهار مرحله بعدى؛ زمين حالت كنونى را به خود گرفته، يعنى آسمانها و زمين از شش مرحله تكوينى گذشته اند و به حالت كنونى در آمده اند.

در پاسخ به ادعاهاى بى مايه (خطا ها و تناقضات قرآن!!! ) قسط سوم

بياييد در برابر اين آيات مباركه كمى درنگ كنيم:
قُلْ أَئِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِى خَلَقَ الأَرْضَ فِى يَوْمَيْنِ وَتَجْعَلُونَ لَه أَندَادًا ذَلِكَ رَبُّ الْعَالَمِينَ 9 وَجَعَلَ فِيها رَوَاسِى مِن فَوْقِها وَبَارَكَ فِيها وَقَدَّرَ فِيها أَقْوَاتَها فِى أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَوَاء لِّلسَّائِلِينَ 10 ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء وَهى دُخَانٌ فَقَالَ لَها وَلِلأَرْضِ اِئْتِيَا طَوْعًا و كَرْها قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ 11 فَقَضَاهنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِى يَوْمَيْنِ وَأَوْحَى فِى كُلِّ سَمَاء أَمْرَها وَزَيَّنَّا السَّمَاء الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظًا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ * فصلت: 9-12
‏بگو: آيا به كسى كه زمين را در دو روز آفريد، كفر مى ورزيد (و از او انكار مى كنيد) و براى او همتايانى قرار مى ‌دهيد؟ همين او پروردگار جهانيان است، و در آن در چهار روز بر فرازش لنگرها (كوههاى استوارى) قرار داد، و خيرات و بركات زيادى در آن نهاد، و موادّ غذائى (مورد نياز ساكنان زمين را) در آن مقدّر و مشخّص كرد، متناسب (به نياز) نيازمندان، ‏سپس به سوى آسمان توجه كرد، در حالى كه دود (گونه) بود، به او و زمين گفت: خواسته و ناخواسته جلو آييد (پديد آييد)، گفتند: به طيب خاطر (فرمانبردارانه) جلو آمديم، پس آن را در دو روزى هفت آسمان ساخت، و در هر آسمانى وحى لازمه ‌اش را صادر فرمود، و آسمان نزديك را با چراغهاى (ستاره هاى درخشان و تابان) آراسته و محفوظ ساختيم، اين است تقدير (برنامه‌ريزى) پروردگار بس داناى خيلى عزيز. ‏
در اين آيات متبركه يكى ديگر از اعجاز علمى قرآن به گونه درخشان در جلو ما مى درخشد، اعجازى كه اگر در جلو هر محقق عادل و ساينس دان زيرك گذاشته شود بى درنگ اعتراف خواهد كرد كه قرآن كتاب ذاتى است كه از تمامى اسرار عام دقيقاً آگاه است، بر اسرارى احتوى كرده كه انسان اكنون و در قرن بيستم و پس از سفر طولانى و تحقيقات عميق علمى به حقيقت آن پى برد، محال است انسان حقجو در برابر اين آيات قرآن جسارت حرفى ديگر بخود دهد و آن را اعجاز بزرگ علمى نخواند. بياييد در برابر اين آيات كمى بيشتر درنگ كنيم و به مطالب علمى و اعجاز آميز آن دقت نماييم. مطالب اساسى اين آيات اينها اند:
به رسول الله ﹽ گفته شده كه به مخاطبينش بگويد: آيا شما نسبت به ذاتى كفر مى ورزيد كه زمين را در دو مرحله تكوينى آفريد؟ آيا براى چنين ذاتى همتايان قرار مى دهيد؟ فقط او پروردگار جهانيان است، همان ذاتى كه در چهار مرحله تكوينى ديگر از يك سو كوههايى در زمين آفريد كه در رابطه به زمين نقش شان همانگونه است كه لنگرهاى يك كشتى در رابطه به آن عمل مى كنند، متعاقب آن زمين را از خيرات و بركات زيادى مملوء كرد، سپس مواد مورد نياز تمامى ساكنان زمين، انسان و حيوان، را فراهم كرد، متناسب به نياز تمامى نيازمندان، نه كم نه زيات، بلكه به اندازه لازم و ضرورى، ‏سپس به سوى آسمان توجه كرد، در حالى كه دود (گونه) بود، حالت قبل از ماده را داشت، چون انرژى غير متكاثف، به آسمان و زمين گفت: خواسته و ناخواسته جلو آييد (پديد آييد)، گفتند: به طيب خاطر (فرمانبردارانه) جلو آمديم، يعنى هردو مطابق به اراده الهى پديد آمدند، در برابر فرمان الهى سر انقياد فرود آوردند، در برابر ضوابط مطيع اند، همانگونه آفريده شده اند كه پروردگار شان خواسته است، به كارى مى پردازند كه از سوى پروردگار خود بر آن مأمور شده اند، پس آن را در دو روزى هفت آسمان ساخت، در همان دو روزى كه مراحل ابتدايى آفرينش زمين نيز در آن انجام يافته، چون زمين يكى از اجرام سماوى است، همزمان با سائر اجرام آفريده شده، دو مرحله نخستين آفرينش شامل تمامى اجرام كائنات است، در هر آسمانى وحى لازمه ‌اش را صادر فرمود، تا چه كارى در آن انجام يابد و چگونه انجام يابد، آسمان نزديك را با ستاره هاى درخشان و تابان كه به چراغهايى در تاريكى شب شبيه اند آراست و از آن سقف محفوظ ساخت، به نحوى كه هر ستاره اى در مدار خودش حركت كند، و از تصادم با ديگران در امان باشد، اين است تقدير (برنامه‌ريزى) پروردگار بس داناى خيلى عزيز. در آفرينش آسمانها و زمين و در مديريت امور آن مظاهر علم و قدرت ذاتى را احساس مى كنيم كه آفريدگار، پروردگار و نگهدار آن است و ضوابط حاكم در تمامى انحاى عالم و مقدرات وضع شده در آن از سوى اوست.
در اين جا شاهد چند مطلب اساسى هستيم:
آسمانها و زمين در شش روز (شش مرحله تكوينى) آفريده شده اند.
در دو مرحله نخستين آفرينش؛ آسمانها و زمين آفريده شده و در چهار مرحله بعدى تسويه زمين و درآوردنش به حالت كنونى صورت گرفته، در يكى از اين مراحل چهار گانه كوههاى روى زمين ايجاد شده، با ايجاد اين كوهها جلو لرزشهاى پيهم زمين گرفته شد، درست همانگونه كه لنگرهاى كشتى از حركت نامنظم كشتى مانع مى شود، در مرحله ديگر حالت زمين به نحوى درآورده شد كه در آغوش آن نباتات، درختها و تمامى لوازم ضرورى حيات ايجاد گرديد، سپس حيوانات و در پايان مرحله چهارم انسان آفريده شد و به اين ترتيب زمين حالت كنونى را به خود گرفت.
تمامى كائنات، آسمانها و زمين و آن چه در ميان آنها است قبل از مرحله نخستين آفرينش دود گونه بود، اگر ماده را انرژى متكاثف و متراكم بخوانيم پس حالت قبل از ماده را انرژى غير متراكم خواهيم خواند، قرآن براى آن اصطلاح دود را به كار برده تا فهم آن براى مخاطبينش سهل و آسان باشد.
نزديكترين آسمان با ستاره هاى درخشان آراسته شده و در آغوش آن تمامى اجرام سماوى به گونه مصئون و محفوظ جابجا شده اند.
در تمامى آسمانها سنن و اوامر پروردگار يكتا حاكم است، اگر به سوى كائنات نگاه كنيم و به هر نقطه آن برويم و در هر جايى سنن حاكم بر آن و ضوابط طبيعى آن را به ارزيابى بگيريم خواهيم ديد كه همه با هم يكسان اند، هم در ساختار شان و هم در ضوابط حاكم بر آن، و اين نشان مى دهد كه هم منشأ آنها يكى است و هم آفريدگار آنها، نه در ساختار آنها شاهد دو گانگى و تفاوت خواهيم بود و نه آثار دست بيش از يك آفريدگار را در آنها خواهيم يافت.
در زمين براى تمامى موجودات زنده رزق و روزى كافى و متناسب به نياز آنها تعبيه شده، به نحوى كه پاسخگوى تمامى نيازمندى هاى حياتى آنها است.
از اين آيات متبركه اين مطلب نيز به گونه ضمنى فهميده مى شود كه زمين حالت استثنايى دارد، كارى كه در چهار مرحله بعدى آفرينش در زمين انجام يافته در بقيه اجرام سماوى اتفاق نيفتاده، يافته هاى ساينس از كهكشان مربوط نظام شمسى ما تا حال همين را مى گويد كه آثار حيات به گونه اى كه در زمين مشاهده مى كنيم در هيچ ستاره ديگر مشاهده نشده!!
اگر به الفاظ اين آيات متبركه كمى دقت كنيم به آسانى درك خواهيم كرد كه فقره فقره آن همان مطالبى را بيان داشته كه ساينسدانان و پژوهشگران امروز به آن پى برده اند.

در پاسخ به ادعاهاى بى مايه (خطا ها و تناقضات قرآن!!! ) قسط چهارم

بايد متوجه باشيم كه در اين آيات متبركه گفته شده كه زمين را در دو روز آفريد، سپس گفته شده كه در چهار روز آن را تسويه و آماده كرد، متعاقب آن گفته شده كه ‏سپس به سوى آسمان توجه كرد، در حالى كه دود (گونه) بود، به او و زمين گفت: خواسته و ناخواسته جلو آييد (پديد آييد)، گفتند: به طيب خاطر (فرمانبردارانه) جلو آمديم، پس آن را در دو روزى هفت آسمان ساخت، به اين نيز بايد متوجه باشيم كه قرآن پيدايش آسمانها و زمين را همزمان مى خواند، مى گويد: هر دو به هم چسپيده بودند و با يك فتق و انفجار از هم جدا شده اند، معنى دقيق اين سخن چيزى جز اين نيست كه نه آسمان قبل از زمين آفريده شده و نه زمين قبل از آسمان، كسانى كه پيدايش يكى را قبل از ديگرى مى دانند مرتكب اشتباه شده اند و به بيان قرآن توجه نكرده اند كه مى فرمايد: هر دو همزمان آفريده شده اند. البته تسويه زمين و درآوردنش به حالت كنونى بعداً صورت گرفته و چهار مراحل جداگانه را احتوى كرده است.
اينها مطالبى است كه ساينس امروز بر آن اذعان دارد و مى گويد:
در نخست تمامى اجرام عالم به هم چسپيده و چون كتله متكاثف كوچك بود، طى انفجار بزرگ (big bang) از هم جدا و به هر سو پرتاب شده اند، پس از انفجار نخستين تمامى اين اجزاء پراگنده دودگونه بود و هيئت مادى بخود نگرفته بود، به تدريج و پس از مدت طولانى هيئت مادى بخود گرفت، برخى از كتله هاى بزرگ اين اجزاء پراگنده تا اكنون در همان هيئت دودگونه اش باقى مانده، آفتاب ما يكى از اين كتله هاست.
كوههاى روى زمين در مراحل بعدى آفرينش ايجاد شده اند، زمين قبل از پيدايش كوهها شاهد زلزله هاى مدهش بود، قشر سنگى زمين به گونه متواتر مى شگافت و باعث لرزه ها مى شد، با ايجاد اين كوهها سلسله زلزله هاى مدهش گرفته شد و زمين حالت كنونى را بخود گرفت.
با ايجاد كوهها در زمين نه تنها جلو زلزه ها گرفته شد بلكه شرائطى در زمين فراهم گرديد كه بخشهاى مختلف زمين داراى آب و هوا و فصلها و موسم هاى گوناگون شود، و هر بخش آن براى نوع خاص موجودات زنده زمينه مساعد رشد و نمو فراهم كند، تعبيه رزق و روزى براى موجودات زنده پس از اين فراهم گرديد.
و اينها همه همان مطالبى است كه قرآن چهارده قرن قبل در جلو مخاطبين خود گذاشت. مايه تعجب است كه كسى در برابر اين اعجازهاى علمى قرآن نه تنها سر تعظيم و تسليم فرود نيآرد بلكه به اعتراض بپردازد!! براى من به عنوان يك انجنير؛ نه يك آخوند و ملا؛ هر يكى از اين آيات بزرگتر از معجزه هاى حيرت انگيز موسى و عيسى عليهما السلام جلوه مى كند و آن را براى هر انسان عاقل و خردمند كافى مى شمارم تا بر حقانيت قرآن ايمان بيآورد و آن را كتاب الهى بخواند.
قرآن مى گويد: آسمانها و زمين به هم پيوسته بودند
بياييد در برابر آياتى درنگ كنيم كه اين مطالب در آن بيان گرديده، به اين آيات توجه كنيد:
أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء كُلَّ شَيْءٍ حَى أَفَلاَ يُؤْمِنُونَ * الانبياء: 30
آيا كافران به اين توجه نكرده اند كه آسمانها و زمين به هم پيوسته بودند و ما آنها را از هم جدا كرديم، و هر جاندار را از آب آفريديم، پس آيا ايمان نمى آورند.
رهنمود هاى اين آيه مباركه اينها اند:
اين آيه مباركه به صراحت و وضاحت تمام اعلام مى دارد كه در آغاز تمامى كائنات، زمين، آفتاب، ستاره ها و تمامى اجرام سماوى به هم پيوسته و كتله واحد بود، الله متعال با يك فتق و انفجار آنها را از هم جدا كرد و به حالت كنونى درآورد، معنى (رتق) پيوست بودن و به هم چسپيدن و معنى (فتق) جدا شدن و پراگنده شدن است، يعنى همه چيز كائنات و هر آن چه آسمانها و زمين بر آن احتوى كرده بهم پيوسته بودند و خداوند متعال آنها را از هم جدا كرده است.
ماده نخستين و اصلى تمامى زنده جانها آب است، پروردگار شان آنها را از آب آفريده.
براى ايمان به خدا همين دو دليل به تنهايى كفايت مى كند، آيا با وجود مشاهده اين دلائل محكم و انكار ناپذير منكران حق از انكار شان باز نمى آيند و ايمان نمى آورند، (افلا يؤمنون؟!! )
قبل از اين كه اين اعجاز علمى قرآن و بيان جان افروز آن را به بحث بگيريم بايد عرض كنم كه اين بيان قرآن در مورد آفرينش كائنات سخن عادى و معمولى نيست، به ارزش و اهميت آن كسى پى مى برد كه در باره چگونگى پيدايش كائنات عمرها را تحقيق كرده و در پاى آراء، تحليلها و تبصره هاى عميق پژوهشگران حساس نشسته، به تجارب گوناگون پرداخته، و پس سالها تحقيق به نتيجه اى رسيده كه قرآن در اين آيه به آن اشاره كرده، اگر شما اين آيه قرآن را در برابر يكى از چنين پژوهشگران بگذاريد و بگوييد: در اين كتاب مقدس ما هزار و چهار صد سال قبل آمده است كه آسمانها و زمين بهم پيوسته بودند و الله متعال آنها را طى يك انفجار از هم جدا كرده، حتماً و بدون درنگ اعتراف خواهد كرد كه اين كتاب از سوى پروردگار عالم فرستاده شده، انسان نمى توانست كه قبل قرن بيستم در باره پيدايش كائنات چنين رأيى دقيق علمى ارائه كند، على الاقل اين خبر به پيمانه اى برايش حيرت آور خواهد بود كه توان اظهار رأى را از او سلب خواهد كرد.
اگر كسى با ذهن شفاف و با عزم درك حقيقت؛ به الفاظ اين آيه عطف توجه كند به چند نتائج دست خواهد يافت:
متصل نخستين انفجار بزرگ؛ زمين، آفتاب، مهتاب و تمامى ستاره ها بايد چون آفتاب درخشان، گرم و آتشين بودند، به تدريج درخشش و گرمايش شان كمتر و كمتر شده و به حالت كنونى درآمده اند.
لابد زمين ما هنگام جدا شدن از آفتاب گرم و درخشان بوده، زيرا هر دو بهم پيوست بودند و همزمان از هم جدا شده اند. آفتاب بنابر بزرگى اش حرارت و درخشش ابتدائى اش را تا اكنون حفظ كرده، ولى زمين كه به مقايسه آفتاب خيلى كوچك است تدريجاً به سردى گراييده، قشر بيرونى اش به زودى سرد شده و درونش تا اكنون گرم و داغ مانده، به پيمانه اى كه همه چيز در آن به گونه مذاب و در حالت غليان و به بيان قرآن (نحاس: گداخته) است، عقل هر انسان نيز اين نتيجه گيرى را خواهد داشت و تجارب و مشاهدات ساينسدانان نيز بر آن اذعان دارد، ما عملاً شاهد اين پديده هستيم كه هر روز در اين و آن بخش زمين و در نتيجه آتش فشانها مواد مذاب و داغ دل زمين بيرون مى ريزد، و ما را از حرارت شديد دل زمين آگاه مى سازد، تحقيقات علمى نشان مى دهد حرارت دل زمين به هزاران درجه سانتى گريد مى رسد.
نتيجه گيرى ديگر از اين پديده: قشر بيرونى زمين متصل آغاز سرد شدنش به گونه سنگ سخت و سفت درآمده، همانگونه كه مواد مذاب زمين در نتيجه آتش فشانها بيرون مى ريزد، و پس از جارى شدن بر روى زمين سرد مى شود و به شكل سنگ سفت در مى آيد، قشر سنگى زمين به تدريج و در نتيجه تحولات جوى، برف و باران، و سرد شدن و گرم شدن ها سائيده شده و به خاك تبديل گرديده، عقل هر انسان اين نتيجه گيرى ها را خواهد داشت و تحقيقات ساينسى همين مطلب را در جلو ما مى گذارد، قشر اصلى زمين چون سنگ سفت است، اين قشر در برخى از جاها با خاك زياد و در برخى با خاك اندكى پوشيده شده، اين قشر سخت و سنگى مواد مذاب دل زمين را چنان در آغوش خود نگهميدارد كه ديگ بخار مواد گرم و در حالت غليان را از بيرون جهيدن نگهميدارد. آتش فشانهاى زمين در آن بخشهاى زمين نمايان مى شود كه اين قشر به دليل فشارهاى درونى يا بيرونى مى شكند و از درزهاى آن مواد مذاب دل زمين بيرون مى جهد.
در رابطه به پيدايش زمين و پيدايش جانداران روى زمين محققين مى گويند: زمين متصل پيدايشش خيلى داغ و گرم بود، قشر آن به تدريج سرد شد، به پوسته سنگى تبديل شد، نخست آب ايجاد گرديد، تمامى آب زمين به شكل ابرهاى ضخيم و متراكم در ماحول زمين قرار گرفت، بارش باران ها آغاز گرديد، باران و عوامل متعدد ديگر باعث شد تا اين قشر سنگى زمين آهسته آهسته بسايد و به خاك مبدل شود، سيلابها اين خاكها را با خود به هموارى هاى زمين انتقال داد، حرارت زمين به پيمانه اى بود كه نمى گذاشت آب روى آن بايستد، در نتيجه تبخير آب گل روى زمين كه از بالا به پايين و هموارى ها انتقال يافته بود خشك و سفال گونه شد، با سرد شدن هر چه بيشتر زمين و بارانهاى بيشتر حالتى در زمين پديد آمد كه از جانبى پرده سياه ابرهاى غليظ بدرد و اشعه آفتاب بر زمين تابيد و از سوى ديگر خاك روى زمين نخست به گل نمناك و سپس به گل سياه بوى ناك تبديل گردد، پيدايش زنده جانهاى روى زمين در همين مرحله آغاز گرديد.

در پاسخ به ادعاهاى بى مايه (خطا ها و تناقضات قرآن!!! ) قسط پنجم

بياييد نظريات اين محققين و ساينسدانان را در كنار بيان علمى قرآن بگذاريم و بنگريم كه قرآن در باره اين آراء و نظريات ساينسى چه گفته، آيا در قرآن مطالبى را مى يابيم كه به اين مراحل گوناگون و تغييرات و تحولات روى زمين اشاره نموده؟ اگر چنين باشد و قرآن به اين مطالب به گونه صريح و واضح اشاره كرده باشد، همانگونه كه در رابطه به آغاز آفرينش و پيدايش آسمانها و زمين از كتله واحد اشاره صريح داشته است، آيا معنى اين سخن جز اين خواهد بود كه ساينس و ساينسدانان امروز به چيزى پى برده اند كه قرآن هزار و چهار صد سال قبل گفته؟!!
بياييد بنگريم كه قرآن در رابطه به حرارت بلند دل زمين و مواد مذاب آن چه گفته، به اين آيات توجه كنيد:
يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالإِنسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَن تَنفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ فَانفُذُوا لاَ تَنفُذُونَ إِلاَّ بِسُلْطَانٍ * فَبِأَى آلاَء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ * يُرْسَلُ عَلَيْكُمَا شُوَاظٌ مِّن نَّارٍ وَنُحَاسٌ فَلاَ تَنتَصِرَانِ * الرحمن: 33-35
‏اى گروه جن و انس! اگر مى‌ توانيد از اقطار آسمانها و زمين (از يك سمت به سمت ديگر) بگذريد، پس بگذريد، نمى ‌توانيد بگذريد مگر با قوت و توانمندى (لازمه آن)، پس كدامين نعمتى از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب و انكار مى ‌كنيد؟! ‏بر شما شعله هاى بى ‌دود آتش و گداخته اى فرستاده مى شود كه قادر به مقابله اش نباشيد، پس كدامين نعمتى از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب و انكار مى ‌كنيد؟!
در اين آيات متبركه اين رهنمودهاى علمى روشنگر مى درخشند:
به انسانها و جنها خطاب شده كه اگر توان بيرون رفتن از اقطار آسمانها و زمين را در خود سراغ داريد توان تان را بيازماييد، بدانيد كه از انجام چنين كارى عاجزيد، توانمندى لازم براى انجام چنين كارى را نداريد، هر چند برخى از مفسران عزيز گمان برده اند كه انجام چنين كارى مشروط به دستيابى به توانمندى لازم آن است، و مراد نفى كامل و مطلق نيست!! ايشان به اين مطلب توجه نداشته اند كه در آيت بعدى گفته شده: فلاتنتصران: غالب و موفق نخواهيد شد، حقيقت اين است كه براى انسان نه بيرون رفت از كناره هاى آسمان ممكن است و نه گذشتن از يك سمت زمين به سمت ديگرش.
در اين آيات شاهد دو اعجاز بزرگ علمى قرآن هستيم: نخستش اين كه در سفر به آسمانها با شعله هاى آتشين بى دود مواجه خواهيم شد، قرآن در اين جا محدوديتهاى قاموس الفاظ انسانها در زمان نزولش را در نظر داشته و براى معرفى شهاب ثاقب الفاظ شواظ من النار: شعله هاى بى ‌دود آتش را به كار گرفته، يعنى در بخشهاى بالايى آسمان شعله هاى گرم و تند شهاب ثاقب به پيمانه اى زياد و نيرومند است كه انسانها از مقابله آن عاجز اند. و اين همان حقيقتى است كه انسان اكنون و زمانى به آن پى برد كه سلسله سفر هاى فضائى به مهتاب و ستارهاى ديگر را آغاز كرد و متوجه گرديد كه شهاب ثاقب در برابر سفر به عمق فضاء مانع و تهديد بزرگ و اساسى است، مانعى كه مقابله با آن براى انسان مقدور نيست. و اين يقيناً كه يكى ديگر از اعجاز علمى قرآن است!! امروز و پس از تحقيقات عميق علمى براى ما واضحج شده كه در اثناى سفر به فضاء با مانع و تهديد بزرگ شهاب ثاقب (شعله هاى آتشينى كه در نتيجه سقوط اجرام پديدار مى شود) جلو فضاء نوردان را سد مى كند، اينها كه به گونه مسلسل در هر لحظه و از هر سمت پرتاب مى شوند، حرارت، سرعت و قدرت تخريب آن به پيمانه اى است كه با هر چه تصادم كنند آن را ذوب مى كنند، و هيچ چيزى توان ايستادگى در برابر آن را ندارد، گذشتن سالم و محفوط از تيررس آنها براى انسان مقدور نيست، به اين بايد متوجه باشيم كه انسان تا اكنون به چند ستاره نظام كوچك شمسى اش رسيده و بر سطح آن يا خود فرود آمده و يا وسائل كشف و تحقيقش را بر آن نصب كرده، و يا در جوار آن قرار گرفته، رفتن به عمق فضاء در صورتى برايش ممكن خواهد بود كه وسيله حملش از تصادم با شهابهاى ثاقب در امان باشد، شايد برخى از اين فقره آيه قبلى (لاتنفذون الا بسلطان) پنداشته اند كه انسان مى تواند به كمك وسائل و امكانات پيشرفته و مصئون از اقطار آسمانها بگذرد، از يك كناره اش به كناره ديگر برسد، و زمين را چنان بشگافد كه از مركزش عبور كند و از سمت ديگرش بيرون آيد، اين واهمه اش شايد زمانى به يقين قرين شده كه انسان توانست به مهتاب برسد و بر روى آن پياده شود، اما بايد متوجه باشيم كه مهتاب نزديك ترىن كره به زمين و فاصله اش از آن در حدود 240000 كيلومتر است، آفتاب كه زمين بر محور آن مى چرخد و نزديكترين جرم بزرگ به زمين است در فاصله اى از زمين قرار دارد كه اگر راكتى با سرعت 60 كيلومتر در هر ساعت به سوى آن پرتاب شود كم از كم 300 سال را در بر خواهد گرفت تا به آفتاب برسد!! تنها قطر كهكشان ما به پيمانه اى است كه يك كناره آن از ديگرش به اندازه چند صد مليون سال نورى فاصله دارد، در حالى كه در آغوش آسمان دنيا در حدود صد و بيست مليارد كهكشان ديگرى مثل كهكشان ما شكل گرفته، برخى به مراتب بزرگتر و فراختر از كهكشان ما!! آفتاب از زمين ما 500 ثانيه نورى فاصله دارد، متصل آن نزديك ترين ستاره در فاصله چهار سال نورى قرار دارد، سال نورى به فاصله اى اطلاق مى شود كه نور با سرعت سه صد هزار كيلومتر در ثانيه در يك سال آن را طى مى كند. با توجه به اين ارقام مدهش بگوييد: آيا بيرون رفت از اقطار آسمانها براى انسان مقدور و ممكن است؟!!
همچنان حرارت دل زمين به پيمانه اى بلند است كه تمامى فلزات آن مى سوزند، مى گدازند و در حالت مذاب و غليان اند، انسان موادى در اختيار ندارد كه در برابر اين حرارت شديد مقاومت كند و ذوب نشود تا مجال عبور از اين ساحه را برايش ميسر سازد.
اعجاز ديگر اين آيه در همين مطلب مضمر است، قرآن هزار و چهار صد سال قبل گفته: اگر انسان بخواهد از دل زمين بگذرد با (نحاس: فلز گداخته شده) مواجه خواهد شد، نمى تواند از اين ساحه عبور كند، و اين چيزى است كه ساينس امروز بر آن اذعان دارد. قرآن در آيه ديگرى اين مطلب اين گونه در جلو ما مى گشايد:
أَأَمِنتُم مَّن فِى السَّمَاء أَن يَخْسِفَ بِكُمُ الأَرْضَ فَإِذَا هى تَمُورُ * الملك: 16
آيا از آن كه در آسمان است از اين بابت مصئون و در امان هستيد كه شما را در زمين فروبرد و آن گاه (بنگريد كه زمين) مى جنبد.
در اين آيه كه از نظر هر انسان خردمند و آگاه از اسرار زمين اعجاز بزرگ علمى خوانده مى شود چند مطلب اساسى را در برابر خود مى يابيم:
الف: مگر گمان مى بريد؛ اين زمين كه شما را بر شانه هاى خود حمل مى كند و و سيله رزق و روزى شماست و سفره تان را با غذاها و ميوه هاى لذت بخش رنگين مى سازد، همواره چنين خواهد ماند و همواره در خدمت تان خواهد بود، و حالت كنونى اش جاودانه، مستمر و ثابت است و هيچگاهى تغييرى در آن نمايان نخواهد شد؟ مگر بيمى از اين نداريد كه پروردگارش فرمانى از بالا صادر كند و حالت آرام و پرسكون زمين را دگرگون سازد، چنان كه ديگر نه در خدمت تان باشد، نه شما را بر شانه هاى خود حمل كند و نه رزق و روزى اش را در پاى تان بريزد، بلكه برعكس به گورستان جمعى تان تبديل شود، شما را زير خاك كند، مواد مذاب دل پر غليانش را به چشم خود مشاهده كنيد؟!! چه چيزى شما را از فرارسيدن چنين حالتى مطمئن ساخته و تضمين نموده كه به سراغ تان نخواهد آمد؟!! براى اين اطمئنان كاذب چه پشتوانه، دليل و تضمينى داريد؟
ب: در اين آيه صيغه خسف: فرو رفتن زمين با صيغه تمور (مى لرزد و مى جنبد) توأم آمده، اسلوب كلام چنان است كه نشان مى دهد: اگر در كدام بخش زمين خسف واقع شود متصل آن شاهد جنبيدن زمين خواهيم بود، اين جنبش هم زلزله را افاده مى كند و هم جنبش مواد مذاب درون زمين را، و اين صد در صد همان سخنى است كه امروز ساينس در رابطه به عوامل زلزله هاى زمين و مواد مذاب درون آن مى گويد.
تحقيقات علمى مشعر بر آن است كه يكى از اسباب اساسى زلزله در زمين؛ خسف و فرورفتن زمين است كه از شكستن و فروريختن قشر سنگى آن رونما مى شود، مى گويد: دل زمين بنابر درجه بلند حرارت در حالت غليان است، تمامى مواد و مركبات آن به شمول فلزات گداخته اند، اين مواد گداخته و مذاب با پوسته و قشر سفت سنگى احاطه شده، سطح زمين و بخش خاكى آن توسط همين قشر سنگى از بخش درونى و مذاب زمين جدا شده، هر گاه در بخشى از اين قشر سنگى بنابر فشار درونى يا بيرونى و عوامل ديگر درز و شگافى ايجاد شود و بشكند از يك سو انفجار آن باعث جنبيدن همان بخش زمين مى شود كه زير آن حادثه شكستن قشر سنگى رخ داده، از سوى ديگر اين بخش روى مواد مذاب قرار مى گيرد و موجب جنبش هاى بعدى در آن ساحه مى شود. مطلبى كه در اين آيه در رابطه به خسف و زلزله تذكر رفته؛ ساينس پس از تحقيقات ژرف و طولانى در اوايل سده بيستم به آن پى برد.
همچنان اين آيه نشان مى دهد كه خسف زمين باعث مى شود تا بخش مذاب زمين كه در حالت جنبيدن است نمايان مى شود، و اين نيز به حقيقتى اشاره دارد كه به غليانى بودن و مذاب بودن مواد دل زمين اذعان دارد.
به اين حقيقت كه قرآن چهارده قرن قبل اشاره كرده؛ دنياى ساينس اكنون و در قرن اخير به آن رسيد، امروز همان حرفى را بر زبان دارد كه مؤمنان به قرآن طى هزار و چهار صد سال گذشته زمزمه كرده اند: اگر به سوى آسمان بالا رويم با اجرامى مشتعل و سوزان شبيه شعله هاى بى دود آتش مواجه خواهيم شد، همان كه قرآن آن را (شواظ من نار) مى خواند، و اگر سعى كنيم به دل زمين نفوذ كنيم پس از عبور از قشر سرد روى زمين به تدريج به آن جا خواهيم رسيد كه بنا بر درجه بلند حرارت همه چيز در آن گداخته و مذاب اند، قرآن صيغه (نحاس) را براى آن شايسته ديده و به كار برده.

در پاسخ به ادعاهاى بى مايه (خطا ها و تناقضات قرآن!!! ) قسط ششم

به اين پرسش نيز بايد پاسخ گفت كه چرا قرآن اين را چون نعمتى خوانده، اين حالت آسمان و زمين چگونه و از كدام ناحيه نعمت تلقى مى شود؟ پاسخ آن واضح است، و آن اين كه روى زمين، اين فرش خانه او، ميان دو موقعيتى قرار گرفته كه يكى شواظ من النار: شعله هاى آتش است و ديگرش نحاس: فلز گداخته، ولى خانه او از گزند هر دو محفوظ و مصئون!!
در آيه 30 سوره الأنبياء؛ همان كه جناب ميرزا با تلاش بى حاصلش به نقد آن جسارت كرده؛ مشاهده مى كنيم كه متصل پيدايش آسمانها و زمين به پيدايش آب و اين كه تمامى جانداران را از آن آفريده است اشاره نموده و مى فرمايد: آيا كافران به اين توجه نكرده اند كه آسمانها و زمين به هم پيوسته بودند و ما آنها را از هم جدا كرديم، و هر جاندار را از آب آفريديم، پس آيا ايمان نمى آورند؟! در اين آيه كه متصل پيدايش آسمانها و زمين به پيدايش آب و تمامى جانداران از آن اشاره دارد، حقيقتى بازگو شده كه با بيان ساينس صد در صد وفق دارد، آن چه را ساينس امروز مى گويد قرآن هزار و چهار صد سال قبل گفته!! اگر شما امروز از متخصصين علوم ساينسى نه بلكه از يك دانشجوى آن نيز در باره پيدايش آسمانها، زمين، آب و جانداران بپرسيد جواب شان بدون شك همان خواهد بود كه قرآن فرموده، ساينسدانان، زمين شناسان، علماء جيولوژى و بيولوژى مى گويند: هايدروجن سبك ترين عنصر است كه اتم آن داراى يك الكترون و يك پروتون است، و از جمله اولين عناصرى است كه قبل از بقيه ايجاد شده، متعاقب آن هيليوم است كه اتمش يك پروتون و دو اليكترون دارد، هايدروجن دو سوم تركيب ماليكول آب را تشكيل مى دهد، دو ماليكول هايدروجن با يك ماليكول آكسيجن يك جا مى شود و آب تحويل مى دهند، بقيه عناصر و مركبات آن بعداً ايجاد شده اند.
بياييد در برابر آيه اى ديگر كه نقاد ناآگاه و كم مايه آن را به باد نقد گرفته كمى درنگ كنيم، آيه هفتم سوره هود چنين است:
وَهوَ الَّذِى خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ وَكَانَ عَرْشُه عَلَى الْمَاء لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَلَئِن قُلْتَ إِنَّكُم مَّبْعُوثُونَ مِن بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ هـذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُّبِينٌ * هود: 7
‏و او همان ذاتى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد و عرشش بر آب بود، تا شما را بيازمايد كه كدامين تان عملاً بهترين است، اگر به آنان بگويى كه پس از مرگ برانگيخته مى ‌شويد آنان كه كفر ورزيده اند حتماً مى ‌گويند: اين چيزى جز جادوى آشكارا نيست!!
در اين آيه مباركه گفته شده كه خداوند متعال آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، در حالى كه عرشش بر آب بود، در تفسير آيت شاهد اختلاف عميق ميان مفسران هستيم، هم در اين رابطه كه مراد شش روز مذكور همين شش روز ما يعنى هفتاد و دو ساعت است يا شش مرحله تكوينى، و هم در اين رابطه كه معنى اين فقره چيست كه در اثناى آفرينش آسمانها و زمين عرش خدا بر آب بود، آيا عرش و آب قبل از آسمانها و زمين آفريده شده اند؟ آيا عرش چيزى است كه بر سطحى قرار گرفته، همانند تخت هاى معمول؟ و يا معنى آن اين است كه در آن مرحله جز آب تركيب ديگرى زير عرش ملكوت الهى سراغ نمى شد؟ آيا مراد از آب همين آب موجود ما است يا اين كه در آن مرحله تمامى موجودات آسمانها و زمين به گونه مايع بود؟ در اين رابطه آرائى نيز ارائه شده كه نه تنها با بيان قرآن عميقاً مغايرت دارد بلكه وسيله اى در دست افرادى چون ميرزا قرار گرفته و آن را به قرآن منسوب كرده و به نقد آن پرداخته، نقد رأى غلط و انتباه نادرست يك شخص را چون نقد قرآن قرار داده.
معنى حقيقى عرش خدا و يوم الهى
براى درك درست رهنمودهاى اين آيه متبركه اين مطالب را در نظر داشته باشيد:
در اين جا در رابطه به خداوند متعال الفاظ (عرش) و (يوم) به كار رفته، انسانها اين نامها را بر دو مسمى خاصى گذاشته اند، زمانى كه اين نوع اسماء در رابطه به ذات و صفات الهى به كار مى روند نبايد آن را به معنى متبادر و متداول آن گرفت، نه عرش چيزى شبيه به تخت روى زمين است و نه اين يوم زمانى است كه ما آن را به نام روز ياد مى كنيم و دوازده ساعت است، در آياتى كه اين گونه الفاظ براى اشياء غيبى به كار رفته قرآن آن را آيات متشابهات خوانده است، كه در آن اشياء غيبى كه انسان در قاموس خود نام و اسمى براى آن ندارد به الفاظى ياد شده كه در اصل براى اشياء ملموس و مشهود و قابل رويت وضع گرديده، با اين شيوه بيان معلومات نسبى از اشياء غيبى در اختيار ما قرار مى گيرد، يكى از مثالهاى آن همين اسم يوم است كه قرآن در محلى و به مناسبتى آن را براى زمانى معادل هزار سال آورده و در محلى ديگر براى زمانى معادل پنجاه هزار سال، پس آن شش روز همين شش روز ما كه معادل هفتاد و دو ساعت است نبوده بلكه به شش مرحله تكوينى اشاره دارد كه شايد هر يكى مليون ها سال را احتوى كند. تفصيل اين مطلب را در تفسير آيه 54 سوره الاعراف در تفسير د قرآن پلوشى مطالعه كنيد.
در رابطه به اين فقره (وكان عرشه على الماء) مفسران عزيز آراء گوناگون ارائه داشته اند، از تعبير برخى چنان بر مى آيد كه شايد عرش الهى شبيه به تختهاى روى زمين خواهد بود و بودنش بر آب شبيه به قرار گرفتن كدام تخت زمينى روى آب!!! در حالى كه نه عرش الهى شبيه تختهاى روى زمين است و نه استقرارش بر آب شبيه استقرار تخت معمول بر آب، نه عرش شى ازلى است و نه آب، نه مراد و معنى اين الفاظ اين است كه عرش خدا روى آب قرار داشت و نه عرشش چنان است كه براى استقرار به سطحى هموار ضرورت دارد، خداوند متعال خيمه آسمانها را بدون ستونهاى ملموس و مشهود بلند داشته است، عرشش چگونه به مستقر ضرورت خواهد داشت؟! اين پندارها و تصورات نادرست و غلط زاده ذهن تاريك كسانى است كه خدا و عرشش را با مخلوقات روى زمين تشبيه مى كنند، در حالى كه قرآن مى فرمايد هيچ چيزى در اين عالم وتمامى مخلوقات عالم شبيه خدا نيست (ليس كمثله شئ: هيچ چيزى شبيه و همانند او نيست، معنى آيت قطعاً اين نيست كه در اثناى پيدايش آسمانها و زمين عرش خداى متعال روى آب قرار داشت، كسانى كه در تعبير و تفسير اين آيت و بقيه آيات متشابه اين اسلوب غلط را به كار مى گيرند با پرسش هايى روبرو مى شوند كه هيچ پاسخى براى آن نخواهند يافت، چون اين كه: مگر آب قبل از پيدايش كائنات خلق شده؟ قبل از پيدايش آب عرش در كجا بود و بر چه چيزى قرار داشت؟ خداوند جل شأنه قبل از پيدايش عرش و آب در كجا بود؟! مطلب اصلى آيت را كسانى به آسانى و بدون زحمت و تكلف درك مى كنند كه سياق و سباق آيت، آيات ماقبل و مابعد آن را در نظر داشته و متوجه باشد كه اين آيت در ارتباط به كدام موضوع و در چه محلى آمده و موضوع اساسى و محورى بحث چيست، اگر در اين جا با كمى دقت و اهتمام توجه كنيم به زودى براى مان هويدا مى شود كه اين آيت با آيت قبلى ارتباط عميق دارد، در آيه قبلى مى خوانيم كه رزق و روزى تمامى جانداران بر ذمه پروردگار عالم است، همان كه از مستقر و مستودع (از موعد پيدايش و مرگ) شان آگاه است، متعاقب آن آمده است كه الله متعال همان ذاتى است كه آسمانها و زمين را آفريده است، همه مى دانيم كه اسباب و وسائل اساسى و اصلى رزق و روزى انسان آسمان و زمين است كه از يكى باران مى بارد و آفتابش به زمين نور و حرارت مى بخشد و ديگرش دانه و ميوه مى روياند، و در تمامى اسباب رزق و روزى زمين و آسمان مهمترين آن آب است كه باريدن، جارى شدنش روى زمين و ذخيره كردنش به مشيت الهى و طبق سنن الهى انجام مى يابد، حال كه واقعيت چنين است بايد بدانى كه خداوند متعال يقيناً ذمه وار رزق و روزى تمامى جانداران روى زمين است.

