|
No Censorship! |
|||||||||||||||||||
| ||||||||||||||||||||
خبری، تحليلی و انتقادی
در خط آتش؛ جايگاه پاکستان در مبارزه با هراس افکنی
برگردان از سيد هارون يونسی
جنرال پرویز مشرف، رییس جمهور پاکستان، اخیرا کتاب
جنجال برانگیز خاطراتش (در خط آتش) را که به نحوی
تاریخ سیاسی و نظامی کشورش از زمان بوجود آمدن آن
در سال 1947 هم هست، نوشته و انتشار داده است. این
کتاب به مسایل پیچيده و
جهانی مرتبط با پاکستان از جمله رویارویی مرتب این
کشور با هند، مساله گسترش تسلیحات هسته یی این
کشور، نقش پاکستان در تولید مجاهدین افغان، ظهور
طالبان و هراس افکنی در منطقه پرداخته است. یک بخش
خواندنی و اصلی این کتاب به مساله مبارزه پاکستان
با هراس افکنی اختصاص یافته است. این کتاب را
اخیرا محترم سید هارون یونسی به دری برگردان کرده
است که به زودی به دسترس خواننده ها در افغانستان
قرار خواهد گرفت. کابل پرس تصمیم دارد که بخش هایی
از این کتاب را بطور مسلسل منتشر کند و اینگونه از
جناب آقای هارون یونسی اظهار سپاس و امتنان می
نماید. فصل 20 آن روز که جهان را تغییر داد 11 سپتامبر 2001 دست کم در پاکستان روز پرحادثه یی بود. عصر این روز در حالی که خورشید در آسمان می درخشید، در کراچی بودم و روند کار را در باغستان زیبای آرامگاه بنیانگذار پاکستان قائد اعظم محمد علی جناح بررسی می کردم. از اینکه در شهر دوست داشتی ام به سر می بردم، خوشحال بودم. ولی نمی دانستم در دیگر گوشه گیتی رویدادی باز هم با استفاده از هواپیما به وقوع خواهد پیوست که مسیر زندگی من و پاکستان را دگرگون کند. نمی دانستم که قریب است وارد خط مقدم جبهه یک جنگ دیگر شویم؛ جنگی علیه سایه ها. نزدیک دو سال پیش در آغاز توطئه هواپیماربایی، یاور نظامی ام در گوشم پس پس کرده بود که خلبان هواپیما مرا در اتاقک خلبان می خواهد. حالا بار دیگر نزدم آمد و پُس ـ پُس کرد: "یک هواپیما به یکی از برج های مرکز تجارت جهانی در نیویارک برخورد کرده است." با مرکز تجارت جهانی از وقتی آشنایی داشتم که تروریستان در 1993 سعی کرده بودند آنرا انفجار دهند. در اثر این انفجار، خسارات قابل توجهی وارد و شش تن هم کشته شده بودند. در 1995 رمزی یوسف، یکی از طراحان اصلی این حمله، به پاکستان فرار کرده بود و از سوی نیروهای امنیتی ما بازداشت شده بود. ابتدا با رویداد 11 سپتامبر طوری برخورد کردم که گویا حادثه یی است که ضمن آن یک هواپیمای خصوصی کوچک دچار سانحه شده است. به بررسی روند کار باغستان ادامه دادم. اما نظریه یی مرتبا در کنج فکرم گوشزد می کرد که نکند این مورد، یک حادثه فوق العاده عجیب و غریب باشد؛ یا خلبان کاملا ناشایسته بوده که به چنین ساختمان بلندی کوبیده یا هم هواپیما چنان از کنترل خارج شده که دیگر قادر نبوده از کوبیدن به ساختمان جلوگیری کند. وقتی به خانه بازگشتم، مستقیم در جلسه فرمانده قول اردوی (لشکر) کراچی شرکت کردم. شدیدا مشغول جلسه بودیم که یاور نظامی ام وارد اتاق شد و به دستک زدن کنترل تلویزیون پرداخت. درحالی که کمی آشفته شده بودم، پرسیدم: "کدام گپ عاجلی شده؟" او گفت: "صاحب، لطفا ببینید که در تلویزیون چه پخش می شود." سی.ان.