هه هه هه؟!
خوب فکر کردی، به این داستان توجه کنید، میگویند: روزی کمونستهای درکابل دست به راه پیمایی زدند، وتلاش داشتند تا قشر محروم جامعه را باخود داشته باشند، یکی از پشتونها؛ یک هزاره را بالای شانه هایش بلند کرد وگفت شعار بده، هزارگی چون همان لحظهی سرشانه پشتون را که سدهها ظلم کرده بودند فکر میکرد گفت: همین بسه، که هزاره سری پشتون سواره، در هزارگی گویند( ای بسه، که ازره سری اوغو سوره یه) پشتون قهرش آمد انداخت به جویچه سرک، حال شما خوب فکر کرده اید، در تقسیم قدرت جناب ربانی نیز چنین کرده بود، قصه افشار را مطالعه کن.
هه هه هه؟!
خوب فکر کردی، به این داستان توجه کنید، میگویند: روزی کمونستهای درکابل دست به راه پیمایی زدند، وتلاش داشتند تا قشر محروم جامعه را باخود داشته باشند، یکی از پشتونها؛ یک هزاره را بالای شانه هایش بلند کرد وگفت شعار بده، هزارگی چون همان لحظهی سرشانه پشتون را که سدهها ظلم کرده بودند فکر میکرد گفت: همین بسه، که هزاره سری پشتون سواره، در هزارگی گویند( ای بسه، که ازره سری اوغو سوره یه) پشتون قهرش آمد انداخت به جویچه سرک، حال شما خوب فکر کرده اید، در تقسیم قدرت جناب ربانی نیز چنین کرده بود، قصه افشار را مطالعه کن.