در پاسخ به ادعاهاى بى مايه (خطا ها و تناقضات قرآن!!! ) قسط هفتم

اين مطلب به همين اسلوب و فحوى در سوره العنكبوت به اين صيغه آمده است:
وَكَأَيِّن مِن دَابَّةٍ لاَ تَحْمِلُ رِزْقَها اللَّه يَرْزُقُها وَإِيَّاكُمْ وَهوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ * وَلَئِن سَأَلْتَهم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّه فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ 61 اللَّه يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاء مِنْ عِبَادِه وَيَقْدِرُ لَه إِنَّ اللَّه بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ * وَلَئِن سَأَلْتَهم مَّن نَّزَّلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَأَحْيَا بِه الأَرْضَ مِن بَعْدِ مَوْتِها لَيَقُولُنَّ اللَّه قُلِ الْحَمْدُ لِلَّه بَلْ أَكْثَرُهمْ لاَ يَعْقِلُونَ * العنكبوت: 60-63
‏چه بسا جنبندگانى كه بار روزى شان را بردوش ندارند، خداوند به آنها روزى مى دهد و به شما نيز، و او داناى شنوا است، و اگر از آنان بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده و آفتاب و مهتاب را مسخر كرده؛ حتماً خواهند گفت: خدا، پس چگونه شكار فريب و دروغ مى شوند، ‏خداوند روزى كسى از بندگانش را كه بخواهد فراختر مى سازد و يا تنگتر، يقيناً كه خدا به هر چيزى خوب آگاه است. ‏اگر آنان را بپرسى كه چه كسى از آسمان آب بارانده است و زمين را به وسيله آن بعد از مردنش زنده گردانده است؟ حتماً بگويند: خدا! بگو: ستايش ها خدا راست، امّا بيشتر آنان تعقل نمى ورزند. ‏
در اين آيات مشاهده مى كنيد كه نخست به قضيه اعطاء رزق و روزى به جانداران و جنبندگان مى پردازد، سپس به آفرينش آسمانها و زمين و تسخير آفتاب و مهتاب (كه هر دو شب و روز را افاده مى كنند و اينها از مهمترين اسباب رزق و روزى اند)، سپس به باريدن باران از آسمان، بعد پيدايش حيات در زمين و رويش بته ها اشاره دارد و بدين ترتيب مخاطبش را رهنمايى مى كند كه رزق و وسائل و اسباب آن را خداوند آفريده و و ذمه وار تأمين رزق و روزى تمامى جانداران است، اين فيصله از سوى وى صادر مى شود كه به رزق و روزى چه كسى بيفزايد و از چه كسى را بكاهد، اگر كمى دقيقتر توجه كنيم به خوبى و آسانى درك مى كنيم كه در آيات هر دو سوره مذكور همگونى و همآهنگى كامل مشاهده مى شود و يكى شرح و تفسير ديگر است.
افرادى چون ميرزا به اين نيز بايد توجه داشته باشند كه در فهم فقره (على الله رزقها) مرتكب خبط و خطأ نشوند و (على) را به معنى فوقيت و بالا بودن تلقى ننمايند، همانگونه كه در اين جا (على) را نمى توان به معنى فوقيت گرفت و نمى توان گفت رزق شان بر (دوش) خداست بلكه مى گوييم: رزق شان بر (ذمه) خداست، در رابطه به (كان عرشه على الماء) نيز نادرست است بگوييم: عرشش بالاى آب قرار داشت، بلكه مفهوم درست آن چنين است: عرشش بر آب احاطه داشت، آب تحت عرش سلطه الهى بود، چون در اين جا موضوع اصلى بحث چگونگى عرش و چگونگى استقرار آن نه؛ بلكه قضيه اعطاء رزق و روزى به مخلوق است و اين كه اسباب و وسائل رزق در حيطه سلطه و تصرف الهى است.
مى دانيد كه آب مهمترين عنصر رزق جانداران و نباتات است، دانه، ميوه و علف نيز با آب مى رويند، طى رهنمودهاى اين آيات به مخاطبين قرآن گفته شده كه آفريدگار شان قبل از آفرينش جانداران روزى آن را آفريده، و قبل از بقيه آب را، همانگونه كه قبل از پيدايش طفل؛ در پستان مادرش شير برايش تعبيه و آماده مى كند.
برخى از مفسرين عزيز در تفسير اين فقره (وكان عرشه على الماء) گفته اند كه كائنات قبل از خلقت آسمانها و زمين هيئت مايع داشت، هر چند اين تعبير تا حدى قابل توجه است ولى اين تعبير تنها زمانى قابل قبول بود كه موضوع اصلى بحث چگونگى عرش و چگونگى استقرار آن مى بود، نه اعطاء رزق و روزى به جانداران!! برخى ديگر به اين باور اند كه در مراحل ابتدائى آفرينش؛ زمين با ابرهاى انبوه و ضخيم پوشيده شده بود، بارانهاى شديد و مسلسل آغاز گرديده و كار به جايى رسيده كه تمامى روى زمين زير آب گرديده، و همين حالت را مصداق فقره (و كان عرشه على الماء) مى خوانند، چون در اين مقطع بر روى زمين چيزى ديگر جز آب وجود نداشت، نه نباتات خلق شده بودند و نه حيوانات، آنان مى گويند: در ميان تمامى مركبات زمين مقدار آب بيش از همه است، چنانكه اگر سطح زمين هموار مى بود، پستى ها و بلندى هاىى در آن نبود و تمامى آب زمين به شكل مايع در مى آمد، تمامى زمين را به نحوى مى پوشاند كه عمق آب ايستاده بر آن نزديك به دو ميل مى بود.
با كمى دقت به خوبى درك مى كنيم كه در ميان تمامى اين تعبيرها و تفسيرها؛ دقيقترين آنها همان است كه آب نخستين مركب ايجاد شده در زمين است.
به اين نيز بايد بپردازيم كه چرا قرآن پيدايش كوهها بر روى زمين را يكى از پديده هاى بعد از دو مرحله نخستين آفرينش و مربوط به مراحل چهار گانه بعدى خوانده؟! و اين كه اين كوهها چه نقش و ارزشى در رابطه به تعبيه زمين براى جانداران دارد. به اين آيات توجه كنيد:
وَجَعَلْنَا فِى الأَرْضِ رَوَاسِى أَن تَمِيدَ بِهمْ وَجَعَلْنَا فِيها فِجَاجًا سُبُلاً لَعَلَّهمْ يَهتَدُونَ 31 وَجَعَلْنَا السَّمَاء سَقْفًا مَّحْفُوظًا وَهمْ عَنْ آيَاتِها مُعْرِضُونَ 32 وَهوَ الَّذِى خَلَقَ اللَّيْلَ وَالنَّهارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ فِى فَلَكٍ يَسْبَحُونَ * الانبياء:31- 33
‏ما در زمين لنگرهايى (كوههايى) ساختيم تا زمين انسانها را نه جنباند، و در آن راههاى گشادى ساختيم تا راه يابند، ‏و آسمان را سقف محفوظى ساختيم، ولى آنان از نشانه‌هايش اعراض مى كنند، و اوست كه شب و روز و خورشيد و ماه را آفريد، چنانكه هر يكى در مدارى شنا (حركت) مى كند. ‏
در اين آيات چند موضوع توجه و دقت جدى را ايجاب مى كند:
در اين جا براى كوهها صيغه رواسى (لنگرها) به كار رفته، رواسى جمع راسيه به معنى ثابت و محكم است، لنگرهاى كشتى را به اين دليل به نام رواسى مى نامند كه باعث استقرار و ثابت ايستادن كشتى مى شوند.
در اين آيه براى پيدايش كوهها صيغه جعل: گرداندن به كار رفته، چرا عوض خلقت و آفرينش اين صيغه برگزيده شده؟ چرا براى كوهها عوض جبال لفظ رواسي: لنگرها برگزيده شده؟ چرا گفته شده كه كوهها را براى آن لنگرهاى زمين ساختيم تا زمين سرنشينانش را نجنباند؟ آيا قبل از پيدايش كوهها زمين مى جنبيد؟ كوهها چگونه از لرزه هاى زمين مانع شد؟ چرا در كنار كوهها از راههاى فراخ نام برده شده، آيا ميان كوهها و راهها رابطه اى وجود دارد؟ بايد براى تمامى اين پرسشها جوابهاى دقيق و مقنع بيابيم.
تحقيقات علمى نشان مى دهد كه كوهها از دل زمين زاييده شده و بيرون آمده اند، نه تنها چون برجستگى هاى مستقر بر روى زمين نيستند بلكه درست چون ميخ بخش عمده آن در دل زمين و بخش كوچك آن بر روى زمين مى باشد، كوهها زمانى ايجاد گرديدند كه قشر بيرونى زمين به سردى گراييد و چون سنگ سفت گرديد، ولى نازك بود و توان مقاومت در برابر فشار هاى ناشى از غليان مواد مذاب درونى زمين را نداشت و به گونه متواتر مى شكست و درز و شگاف برميداشت، از اين درزها مواد مذاب بيرون مى جست، كه همينها به تدريج به شكل كوههاى بلند در آمد، اكنون نيز اين سلسله ادامه دارد و در نتيجه آتش فشانها كوهها در حال تكون و ايجاد اند، اين دريافت علمى نشان مى دهد كه كار برد صيغه (جعل) براى پيدايش كوهها؛ حقيقت بزرگ علمى را افاده مى كند، و يكى ديگر از اعجاز علمى قرآن را در جلو مخاطب مى گذارد، ايجاد كوهها در زمين درست به آن شباهت دارد كه كسى تخم مرغ را در آب جوش بگذارد، مواد درون تخم به تدريج گرم مى شود، مى پذد و حجم آن مى افزايد، بر پوست تخم فشار وارد مى كند و باعث شكستن آن مى شود، سفيده تخم از درزها بيرون مى جهد و به امتداد درزها به گونه برجسته و بلند قرار مى گيرد، پيدايش كوهها نيز شبيه اين بود.
تحقيقات علمى اين را نيز بازگو مى كند كه زمين در مراحل نخستين خلقتش و زمانى كه قشر سنگى آن سفت و ضخيم نشده بود و كوهها ايجاد نگرديده بود، بنابر درزهايى كى در قشر آن رونما مى شد شاهد زلزله هاى پيهم و شديد بود، كوهها باعث آن گرديد تا بر وزن و مقاومت قشر سنگى آن بيفزايد، بخشهاى مختلف آن را به هم محكم بچسباند و بدين ترتيب مقاومتش را در برابر فشارهاى درونى بيشتر سازد، درست همانگونه كه تخته هاى يخ شكسته شده روى آب تا آنگاه يكجا با تلاطم آب مى جنبند كه با كتله بزرگ يخ متصل شوند و به آن بچسبند.
كوههاى بزرگ و وزين زمين در حقيقت بخشهاى مختلف قشر سنگى زمين را با هم ويلد (جوش كارى) كرده، درست چون جوش كارى كردن تخته هاى آهن، همچنان اين كوهها را بارهاى سنگين و وزينى بگيريد كه نمى گذارد قشر سنگى زمين به دليل فشارهاى درونى بشگافد. كاربرد صيغه لنگر براى كوهها به همين حقيقت علمى اشاره دارد و اين بدون شك يكى ديگر از اعجاز علمى قرآن است.

در پاسخ به ادعاهاى بى مايه (خطا ها و تناقضات قرآن!!! ) قسط هشتم

انسانها پس تحقيقات عميق و طولانى به اين حقيقت پى بردند كه زير قشر خاكى زمين و در چند كيلومترى آن پوسته محكم سنگى؛ دل زمين و مواد مذاب آن را احاطه كرده، فشارهايى كه غليانهاى دل زمين باعث مى شود اين قشر را با شكست و ريخت مواجه مى كند، درست چون ديگ بخار روى آتشدان و در حال غليان، كه اگر بخار آن از والهاى احتياطى آن خارج نشود باعث انفجار و شكستن ديگ مى شود، قشر سنگى زمين نيز با سرنوشت مشابه مواجه است، اگر اين كوهها و وزن زياد آن نبود تاب مقاومت در برابر فشارهاى درونى اش را نداشت و به گونه پيهم مى شكست و زلزله ها را باعث مى شد. اين يكى ديگر از اعجاز علمى قرآن است كه كوهها را ميخ ها و لنگرهاى زمين خوانده، و اين حقيقتى است كه انسان فقط در سده اخير به آن پى برد. قرآن اين حقيقت را نيز بيان داشته كه زمين قبل از پيدايش كوهها دچار زلزله هاى پيهم بود، پس از پيدايش كوهها اين زلزله ها مهار گرديد، و اين نيز بدون شك اعجاز علمى ديگر قرآن است كه انسان امروز آن را درك كرده.
امروز اين را نيز درك مى كنيم كه كوهها ذخائر بزرگ آبى را در آغوش خود نگهداشته است، ذخائر بزرگ برف را از ذوب شدن سريع و بى رويه مانع مى شود، نهرها، چشمه ها و كاريزها از همين كوها مايه مى گيرند، به سوى هموارى ها سرازير مى شوند، اگر كوهها نبودند نه نهرى مى داشتيم و نه چشمه و كاريزى، كوهها در ايجاد مناطقى داراى آب و هواى و موسمهاى گوناگون و پيدايش و رويش نباتات گوناگون نيز نقش تعيين كننده دارند، اگر كوهها نبودند ما نه اين مناطق مختلف مى داشتيم و نه ميوه ها، دانه ها و سبزيجات گواناگون را، پس كوهها از اين ناحيه نيز براى خيمه زمين حيثيت ميخها را دارند كه در بقاى حيات بر روى زمين و تعبيه رزق و روزى براى جانداران سهم اساسى دارند.
تحقيقات ما اين را نيز نشان مى دهد كه نهرهاى روى زمين كه در پيدايش شان مرهون كوهها اند باعث شده اند دره ها ايجاد شوند، سنگهاى مسير آب بسايند و دره ها ايجاد شوند، و همين دره ها براى انسان اين مجال را فراهم كند كه از مناطق كوهستانى عبور كند و از يك ساحه به ساحه ديگر برود، اگر به راههاى كه از ميان كوههاى بلند گذشته اند دقيق شويد خواهيد ديد كه تمامى راهها در كنار نهر ها افتاده اند، و از دره هايى گذشته اند كه اين نهر ها ايجاد كرده اند. آيا اين يكى ديگر از اعجاز علمى قرآن نيست كه كوهها، نهرها و راهها را در كنار همديگر آورده؟!! اگر در مناطق كوهستانى اين راههاى فراخى كه نهرها ايجاد كرده اند نبودند انسان براى عبور از اين كوههاى بلند و رفتن از اين سو به آن سوى آن دچار چه دشواريهاى بزرگى مى شدند؟!
آيا آسمان سقف محفوظ است؟
فقره اول آيه 32 مى گويد: آسمان را سقف محفوظ ساختيم، در آيات متعدد قرآن آسمان به نام سقف محفوظ ياد شده، امروز و پس از چهارده قرن و در نتيجه پژوهشهاى عميق علمى، انسان فهميد كه در فضاء زمين چيزى وجود دارد كه براى زمين سقف محفوظى فراهم كرده، ساحه متكاثفى كه زمين و ساكنان آن را هم از اشعه مضر آفتاب كه براى جانداران روى زمين مضر اند حفظ مى كند و هم از شهاب ثاقب كه با سرعت زياد بسوى زمين مى آيند نگهميدارد، اين شهابها پس از تصادم با اين فضاء متكاثف اطراف زمين يا منفجر مى شود و به ذرات كوچكى تبديل مى گردند و يا مسيرشان را تغيير مى دهد و به سمت ديگرى منحرف مى شوند. اگر به ساينسدان منصف و حق پرست بگوييم: در كتاب دينى ما كه هزار و چهار صد سال بر آن سپرى شده در چند آيه آن آمده است كه آسمان زمين براى شما سقف محفوظى فراهم كرده، اما زمانى اين سقف محفوظ خواهد شگافت، همان مطلبى كه شما امروز مى گوييد، فضاء زمين را سقف محفوظ آن مى خوانيد، پرده اوزون آن را باعث حفاظت زمين از تابيدن اشعه مضر آفتاب بر سطح زمين مى خوانيد، پرده اى كه اكنون برخى از ساحات آن به دليل افزايش گازهاى گلخانه اى ساييده شده و شگافها برداشته، به من بگوييد: عكس العمل اين ساينسدان منصف و حقپرست در برابر اين مطلب حيرت آور چه خواهد بود؟ در باره اين بيان علمى قرآن چه خواهد گفت؟ قضاوتش در باره قرآن و تقديم كننده و حاملش چگونه خواهد بود؟ آيا مجال سخنى ديگر جز اين را خواهد يافت كه بگويد: اين سخن نمى تواند سخن يك انسان، آن هم در وضعيت چهارده قرن قبل باشد، تنها كسى مى توانست چنين مطلبى در باره آسمان به زبان آرد كه از اسرار فضاء ما اطلاع دقيق دارد!! و در قرآن با استناد به مطالبى اين چنينى گفته شده: اين كتاب از سوى ذاتى فرستاده شده كه از تمامى اسرار آسمانها و زمين آگاه است.
در اين آسمان گسترده و نهايت فراخ و بزرگ؛ اين نظم محكم و دقيق، اين همه ستاره هاى بى شمار، كه هر يكى در مدار خاصش حفظ مى شود، از تصادم ميان آنان و از اين كه يكى در مدار ديگرى داخل شود، اجرام بزرگتر كوچكتر ها را جذب كند و باعث بدنظمى و تشتت و تصادم بزرگ و تباه كن شود جلوگيرى مى شود، با صداى بلند شهادت مى دهد كه در اين عالم نظم حاكم است، عبث و بيهوده آفريده نشده، هيچ چيزى در آن بى هدف نيست، به حال خود وبى مهار گذاشته نشده، همه را ذات مقتدرى اداره مى كند كه بر هر كارى قادر و تواناست.
در فقره اخير همين آيه 32 گفته شده: (اين در حالى است كه آنان از آياتش اعراض مى كنند)، ارتباط اين فقره با ماقبلش چنين است: پروردگار تان در حالى تمامى اين نعمتهاى بى شمار را شامل حال انسانها ساخته كه آنها راه عصيان و اعراض را در پيش گرفته اند، به دليل اعراض آنان مانع دستيابى شان به نعمتهاى الهى نمى شود.

در پاسخ به ادعاهاى بى مايه (خطا ها و تناقضات قرآن!!! ) قسط نهم

در آيه سى و سوم سوره الانبياءگفته شده: خداوند همان ذاتى است كه شب، روز، آفتاب و مهتاب را آفريده، به گونه اى كه هر يكى در مدارى شنا مى كند. شما مى دانيد كه زمانى انسانها مى پنداشتند كه زمين ساكن است و آفتاب متحرك، سپس زمانى كه دانستند زمين بر محور آفتاب مى چرخد گمان مى كردند كه آفتاب ساكن است و زمين در حال حركت، بعدها درك كردند كه آفتاب نيز يكجا با تمام ستاره هايى كه در حول و حوشش مى چرخند در يك مدار بزرگ به گونه منظم و مسلسل در حركت است، يكجا با اين اقمارش: عطارد، زهره، زمين، مريخ، مشترى، زحل، أورانوس، نپتون و پلوتون، كه برخى مثل زمين داراى اقمار اند، كه تمامى اينها در يك سطح ولى در مدارهاى جدا جدا از هم بر محور آفتاب مى چرخند، و همه يكجا با آفتاب در مدار بزرگترى در حال حركت اند، ميانگين حركت نظام شمسى در اين مدار بزرگ 700 كيلومتر در ثانيه است، اين مدار را در هر نوبت در دو صد مليون سال نورى طى مى كند، به اين نيز بايد متوجه باشيم كه آفتاب نيز مثل زمين و سائر اجرام سماوى حركتى بر محور خود دارد، اين چرخش بر محور خود بيست و شش روز را احتوى مى كند. تمامى اين حقائق كه قرآن به گونه مجمل در آيات قبلى به آن اشاره كرده؛ در اواخر سده بيستم براى ستاره شناسان هويدا گرديد. آيات ديگر قرآن نيز به اين مطالب اشاره هايى دارد، چون اين آيات:
وَآيَةٌ لَّهمْ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْه النَّهارَ فَإِذَا هم مُّظْلِمُونَ * وَالشَّمْسُ تَجْرِى لِمُسْتَقَرٍّ لَّها ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ * وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاه مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ * لاَ الشَّمْسُ يَنبَغِى لَها أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهارِ وَكُلٌّ فِى فَلَكٍ يَسْبَحُونَ * يس: 38-40
‏و براى آنان اين شب نشانه روشنگريست، كه روز را از آن بيرون مى كشيم، و بنابر آن آنان آنگاه در تاريكى باشند، و خورشيد كه در مستقر و قرارگاه خودش حركت مى كند، اين است تقدير خداى داناى عزتمند، (وضع اندازه ها و مقادير از سوى ذاتى كه بس چيره و توانا و دانا است). ‏ ‏براى ماه نيز منزلگاههايى تعيين كرده‌ايم، تا آن كه به صورت خوشه كهنه و خشكيده خرما در مى ‌آيد. ‏ ‏نه به خورشيد مى سزد كه ماه را دريابد، و نه شب سبقت كننده بر روز، هر يكى در مدارى شناورند. ‏
اين آيات مباركه چند اعجاز بزرگ علمى را در جلو ما مى گذارد:
روز در مقايسه با شب شبيه پوششى بر يك شئ است، شب زمانى بال سياهش را مى گستراند كه پوشش روشن روز آهسته آهسته از آن برداشته مى شود، شب و تاريكى حالت اصلى زمين است، زمين در اصل تار و تاريك است، از خود روشنى اى ندارد، نور خورشيد باعث روشنى اش مى شود، روشن شدنش چنان است كه پرده نورانى روز به آهستگى بر روى آن كشانده مى شود، و تاريك شدنش نيز چنان كه اين پرده روشن به تدريج از رخش برداشته مى شود، بيان قرآن در رابطه به شب و روز خيلى جذاب و عميقاً علمى و مطابق واقعيت است، به اهميت و ارزش اين شيوه بيان كسى پى مى برد كه حالت رفت و آمد شب و روز بر روى زمين را از بلنداى فضاء زمين مشاهده كند، از آن بلندى مى بيند كه پرده سياه شب به تدريج بر روى زمين كشيده مى شود و پرده نور به آهستگى از روى آن كشيده مى شود، ابر سياه شب نور خورشيد را دنبال مى كند، به نحوى كه از روى شئ سياه رنگ پوشش روشن سفيد رنگ به آهستگى برداشته مى شود.
خورشيد براى حركتش مدار ثابت و معينى دارد، و اين حقيقتى است كه انسان در قرن بيستم درك كرد.
ماه نيز براى حركتش منازل ثابتى دارد، در هر منزلش در اندازه و شكل خاصى براى ما نمايان مى شود، در آغاز ماه چون خطى باريك و سفيد نمايان مى گردد، آهسته آهسته بزرگتر گرديده و كامل مى شود، سپس به تدريج كوچكتر گرديده تا آن كه از ديده ها پنهان گردد.
در آيه 39 براى ماه الفاظ (عرجون القديم) به كار رفته، عرجون القديم يعنى خوشه كهنه و خشك درخت خرما، كاربرد اين الفاظ براى ماه عجيب جلوه مى كند و ما را به غور مى طلبد، با يك نظر سطحى اين مطلب را از آن مى گيريم كه هلال ماه در آخرين شبهاى ماه چون خوشه كهنه و خشك خرما باريك و منحنى مى شود، اما بايد بدانيم كه قرآن چرا اين مطلب را با الفاظى ديگر بيان نكرده و تشبيهى ديگر به كار نبرده؟! جواب اين پرسش در روشنايى تحقيقاتى به ما داده مى شود كه پس از پياده شدن انسان بر كره ماه صورت گرفته، زمانى كه انسان بر سطح ماه فرود آمد و سنگهايش را به زمين انتقال داد، در باره تركيب سنگهاى ماه تحقيقات كرد، بخشهاى زياد ماه را بررسى كرد، برايش هويدا شد كه در ماه نه اوكسيجن وجود دارد، نه آب، نه گياه و نبات و نه موجودات زنده، قبل از اين چنان مى پنداشت كه شايد ساختار ماه و تركيب مواد و غازات فضاء آن كاملاً شبيه زمين خواهد بود، اما آن جا وضعيت را به گونه اى ديگر و خلاف انتظار خود يافت، در نتيجه تحقيقات مزيد برايش معلوم شد كه ماه در ابتداء پيدايشش چنين نبود، در ابتداء داراى آب بود، ولى به تدريج آن را از دست داده و اكنون به جرمى تبديل شده كه نه آثار آب در آن سراغ مى شود و نه نشانه هاى ديگر مايه هاى حيات، چون خوشه خشكى كه هم تازگى و رطوبتش را از دست داده و هم آثار و نشانه هاى حيات!! جناب ميرزا و رفقايش به من بگويند: آيا بيان دقيق و علمى قرآن در باره ماه اعجاز بزرگ علمى نيست؟!!
خورشيد توان و فرصت جذب و كشش ماه و كشيدنش از مدار خاصش و الحاق به خودش را نمى يابد، يكى در مدار ديگرى داخل نمى شود، هر يكى در مسير خودش جولان مى كند، تصادمى ميان آنان رخ نمى دهد، در پهناى اين آسمان با آن همه گستردگى و فراخى اش و با آن همه ستاره هاى بى شمارش، هر يكى در جايگاه و مسير خاصش جلو مى رود، يكى ديگرى را به سوى خود نمى كشد و موجب تصادم مدهش نمى شود، هر يكى حدش را شناخته و از آن تجاوز نمى كند، نه خورشيد از مستقر و مدارش به سمت راست و چپ منحرف مى شود و در مدار ماه يا جرم ديگر داخل مى شود، و آن را به سوى خود مى كشد، نه ميان ماه و خورشيد تصادم رخ مى دهد و نه شب بر روز سبقت مى كند، برعكس هر يكى در زمان ثابت و از قبل تعيين شده اش مى آيد و مى رود!! بگوييد: چه كسى اين مسير مشخص و حدود معين را براى ماه و خورشيد وضع كرده و نمى گذارد به اندازه يك ذره و يك ثانيه از آن تجاوز كند، اين ها در برابر اراده چه كسى محكوم و مقهور اند؟!!
مى بينيد كه خورشيد از مليونها سال به اين سو؛ به گونه منظم و متواتر؛ از مطلع تعيين شده اى طلوع مى كند و در مغربى از قبل وضع شده اى غروب مى كند، اين مسير را طوعاً و كرهاً طى مى كند، و توان انحراف به راست و چپ را ندارد، چه كسى آن اداره مى كند؟ تمامى اجرام سماوى در برابر اراده كدام ذاتى مقهور و محكوم اند و از تصادم ناگهانى ميان آنها مانع مى شود؟!! چرا حالت شب و روز و كوتاهى و درازى اش ناگهانى تغيير نمى كند، نه يكى از حد معينش طولانى تر مى شود و نه كوتاه تر، يكى بر ديگرى سبقت نمى كند، نه شب جاى روز را مى گيرد و نه روز جاى شب را، اين نظم دقيق را چه كسى وضع كرده و آن را نگهميدارد؟!
در اين مقدمه دو حقيقت جلى و نمايان در برابر ديدگان حقيقت جوى ما ترسيم گرديده: نخست اين كه تمامى اجزاء عالم در پيدايش و حركت شان محكوم و مقهور اند، تحولات كائنات طبق ضوابط و سنن ثابت و تغيير ناپذير رونما مى شود، ثانياً اين كه شب و روز دو حالت طبيعت است و خورشيد و ماه دو پديده آن، مشاهده مى كنيد كه هر دو مقهور و محكوم اند، خداى مالك الملك و فرمانرواى كائنات جايگاه و پايگاه هر يكى را تعيين كرده و هر يكى را در مسير و مدار خاصش نگهميدارد، به هر سو و هر چيزى در اين عالم نگاه كنيم از همه جا همين فرياد و ندا را با گوش جان و روان خود خواهيم شنيد كه وجود نظم دقيق و محكم در اين عالم از وجود پروردگار و دستهاى نامرئى ذاتى خبر مى دهد همه چيز در برابر اراده نيرومند و غالب وى محكوم و مقهور اند!!

در پاسخ به ادعاهاى بى مايه (خطا ها و تناقضات قرآن!!! ) قسط دهم

روزهاى خدا 1000 سال است يا 50000 سال؟
ميرزا در ضمن پرسشهاى بيهوده اش مى پرسد: روز هاى خدا برابر 1000 سال است يا 50000 سال؟
اين آيات قرآن را نيز در پاى پرسش خود آورده است:
و يك روز نزد پروردگارت، همانند هزار سال از سالهايى است كه شما مىشمريد! (47) سورة محمد (مرتكب اشتباه شده، چنين آيه اى در سوره محمد نيآمده، آيه مربوط سوره الحج است)
امور اين جهان را از آسمان به سوى زمين تدبير مى كند؛ سپس در روزى كه مقدار آن هزار سال از سالهايى است كه شما مى‏شمريد بسوى او بالا مى‏رود. (5) سورة السجدة
فرشتگان و روح (فرشته مقرب خداوند) بسوى او عروج مى كنند در آن روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است! (4) سورة المعارج
مى پرسد: بالاخره کدام درست است؟ روز خدا معادل 1000 سال زمينى است يا 50000 سال؟ ممکن است ادعا شود که اين "روزها" فقط ارزش استعارى دارند و نه حسابى و تاريخى. البته اين بهانه ى خوبى براى گريز از اين تناقض گويى نيست. اگر الله تبارک و تعالى مى خواست به استعاره رو بياورد، نيازى نبود با ذکر اعداد مختلف براى طول يک روز خدا ضد و نقيض گويى کند. . . . .
به اين گزافه گوى بى ادب و بى اعتناء و مُسْتَهتِكٌ به مقدسات دينى يك و نيم مليارد مسلمان بايد گفت: هر زبان انسانى محدوديتهاى خود را دارد، قاموس آن در محدوده نامهاى اشيايى خلاصه مى شود كه براى گويندگان آن ملموس و مشهود بود و در زمان آنان وجود داشته، نه براى اشياى غيبى و غير ملموس نامى و الفاظى دارد كه بتواند به درستى آن را معرفى و توصيف كند و نه براى اشيايى كه بعداً ايجاد مى شود، ساينسدانها وقتى خواستند براى فاصله هاى دور كيهان و سرعت اجرام سماوى و فاصله شان از همديگر ارقام ارائه كنند، با مشكل محدوديتهاى زبان روبرو شدند، ميل و كيلومتر، فرسخ و فرسنگ، ساعت، روز، ماه و سال، و ارقام هزار، مليون و مليارد. . . از بيان و افاده درست آن عاجز بود، ناچار اصطلاح ثانيه نورى؛ (فاصله اى كه نور در يك ثانيه طى مى كند يعنى سه صد هزار كيلومتر) و سپس ساعت و سال نورى را اختراع كردند، قرآن همين اسلوب را در رابطه به مفاهيمى به كار برده كه به اشياى غيبى و برتر از معيارهاى انسان زمان نزول قرآن تعلق مى گرفت و مخاطبش در قاموس خود نام و ارقامى براى آن نداشت، همانگونه كه براى مراحل ششگانه خلقت كائنات شش روز را به كار برده، ولى به مخاطبش گفته است كه مرتكب اشتباه نشود و اين روزها را شبيه روزهاى خود نگيرد، به او گفته است برخى از روزها نزد خدا هزار سال و برخى پنجاه هزار سال است، و از اين به صراحت و وضاحت معلوم مى شود كه برخى ديگر به زمان بيشتر از اين اشاره دارد. در تورات و انجيل نيز مى خوانيم كه خداوند آسمانها و زمين را در شش روز آفريد و روز هفتم از كار خلقت فارغ شد و به استراحت پرداخت، يهودى ها روز هفتم را سبت (شنبه) خواندند و مسيحيان يك شنبه، متأسفانه ايشان اين روزها را همين روزهاى معمول خود پنداشتند (يعنى هفتاد و دو ساعت)، قرآن حرفهاى بايبل و انجيل را تصحيح نموده، از جانبى گفته است كه اين روزهاى ششگانه آفرينش كائنات شش روز معيارهاى انسانى نه بلكه شش روز در مقياس الهى است، و از سوى ديگر فرمود: خدا را خستگى و ماندگى فرا نمى گيرد، آفرينش كائنات باعث خستگى اش نشده، نه تنها پس از آفرينش آسمانها و زمين به استراحت نپرداخته بلكه اداره كائنات را عملاً در دست گرفت و بر عرش سلطنت كائنات استوى نمود.
اگر به اسلوب بيان قرآن در اين رابطه و الفاظى كه به كار گرفته دقت كنيم مجال پرسش و شكى براى ما نخواهد ماند، قرآن در تمامى اين موارد يوم را به صيغه نكره آورده و نشان مى دهد كه اينها يكسان نيستند، و به زمان يكسان و معينى اشاره ندارد، بهتر است براى توضيح خوبتر مطلب؛ آيات مربوطه را در جلو خود بگذاريم، قرآن در يكى از آياتش مى فرمايد:
وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَلَن يُخْلِفَ اللَّه وَعْدَه وَإِنَّ يَوْمًا عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ * الحج: 47
و با عجله از تو اين عذاب را مى خواهند، در حالى كه خداوند در وعده اش هيچگاهى تخلف نمى كند، و يقيناً كه يكى از روزها نزد خدا چون هزار ساليست كه شما مى شماريد.
در ديگرش مى خوانيم:
تَعْرُجُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْه فِى يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُه خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ * المعارج: 4
فرشته ها و جبرائيل در (روزى) به سوى وى بالا مى روند كه اندازه اش برابر هزار سال است.
و در ديگرش چنين آمده:
يُدَبِّرُ الأَمْرَ مِنَ السَّمَاء إِلَى الأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْه فِى يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُه أَلْفَ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ * ذَلِكَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ * السجده:5- 6
‏از آسمان تا زمين به تدبير امور (تمامى مخلوقات) مى پردازد، سپس در روزى به سوى وى بالا مى رود كه اندازه اش برابر هزار ساليست كه شما مى شماريد. اين است داناى پنهان و پيدا عزتمند مهربان.
مشاهده مى كنيد كه هر يكى از اين روزها به كار و پديده خاصى تعلق دارد، يكى مربوط به تدبير و برنامه ريزى هزار ساله است، ديگرى به برنامه ريزى هاى پنجاه هزار ساله، در يكى فرشته هاى مأمور تطبيق برنامه ها در پايان هزار سال و در ديگرى در پايان پنجاه هزار سال به سوى پروردگار شان بر مى گردند. اين آيات در پاسخ كسانى آمده كه به پيامبر عليه السلام مى گفتند: اگر تهديدها و انذارهاى تو حقيقت دارند و ما مستحق عذاب الهى هستيم، چرا تا حال چنين عذابى ما و پدران ما را فرا نگرفت؟ اگر راست مى گويى از خدايت بخواه تا اين عذاب را بر سر ما فرود آرد!! در جواب آنان گفته شده: عذاب الهى در موعد خودش و طبق سنن الهى نازل خواهد شد، نه عجله شما موعدش را تغيير مى دهد و نه انكار شما، هر كارى در اين عالم طبق برنامه هاى دقيق و طويل المدت الهى انجام مى يابد. منكران قيامت و عذاب الهى بى جهت عجله دارند و خواهان نزول فورى و قبل از وقت عذاب الهى اند. برنامه هاى كوتاه مدت و دراز مدت الهى به خواست انسانهاى عجول و منكران سفيه تغيير نمى كند، هر يكى طبق دستور الهى و در موعد ثابتش تحقق مى يابد.
در ارتباط به اين آيات متبركه به مطالب مهم زير توجه داشته باشيد:
در آيه پنجم معنى دقيق و شرح حقيقى (استوى على العرش: بر عرش برابر شد) توضيح شده، يعنى معنى و شرح استوى بر عرش اين است كه خداوند متعال تمامى امور عالم؛ از آسمان تا زمين را اداره مى كند و به تدبير امور آن مى پردازد، امور زمين مطابق فرامينى انجام مى شود كه الله متعال از آسمان به زمين مى فرستد، در اين جا گفته شده كه فرشته هاى مأمور بر انجام اين اوامر در روزى بالا مى روند كه برابر هزار سال در مقياسهاى انسانى است، يعنى برنامه هزار ساله به آنان سپرده مى شود، به سوى زمين فرستاده مى شوند، و پس از انجام مأموريت شان به سوى پروردگارشان بر مى گردند. در سوره المعارج آمده است: تَعْرُجُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْه فِى يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُه خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ: فرشته و جبرئيل در روزى به سوى وى بالا مى روند كه اندازه اش برابر هزار سال است. يعنى فرشته ها و سالار و سردار شان جبرئيل عليه السلام (كه امور مربوط به روح و حيات را به عهده دارد) براى رفتن شان به بارگاه الهى مَعْرَجْ خاصى دارند، يعنى در ملك خدا هر كارى طبق برنامه دقيق و طويل المدت و در موعد خاصش انجام مى شود.
به اين نيز بايد توجه داشت كه قرآن هزار و چهار صد سال قبل فرمود كه زمان مفهوم نسبى است، از يكى تا ديگرى فرق مى كند، زمانى كه براى انسان طولانى جلوه مى كند براى خدا كوتاه است، انشتين موضوع نسبيت زمان را به زبان ساينس عنوان كرد و با اين ابتكارش لقب پدر ساينس را كسب كرد. او كارى جز اين نه كرد كه بر بيان قرآن در باره نسبى بودن زمان صحه گذاشت، حيرت آور است كه اين بيان علمى قرآن نيز براى افرادى چون عزيز ياسين قابل اعتراض جلوه مى كند!!
چه زيباست اين گفتار آن مرد دانا كه گفت: افراد جاهل پيامبران و نابغه ها را مجنون خوانده اند و سخنان شان را باعث تمسخر و استهزاء، چون از درك عظمت شخصيت آنان و رفعت كلام شان عاجز بودند.
در پاسخ به ادعاهاى بى مايه (خطا ها و تناقضات قرآن!!! )
قسط يازدهم
عزيز ياسين تحت عنوان الله، ملائک، آدم و إبليس مى نويسد:
در اين بخش از بحثهاى خويش ميخواهيم پيرامون افسانۀ خلقت آدم، مشورۀ الله با ملائک دراين زمينه، اعتراض ملائک، زد و بند الله با آدم، ناکام شدن ملائک در امتحان آزمايش هوش، سرکشى إبليس از فرمان الله، فريبکارى إبليس، نافرمانى آدم و حواء و رنجش الله از ايشان صحبتهايى داشته باشيم.
در آيۀ 30 سورۀ البقرة ميخوانيم:
وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّى جَاعِلٌ فِى الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيها مَن يُفْسِدُ فِيها وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّى أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ﴿30﴾
به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روى زمين، جانشينى قرار خواهم داد، فرشتگان گفتند: آيا كسى را در آن قرار مى ‏دهى كه فساد و خونريزى كند؟! ما تسبيح و حمد تو را بجا مى‏آوريم، و تو را تقديس مى كنيم، پروردگارگفت: من آن چه را مى ‏دانم كه شما نمى‏ دانيد.
اين آيت حاکى از آنست که خدا به ملائک خود اطلاع داد که ميخواهد انسان را بيافريند و اين پيشنهاد خدا به إعتراض ضمنى ملائک مواجه گرديد وگفتند: آيا كسى را در آن قرار مى ‏دهى كه فساد و خونريزى كند:!
با اندک دقت روى فحواى اين آيت، دو سؤال درذهن انسان إيجاد مى شود:
1- آيا اين مشورت خواهى و اعتراض ملائک نشاندهندۀ ضعف و ناتوانى الله در إتخاذ تصاميم ونيازمندى وى به شريک ساختن ديگران در کارهايش نيست و آيا اين امر باعث خدشه دار شدن توانايى مطلق الله و وحدانيت او نمى شود؟
2- ملائک از کجا ميدانستند که انسان بعد از خلقت خويش به فساد و خونريزى اقدام خواهد کرد حال اينکه با در نظرداشت مدلول همين آيت، ساختن آدم کاملا يک تجربۀ تازه و بى سابقه بوده است؟
جناب ناقد پاسخهاى برخى از مفسرين چون طبرى، قرطبى و ابن كثير. . . را به پرسشهاى خود ناكافى و غير مقنع خوانده مى نويسد: أغلب مفسرين و به خصوص طبرى و إبن کثير به ناچارروى مشورتخواهى الله از ملائک و إعتراض ضمنى آنان در رابطه به اين پيشنهاد تأکيد نموده اند. هر چند إبن کثير اين سؤال را إعتراض در برابر الله و يا حسد خوردن ملائک در برابر آدم نى بلکه تمايل آنان به آگاهى يافتن و کشف حکمت خدايى تلقى مينمايد و به اين باور است که ملائک ميخواسته اند بگويند که: اى خدا درآفريدن همچو کسى چه حکمتى نهفته است ؟ اما در مورد اينکه اين امر توانايى مطلق الله و وحدانيت او را زير سؤال ميبرد هيچکدام آنان چيزى ننوشته اند و سکوت را ترجيح داده اند. مگر اکنون زمان آن فرارسيده است تا آنانيکه إدعاى فقيه بودن و مفسر بودن را دارند مانند دهها مورد ديگر مذبوحانه تلاش به خرج دهند تا اين لکۀ ناتوانى و شرک را از روى پرودگارشان پاک نمايند، که مسلماً نخواهند توانست.
و اما در پاسخ به پرسش دوم إبن کثيربه نقل از قَتاده فرض را براين نهاده است که الله قبلاً ملائک را ازمفاسد و خونريزيهاى انسان آگاه ساخته بوده است. و در تفسير جلالين آمده است که ملائک انسان را در مقايسه با طائفۀ جن، فاسد و خونريز پنداشته اند. طبرى نيز بعد از طرح اين پرسش به نقل از إبن عباس مينويسد که ملائک با در نظرداشت فساد پيشه گيها وخونريزى هاى جنيان، انسان را فاسد و خونريز دانسته اند. وى همچنان از قول بِشربن مُعَاذ به نقل از قَتَاده مينويسد که ملائک آفرينش يک موجود عصيانگر از جانب الله را زشت پنداشتند وتعجب خويش را در زمينه إبراز نمودند و به همين سبب خدا به آنان گفت: من آنچه را ميدانم که شما نميدانيد. زمخشرى که يک مفسر معتزلى است و با در نظرداشت باورهاى اعتزالى خويش صدور شر از جانب الله را نمى پذيرد، در تفسير اين آيت ميگويد: جاى تعجب است که خداوند حکيم که جز خير کار ديگرى انجام نمى دهد و جز خير چيز ديگرى نميخواهد، أهل گناه و معصيت را جانشين أهل طاعت نمايد.
قرطبى ضمن تأييد تفسيرهاى فوق الذکر مى افزايد که ملائک از کلمۀ خليفه نيز استنباط کردند که نسل بشر دست به فساد خواهد زد. به همين ترتيب مفسرين ديگر نيزبه نوبۀ خويش کوشيده اند با إختراع دلائل و گمانه زنيهاى عجيب و غريبى اين آيت ناهنجار را از تيغ نقد در امان نگهدارند و خواسته اند آفتاب را با دو انگشت پنهان نمايند.
إيرادى که مى توان به اين تفسير ها گرفت آنست که مفسرين در مجموع با عنوان کردن اينکه ملائک در مقايسه با جنيان گفته اند که انسانها نيز خون همديگر را خواهند ريخت، مگر اين آقايان فراموش کرده اند که به گواهى همين قرآن، الله که خود ايده يى بيش نيست، آن موجودات خيالى را گويا از « مارجٍ من النَّار» يعنى از زبانۀ آتش آفريده است و جسم و خونى در کار نبوده است تا هنگام کشته شدن برزمين ريزد. پس بايد از اين مخترعين عاقبت نينديش پرسيد که مفکورۀ ريختن خون از کجا به ذهن ملائک إيجاد گرديده است؟!
ناقد مى نويسد: در آيتهاى 31- 33 همين سوره جريان مکالمه ميان خدا و ملائک در زمينۀ آفرينش انسان إدامه مى يابد و حاکى از آن است که الله نامهاى تمام آنچه راکه در جهان موجود است به آدم آموخت و آنگاه از ملائک خواست که هرگاه راستگوى اند آن چيزها را نام گيرند، سپس آيات و ترجمه ركيك و غيرمعيارى آنها را ذكر نموده و مى نويسد:
با اندک تعمق روى مفهوم اين آيتها، در ذهن انسان پرسشى إيجاد مى شود مبنى بر اينکه آيا داستان ياد دادن نامها براى آدم و آماده ساختن وى به پاسخ دهى و کشاندن ملائک به آزمونگاه ذهن آنهم درحاليکه الله خوب ميدانست که آنها آن نامها را نميدانند، لطمه يى بر نزاهت و پاکدامنى الله محسوب نمى شود ؟!