ان را پیدا کرد. آنچه را در تلویزیون دیدم، باور نمی کردم. ستون بزرگ دود از هر دو برج مرکز تجارت جهانی بلند شده بود. وحشت محض و درهم ریختگی مطلق حکمفرما بود. با خود گفتم که یک هواپیمای کوچک خصوصی نمی تواند عامل این حادثه باشد؛ لحظاتی بعد دریافتم که دو هواپیمای بویینگ پربار مملو از مسافران این فاجعه را به وجود آورده اند. هواپیماها ربوده شده و عمدا به برج های دوگانه کوبیده شده بودند. اینرا به ندرت می توان حادثه دانست؛ باید یک عمل عمدی و بی شرمانه تروریستان باشد. دریافتم که دو هواپیمای دیگر هم ربوده شده اند؛ یکی به پنتاگون برخورد کرده و دیگری به مزرعه یی در پنسلوانیا رفته است. مفسران در زمان واحد گفتند این یکی به سوی کاخ سفید رفته است. این اعلام یک جنگ بود. هنوز پای تلویزیون نشسته بودیم که دیدیم یکی از برج ها فروریخت و چند دقیقه بعد برج دومی با خاک یکسان شد. باور نکردنی بود. دودناشی از تیل هواپیماهای در حال سوختن و خاک و آثار مخروبه، از بزرگترین ساختمان های جهان چنان صحنه یی را به وجود آورده بود که گویا بمب اتمی منفجر شده است. بزرگی حملات آشکار بود؛ نیرومندترین کشور جهان در سرزمین خویش به وسیله هواپیماهای ربوده شده خویش مورد حمله قرار گرفته است؛ هواپیماهایی که چون موشک به کار رفته اند. این یک تراژیدی بزرگی بود و احساسات ابرقدرت جهان را برانگیخت. آمریکا مصمم بود که چون خرس زخمی، واکنش خشن داشته باشد. اگر مقصر این حمله القاعده شناخته شود، در آن صورت این خرس زخمی مستقیما به سوی پاکستان خواهد دوید. القاعده در کشور همسایگی ما افغانستان زیر حمایت طالبان ـ منفورترین افراد جهان ـ قرار داشت. نه فقط این، بلکه ما تنها کشوری در جهان بودیم که با طالبان و ملاعمر، رهبر آنها، رابطه دیپلماتیک داشتیم. برای ما 11 سپتامبر یک بازگشت قطعی از گذشته به آینده نامعلوم را رقم زد. در کراچی به مقر والی رفتم. وزارت خارجه توصیه کرد که راجع به فاجعه یازده سپتامبر بیانیه یی بدهم. متن را سریع نوشتم و از طریق تلویزیون ملی گفتم که ما این عمل فرومایه را محکوم می کنیم و افزودم که علیه تروریسم در اشکال مختلف آن مبارزه می کنیم و در چنین زمان اندوهناک در کنار آمریکا ایستاده ایم و در حد توان به این کشور کمک خواهیم کرد. ............................... ...................................... بامداد روز بعد نشست مهمی را در مقر ولایت رهبری می کردم که یاور نظامی ام گفت کولین پاول، وزیر امور خارجه آمریکا پشت خط تلفن است. گفتم بگوید که خودم بعدا زنگ خواهم زد، اما یاورم اصرار ورزید که از جلسه بیرون شوم و به تلفن پاسخ دهم. پاول خیلی صاف و ساده گفت: "یا با ما هستید یا هم علیه ما." این را یک التیماتوم (تهدید) خشن دریافتم. هرچند برخلاف برخی گزارشهای منتشر شده، این گفتگو وارد جزئیات نشد. به او گفتم که با توجه به رنجش سالهای متمادی پاکستان از ناحیه هراس افکنی، ما در کنار آمریکا علیه تروریسم خواهیم ایستاد و همراه با این کشور علیه دهشت افکنی خواهیم جنگید. در این تماس تلفنی هیچ چیزی دیگر مذاکره نشد. فرصت داشتم عمیقا فکر کنم که پس از آن چه رویدادی به وقوع خواهد پیوست. وقتی روز بعد به اسلام آباد بازگشتم، رییس عمومی آی.اس.آی که اتفاقا در واشنگتن به سر می برد، در مورد جلسه اش با ریچارد آرمیتاژ، معاون وزیر خارجه آمریکا از طریق تلفن به من معلومات داد. به گفته رییس آی.اس.