در پاسخ به ادعاهاى بى مايه (خطا ها و تناقضات قرآن!!! ) قسط دوازدهم

در پاسخ به پرسشهاى بى مايه و منحط عزيز ياسين بايد گفت:
ناقد مبتلا به غرض و مرض آراء ضعيف و نادرست برخى از مفسرين را مستمسك خود گرفته و با استناد به آن قرآن را قابل اعتراض خوانده!! اگر او مى گفت: فلان فلان مفسر اين تعبير هاى نادرست را از فلان فلان آيه قرآن دارد و به نقد آراء آنان مى پرداخت ما اشكالى با او نداشتيم، ما نيز با آراء برخى از مفسرين در رابطه به اين آيات موافق نيستيم و آن را كاملاً ضعيف مى خوانيم.
جناب ياسين! در اين جا نيز مرتكب خبط و خطأ قبيح شده اى، يكى نه بلكه چندين خطأ!!
نه قول خدا به فرشته ها استشاره (مشوره خواهى) است و نه كلام فرشته ها اعتراض و انتقاد، كسى كه كمترين دقت را در فهم درست اين آيات به كار گيرد و بيان قرآن در باره فرشته ها را در نظر داشته باشد كه مى فرمايد: آنها از فرمان الهى عصيان نمى ورزند، كارى را انجام مى دهند كه بر آن گمارده شوند، هر گز مرتكب اشتباهاتى نخواهد شد كه تو شده اى. در اين جا كلام الهى اخبار و اعلام است و كلام فرشته ها استفهام، خداوند متعال به فرشته ها قبل از خلقت آدم عليه السلام اعلام داشته كه اين مخلوق جديد خليفه زمين خواهد بود، و شما منقاد و مطيع او، نه تنها شما بلكه تمامى عالم را مسخر او مى سازم. فرشته ها وضاحت خواسته اند كه آيا كسى را خليفه زمين مى سازى كه توان و امكان فساد در زمين و خون ريزى را خواهد داشت؟! از لفظ خليفه درك كرده اند كه اين مخلوق جديد از استقلال نسبى برخوردار خواهد بود، توان كار نيك و بد را همزمان خواهد داشت، نه چون فرشته ها كه چنين استقلالى ندارند، براى اين كه مفهوم و معنى دقيق اين آيات را به خوبى درك كنيم بياييد تفسير آن را در تفسير د قرآن پلوشى مطالعه كنيم:
وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّى جَاعِلٌ فِى الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيها مَن يُفْسِدُ فِيها وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّى أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ * وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِى بِأَسْمَاء هـؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ * قَالُواْ سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ * قَالَ يَا آدَمُ أَنبِئْهم بِأَسْمَآئِهمْ فَلَمَّا أَنبَأَهمْ بِأَسْمَآئِهمْ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّى أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ * وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ * البقره: 30-34
‏و آنگاه كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من آفريننده نائبى در زمين ام، گفتند: آيا كسى را در آن (نائب) مى سازى كه فساد خواهد كرد و خونها خواهد ريخت، و حال آن كه ما (پيوسته) به حمد و ستايش تو مشغوليم و برايت به تقديس مى پردازيم ؟ گفت: من آن چه را كه شما نمى دانيد خوب مى دانم. ‏و به آدم تمامى نامها را آموخت، سپس آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر صادقيد اسامى اين ها را برايم بيان داريد، گفتند: پاكى تراست، ما جز آنچه به ما آموختهاى علمى نداريم، تو داناى حكيمى. فرمود: اى آدم! آنان را از نامهاى شان آگاه كن، پس هنگامى كه آنان را از نامهاى شان آگاه كرد، فرمود: به شما نگفتم كه غيب (امور پنهانى) آسمانها و زمين را خوب مى دانم؟ و آن را نيز خوب مى دانم كه شما آشكار مى كنيد يا پنهان مى داشتيد. ‏ ‏و آنگاه كه به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده كنيد، همگى سجده كردند، جز ابليس كه سر باز زد و تكبّر ورزيد و از زمره كافران بود. ‏
قرآن معمولاً پس از اظهار مطلب مهم و اساسى براى وضاحت بيشتر مثالهاى تاريخى و نمونه هاى عملى آن را در جلو مخاطب مى گذارد، اين مثال تاريخى و نمونه عملى را با لفظ (إذ) آغاز مى كند، در اين جا نيز براى مطلب مهم و اساسى كه در آيه قبلى آمده و در آن گفته شده كه خداوند جل شأنه همه چيز زمين را براى انسانها آفريده، همه چيز عالم در خدمت آنان و براى استفاده آنان است، متصل آن در اين آيات داستان خلافت آدم عليه السلام در زمين، سجده تمامى فرشته ها براى و . . . براى توضيح هر چه بيشتر مطلب مذكور آمده.
در اين آيات متبركه اين رهنمايى ها را در جلو خود مى يابيم:
آدم عليه السلام در زمين آفريده شد، در اين جا (جاعل) به معنى (آفريننده) است.
الله متعال به ملائك خبر داد كه در زمين كسى را مى آفرينم كه چون خليفه و نائب خواهد بود، برخى از مواصفات و مشخصات اين نائب را بيان داشته، فرشته ها اين را بالاتر از فهم و تصور خود يافتند كه امور زمين به موجودى داراى اختيار و استقلال تفويض گردد، گمان بردند كه چنين كسى حتماً و على الاقل در برخى از موارد از اختيار و استقلالش استفاده غلط خواهد كرد، كارش به فساد در زمين و خونريزى خواهد كشيد، گفتند: در حالى كه ما با انهماك كامل به تعميل اوامر الهى مى پردازيم، به كار تقديس در زمين و مقابله با فساد و آلودگى ها مصروفيم، كارى نمانده كه انجام نشده، چه نيازى به پيدايش مخلوق جديد به حيث خليفه و نائب خواهد بود؟! و آن هم در حالى كه احتمال آن نيز وجود دارد كه اين خليفه و نائب مرتكب فساد و خونريزى شود!! ملائك از تمامى برازندگى هاى شخصيت آدم عليه السلام و امتيازات او نسبت به سائر مخلوقات اطلاع دقيق نداشتند، تنها اين قدر دانسته بودند كه او خليفه خواهد بود، يا از لفظ خليفه اين انتباه و برداشت را گرفته بودند و يا به آنان گفته شده بود كه او مالك اراده و اختيار خواهد بود، توان كار نيك و بد را همزمان خواهد داشت، چون شما نخواهد بود كه هيچ كارى را به انتخاب و خواست خود انجام نمى دهيد، به همين دليل گفتند: او را خليفه مى گمارى با آن كه شايد مرتكب فساد و خونريزى خواهد شد؟! الله متعال فرمود: من آن چه را كه شما نمى دانيد خوب مى دانم. شما از شايستگى ها و برآزندگى هاى كه به اين خليفه عنايت خواهم كرد اطلاعى نداريد. مشاهده مى كنيد كه نه اين اعلام و ابلاغ به گونه مشوره با فرشته ها بود و نه كلام فرشته ها چون اعتراض و انتقاد، خداوند جل شأنه از مشوره بى نياز است و فرشته ها از اعتراض برئ. اين تعبير نيز بى دليل و بى بنياد است كه ملائك با توجه به عملكردهاى جنها حدس زده اند كه شايد آدم عليه السلام و اولادش مثل جنها به فساد دست يازيده مر تكب خونريزى خواهند شد، براى اين تعبير هيچ دليل عقلى و نقلى ندارند، آن چه از بيان قرآن درك مى كنيم فقط اين است كه خداوند جل شأنه معلوماتى عنايت كرده بود كه باعث ايجاد اين پرسشها نزد فرشته ها شده بود.
در اين آيت سه بار گفته شده كه آدم عليه السلام در زمين آفريده مى شود و خلافت زمين به او سپرده مى شود، يك بار از سوى خداوند جل شأنه و دو بار از سوى ملائك، اين كافى است كه بگوييم: آدم عليه السلام در زمين آفريده شده و خلافت زمين به او سپرده شده، در هيچ آيه قرآن نه صراحتاً چيزى مى يابيم كه خلاف اين مطلب باشد و نه تلويحاً و اشارتاً. خيلى عجيب است كه كسى خلاف بيان واضح و صريح قرآن و تحت تأثير روايات اسرائيلى رفته و گمان كند آدم عليه السلام در آسمان آفريده شده و سپس به زمين انتقال شده!!
خداوند جل شأنه به آدم عليه السلام و نسل او نسبت به فرشته ها اين فضيلت را عنايت كرده كه استعداد علمى اش فراتر و جامع تر از فرشته ها است، استعداد شناخت هر چيز عالم و وضع نام خاصى براى آن در فطرت او تعبيه شده، اما فرشته ها چنان اند كه به هر صنف شان فقط علم مختص به كار و مأموريت خاص آن داده شده، در باره چيزهاى ديگر هيچ چيزى نمى دانند، شناخت هر چيز و نامگذارى بر آن از خصوصيات و برازندگى هاى انسان و وجه برترى و فضيلتش بر فرشته هاست، و دليل انتخاب او به عنوان خليفه زمين، اين خصوصيت در هيچ مخلوق ديگرى سراغ نمى شود. براى خلافت زمين مخلوقى سزاوار است كه داراى اين خصوصيت و برازندگى باشد، ملائك قادر به انجام چنين مأموريتى نبودند و اين شايستگى را نداشتند، متأسفانه برخى پنداشته اند كه شايد بيان قرآن و قول فرشته ها مشعر بر آن باشد كه فرشته ها خواسته اند خلافت زمين در اختيار آنان باشد و به كسى ديگر سپرده نشود!! خداوند جل شأنه خواست آنان را سرزنش و ملامت كند، و براى شان ثابت كند آدم عليه السلام نسبت به شما سزاوارتر است، پس نام هاى تمامى اشياء را مخفيانه به آدم عليه السلام ياد داد، سپس از فرشته ها در باره اين نامها پرسيده، فرشته ها ناكام شده اند و او پيروز اين آزمايش!! در حالى كه اين مكالمه نه پرسش و پاسخ بود، نه امتحان كانكور، نه فرشته ها چنان اند كه در برابر پروردگار شان جسارت كنند و به مخالفت بپردازند، و مأموريتى براى خود بخواهند، و نه با چنين آزمونى برازندگى و شايستگى آدم عليه السلام به اثبات مى رسد. تمامى آراء از روايات خرافى اسرائيلى اقتباس شده، در تمامى اين آراء هم امور خلاف عقل و عدل به خدا منسوب شده و هم كارهاى گنه آلود به فرشته ها، و افزون بر همه تعبيرهاى نادرست و خلاف واقع از آيات قرآن ارائه شده، الله متعال نه كارى خلاف عدل مى كند و نه خلاف عقل، تعبير آنان هم منافى عدل است هم خلاف مشاهده، امتحانى كه در آن به يكى نقل داده شود آزمون منافى عدالت است، علاوه بر آن ما عملاً مشاهده مى كنيم كه نامگذارى كار انسان است نه اين كه به آدم عليه السلام و اولادش نامهاى تمامى اشياء تفهيم شده، به چند دليل:
اگر اين نامها از سوى خود آدم نه بلكه از سوى خداوند جل شأنه وضع شده بود بايد اين نامها تا قيام قيامت ميان اولاد او متداول مى بود، اولاد عرب و عجم او بايد نامهاى مشابه را به كار مى گرفتند و زبان همه يكسان مى بود، اما عملاً مى بينيم كه نه زبان شان يكى است و نه نامهاى شان، نمى دانم اينها چگونه و چرا جسارت مى كنند كه آيات قرآن را به نحوى تعبير مى كنند كه صد در صد خلاف مشاهده و واقع است؟!!! تعليم نامها به آدم عليه السلام بايد صد در صد همانگونه باشد كه امروز به اولاد او مى آموزد، داستان آدم عليه السلام داستان پدر انسان يعنى خود انسان است، و براى آن در برابر ما فرزندان او قرار گرفته كه از طريق اين داستان به ما تفهيم گردد كه اين و آن نعمت الهى شامل حال شما گرديده، بر تمامى مخلوقات به شما فضيلت دادم، حتى بر فرشته ها هم، شناخت هر چيز و وضع نام مناسب بر آن خصوصيت و برازندگى است كه جز شما به هيچ مخلوقى داده نشده، به گونه اى كه الله متعال به اولاد آدم عليه السلام نامهاى اشياء را امروز مى آموزد همين گونه به آدم عليه السلام آموخته، هر فرزند آدم عليه السلام كه به دنيا مى آيد حتى در نخستين روزهاى پيدايشش به هر چيزى دست دراز مى كند، اين سو و آن سويش را مى نگرد، نامى بر آن مى گذارد، براى مادر، پدر، نان و آب نامهاى دلخواهش را وضع مى كند، در ابتداء غذا و آبش را با گريانش مى طلبد، زمانى كه كمى بزرگتر شد براى اشياء مورد نيازش نامهاى كوچك كوچكى وضع مى كند كه براى تفهيم مادرش به كار مى برد، اگر مادر و پدرش زبان خودشان را بر او تحميل نكنند براى خود زبان و نامهاى جديد اختراع خواهد كرد. معنى تعليم نامها به آدم عليه السلام چنين است نه آن گونه كه در روايات اسرائيلى آمده و برخى از مفسرين ما آن را كاپى كرده اند و تعبيرها و تفسيرهاى نادرست آنان امروز مستمسك افرادى چون عزيز ياسين قرار گرفته.
مى دانيم كه علم تمامى اشياء جز خداى متعال براى احدى مقدور و ممكن نيست، آدم عليه السلام و اولادش اين توان را ندارند كه نامهاى تمامى اشياء را بدانند وحفظ كنند، حافظه اش اين ظرفيت را ندارد.
اين اصل را بايد همواره در نظر داشته باشيم كه قرآن آخرين معيار و ملاك تشخيص حق و باطل است، هر اختلاف؛ در رابطه به هر قضيه اى بايد به قرآن محول شود، تنها سخنى را حق بخوانيم كه موافق قرآن باشد، هر روايت بايد در محك قرآن سنجيده شود، تنها روايتى را معتبر بخوانيم كه مغايرت، تناقض و تعارضى با قرآن نداشته باشد، نه اين كه روايت را اصل بگيريم و آيت را فرع و آيت قرآن را به نفع روايت تأويل كنيم! اين كاريست كه اهل كتاب مرتكب شدند و در نتيجه اش كتاب خدا را كنار گذاشتند و به روايات متعارض با كتاب چسپيدند و دچار اختلافات شدند. حاشا و كلا كه صحابه سخنى گفته باشند كه قرآن نه گفته، صحابه نخستين دانش آموزان و حاملان قرآن بودند، بيش از هر كسى ديگرى آن را بهتر و خوبتر فهميده اند، از زبان كسى بالمواجه شنيده اند كه اين قرآن بر او نازل شده، چگونه ممكن خواهد بود كه آنان حرفى خلاف قرآن گفته باشند؟! اگر گاهى با روايتى روبرو شويم كه با قرآن همآهنگى و همخوانى ندارد؛ به جاى آن كه آيات قرآن را به مذاق چنين روايتى تأويل كنيم بايد بى درنگ و بدون احساس واهمه و تشويش بگوييم: يا راوى اشتباه كرده و يا مروى عنه سخن اهل كتاب را بيان مى كرده و شنونده گمان كرده كه اين سخن و رأى خود گوينده است، به ديگران چون سخن و رأى او انتقال داده. خيلى از روايات را مى يابيم كه در اصل روايات اهل كتاب است ولى به صحابه منسوب شده اند.
تفسير (علم آدم الاسماء كلها) را بايد قبل از همه در خود قرآن جستجو كنيم و ببينيم كه (علًّم) به كدام معنى آمده و چه مطلبى را افاده مى كند، تعليم بالواجه و رو در رو، و از طريق تكلم، يا القاء و تعليم فطرى؟، قرآن چنان است كه برخى برخى ديگرش را تفسير و توضيح مى كند، در اين رابطه نيز وضاحت بسنده و كافى در جلو ما مى گذارد، در روشنايى آيات ديگر قرآن فهم دقيق اين مطلب سهل و آسان است كه تعليم اسماء به آدم عليه السلام چنان بوده كه همين اكنون به اولاد او مى آموزاند، همانگونه كه بيان و سخن گفتن را به اولاد او مى آموزاند، كه قرآن در باره آن مى فرمايد: (علمه البيان: سخن گفتن را به او آموخت). يعنى خداوند متعال استعداد سخن گفتن را در فطرت و ساختار انسان به وديعت گذاشته، چنانچه مشاهده مى كنيم اين آموزش به گونه اى نيست كه انسان از روز نخست پيدايشش قادر به سخن گفتن باشد، بلكه تدريجاً مى آموزد و توانائى هاى سخن گفتنش آهسته آهسته انكشاف مى يابد، قطعاً و صد در صد همين گونه استعداد معرفت اشياء و نامگذارى اشياء را به او داده است. نه اين كه معرفت تمامى اشياء و نامهاى شان از قبل، يكجا و به گونه الهامى به او آموخته شده!!!
از آيه 33 به وضوح تمام فهميده مى شود كه ملائك از امتياز و برازندگى آدم عليه السلام و تفوق استعداد و ظرفيت علمى اش آگاه نبودند، نمى دانستند كه بنابر چه شايستگى هايى اين مخلوق جديد به مقام خلافت زمين برگزيده خواهد شد، تنها با توجه به (اختيار) و استقلالش پنداشته اند كه مبادا در زمين باعث فساد و خونريزى شود، اين پندار نادرست و بى بنياد است و هيچ منشأى در قرآن براى آن سراغ نداريم كه گويا فرشته ها خواهان تفويض اين منصب و مأموريت به آنان بودند.

در پاسخ به ادعاهاى بى مايه (خطا ها و تناقضات قرآن!!! ) قسط سيزدهم

در رابطه به آيه 34 سوره بقره چند مطلب شايان توجه و اهتمام جدى است:
مراد از سجده فرشته ها براى آدم عليه السلام تنها و تنها اظهار اطاعت و انقياد است، نه پيشانى بر زمين گذاشتن، زيرا فرشته ها و ابليس نه در ساختار شان شبيه انسان اند و نه سجده شان شبيه سجده انسان، سجده خورشيد، ماه، ستاره ها، درختها و كوهها نيز شبيه به سجده انسان نيست، اختلاف در اين رابطه كاملاً بى ربط و بيهوده است كه آدم عليه السلام مسجود بود يا قبله، سجده ملائك به آدم عليه السلام بود يا براى آدم ولى به الله متعال؟ چون اسلام هيچ مسجودى ديگر جز خدا را نمى پذيرد و كسى ديگر را سزاوار چنين سجده اى نمى داند.
از اين آيه متبركه اين مطلب نيز به آسانى اخذ مى گردد كه مقام و منزلت ملائك در اين عالم چنان است كه انقياد و سجده آنان در برابر كسى مترادف انقياد هر چيز آسمانها و زمين در برابر اوست، سجده شان در برابر آدم عليه السلام به اين معنى است كه همه چيز عالم مسخر و منقاد او مى شوند، چون متصل آن گفته شده كه جز ابليس همه سجده كردند، يگانه كسى كه از سجده سرباز زد ابليس بود، ديگران در برابر آدم مسخر شدند، در آيات متعدد قرآن مشاهده مى كنيم همين مطلب به الفاظ گوناگون در برابر ما جلوه مى كند و نشان مى دهد كه همه چيز آسمانها و زمين براى انسان مسخر گرديده.
اين آيات گرامى و پرمايه به ما مى آموزاند كه نخستين گناه بر روى زمين گناه تكبر بود، و نخستين كسى كه بنابر اين گناه از رحمت الهى رانده شد ابليس متكبر بود. متكبر كيست؟ كسى كه نسبت به ديگرى خود را بهتر و برتر شمرد، قوم خود را نسبت به قومى ديگر، تبار خود در مقايسه به تبارى ديگر، خود را نسبت به ديگرى بهتر و برتر شمردن همان كارى است كه قبل از ديگران و براى نخستين بار شيطان مرتكب شد. در سوره اى كه اين آيات بخشى از آن است مشاهده مى كنيد كه سرداران مغرور بنى اسرائيل از پذيرفتن زعامت طالوت عليه السلام انكار مى كردند و خود را سزاوارتر و شايسته تر به احراز اين مقام مى خواندند، با اين كار تجربه شيطان را تكرار مى كردند، اين داستان چون نمونه تاريخى براى سرگذشت شيطان و تكبر اوست.
آيا ابليس از زمره فرشته ها بود؟
حال در روشنايى اين شرح و تفسير؛ اعتراض و نقد بى مايه و بى سر و پا عزيز ياسين را به ارزيابى بگيريد كه مى نويسد:
درآيت سى و چهارم اين سوره به موضوع سجدۀ ملائک به آدم و سرکشى إبليس از امر الله در اين زمينه، پرداخته شده است که ذيلاً آنرا بررسى مينماييم.
وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ ﴿34﴾
و چون فرشتگان را فرموديم براى آدم سجده كنيد پس به جز ابليس كه سر باز زد و كبر ورزيد و از كافران شد [همه] به سجده درافتادند 34
پرواضح است که در روند افسانۀ آفرينش آدم، اين فرمايش به گونه يى ناگهانى مطرح گرديده است. و از آنجا که در ضمن آيتهاى مربوط به اين افسانه، هدف و منظور از صدور فرمان سجده به آدم مشخص نگرديده است، افسانه را غموض و سردرگمى يى فراگرفته است که نا هنجاريهاى دوگانۀ زيرين را بار مى آورد:
نخست اينکه صدور فرمان سجده به آدم نشاندهندۀ آنست که الله کس ديگرى را غير خودش نيز مستحق پرستش دانسته به پديدۀ شرک مجال و مجوز مى دهد زيرا سجده کردن عمده ترين نماد از مناسک عبادت به شمار مى آيد.
دوم اينکه به گواهى قرآن، ملائک هيچگاه در برابر الله عصيان و نافرمانى نمى کنند، چنانکه در آيت ششم سورۀ التَّحرِيم آمده است:. . . . لَا يعْصُونَ اللَّه مَا اَمَرَهمْ وَيفْعَلُونَ مَا يوْمَرُونَ. يعنى دربرابر امر خدا عصيان نمى کنند و آنچه را که به آن فرمان داده مى شوند إجراء مينمايند، پس چرا إبليس از امر الله سر باز زد و آنچه را که به او فرمان داده شده بود إجراء ننمود، حال اينکه از متن آيت دانسته مى شود که او نيز از طائفۀ ملائک بوده است، هرچندکه مفسرين قرآن هنگام تفسير اين آيات. . . . تلاش ورزيده اند تا او را شامل طائفۀ جنيان نموده روى اين تناقض آشکار نيز پرده بيفگنند!!
جناب عزيز ياسين! فهم تو از قرآن و آموزه هاى ابتدايى اش تا اين پيمانه بى مايه است كه نمى دانى در قرآن سه طائفه جداگانه انسان، فرشته و جن به عنوان ذوات متفاوت از همديگر، داراى ساختارها، مشخصات و مواصفات جداگانه و متفاوت از هم به بحث گرفته شده اند، در اين آيه و آيات متعدد ديگر قرآن به اين تفاوتها اشاره شده، از جمله اين تفاوتها اين كه انسان از تراب (خاك)، جن از مارج من نار: شعله آتش و فرشته از نور آفريده شده، و حتى به مطلب واضح اين آيه نيز اعتنايى نداشته اى كه مى فرمايد: ابليس از طائفه جن بود!! آيا براى انسان باشعور همين كافى نيست كه جن را از زمره ملك حساب نكند.
اين را نيز نمى دانى كه در قاموس قرآن سجده تنها به معنى پيشانى بر زمين گذاشتن و در پاى كسى افتادن نيست، اگر تنها اين معنى را داشت نه براى فرشته ها و جن به كار مى رفت و نه براى خورشيد، ماه، ستاره ها، درختها و كوهها!! چون اينها نه پيشانى دارند، نه مهره هاى ستون فقرات، نه زانوى كج شونده، تا كمر خم كنند و پيشانى بر زمين بگذارند. . . قرآن مى فرمايد:
وَلِلّه يَسْجُدُ مَن فِى السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْها وَظِلالُهم بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ * الرعد: 15
‏آنچه در آسمانها و زمين است - خواه ناخواه‌ - براى خدا سجده مى كنند و سايه‌هاى شان نيز، بامدادان و شامگاهان.
از فحوى اين آيه به وضوح بر مى آيد كه سجده در اين جا براى افاده اطاعت و انقياد فطرى و طبيعى تمامى مخلوقات آسمانها و زمين آمده، كه طوعاً و كرهاً در برابر سنن الهى و فرامين تكوينى اش مطيع و منقاد اند، نه تنها فرشته ها و انسانهاى مؤمن و مسلمان بلكه افرادى كافر و مرتدى چون عزيز ياسين نيز، نه تنها مخلوقات بلكه سايه هاى شان نيز، كه همچون خود آنها طبق سنن الهى نمايان مى شود، دراز و كوتاه مى شود و پنهان مى گردد. ‏
در آيه بعدى نيز همين مطلب را با شرح و بسط بيشتر مشاهده مى كنيد:
وَلِلّه يَسْجُدُ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَمَا فِى الأَرْضِ مِن دَآبَّةٍ وَالْمَلآئِكَةُ وَهمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ النحل: 49
و آن چه از جنبنده ها در آسمانها و زمين است براى خدا سجده مى كنند و فرشته ها نيز، و خودبزرگ بينى نمى كنند.
اين را نيز نخوانده اى كه مى فرمايد: فَسَجَدَ الْمَلآئِكَةُ كُلُّهمْ أَجْمَعُونَ: پس تمامى فرشته ها جمعاً سجده كردند، اگر قرآن جن را از زمره ملائك مى گرفت هرگز الفاظ كلهم اجمعون را براى بيان سجده تمامى ملائك به گونه مجموعى به كار نمى برد، استثناى ابليس به معنى آن نيست كه او از زمره فرشته ها بود و سركشى كرد، چون فرشته ها سركشى نمى كنند، به اين معنى است كه در تمامى كائنات هيچ چيزى جز ابليس از انقياد در برابر آدم اباء نورزيد، همه يكجا با فرشته ها سر اطاعت خم كردند و مسخر آدم شدند.

واژه های کلیدی

دين، عقايد و باورها
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • نوشته علمی جناب حکمتیار صاحب در مورد رد نمودن چرندیات ذهنی افراد بی دین هزاره بسیار خوب و عالی است ..... خداوند جناب حکمتیار صاحب را خیربدهد که در همچو شرایط بحرانی دنبال مسایل علمی میگردد و اذهان افراد بی دین هزاره گی را منور میسازد در حالیکه اینطور هم نخواهد شد ... متاسفانه جناب حکمتیار صاحب در زمان قدرتش کمتر به مسایل علمی پرداخته است و بیشتر عمر مبارک و با برکت خود را در رقابتهای ناسالم با امر صاحب شهید گذراند ..... چند تذکر میخواهم به همه بدهم و هم گوشزد کنم به جناب حکمتیار صاحب ... از اثر راکت پرانی های حکمتیار صاحب بر شهر کابل در دوره حکومت مجاهدین 60 هزار نفر کشته شده اند ایا جواب اینها را در قیامت حکمتیار صاحب چگونه نزد خداوند خواهد داد؟ اگر حکمتیار صاحب منکر شوند که این گپ دروغ است خوب بیاییم فقط یگ نفر کشته از اثر راکتهای حکمتیار صاحب را بپذیریم ایا ا جواب همان یکنفر کشته را در قیامت داده میتوانی نزد خداوند ؟ مسایل سیاسی را کنار بگذاریم شرعی فکر کنیم ... تو خودت بهتر از دیگران موضوع قتل یگ مسلمان را میدانی که بدون موجب کشته باشی ..... موضوع دیگر بررسی سطحی اعتقادات مردم شیعه میباشد که جناب حکمتیار صاحب به بررسی گرفته است .... نقل قول از زبان اخند های بی سواد در مورد مسایل شیعه همانقدر بی اعتبار است مثل اینکه ما به تعریف دین از زبان طالبان و یا ملا های تعویذ نویس سنی اعتبار داشته باشیم ..... من حق میدهم به جناب حکمتیار صاحب که بر اعتقادات شیعه اعتراض کند نه تنها ایشان بلکه خود اهل علم ایران و حتی علمای مذهبی ایران بر حرکات و افگار مذهبی خود ایراد گرفته اند و حتی راه و رسم اصلاحی برای ان پیش کرده اند ..... من پیشنهاد میکنم که جناب حکمتیار صاحب در این دوره اخری عمر خود برای رفع شبهات دینی و مذهبی با یگ عالم مذهبی شیع در ایران و یا افغانستان در تماس شود تا رفع این شبهات شود ..... در قم تهران و مشهد علمای اگاه و خبیری وجود دارند که اتفاقا طرفدار سیاسی جناب حکمتیار صاحب هم هستند میتوان ایرادات بر اعتقادات شیعه را در میان گذاشت نه اینکه در سایت کابل پرس? که خود دین ندارد این مسایل را مطرح کرد ..... ضمنا سه نفر از علمای شیعه افغانی نیز هستند که میتوانند قناعت حکمتیار صاحب را در مورد ایرادات مذهبی داده بتوانند ایت الله فیاض جاغوری ... ایت الله محقق کابلی و ایت الله محسنی .... کار علمی باید با اهل علم مطرح شود نا با یگ عده بچه بی عقل و ضد دین ..... میتوان بحث های شغاهی و یا کتبی و تحریری حکمتیار صاحب با علمای شییعه را برای اگاهی اذهان عامه بخش کنیم تا حقایق روشن شوند و حقانیت مذهب شیعه برای علاقمندان روشن گردد

  • تا قدرت داشت شیعه و سنی را کشت تا جوان بود راکت پرانی کرد تا زور داشت کارهای نادرست انجام داد حالا که پیر شد حالا که منزوی شد و حالا که حتی پاکستان و طالبان هم نظر منفی به او دارند و حالا که امیریکا دنبالش هست تا او را مردار کند امده و برای مردم شیعه درس خوب و بید را تدریس میکند عجب دنیای شده تو خودت با شهنواز تنی اتحاد کردی تا شاید به قدرت برسی تو با دوستم زنا کار و شراب خوار ایتلاف کردی و حزی اسلامی را نزد جهان اسلام ذلیل ساختی حالا امدی عالم دین شده ای ؟ چند روز بعد مردار میشوی و به دوزخ میروی پهلوی ببرک و تره کی و نجیب

  • همین گل بیدین چندی قبل پیام داد که اگر به قدرت برسد هزاره ها را قتل عام میکند هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها گلبیدین تو با ایتلاف با بابه مزاری از چنگ مسعود شهید فرار کردی این دفعه هزاره ها با تاجیک و ازبک ها یگجا تو را به بدترین شکل ممکن خواهند کشت علاوه بر اینکه پشتونها هم از تو متنفر هستن و حزب اسلامیت چند پارچه شده و هر پارچه اش با دیگران پیوسته است و تو تنها و ذلیل شده ای

  • Hekmatiyar jan meta.hahhhaha

  • خدا لعنت کند گلبدین حکمتیار را که اینطور آشکارا بر مذهب حقه اهلبیت تاخته و دروغ های شاخدار در باره آحادث و روایات ما نوشته. سالها قبل یکی از دوستان این انسان کثیف را مرتد و از پیروان مذهب تهوع آور وهابیت میخواند ولی ما به این عقیده بودیم که او حنفی است مسلمان ولی واقعا اشتباه میکردیم حالا روشن شد که این موجود پلید یکی از رهبران نواصب و از دشمنان سرسخت اهلبیت پیامبراست واقعا این چهره مکروه و متعفن یکی سلل ناپاک دشمنان دین خدا بوده که چنین بر مذهب حقه اهلبیت تاخته است این ولد شبهه که به یقین از عملکرد نامشروع و شهوترانی مادرش با مردان متعدد به وجود آمده و پس از قرار گرفتن مورد نوازش جنسی توسط استاد نماهای مکاتب، علمای متعفن وهابیت را نیز در زمان فرا گیری علوم به اصطلاح دینی از اهدای مقعدش بی نصیب نگذاشته امروز بر مقدسات ما توهین میکند

  • کاش خداونده اقای حکمتیار منطق میداد که با تفکرات افراطیشان انسانهای دیگر را قتل عام نکنند.
    این خداوندی که حکمتیار به او میبالد تنها جنگ را میشناسد. اگر زمین و اسمان را در شش روز افرید پس عقل مسلمانانی چون انجینیر بیخرد را هنوز میسازد. اما تا این مسلمانان سوته مسلمان صاحب عقل شوند و از ان استفاده کنند، باید نسلهای اینده هم در اتش اینها بسوزند.
    برای رسیدن به قدرت در خشتک ... خود حتا بمب جاسازی میکنند و مسجد و زمین اتش میزنند و قتل عام میکنند.
    در قران کریم تمام ساینس و علم خفته است، اما افغانستان و مسلمانان تنها قسمتهای جنگیش را دوست دارد و نه علمش را. دنیا خود را به مهتاب و مریخ رساند اما در کشور ما اب پاک برای اشامیدن پیدا نمیشود. هر روز به خود میبالند که اسلام چنین است و چنان و ما مسلمانان صاحب ان هستیم، اما پیشرفت را دیگران میکنند. چرا مکتب را اتش میزنید اقای حکمتیار؟ چرا فرزندان این مملکت را از اموزش علم باز میدارید؟ چرا و چرا های دیگر که شما با افراطیت و خشونت جواب میدهی. اسلام دینیست کامل اما مسلمانانی چون شما یا دوستان عربتان با خبر یا بیخبر برای بدنامیش کار میکنید. خبر دارید دالر واحد پول کدام مملکت است؟ دین این مملکت چیست؟ اما شاید چون اعراب و پاکستانیها به شما ان دالرها را دادند و میدهند، پس نجس و حرام نیست!؟
    عزیز یاسین و کامران میرهزار نام اسلام را بد نمیکنند بلکه این جناب شما و امثال شما هستند که نام دین اسلام را با خشونت خود بد کرد هاند.
    چرا شما جرات بیرون امدن از غارتان را ندارید؟ چرا از کفار میترسید؟ بیاید و مانند ابوبکر وعمر و عثمان و علی و در میدان جنگ شمشیر بزنید و با مهان شمشیر نزد خداوند دعا کنید.

    چه خوب شد که قبرم با قبر شما یکی نیست و جوابگوی اعمال شما من نیستم. روز قیامت تو برای خود جواب میدهی و من برای خود.

    قومی متفکرند اندر ره دین

    قومی به گمان فتاده در راه یقین

    میترسم از آن که بانگ آید روزی

    کای بیخبران راه نه آنست و نه این

  • قربان کابل پرس? که حتی به قاتلین مردم اجازه سخن میدهند.

  • اگر فدرت میداشتم، اولین افرادِ را که به میز محاکمه میکشاندم،
    سیاف و گل بیدین میبود. بعد جنایتکاران دیگررا ......

  • من تعجب میکنم که حکمتیار چطور درین اخر عمر نکبتبار خود به دفاع از اسلام پرداخته است مگر تا حالا افراد بی دین بر ضد اسلام کم نوشته اند ؟ فکر میکنم ادم که پیر شود باز به دوران انزوای ذهنی و اجتماعی خود میرسد و دلش نازک میشود و حالا حکمتیار هم خواسته در انزوای ذهنی و اجتماعی خود کمی تغیر بوجود بیاورد و لهذا مقاله نویسی را شروع کرده اما تعجب اینکه چطور به کابل پرس? فرستاده مقاله خود را ؟ به میلیونها دالر را مصرف کرد همین ادم اما ناتوان از ایجاد یگ سایت خبری ؟ به این میگویند بی لیاقت و لیاقت اش فقط در کشتن و ترور افراد و شیطنت بین دیگران و حالا که رانده پاکستان و طالبان هم شده مجبورا مثل زنهای بیوه یادی از اسلام کرده و دیگر اینکه حکمتیار سخت قدرت خواه و خود پسند هست و خداوند هم به همین خاطر اورا محروم از قدرت سیاسی بین مرگ و زندگی نگداشته تا خوب زجر بکشد هاهاهاهاهاهاهاهاها

  • من با تمام نفرت كه از حكمتيار دارم ، بعد از مطالعهء اين مقاله بايد اعتراف نمايم كه از نظر منطق علمي وهم قوهء استدلال اين مقاله ميتواند يكي از بلند ترين مقالات علمي باشد كه تا كنون ازقلم نويسنده هاي اسلامگرا وسيكولار بزبان فارسي نوشته شده است.

  • بهمنک، زمانیکه رهبر دلخواهت عبد عبد ، خان محمد را
    (عضو حزب اسلامی به رهبری عبدالهادی ارغندیوالِ پشتون )
    بحیث معاون اولش انتخاب کرد و با غنی کوچی ازدواج نمود،
    چه فرق میکند که یک چوکره مانند تو نیز خودت را به ریش حکمتیار کشال کنی؟
    " منطق علمي وهم قوهء استدلال" حکمتیار میشود یک بهانه ای خوبِ باشد،
    برای کسیکه همه رهبران دلخواهش به دهنش شاشیدند.

  • در اين شك ي نيست كه جناب نويسنده از نهايت حوصله و وقت بحر نوشتار و بحث و ثبوت مدعاي خود كرده اما اكر خود نويسنده مانند هر خواننده اين نوشتار را بخواند به اين نتيجه ميرسد كه باوجود مهارت بالقوه نويسنده از بحر مقايسوي معاني موارد بحثي اين نوشتار فاقد معيار هاي علمي براي اثبات مدعاي خود است. دخيل ساختن احساسات شخصي نويسنده و ادامه بحث كليشه اي و مهم تر از همه استفاده نظريه توطعه به تكرار و خطاب به مخالفين نظريات خود به جاسوسي و مزدور بودن براي كشورهاي غربي از اعتبار هر كونه علمي و تحقيقي بودن اين نوشتار را به اثبات مي رساند. از اين هم كه بكذريم ايا براي نويسنده همين كافي نيست كه با خود بيانديشد كه كساني را كه نويسنده مخالفان نظريه خود ميداند نه از راه كشتار جمعي، نه از راه كفر يا مسلمان خواندن ديكران، نه از راه ايجاد وحشت و ترس، و هزار عمل غير انساني ديكر بلكه مخلفان اين جناب محقق از راه به دستن كرفتن قلم و خواندن كتاب هاي رهنمود ي براي زندكي است وارد بحث شده اند. تعجب است كه نويسنده غافل از اين مهم است كه هر خواننده و محقق و در نهايت هر انسان داراي حس كنجكاوي است و مي خواهد بهتر بداند و بشناسد. ايا اين بهتر نيست كه از بحر خوب شناختن بايد خواند ، زير سوال برد و اثبات كرد تا اين كه نشست و شنيد كه از صحابه نقل شده كه شخص مريض از نوشيدن ادرار و بول حضرت محمد ص شفا يافته است و هم به بهشت مي رود كه افراد بي كناه را با خود و از خود بيشتر به بهشت بفرستد.

  • آنانیکه به محتوای علمی مقاله توجه ننموده و به شخصیت حکمتیار می تازند باید بگویم که: سویه شما بسیار پایین تر از آن است که به مفهوم و محتوای مقاله پی ببرید. این عده اصلا" استعداد و توانایی آنرا ندارند که مقاله را خوانده بتوانند چی رسد به اینکه مفهوم انرا درک کنند.

  • بجواب شخص بي نام ونشان كه بر من تاخته است وخود از شرم وننگ ؛ قادر به انتخاب حتي يك نام مستعار هم نيست:
    دوست عزيز! اينكه شما بدهن هركي مي شاشيد اختيار داريد ولي آنچه كه بنده ازين مقاله برداشت نموده ام تاكنون هيچكسي در ايران وأفغانستان از كريم سروش گرفته تا خواجه بشير انصاري وناصر مكارم شيرازي وغيره در رد ادعاهاي اسلامستيزان مشهور مانند فريدون مشيري وعلي دشتي وشجاع الدين شفا چنين مقالهء علمي ننوشته اند. حالا اين بر مخالفان عقيدتي حكمتيار ارتباط ميگيرد تا اين نوشته را رد نمايند ولي گمان نكنم كه آنها قادر به نقد اين مقاله شوند زيرا آنها مانند حكمتيار بر خوردار از زخارف علمي در هر دو بخش يعني بخش اسلام شناسي وبخش علوم طبيعي نيستند، چند تا آيت كه آنها به شكل غلط وناجور مي نويسند آنها را نه از منابع اصلي دين بلكه از روايات شفاهي مردم عوام نقل ميكنند، اما نبايد درين شك كنيد كه حكمتيار به تنهايي خود علاوه بر حفظ قرآن ودانش ديني در رشتهء حديث وأحكام فقهي به علوم معاصر نيز دسترسي دارد.
    بناء چه بخواهيد يا نخواهيد مقاله از ارزش علمي برخوردار است، اين درست است كه من از مخالفان سرسخت حكمتيار بوده ام وهستم اما اينكه بگويم مقاله اش هم ارزش علمي ندارد انصاف علمي را مراعات نكرده ام.
    شما نيز كوشش كنيد كه بدون در نظر گرفتن مخالفتهاي سياسي ، مقاله را با حوصله مندي وبردباري بخوانيد ، بعد اگر مواردكه در نظر تان غير علمي ثابت شد آنرا به نقد بكشيد، اين كار را هر انسان باشرف وبا عزت كه حلال زاده باشد واز پدر شرعي خودش بدنيا آمده باشد ميكند، اما اشخاص كه بي پدر ومادر باشند ودر جنده خانه ها تولد شده باشند مانند شما از شاشيدن حرف ميزنند، درحاليكه شاشيدن ودشنام دادن با مسايل علمي جور نمي آيد

  • بهمنک مانند سگ دَیدو سرگردان در کوچه ها میگردد و حیران است که
    حالا خودش را (ببخشید) به خایه کدام جنگسالار کشال کند، زیرا رهبران
    دلخواهش خو همه به دهانش شاشیدند. ازدواج عبدالله با غنی و معاون اولش
    از حزب اسلامی گلبدین تمام تفکر فاشیستی قومی این سگ کابل پرس? را به صفر مبدل
    ساخت. چون از خود هویت و شخصیت ندارد، باید گاهی کارمل دلقک شوروی را، گاهی
    مسعود اخوانی را و گاهی عبد عبد شورای نظاری را بحیت خدایان خود بپرستد.
    جالب است که همه خدایان این سگ، یکسره قاتلان مردم بیگناه افغانستان اند.

  • حضرت محمد قبل از اینکه به پیغمبری مبعوث شود مشغول تجارت بود و در جریان تجارت با یهودیان زیاد آشنا شده و قصه های از تورات را شنیده بود و یک اندازه معلومات راجع به دین یهودیت کسب نموده بود. وی بعد از اینکه خودرا رسول خداوند اعلان کرد هیچ کسی به وی ایمان نیاورد جز عده اندک از نزدیکان ایشان. ایشان به مدت 13 سال کوشش زیاد نمود که مردم به وی ایمان بیاورد ولی جز 85 تا 100 نفر از دوستان و نزدیکان ایشان دیگر کسی به وی ایمان نیاورد چون ایشان نه کدام معجزه داشت و نه هم منطقآ میتوانست مردم را قانع سازد که وی رسول است. بعد از مدت 13 سال وی از مکه خارج شدند و به مدینه رفتند و ایشان برای امرار معاش خود و تعداد اندک هواخواهانش به دزدی و چپاول کاروان های تجارتی رو آورد. اینجا بود که یکتعداد اشخاص بیکار، بی کسپ و ولگرد از موضوع آگاه شدند و نزد حضرت محمد آمدند وبه دزدی مشغول شدند و آهسته آهسته تعداد پیروان از این مدت در حقبقت افزایش پیدا کردند. بعدآ که تعداد زیاد شد کاروان های تجارتی نمیتوانست مصارف آنها را تکافو کند بنآ آنها تصمیم به تعرض، چور و چپاول قبیله های یهود که مردم نسبتآ متمول تری بودند اقدام کردند و درین تعرض ها جنایات هولناکی را انجام دادند که از جمله میتوان حادثه بنی قریضه که در قرآن نیز به آن اشاره شده ، ماجرای حضرت محمد با صفیه دختر قبیله بنی نضیر که در سیرت النبی وغیره احادیث و منابع اسلامی تذکر یافته نام برد. حضرت محمد تا زنده بود به فتوحات خود ادامه داد ولی مردمان آن دوران هم از یاران اصحاب حضرت محمد و هم مردم عادی به اسلام ایمان نداشتند. یاران و نزدیکان حضرت محمد از برای قدرت و اموال دزدی دین اسلام را قبول نموده بودند و مردم عادی از ترس مسلمان شده بودند و کدام ایمانی به حضرت محمد و اسلام نداشتند زیرا در آنزمان لشکر اسلام آمده بود بالای سرشان و میگفت مسلمان شو تا خودت، فامیلت و اموالت در امان باشی در غیر آنصورت خودت و پسرانت بزرگت و برادارانت اگر داشته باشی کشته میشوید، زنان جوانت واموالت بین صحابی تقسیم میشوند. بنآ هرکس که میبود مسلمان میشد از ترس خود نه بلکه بخاطر فامیل و زنان خود مسلمان میشدند. زمانیکه حضرت محمد وفات نمود یاران نزدیکش به شمول سه خلیفه اول اسلام به زودی خود را به مسجد رساندند تا چوکی خلافت را نصیب شوند آنها (صحابی) هیچ ایمانی به اسلام و حضرت محمد نداشت ورنه چطور امکان دارد پیامبری که بهشت را به آن همه جلال و اعظمتش برای آنها وعده داده بود بعد از وفات حتی خیالی هم به جنازه آنحضرت نیانداختند طوری که در مراسم تشیع جنازه و خاکسپاری آنحضرت اصلآ شرکت نکردند جنازه آنحضرت در روی میدان بود که مهاجرین و انصار برای چوکی خلافت با هم دعوا داشتند و جنازه آنحضرت را صرف علی و یکتن دیگر شستشو داده و به خاک سپاریدند حالا اگر یکمی فکر کنیم این دلیل عمده و بسیار واضح است که صحابی اصلآ ایمانی به اسلام و حضرت رسول نداشتند و صرف بخاطر قدرت پهلوی حضرت آمده بودند.
    مردم عادی هم زمانیکه شنیدند حضرت محمد وفات یافته همه از اسلام برگشتند طوریکه خلیفه اول سخت وارخطا شد طوریکه در منابع مختلف اسلامی آمده است به جز مدینه دیگر تمام شهر را اسلام را ترک گفتند و دلیل مسلمان ماندن مدینه هم موجودیت خلافت درآنجا بود که اکثر شان بصورت مستقیم یا غیر مستقیم در قدرت سهیم بودند و نابودی اسلام در حقیقت نابودی خود شان بود آنها بیشتر بخاطر مادیات مسلمان ماندند تا معنویات. اینحا بود که خلیفه اول مسلمین لشکر بزرگی را به سر کردگی خالد بن ولید ترتیت داد و مردم را که از اسلام گشته بودند قبیله به قبیله قتل عام کردند تا این احوال به دیگر قبایل رسید زمانیکه لشکر خالد بن ولید به قبیله مالک بن نویره رسید ریس قبیله از ترس گفت الحمد الله ما همه مسلمان هستیم و از اسلام برنگشته ایم لشکر خالد قصد رفتن داشت که ناگاه نگاه خالد بن ولید سردار اسلام به جمال زیبای زن مالک بن نویره ریس قبیله افتاد و دستور قتل عام تمام افراد قبیله را داد تا زن ریس قبیله را تصاحب نماید چون این یکی از ارکان اسلامی و دستور الله است که مخالفین را بکشید زن و اموال آنان را به غنیمت بگیرد. اگر چه خلیفه دو م حضرت عمر میخواست که خالد بن ولید بخاطر این کارش محاکمه نماید که به خاطر یک زن یک قبیله مکمل از مسلمانان را قتل عام کرد ولی خلیفه اول وساطت نمود ه خالد بن ولید را معافیت داد.
    بنآ به خوبی فهمیده مشوند که مردم هم از طبقه قدرتمند و مردم عادی به اسلام ایمان نیاورده بودند و مسلمانان فعلی هم چون پدرانشان به زور مسلمان شده بودند مسلمان هستند و90% مسلمانان اصلآ درمورد دین شان کوچکترین معلومات ندارند.
    قرآن که ما یک وقت فکر میکردم کلام خداوند است، علم است، ساینس است، راهنمایی بشریت است چنین است و چنان است پر از: 1. داستان های که از تورات رونویسی شده وبا هیچ منطق جور در نمیاید(مثلآ داستان حضرت نوح، داستان حضرت موسی و خضر نبی، داستان ذولقرنین وغیره)
    2. دستورات خداوند برای کشتار، چور، شکنجه و تجاوز به زنان غیر مسلمان
    3. حل نمودن مشکلات شخصی حضرت محمد حتی کوچکترین مشکل که حضرت به آن دچارمیشد توسط آیات قرآن حل میشد حتی مشکلات از قبیل خانه داری، مهمان داری و غیره (رجوع شود به ماجرای محمد با عروسش زینب، ماجرای محمد ، حفصه و ماریه و همچنان سوره احزاب آیه 53 ،33،51 ) مراجعه شود
    4. همچنان بعضی دستورات بسیار پیش پا افتاده. و راجع به علم و ساینس اگر در قرآن بگردی چیز هایکه جز خنده گرفتن چیزی عایدت نمیشود میباشد. مثلآ خداوند میگه زمین را در دو روز و آسمان را نیز در دو روز خلق کرد درحالیکه زمین بسیار زیاد کوچکتر از آسمان است که بشود عین وقت را برای خلقش صر ف کرد. (لطف نموده یکبار حد اقل یکبار قرآن را به لسان خودت بخوان و آنرا به انسانیت و عقل خود مقایسه کن بعد از خودت بپرس که چنیین چیز های میتوان کلام خداوند که این جهان هستی را بو جود آورده است باشد).
    یکی از دیگر جالبترین حقیقت در باره یی قرآن ماجرای عبدالله بن سعد است وی یکی از کاتبان حضرت محمد بود زمانیکه آیات برای حضرت محمد نازل میشد وی به عبدالله بن سعد میگفت که این آیات را بنویسد. عبدالله بن سعد شخصی شاعری بود که ذاتآ در سخنوری و ادبیات استعداد فوق العاده داشت و آیات قرآن را تغیر میداد البته این تغییرات به مشوره حضرت رسول صورت میگرفت. آیات را که حضرت محمد برای عبدالله میگفت بنویس از نظر ادبی بسیار بی کیفیت بود و عبدالله بن سعد برای حضرت محمد میگفت که میخواهد طوری دیگری بنویسد تا زیبا تر معلوم گردد و حضرت محمد هم قبول میکرد. عبدالله بن سعد اسلام را رها کرد و از مدینه به مکه آمده اعلام کرد که اسلام دروغ است و قرآن حرف خدا نی بلکه حرف های محمد است. چطور امکان دارد که من بنده حقیر ادبیاتم از خدا بالا تر باشد و محمد چطور پیغمبری باشد که اجازه دهد من حر ف خداوند را تغییر بدهم. بعد از فتح مکه محمد دستور قتل وی را و چند تن دیگر را طوری صادر کرد که گفت اگر به دیواز کعبه هم چسپیده باشند باید کشته شود. عبدالله بن سعد که قرابت نزدیک با حضرت عثمان داشت به وی پناه برد و عثمان وی را نزد محمد برد تا شفاعت کند. محمد ساکت ماند و بعد از مدتی گفت که وی را بخشیده است و بعد از رفتن آنها حضرت محمد بالای اطرافیانش قهر شد که وی بخاطر ساکت ماند تا یکی از شما گردن این مرتد را میزدید.
    مغالطات اسلام بسیار است اما برای یک انسان همینقدر کافی است تا ماهیت اصلی این دین را بشناسد.

  • دشنام دهندهء گرامي!
    من دربارهء مقالهء حكمتيار نظر خودرا بيان داشته ام، چنين كاري در تمام ستون هاي سايت كابل پرس بويژه درين ستون حق طبيعي هر خواننده بشمول جناب شما هم ميباشد، شما با دشنام وتوهين هرگز قادر به تغير دادن افكار ديگران نميشويد جز اينكه اخلاق وتربيهء خانواده گي خودتانرا به نمايش بگذاريد

  • سروري صاحب! مثل اينكه جنابعالي نوشتهء قبلا نشر شده درسايتهاي ديگر را كه با مبحث اصلي سر نميخورد اينجا دوباره پست كرده ايد.
    دوست عزيز! يكبار نوشتهء حكمتيار را دقيق بخوانيد وبعدا حرف جديد تان را در رد آن ادعاها بيان داريد بهتر است، حكمتيار دليل خلقت آسمان وزمين را در دو روز خيلي واضح كرده ولي شما حرف جديد براي بحث كردن نداريد

  • احترام نویسنده باید گفت که:
    1 دود خود هنوز انرژی نیست.
    2 فاصله زمین و مهتاب به طور متوسط تقریباً 400000 کیلومتر است.

  • جناب پرویز بهمن، اصلآ مغالطه نکن نوشته فوق را بنده خود نوشته البته نه درهیچ سایت نه بلکه در سایت کابل پریس. هدف از نوشته من نشان دهنده حقیقت است و البته راجع به مقاله گلبدین صاحب باید گفت که با نوشتن مطالب بسیار زیادی نتوانسته کدام مفهوم درست را بیان نماید او میگوید که خداوند آسمان و زمین را در دو روز آفرید زیرا آسمان و زمین جز عالم هستی است در حالیکه در سوره فصلت بسیار واضح کلمه سپس آمده یعنی خداوند میفرماید که آسمان را بعد از زمین آفرید. و مطب جالبتر این که خداوند برای ساختن زمین با این کوچکی اش 4 روز را صرف کرد و برای آسمان با این بزرگی اش 2 روز را صرف میکند. البته جناب گلبدین از بزرگی کایینات چیزی نمیداند در حالیکه زمین به مقایسه کایینات از یک ویروس کرده هم کوچکتر است و جناب گلبدین از ساینس صحبت میکند در حالیکه در قرآن در داستان ذولقرنیین آمده که است که ذولقرنین در جایی رسید که آفتاب در گل و لای غروب میکرد این ساینس قرآن است. حالا راجع به تناقصات قرآن همین کافی نیست که در یک جا میگوید در انتخاب دین هیچ اجبار وجود ندارد ولی در جای دیگر میگوید هریک از اهل کتاب که به خدا و رسولش ایمان ندارد کار زار کنید یا جزای مرتد مرگ است.
    اما راجع به شخصیت گلبدین باید گفت که آیا واقعآ ایشان به اسلام ایمان دارند؟ در قرآن امده که با کفر دوستی نکنید در حالیکه جناب گلبدین غلام CIA بوده و میلیارد ها دالر سازمان سیاه را مصرف کرد تا افغانستان را در بدر نماید. در قرآن میگوید کشتن یک انسان بی گناه برابر با کشتن تمام مخلوق است در حالیکه گلبدین هزا ران بی گناه را در کابل کشت. گلبدین با احمد شاه مسعود سالها جنگ کرد که در نتیجه هزاران نفربی گناه کشته شد آیا احمد شاه مسعود کافر بود؟ گلبدین یک یا دو سال پیش اعلان کرد که هزاره ها را میکشد. آیا پرویز بهمن کشتن یک انسان به جرم هزاره بودن در اسلام روا است یا خیر؟

  • تناقض گوئی در قرآن،در قرآن تانقض گوئی بحد وفور دیده میشود ودرینجا یک نمونۀ کوچک آن آورده می شود تا دیده شود که آقای مفسر قرآن! چگونه به تفسیر آن مبادرت می ورزد وپاسخ علمی! ارایه می دارد:
    الله مسلمانان برای زندگی پس از مرگ! بهشت و جهنمی ساخته که در بیان وسعت این مکان های تخیلی و فاصله بین ان دو دچار تناقض گویی های اشکاری شده. قران (ایه های 21 سوره حدید و 133 ال عمران و 20 سوره دهر) وسعت بهشت را به اندازه همه اسمانها و زمین میداند! ولی در بیان وسعت جهنم سکوت کرده است و مشخص نیست وسعت جهنم چقدر است. با این حال قران در ایه 46 سوره اعراف بیان میکند که دیواری بنام اعراف بین بهشت و جهنم وجود دارد که بهشتیان و جهنمیان نمیتوانند همدیگر را ببینند
    ایه 133 سوره ال عمران: به سوی بهشتی که پهنای آن همه آسمان‌ها و زمین را فرا گرفته
    ایه 46 سوره اعراف : و میان این دو گروه حجاب و پرده های است و بر اعراف مردانی هستند که همه را به سیمایشان میشناسند و بهشتیان را که هنوز داخل بهشت نشده و چشم امید به دخول آن دارند ندا کنند که سلام بر شما باد.
    طبق ایات بالا بخاطر وسعت و حجابی که الله برای بهشت و جهنم در نظر گرفته بهشتیان و دوزخیان نمیتوانند همدیگر را ببینند اما وقتی ایه های 50 تا 57 سوره ی صافات را میخوانیم به یک تناقضی اشکار بر میخوریم:
    ایه های 50 تا 57 سوره صافات: در آن‌جا مؤمنان بعضی با بعضی به صحبت روی کنند. (۵۰) یکی از آن‌ها گوید: (ای رفیقان بهشتی) مرا (در دنیا) همنشینی (کافر) بود. (۵۱) که با من میگفت: آیا تو (وعدههای بهشت و قیامت را) باور میکنی؟ (۵۲) آیا چون مردیم و استخوان ما خاک راه شد باز (زنده شویم و) پاداش و کیفری یابیم؟ (۵۳) باز (این گوینده‌ی بهشتی به رفیقان) گوید: آیا میخواهید نظر کنید (و آن رفیق کافر را اینک در دوزخ بنگرید)؟ (۵۴) آن گاه خود بنگرد و او را در میان دوزخ (معذّب) بیند. (۵۵) به او گوید: قسم به خدا که نزدیک بود مرا (همچون خود) هلاک گردانی. (۵۶) و اگر نعمت و لطف خدای من (نگهدار) نبود من هم به دوزخ (نزد تو) از حاضر شدگان بودم. (۵۷)
    خوب دقت شود، بهشت و جهنمی که پیامبر الله در ذهنش ساخته و پروریده است هر کدام به اندازه ی یکی از نخلستانهای شهرش وسعت ندارد چه برسد به زمین و تمام اسمانها!!! زیرا سخنگوی ایه 55 سوره صافات از درون بهشت نگاه میکند و همنشین دنیایش را در وسط جهنم می شناسد و می بیند و با او سخن میگوید !! که این خود در تضاد اشکار با ایه 46 سوره اعراف است که میگوید حجابی بین بهشتیان و جهنمیان وجود دارد که نمیتوانند همدیگر را ببینند. چنین بهشت و جهنمی به این اندازه و وسعت طبق ایات سوره صافات به یقین باید شبیه دو خانه همسایه باشد.!! وقتی یک نفر در بهشت به این راحتی میتواند رفیق دنیایی خود را در جهنم پیدا کند پس باید وسعت چنین مکانی بسیار کوچک باشد. مشخص نیست چگونه میلیاردها انسان باید در این دو مکان تخیلی جا شوند! الله مسلمانان واضح نگردانیده که روح این ملیارد ها انسان درین گفتگو دخیل هستند یا روح وجسم ایشان، مطابق آیه های قر آنی جسمها فقط درقیامت با صور اسرافیل از خاک سر بر می آورند ودر پیشگاه عدل الهی به حسابدهی حاضر می شوند، اما مطابق متون دینی ادیان ابراهیمی از پیدایش آدم ابوالبشر تا اکنون که تقریباً 8000 هزار سال می شود قیامت رخ نداده است، پس این ملیارد ها انسان فاقد جسم چگونه همدیگر را می شناسند و گفتگو می کنند. آیا روح عذاب ونشاط را درک میکند؟ وخود روح چیست واز کدام عنصر ساخته شده است؟ امید است مفسر قرآن آقای حکمتیار درین مورد روشنی علمی انداخته و تناقضات فوق را نیز مانند شش روز خلقت توضیح علمی !! ارایه بدارد.

  • آقایان!چرا اینقدر طبل میان تهی قرآن واسلام را می کوبید و به بحث وجدل بی مفهوم مبادرت می ورزید قرآن واسلام به اندلزه یک آسپرین به بشریت خدمت نکرده است. خدمت قرآن این قانون اساسی اسلام داعش، بوکو حرام، طالبان کرام، وهابیت و ولایت فقیه است.

  • قرار تحقیقات محققانه کتاب کنکاشی در قرآن:
    "دردنیا هفت ملیارد مردم زندگی می کنند که یک ملیارد آنرا مسلمانان تشکیل می دهند. مسلمانان شش ملیارد دیگررا کافر می دانند، ازین یک ملیارد انسان حدود صدو پنجاه ملیون شیعه هستند که بقیه مسلمانانرا کافر می دانند و می گویند به غیر از شیعیان بقیه به جهنم می روند. ازاین صدو پنجاه ملیون حدود صد ملیون شیعه دوازده امامی هستند که بقیه شیعیان را کافر می دانند، در مذهب شیعه دوازده امامی روشهای مختلفی مانند نو اندیشی دینی وجود دارد که فقها آنرا بدعت گذار و کافر می دانند، حدود ده ملیون در ویش و علی اللهی وجوددارد که بقیه آنهارا کافر می دانند، برخی جزو گروه حجتیه هستند که برای ظهور امام زمان (!!) زمینه سازی میکنند وتوسط فقها کافر وبد عت گذار شناحته می شوند، برخی از شیعیان آزاد اندیش هستند که مرتد حساب شده و باید کشته شوند، بر خی از شیعیان شراب می خورند یا واجبات دین را انجام نمی دهند و کافر شمرده می شوند، برخی از شیعیان معتقد به ولایت فقیه هستند و بر خی معتقد نیستند، برخی از شیعیان دین را جدا از سیاست میدانند که کافر محسوب می گردند، برخی معتقدند هر شیعه باید از یک مرجع دینی تقلید نمایند و اگر کسی مقلد کسی نباشد نماز وروزه او قبول نمی شود و کافر است و... سر انجام این کافر انگاری چنان است که تمام انسانها کافر و مستحق مرگ و تحقیر می شوند، مکلارم اخلاقی و انسانی زیر پای این جاهلان لگد مال می شود و در نتیجه سازمانهای تفتیش عقاید ایجاد می شود."
    قرار اطلاع سایت های خبری ایرانی ساز مانهای تفتیش عقاید دستگاه ولایت فقیه دوروز قبل محسن امیر ارسلانی را به دلیل قرائت مغایر قرائت فقهای ولایت فقیه از قرآن حلق آویز کرد. دلیل دار زدن اورا اتهام «توهین به حضرت یونس»دانستند: محسن در جلساتش مثلا می گفته که حضرت یونس از شکم نهنگ بیرون نیامده است و قرائت‌های جدیدی از حضرت یونس ارائه داده بود که هیچکدام خوشایند فقهای ولایت فقیه نبوده است و بدین قرار حکم ارتداد وکافری اورا صادر و اعدام می کنند.

  • قسط هاى بعدى اين نوشتار خيلى علمى را بايد حتماً وبدون تأخير وسانسور نشر كنيد، تا جواب تمامى اعتراضات را به قضاوت بنشينيم. شما هفتاد اعتراض منحط ياسينو ميرزا را بدونكم وكاست وسانسور نشر كرديد، حوصله جواب آنرا نيز داشته باشيد،

  • من چند قسط ديگر اين نوشتار مستند علمى - دينى را در سايت شهادت مطالعه كردم، آن را بهترين نوشته علمى در زبان فارسى يافتم، مطالعه آنرا به تمامى كسانى توصيه مى كنم كه در تلاش وجستجوى حقيقت اند، اختلاف با حكمتيار؛ ازهر نوعى كه باشد، سياسى،مذهبى، قومى، نبايد ما را به انكار ازحقيقت و مخالفت با علم وعقل وادارد، قضاوت عادلانه و عاقلانه در باره تحليل هاى علمى نبايد از تعصب و دشمنى ما با شخصيتها رنگ بگيرد و ما را به موضعگيرى هاى ناشيانه بكشاند. پذيرفتنى نيست كه سايت كابل پريس هفتاد اعتراض پوچ ومنحط ياسين ميرزا به نشر مى سپارد اما ازمكمل پاسخ آنها خوددارى مى كند!!

  • جناب علی بزرگوار!
    اینکه جناب حکمتیار برضد اسلامستیزان مقالهء علمی نوشته اند کار خیلی خوب کرده اند ولی متوجه باشید که اسلام تنها دین مقاله نویسی نیست . اسلام دین سخنرانی وسوته بازی و دشنام وتوهین هم نیست . قرآن مسلمانان را بیشتر به عمل تشویق میکند.
    وقل اعملوا فسیری الله عملکم ورسوله والمومنون
    ای پیامبر برای امتت بگو که عمل نمایید که خدا ورسول او ومومنان تنها به اعمال شما می نگرند.
    یعنی اینکه عمل نمودن به باورهای تیوریکی معیار و ملاک قضاوت در روز آخرت می باشد.
    پیامبر اسلام بر دخترش فاطمه ندا میزند که ای فاطمه ! بدان که در روز آخرت پدر بودن من برایت هیچ سودی نمی بخشد. تنها اعمال وکردار خودت است که سبب نجات تو یا هلاکت تو میگردد . بدین هرگز نناز که دختر پیامبر استی . باید بدانی که در روز آخرت تنها از آنچه در دنیا انجام میدهی پاسخده می باشی.
    بناء این مقاله نویسی ها متاسفانه لکه های چرکین ننگ وذلت که برادر حکمتیار بر دامان اسلامگرایان وارد آورده هرگز پاک ساخته نمیتواند.
    من چنانچه قبلا هم نوشته ام که بحیث یک مسلمان پیرو قرآن وسنت ودوستدار اهل بیت پیامبر اسلام با نوشته های بی سر وپای عزیز یاسین هرگز موافق نیستم وآن نوشته های سطحی آنطوریکه آقای حکمتیار نیز فرموده اند کاپی نوشته های قبلی دیگران اند. درین مورد باهم اتفاق نظر داریم ولی آقای حکمتیار مسوولیت شان تنها با نوشتن این پاسخ نامه ها به منکرین حق ادا نمیشود. برادر حکمتیار تا زمانیکه بر جنایات قبلی شان اعتراف ننمایند وخودشان را بحیث یک مسلمان معترف به گناهان که انجام داده اند به یک دادگاه اسلامی تحویل ندهند واز اعمال جنایتبار شان درحق مسلمانان وغیر مسلمانان افغانستان پاسخ نگویند تنها با این مقاله نویسی ها نمیشود ایشان را برائت داد.

  • آقاى بهمن!
    من با سوابق آقاى حكمتيار و نقشش در قضاياى امروز و ديروز كشور كارى ندارم، اين مربوط به ملت افغان وتاريخ آينده كشور است كه در باره او قضاوت كند، اينقدر مى دانم كه دو ابر قدرت اشغالگر؛ اتحاد شوروى فقيد و امريكا او را دشمن بزرگ وآشتى ناپذير خود گرفته اند، و او را سبب بزرگ موانع و مشكلات خود در افغانستان شمرده اند، عمال فرومايه هر دو؛ كمونيستها و غربگرايان اوباش، تبليغات دروغين و زهرآگين عليه او را چون مأموريت شان به پيش برده اند، براى او همين افتخار كافى است، اگر به دشمن تسليم مى شد سالها قبل بر اريكه ارگ تكيه مى زد، جنايتكاران كسانى اند كه ديروز به يك اشغالگر پيوستند و امروز بوتهاى اشغالگر ديگر را مى بوسند. به نظر من هر كى دشمنم او را دشمن بخواند دوست من است و هر كى دشمنم او را ستايش كند دشمن من و برده و نوكر دشمن كشورم است. من خواستار نشر نوشته او هستم، در آينه نوشتار او شخصيتش را در برابر خودمى يابم، عظمت هر شخص در گفتار ونوشتار و كردار او نمايان مى شود، اين حق من وهر خواننده وبيننده سايت كابل پريس و حق حكمتيار است، نوشته او يك پاسخ است، بايد پاسخ را بدون كم و كاست نشر كنيد. چرا از نشر اين پاسخ مى ترسيد؟ چرا به دشنام هاى دور از عفت و اخلاق و افتراءات و تهمت هاى دروغين پناه مى بريد، اگر در سينه دل و جگر داريد و در سر عقلى؛ قضاوت عقل و دل تان را در باره اين نوشته در جلو قضاوت خوانندگان بگذاريد.

  • سلام به خانم مريم دواري!
    خواهر عزيز! اين بندهء حقير فقير سراپا تقصير در كابل پرس چه كاره استم كه صلاحيت نشر ويا سانسور مقالات برادر حكمتيار را داشته باشم؟ من مانند هزاران پيام نويس وكاربران كه در كابل پرس حساب باز كرده اند فقط يك نويسندهء عادي هستم كه صرف از افكار وعقايد خودم ترجماني ميكنم، مقالاتم نيز درين سايت مطابق ذوق سر دبير سايت گاهي هفته ها در ميز پيشنهاد به تأخير مي افتد ومن گاهي اوقات محبور شده ام كه آنرا ازطريق سايتهاي ديگر به نشر بسپارم، هنگام نشر نمودن نيز مقالات بنده بدون رعايت سلسلهء نوبت زماني در آخرين پله ها سقوط ميكند وبعد از گذشت يكي دو روز از صفحهء نخست سايت غائب ميشود ولي با وجود اين تبعيض هاي آشكار كه ريشه در گرايشهاي نژادي يا قومي يا سياسي سردبير دارد، مجبور هستم كه لب به اعتراض نگشاييم وبالاي سردبير اين سايت خورده نگيريم ، درغير آن ازهمين نعمت خدا داد هم محروم خواهيم شد. بناء شما اين تقاضاي تانرا مبني بر نشر ويا عدم نشر مقالات برادر حكمتيار از خود سردبير سايت نماييد. نكتهء دوم كه شما ذكر كرده ايد اين است كه گويا سر دبير سايت نبايد از نشر مقالات حكمتيار ترس بدل راه دهد، به نظر من شما درين قضاوت تان بي انصافي كرده ايد. همين اكنون آقاي حكمتيار تمام سيزده بخش پاسخ نامه اش را كه بكابل پرس فرستاده مكمل و يكجايي نشر شده است، درحاليكه همين نوشته تا حال درسايت خود آقاي حكمتيار تازه وبصورت قسط وار درحال نشر شدن است، اين خود ميرساند كه كابل پرس از نوشته هاي حكمتيار ترسي ندارد. اما يك پرسش اگر ازشما مطرح نمايم : چه كسي از نوشته هاي كس ديگر ترس دارد؟
    آيا بيخدايان از نوشته هاي حكمتيار ترس دارند يا حكمتيار از نوشتهء بيخدايان؟
    اگر برادر حكمتيار از اعتراضات وإيرادات بيخدايان ترس ندارد چرا در سايت خودش نوشته هاي بيخدايان را نشر نميكند تا بعدا بجواب آنها بپردازد؟
    آيا شايستهء يك عالم دين است كه بدون اجازه دادن به حرف مخالفان دست بقلم برده و نظريات خويش را بالاي طرف مقابل به زور وإجبار تحميل نمايد؟
    شما كه خواهان عدم سانسور مقالات برادر حكمتيار استيد آيا خودتان هم به مخالفان فكري يا سليقوي حكمتيار اجازهء نشر مقالات را داده ايد؟
    يا اينكه ميخواهيد بگوييد كه : نخير تنها من حق دارم كه نظرياتم را ابراز نمايم ولي ديكران حق ابراز نظر را ندارند، آيا اين انصاف است؟
    سوم: جناب شما در قسمت دشمني شرق وغرب با برادر حكمتيار نيز غلو كرده ايد، شما ادعا داريد كه امريكا وقواي اشغالگر دشمن حكمتيار اند ولي فراموش كرده ايد كه : دولت كرزي وحالا احمدزي پر از اعضاي حزب اسلامي حكمتيار است، بلند ترين وشناخته ترين اعضاي حزب اسلامي در زير چتر حمايت امريكا زنده گي دارند ، از امريكا معاش ميگيرند ، با پول امريكا سفرهاي خارجي وداخلي مينمايند، در انتخابات شركت ميكنند، كانديد معرفي ميكنند، جبهات ائتلافي تشكيل ميدهند، آيا اين موارد نشان از دوستي غرب وامريكا با برادر حكمتيار وپيروانش ميباشد يا از دشمني ؟

  • من22 قسط ديگر نوشته آقاى حكمتيار را در سايت شهادت مطالعه كردم، به تمامى كسانى كه در جست و جوى حقيقت اند توصيه مى كنم والتماس دارم كه اين نوشته را حتماً حتماً حتماً مطالعه كنند، به حقيقت اسلام و فرومايگى عناصر مرتد، غربگرا و برگشته از اسلام پى خواهند برد. مريم داورى

  • خانم مریم داوری٬ لطف کرده اگر یک لینک برایم در سایت شهادت بدهید تا من ان قسط هایی که میگویید پیدا کرده بخوانم.

  • دین اسلام در مجموع دین دروغ و ساخته انسان است. محمد یک مریض روانی بوده و قران از کثافات ضد انسانی و ضد زن پر است. تا اسلام نابود نگردد٬ مسلمانان قادر به پیشرفت و ترقی نخواهند گردید. تف بر قبر منحوس محمد و اهل بیت مردار و ملعونش. حکمتغار نیز از جمله ان افراد مریضی است که با فریب دادن عوام الناس در فکر رسیدن به قدرت میباشد. یک داعشی در کشور ما. این جنایتکار قاتل در طول سالها به بهانه های مختلف انسانهای مظلوم را به خاک و خون کشانده و انها را قتل نموده است. این قاتل فراری تنها در شروع سپیروزی مجاهدین دزد و چپاولگر زیادتر از ۵۰ هزار نفر مردم بیگناه کابل را قتل کرد. نام اصلی او راکتیار است. تف بر این جاهل و تف بر دین منحوس و مرداراسلام.

  • حقیقت اسلام همان داعش در عراق یا طالبان در افغانستان است. حکومت داعش در عراق یک حکومت 100% اسلامی است کاری که اسلام 1400 پیش انجام میداد. در افغانستان نیز حکومت دوره طالبان یک حکومت کاملآ اسلامی بود که شریعت 100% اجرا میشد. جالب اینجاست کسانیکه سنگ اسلام را به سینه میزدند و یا حالا میزنند نمیخواستند زیر چتر طالبان که یک حکومت کاملآ مسلمانی بود زنده گی کنند. هر کس توانست خود را از افغانستان کشیدند و در کشور های اروپایی رفتند. حالا سوال اساسی اینجاست کسانیکه اسلام را دوست دارند و قانون اسلام را یگانه راه برای زنده گی فکر میکنند چرا خود شان نمیخواهند یا نخواستند در زیر چتر حکومت اسلام طالبان زنده گی کنند؟ سوال دوم اینجاست که واقعآ حکومت طالبانی یا داعشی که نماینگر چهره واقعی اسلام است در حال حاضر جوابگوی نیاز های اجتماعی فعلی یک جامعه میباشد؟

  • آقاى كنجكاو! سلام
    آدرس سايتشهادت ايناست: www.dailyshahadat.com

  • به به ! چشم ما روشن که سرانجام کسی پیدا شد تا اینجانب را نقد کند و آنهم آقای ملا انجنیرصاحب گلبدین حکمتیار!. من امروز هنگامی که بعد از سفری چند روزه به خانه برگشته و سایت وزین کابل پرس? را باز کردم دیدم که خوشبختانه " شخصیت " شناخته شده یی چون آقای حکمتیارعلیه این حقیر فقیر پرتقصیر دست به قلم برده و قلمفرسایی ها کرده است. به هر صورت من به ایشان قویا وعده میسپارم که طی روزهای آینده مطا لبش را به دقت مطالعه و دفاعیۀ خویش را به گونه یی مستدل و مجاب کننده به رشتۀ تحریر درخواهم آورد. و لی قبل از آن از جنابشان خواهشمندم که بخشهای بعدی نوشته هایش را هر چه زود تر به نشر سپرده نفسی تازه نماید تا بتواند با فراغ بال دفاعیۀ مرا مورد نقد قرار دهد. جا دارد که یک باردیگر نیز از ایشان ابراز سپاس نمایم که وارد میدان شده و با نقد بی سروپای خویش مرا به کار روشنگرانه و افشا گرانه واداشته اند.