آی، آرمیتاژ در ادامه گفته های کولین پاول به من، ضمن اظهارات شدیدا غیردیپلماتیک بی سابقه، گفته که ما نه تنها باید تصمیم بگیریم که در جانب آمریکا هستیم یا تروریستان، بلکه اگر جانب تروریست ها را برگزینیم، آنگاه آماده چنان بمبارانی باشیم که به عصر حجر برگردیم. این تهدید بی شرمانه، تکاندهنده بود، اما روشن بود که ایالات متحده آمریکا تصمیم گرفته پاسخ دهد، و پاسخ هم جدی باشد. من گزینه های پیش روی پاکستان را بر اساس اصول نظامی مورد تحلیل منصفانه قرار دادم و جنبه های مثبت و منفی آن را سبک سنگین کردم. برای نوشتن سرمقاله های روزنامه ها و ساختن فیلم ها و جوسازی، عاطفه چیز خیلی خوبی است، اما نمی توان برای تصمیم گیری های حیاتی به آن اتکا کرد. بک رهبر باید آگاه باشد که در پشت تصمیمی که اتخاذ می کند، سرنوشت میلیون ها انسان و آینده کشورش قرار دارد. در چنین شرایط است که یک رهبر دچار تنهایی مطلق می شود. شاید این رهبر در حد زیادی به توصیه ها و مشوره ها گوش فرا دهد، اما در پایان کار که ناگزیر می شود به تنهایی تصمیم گیری کند، آنگاه به دشواری شرایط پی می برد. تصمیمی که در جنگ با ترور اتخاذ کرده ام بر مبنای بهروزی مردمم و منافع ملی کشورم بوده است؛ برای من همیشه پاکستان در اولویت کارها قرار داشته است. سعی کردم پیش از تصمیم گیری، تحلیلی از شرایط داشته باشم. در یک جنگ فرضی، ایالات متحده را دشمن فرض کردم. اگر از ایالات متحده آمریکا پشتیبانی نمی کردیم، با واکنش قهرآمیز و خشن آمریکا رو برو می شدیم. بنابراین، سوال این بود که اگر وارد ائتلاف آنها نشویم، آیا می توان با آنها مقابله کرد و یورش شان را تاب آورد. البته که پاسخ منفی بود. به سه دلیل توان رویا رویی با آمریکا را نداشتیم: نخست، ضعف نظامی ما در مقایسه با قوت نظامی ایالات متحده آمریکا؛ در این مقابله احتمالی نیروهای نظامی ما کاملا نابود می شدند. دوم ضعف اقتصادی ما بود. پاکستان نفت ندارد و ظرفیت آن را هم ندارد که در صورت حمله آمریکا اقتصاد خود را همچنان ثابت نگهدارد. دلیل سومی و بدترین دلیل هم ضعف اجتماعی ما بود. ما از نبود یک شرایط منسجم و اتحاد واحد که بتوان تمام ملت را به یک جبهه فعال بسیج کرد، رنج می بریم. ما از هیچ نظر توان رویا رویی نظامی با ایالات متحده آمریکا را نداریم. در آستانه این جنگ، همچنین منافع ملی خود را در نظر داشتم. ابتدا، هند سعی کرده بود با در اختیار دادن پایگاه های نظامی اش به آمریکا، پیشگام شود. اگر ما در کنار آمریکا قرار نمی گرفتیم، ایالات متحده پیشنهاد هند را می پذیرفت. آنگاه چه اتفاق می افتاد؟ در آن صورت، هند در رابطه به مساله کشمیر یک فرصت طلایی به دست می آورد. امکان داشت هندی ها عملیات محدودی را در آنجا راه می انداختند و آنگاه در همکاری با ایالات متحده آمریکا و سازمان ملل متحد مرزها را مشروعیت می دادند و وضع فعلی را به شکل دایم در می آوردند. ایالات متحده آمریکا هم راهی جز تایید این طرح هند نداشت. دوم اینکه امنیت نقاط مهم استراتیژک ما به مخاطره می افتاد. ما نمی خواستیم در زمینه تسلیحات هسته یی توازن قدرت نظامی خود را با هند از دست دهیم و یا این دستآوردهای خود را به ویرانی بسپاریم. اینکه ایالات متحده آمریکا هرگز با کشور اسلامی که جاه طلبی دستیابی به تسلیحات هستی یی دارد، راحت