  • آقاى ياسين! باور كن مثل تو ازقرآن غافل بودم، تبليغات افرادى چون تو در باره قرآن و اسلام؛ شكوك و شبهات برايم ايجاد مى كرد، نوشته هاى اعتراض آميزت را با همه ضعف ها، بدافادگى ها و بداستدلال هايش خواندم، منتظر بودم كسى به پاسخ آن بپردازد، خاصتاً از سوى آيت الله ها و شيخ الاسلام ها و مراجع مذهبى!! متأسفانه به استثناى چند پاسخ ناكافى؛ از سوى اهل سنت ايران و افغانستان؛ كسى را نيافتم كه پاسخ كافى و شافى ارائه كند، تصادفاً نوشته آقاى حكمتيار را در سايت كابل پريس مشاهده كردم، سيزده قسط آن را مطالعه كردم، منتظر بودم بقيه قسط ها را نيز مطالعه نمايم، اما حيف كه كابل پريس به تمناى من وافرادى چون من جواب نگفت، تلاش كردم در سايت ديگر بيابم، به سايت رسمى حزب به نام شهادت رفتم، ديد كه سلسله آن ادامه دارد، به مسئولين نوشتم: ... اين حق من وهر خواننده وبيننده سايت كابل پريس و حق حكمتيار است، نوشته او يك پاسخ است، بايد پاسخ را بدون كم و كاست نشر كنيد. چرا از نشر اين پاسخ مى ترسيد؟ چرا به دشنام هاى دور از عفت و اخلاق و افتراءات و تهمت هاى دروغين پناه مى بريد، اگر در سينه دل و جگر داريد و در سر عقلى؛ قضاوت عقل و دل تان را در باره اين نوشته در جلو قضاوت خوانندگان بگذاريد. من22 قسط ديگر نوشته آقاى حكمتيار را در سايت شهادت مطالعه كردم، به تمامى كسانى كه در جست و جوى حقيقت اند توصيه مى كنم والتماس دارم كه اين نوشته را حتماً حتماً حتماً مطالعه كنند، به حقيقت اسلام و فرومايگى عناصر مرتد، غربگرا و برگشته از اسلام پى خواهند برد. باور كن اين نداى قلب من است، قلبى شفاف، خالى از تعصب، تشنه حقيقت!! به شما توصيه مى كنم اين نوشته را با كمال وارستگى و دورى از تمامى وابستگى هاى غرض آلود و گمراه كننده مطالعه كنيد، نه چون خصم مصر بر موضع باطل و مصمم بر دفاع از ادعاهاى دروغين. باور دارم كه آن را براى خود و هر انسان شريف و حقجو كافى خواهيد يافت. به جاى اصرار بر اشتباهات خود بهتر است و تقاضاى شرافت كه به اشتباهات خود اعتراف كنى و به اصلاح افكار نادرست خود بپردازى.
    من از رقباى حكمت يار شنيده بودم كه او يك پشتون متعصب است، از حرف زدن و نوشتن به فارسى خوددارى مى ورزد، وقتى نوشته او را در فارسى مطالعه كردم باعث حيرتم شد، او را يكى از بهترين اديبان زبان فارسى يافتم، گمان نمى كنم ما در كشور خود و ميان فارسى زبانها نويسنده اى همپايه او را داشته باشيم، نوشته او از لحاظ ادبى خيلى بلند، سليس و جالب است! اين را نيز شنيده بودم كه او يك انجنير است و از اسلام آگاهى و دانش كافى ندارد، بايد اعتراف كنم كه نوشته او نشانده دانش عميق او از اسلام است، من تا امروز نوشته هيچ آيت الله را همطراز او نيافته ام. امروزاين را نيزدانستم كه حكمت يار تا چه پيمانه اى از سوى دوستان نادان و دشمنان هوشيار مورد ستم قرار گرفته.

  • Q
    حترمه داور ي درود به شما ،
    معمولا ديده شده است كه برخي أشخاص تخلص خودرا چنان ميگزينند كه با أفكار و أطوار شان در تعارض قرار مي داشته باشد ، يه نظر من يكي از همان أشخاص شما هستيد ، تخلص شما داوري است مگر خودتان داور خوب وبا انصافي نيستيد مرا متهم به نا اگاهي از قران ونوشته هايم را أغراض أميزو ضعيف بد أفاده وبداستدلال خوانده ايد بدون اينكه يك مثال بياوريد تامن از شما دانسته ها بي غرضان واقيوياء ومستدلان چيزي بيامزم مگر انجنير صاحب را كه سفره را ( صفره ) نوشته اند بزرگترين اديب در زبان فارسي پنداشته ايد كه به نظر من يك اندازه بي انصافي وبد داوري است٠ من همانطوركه به اقاي حكمتيار وعده سپرده ام نوشته هاي او را بااسلوبي نه همانند خود ايشان كه مملو از اهانتها وافتراءات بي أساس ومن در اوردي واستدلالهاي سطحي ومؤمنانه است بلكه با أسلوبي متمدنانه ورزين ومؤدبانه نقد خواهم كرد واين روند را تا اخر ادامه خواهم داد واز شما خواهشمندم با ما باشيد وكم حوصله نشويد٠ شب وروز شما خوش
    مخلص شما
    عزيز ياسين

  • لطفا در سطر پنجم ( چيزي بيامزم) را با ( چيزي بياموزم )إصلاح بفرماييد

  • محترمه داوري جان باور كنيد كه من تا اكنون نسبت ضيقي وقت نوشته هاي انجنير صاحب را به گونهء منظم نخوانده ام مگر همين چند لحظه قبل نظرم به جمله يي از ايشان افتاد كه واژهء ( مصون ) را به صورت ( مصئون ) نوشته اند كه از نظر علم صرف در زبان عربي كاملا نادرست است زيرا اين واژه در أصل مهموز نه بلكه معلول مجوف است واين گونه تشكيل مي يابد : صان - يصون - مصانا ومصونا
    به هر صورت به اين مسائل بعدا نيز خواهيم پرداخت ،بازهم از شما ميخواهم كه لطفا مصنفانه داوري كنيد،
    أوقات خوشي برايتان ارزو مينمايم
    عزيز

  • محترم عزيز ياسين
    شما در نوشته بالا به جای اينکه بنويسيد محترمه داوری نوشته ايد حترمه داوری!!
    در جای ديګر الف را در اشخاص اشتباه نوشته ايد، همينطور الف را در نا آګاهی ، افاده ،اغراض ،آميز هم اشتباه نوشته ايد،
    بياموزم را بيامزم نوشته ايد
    اقوياء را اقيوياء نوشته ايد
    وزين را ورزين نوشته ايد
    آقای را اقای نوشته ايد
    آوردی را اوردی
    آخر را اخر نوشته ايد
    شما در چند سطر بيش از ده اشتباه داريد، شما را با نقد چه؟! آيا در تمام نوشته همين يک مورد (سفره به صفره) را يافته ايد.در حالی که اين نوشته شامل شصت و نه قسط در حدود چهارصد صفحه می باشد.
    در اصل به شما نسخهء قبل از تصحيح نهائی فرستاده شده است ،احتمالا در آن شايد اشتباهات انشائی ديګر نيز باشد . نسخه تصحيح شده را در شهادت مطالعه فرماييد.

  • آقای حبیب سلام به شما !
    از اینکه با اسلوب رَزِین و وقارمند نوشته اید سپاسگزارم!
    همانطور که در جملۀ بالا نیز آمده است واژۀ ( رزین ) وقار و گرانمایه گی معنی میدهد و من در به کار بردآن خطایی را مرتکب نشده ام. اشتباهی را که در بیاموزم روی داده بو بلا فاصله در کامنت بعدی تصحیح کرده ام. ازموجودیت حرف یاء اضافی در اقویا پوزش میخواهم و در رابطه به نبودن نشانۀ مد در واژه های دیگر باید عرض شود که من آن کامنت رابا استفاده از ( آی پت ) نوشته ام که متأ سفانه در کی بورد آن ( الف مد ) موجود نیست . و اما آنجه را که من در مورد ادیب یزرگ شما خاطر نشان کرده ام اشتباهات عادی ویا به قول معروف سهوالقلم نی بلکه از نوع دیگریست که به قلت آگاهی از دستور زبان تعلق میگیرد.
    سلامت باشید
    مخلص شما
    عزیز یاسین

  • آقاي عزيز ياسين!
    گردان اسماي فاعل ومفعول از باب صيانت چگونه است؟

  • آقای بی نام درود برشما!
    به کار برد واژۀ ( گردان ) در این مورد نا درست است و به جای آن باید واژۀ ( ساختمان ) و یا ( صیاغپة = صیاغت ) را به کار ببرید
    و اما در مورد ساختمان اسمهای فاعل و مفعول از این مصدر با ید عرض شود که چون این مصدر از فغل سه حرفی و یا ثلاثی مجرد است اسمهای فاعل ومفعول آن به وزنهای « فا عل » و « مفعول » ساخته میشوند
    و از آنجایی که این فغل معتل العین است یعنی دومین حرف آنرا یک حرف علت تشکیل داده است لذا قاعدتا این حرف در اسم فاعل به همزه مبدل میشود که در این مورد اسم فاعل آن به این شکل نوشته میشود : صائن ( حفاظت کننده ). و اسم مفعول آن به وزن « مفعول » ساخته میشود و باید قاعدتا با دو واو ، و این طور نوشته شود : مَصُوون ( حفاظت شونده ) مگراین صورت نوشتاری به ندرت به کار رفته است و معمولا با یک واو ، واینطور نوشته میشود : ( مَصُون ) و همزه یی درکار نیست.
    امید وارم توانسته باشم قناعت شما را فراهم نمایم
    سلامت باشید
    عزیز

  • جناب آقای بی نام با کمال معذرت لطفا ( صیاغیة = صیاغت ) را با ( صیاغة = صیاغت ) اصلاح نموده ممنون سازید

  • جناب ياسين حقير، فقير پرتقصير!
    در نه سطر نوشته ات اين اشتباهات را مرتكب شده اى:
    درود بر شما را درود به شما نوشته اى.
    مى گزينند را ميگزينند نوشته اى.
    (در تعارض قرار مي داشته باشد) تركيب خيلى ركيك است، ساده و سليس و كوتاه آن (متعارض مى باشد) است.
    اگاهى، قران، أميز، بد أفاده، بياوريد، را غلط نوشته اى؛ صحيح آنها چنين است: آگاهى، قرآن، بدإفاده، بيآوريد.
    نوشته اى: (شما دانسته ها بي غرضان)!! كه كاملاً غلط است؛ صحيح آن؛ شما داناى بى غرض است.
    اقوياء را اقيوياء نوشته اى.
    مستدلان غلط است، همانگونه كه مصئون غلط ازلحاظ عربى و غلط مشهور در فارسى است. اما مستدلان؛ فقط اختراع جناب ياسين است!!
    بيآموزم را بيامزم، آقاى را اقاي، من درآوردى را من در اوردي و آخر را اخر نوشته اى. كه همه غلط اند.
    (سطحي) و (مؤمنانه) را همرديف گرفته اى كه كمال سفاهت است، إيمان به معنى ومفهوم انتهاى علم است نه سطحى نگرى.
    اگر در نوشته چند سطر به زبان مادرى ات؛ فارسى؛ اين همه مشكلات را دارى، در بحث هاى دينى كه به فهم و دانش كافى و بصيرت بيشتر ضرورت دارد وضعيتت چگونه خواهد بود؟! در اين ميدان تمامى نقدها و اعتراضتت را يا ترجمه كرده اى و يا نسخه بردارى، ولى متأسفانه هم در ترجمه مرتكب اشتباهات قبيح شده اى و هم در نسخه بردارى مرتكب تحريف ها!! اگر خواسته باشى حاضرم تمامى مدارك مورد استفاده ات را با مخاطبينت در ميان بگذارم، آدرس سايتهاى آنرا نيز بنويسم.
    عابد حسينى

  • Qجنا ب أقاي حسيني درود به شما !
    همينكه نوشته ايد : ٠٠٠إيمان به معني ومفهوم إنتهاي علم است نه سطحي نگري ٠ كافيست كه خواننده گان ژرفنگر مان بدانند كه شما چگونه مي انديشيد ودر چه سطحي از دانش قرار داريد ، زيرا به قول معروف در خانه اگر كس است يك حرف بس است !
    با إيمان باشيد !
    عزيز ياسين

  • آقاي عزيز ياسين!
    ببخشيد كه در پيام نخست نام خود را فراموش كردم ، من همان بي نام اولي استم كه از شما گردان يا صياغت اسماي فاعل ومفعول از باب ( صيانت) را پرسيده ام.

    درجواب كه ارائه داشته ايد خودتان دچار تناقض گويي شده ايد:

    در صورتي كه خود جناب عالي معترف استيد كه در اسم فاعل صيانت ( صائن ) همزه ميايد چرا واو اضافي در اسم مفعول اين مصدر كه آن نيز حرف علت است به همزه تبديل نشود؟
    شما تبديل شدن الف اضافي به همزه در اسم فاعل اين مصدر را جايز ولي در اسم مفعول آن ( مصؤون ) را نا جايز ميدانيد ، شما اين قاعدهء من در آوردي را ازكجا در آورده ايد؟
    صان- يصون - صيانة او صونا فهو صائن ، صون - يصان صونا فذاك مصؤون.
    قال- يقول - قولا - فهو قائل - قيل - يقال - قولا - فداك مقؤول

  • پرويز جان سلام
    جناب عالي لطفا اندكي آهسته تر بتازيد !
    اين أهل زبان وگوينده گان اصلي آن اند كه چندو چون به كاربرد واژه گان آنرا معين مينمايند وبراي دستور ونويسان زمينه ميدهند تا قانونمندي انرا مسجل نمايند نه برعكس وآنچه من در بالا نوشته ام از نزد خودم نه بلكه به اتكا به مراجع معتبر زبان عربي بوده است كه از ان جمله مثلا فرهنگ المنجد ميتواند باشد وبر علاوه شما ميتوانيد اين قاعده يعني طرز ساختمان اسمهاي فاعل ومفعول از افعال ثلاثي معتل العين را در تمام كتابهاي دستور زيان عربي بيابيد
    آنچه شما نوشته ايد براي من كاملا تازه است وتبسم بر انگيز ، اجازه بدهيد ازشما خواهش كنم مخترع اين قاعده را به من وسائر خواننده گان عزيز معرفي نموده ممنون گردانيد
    إراتمند شما
    عزيزياسين

  • آقاي عزيز ياسين!
    دربارهء مصادر ثلاثي مجرد كه كه أجوف هاي معتل العين باشند يك قاعده وجود دارد.
    آنچه من دربارهء مصدر صيانت نوشته ام چيزيست كه حتي ابتدايي ترين طالب صرف زبان عربي آنرا ميداند، همين كتاب صرف بهائي آخوندها مصادر ثلاثي مجرد معتل العين را چنين تقسيم بندي كرده اند.
    صان - يصون - صونا اسم فاعل : صائن
    صون - يصان صونا - اسم مفعول : مصؤون
    قال- يقول - قولا- اسم فاعل : قايل كه ( ي ) تبديل به همزه شده است ( قائل)
    قيل - يقال- قولا - اسم مفعول: مقوول كه (و) تبديل به همزه شده است ( مقؤول
    لام - يلوم - لوما- اسم فاعل : لايم كه ( ي) تبديل به همزه ميشود( لائم)
    لوم - يلام - لوما - اسم مفعول: ملؤوم
    قام- يقوم - قوما- اسم فاعل : قايم كه ( ي) تبديل به همزه ميكردد ( قائم)
    قوم- يقام - قوما - اسم مفعول: مقووم كه (واو )اول به همزه تبديل ميشود
    درين چه غموض وپيچيده گي وجود دارد؟
    دليل كه شما فرموده ايد مصؤون نوشتن غلط است چيست؟
    شما از فرهنگ المنجد نام برده ايد ولي ننوشته ايد كه المنجد درين باره چه گفته است؟

  • دوست گرامی پرویز با سلام مجدد خدمت شما عرض شود اینکه شما متأسفانه در بسا موارد بسیار با عجله و بدون تأمل وتدقیق ابراز نظر مینمایید که بهترین ثبوت این ادعا همین جرو وبحث من و شما در مورد واژه های ( مصئون ویا مصؤون و مصون ویا مصوون ) میباشد . چنانکه شما با عجلهء تمام مرا به (تناقض گویی) و قاعده یی را که برایتان شرح داده بودم به (من درآودی) متصف نموده اید . و شاهدی هم که برای اثبات ادعایتان آورده اید از کتابیست به نام صرف بهایی آخوند که از مرجعیت و اعتباری برخوردار نیست.
    از قرائن پیداست که شما تا اندازه یی به زبان عربی آشنایی دارید لذا فکر میکنم به ترجمهء آنچه که به زبان عربی برایتان نقل مینمایم نیازی نیست ورنه من حاضرم در کامنت بعدی ترجمهء آنرا نیز برایتان بنویسم. این قاعده که در پایین برایتان آنرا نقل مینمایم درتمام کتابهای معتبردستورزبان عربی که در مدارس ودانشگاهای کشورهای عربی تدریس میشود ونیز درتمام لغتنامه ها وفرهنگهای زبان عربی از المنجد ولسان العرب وگرفته تا مختار الصحاص وغیره تحریر یافته و پذیرفته شده است و من آنرا ازصفحات 178 – 183 جلد اول کتاب« جامع الدروس العربیة» تألیف الشیخ مصطفی الغُلایینی که درسال 2002 برای سی ونهمین بار با مراجعه و تنقیح دکتورمحمد اسعد النادری در بیروت تجدید چاپ شده است برایتان نقل مینمایم و آرزومندم بتوانم قناعت شما را حاصل نمایم ، بفرمایید این شما و اینهم قاعدۀ نوشتن ( صائن ) و( مصون):

    اسم الفاعل

    اسم الفاعل صفة تؤخذ من الفعل المعلوم، لتدل على معنى وقع من الموصوف بها أو قام به على وجه الحدوث لا الثبوت ككاتب ومجتهد

    (وانما قلنا على وجه الحدوث، لتخرج الصفة المشبهة، فانها قائمة بالموصوف بها على وجه الثبوت والدوام، فمعناها دائم ثابت، كأنه من السجايا والطبائع اللازمة. والمراد. بالحدوث أن يكون المعنى القائم بالموصوف متجددا بتجدد الأزمنة. والصفة المشبهة عارية عن معنى الزمان كما ستعلم).
    وزنة من الثلاثي المجرد
    يكون من الثلاثي المجرد على وزن "فاعل" ككاتب.
    وإن كانت عين الفعل معلة تنقلب في اسم الفاعل همزة، فاسم الفاعل من "باع يبيع، وصاد يصيد، وقام يقوم، وقال يقول" بائع وصائد وقائم وقائل.

    اسم المفعول

    اسم المفعول صفة تؤخذ من الفعل المجهول، للدلالة على حدث وقع على الموصوف بها على وجه الحدوث والتجدد، لا الثبوت والدوام "كمكتوب وممرور به ومكرم ومنطلق به".
    ويبنى من الثلاثي المجرد على وزن "مفعول" "كمنصور ومخذول وموعود ومقول ومبيع ومدعو ومرمي ومطوي".

    بناء (مفعول) من المعتل العين
    تحذف واو اسم المفعول المشتق من الفعل الأجوف، ثم إن كانت عينه واوا، تنقل حركتها إلى ما قبلها، وإن كانت ياء تحذف حركتها، ويكسر ما قبلها لتصح الياء، فاسم المفعول من يبيع "مبيع"، ومن يقول "مقولة". وأصلهما "مبيوع ومقوول".
    وندر إثبات واو "مفعول" فيما عينه واو فقالوا "ثوب مصوون ومسك مدووف وفرس مقوود. وهو سماعي لا يقاس عليه. وبنو تميم من العرب يثبتون واو "مفعول" فيما عينه ياء، "مبيوع ومخيوط ومكيول ومديون".
    در اخیر بازهم به عرض میرسانم که اگر پرسشی دارید لطفا مطرح کنید من در حد توان خویش در خدمت شما هستم.
    موفق باشید
    عزیز یاسین

  • لطفا در سطر ششم از طرف پایین ( ومن يقول "مقولة" ) را با ( و من یقول " مقول " ) تصحیح نموده ممنون سازید

  • سلام به آقاي عزيز ياسين! : ثوب مصوون ،ومسك مدووف وفرس مقوود وهمچنان در لهجهء بنو تميم اثبات واو در اسم مفعول در كلمات مبيوع و مخيوط ومكيول ومديون با وجوديكه نويسنده آنرا سماعي ونادر خوانده است قابل استفاده ميباشد وغلط نيست، از نظر من اين قاعده يعني حذف يك حرف مشابه در أجوف هاي معتل العين بيشتر در كشور هاي مشرق عربي درست وصحيح است ولي در مغرب عربي كشورهاي نظير موريتاني ، ليبيا ، مراكش ، الجزائر وتونس كه قرآن را بروايت هاي غير حفص ميخوانند ، به عوض حذف تبديل نمودن يكي از حروف علت در أفعال ثلاثي مجرد به همزه در اسماي مفعول رائج است.

  • آقای پرویز سلام
    امید وارم تا حدی قناعت شما فراهم شده باشد . شب و روز خوشی برایتا ن آرزو مینمایم
    عریز

  • آقاى ياسين!
    نوشته اى: اگر در خانه كس است يك حرف بس است!! اما نگفته اى كه اين يك حرف كدام حرف است! طفره رفته اى و به جاى اعتراف به اشتباهاتت؛ حرف نگفته را جواب بسنده خوانده اى!! آيا اين مى تواند پاسخى باشد؟!!
    گمان مى كنم معنى ايمان را درست نمى دانى، يا عمداً مغالطه و تحريف مى كنى، ايمان يعنى يقين جازم و قطعى. معرفت و علم جامعتر و كاملتر به باورى منتج مى شود كه آن را ايمان مى نامند. اگر بخواهيم با مثالى آن را توضيح كنيم؛ چنين خواهد بود: من جناب ياسين را نمى شناختم، از نوشته هايش به شخصيت او پى بردم، گمان مى كنم فهم و دركش از قرآن خيلى ضعيف و نادرست است و ادبياتش نيز ركيك، اما اين باور نيزبا شك و ظن توأم است، چون احتمال دارد نوشته هايش يا اقتباس باشد و يا بدون دقت لازم نوشته باشد، اگر او را ببينم و از خفاياى شخصيت او و وابستگى هايش اطلاع دقيقتر حاصل كنم باورهاى ظنى ام به يقين تبديل خواهد شد، پس معرفت و علم است كه به يقين و ايمان منتهى مى شود. سطحى نگرى منشأ باورهاى ظنى مى باشد، قرآن همواره ظن، تذبذب و شك را در رابطه به افراد كافر و بى ايمان و منافق به كار مى برد، و علم و يقين و ايمان را در رابطه به مؤمنان.

  • هاهاهاهاهاها بحث از تناقصات قرآن به سوی ادبیات رفت

  • خانم فاطمه حیدری سلام و از اینکه در کامنت قبلی من شما را که به اسم ( عابده حسینی ) ظهور فرموده بودید اشتباها آقای حسینی خطاب کرده ام پوزش میطلبم و امید وارم معذور دارید!
    وا ما در در مورد اینکه گفته اند « در خانه اگر کس است یک حرف بس است » چنان به نظر می آید که در مورد شما قابل تطبیق نبوده وایجاب مینماید تا حرف ویاحروف بیشتری برایتان گفته شود ، پس نا گزیر م خدمت شما به عرض رسانم اینکه : در مورد تعریف ایمان من با شما هم نظر م که ( ايمان يعنى يقين جازم و قطعى....) آما اینکه این یقین جازم و فطعی انسان را به کجا رهنمون میشود به چه بلایی بر سرش می آورد جای بحث و جدل است.
    علما و دانشمندان واقعی(البته منظورم آنعده از دانشمندان علوم مثبته چون فزیک و کیمیا و بیولوژی و غیره است که به آنچه انجام میدهند باورمند نیز هستند نه فقها و روضه خوانان صوفیان و امثالهم ) به اتفاق آرا به این باوراند که ایمان نقطۀ پایان پژوهش وتوقف روند رشد یابنده و گسترش یابندۀ تفکر و اندیشه ورزی انسان است.زیرا همینکه ایمان حاصل شد فرد مؤمن دیگر مُجاز نیست که از مرزهای تعیین شده با داشته های ایمانی یی که به وی القاء شده و او آنرا از دل و جان پذیرفته است پافراتر نهاده و به خاطر فتح قله ها و ساحات تازه یی از چندو چون پدیده ها به جست و جو و تحقیق بپردازد به گونۀ مثال شما که به مؤمن بودن و دین باوری خود صریحا اعتراف کرده اید به هیچ صورتی مجاز نیستید تا از مرز افسانۀ خلقت یکباره ویا ( خَلقُ الساعة ) ء " پدر بزرگتان حضرت آدم علیه السلام " از خاک و خلقت " زوج مطهرش حضرت حوا مادر بزرگتان " از قبرغۀ چپ ایشان پا فراتر نهاده نظریات مربوط به تطورتدریجی و چندین ملیون سالۀ کونه های نباتی وحیوانی را که از جانب دانشمند عزیز و گرامی جلیل الشأنی چون چارلزداروین مطرح شده است به مثابۀ یک اصل بپذیرید و پیرامون آن به تحقیق و تتبع بپردازید و ونتائج حاصله از آنرا پذیرا گردید . زیرا شما به چیز دیگری ایمان آورده اید که به شما اجازۀ این گستاخی رانمیدهد. این گستاخی را تنها کسانی " مرتکب " میشوند که قیود ایمان و ایمان داری را در هم شکسته وآزاد اندیشی پیشه کرده اند.
    اگر بااینهم نتوانسته باشم قناعت نسبی شما را فراهم نمایم لطف نموده بنویسید تا با مثالهای بیشتری توضیح دهم
    شبها وروزهای خوشی برایتان آرزو مینمایم
    عزیز یاسین

  • آقاى ياسين!
    در اين نوشته ات دو اشتباه بزرگ را مرتكب شده اى، نخست در رابطه به چگونگى پيدايش آدم عليه السلام و ثانياً در رابطه به معنى و مفهوم ايمان، در هر دو مورد دچار مغالطه نفرت انگيز شده اى. رأى خرافى بايبل در مورد پيدايش آدم را به اسلام و مؤمنان منسوب كرده اى، من نيز قبل ازمطالعه نوشته حكمتيار مثل تو مى انديشيدم، اما بعد از مطالعه اين نوشته علمى به حقيقت پى بردم، نظر قرآن در مورد چگونگى پيدايش انسان را صد در صد مطابق آخرين تحقيقات علمى يافتم. معلوم مى شودكه شما نه از قرآن دركى كافى و سالم داريد و نه از ساينس و علوم بشرى، و نه هم توانسته ايد نوشته حكمتيار را با دقت مطالعه كنيد و پاسخ واهمه هايت را در آن بيابيد، شما را به مطالعه مجدد اين نوشته دعوت مى كنم. من اكنون مى دانم كه نه در تمامى قرآن در مورد خلقت آدم و حواء چنين مطلبى آمده و نه در احاديث پيامبر (ع)، بلكه قرآن رأى بايبل و ادعاء غلط تو را از بنياد رد كرده. در مورد تعريف ايمان بايد گفت كه افراد بى ايمان چنين تعبير وارونه و خلاف واقع ازايمان خواهد داشت، ايمان دريچه نگرش حقيقى و واقع بينانه به عالم را بروى انسان مى گشايد، نگرشى كه از تمامى انگيزه هاى نفسانى و شيطانى مبرا بوده و با ذهن شفاف به عالم مى نگرد، مؤمن حقيقت را گم شده خود مى گيرد و در جستجوى آن مى پردازد. قرآن در مورد مؤمنان مى فرمايد: سخن را مى شنوند و بهترينش را مى پذيرند و ازآن پيروى مى كنند. پيامبر عليه السلام مى فرمايد: علم و حقيقت گمشده مؤمن است.
    فاطمه حيدرى

  • محترمه خانم فاطمه حیدری،
    بعد از تقدیم احترامات از خلال استدلال شما چنین بر می آید که در زمینۀ امور دینی اسلامی و بخصوص مطالعات قرآنی آگاهی دارید، لذا امید می رود که در مورد خلقلت آدم وحوا بر اساس آیات مستدل قرآنی معلومات ارایه فرمایید تا از برکت نظر و دید مقنع یک فرد مطلع دینی که " پیدایش انسان را صد در صد مطابق آخرین تحقیقات علمی یافته " است، مطلع گردیم. وهمچنان خواهشمندیم که لطفاَ با انتقاد های بی موجب تان آقای یاسین را به بیراهه نکشانید و از آوردن مطالب فرعی اجتناب ورزید و بگذارید که موصوف دلایل خودرا در زمینۀ ایرادهای آقای حکمتیار بیان دارد تا معلوم گردد که کدام یک راه خطا رفته و استدلال کدام یک درست ومنطقی میباشد.

  • بادرود خدمت شما آقاي جليل وبا عرض سلام خدمت محترمه حيدري !
    با تأييد فرمودهء شما من منتظر ميمانم ببينم كه بانو حيدري گرانقدر در پاسخ به پرسش شما چه گفتني هايي دارند كما اينكه من منتظرم تا جناب آقاي حكمتيار گفتني هاي خويش را به اتمام رساند تا همه را در مجموع وهمه بخشهاي آنرا در پيوند ارگا نيك باهمديگر در نظر داشته ونقد نماييم .
    شادوسلامت باشيد
    عزيز ياسين

  • من نيز طرفدار آن هستم كه بحث هاي ادبيات ولغت را كنار گذاشته وبه اصل موضوع تركيز شود. آقاي عزيز ياسين اگر حرف جديدي در رد ادعاهاي حكمتيار دارند بعد از مطالعهء دقيق وهمه جانبهء همهء بخش ها درسايت شخصي آقاي حكمتيار بنام شهادت به اصل موضوع بپردازند.
    هرچند حكمتيار مدعي است كه: تمامي بخش ها را قبلا به آدرس آقاي عزيز ياسين ارسال نموده اند.
    من شخصا دربارهء جواب آقاي ياسين درباب مصون ومصؤون قناعت نمودم ولي بهتر آنست كه آقاي عزيز ياسين وقت شانرا صرف اين پيامهاي كوتاه نسازند، اين پيامهاي كوتاه جواب حكمتيار نيست.

  • خانم حیدری بعد از مطالعه نوشته های علمی جناب حکمتیار به حقیقت اسلام پی برد بسیار جالب به نظرم آمد. (ایمان دریچه نگرش حقیقی و واقعبینانه به عالم را به روی انسان میگشاید)
    خانم حیدری این کسی که تو از نوشته هایش به حقیقت اسلام پی بردی و این شخص با ایمان (حکمتیار) که به حقیقت عالم پی برده است لطفآ تعریف کنید از نظر شما عالم حقیقت و راه درست زنده گی چی است؟ این جناب حمکمتیار که دیروز غلام امریکا امروز غلام پاکستان است همین عالم حقیقت است؟ یا اینکه کشتن انسان ها به جرم هزاره بودن؟ چون این رهنمای عزیز تو دو سال پیش علان کرد که اگر به قدرت برسد هزاره را تارو مار میکند. و یا هم کشتن طفل، زن و مردمان بیگناه کابل به خاطر رسیدن به قدرت؟
    ما بیزاریم از این نوع ایمان که به ما آدم کشتن و خشونت را تعلیم میدهد

  • با سلام و عرض حرمت خدمت عالی جنابان فرهیخته پرویز بهمن و سروری ، عرض شود اینکه من جریان پخش مقالات آقای حکمتیار را درسایت شهادت به دقت دنبال نموده و منتظرم تا ایشان آخرین بخش از این مقلات دنباله دار را به نشر بسپارند . واینکه ایشان گفته اند همه بخشها ی آنرا به آدرس من فرستاده اند حقیقت ندارد وایکاش این کار را هرجه زود تر انجام داده و به انتظار من پایان دهند تا باشد که من در حد توان خویش دست به کار شده پیرامون نقاطی که ایشان در رابطه به مقالات من انگشت گذاشته اند به بحث و گفتمان مؤدبانه و متمدنانه بپردازم و البته نه همانند جناب ایشان که سراسر إهانت ورزیده و تحقیر فرموده اند.
    عزیز یاسین

  • آقاى جليل! سلام به آنان كه درجستجوى حقيقت اند
    من منتظر پاسخ آقاى ياسين نيستم، نظريات او و استادانش را مدتها قبل خوانده ام، نخست از استادانش چون شجاعى را و سپس كاپى آن به نام مستعار ياسين و كمال ميرزا را، گمان نمى كنم آنان در خورجين افكار شان چيزى داشته باشند كه تا حال فرو نريخته اند. منتظر چيزى ديگر هستم: يك اعتراف مردانه به اشتباهات خود؛ اگر مرد اند و در سر مغز و در سينه دل دارند. مثل پهلوان گل مرجان نشود كه كمرش خاك آلود است ولى از اعتراف به شكست خوددارى مى ورزد و قضاوت حكم را تا زمانى نمى پذيرد كه پهلوان پيروز بر سرش دست نوازش بكشد!! من چهل و شش قسط پاسخ آقاى حكمتيار را مطالعه كردم، برخى از آنها را بيش از يك بار، منتظر نشر بقيه اقساط هستم، تفاوت ميان اعتراض ياسين ها و اين پاسخ را به پيمانه فاصله ميان زمين و آسمان عميق يافتم. شما نيز بايد منتظر پاسخ نباشيد، نخست اعتراض و پاسخ قبلى را به قضاوت بگيريد بعد به دور ديگر مسابقه منتظر بمانيد.
    من سعى مى كنم يك قسمت پاسخ حكمتيار در رابطه به چگونگى پيدايش انسان را؛ اگر ممكن بود؛ به شما بفرستم، بهتر است شما خود در سايت شهادت مطالعه كنيد. به آقاى ياسين عرض مى كنم كه نظريات داروين از مود افتاده، او و افكارش را بايد در گورستان و موزيم آثار باستانى تاريخ جستجو كرد، متأسفانه شما هنوز هم و در اين قرن بيست و يكم از نظريات فرسوده داروين صحبت مى كنيد، دنيا آن را فراموش كرده و جزء ماضى مى خواند و براى شما جديد و تازه است!! شما به افكار داروين، ابوجهل و ابو لهب دريشى ليلامى مى پوشانيد و از آن نظريه مدرن مى سازيد!! داروين به رويت همگونى و تشابه در شكل و صورت حيوانات نظريه ارتقاء و وراثت را ارائه كرد، او در لابراتوار خود فصيلهاى حيوانات را داشت، شايد وسائل لابراتوارش به سويه لابراتوار كوته سنگى و دشت برچى امروزه هم نبود، امروز علم به سلول سلول انسان نفوذ كرده و DNA انسان و ژنهاى او را زير ميكروسكوب هاى مجهز خود گرفته و بيش از سى هزار ژن را در بدن انسان تشخيص داده كه هر يكى مأمورت خاصى در ساخت و ساز انسان دارد. امروز از تار موى يك انسان تشخيص مى دهد كه مربوط به كدام خانواده است. امروز قضاوت ساينس اين است كه تا حال هيچ دليلى براى ارتقاء شادى به انسان را در دست ندارد، نه تنها ساختارDNA انسان با ميمون ها تفاوت عميق و بنيادى دارد بلكه امكان همصنف بودن هر دو را نفى مى كند. در دنياى فصيلها نيز داروين از دايناسورها اطلاعى نداشت؛ اگر اطلاع مى يافت شايد حتماً چلپاسه را از خانواده دايناسور مى گرفت و نظريه ارتقاء را نيز معكوس، و ارتقاء تدريجى را نزول تدريجى مى ساخت!! شهرت داروين مرهون سلطه مخالفين كليسا و كشيش در غرب بود، همانگونه كه شهرت ملحدين قرن ما مرهون ابررسانه هاى دو ابر قدرت شوروى و امريكا است!! فاطمه حيدرى

  • لطفاً فصيل را به فسيل تصحيح كنيد
    فاطمه حيدرى

  • آقاى جليل! سلام
    اين هم يك بخش نوشته آقاى حكمتيار
    تولد انسان از يك نطفه مختلط آغاز مى گردد
    تا سده بيستم؛ هيچ كسى نمى دانست كه در پيدايش جنين انسان نطفه هاى مرد و زن به گونه مشترك عمل مى كنند و از يكجا شدن هردو؛ جنين ساخته مى شود، برخى گمان مى كردند كه رحم مادر شبيه زمين است و منى مرد چون دانه، گويا اين دانه در آن زمين رشد مى كند و جنين آدمى از آن ساخته مى شود، برخى ديگر به اين باور بودند كه منى مرد خون حيض را به خون بسته تبديل مى كند؛ جنين طفل از همين خون بسته ساخته مى شود، و گمان ها و باورهاى ديگر، اما در سده بيستم و به كمك وسائل پيشرفته معلوم شد كه ذره كوچك منى مرد (كه نام سپرم را به آن دادند) در يك تخكمك زن (كه به نام اووم ياد شد، و در هر بيست و هشت روز يكى توليد مى گردد) جا گرفته و از اين ادغام و اندماج؛ جنين طفل تشكيل مى گردد، سپرم و اووم در ذات خود دو موجود ذره بينى كوچك ولى زنده اند، در هر نوبت تقارب جنسى در حدود دو صد تا سه صد مليون سپرم از بدن مرد خارج مى شود، جنين زمانى تشكيل مى گردد كه از تمامى اين سپرمها يكى در اووم مستقر گردد و متصل استقرار آن جلو دخول سپرمهاى ديگر در اين اووم گرفته مى شود. تحقيقات علمى همين را نشان مى دهد كه اندماج يك سپرم و يك اووم اولين خليه و سلول وجود طفل را مى سازند، كه از طريق انقسام افزايش يافته و پس از طى مراحل مختلف به شكل طفل مكمل در مى آيد، بياييد بنگريم كه قرآن در اين رابطه چه گفته؛ به اين آيات توجه كنيد:
    هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَانِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَّذْكُوراً ‏* إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعاً بَصِيراً ‏* ‏ إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً ‏* الدهر: 1-3
    ‏آيا بر انسان مدت زمانى سپرى شده كه او چيزى قابل ذكر نبود؟! ما انسان را از نطفه آميخته آفريده‌ايم، كه به گونه مسلسل او را مى ‌آزماييم، پس او را شنوا و بينا كرديم. ‏ما راه را به او بنموديم؛ چه سپاسگزار باشد يا بسيار ناسپاس. ‏
    ‏چنانچه مشاهده مى كنيد نخستين آيه؛ اين پرسش را به هر مخاطبش راجع مى كند كه انسان قبل از پيدايشش چگونه بود؟ از چه چيزى آفريده شده؟ آيا زمانى را پشت سر گذاشته كه شى قابل ذكر نبود؟ خاك، قطره اى آب سبك و حقير، در صلب پدر و رحم مادر، كه نه تنها مهم و جدى تلقى نمى شد بلكه نفرت هر مشاهد را بر مى انگيخت!! اگر جواب مثبت است (ناچار بايد مثبت باشد) در اين صورت بايد بگويد: چه كسى او را از اين شى ناچيز آفريد؟ مگر پيدايش او از اين آب مهين و سبك اين حقيقت را بازگو نمى كند كه پروردگارش قادر است او را بارى ديگر نيز بيافريند؟ يقيناً كه اين پيدايش مجدد آسان تر از پيدايش نخستين است!!
    در رابطه به آيه دوم دو تفسير و تعبير را در تفاسير مى يابيم:
    الف: برخى پنداشته اند كه در اين آيه به پيدايش ابوالبشر آدم عليه السلام اشاره شده، و مراد اين فقره كه (انسان چيزى قابل ذكر نبود)؛ حالت قبل از پيدايش جد انسان است.
    ب: ديگران به اين باور اند كه نطاق آيت عام است و به پيدايش هر انسان اشاره دارد، و مراد اين فقره كه (انسان چيزى قابل ذكر نبود)؛ همان حالتى است كه هر انسان قبل از تشكيل نطفه اش دارد، خاك و منى (آب سبك و مهين) كه انسان از گرفتن نامش نيز حياء مى كند.
    رأى دوم به اين دلائل ارجح و دقيق است:
    • از الفاظ (لم يكن شيئاً مذكوراً) معلوم مى شود كه در اين جا به حالت قبل از تشكيل نطفه انسان اشاره شده، به زمانى كه هنوز در بدن پدر و مادرش مى باشد؛ چون قطره آبى مهين و غير قابل ذكر، آدم عليه السلام از خاك آفريده شده؛ در رابطه به پيدايش او الفاظى با چنين تركيب را نمى توان به كار گرفت.
    • در آيت بعدى پيدايش همين انسان از نطفه مختلط خوانده شده كه معنى آن بدون شك امتزاج نطفه هاى پدر و مادر است، از اين رو به يقين مى توان گفت كه تعبير درست و دقيق آيه چنين است: آيا زمانى را پشت سر گذاشته كه شى قابل ذكر نبود؟ در بدن پدر و مادرش چون قطره اى آب سبك و حقير، كه نه تنها مهم و جدى تلقى نمى شد بلكه نفرت هر مشاهد را بر مى انگيخت!!
    بگويد: چه كسى او را از اين شى ناچيز آفريد؟ الله متعال خود به اين پرسش جواب مى گويد و مى فرمايد: ما انسان را از نطفه آميخته مى آفرينيم، با تطورات و تحولات گوناگون مواجه مى سازيم، از مراحلى مختلف مى گذرانيم، هر مرحله براى او يك آزمايش بوده كه در خلال آن توانمندى هاى بقاء و دوامش به آزمايش مى رود، و در بحبوحه و فراز و نشيب همين آزمايشها و از طريق آن است كه استعدادهاى گونگونى چون گوش و چشم به او داده مى شود! آيا انسان جز الله متعال كسى را مى يابد كه در پيدايش نطفه او و رشدش تا مرحله انسان مكمل نقشى داشته باشد!؟
    مشاهده مى كند كه قرآن در باره پيدايش انسان همان قضاوتى را دارد كه ساينس در قرن بيست دارد!! قرآن مى گويد: پيدايش انسان از يك نطفه مختلط آغاز مى شود، آهسته آسته رشد نموده، داراى اعضاء و جوارح مى شود، نخست گوشها، بعد ديده ها و سپس بقيه استعدادهاى هدايت و رهنمايى. همان چيزى كه علم امروز مى گويد!!!
    گوشهاى جنين قبل از ديده هايش شكل مى گيرند
    قرآن مى فرمايد:
    وَهُوَ الَّذِى أَنشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ ‏* المؤمنون: 78
    ‏و او همان است كه براى تان گوش ها، ديده ها و دلها آفريد، چه اندك است سپاسگزارى تان!!‏
    در اين جا دو مطلب ايجاب توجه و دقت بيشتر مى كند: چرا در رابطه به اعطاء اعضاء به انسان در عوض (خلق لكم) يا (جعل لكم) الفاظ (أنشأ لكم) آمده و چرا گوش ها قبل از ديده ها و دل ها ذكر شده؟ آيا گوش ها قبل از چشمها و دلها آفريده
    مى شوند؟ آيا كاربرد صيغه (أنشأ) مطلب خاصى را افاده مى كند؟ بياييد پاسخ آن را از ساينسدانان و محققينى جويا شويم كه در رابطه به چگونگى پيدايش جنين تحقيقات ژرف و فراخ داشته اند و سالها را در كنار وسائل پيشرفته و عدسيه ميكروسكوبهاى نيرومند گذشتانده اند. عجيب نيست كه آنها امروز و در پايان تحقيقات شان همان حرفى را زمزمه مى كنند كه قرآن چهارده قرن قبل گفته!!! مى گويند: در رحم مادر نخست تشكيل گوشهاى جنين آغاز مى شود، سپس چشمها و بعد دل، محققين به اين حقيقت در قرن بيستم و به كمك وسائل خيلى پيشرفته پى بردند. نتيجه تحقيقات شان اين است: هر يكى از اين اعضاء توسط ژن خاص و به نحوى ساخته مى شود كه نخستين سلول عضو رشد نموده، تعداد آن از راه انقسام بيشتر مى شود، و به تدريج عضو كامل از آن ساخته مى شود، براى تشكيل آن مناسب ترين لفظ همين صيغه (أنشأ) است، چون از طريق رشد تدريجى به عضو كامل تبديل مى شود.
    همچنان وجه ديگر ذكر گوش قبل از چشم و دل اين است كه گوش حساس تر از چشم است، گوش از آن سوى حجاب و پرده نيز مطلع مى شود ولى چشم از چنين كارى عاجز است، نازكترين پرده اى مانع چشم گرديده و رويت را برايش دشوار و محال مى سازد، گوش بدون دستور صاحبش او را اطلاع مى دهد اما چشم را بايد خود به سمتى متوجه سازد و باز نگهدارد تا اطلاعى به او بدهد، مغز انسان فيصله هايش را از طريق دل منعكس مى كند و كارش همواره پس از گوشها و چشمها و به رويت معلوماتى است كه از اين دو دريافت مى كند.

  • آقاى جليل ! سلام
    اين هم ادامه بخش قبلى نوشته آقاى حكمتيار
    معنى اين سخن چيست كه انسان از علقه آفريده شده؟
    • در رابطه به اين كه انسان را از علق آفريده؛ چند نكته درخور توجه است:
    الف: قرآن پيدايش موجودات زنده را از آب و ماده نخستين پيدايش انسان را خاك و آغاز خلقت او را از نطفه مى خواند، بايد ببينيم چرا در اين آيه پيدايش انسان را از علقه گرفته است؟ دو توجيه براى اين بيان داريم:
    1ـ تركيب ادبى ايجاب مى كرد كه كلمه هموزن و همرديف با كلمه خلق، در اخير آيه دوم مى آمد و هردو آيه را دوجمله هموزن و هم قافيه و داراى فراز و نشيب همسان مى ساخت.
    2ـ دو حالت خيلى متفاوت از همديگر، انسان كامل و كتله اويخته به رحم را در كنار هم گذارده و عقل آدمى را مخاطب قرار داده، به او مى گويد: پروردگارى كه كتله اويخته به رحم را رشد مى دهد و به انسان كامل درمىآرد، همچنان با وحى، قرائت و تعليم بالقلم انسان را به آنجا مى رساند كه موجود آگاه از ندانستنى ها شود.
    يكى از مسايل پيچيده كه تا هنوز انسان نتوانسته است براى آن جواب نهائى و قاطع داشته باشد، چگونگى آغاز حيات بر روى زمين و خلقت انسان است. قرآن در اين رابطه، بحث هائى دارد كه نه تنها به عطش علمى افراد مؤمن جواب مى گويد، بلكه در برابر پژوهشگران و محققان اسرار هستى، خطوطى را ترسيم و مبادى اى را ارائه مى دارد كه اگر از طريق آن وارد شوند، راه به هدف خواهند برد و به آنچه كه از طريق ديگرى پى بردن به آن ممكن نيست، دست خواهند يافت. از اعجازهاى علمى قرآن يكى هم بحث هاى دقيق اين كتاب الهى در مورد پديده هايى است كه براى انسان، پى بردن به حقيقت آن در زمان نزول اين كتاب، مقدور و ممكن نبود و به سالها سفر علمى و قرن ها تحقيقات عميق ضرورت داشت تا به آنجا برسد كه قرآن نشاندهى كرده است. بحث در مورد چگونگى آغاز خلقت انسان يكى ازين مسائل است.
    قرآن طى آيات متعددش در رابطه با ماده نخستين تركيب وجود انسان و حالت قبل از حياتش چنين مى فرمايد:
    1ـ وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَآءِ كُلَّ شَيْءٍ حَى … الانبياء: 30
    هر موجود زنده اى را از آب آفريديم …
    2ـ وَمِنْ آيَاتِه أَنْ خَلَقَكُمْ مِّن تُرَابٍ ثُمَّ إِذَآ أَنتُمْ بَشَرٌ تَنتَشِرُون * الروم: 20
    و از آيات اوست كه شما را از خاك آفريد، سپس ناگه بشرى شديد منتشر شونده.
    3ـ هوَ الَّذِى خَلَقَكُمْ مِّن طِينٍ. الانعام: 2
    اوست آنكه شما را ازگل آفريد.
    4ـ وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِّن طِينٍ ثُمَّ جَعَلْنَاه نُطْفَةً فِى قَرَارٍ مَّكِينٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاه خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّه أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ * المومنون: 12 ـ 14
    و يقيناً انسان را از چكيده و عصاره گل آفريديم، سپس او را چون نطفه اى در قرارگاهى استوار جاى داديم، سپس نطفه را بصورت اويخته اى، اين اويخته را به شكل پارچه گوشت جويده اى، و اين تكه گوشت جويده را به صورت استخوانى درآورديم، بعد اين استخوان را با گوشت پوشانديم، سپس در پيدايش ديگرى او را مى آفرينيم، با بركت است خدا، بهترين سازندگان.
    5- الَّذِى أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَه وَبَدَأَ خَلْقَ الإِنْسَانِ مِن طِينٍ * السجده: 7
    آنكه هر چه را آفريد زيبا و بهترش ساخت، و آفرينش انسان را از گل آغاز كرد.
    6- وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ * وَالْجَانَّ خَلَقْنَاه مِنْ قَبْلُ مِنْ نَارِ السَّمُومِ * الحجر: 26 ـ27
    و يقيناً انسان را از گل خشكيده، سياه و گنديده و بوناك آفريديم و جن را قبل از وى از آتش سوزان.
    7- إِنَّا خَلَقْنَاهم مِّن طِينٍ لاَّزِبٍ * الصافات: 11
    يقيناً ما آنانرا از گل چسپنده آفريديم.
    در اين آيات ماده نخستين ساختار انسان؛ آب، خاك، گل، خلاصه گل، گل خشكيده، گل خشكيده سفال گونه، گل چسپنده و گل سياه و گنديده و بوناك معرفى شده. بايد بنگريم كه آيا اشاره به آب به اين معناست كه: آب ماده اصلى حيات است كه بدون آن حيات امكان ندارد؟ آغاز حيات با آغاز پيدايش آب روى زمين بوده است. علم انسانى پس از سفر طولانى اش و بعد از قرنها غور و تحقيق به اين نتيجه دست يافته و اعلان كرد كه (آب جزء اصلى و ضرورى حيات است) و (آغاز حيات بر روى زمين بعد از پيدايش آب بوده است).
    بايد بدانيم كه معنى آفرينش انسان از آب و خاك و حالات مختلف تركيب اين دو چيست؟
    آيا معنايش اين است كه: فرشته ها مأمور شده اند تا از قسمت هاى مختلف زمين خاك جمع آورى نموده، با آب تركيب داده، به گل تبديل كنند، خوب لگدمال كنند، مدت ها بگذارند تا چسپنده، سياه، و بوناك شود، بعد مجسمه آدم عليه السلام را از آن درست كنند، بعد بر آتش بگذارند تا سفال گونه شود، سپس خداوند از روح خود در او دميد و زنده شد و به حركت افتاد و زنش حوا را نيز از گل اضافى يا به اصطلاح بايبل از قبرغه چپ او آفريد…!!
    و يا معنايش اين است كه: زمين در ابتداى خلقتش، كتله داغ و آتشين بود، همه آب هاى موجود در زمين، چون ابرهاى تيره متكاثف و ضخيم، حول زمين را پوشانده بود، قشر زمين به تدريج به سردى گرائيد، تغيير جو زمين، باران هاى شديدى را در پى داشت كه باعث سرد شدن بيشتر قشر سنگ گونه زمين و تبديل شدن آن به خاك شد، سيلها اين خاك ها را روفت و با خود به هموارىها و قسمت هاى عميق زمين برد، حرارت زمين باعث تبخير آب و باقيماندن گل خشك و سفال گونه شد، بارانهاى بيشتر و سرد شدن مزيد قشر زمين باعث بقاى نسبى آب در زمين و ايجاد گل شد، در ابتداء بشكل گل چسپنده، سپس سياه، سپس گنديده و بوناك و به اين ترتيب خداوند خلاق حكيم، زمينه مساعد نموى حيات را بروى كره زمين فراهم مى كند و اولين موجودات زنده را مى آفريند، نخست همه موجودات زنده غير از انسان را و در آخرين مرحله آدم عليه السلام و حواء را.
    كدام يكى از اين دو تعبير درست است؟ بيائيد جواب آنرا از خود قرآن بخواهيم:
    در آيه 30 سوره الانبياء مى خوانيم:
    أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَآءِ كُلَّ شَيْءٍ حَى أَفَلاَ يُؤْمِنُون *
    آيا آنانكه كفر ورزيده اند بسوى آسمان و زمين نمى نگرند كه به هم پيوسته بودند و ما آنانرا از هم جدا كرديم و هر چيز زنده اى را از آب ساختيم، آيا ايمان نمى آرند؟
    اين آيه چند مطلب اساسى ذيل را افاده مى كند:
    الف - همه كائنات در ابتداء يكى بود، كه با يك انفجار عظيم از هم متلاشى شده و بشكل فعلى درآمده است.
    ب - لابد كره زمين ما در ابتداء مثل آفتاب داغ و آتشين بود، چون با هم يكى بودند و يكجا و همزمان از يكديگر جدا شده اند. كره آفتاب بدليل بزرگى و عظمتش توانسته است حرارت خود را تا امروز حفظ كند، ولى كره زمين بدليل كوچكى اش بتدريج به سردى گرائيده، قشر بيرونى اش سرد شده و درونش گرم و آتشين مانده است.
    ج ـ اشاره به آب و پيدايش همه موجودات زنده از آن، در همين آيه و متصل اشاره به يكى بودن كائنات و از هم گسستن شان با يك انفجار، بوضوح نشان مى دهد كه اولين ماده حياتى خلق شده در زمين آب بوده است.
    اينها مطالبيست كه علم در قرن بيست به آن پى برد و به حقانيت آن گواهى داد.
    اين آيه با همه صراحت و وضاحت نشان مى دهد كه جريان تحولات روى زمين، از توليد آب، خاك، گل خشكيده سفال گونه، گل چسپنده، سياه و گنديده، تا آفرينش موجودات زنده، همان روندى را تعقيب كرده است كه قبلاً به آن اشاره شد.
    قرآن در آيه ديگرى در اين رابطه مى فرمايد:
    خَلَقَ الإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ كَالْفَخَّارِ * وَخَلَقَ الْجَآنَّ مِن مَّارِجٍ مِّن نَّارٍ * فَبِأَى آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ الرحمن: 14 ـ 15
    انسانرا از گل خشكيده سفال گونه آفريد و جن را ازشعله بىدود آتش آفريد.
    اين آيه نشان مى دهد كه (صلصال كالفخار = گل خشكيده سفال گونه)، ماده نخستين خلقت انسان است، نه صورت و مجسمه آدم عليه السلام.
    همان گونه كه شعله بى دود آتش، ماده تركيب وجود جن معرفى شده، نه مجسمه و صورت جن.
    به اين آيه قرآن توجه كنيد.
    وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلآئِكَةِ إِنِّى خَالِقٌ بَشَراً مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ * فَإِذَا سَوَّيْتُه وَنَفَخْتُ فِيه مِن رُّوحِى فَقَعُواْ لَه سَاجِدِينَ * الحجر: 28 ـ29
    و آنگاه كه پروردگارت به فرشته ها گفت: من آفريننده بشرى از گل خشكيده اى، از گل سياه گونه بوناك هستم. هرگاه برابرش كردم و از روحم در او دميدم، برايش به سجده بيفتيد.
    درين آيه تسلسل مراحل گوناگون پيدايش آدم عليه السلام به اين شكل آمده است:
    1- پيدايشش از گل خشكيده آغاز مى شود.
    2- از گل سياه گونه بوناك خلق مى شود.
    3- تسويه اش صورت مى گيرد.
    4- روح در او دميده مى شود.
    ذكر صلصال (گل خشكيده) بعنوان ماده نخستين خلقت آدم عليه السلام و قبل از حمإمسنون (گل سياه گونه بوناك) و ذكر تسويه آدم بعد از صلصال و حمإ مسنون، بوضاحت نشان مى دهد كه نخست خاك بشكل سفال درآمده، سپس به گل سياه گونه بوناك تبديل شده، بعد پيدايش انسان صورت گرفته و روح در او دميده شده. اگر قضيه بر عكس مى بود بايد به اين شكل توضيح مى شد: بشرى را از گل سياه بوناك مى آفرينم، بعد تسويه اش مى كنم، سپس سفال گونه اش مى سازم، بعد از روحم در او مى دمم.
    عجيب است كه باوجود آنكه قرآن بطور مكرر، صلصال را قبل از حمإ مسنون ذكر مى كند اينان قضيه را برعكس تعبير نموده، صلصال را مرحله آخرى قبل از دميدن روح معرفى مى كنند.
    همچنان اشاره به اينكه انسان از چكيده و عصاره گل آفريده شده، يكى از اعجازهاى قرآن است كه علوم طبيعى امروز ازحقيقت آن آگاه مى شود، در تركيب وجود انسان همه عناصر زمين بكار رفته، وجود او عصاره و چكيده خاك است. هزار و پنجصد سال قبل، براى انسان دشوار بود بپذيرد كه در تركيب وجود انسان، عناصرى مثل آهن نيز وجود دارد!! و در رگهاى او منرال ها و مركبات فلزها يكجا با خون او جريان مى يابد و در ساختار سلولهاى او بكار مى روند!! اين حقيقت، امروز براى انسان واضح شده است.

  • آقاى جليل سلام
    اين هم ادامه بخش قبلى نوشته آقاى حكمتيار
    قرآن در مورد خلقت آدم عليه السلام مى فرمايد:
    إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللَّه كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَه مِن تُرَابٍ ثِمَّ قَالَ لَه كُن فَيَكُون* آل عمران: 59
    يقيناً مثال (خلقت) عيسى نزد خدا، چون (خلقت) آدم عليه السلام است، از خاك خلقش كرد، سپس به او گفت: شو، پس شد.
    خلقت اين دو شخصيت بزرگ، به حكم اين آيه، شباهت هائى دارد كه بايد آنرا دريابيم:
    1ـ عيسى عليه السلام بدون پدر بدنيا آمد، آدم عليه السلام نيز پدر نداشت.
    2ـ خلقت آدم عليه السلام از خاك بوده، و خلقت عيسى عليه السلام و هر انسان ديگرى نيز از خاك است، چون دانه و ميوه كه از خاك مى رويد و غذاى انسانرا مى سازد، در وجود انسان به نطفه تبديل مى شود و مايه پيدايش او مى شود.
    3ـ آغاز خلقت عيسى عليه السلام از نطفه بوده كه بطور خارق العاده در رحم مادرش بوجود آمده، آغاز خلقت آدم عليه السلام نيز بايد بحكم اين آيه مثل عيسى عليه السلام از نطفه اى باشد كه بطور غير عادى خلق شده است و براى نگهدارى و نموى آن شرائط لازم فراهم شده است، فقط در اين صورت است كه مى توانيم مماثلت در پيدايش اين دو را ثابت كنيم، پيدايش آدم به شكل مجسمه تمام عيار و دميدن روح در آن، نمى تواند هيچنوع مماثلثى با پيدايش عيسى را نشان دهد.
    اين تصور با سنن الهى درچگونگى پيدايش مخلوقاتش سازگار نمى افتد، ما هر لحظه شاهد اين سنت الهى هستيم كه خلقت همه موجودات زنده، از نطفه كوچك و ذره بينى آغاز مى شود، بتدريج نمو مى كند، مراحل مختلفى را طى نموده و به كمال ميرسد. از حيوانات ساده يك سلولى، تا نباتات، پرندگان، خزندگان، حيوانات كاملاً پيچيده و بالآخره انسان، در همه مشاهده مى كنيم كه پيدايش شان از موجود نهايت كوچك، غير قابل رويت با چشم، از نطفه آغاز مى شود. پيدايش آدم عليه السلام را بايد در روشنايى همين سنت ثابت و مشهود الهى مطالعه كرد، نه در تصورات واهى بدون سند. تصور مذكور به اين معناست كه بايد نخست مجسمه هاى همه موجودات زنده، از ويروس ها تا فيل و شتر، و ازبكتريا تا درخت هاى بزرگ و تنومند را از گل ساخته، بعد آنرا بر آتش گذاشته و سفت و سخت كرده و سپس حيات مناسب و روح سازگار با ساختارش در آن دميده باشد. چنين تصورى نه تنها منافى آيات قرآن و مخالف عقل است، بلكه مغاير سنن الهى در خلقت موجودات زنده مى باشد.
    قرآن بطور مكرر و طى آيات متعددى در رابطه به آغاز خلقت انسان مى فرمايد كه خلقت او بعنوان موجود زنده از نطفه آغاز شده است، حكم همه اين آيه ها عام بوده، نشانه اى در آن سراغ نمى شود كه استثناء را افاده كند.
    مثلاً مى فرمايد:
    خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ بِالْحَقِّ تَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُون خَلَقَ الإِنْسَانَ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ * النحل: 3 ـ 4
    آسمانها و زمين را درست و به حق آفريد، برتر است از آنچه شريكش مى گيرند، انسانرا از نطفه آفريد، پس او پرخاشگرى شد نمايان.
    اشاره به خلقت آسمانها و زمين و متصل آن اشاره به خلقت انسان از نطفه، اين حقيقت را بازگو مى كند كه پيدايش انسان در ابتداى خلقت از يك نطفه بوده است.
    پيدايش سائر موجودات زنده نيز بايد طبق سنت عام الهى بهمين شكل و هريكى از نطفه جداگانه اى بوده باشد.
    نظر دقيقى كه مى توان در روشنائى آيات قرآنى و احاديث پيامبر عليه السلام در مورد خلقت موجودات زنده ارائه كرد اين است كه خداوندجل شأنه در ابتداى پيدايش موجودات زنده، شرائطى در روى كره زمين فراهم كرده كه براى ايجاد نطفه هاى موجودات گوناگون ذيروح و رشد و نموى آن ضروريست، اين شرائط را مى توان بهارزندگى خواند، همانگونه كه در هر بهارى نطفه هاى راكد موجودات زنده در زير قشر سخت زمين، شرائط نمو را براى خود مهيا و آماده مى يابند، مى جنبند و نمو مى كنند و به بته هاى سرسبز و خرمى تبديل مى شوند، شرائط بهارگونه اى روى كره زمين فراهم كرده، نطفه موجودات گوناگون زنده را خلق نموده و در آغوش اين شرائط مساعد به آنها رشد داده بشكل موجودات مكمل زنده در آورده است.
    همچنان مى فرمايد:
    وَاللَّه خَلَقَكُمْ مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْوَاجاً وَمَا تَحْمِلُ مِنْ أُنْثَى وَلاَ تَضَعُ إِلاَّ بِعِلْمِه وَمَا يُعَمَّرُ مِن مُّعَمَّرٍ وَلاَ يُنقَصُ مِنْ عُمُرِه إِلاَّ فِى كِتَابٍ إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّه يَسِير*
    فاطر: 11
    و خداوند شما را از خاك آفريد، بعد از نطفه اى، سپس شما را جوره جوره ساخت و هيچ ماده اى نه (چيزى را) حمل كند و نه وضع كند مگر به علم او، و به عمر هيچ صاحب عمرى نه افزوده شود و نه كاسته شود، مگر آنكه در كتابيست (نوشته شده) و چنين كارى آسان است بر خدا.
    اين آيه در رابطه به اين كه خلقت انسان از خاك آغاز شده، سپس بحالت نطفه در آمده و بعد به جفت نر و ماده تبديل شده، بحدى واضح است كه مجال هيچ نوع شك و شبهه اى را نمى گذارد، يعنى جوره انسان از نطفه ساخته شده، نه مباشرتاً از خاك، نخست خاك به نطفه تبديل شده سپس ازين نطفه جفت انسانى بدنيا آمده است.
    قرآن در مورد چگونگى خلقت انسانها مى فرمايد:
    يأَيُّها النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِى رَيْبٍ مِّنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَّقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ وَنُقِرُّ فِى الأَرْحَامِ مَا نَشَآءُ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُواْ أَشُدَّكُمْ وَمِنكُمْ مَّن يُتَوَفَّى وَمِنكُمْ مَّن يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً وَتَرَى الأَرْضَ هامِدَةً فَإِذَآ أَنزَلْنَا عَلَيْها الْمَآءَ اهتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهيجٍ * الحج: 5
    هان اى مردم! اگر درباره بعثت شكى داريد، پس ما شما را از خاك آفريديم، سپس از نطفه اى، بعد از علقه (كتله اويخته به رحم)، سپس از پارچه گوشتى (كه يا به آن) صورت داده شده (و يا تا هنوز) شكل نگرفته، تا به شما بنمايانيم و هر چه را خواهيم تا مدت معينى در رحم ها قرار مى دهيم، بعد شما را چون طفلى بيرون مى آريم، سپس براى آنكه به قوت و كمال تان برسيد (شما را تحت رعايت مى گيريم)؛ برخى از شما مى ميرند و برخى از شما به بدترين عمر (غايت پيرى) رد مى شوند، تا آنجا كه بعد از علمش به چيزى نمى فهمد، و زمين را مى بينى خشك، ولى آنگاه كه آب بر آن فرو ريزيم، مى جنبد و مى پندد و جوره هاى خرم و شاداب را مى روياند.
    اين آيه مطالب آتى را بازگو مى كند:
    الف: همه انسانها از خاك آفريده مى شوند، چون نطفه هاى شان از موادى ساخته مى شود كه از زمين مى رويد، خاك است كه بشكل ميوه و دانه درمىآيد و در وجود انسان نطفه اى از آن ساخته مى شود و از تلفيق اين نطفه هاست كه خلقت انسان صورت مى گيرد.
    ب ـ همه انسانهايى كه زنده بدنيا آمده، به پيرى مى رسند، در پيمودن اين مراحل مختلف خلقت ازخاك تا نطفه، علقه، مضغه، طفوليت، جوانى و بلوغ و پيرى يكسان اند.
    ج ـ استثناء در اين است كه چه كسى را خدا در رحم مادر قرار مى دهد و تا چه مدتى در آن به وى مهلت مى دهد و چه كسى قبل از طى تمامى اين مراحل مى ميرد و مجال رسيدن از يك مرحله بمرحله اى ديگر را نمى يابد.
    در جمله همه انسانها فقط آدم و حواء در خارج از رحم مادر بدنيا آمده اند و در جمله كسانى نبوده اند كه قرارگاه نخستين شان رحم مادر است.
    د ـ اين دگرگونىهاى منظم و تحولات جهت دار و هدفمند و روند دقيق ارتقاء و رشد انسان از سادگى بسوى كمال و از ضعف بسوى قوت؛ و توقف اين حركت ارتقايى در مرحله معينى و آغاز زوال او كه بمرگش منتج مى شود، بخوبى نشان مى دهد كه در وراى اين دگرگونى ها حتماً دست هائى نامرئى پروردگار عليم و حكيمى و اراده آفريدگار قاهرى وجود دارد كه همه چيز را شكل مى دهد و بحركت مى آورد، جهت مى دهد و نتائجى از قبل تعيين شده را بر حركت جهت دار آن مرتب مى كند.
    چه كسى جز خدا، اجزاى مرده و جامد؛ و خشك و بى روح زمين را زنده مى كند و در آن جنبش و حركت و نشاط و خرمى ايجاد مى كند، به او احساس و عقل، درد و درك مى دهد، و در او ترحم و عاطفه و خشم و خشونت مى گذارد؟
    اما اينكه چگونگى آفرينش زوج آدم از چه قرار بوده و چگونه بدنيا آمده است، در اين رابطه در آيه اول سوره النساء مى خوانيم:
    يأَيُّها النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُمْ مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَبَثَّ مِنْهمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَآءً وَاتَّقُواْ اللَّه الَّذِى تَسَآءَلُونَ بِه وَالأَرْحَامَ إِنَّ اللَّه كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبا *
    هان اى مردم! از همان پروردگار تان بترسيد كه شما را از نفس واحدى بيافريد و از او جوره اش را خلق كرد و از هر دو مردان و زنان زيادى را پراگنده ساخت.
    اين آيه نشان مى دهد كه آغاز خلقت انسان از نفس واحدى بوده و جوره اش از جسد او منشعب گرديده و ازدواج هر دو مايه توالد و تكاثر نسل شان و انتشار آنان در روى زمين شده است.
    نظر بى بنياد كسانى كه معتقد اند جوره آدم عليه السلام از گل اضافى مجسمه بى روح و يا قبرغه چپ او ساخته شده و سپس روح در آن دميده شده با اين آيه قرآن شديداً تصادم مى كند، زيرا آيه با الفاظ صريح و واضح مى فرمايد كه جوره آدمى از نفس واحد يعنى از يك موجود زنده آفريده شده است، بدين معنا كه يك موجود ذى نفس و زنده بدو بخش تقسيم گرديده و يك جفت انسانى از آن ساخته شده است، نه اينكه نخست دو مجسمه بى جان را جدا از هم ساخته و سپس در هر يكى روح دميده و زنده شده اند.
    درك اين موضوع نيز، به كسانى كه از اسرار سنن الهى در خلقت اشياء واقف نيستند، دشوار جلوه مى كند، ولى براى علماء و دانشمندان زيست شناسى نه تنها قابل فهم است بلكه آنرا از اعجاز قرآن مى شمارند، دانشمندان علوم زيست شناسى بعد از كشف حيوانات يك سلولى و اطلاع از چگونگى انقسام يك سلول بدو سلول به اين حقيقت پى بردند كه اين نوع توالد و انقسام در هستى وجود دارد و يكى از سنن آفرينش اشياء در طبيعت مى باشد. نطفه نخستين انسان در رحم نيز از طريق انقسام (يك به دو، دو به چهار، چهار به هشت. . . . ) رشد مى كند، به شكل طفل در مى آيد. براى كسيكه اعتقادش در مورد خلقت آدم عليه السلام اين است كه آغاز پيدايش او مثل همه مخلوقات خدا، ازيك نطفه بوده، پيدايش جوره اش از او، هيچنوع اشكالى ايجاد نخواهد كرد و آنرا مطابق سنن الهى خواهد شمرد، ولى كسيكه خلقت آدم عليه السلام را با كار كلال و كوزه گرى تشبيه كند كه بر خاك آب مى ريزد و گل چسپناك تهيه نموده، از آن كوزه هاى خام درست مى كند و بر آتش مى گذارد و پخته مى كند و… چنين كسى لابد در تفسير و توجيه آفرينش جوره آدم عليه السلام از كالبد او دچار مغالطه و سرگيچى خواهد شد و راه كج نويسنده بايبل را در پيش خواهد گرفت!!

  • آقاى جليل سلام
    اين هم در باسخ به خواهش تان يك بخش نوشته آقاى حكمتيار
    اعتراض بر نظريه پيدايش انسان در قرآن
    براى عده اى نافهم و سطحى نظر يكى ديگر از موارد اعتراض؛ بيان قرآن در باره چگونگى پيدايش نطفه در رحم و مراحل مختلف نموى آن تا مستوى طفل كامل است. بياييد بنگريم كه قرآن در اين رابطه چه فرموده و بيان آن تا چه پيمانه اى علمى، دقيق و چون اعجاز بزرگ علمى است. قرآن مى فرمايد:
    ذَلِكَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ ‏* الَّذِى أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِينٍ ‏* ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلَالَةٍ مِّن مَّاء مَّهِينٍ ‏* ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ ‏* السجدة: 6- ‏9
    همين است داناى پنهان و پيدا؛ عزتمند مهربان، همانكه هر چه آفريده نيكو آفريده، و آفرينش انسان را از گل آغازيد. ‏پس نسلش را از عُصاره آب سبك گرداند، سپس او را برابر كرد و از روحش در او دميد، و براى تان گوشها و چشمها و دلها آفريد؛ و چه اندك است سپاسگزارى تان.
    در اين آيات متبركه چند اعجاز علمى بزرگ قرآن به نمايش گذاشته شده:
    • امروز مى دانيم كه نطفه مولود انسان از خلاصه منى تشكيل مى گردد. چنانچه در اين آيت به آن اشاره شده كه نسل انسان را از خلاصه و عصاره منى اش مى سازيم؛ يعنى چنان نيست كه تمامى منى مرد و زن با هم يكجا گرديده و مشتركاً مولود جديد را مى سازند، بلكه از برگزيده و عصاره آن نطفه طفل تشكيل مى گردد!! و اين بدون شك يك حقيقت بزرگ علمى است كه انسان اكنون به آن پى برده و مى گويد در منى ريخته شده مرد در يك نوبت مليون ها سپرم وجود داشته كه از ميان تمامى آن ها نيرومندترين آن موفق مى شود كه به تخمك ماده به نام اووم برسد و جدار آن را بشكافد و داخل اووم شود، و همين جفت يكجا شده نطفه انسان جديد را مى سازد!! يعنى چنان نيست كه تمامى سپرم ها در تخمك جا مى گيرد و نطفه طفل از آن ساخته مى شود، يقيناً كه اين بيان قرآن يك اعجاز بزرگ علمى است!!
    • در اين آيه مى خوانيم كه اين نطفه تشكيل شده بعداً تسويه (برابر و آماده) گرديده و به آن مستوى رشد و كمال مى رسد كه يك موجود زنده از آن ساخته مى شود و روح در آن دميده مى شود. يعنى چنان نيست كه از نخستين لحظه پيدايش؛ نطفه شكل و صورت كامل يك طفل در مستوى كوچك را داشته و به تدريج بزرگتر مى شود، بلكه آهسته آهسته و به تدريج شكل يك طفل را اختيار مى كند. و اين يكى ديگر از اعجاز علمى قرآن است كه حقيقت آن را انسان امروز به خوبى درك مى كند.
    معنى اين حرف چيست كه انسان را از علقه آفريده ايم؟
    برخى اعتراض دارند كه قرآن چرا يك حالت پيشرفته تر نطفه را به نام علقه ياد كرده!! در پاسخ اين معترضين بايد گفت: قرآن مى فرمايد: نطفه انسان از خاك ساخته مى شود، مواد موجود در خاك به دانه و ميوه و در بدن انسان به نطفه تبديل مى گردد، اين نطفه غير قابل رويت (با چشم) رشد نموده و در يكى از مراحل رشدش به كتله اى چسپيده و اويزان به جدار رحم در مى آيد، متعاقب آن از چند مرحله ديگر مى گذرد تا آن كه طفل مكمل الاعضاء از آن ساخته مى شود. به اين آيه مباركه توجه كنيد:
    خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ ‏* العلق: 2
    انسان را از علق آفريد.
    در رابطه به اين كه (انسان را از علق آفريد) چند مطلب را بايد در نظر داشت:
    الف: علق جمع علقة است، معنى اصلى علقه اويزان است، در اين جا براى آن به صيغه جمع آمده كه خلقت تمامى انسان ها را افاده كند، يعنى تمامى انسانها در يكى از مراحل پيدايش شان از حالت علقه عبور مى كنند، تحقيقات علمى نشان داده كه علقه خون بسته نبوده بلكه مجموعه حجراتيست كه از طريق انقسام؛ بيشتر گرديده، يعنى همان نخستين خليه و حجره توليد شده؛ از راه انقسام؛ سلول ها و حجرات جديد را ساخته و حالت يك كتله را به خود گرفته، اين كتله در واقع مجموعه سلول هاى ابتدايى بدن انسان اند؛ نه سلول هاى خون بسته و جامد، اين سلولها پس از هژدهمين روز توليد نطفه ايجاد مى گردند، سپس حالت مضغه (شبيه گوشت جويده شده) را به خود مى گيرد، كه سطح بيرونى آن داراى شيارها مى باشد، در اين مرحله؛ ساخت و ساز اعضاء مختلف بدن آغاز مى گردد.
    ب: قرآن پيدايش تمامى جانداران را از آب و ماده نخستين بدن انسان را خاك و نخستين حالت آفرينش انسان را نطفه مى خواند، بايد بنگريم كه چرا در اين آيه گفته شده كه (انسان را از علق آفريد)، در تفاسير دو توجيه را مى يابيم:
    1ـ تركيب ادبى آيات مقتضى آن بود كه اين آيه نيز بايد به صيغه اى پايان مى يافت كه به صيغه (خلق) آيه قبلى شباهت داشته باشد، تا فواصل و وزن هر دو يكسان مى شد.
    2ـ در اين جا دو حالت خيلى متفاوت خلقت انسان در كنار هم گذاشته شده؛ حالت (انسان كامل) و حالت (كتله اى معلق به رحم)، تا به استناد آن به مخاطب خود بگويد: چنانچه الله متعال انسان را از كتله معلق به رحم مادر مى آفريند، رشد مى دهد، و انسان كاملى از آن مى سازد، همين گونه با (وحى)، (قرائت) و (تعليم بالقلم) انسان را به آن مستواى بلند دانش و علم مى رساند كه به اسرارى زياد ژرف و پنهان از ديده ها پى ببرد، به اسرارى كه قبل از اين و جز از اين طريق از راه ديگرى نمى توانست آن را درك كند و بشناسد.
    ج_ انسان خيلى ديرتر و در سده گذشته فهميد كه در رحم مادر و در مراحل ابتدايى پيدايش انسان؛ نطفه شكل گرفته اش به جدار رحم وصل و معلق بوده و در مرحله پيشرفته تر هيئت شبيه به گوشت جويده شده را به خود مى گيرد. و اين يقيناً كه يكى ديگر از اعجاز بزرگ علمى قرآن است، قرآن مرحله دوم رشد نطفه در رحم مادر را به نام علقه ياد كرده، كه معنى آن شى معلق است، يعنى اين نطفه در مرحله دوم رشد حالت و صورتى اختيار مى كند كه به جدار رحم اويزان مى باشد!! انسان اخيراً و پس از آن به اين حقيقت پى برد كه توانست وسائلى بسازد كه به كمك آن مراحل گوناگون رشد نطفه در رحم مادر را زير نظر بگيرد. قبل از توليد اين وسائل براى انسان درك اين حقيقت ممكن نبود!!
    بايد توضيح دهيم كه نطفه انسان چگونه ساخته مى شود و از چه مراحلى در رحم مادر مى گذرد تا چون طفل مكملى پا به دنيا بگذارد.
    نخستين نطفه انسان از يكجا شدن دو نطفه مرد و زن تشكيل مى گردد، هر دو نطفه (سپرم و اووم) در بدن پدر و مادر و از موادى ساخته مى شوند كه انسان از طريق خوراك مى گيرد، تمامى مواد خوراكى انسان از خاك ساخته مى شوند، همين خاك است كه درختها از آن ميوه مى سازند و گياهان از آن دانه و حيوانات از آن شير، و در بدن انسان از آن نطفه و خون و گوشت ساخته مى شود، نطفه متشكل از دو نطفه مرد و زن را به نام خليه، حجره يا سلول ياد مى كنند، اين خليه در حقيقت مجموعه اى از ژنهايى است كه هر يكى مأموريت خاصى در رابطه به ساخت و ساز انسان به عهده دارد، اسپرم ها که به وسيله بيضه هاى مرد ساخته مى شوند و تخمک ها که به وسيله تخمدان هاى زن توليد مى شوند. هر يک از اين سلول ها نيمى از مجموعه DNA (ماده ژنتيک) را در خود دارند. آنها از طريق مقاربت جنسى، کنار هم قرار مى گيرند؛ اگر يک اسپرم وارد يک تخمک شود و آن را بارور کند، DNA مرد و زن ترکيب شده، سلول هاى جديدى حاصل مى شوند. برخى از اين ژنها اعضاء مختلف انسان را مى سازند، به گونه مثال اين از وظائف ژنهاى خاصى است كه چشمها را بسازند، موقعيت آن را در روى انسان، اندازه چشم، رنگ آن، تناسب ميان سياهى و سفيدى، اندازه مژه ها و رنگ آن. . . . را تعيين كنند. اين نطفه در ابتداء فقط يك حجره و سلول است، آهسته آهسته تعداد آن بيشتر مى گردد، در عرض۲ ‌روز پس از باردارى، تخم سفر خود را از طريق لوله حمل تخمک به سمت رحم آغاز مى کند که اين امر با فعاليت عضلات جدار لوله ميسر مى شود. در همين زمان، تخم خود را مکرراً‌ تقسيم مى کند تا مجموعه اى از سلول ها به نام مورولا حاصل شود. پس از۵ ‌تا ۷ ‌روز اين مجموعه سلول به رحم مى رسد. ازدياد سلولها از طريق انقسام صورت مى گيرد، به نحوى كه به دو، چهار، هشت، شانزده. . . افزايش مى يابد، از همين طريق سلول هاى جديد ساخته مى شوند، حجم آن بيشتر مى شود، تعداد آنها هر ۱۲ ‌ساعت دو برابر مى شود. وقتى اين مجموعه سلولى به رحم مى رسد، شامل صدها سلول مى باشد. زمانى كه سلول ها در داخل رحم جاى مى گيرند،‌ شكل كتله كوچك اويزان را به خود مى گيرد، اين جنين در کيسـه اى در داخـل رحم تـکامـل مى يابد، در اين مدت مايعى به نام آمنيوتيک در رحم توليد مى شود كه مثل يک ضربه گير براى اين کيسه حامل جنين عمل مى کند، تغذيه آن نيز از طريق بندناف انجام مى گيرد. ميان بند ناف و رگهاى خون مادر سيستمى ايجاد مى گردد كه از اختلاط خون مادر و طفل مانع مى شود، با وجود آن كه مواد حياتى مورد نياز طفل از خون مادر گرفته مى شود و مواد زائده و قابل دفع نيز از خون جنين به خون مادر انتقال مى يابد. جنين در مراحل ابتدائى شكل كتله گوشت را داشته و سطح بيرونى آن شيار گونه مى باشد، به تعبير قرآن چون گوشت جويده شده كه آثار دندانها در آن نمايان باشد، داخل اين كتله؛ كاواك و خالى بوده، جهازهاى داخلى بدن انسان در همين خاليگاه شكل مى گيرند، اعضاء بدن يكى پى ديگرى ساخته مى شوند، تا آن كه به هيئت طفل مكمل درمى آيد، اين مراحل مختلف تكامل نطفه در رحم مادر به كمك وسائل خيلى پيشرفته مشاهده گرديده، و انسان فقط چند دهه قبل آن را درك كرده. نتائج اين تحقيقات علمى كاملاً و صد در صد همان گونه است كه قرآن هزار و چهار صد سال قبل در باره آفرينش نطفه انسان گفته است!!! به اين آيات متبركه توجه كنيد و ببينيد كه آيا قرآن همان چيزى را چهارده قرن قبل نه گفته كه انسان امروز به آن پى برده؟!!!
    يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِى رَيْبٍ مِّنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَّقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ وَنُقِرُّ فِى الْأَرْحَامِ مَا نَشَاء إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَمِنكُم مَّن يُتَوَفَّى وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلَا يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاء اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ ‏* الحج: 5
    اى مردم! اگر درباره رستاخيز در شك و ترديد ايد، پس (بدانيد كه) شما را از خاك ‌آفريديم، سپس از نطفه اى، بعد از علقه اى، سپس از قطعه گوشتى (شبيه جويده شده) شكل يافته و شكل نيافته، تا براى تان هويدا كنيم، آن چه را خواهيم تا موعد معينى در رحم ها قرار مى دهيم، بعد شما را چون طفلى بيرون مى آريم، سپس ( شما را پرورش مى دهيم تا آن كه) به نهايت نيرومندى تان برسيد، برخى از شما مى ‌ميرند و برخى ديگر تان به پست ترين عمر برگردانده مى شوند؛ به گونه اى كه پس از علم (قبلى) اش هيچ چيزى نمى داند، و زمين را مى نگرى كه خشك و بى تحرك است، و چون آب بر آن فروفرستيم بجنبد و نمو كند و انواع گياهان زيبا و شاد‌بخش بروياند. ‏
    در اين جا به مراحل مختلف خلقت عادى و روزمره تمامى انسان ها اشاره شده، كه از خاك آغاز و با مرگ به خاك منتهى مى شود. و اين همه همان چيزى است كه علم و ساينس به آن اذعان دارد.