نیست، دیگر راز نمی باشد و بدون شک آمریکایی ها از این فرصت استفاده کرده یورشی به راه انداخته و توانایی های هسته یی ما را ویران می کردند. البته نیاز به گفتن ندارد که هند هم در چنین عملیاتی دوشادوش آمریکا وارد عمل می شد. مساله سوم زیرساخت های اقتصادی پاکستان بود که ظرف نیم قرن ساخته شده است و احتمال می رفت در این جنگ یکشبه متحمل خسارات سنگین شود. بنابر این، سوال نهایی که وجود داشت این بود که آیا ویرانی پاکستان در راه طالبان، در جهت منافع ملی این کشور هست؟ آیا طالبان ارزش آنرا داشتند که ما به خاطر شان دست به انتحار می زدیم؟ پاسخ این سوال یک نه محکم است. درست است که پس از عقب نشینی نیروهای شوروی، افغانستان از سوی ایالات متحده آمریکا به حال خود رها شده بود، و ما برای ظهور طالبان در این کشور کمک کردیم. ولی حتی ایالات متحده آمریکا در مرحله جنینی، طالبان را مورد تایید قرار داده بود. امید ما این بود که طالبان که بر اساس جانفشانی های مذهبی و اصول حقیقی دین اسلام ریشه گرفته بود به کشور ویران شده افغانستان وحدت و صلح ارمغان آورد. اما آنها دچار تعصب بی جای مذهبی شدند. تعصبی که از سوی نیمچه ملاهای تاریک اندیش تلقین شده بود؛ تعصبی که مخالف مدرنیته، دانش، روحیه پیشرونده اسلام و اکثریت مردم پاکستان بود. در واقع، وقتی طالبان در افغانستان به قدرت رسیدند، پاکستان بخش اصلی وسیله نفوذ بر این گروه را از دست داد. صلحی که آنها برای افغانستان به ارمغان آوردند، شبیه صلح و خاموشی در گورستان بود. به رغم آن، ما به دلایل ژیوستراتیژیک از آنها پشتیبانی کردیم. اگر روابط را با آنها خراب می کردیم، در مرز غربی خود نیز یک دشمن پیدا می کردیم. و یا هم خلای قدرت سیاسی در افغانستان به وجود می آمد که ضمن آن ائتلاف شمال روی کار آمده و عناصر ضد پاکستانی صاحب صلاحیت می شدند. ائتلاف شمال تحت حمایت روسیه، هند و ایران قرار داشت. اما با فرارسیدن فاجعه یازده سپتامبر، دیگر تحت فشار این نگرانی ها قرار نداشتیم. بلکه نگرانی های تازه و خطرناک تری پیدا شده بود. در این زمان می توانستیم از طالبان فاصله بگیریم. در هر صورت، طالبان شانس باقی ماندن را نداشتند. پس چرا ما منافع ملی خود را در راه یک رژیم بدوی قربانی می کردیم که چه دیر یا زود با شکست رو برو می شد؟ از سوی دیگر، اگر در این جنگ در کنار آمریکا قرار می گرفتیم، منفعت های متعددی برای پاکستان در پی می داشت. ابتدا، قادر می شدیم که تندروی را از جامعه خود برکنیم و تروریست های خارجی را از محیط خود برانیم. پاکستان توانایی انجام این کار را به تنهایی نداشت؛ نیاز به حمایت تکنیکی و مالی ایالات متحده داشتیم تا قادر به شناسایی و شکست این تروریست ها شویم. ما سال ها بود که قربانی تروریسم ناشی از طالبان و القاعده و گروه های همکارآنها بودیم. در سابق حکومت های پاکستان با گروه های مذهبی پیکارجو برخورد شک برانگیز داشتند. رویه یی که تندروی و افراطگرایی را در کشور ما گسترش داد. جنرال ضیاء رسما در جبهه حمایت سیاسی از آنها رفته بود و نواز شریف هم به دنبال تعیین خویش به حیث "امیر المومنین" بود که چیزی مشابه به پیشوای ملی است. در مورد خود می خواهم بگویم که من همواره یک مسلمان مدرن بوده ام و هرگز با شیوه کار و طرز تفکر بنیادگرایان راحت نبوده ام. فبروری 2001 شماری از سازمان های مذهبی افراطگرا را غیرقانونی ساختم و علیه آنها وارد عمل شدم؛ زیرا که این سازمان ها درگیر ترویج افراطگرایی مذهبی بودند. اما با حادثه 11 سپتامبر، فرصت قوی تر و مناسب تری برای رویارویی با تندروان مساعد شد. دوم اینکه هرچند قرار گرفتن در خط مقدم مبارزه با تروریسم ممکن باعث فرار سرمایه گذاری خارجی می شود، اما سود اقتصادی معینی نظیر برخورد سهل انگارانه با قروض پاکستان و برداشتن تحریم های اقتصادی را به همراه می داشت. مساله سوم هم اینکه پس از در انزوا قرار گرفتن پاکستان به سبب آزمایش های هسته یی، این کشور بار دیگر از بازیگران اصلی در منطقه می شد. واکنش داخلی در پاکستان چطور خواهد شد؟ یقینا ملاها علیه پیوستن پاکستان به ائتلاف به رهبری آمریکا قرار می گرفتند و به جاده ها می ریختند. به دلایل روشن، در ایالت شمال غربی سرحد که با افغانستان هم مرز است، واکنش تند انتظار می رفت. سند ـ به ویژه کراچی ـ و بلوچستان نسبت به این تصمیم بی طرف باقی می ماندند. اما پنجاب که در قلب پاکستان قرار دارد، چطور؟ آیا واکنش مردم در آنجا منفی می بود؟ من فکر کردم که تا اندازه زیادی واکنش ها در این ایالت منفی نخواهد بود. اگر می توانستم به پنجابی ها تفهیم کنم که چرا جانب آمریکا را گرفته ام، آنها قادر به درک استدلال هایم می بودند. به ویژه این استدلال را که چه فایده یی دارد برای به دست آوردن هیچ چیز، یک ابر قدرت را علیه کشور خود تحریک کنیم. پنجابی ها مردم خیلی پراگماتیک هستند. مردم کراچی مختلط است. چون این شهر دارای مراکز تجاری متعدد است و برخی هم در گردانندگی تندروان ایالت سرحد قرار دارد. به یقین راه اندازی تظاهرات خیابانی انتظار می رفت. اما بدنه اصلی مردم کراچی از معترضان حمایت نمی کردند. بنابر این، براساس دریافت ظرافت های اجتماعی و درک سالم از فرهنگ مردم، نظرم این بود که هرگز راهپیمایی و واکنش غیرقابل تحمل در کشورم صورت نخواهد گرفت. این یک تحلیل منصفانه و بدون ملاحظه بود که خارج از احساسات و در جهت منافع کشورم انجام داده بودم. زبان غیردیپلماتیک ریچارد آرمیتاژ ـ که جای تاسف دارد ـ هیچ تاثیری روی تصمیمم نگذاشت. ایالات متحده آمریکا هم هر آنچه را در راستای منافع ملی آن کشور قرار داشت، انجام می داد و ما هم اقداماتی را که در راستای منافع ملی ما بود، روی دست می گرفتیم. منافع خودی و حفاظت از خود در محور این تصمیم قرار داشت. نیاز به گفتن ندارد که اظهارات آرمیتاژ خیلی موجب عصبانیتم شد. این از تحمل یک سرباز خارج است که قادر نباشد به تهدید و اخطاریه شدید کسی پاسخ دهد. هرچند باید گفت که پسان، آرمیتاژ را انسان مهربان و دوست خوب پاکستان یافتم. 13 سپتامبر 2001، وندی چمبرلین، سفیر آمریکا در پاکستان، یک بسته حاوی هفت تقاضای کشورش را برایم وسیله شد. این تقاضاها که همچنین از سوی وزارت خارجه آمریکا به وزارت خارجه ما از طریق آنچه انتقال پیام غیرکاغذی خوانده می شود، رسیده بود،به قرار ذیل است؛ به فعالیت های القاعده در مرزهای تان خاتمه دهید، انتقال دریایی اسلحه را از طریق پاکستان قطع کرده و به تمام کمک های لوژیستکی به بن لادن پایان دهید. حق پرواز و نشست به هواپیماهای آمریکایی دهید تا تمام عملیات های ضروری نظامی واستخباراتی این کشور صورت