  • آقاى جليل سلام
    اين هم در جواب خواهش تان ادامه بخش قبلى نوشته آقاى حكمتيار
    اعتراض بر بيان قرآن در باره مراحل گوناگون خلقت انسان
    در رابطه به پيدايش انسان برخى مى پنداشتند كه شايد نطفه انسان از نخستين لحظه پيدايشش يك انسان كامل در مقياس كوچك خواهد بود، كه به تدريج بزرگ و بزرگتر مى شود، اما تحقيقات علمى در قرن بيستم نشان داد كه نطفه انسان در ابتداى پيدايشش نه تنها شكل و صورت يك انسان را ندارد بلكه تا مدت زيادى از اعضاء اصلى و اساسى بدن نيز محروم مى باشد، ساخت و ساز اعضاء و صورت خاص انسان در مراحل بعدى و پيشرفته شكل گرفته، و آهسته آهسته شكل يك انسان مكمل را به خود مى گيرد!! و اين صد در صد همان چيزى است كه قرآن چهارده قرن قبل گفته!!! در اين رابطه به اين آيات توجه كنيد:
    وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِينٍ ‏*‏ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِى قَرَارٍ مَّكِينٍ* ‏ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ ‏* المؤمنون: 12-14
    و يقيناً كه انسان را از خلاصه (عصاره) گِل آفريديم، بعد در قرارگاهى استوار و محكم چون نطفه اى گردانديم، پس از آن اين نطفه را علقه كرديم، سپس اين علقه را چون كتله گوشتى جويده شده ساختيم، سپس اين كتله گوشت را چون استخوان ها (و غضروف ها) ساختيم، بعد اين اسخوانها را با گوشت پوشانديم، سپس او را در آفرينشى ديگر درآورديم، پس مبارك است اين بهترين آفريدگار.
    آموزه هاى سازنده اين آيات متبركه اينها اند:
    • الله متعال نطفه انسان را از خلاصه گِل مى سازد، يعنى در نطفه او آب و تمامى موادى كه خاك از آن ساخته شده وجود دارد، از همين خاك تر (گِل) دانه و ميوه مى سازد، (متوجه باشيد كه تا خاك گِل نشود و آب به آن نرسد؛ نباتات نمى توانند از زمين تغذيه كنند)، اين دانه و ميوه در بدن انسان (مرد و زن) به منى و تخمك تبديل مى گردد، از اين دو ذره كوچك غير قابل رويت با چشم، (نطفه) ساخته مى شود كه چون خشت نخستين تعمير بدن او بوده و تمامى جسد او از همين خشت و مبتنى بر آن و زائيده از آن آفريده مى شود!! علم امروز همين حرف را با صداى قاطع و بلند زمزمه مى كند، و مى گويد: در تركيب بدن انسان تمامى مواد خاك به كار رفته، همچنان مى گويد: آفرينش انسان از ذره اى كوچك به نام نطفه آغاز مى شود.
    • يك يك نطفه از منى مرد و تخمك زن انتخاب مى گردد، بهترين و نيرومندترين آنها، با هم يكجا مى شوند؛ از همين جا آفرينش انسان آغاز مى شود، سپس الله متعال آن را در قرارگاه استوار و مستحكم مستقر مى كند، جفت شدن اين دو نطفه و سپس استقرار آن در قرارگاه رحم به اراده خداى متعال و طبق سنن الهى انجام مى يابد، اراده پدر و مادر در آن هيچ نقشى ندارد. چنانچه مشاهده مى كنيد قرآن نخست به تشكيل نطفه مزدوج (متشكل از نطفه هاى مرد و زن) اشاره مى كند و سپس به استقرار آن در قرارگاه استوار (رحم)، معنى اين حرف اين است كه نطفه مزدوج قبل از استقرار در رحم ساخته مى شود، در اين جا يكى ديگر از اعجاز بزرگ و جلى قرآن نمايش مى يابد، و آن اين كه يكجا شدن نطفه هاى نر و ماده (سپرم و اووم) در محلى خارج از رحم انجام مى يابد، در محلى ميان تخمدان و رحم، آن جا كه اووم (تخمك) پس از خارج شدن از تخمدان به انتظار سپرم مى نشيند، و پس از يكجا شدن بسوى رحم مى رود، در آن مستقر مى شود و تا زمانى در رحم مى ماند كه چون طفلى مكمل رحم را ترك كند و متولد مى شود. اين بيان قرآن كه نخست نطفه مزدوج تشكيل مى گردد؛ سپس در قرارگاه رحم مستقر مى شود؛ همان حقيقت بزرگ را به نمايش مى گذارد كه انسان پس از تحقيقات ژرف و فراخ بالآخره در قرن بيستم به آن دسترسى يافت!!! قبل از اين تصور عاميانه در باره چگونگى پيدايش انسان چنان بود كه منى مرد و زن در رحم با هم يكجا مى شوند و در همان جا رحم چون زمين و منى مرد چون بذر و تخم عمل مى كند و طفل آفريده مى شود. اما قرآن اين تصور عاميانه و ذهنيت خاطئ و خلاف واقع را تصحيح كرد و فرمود: نخست نطفه مشترك تشكيل مى گردد و سپس در رحم مستقر مى شود!! آن چه قرآن هزار و چهار صد سال قبل گفته؛ علم امروز بر حرف حرف آن صحه مى گذارد.
    در كنار اين آيه مباركه نيز كمى درنگ كنيد:
    خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَأَنزَلَ لَكُم مِّنْ الْأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ يَخْلُقُكُمْ فِى بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ خَلْقاً مِن بَعْدِ خَلْقٍ فِى ظُلُمَاتٍ ثَلَاثٍ ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ ‏* الزمر: 6
    شما را از يك نفس (جاندار) آفريد، سپس جوره اش را از آن ساخت، و براى شما هشت جفت چهارپا گسيل داشت، شما را در بطن هاى مادران تان، در ميان تاريكيهاى سه‌گانه، طى آفرينشى پس از آفرينشى ديگر مى آفريند، همين است خداى پروردگار تان، حكمروايى از آن اوست، جز او معبودى نيست؛ پس به كدام سويى برگردانده مى ‌شويد؟‏!!
    مشاهده مى كنيد كه در اين آيه متبركه نيز گفته شده كه آفرينش انسان در رحم مادر مراحل گوناگونى دارد، از حالتى به حالتى ديگر در آورده مى شود و در هر مرحله و هر حالتى شكل و صورت خاصى به خود مى گيرد، چنان نيست كه هيئت ابتدائى اش را در تمام مراحل رشد و نمو حفظ مى كند و با حفظ هيئت و شكل نخستين به تدريج بزرگ و بزرگتر مى شود!!
    در اين آيه به چند نمونه بارز ربوبيت الله تعالى اشاره شده:
    • انسان را از يك نفس و ذيروح آفريد؛ سپس جوره و جفتش را از آن خلق كرد.
    • هشت جوره حيوانات اهلى معروف و مورد استفاده عام مردم (شتر، گاو، گوسفند و بز) را آفريد.
    • شما را در بطن مادران تان در سه تاريكى (سه محل تاريك) به نحوى مى آفريند كه به گونه مسلسل و پيهم از حالتى به حالتى و از صورتى به صورتى ديگر در آورده مى شويد، از يك مرحله پيدايش به مرحله اى ديگر مى رويد.
    • به اراده ذاتى كه تمامى اين امور حيرت آور و غير مقدور براى انسان؛ انجام مى يابد؛ همان پروردگار شماست، كه حكمروايى هستى در اختيار اوست و جز او معبودى نيست.
    • پس با وجود مشاهده اين واقعيت ها چگونه و چرا به بى راهه كشانده مى شويد و براى اعتقاد و باور به معبودى ديگر چه دليلى در اختيار داريد؟!!
    تحقيقات علمى انسان اين حقيقت را نيز در جلو ما مى گذارد كه نطفه انسان در بطن مادر در سه محل تاريك شكل مى گيرد، دو نطفه پدر و مادر كه از يك جا شدن آن ها نطفه مختلط و مزدوج تشكيل مى گردد، و نخستين سلول طفل را مى سازد، در محل خاصى (ميان تخمدان و رحم) با هم يكجا مى شوند، سپس به سوى رحم مى رود، در آن جا در غلافى نگهدارى مى شود، در همين غلاف و از طريق انقسام به تعداد سلولهايش افزوده مى شود، تا آن كه شكل كتله اويزان به رحم را به خود مى گيرد، از مراحل مختلف تغيير و تحول مى گذرد، و از حالتى به حالتى ديگر تغيير مى يابد، به تدريج رشد نموده و در پايان هيئت طفل كامل را به خود مى گيرد، تخمك اين نطفه در تخمدان مادر توليد مى شود، پس از پختگى لازم از تخمدان خارج گرديده، در دهنه آن انتقال نموده و در محلى ميان تخمدان و رحم و در مسيرى كه به رحم منتهى مى شود، براى مدتى (در حدود چند ساعت) در انتظار سپرم مى نشيند، پس از القاح به سوى رحم مى رود، در آن جا خريطه اى آن را در درون خود مى گيرد، و تا زمانى آن را نگهدارى نموده و زمينه تغذيه اش را از طريق خون مادر فراهم مى كند كه زمان تولدش فرارسد، پس نخستين نطفه انسان در بطن مادر دقيقاً در سه محل (تخمدان، محل القاح و رحم) توقف مى كند، صورت و شكلش هم از ناحيه تكامل و رشد و هم از ناحيه چگونگى ساختار از هم تفاوت دارد، اين سه محل و موقعيت و حالت متفاوت نطفه در آن زمانى براى انسان هويدا گرديد كه به كمك وسائل خيلى پيشرفته و حساس توانست مراحل مختلف رشد نطفه را در رحم مشاهده كند، قبل از اين گمان مى برد كه نطفه در رحم تشكيل مى گردد و در همان جا رشد نموده و به طفل كامل الاعضاء ارتقاء مى يابد؛ اين ارتقاء و رشد را نيز كمى مى خواند نه كيفى، گويا طفل كوچك به مقياس يك ذره به طفل بزرگ ارتقاء مى يافت!! مفسرين عزيز نيز اين آيه را كه يكى از اعجازهاى بزرگ قرآن را به نمايش مى گذارد؛ به نحوى تفسير و تعبير كرده اند كه گويا مراد از سه تاريكى در بطن مادر سه تاريكى در وراء جدار شكم، جدار رحم و جدار زهدان است، در حالى كه الفاظ قرآن به گونه اى است كه نشان مى دهد اين سه تاريكى سه محل و موقعيت جداگانه است.
    • اين مطلب نيز به تأمل و دقت ضرورت دارد كه قرآن يك مرحله تكامل نطفه را به نام (مضغة) ياد كرده و مرحله اى ديگر را به نام پيدايش (لحم) بر استخوانها، اين نشان مى دهد كه مضغه و لحم دو حالت متفاوت را افاده مى كند، متأسفانه ما به دليل نقص و ضعف در قاموس الفاظ خود هر دو را به معنى گوشت ترجمه مى كنيم.
    • به اين تصوير ها توجه كنيد كه يكى حالت چسپيدن جنين به جدار رحم را نشان مى دهد و ديگرى حالت شبيه به گوشت جويده شده جنين در رحم را نمايش مى دهد:
    ساينس بر تمامى حقائقى كه در اين آيات انعكاس يافته؛ صحه مى گذارد، حرف حرف آن را تأييد مى كند و مراحل مختلف پيدايش انسان را همان گونه مى خواند كه اين آيات متبركه در جلو ما مى گذارد!!
    فاطمه حيدرى

  • خانم فاطمه حیدری،
    من نظر و معلومات خود شمارا در مورد خلقت انسان که کامنتهای زیادی درینباره از شما مشاهده شدجویا شدم نه ماست مالی ها و رنگ و لعاب دادن حکمتیار معروف به راکتیار را که جنایت هایش در طی این سه دهه بهمه معلوم است. طرز افکار، نظریات و خلاصه آیدیالوژی این طبقه ازامیر ها ، امیر المؤمنین ها،خلیفه ها، ملاها، آخوند ها، مفتی ها و مصلی ها در تاریخ اسلام ونیز میدیا ی کنونی بخوبی ترسیم گردیده است. این طبقه از بیضه داران اسلام ومدافعین قرآن چه از نوع شیعه، سنی وچه وهابی فقط وفقط تلاش پیگیر ورزیده ومی ورزند و همه نوع ظلم و اجحاف رادر قبال منتقدین قرآن روا میدارند برای اینکه کسی جرأت نقد قرآن را در سر نپرورانند. زیرا وقتی قرآن مورد نقد قرار گرفت کلام خدا بودنش در مظان شک وتردید واقع شده وبا آگاهی مردم قران همچون انجیل در کنج مساجد جا میگیرد ودکه دین فروشی این طبقه مسدود می گردد. سرگذشت دنیای مسیحیت عین چیز بود، قبل از عصر روشنفکری دانشمندان و متفکرین مسیحت با جزئی ترین انتقاد از کتاب مقدس یا کلیسا زنده زنده سوزانده می شدند. صرف گالیله با منکرشدن از دریافت هایش در باره گردش کره زمین جان بسلامت برد. روحانیون مسیحی ترجمه وخواندن انجیل را بغیر از زبان لاتین به دیگر زبانها اجازه نمیدادند تا مردم به ماهیت زمینی انجیل پی نبرند.
    در قرن 17 میلادی روشنفکران اروپائی بخصوص فرانسوی ها به نقد کتاب مقدس دست یازیدند و به دنیای مسیحیت ثابت کردند که کتاب مقدس کلام خدانیست بلکه گفته های چند انسان آگاه تر زمانش می باشد ولذا با تقاضای زمان مطابقت ندارد و با این نقد ها دست کلیسا و روحانیت فاسدش از سر مردم کوتاه گردید و کلیسا ودین از سیاست جدا شد و انجیل به نفع ساینس وتکنالوژی جا خالی کرد و اروپا بسوی ترقی و پیشرفت گام برداشت و اروپارا از سیاهی وتاریکی قرون وسطی بیرون آورد. از مواهب مبارزات روشنفکری آنان بود که امروز شما با افتخار از ره آورد علمی آنان یاد کرده و مثال (DNA ) را می آورید که با آزمایش موی انسان توسط ( DNA) ماهیت ومبداء نژاد او بدست می آید. اما ره آورد پیروان قرآن درین 1400 سال چیست؟ آیا رهروان قرآن یک آسپرین برای پیروانش ساخته است؟ یاسین ها و امثال ایشان به عین درک رسیده اند که هیچج چیز درین جهان مقدس نیست وبه نقد قرآن که همچون انجیل زمینی است ونه کلام الهی، پرداخته اند. در مقابل دکانداران دین تلاش دارند تا بهر طریقی شده به کتاب زمینی که ماحصل افسانه ها، قصص، افواهات ونیز آگاهی مردم آن زمان آنهم در عربستان بود تفسیر های عجیب و من درآوردی از بیست تا صد جلدی بنویسند تا جنبه های بی مفهوم وخنده آورش را با رنگ مالی های گوناگون بپوشانند . البته نقش یهودیان درین باره متبارزوبر جسته بود وقرار تحقیقات محققین هفتاد فی صد قرآن با تغیرات کمی از کتاب یهودی ها اقتباس شده است.
    خانم فاطمه حیدری ، یک پرسش کوچک را از قرآن برای تان نقل میکنم وامید میرود که جواب آنرا ازورای معلومات خودت ارایه بداری وهمچنان اگر علاقه مند بودی بهمین منوال پیش می رویم آنهم بدون فحاشی ، البته بدون ارجاع به ماست مالی های امیر حزب اسلامی.در غیر آن خودت میدانی.
    در سوره اول نسا میخوانیم که " ای مردم بترسید از پروردگار خود که شمارا از یک تن آفرید وهم ازان جفت اورا خلق کردوازان دو تن خلقی بسیار بر انگیخت...". از خلال این آیه چنین بر می آید که خداوند اول آدم را آفرید و بعداً از وجود اوجفتش را خلق کرد ودر اثر مجامعت آن دو پسران و دختران متولد شدند و پسران ودختران این دو جفت اولیه باهم جفت شدند یعنی برادر با جواهر جماع کرد و از جماع آنها بقیه مردم پیدا شدند. مجامعت یا همخوابگی خواهر وبرادر درتمام شرایع منع و قابل کیفر دانسته شده است. پس شریعت شما این عمل شنیع را چگونه توجیه میدارد؟ بااحترام.

  • آقای جلیل زمینی بودن قرآن حتی در دوران خود حضرت محمد نیز به اثبات رسیده بود به داستان سعد بن عبدالله نظر بیاندازید. سعد بن عبدالله که کاتب حضرت محمد در نوشتن آیات قرآن بود و در عین حال در ادبیات تر دستی داشت آیات قرآن را که حضرت محمد به وی میگفت بنویس تغییر میداد چون آیات را حضرت محمد خود میگفت و از آنجاییکه حضرت محمد شخص بیسواد بود آیات اش هم از نظر ادبی بسیار بی کیفیت بود بنآ سعد بن عبدالله با مشورده حضرت محمد آنرا تغییر داده و ادبی تر میساخت. وی بعد از مدتی اسلام را رها کرده و علان نمود که اسلام دروغ است چون چطور امکان دارد که ادبیات من از خدا کرده خوبتر باشد یا حضرت محمد چطور پیامبر است که اجازه میدهد من حرف های خدا را تغییر بدهم. بعد از فتح مکه حضرت محمد دستور قتل سعد بن عبدالله را طوری صادر کرد که گفت اگر به دیوار کعبه هم چسپیده باشد باید کشته شود سعد که قرابت نزدیک با عثمان داشت به وی پناه برد و عثمان وی را گرفته نزد حضرت محمد آورد و خواهان بخشش وی شد حضرت مدتی سکوت کرد بعدآ گفت وی را بخشیده بعد از رفتن عثمان و سعد به اطرافیانش گفت که وی سکوت به خاطر کرد که یکی از شما گردن وی را میزدید.

  • آقاى جليل
    اين تصوير ها را نيز مشاهده كنيد كه در يكى حالت جنين د رحم شبيه كتله معلق به رحم (علقه) و در دومى شبيه گوشت جویده شده (مضغه) مد باشد، صد در صد مطابق بيان قرآن:

  • آقاى جليل
    اين تصوير ها را نيز مشاهده كنيد كه در يكى حالت جنين د رحم شبيه كتله معلق به رحم (علقه) و در دومى شبيه گوشت جویده شده (مضغه) مد باشد، صد در صد مطابق بيان قرآن:

  • تصوير علقه معكوس آمده، درستش اين است

  • خانم فاطمه،
    علقه و مضغه کشف حکیمی بود بنام جالینوس (129-216) در زمان پیامبر اسلام این کشف در محیط عربستان بخصوص شام شناخته شده بود و پیامبر طی سفرهایش با این گونه کشفیات که حاصل افکار و نتیجه تحقیق و پژوهش های اهل خبره خارج از عربستان بود آشنائی داشت و هنگام تالیف قرآن یک مقدار زیاد تجریبیات پیروان ادیان دیگر ودانشمندان را بعنوان سخنان خدا داخل قرآن ساخت ولذا کدام معجزه نیست که ازان به افتخار یاد کرد.

  • آقای سروری درود بر شما،
    قضیه سعد بن عبد الله کاتب حضرت محمد در تاریخ های معتبر اسلامی به نحوی که شماتذکردادید به تفصیل بیان شده است، وبناءً ازخلق قرآن توسط پیامبر و مشاورینش حکایت می دارد. اما عدۀ روی منفعت ومصلحت شخصی ویا هم روی عقیده غیر عقلانی دو پارا در یک موزه کرده و ازوصله های ناجوربرای قرآن کلاه می سازند که گویا کلام خداست نه از محمد و صد در صد با موازین علمی امروز موافقت دارد چنانچه کامنتهای مصرَانه خانم فاطمه مؤید این مطلب است. موارد ذیل ازقرآن را با خانم فاطمه مشترکاً مرور می کنیم:
    در قرآن موارد علمی به معنای دقیق آن آنطوریکه امروز پیروان راستین اسلام ادعا دارند، وجود ندارد. آن موارد یکه به ادعای اینان اعجاز علمی تلقی میشود، در واقع باورها ی رایج ومشهور یا آگاهی های بود که در عصر پیامبر بین مسیحیان وبخصوص یهودیان ونیز دانشمندان عجم و غیره جاها وجودداشت. مانند هفت طبقه آسمان، هفت طبقه زمین، خلقت کائنات در شش روز، گاهی دو روز و درجائی دیگر قرآن هشت روز،یا غروب آفتاب در چشمه گل آلود، ذوالقرنین و قوم یاجوج وماجوج، یا خلق انسان از یک تن، وجود کوهها ستونی است برای استحکام زمین، مسطح بودن زمین غیره وغیره.این موارد کودکانه وخنده آور که در قرآن ذکر شده دربین مردم آنعصر شایع بود وپیامبر بدون آگاهی دقیق از ماهیت آنها ویا تلقین واظهار نظر مشاورین و افراد دارای معلومات از باور ها وعقاید ادیان دیگرکه در دورو برش وجودداشتند، آنرا در قرآن آورده است. اگر این مهملات را کلام خدای متعال بدانیم آیا مقام رفیع ووالای خداراکه همه چیز در علم او واضح وعیان است در حد یک انسان نیمه با سواد تنزل نداده ایم؟ از طرف دیگرآنطوریکه اسلامیستان باور دارند واستدلال میکنند اگر قرآن به کلیت گوئی اکتفا کرده وبه جزئیات نپرداخته یا لکچر نداده است، پس آیه ای که میگوید هیچ ترو خشکی نیست که در قرآن نیست، دلیل وجود این آیه چیست وچرااین آیه در قرآن ذکر شده است. مگر اینکه قبول کنیم که قرآن کلام خدانیست و افواهات و شایعه ها و باورهای مردم آن عصر در قرآن به تصویر کشیده شده است.
    ثانیاً، تباهی قوم لوط در اثر لواط یا برخی موارد دیگر چون توفان نوح، پی کردن ناقۀ صالح، بلعیدن یونس توسط ماهی وزنده ماندن او، سخن گفتن حیوانات با سلیمان، ملکۀ سبا و هدهدپیام رسان، دونیم شدن رود نیل و استاده شدن آب برای عبور موسا وقومش وغرق شدن فرعونیان دران رودوداستان یوسف غیره وغیره همه افسانه هستند که دران عصر و زمان بین مردم وجود داشت و در قرآن داخل شده است، لذانه جزئی ترین حقیقت و رمزی دارد ونه هم تمثیل وتاویلی. بهمین گونه بهشت،( که در کدام طبقۀ آسمان قراردارد و قرار اکتشافات علمی کنونی آسمان طبقه ندارد) انواع واقسام اطعمه واغذیۀ گوناگون ومقوی،جوی بارهای شراب، شیر، عسل وآب، قصر های بی نظیر وتخت های زمردین ،حوریان سفید پوست وفراخ چشم و همیشه باکره وغلمان های بی موی و سفید پوست. اینها افسانه های هستند که کودکان صنف دوی مکتب را نیز متقاعد ساخته نمی توانند. ودر حقیقت افسانۀبهشت ونعماتش بقول عامینه چال یا تریکی بود که ازان طریق پیامبر عرب های جاهل، نیمه وحشی و شهوت ران را به جنگ و جهاد تشویق کرد. اسلامیستان محترم یکبار محتویات قرآن را ـ البته به زبان مادری تان ـ دقیق بخوانید و آنرا با واقعیت های علمی امروز مقایسه کنیدآنگاه صدق گفتار آنانیکه قرآن را کلاً کلام خدا نمی دانند بر شما روشن خواهد شد.
    به امید روشنی افق فکر تان. پیروز باشید

  • خواهر عزيز فاطمه حيدرى! سلام به شما
    جليل و سرورى شايسته آن نيستند كه وقت گرانبهايت را به پاسخى براى آن ضائع كنى، مردكهاى كوچه و بازار با اخلاق بازارى و دشنامنامه هاى شان فقط با سكوت بايد جواب شوند. اما من سپاسگزارم كه غيرت دينى تان شما را به به جوابگويى به ملحدين واداشته، ما راه ايمان را پيش مى رويم، به غوغاگران اعتنائى نمى كنيم، پاسخ هر اعتراض واهى و فرومايه شانرا مى دهيم، اگر اين پاسخها نفرت اين بيگانه پرستان مزدوران و مبلغين اجير را بر مى انگيزد؛ و به بداخلاقى و دشنام وامى دارد؛ باكى از بدزبانى هاى شان را نداريم؛ اميدواريم پاسخهاى علمى ما راه گشاى كسانى باشد كه در جست و جوى حقيقت اند. اوباشها به جاى بررسى علمى نوشته هاى مؤمنان و مدافعان اسلام به لجن دشنامها و حرفهاى گنده، دروغ و افتراء فرومى روند و به هر سويى لجن مى پاشند.
    من به ايشان نوشتم: با سوابق آقاى حكمتيار و نقشش در قضاياى امروز و ديروز كشور كارى ندارم، اين مربوط به ملت افغان وتاريخ آينده كشور است كه در باره او قضاوت كند، نوشته اش را خواندم و آن را بهترين نوشته در زبان فارسى يافتم، شما نيز در باره نوشته او قضاوت كنيد... اما اينها باز هم به جنگهاى كابل اشاره كرده اند و مسئوليت آن را بر دوش حكمتيار گذاشته اند، در حالى كه افغانها يا توسط روسها وعمال شان كشته شده يا توسط امريكاييها ومزدوران شان، خانه هاى ما در كوته سنگى، افشار، كارته سه، كارته چهار، دشت برچى.... توسط ائتلاف پرچم، شوراى نظار، اتحاد سياف، حركت انورى... ويران گرديد، نه توسط افراد حزب اسلامى، تعداد كسانى كه در جنگهاى داخلى ميان گروه هاى هممذهب ما؛ ولى وابسته به ايران؛ كشته شده اند ده ها برابر شيعه هايى است كه در جنگ با نيروهاى شوروى كشته شده اند. عملاً مى ديديم كه اين گروهها نه عليه روسها مى جنگيدند و نه عليه كمونيستها، بلكه ميانخودمى جنگيدند، امروز نيز همه در خدمت اشغالگران امريكايى اند. من شيعه ام، هيچ خانواده شيعه را نمى شناسم كه افراد حزب اسلامى را به جنگ و تجاوز بر شيعه ها متهم كند و مدعى باشد كه خانه شان توسط افراد حزب اسلامى ويران گرديده و اعضاء خانواده شان توسط آنان كشته شده.
    مريم داورى

  • دروغ گوی لعنتی از سر کوه شیردروازه کی بالای شهر کابل راکت فیر می کرد. لعنت خدا بر تو منافق و راکت یار منافقت. شیعه منافق ودروغ گوی از اعلامیه راکتیار غافل هستی که فتوای قتل شیعیان را داده است. منافق به نام ومذهب اصلی ات نوشته کن نه به نام شیعه. راکت یار در آغاز مقاله کذائی اش شیعه وآئین شیعه را باطل شمرده است، پس اگر شیعه دروغین نیستی بیش ازین فُضله راکتیاررا نخور.

  • با سپاس و درود خدمت خانم مریم داوری
    جالب است بسیار جالب است تو نوشته های مرا خواندی و آنها را دشنام فکر کردی میشه یک جمله از او دشنام ها را نشانم بده و یکبار حد اقل نوشته های من را با نوشته های خودت مقایسه کن و مثل یک انسان با شعور قضاوت کن که کدام نوشته پر از دشنام است، به هر صورت اگر حقایق که راجع به اسلام نوشته کردم آنها را دشنام فکر کنی پس تو خود کافر هستی زیرا اون مطالب در منابع معتبر اسلام ذکر شده و کسانیکه که اون منابع را قبول ندارند از نظر علمای اسلام کافر شمرده میشوند.
    دیگر اینکه خودت یک آدم فریبکار و دروغ گوی کامل به نظر میرسی چون نوشتی که خودت یک شیعه هستی در حالیکه دو سال پیش جناب حکمتیار شیعه های افغانستان را که عمدتآ هزاره استند را به قتل عام هشدار داده و کافر خواند.
    همچنان در همین مقاله که تو ادعا میکنی پر است از استدلال های علمی جناب حکمتیار به شیعه ها حمله کرده و به گفته عام در چهار کتاب کافر خوانده است لطفآ پراگراف دومی این مقاله را کمی با دقت بخوان و تو از کسی دفاع میکنی که تو را مسلمان واقعی قبول ندارد بنآ یا یک دروغ گوی به تمام معنی هستی یا که اصلآ چیزی را نخوانده چند فشنگ هوای فیر کردی خیر باشد من به دشنام نمیپردازم و منحیث یک زن به هر صورت به تو احترام قایل هستم
    شادمان باشید

  • آقاى سرورى
    معلومات دينى من ابتدائى است، آن چه را نوشته ام از آثار ديگران اقتباس كرده ام، اما خدا را سپاسگزارم كه توان تفكيك نظر درست از نادرست و اعتراف به حقيقت و پذيرفتن رأى صواب را به من عنايت كرده است. نه متعصبم و نه مصر بر رأى غلط و نادرست. من نظرى خوبى در باره حكمتيار نداشتم، تبليغات عليه او به گونه اى حتى جدى مرا زير تأثير خود گرفته بود، پس از مطالعه نوشته اخير او نظرم تغيير كرده.
    اما در باره پرسش شما عرض كنم كه پاسخ يك بخش پرسش در ضمن جوابى كه به آقاى جليل نوشته ام داده شده، لطفاً تفسير و شرح آيه اول سوره النساء را در اين جواب مطالعه كنيد. اما اين كه ازدواج ميان نخستين فرزندان آدم عليه السلام چگونه بوده، و چه پاسخى به اين اعتراض خواهيم داشت كه ازدواج ميان خواهر و برادر صورت گرفته؟! بايد عرض كنم كه از علماء شنيده ام؛ چنين ازدواجى يك استثناء بوده، تنها در يك نسل و بنابر مجبوريت اتفاق افتاده، در نسل دوم مشكل حل شده و ازدواج ميان خواهر و برادر منتفى گرديده، در نسل اول نيز با تفاوت سن و ميان غير همتايان و غير همسالان بوده. اين را نيز بايد عرض كنم كه چنين سؤالى را بايد افراد مؤمن و معتقد به حرمت نكاح ميان اقارب نزديك داشته باشند، نه افراد ملحد كه نه به خدا و دين باور دارند و نه به حرمت ها، آيا شما حق چنين پرسشى را به خود مى دهيد؟!!
    فاطمه حيدرى

  • فاطمة جان درود بر شما !
    من بسيار كوشيدم تا در اين بگو مگو ها مداخله و تشبث ننمايم ، مگر كامنت آخر شما مرا واداشت تا موارد زيرين را حضور شما بنويسم :
    در صورتي كه معلومات كافي نداريد لطفا عجولانه خودتان وارد بحث نشده منتظربمانيد كه طرفهاي اصلي در گير در قضايا چگونه با هم مناظره و جدل مينمايند وچه استدلال هايي را به كار ميگيرند مثلا در همين مورد مشخص كه مربوط به من و جناب آقاي حكمتيار ميشود شما لطفا صبر داشته باشيد كه ايشان همه گفتني هايشان را بگويند وبه اصطلاح دل خود را خالي كنند تا من اغاز سخن نمايم وگفتنيهاي خودرا بگويم ، وآنگاه شما وسائر خواننده گان عزيز مان قضاوت وداوري نمايند ، بازهم از شما صميمانه تمنا مينمايم كه از صبر و حوصله مندي كار گرفته ممنون سازيد
    مخلص شما
    عزيز ياسين

  • آقاى جليل!
    دروغ هم حدى دارد، جالينوس كجا و كشف علقه و مضغه كجا!! علقه و مضغه دو صيغه عربى اند، نه رومى و لاتينى، دو حالت جنين در رحم را بيان مى كنند، كه در قرن بيستم کشف شدند، تصوير هايى را كه من فرستاده ام فقط در اواخر قرن بيست و يك و با وسائل خيلى پيشرفته و در همين يكى دو ماه گذشته گرفته شده، جالینوس را كه بگذار انيشتين نيز از آن اطلاع نداشت!!!! دوستان و همفكران شما جز دروغ وافتراء چيزى در اختيار نداريد، در اعتراضاتى كه شما ساخته و پرداخته ايد چيزى جز دروغ يافت نمى شود. تمامى حرفهاى تان مثل همين انتساب كشف علقه و مضغه به جالينوس است.

  • خانم فاطمة خيلي حرف ناشنو، موقع نشناس وپر رو واز خودراضي هستي درست مانند استادت جناب آقاي حكمتيار !
    آخرشما هارا چي به علم ودانش وتكامل اختراع وبحث وفحص علمي ، سخن ميان دانش ودين بر سر علقه مضغه وجزئيات ديگرنيست بلكه برسر افسانهء خلقت به روايت تورات و إنجيل وقرآن وفرضيهء خلقت به روايت دانشمندان بشرشناس وژنتستهايي چون دانشمندسترگ و پژوهشگر بزرگوار چارلز داروين است كه شما كافر آن هستيد وانرا هرگز نخواهيد پذيرفت زيرامتأسفانه با حقنه كردن باورهاي متحجرانه در مغزهاي قفل شدهء شما ، شمارا چنان از خودبيگانه ساخته اند كه أميد إ صلاحي در مغزهاي سنگي تان به نظرنمي آيد ، به حال زبون شما بيچاره ها متأسفم .
    به شما مژده ميدهم كه مقالهء ديگري نيز تحت عنوان ( دين ودين باوري در بستر زمان ) به همين سايت فرستاده ام كه شايد به زودي منتشر شده چشمها وگوشهاي شما را خراشيدن گيرد ، به شما واستاد بزرگوارتان ملا حكمتيار صاحب توصيه ميكنم كه آنرا نيز بخوانيد وفرياد كنيد ، ومنتظر مقاله هاي ديگري كه در راه است بمانيد،به آرزوي فغانها و ضجه ها وفريادهاي هرچه بلندتر ودرد ناكترتان.
    عزيز ياسين

  • آقاىان ياسين،ميرزا، جليل و سرورى! درود بر حقجويان و نفرين بر دروغپردازان مفترى
    من شما را به يك مناظره دعوت مى كنم، شما چهار نفر و من تنها، مناظره اى در جمنازيوم پوهنتون كابل، مناظره آزاد، كه استادان و محصلين نيز در آن شركت كنند، هيئتى حكم مشتمل بر هفت استاد پوهنتون را انتخاب مى كنيم، سه نفر را من از پوهنځى هاى شرعيات، طب و ساينس و سه نفر را شما مشتركاً از همين پوهنځى ها، و هفتمين را همين شش عضو و به عنوان رئيس هيئت. قضاوت را به محصلين و صلاحيت فيصله نهائى را به هيئت مى سپاريم، تعهد مى كنيم كه هر كى ادعاى نادرست كرد و دروغ گفت بايد محاكمه و مجازات شود، اگر افتراء بست (مثل انتساب كشف علقه و مضغه به جالينوس و يا افتراءات در باره چگونگى توزيع ميراث در قرآن)؛ مفترى شمرده شده و به چند سال زندان محكوم شود. اگر هيئت حكم عليه شما رأى داد بايد به اشتباهات خود اعتراف كنيد و اعلان نماييد كه به اسلام بر مى گرديم و افكار غلط مان را دور مى ريزيم. اگر عيب و نقصى را در قرآن ثابت كرديد به نحوى كه من قادر به دفاع از آن نباشم من به شما مى پيوندم. مشروط به اينكه اين مناظره در محدوده اعتراضات شما و پاسخهاى آقاى حكمتيار محدود باشد. من به پيروزى حتمى خود باور دارم و از ارتداد و شكست در برابر مرتدين فرومايه و نادان به خدا پناه مى برم. اگر اجازه بدهيد خواهران عزيز مريم داورى و عابده حسينى نيز در كنار من باشند ممنون خواهم بود. زمان مناظره را شما و با توجه به مشكلات ويزه، تكت طياره و سفر تان از اروپا به افغانستان تعيين كنيد، من سر از امروز با اشتياق كامل و جدى آماده و منتظر اعلان توافق شما با اين مناظره ام.
    فاطمه حيدرى

  • جناب آقاي عزيز ياسين!
    هرنوع مقالهء جديد شما پيش از ختم تمام بخش هاي مقالات آقاي حكمتيار ، معنايش اين است كه شما يك نويسندهء جدي نيستيد، يا بعبارت ديگر. حدس وگمان مردم دربارهء شما از دوحالت خارج نخواهد بود: يا اينكه نقد مخالفان تانرا ارزش وأهميت نميدهيد ويا اينكه توان پاسخگويي را نداريد، در هر دو صورت شما ملامت ميشويد.
    بناء من همانطوريكه در بالا اشاره نمودم، اينجا نيز نظر خودرا تكرار ميكنم كه شما از نظر اصول وقواعد معمول در دنياي نويسنده گي مكلف به ارائهء پاسخ مناسب به حكمتيار مي باشيد.بحث هاي كنوني شما درين ستون با خانمهاي طرفدار انجنيير حكمتيار صلب وجوهر بحث را به انحراف كشانده وسخن را به تكفير وتفسيق وتخوين برده است

  • فاطمه جان حیدری سلام
    هیچ ضرور نیست که شما خود رازحمت داده به تدارک یک چنین مناظره یی اقدام نمایید . من از همین حالا شما را برنده وپیروزمند اعلان داشته و این پیروزی شما را به همه اعضای حزب اسلامی و رهبر معظم شان وهمه طالبان وافراد سپاه صحابه و داعشیان و القاعده و لشکر جنگوی و بوکوحرام و همه مسلمانانی که این روزها دارند اسلام ناب محمدی را به نمایش میگذارند تبریک و تهنئت میگویم.
    سلامت باشید
    عزیز یاسین

  • با سلام و عرض حرمت خدمت دوست گرانقدر پرویز بهمن !
    دوست عزیز، من با شما کاملا موافقم واز لطف شما سپاسگزار . به زودی در پاسخ به نوشته های آقای حکمتیار البته تا انجا که مستقیما مربوط به نوشته هاومقالات شخص خودم میشود چیزهایی خواهم نوشت . و در رابطه به بگومگوبا خانمهای قوق الذکر من نیز همانند شما بحث ومجادله را بی ثمر دانسته به آن پایان میدهم.
    شاد و موفق باشید
    عزیز یاسین

  • خانم فاطمه حیدری سلام،

    گفته های شما جز یک فکاهی خنده دار چیزی دیگری نیست. شاید معلومات دینی تان هم در حد همین مسایل که جناب حکمتیار گفته محدود میشود و چیزی دیگری از اسلام نمیدانید زیرا اگر کمی بیشتر راجع به اسلام میفهمیدید این چنیین پیشنهاد خنده آور نمیداد.
    کمی فکر نکردی که در جمنازیوم کابل به مجرد معرفی ما به مهمانان تان و پیش از آنکه حتی یک کلمه هم بگوییم پاره پاره نمیشویم یا بعد از مناظره تکه های گوشت ما هم شاید به تبرک بین محصلین پو هنحی شرعیات که حمایت گران طالب و داعش است تقسیم میشود.
    اگر شایق مناظره هستی من صرف سه سوال بسیار ساده مینمایم و تو جناب حکمتیار جواب قانع کننده بده من دوباره مسلمان میشوم
    (سوالات در کمنت بعدی)

  • سه سوال از خانم فاطمه حیدری و رهبری معظم اش حکمتیار

    سوال اول: دنیای اسلام معتقد است که اسلام برای نجات بشریت به وجود آمد و حضرت محمد را منجی عالم بشریت مینامند. حالا سوال اینجاست که این دین واقعآ بشر را نجات داد یا بر عکس با عث قتل قتال شد؟
    چون اسلام با کشتار و قتل رشد نمود، ادامه نمود و تاهنوز قتل و قتل در اسلام وجود دارد و وجود هم خواهد داشت. در طول 13 سال حضرت محمد با آیات بسیار نرم قرآنی مانند (لا اکرا فی دین) و غیره نتوانست اسلام را بالا مردم بقبولاند و بعد از رفتن به مدینه که به دزدی و غارت کاروان های تجارتی پرداخت اسلام رشد کرد چون بیکاران و دزدان به این گروه پیوستند زیرا اموال مفت و بدون زحمت از راه دزدی نصیب شان میشد. تعداد مسلمانان ازاین بعد رشد نمود. بعد که تعداد به هزاران رسید دست به حمله های متعددی زدند و برای تشویق لشکریانش آیات مثل لا اکرا فی دین را رها کرده در عوض آیات 123، 129 سوره توبه را فرستاد. بعد از وفات حضرت محمد نیز خلیفه اول اسلام دست به کشتار مردم زد زیرا به مجرد شنیدن وفات حضرت محمد اکثر مردم اسلام را رها نمودند چون به زور بالاش شان تحمیل شده بود و خلیفه اول با فرستادن لشکر چند هزار نفری به سر کرده گی خالد بن ولید دست به قتل عام مردم زده که از جمله این حوادث قضیه مالک بن نویره بسیار درد ناک و غم انگیز است. خلیفه دوم نیز قتل عام های زیاد به خصوص در ایران نمود و خلیفه سوم شخص بسیار رشوت خور وفاسد و عیاش بود که مصروف خوشگذرانی شد تاکه توسط مردم کشته شد. خلیفه چهارم نیز مشغول جنگ های داخلی حتی با خانم دلخواه حضرت محمد بود که تعداد زیادی مردم قتل عام شدند. خلاصه از آنزمان که کشتار در اسلام ادامه دارد تا حال.
    حالا لطف کرده بگویید که چگونه بشر را نجات راداد

    سوال دوم: مسلمانان ادعا میکنند که دین اسلام دین کامل است، حالا کامل بودن این دین را تشریح نمایید؟
    دین که به ساده گی مثل سیستم های کمپیوتری حک میشود. امریکا، انگلیس و حتی شرکت های نفتی این دین را حک نموده برای پیشبرد اهدافشان استفاده مینمایند یا اینکه پیروان این دین یک دیگر را پاره پاره مینمایند. خداوند درین دین کاملش به مشکل شیعه و سنی که با عث قتل میلیون ها نفر شد، میشود و خواهد شد نپرداخت و چند آیه برای اینکه چه کسی بعد از حضرت محمد خلیفه شود نفرستاد بلکه به کوچکترین مشکلات حضرت رسول آیه فرستاد به مشکلات خانه داری، مهمان داری و حتی نوبت های خانه داری بین خانم هایش، عروسی اش با خانم پسر خوانده اش، نزدیکی با ماریه کنیز مقبولش وغیره آیه فرستاد ولی برای از بین بردن شیعه و سنی که با عث قتل میلیون ها نفر میشود هیچ آیه یی هم نفرستاد.