گیرد. قلمرو مورد نیاز از جمله بندرگاه های دریایی، پایگاه های هوایی و موقعیت های استراتیژک در امتداد مرز را برای نیروهای اطلاعاتی نظامیان آمریکایی و کشورهای عضو ائتلاف و سایر پرسونل فراهم کنید تا عملیات ضروری علیه نفوذ تروریسم و حامیان آنها صورت گیرد. فورا اطلاعات، مدارک و اسناد مربوط به مهاجرین در اختیار آمریکا قرار داده شود تا از اعمال تروریستی برنامه ریزی شده علیه آمریکا، دوستان و هم ائتلافی هایش جلوگیری شده و به آن پاسخ داده شود. به محکوم کردن اعمال تروریستی 11 سپتامبر و هر عمل تروریستی دیگر علیه ایالات متحده آمریکا، دوستان و مؤتلفانش ادامه دهید و تمام اظهارات داخلی در زمینه حمایت از تروریسم علیه آمریکا، دوستان و مؤتلفانش را خاتمه دهید. انتقال نفت و تیل و سایر مواد را به طالبان و نیز رفتن جنگجویان دواطلب به افغانستان را که می تواند برای بلند بردن ظرفیت جنگی طالبان یا هم بلند بردن سطح تهدید تروریسم استفاده شود، قطع کنید. با دریافت شواهد قوی مبنی بر فعالیت شبکه القاعده و اسامه بن لادن در افغانستان و ادامه حمایت افغانستان و طالبان از اسامه، پاکستان روابط دیپلماتیک خود با حکومت طالبان را قطع خواهد کرد، به حمایتش از طالبان پایان خواهد داد و آمریکا را در برنامه های بعدی برای از بین بردن اسامه بن لادن و شبکه القاعده همکاری خواهد نمود. برخی از این خواسته ها نظیر "قطع تمام بیانات داخلی در حمایت از تروریسم علیه آمریکا، دوستان و مؤتلفانش" مضحک و خنده آور بود. این نوع تقاضاها بستگی به تفسیر قانونی از آنچه حمایت گفتاری از تروریسم خوانده می شود، دارد و اینکه تا چه اندازه باید پیش رفت تا آزادی بیان نقض نشود. درخواست " با دریافت شواهد قوی مبنی بر فعالیت شبکه القاعده و اسامه بن لادن در افغانستان و ادامه حمایت افغانستان و طالبان..." را نیز ضد و نقیض یافتم. زیرا که اگر ایالات متحده هنوز سرگرم پیدا کردن شواهد بود، چطور می توانست این قدر مطمئن باشد که "اسامه بن لادن و شبکه القاعده در افغانستان" عاملان فاجعه یازده سپتامبر است؟ همچنین فکر کردم که درخواست از ما برای قطع روابط دیپلماتیک با افغانستان تحت رهبری طالبان در صورت ادامه حمایت این کشور از اسامه بن لادن و شبکه القاعده هم منطبق با واقعیت نبود. چرا که دست کم تا سرنگونی طالبان، نه تنها ایالات متحده آمریکا برای دسترسی به افغانستان به پاکستان نیاز داشت، بلکه این نوع تصمیم ها مربوط به امور داخلی یک کشور می شود و نمی توان آنرا به کشوری دیکته کرد. اما هیچ جای سوال ندارد که این سند با شتابزدگی تهیه شده بود. ما با قطع فعالیت های تروریسی در اشکال و انواع مختلف آن هیچ مشکلی نداشتیم. پیش از اینکه ایالات متحده آمریکا قربانی تروریسم شود، ما سعی کردیم این مبارزه را آغاز کنیم. اما ما نمی توانستیم تقاضاهای شماره 2 و 3 را بپذیریم. چطور ممکن بود به ایالات متحده آمریکا اجازه "پروازها و حق نشست" را بدون به مخاطره انداختن نقاط مهم استراتیژیک خود دهیم؟ من پیشنهاد دادم که از یک گوشه خیلی کوچک بدور از مناطق حساس، پروازهای شان را انجام دهند. و همچنین نمی توانستیم به ایالات متحده آمریکا "اجازه استفاده از بندرگاه های دریایی، پایگاه های هوایی و نواحی استراتیژیک را در امتداد مرزها" دهیم. درخواست در اختیار گذاشتن بندرگاه های دریایی و پایگاه های هواپیماهای جنگی خود به آمریکا را رد کردیم. ما فقط استفاده از دو پایگاه هوایی "شمسی" در بلوچستان و "یعقوب آباد" در سند را برای نیازهای لوژیستیکی و ترمیم هواپیماها اجازه دادیم. هیچ حمله یی نباید از این دو پایگاه صورت می گرفت. ما اجازه "عام و تام" هیچ چیزی را ندادیم. برای بقیه تقاضاها می شد که چاره یی یافت. خوشحال شدم که دولت ایالات متحده آمریکا پیشنهاد متقابل ما را بدون ایراد پذیرفت. از افترائات وارده به من که می گویند تمام تقاضاهای آمریکا را ضمن گفتگوی تلفنی با کولین پاول با طیب خاطر پذیرفتم، تکان خورده ام. پاول هیچ شرط و شرایطی برایم تعیین نکرد. این تقاضاها روز سوم حملات، از سوی سفیر آمریکا به من آورده شد. وقتی تصمیم خود را گرفتم، پیشنهاد را به کابینه پیشکش کردم. آنگونه که انتظار می رفت، نگرانی هایی از سوی برخی از وزیران به میان آمد که چرا با آنها مشوره صورت نگرفته است. به دنباله آن ضمن جلسه با فرماندهان قول اردوها نیز شک و تردیدهایی مطرح شد. در هر دو جلسه تحلیلم را با جزئیات ارایه دادم و توضیح دادم که چرا و چگونه چنین تصمیمی اتخاذ کرده ام. تمام سوال ها را پاسخ گفتم تا اینکه همه شک ها مرفوع شد و به اشتراک نظر رسیدیم. 19 سپتامبر از طریق رادیو و تلویزیون ملی تصمیم خود را به اطلاع مردم رساندم. آنگونه که پیش بینی کرده بودم، واکنش ها محدود و قابل اداره بود. سپس روند دیدار با اقشار مختلف جامعه را آغاز کردم. از 18 سپتامبر تا 3 اکتبر با روشنفکران، سردبیران مطرح روزنامه ها، ستون نویسان برجسته، دانشگاهیان، رییسان قبایل، دانشجویان و رهبران اتحادیه های کارگری دیدار کردم. 8 اکتبر نیز با هیاتی از کشور چین ملاقات کردم و این تصمیم را با آنها مورد بحث قرار دادم. سپس به تمام قطعات ارتش کشور رفتم و با سربازان حرف زدم. همه به حق نگران بودند که اگر افغانستان هدف بمباران قرار گیرد، بسیاری از مسلمانان معصوم کشته خواهند شد. من این اضظراب را با گفتن اینکه ابتدا سعی خواهیم کرد ملاعمر را وادار به اخراج اسامه بن لادن و فرماندهان ارشدش از افغانستان کنیم، آرام ساختم و گفتم که در آن صورت، افغانستان از حملات نظامی آمریکا مصون خواهد ماند. حالا دیگر تمام داستان روی دو نفر می چرخید؛ ملاعمر و اسامه بن لادن ادامه دارد
نوشته شده در روز 30 قوس سال 1385 - ساعت 17 به وقت کابل |
آگهی و اعلان شما در اينجا
| |||||||||||||||||||
Top Global Newspapers: Asia Latin America Africa Europe USA Canada Australiaسايت ها و وبلاگ ها تنها می توانند به کابل پرس لينک بدهند. هر نوع استفاده ديگر ممنوع می باشد Members Login As the mind has no boundaries, the RAHA concept does not have frontiers and is opposed to information and cultural control by global communication entities whether media conglomerates, states or local governments, or religions Kamran Mir Hazar: Editor-in-Chief / Afghanistan/ Kabul/ Mobile: 0093 799390025/ Email: editor at kabulpress.org info at kabulpress.org reader at kabulpress.org Copyright© Kabul Press, World Media Home 2004 -2006 کليه ی حقوق بر اساس قوانين کپی رايت محفوظ و متعلق به سايت کابل پرس می باشد |