    سوال سوم: مسلمانان میگویند الله مهربان است، هدف شما از مهربان بودن چیست؟ آیا اهل تسنن عقیده ندارند که تمام کار های دنیا به اراده الله صورت میگرد؟ و حتی میگویند اگر الله اراده نکند حتی یک برگ از درخت پایین نمی افتد. پس اگر کودکی در برما در روغن بریان میشود اول الله آنرا منظور یا امضا مینماید، اگر طفلی 6 ساله در سوریه توسط لباسش حلق آویز میشود اول الله آنرا منظور مینماید و اگر دختری گروهی مورد تجاوز قرار میگرد اول الله آنرا منظور مینماید.
    حالا هم برای شیعیان، آیا الله تمام قوم نوح، لوط و ثمود را قتل عام نکرد؟ درست است که یکتعداد در آنوقت خدا را قبول نکرد اما زنان و اطفال این قوم ها چی گناه داشتند که خداوند آنها را نیز قتل عام نمود؟ حتی در نوح جانوران را نیز قتل عام نمود.

    لطف نموده خود را برای مدتی بی طرف قرار داده جواب بدهید نه از روی تعصب و احساسات. شاید اگر دالایل بسیار قانع کننده درین موارد و مورد های دیگر داشتید عقیده یک تعداد تغییر کند و اگر شما هم به این واقعیت ها پی بردید پس لطفآ دیگر تبلیغ این دین را نکنید زیرا بسیار بد بختی بار آورده

  • آقاى ياسين در نماى نظام و سرورى!
    نخست جواب يكى از اعتراضات تانرا كه از نظر شما و استادان تان خيلى مهم جلوه مى كند، عرض مى كنم، بعد جواب بقيه را، شما و مدتها قبل استادان تان؛ قضيه ارتداد يكى از كاتبان وحى پيامبر عليه السلام را با آب و تاب زياد و با افزودن مرچ و نمك دروغ و افتراء چون اعتراض بزرگ و بى جواب عنوان كرده ايد، استادان تان نخست از ارتداد او افسانه اى درست كرده اند و سپس از آن اعتراضى ساخته اند كه مخاطبين بى خبر از حقائق را تخدعه كنند. مى گويند: شخصى به نام سعد بن عبد الله كه نويسنده و شاعر معروف بود؛ براى مدتى كاتب وحى پيامبر عليه السلام بود، كه بعدها از اسلام برگشت و مرتد شد، دليل ارتداد او را نيز اين گونه خوانده اند كه گويا زمانى از پيامبر عليه السلام آيتى را شنيده و او پيشنهاد تغيير در فقره آخر آيت را داده، از پيامبر عليه السلام شنيده كه پايان آيه را (و هو العزيز الحكيم) خوانده و او گفته: اين يا (و هو العليم الحكيم)، پيامبر عليه السلام فرموده: اين هم درست است!! گويا اين شخص پس از شنيدن سخن پيامبر عليه السلام؛ نسبت به قرآن و رسالت پيامبر عليه السلام دچار شك و ترديد شده و راه ارتداد در پش گرفته!! پيامبر عليه السلام در اثناى فتح مكه دستور قتل او و سه نفر ديگر را داد و فرمود: اگر زير غلاف كعبه نيز پنهان باشد بايد كشته شود. و او پس از فتح مكه بدست مسلمانان بنا بر يك روايت به على رضى الله عنه پناه برده و به روايت ديگر به عثمان رضى الله عنه، سپس على رضى الله عنه و يا عثمان رضى الله عنه او را نزد پيامبر عليه السلام برده، امانش را خواسته، پيامبر عليه السلام نخست سكوت كرده، بعد به او امان داده و توبه اش را پذيرفته، ...
    اين هم پاسخ اين اعتراض:
    نام اين شخص سعد بن عبد الله نه بلكه عبد الله بن سعد است. او شاعر و نويسنده نه بلكه فقط باسواد و قادر به كتابت و نوشتن بود. پس از فتح مكه به على رضى الله عنه نه بلكه به عثمان رضى الله عنه پناه برد، او برادر رضاعى عثمان رضى الله عنه بود. پيامبر عليه السلام به اوعفو كرد، توبه اش صادقانه بود، مرد صالح و مؤمنى از او ساخته شد، در زمان عمر رضى الله عنه و عثمان رضى الله عنه به امور مهم حكومتى گماشته شده، عثمان رضى الله عنه او را والى مصر ساخت، فتح حبشه تحت فرماندهى او صورت گرفت.
    او يكى از ميان چندين كاتب وحى بود، پيامبر عليه السلام متصل نزول وحى تمامى كاتبان وحى را فرامى خواند و آنان را مأمور نوشتن وحى مى كرد، توأم با آن به سمع تمامى مسلمانانى كه والهانه منتظر وحى تازه بوده و به مجرد دريافت آن مصروف حفظ آن مى شدند؛ رسانده مى شد، پيامبر عليه السلام نيز در نمازهاى با جماعتش آن را تلاوت مى كرد، امكان تغيير و تصرف نه براى كاتبان وحى ميسر بود و نه براى حافظان آن، همين ترتيب و انتظام دقيق و حكيمانه باعث شد تا قرآنى كه اكنون در اختيار ما قرار دارد بدون هيچ تغييرى و با كمال امانت به ما برسد. تمامى صحابه بر آن اجماع كرده اند و به گونه تواتر به ما رسيده.
    كسى كه آشنايى اندكى با قرآن داشته باشد و از تركيب ادبى خيلى بلند و رفيع آن لذتى چشيده باشد به خوبى مى داند كه فواصل و اواخر آيات هم از لحاظ محتوى و هم از ناحيه تركيب ادبى؛ ارتباط خيلى عميق و ژرفى با ماقبل خود داشته و تغيير اندكى در آن هم به محتوى صدمه مى زند و هم به تركيب زيباى ادبى اش. ما به مجرد شنيدن يك آيه؛ از همين فواصل و اواخر آن به آسانى تشخيص مى دهيم كه مربوط به كدام سوره خواهد بود، تركيب ادبى آيات نشان مى دهد كه از زمره سوره هاى مكى است يا مدنى، موضوع بحث و محتوى آيه نشان مى دهد كه در مكه نازل شده يا در مدينه. اين ادعاء كاملاً بى بنياد است كه عبد الله بن سعد سميع و حكيم را به سميع و عليم تغيير داده و پيامبر عليه السلام با آن توافق كرده و گويا همين توافق دليل ارتداد او بوده است!!
    تمامى اعتراضات ناقدين نادان شبيه اين اعتراض است، نخست به تحريف حقائق پرداخته اند و سپس از افتراءات شان مبناى براى اعتراضهاى واهى ساخته اند.
    فاطمه حيدرى

  • خانم فاطمه حیدری،
    این نکته ثابت شده است کسی که در حصار تنگ وتاریک تعصب مذهبی اسیر باشد او حقایقی خارج ازان حصار تنگ وتاریک را نه دیده می تواند ونه هم تحقییق وپژوهش.اینکه میفرمائید:" دروغ هم حدى دارد، جالينوس كجا و كشف علقه و مضغه كجا!! علقه و مضغه دو صيغه عربى اند، نه رومى و لاتينى، دو حالت جنين در رحم را بيان مى كنند، كه در قرن بيستم کشف شدند،... جز دروغ و افتراء چیزی در اختیارندارید."
    محترمه فاطمه حیدری،
    درست است که " علقه " و " مضغه " دو واژه عربی است نه رومی ولاتینی، ولی اگر قرآن بلسان سریانی و آشوری می بود به تحقیق واژه " علقه " و " مضغه " نه بلکه معادل آن بکار میرفت. چون قرآن بلسان عربی است لذا ترجمه این دو واژه از اصل آن ( سریانی یا آشوری ) به عربی که علقه ومضغه است تحریر یافته است.ولی درینجا ایجاب می کرد که بدون تعصب اولاً در مورد جالینوس که کی بود و درین باره چه گفته یا چه نظریاتی را ارایه کرده به تجسس وکاوش پرداخته و در صورت غلط بودن، آنگاه فتوای "دروغ گوئی و افترا" صادرمی شد. آنانیکه تکیه بر عقل دارند ونه نقل نظریه های راجع به سیر تکامل جنین در قرآن را که از کجا سر چشمه گرفته اند، آیا کلام الهی است که قطعاً قبل بران وجودنداشته یا اینکه با عقاید ونظریات مشهور آن زمان مطابقند، مورد تفحص وتدقیق قرار میدهند و تنها پیش قاضی نمی روند.
    بهر صورت آنچه بارجوع به اسنادو شواهد موجود بدست می آید آن است که تکامل جنین دررحم، به اشکال گوناگون و" تبدیل شدن به خون " یکی از باورهای بسیار رایج و مشهور مردمان قدیم بوده است ونظرات نوشته های دانشمندان باستان را می‌توان نام برد که تمامی آنها به‌شکلی بر این باور بوده‌اند. در میان این افراد می توان از پزشکی بر جسته ای یونانی به نام جالینوس نام برد.
    قرار نوشته دایرت المعارف انگلیسی یا ویکی پیدیا جالینو س(Galen } ( 129- 216 ) سلطان پزشکان دنیا نام گرفته است و هشتمین فیلسوف نامبردار یونان بود. او پزشک سه امپراطوری رومی بود واصول پزشکی اش تا قرن 16 میلادی راهنمای پزشکان مغرب زمین بود. جالینوس پژوهشهای زیادی در دانش پزشکی وبخصوص دانش " تشریح" یا اناتومی انسان انجام داده است. جالینوس بیش از 200 جلد کتاب از جمله یک فرهنگ پنج جلدی در باره پزشکی برشتۀ نگارش در آورده است. آنچه در اینباره جالب‌ِ توجه می‌باشد آن است که در حدود ۲۶ کتابِ جالینوس،در قرن ششم میلادی، توسط راهبی به نام ِ سرجیوس (و جمعی دیگر از عالمان مسیحی)، به زبان آشوری ترجمه شده بود. آثار و نوشته‌های جالینوس توسطِ مسیحیانی که از روم گریخته و به ایران پناه برده بودند، در سرزمین پارس، نشر و گسترش پیدا کرده بودند. این مطلب از آنجا دارای اهمیت است که، طبق ِ تواریخ و روایاتِ اسلامی، یکی از اصحابِ محمد شخصی به نام نافع بن الحارث ابن کلده ثقفی بوده است. الحارث یک پزشک بسیار ماهر و دانشمند بود که در دانشگاهِ گندیشاپور تحصیل کرده بود. روایاتی در دست است که او پزشکِ محبوبِ محمد بوده و محمد برای امور طبی نزد او می‌رفته است و از وی مشورت می‌گرفته است. در نتیجه، این نیز محتمل است که منبع اصلی این آیاتِ قرآنی در واقع شنیده‌هایی ازدانش پزشکی الحارث باشند. درباره الحارث دیده شودبه دایرت المعارف ویکی پیدیا مدخل
    Nafi ibn al- Harith ibn kalada ( Wikipedia )
    بخشی از نظریات جالینوس در باره ای مراحل تکامل جنین در رحم قرار ذیل است:
    بگذارید تا مراحل آفرینش ِ جنین را به چهار دوره تقسیم کنیم. در دوره‌ی نخستین، ... شکل نطفه غالب است. ... اما وقتی با خون پُر شد، و قلب، مغز و کبد هنوز شکل نگرفته‌اند، ... این دوره‌ی دوم است. ... دوره‌ی سوم چنین خواهد بود؛ شکل‌ ِ کلی [و تکامل‌نیافته‌ی] سه عضو حیاتی [قلب، مغز و کبد] را می‌توان به‌وضوح تشخیص داد ... بعد از مدتی، آنها شاخه‌های استخوانی کوچکی را تشکیل خواهند داد ... که شبیه شاخه‌های درختند ... دوره‌ی چهارم و نهائی مرحله‌ایست که تمام اعضاء شکل‌یافته و تکامل‌یافته گشته‌اند. در این مرحله دیگر این موجود را تنها جنین نمی خوانند بلکه کودک نیز می گویند. ...
    به‌طور خلاصه، می‌توان گفت که جالینوس تکامل جنین در رحم را چنین شرح داده است:
    1- شکل نطفه
    ۲- شکل خونین؛
    ۳- اعضاء به‌طور تکامل‌نیافته و کلی دیده می‌شوند؛
    ۴- استخوانها مانند شاخه‌های درخت شروع به رشد می‌کنند؛
    ۵- دورتادور و بر روی استخوانها گوشت می‌روید؛
    سرانجام، موجودِ جنین به یک کودک یا انسان ِ کامل و تکامل‌یافته تبدیل می‌شود.
    http://en.wikipedia.org/wiki/Galen
    در باره تاثیر عقاید جالینوس در قرآن ( Basim Musallm )مدیر بخش مطالعات خاور میانه در دانشگاه کمبریچ چنین مینویسد: مراحل ِ تکامل جنین که در قرآن و حدیث برای مومنان می‌یابیم با گزارشاتِ پزشکی جالینوس دراینباره کاملا تطبیق می‌کنند. ... شکی نیست که دانشمندان مسلمان ِ قرون میانه از این تطابق کاملا آگاه بوده‌اند.
    B. Musallam (Cambridge, 1983) Sex and Society in Islam. p. 54

    برای مطالعه پیرامون این موضوع، می‌توانید به منابع زیر رجوع کنید:
    C. Elgood (Cambridge University Press, 1951) A Medical History of Persia, p. 66
    M. Z. Siddiqi (Calcutta University, 1959) Studies in Arabic and Persian Medical Literature, p. 6-7
    E. G. Browne (Cambridge University Press, 1962) Arabian Medicine, p. 11

    حال، برگرفته‌ی بالا را با آیه‌ی ۱۴ سوره‌ی المومنون قیاس کنیم
    سپس نطفه را بصورت علقه [= خون بسته‏]، و علقه را بصورت مضغه [= چیزى شبیه گوشت جویده‌شده‏]، و مضغه را بصورت استخوانهایى درآوردیم‏؛ و بر استخوانها گوشت پوشاندیم‏؛ سپس آن را آفرینش تازه‏ اى دادیم‏؛ پس بزرگ است خدایى که بهترین آفرینندگان است
    می‌بینیم که این آیه دقیقا خلاصه و بازگوکننده‌ی برگرفته‌ی بالا از آثار جالینوس می‌باشد. بر این اساس، روشن است که این قبیل آیات که مدافعان اسلام از آنان با عنوان ِ "معجزه" یاد می‌کنند، نه‌تنها از نظر علمی سراسر اشتباه و مردودند، بلکه کاپیی از باورها و عقاید مردمان هم‌عصر قرآن می‌باشند. امید است در آینده خانم فاطمه حیدری در نوشتارش تؤام با تأمل وتحقیق فتوا صادر کند.
    یادداشت: درین نوشته از پژوهشهای آقای جوینده استفاده شده است.

  • خانم فاطمه حیدری

    آدم بسیار عجیبی استید، تو داستان عبد الله بن سعد را از نیمه بیان نمودید چرا از اول بیان نکردید؟ شما گفتید پیامبر عبد الله بن سعد را مورد عفو قرار داد و نگفتید که چی جرم را مرتکب شده بود.
    هم چنان منبع که تو این معلومات را از آن گرفتی بیان کن زیرا از منبع که تو استفاده کردی آنجا واضیح ذکر شده که عبد الله بن سعد آیات قرآن را با مشوره حضرت محمد تغییر میداد.

  • سلام به خانم حیدری ودیگر دوستان شامل بحث!
    من جوابهای منطقی وگاه دشنامگونهء خانم حیدری را به مخالفان شان وهمچنان جوابیهء های آقای عزیز یاسین و آقای سروری را به خانم حیدری خواندم واستفاده بردم.
    تا همین اکنون جوابیه های آقای حکمتیار را در رد ایرادات آقای عزیز یاسین نسبت به قرآن نیز درسایت شهادت تعقیب میکنم. خوب است که امروز همهء ما چه مسلمان و یاغیر مسلمان با استفاده از فر آورده های بشری امروز مانند سایت های اینترنتی وشبکه های اجتماعی که بیشتر سازنده گان وایجادگران آنها غیر مسلمانها وغربی ها استند باورهای اعتقادی خویش را بیان می نماییم.
    اما چیزیکه من میخواهم به خانم حیدری وآقای حکمتیار بگویم این است که: ایرادات اقای عزیز یاسین نسبت به قرآن آنطوریکه خود آقای حکمتیار نیز به آن اعتراف دارند نه نخستین ایرادات است ونه هم آخرین ایرادات خواهد بود. عزیز یاسین ویا همفکران عزیز یاسین از نخستین روز طلیعهء اسلام با اسلام و محمد رسول الله وپیام آسمانی او که قرآن است مخالفت داشتند ومخالفت دارند ومخالفت خواهند داشت و این مخالفتها تا پایان جهان ادامه دارد. اما با وصف که خودم یک مسلمان مومن وآزاد اندیش استم ودین را یک امر اختیاری برای افراد می دانم خدمت خانم حیدری ویا آقای حکمتیار باید عرض نمایم که : آقای حکمتیار بحیث یک رهبر شناخته شدهء اسلامگرا در جواب دادن آقای عزیز یاسین زیاد مبالغه نموده اند. یا بعبارت دیگر: آقای حکمتیار از کاه کوه ساخته اند. من قبلا فکر میکردم که تمام نوشته های حکمتیار که در سایت کابل پرس? نشر شده همین اندازه باشد ولی زمانیکه به سایت شهادت رفتم دیدم که آقای حکمتیار با بهانه قرار دادن عزیز یاسین هرچرند وپرند اضافی که در مغزش خطور نموده است آنرا برشتهء تحریر در آورده اند.
    درفارسی شعری است که میگوید:
    دل ز پرگفتن بمیرد در بدن
    گرچه گفتارش بود در عدن
    یک مقولهء عربی مشهور نیز که بعضی ها آنرا حدیث حضرت علی ابن ابی طالب ذکر کرده اند نیز میگوید: خیر الکلام ماقل ودل ومالم یمل
    بهترین سخن آنست که کوتاه با معنا ویا دلالت کننده باشد وملالت آور نباشد.
    متاسفانه که آقای حکمتیار ازین قواعد خارج شده اند وحالا دارند هذیان میفرمایند. زیرا: پاسخ های شان به عزیز یاسین از دایرهء بحث خارج شده وبه مسایل حاشیه ایی وهامشی وهمان تکرار مکررات کشانده شده است همان موارد که در رساله های قبلی حکمتیار خوانده ایم دوباره تکرار شده است آنهم با چاشنی های ازدشنام وتوهین وتحقیر و بروز احساسات خشک وبی معنی.
    خانم حیدری ویا آقای حکمتیار این نکته را باید درنظر داشته باشند که هر نوع دشنام وتوهین بجانب مقابل ولو کافر بالله باشد از تاثیرات معنوی نویسنده میکاهد ونویسنده را به سطح یک دشنامنویس ومفتری تنزل میدهد. بدبختانه آقای حکمتیار دشنام دادن وافترا بستن واتهام بستن را نه تنها علیه غیر مسلمانها بکار می برند بلکه حتی در مقابل مسلمانان همفکر وهم عقیدهء خود نیز هیچ نوع اخلاق و آداب اسلامی را مراعات نکرده اند ونمیکنند.
    آرشیف نشراتی سایت شهادت گواهی میدهد که از زمانیکه سایت شهادت به شبکهء ارتباطات جهانی وصل شده است آنقدر مضامین افترا آمیز و توهین آمیز که علیه مخالفان همباور وهم مکتب جهادی حکمتیار از طالبان گرفته تا جمعیتی ها وسیافی ها وهزاره ها وازبیک ها به نشر رسیده علیه تیوریسن های افکار مارکسیزم - لیییزم وما‌یویسم به نشر نرسیده است.
    ازنظر این بندهء حقیرفقیر سراپا تقصیر: خطر اصلی برای جامعهء اسلامی نویسنده های مانند عزیز یاسین نیستند. نه تنها که در افغانستان نوشته های عزیز یاسین خطری برای مسلمانها محسوب نمیشوند بلکه در تمام جهان اسلام پخش ونشر افکار بیخدایی واتاییسم برای مسلمانان آگاه وباورمند خطر محسوب نمیشود بلکه برعکس مسلمانهای آگاه را وا میدارد تا بیشتر قرآن شانرا مطالعه نمایند بیشتر تاریخ سیرت پیامبر شانرا مطالعه نمایند وجواب اعتراض معترضان را بدهند.
    من شخصا همانطوریکه طرفدار نشر مقالات آقای حکمتیار هستم طرفدار نشر مقالات عزیز یاسین نیز می باشم ؛ زیرا مطابق ضرب المثل عربی که « تعرف الاشیاء بأضدادها» هرچیز را باید از ضد آن شناخت. این مقالات عزیزیاسین اگر نباشند انگیزه ای برای تحقیق ومطالعهء افرادی چون این بندهء حقیرفقیر سراپا تقصیر در زمینهء اسلام وادیان دیگر پیدا نمیشود بناء غیر مستقیم هم من وهم آقای حکمتیار وهم خانم حیدری از عزیز یاسین وامثال عزیز یاسین باید اخلاقا ممنون باشیم.
    سخنان دیگر نیز داشتم که آنرا به وقت دیگر موکول می نمایم

  • خدمت آقای جلیل سلام!
    شما از قول شخصی بنام باسم موسالم فرموده اید:
    «در باره تاثیر عقاید جالینوس در قرآن ( Basim Musallm )مدیر بخش مطالعات خاور میانه در دانشگاه کمبریچ چنین مینویسد: مراحل ِ تکامل جنین که در قرآن و حدیث برای مومنان می‌یابیم با گزارشاتِ پزشکی جالینوس دراینباره کاملا تطبیق می‌کنند. ... شکی نیست که دانشمندان مسلمان ِ قرون میانه از این تطابق کاملا آگاه بوده‌اند. »
    ازنظر بندهء حقیر فقیر سراپا تقصیر آیه های قرآن دربارهء خلقت بشر هرگز نمیتواند ازتیوریهای جالینوس اقتباس شده باشد و اگر شما از من خفه وآزرده نشوید میتوانم خدمت تان بعرض برسانم که :این نظر آقای باسم بیشتر به یک طنز شباهت دارد.
    اگر این تیوری را بپذیریم که آیات قرآن مراحل تکوینی بشر را از نطفه به علقه واز علقه به مضغه وبعد مرحلهء اسکلیت بندی و بعد پوشیدن اسکلیت ها توسط گوشت را بزبان عربی تشریح میکند از جالینوس گرفته شده باشد باید بپذیریم که قبل از اسلام؛ اعراب بدوی به آن درجه از آگاهی رسیده بودند تا همهء کلمات یونانی را از زبان اصلی که یونانی باشد به عربی ترجمه وسپس آنرا درقالب آیات در آورند. این را نیز باید بپذیریم که حتما اعراب بدوی آنزمان صاحب کتابخانه های بزرگ ومراکز تحقیقی خیلی پیشرفته بوده اند. درحالیکه عربها غیر از شعر سرایی وبلاغت زبان درهیچ چیز دیگری مهارت نداشتند.
    این نظریه خیلی مضحک معلوم میشود.
    قرآن مراحل نطفه گذاری بشر را اینچنین تشریح کرده است
    ولقد خلقنا الانسان من طین
    ثم جعلناه فی قرار مکین
    ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فکسونا العظام لحما ثم انشأناه خلقا آخر فتبارک الله احسن الخالقین.
    درین آیات با وجودیکه در قرآن از نام های غیر عربی وحتی فارسی مانند تنور و استبرق وغیر استفاده شده ولی زبان یونانی بکار نرفته است.
    نقل وانتقال علوم از یک زبان بزبان دیگر کار آسان ومسخره هم نیست. چندین نسل را باید یک زبان در آموزش یک علم از زبان دیگر بگذرانند تا معادل کلمات علم را از منبع اولی آن بوجود آورند.

  • با عرض معذرت آيهء دومي از نزدم ناقص ماند
    مكمل آن چنين است: ثم جعلناه نطفة في قرار مكين

  • آنچه تا حال از ورای نوشته های آقای حکمتیار و هوادارانش بر می آید چنین معلوم می شود که ایشان تلاش می ورزند تا ثابت کنند که گویا علم ودین ممکمل یکدیگر اند و باهم تضاد وبر خوردی ندارند. اما به هیچ وجه چنین نیست. اصول واندیشه های دینی ارایه شدگی ایشان با قوانین واصول علمی به شدت اختلاف دارند و یکدیگررا نفی میکنند. درواقع علم می کوشد تا " پدیده های طبیعی " را بشناسد و چون و چرائی این پدیده هارا در طبیعت بیان کند. ولی دین های که خودرا آسمانی میدانند بر خلاف رسالت واقعی اش به اظهار نظر در مورد پدیده های طبیعی و چون و چرائی این پدیده ها که در قلمرو علم ودانشند نیز پرداخته اند. مانند پیدایش جهان هستی، چگونگی خلقت انسان، آغاز پیدایش حیات درروی زمین، زندگی پس از مرگ و هزاران پدیده طبیعی دیگر که در نتیجه پیشرفت علم ودانش اظهار نظر های دین گرایان مردود شناخته شده و اشتباه بودن این نظر ها بطور کامل ثابت شده است. نویسندگان کتاب های به اصطلاح آسمانی – تورات، انجیل و قرآن – از دانش و آگاهی های زمان خود استفاده کرده ودر اظهار نظر های خویش تابع میزان پیشرفت علم و دانش همان دوران بوده اند. برای نمونه دردوران نوشتن این کتابها دانشمندان، فیلسوفان و متفکرین گمان می بردند که زمین مسطح است. ودر آن دوران هنوز کروی بودن زمین کشف نشده بود وکسی نمی دانست زمین سیارۀ است که بر گرد خورشید می گردد. کسی نمی دانست که سیاره زمین مرکز جهان هستی نیست وکسی نمیدانست که از عمر کرۀ زمین ودستگاه خورشیدی صدها ملیون سال گذشته است. در واقع نظریه های که به پیام آوران این سه دین آسمانی – موسا، عیسا ومحمد - نسبت داده شده اند درواقع باز تاب علم وآگاهی های علمی دوران آنها بوده است نه کلام و سخنان خدا، زیرا در کلام خدا دو گانگی، اشتباه،نقص و اختلاف وجودندارد، در حالیکه سراسرِ این سه کتاب به اصطلاح آسمانی پر است از تضاد، اختلاف و اشتباه وبیهوده گوئی.
    در دنیای امروز نظریۀ کتابهای به اصطلاح آسمانی در مورد چگونگی پیدایش انسان برروی کره زمین که بصورت داستان کودکانه " آدم وحوا " در این کتابها باز گوشده در دنیای علم ودانش با پوز خند روبرو می شود. و بنا براین، بوضاحت ثابت می کند که پدیدۀ دین ومذهب ساخته و پرداخته فکر بشر و غیر آسمانی است.در واقع میزان علم ودانش و آگاهی مردم هر جامعه با میزان مذهبی بودن همان مردم نسبت معکوس دارد. هر اندازه مردم یک مملکت با سواد تر، آگاه تر و تحصیل کرده تر باشند احساسات مذهبی در آنان کمتر وعلاقه آنان به معتقدات دینی پائین تر است. بر عکس هراندازه مردم یک جامعه کم سواد تر و نا آگاه تر باشند به معتقدات واهی دینی بیشتر و " ایمان " تعبدی آنان به دین ومذهب محکمتر است.

  • پرویز بهمن عزیر و گرامی
    واقعآ نظریات ات منحیث یک فرد مومن و حوصله ات قابل تمجید است، اگر یک مسلمان با خواندن مطالب که توسط عزیر یاسین و همفکرانش به نشر رسیده عکس العمل تند نشان میدهد من هرگز وی را ملامت نمیکنم زیرا خودم عین وضعیت را سپری نمودم و عکس العمل تند تر از خانم فاطمه و خانم مریم نشان دادم زمانیکه یک حرف مخالف اسلام را شنیدم.
    حرف بسیار خوب که فرمودید این است که این بحث ها مسلمانان را وا میدارد که حد اقل راجع به دین شان یکمی مطالعه کنند زیرا 90% مسلمانان دین اسلام را نرم ترین دین میدانند و معلومات بسیار ابتدایی راجع به اسلام دارند. من خودم زمانیکه شنیدم در قرآن آیات وجود دارد که مستقیم به کشتن و جنگ نمودن با مخالفین اسلام امر میدهد اصلآ باور نکردم و گوینده آنرا کافر خطاب کردم زمانیکه قرآن را باز کردم و به آن آیه ها رجوع کردم آنرا ترجمه دشمنان دانستم و چندین ترجمه را خواندم و بعدآ حد اقل این سوال برای من پیش آمد که برداشت من از اسلام اشتباه بود، زیرا بعدآ به آیات بر خوردم که اسیر گرفتن زن و بعدآ عروسی با آنها را نیز امر میداد.
    باید مسایل اسلامی را یک بار با دید انتقادی مرور کرد نه با دید اعتقادی چون با دید اعتقادی به هر اندازه که مغالطات وجود داشته باشد نمیتوان آنرا دید.

  • سلام به آقاي سروري!
    بلي ! من با شما كاملا موافق هستم، در شرايط حاضر بازنگري تاريخ سياسي اسلام و نقد نظريات يكتعداد علما ومحدثين وفقها ومتكلمين جهان اسلام چه شيعه وچه سني نه از زوايهء جزمگرايي خشك وبي معني وعاطفي بلكه از زوايهء انتفادي وديد باز يك ضرورت مبرم براي مسلمانان است.
    براي من مسلمان خدا باور وخدا جو افكار ونظريات عزيز ياسين هرگز خطر آفرين نيست، براي من مسلمان نظريات وأفكار ابن تيميه ومحمد عبدالوهاب نجدي وسيدقطب ومودودي وخميني وگلبدين حكمتيار وحتي إقبال لاهوري خطر آفرين اند. زيرا تجربهء تاريخي نشان داده است كه : از روزيكه اين ذوات محترم افكار وعقايد شان را برشتهء تحرير در آوردند وجهان اسلام را به اصطلاح از نور معرفت شان منور ساختند جز قتل وكشتار ونسلكشي وتكفير وتفرقه ونفرت درميان خود مسلمانان حاصل ديگري نداده اند.
    براي يك لحظه خانم حيدري ويا انجنيير حكمتيار با خودشان فكر كنند وبا خود عقلاً محاسبه نمايند كه به چه تعداد مسلمانان توسط خود برادران مسلمان شان كشته شده اند وكشته ميشوند وچقدر مسلمانان توسط قواي نظامي كفار كشته شده اند وميشوند؟ از ديگر كشورها بگذريم فقط همين افغانستان خودرا مثال بزنيم:
    چقدر جرائم جنگي در زمان حضور قواي شوروي از طرف روسها عليه مسلمان صورت گرفته وچقدر جرائم جنگي بعد از خروج قواي شوروي توسط خود مسلمانان عليه مسلمانان صورت گرفته است؟
    آيا كشتار دسته جمعي مردم سني مذهب شمالي سوختاندن مزارع وباغها وكوچاندن اجباري آنها در كمپهاي جلال آباد مانند يهودهاي بني قينقاع عصر پيامبر را روسها انجام داده بودند؟ آيا آن جنايات ضد بشري را همين قواي ناتو انجام ميدهند؟ (من واژهء سني را بخاطري بكار بردم كه طالبان خودشان را نماينده گان مذهب سني قلمداد نموده وشيعه ها را كافر ميدانند) آيا اينقدر مردم از ديد طالبان مرتد بودند؟
    حالا به كشور همسايهء ما پاكستان نظري بيفگنيم آنجا چي چيز را ميبنيم؟ آيا انشعابات وانقطابات و بلاخره تكفير وتفسيق احزاب و گروه هاي اسلامي يكي توسط ديگر را كفار به آنها تعليم ميدهند؟ اگر چنين فرض نماييم كه تمام احزاب اسلامگرا مربوط سازمانهاي جاسوسي كشورهاي غربي اند باز هم اين مسووليت خود مسلمانها است تا از خودشان بپرسند كه چرا خودشانرا وسيلهء پيشبرد اهداف سازمانهاي جاسوسي كشورهاي غربي ساخته اند، از سازمانهاي غرب وشرق گله نيست، زيرا ضرب المثل مشهور آنست كه: تا احمق درجهان باشد هيچ مفلسي در نمي ماند.
    در صورتيكه خود مسلمانها حاضر ميشوند كه براي كشتن ونسلكشي همكيش ها همدين ها وحتي هم مذهبان خودشان از آنها أسلحه وپول گدايي نمايند چرا سازمانهاي جاسوسي كشورهاي غرب وشرق اين فرصت هاي طلايي را از دست بدهند ؟
    به عراق وسوريه ومصر ونايجريا وسودان نگاه كنيد، چه چيز پيش چشم تان جز كشتار وحشت و حتي نوشيدن خون مقتول، كنيز گيري دختران مسلمان توسط گروه هاي مدعي احياي خلافت اسلامي ظاهر ميشود؟
    ولي با اين همه وحشت وجهالت ونفرت وبدبختي وذلت كه ما مسلمانها در ميان خود داريم پر ادعا ترين مردم جهان نيز هستيم كه گويا : بهترين أمت هاي جهان استيم ، شاهد وگواه بر أمت هاي ديگر هستيم ، نظام ما بهترين وعادلانه ترين وپيشرفته ترين نظام در تاريخ بشريت بوده ، هست وخواهد بود. نخير دوستان! بايد به واقعيت ها اعتراف نماييم. عملا اگر خيلي جزمگرايي. نكنيم بايد اعتراف نماييم كه: ذليل ترين أمت هاي جهان ما مسلمانان بوديم، هستيم و آينده هم اگر برهمين منوال باشيم چنين خواهيم بود.
    بناء ما مسلمانها قبل از آنكه وقت خودرا صرف پاسخگويي هاي احساساتي به افرادي چون عزيز ياسين نماييم بهتر آنست كه : يكبار سر به گريبان خود فرو برده آنگاه با يك ديد باز اعتراضات مخالفان دين خودرا مطالعه نموده وبعد در پرتو واقعيت هاي جاري به آنها جواب بگوييم.

  • له دغو خبرو د سنیانو او شیعیانو معلومه سوه چی دواړه ډلی د دوزخ خاشاکی دی لعنت د الله ج دی وی په دغو دواړو کافرو ډلو چی ددوی د لاسه اسلام بدنامه ده اسلام یوازی د انسانیت دین ده چی صحی تعبیر ځنی اوسی او یوازی قران ده نه نور کتابونه دحدیثو د قران شریف حفاظت الله جل جلاله په خپله زمه اخستی د حدیثو زمه یی نه ده اخستی ځکه حدیث وحی نه ده که څه هم د نبی ص خبری وی ځکه نبی ص انسان وو خبری یی وحی نه ده وحی د الله ج خبری وی او بله داخبره ده سی ولی دوه نیم سوه کاله نه وی لیکل سوی اختلاف ولی پکښی سته امت یی ولی په مذهبو تقسیم کړی د قران شریف مخالفت ولی پکښی سته تعداد یی ولی نه ده معلوم لکه د قران شریف په لمانځه کی ولی نه لوستل کیږی معجز ولی نه دی هر ملا یی جوړولایسی قران شریف یو ایات هم څوک نه شی جوړولای نقل په معنی یی ولی صحی ده الفاظ د حدیثو ولی ملایانو وحی نه بولی منکر د حدیثو یاست وحی یی هم بولی ستاسو امام صاحب ولی منکر ده د امام شافعی موافق حدیثو څه هغه منکر ده د حدیثو د امام ص او داسی نور که چیری منکر د حدیثو کافر وی نو تاسو هم کافر یاست ځکه دیوه ایات کافر او د ټول فرق نشته په اسلام کی نو دیوه حدیث کافر او د ټولو څه فرق نشته که څوک یو ایات ضعیفوی کافر کیږی که یو حدیث نه پنځه لکه حدیثه ضعیفوی کافر به څنګه نه وی لکه امام بخاری او امتیان یی نو منونکو ته دمره کافی دی څوک چی حق منی که څوک یی نه منی قیامت خو سته بیابه معلومه سی چی قرانیان پر حق وو که بخاریان وسلام علی من اتبع الهدی کاتب مولوی فیض الله ازبکی زابلی دایچوپانی حفظه الله تعالی

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس