ساعت ٩ صبح روز جمعه ١٨ قوس مردم در حالی که حبیبالله و بزرگ جان بالای دو اسپ در پیشاپیش قرار داشتند با یکصد و هفده میل سلاح، بیل، تبر، داس، برچه و سیخ تندور جانبی کابل حرکت نمودند و ساعت ١٢ ظهر به حسین کوت رسیدند. یک ساعت را برای رفع خستگی در قلعۀ حسین کوت سپری نمودند و آمادۀ حرکت بودند که تعدادی از سواران از حرکت قوای ملی چاریکار مردم کوهدامن و حبیبالله را اطمینان بخشیدند. قوای ملی ساعت یک بعد از ظهر از حسین کوت حرکت کرده حدود ساعت دوی بعد از ظهر در دشت کوچکین در ١٠ کیلو متری شهر کابل رسیدند. ملا شمسالله (ملای جنگ) آذان جمعه را داد و مردم آماده ادای نماز گردیدند. هنوز نماز ادا نشده بود که تعدادی از علمای کوهستان به رهبری حضرت شمسالحق و تعدادی از علمای پروان به رهبری مولوی قلعۀ بلند و شماری از علمای پغمان به رهبری عبدالحمید جان پسر حضرت شمسالحق نیز رسیدند.
درین وقت حضرت شمسالحق از بزرگ جان پرسید آیا کسی را به صفت امیر تعین نموده اید زیرا علما میدانند که اگر ما امیر و سرکرده ای نداشته باشیم طبق شریعت مجاهد نه بلکه یاغی بشمار میرویم بزرگ جان که عضو مجلس مشورتی بود موضوع را به آراء علما محول نمود ولی قبل از آنکه علما تصمیم خود را بگیرند مردم از جریان آگاه شدند و چون از شهامت حبیبالله و همکاری او با ستمدیدگان شنیده بودند و قیام را هم ابتکار او میدانستند صدا زدند امیر و پادشاه ما حبیبالله است. این صدا علما را مقابل یک عمل انجام شده قرار داد و آنها مجبور شدند طبق رائی عامه عمل نموده صدای مردم را لبیک گویند. آنگاه به روایتی حضرت شمس الحق و به روایتی مولوی قلعۀ بلند مطابق رسم مردم مسلمان شمالی کمر حبیبالله را با دستمالی بسته و قیادت را به او تبریک گفت.
خطبه نماز جمعه به نام حبیبالله و نماز جمعه به امامت مولوی صاحب جمال آغه و به روایتی مولوی صاحب انچو ادا گردید.مردم از هیجان اشک میریختند و افکار خشمگینشان مجال قضاوت را از آنها سلب نموده بود تا متوجه شوند که حبیبالله این برهنه پای، انگور فروش بیسواد توانائی برانداختن را دارد نه مسئولیت ساختن را بناً قبل از آنکه علمائیشان تصمیم بگیرند نزد خود فیصله نمودند که مستحق رهبری و سرداری کسی است که در برابر توپ و طیاره سپر آنها بوده و در سنگر یار و یاور و مددگارشان بوده. آنها شایسته این امر خطیر کسی را میدانستند که دین شانرا برایشان حفظ و خود شانرا از چنگ ستمگاران رشوه خوار ظالم نجات بخشیده بود.
با ختم دعای نماز جمعه به پیشنهاد حضرت شمس الحق لقب خادم دین رسولالله به حبیبالله داده شد زیرا در راه تقویه اسلام و شریعت کمر همت بسته بود. مردم همه که در پهلوی نام امیر خادم دین را میشنیدند همه با سرور و شادی لبیک گفته و غریب بچۀ انگور فروش که تا دیروز در زیر آسمان پهناور سرپناهی نمییافت و از کوهی به کوهی پنهان میشد امروز به صفت نمایندۀ تودههای محروم ملت پادشاه و خادم دین رسولالله گردید.
با ختم این جر و بحثها و تعین امارات و القاب، قوای ملی به رهبری خادم دین ساعت ٢٠ ٣ بعد از ظهر کوچکین را به قصد کابل ترک گفته و سپس عبور از کوتل خیرخانه در دامنۀ جنوبی آن اطراق نمود تا شب سپری شود. فردا شب ١٩ قوس ساعت ٤ صبح دستور حرکت صادر شد و قوای مبارزین تا نزدیکیهای قشلۀ باغ بالا رسید. بزرگ جان بدون خوف و هراس و با تصمیم قاطع داخل قشله شد تا عسکر را به تسلیمی صلح آمیز تشویق نماید. به مجرد ورود این عالم روحانی داخل قشله غریو ناگهانی تکبیر قیام کنندگان که قشله را در محاصره گرفته بودند، فضا را به لرزه در آورد و متعاقباً طبق دستور حبیبالله صدای فیر مبارزین سکوت صبگاهی را شکست و افراد اردو سراسیمه از بارکهای آن خارج شدند.
موًلف «عیاری از خراسان »استاد خلیلی مینويسد:
"مردی روحانی که سراپایش با پارچۀ سفید کفن مانند و ستور و ریش بلند و عمامه سفید به جمال و جلالش افزوده بود با صدايی که گويی از ماورای ابرها میآید آیتی چند از قران مجید تلاوت کرد.
صدای دلکش قران بدلها نور و نرمش فرود آورد. آنگاه گفت:
"ما نیامدهایم که اردوگاه مسلمانان را غارت نمائیم، امشب سرتاسر این کوهها و درهها به فرمان پروردگار سنگر جوانان اسلام شده و شما را در حصار غلبۀ خدا گرفتهایم. این الله اکبرها آواز حق است آیا به صدای حق گوش مینهید یا منتظر آن سرافسر مست و غافلتان که از ترس گوشهایش را در لحاف پیچیده بهشما حکم صادر کند؟ به کدام؟ اما بدانید که شیپور ستمگاران خاموش میشود و آوازۀ خدا جاودانه در جهان طنین انداز است."
"هنوز سخن وی پایان نیافته بود که صدای تکبیر از هر دو جانب فضا را به لرزه افگند و با آمیز این کلمۀ مقدس همنوائی خود را اعلام داشتند." بدینصورت قشله تسلیم مبارزین راه حق گردید و به شکرانگی این فتح بزرگ قوای ملی و عساکر دولتی نماز صبح را یکجا ادا نمودند.
س از ادای نماز حبیبالله گفت: برادران عسکر، من همان سرباز ساده که بودم همانم تاکنون در خدمت دین و برداشتن ستمها و حق تلفیها آواره کوه و کمر بودم، اکنون در دست شما هستم، هر کاری که مصلحت میدانید در بارۀ من انجام دهید همه باز هم با با صدای تکبیر همدستی خود را با خادم دین رسولالله اعلام کردند و با روحیۀ قویتر و اسلحۀ بیشتر جانب شهر در حرکت شدند و تا قلعۀ نه برجه که در شرق کارتهٔ پروان کنونی قرار دارد، پیش رفتند و داخل شهرآرا شدند۰
ساعت ٩ صبح روز جمعه ١٨ قوس مردم در حالی که حبیبالله و بزرگ جان بالای دو اسپ در پیشاپیش قرار داشتند با یکصد و هفده میل سلاح، بیل، تبر، داس، برچه و سیخ تندور جانبی کابل حرکت نمودند و ساعت ١٢ ظهر به حسین کوت رسیدند. یک ساعت را برای رفع خستگی در قلعۀ حسین کوت سپری نمودند و آمادۀ حرکت بودند که تعدادی از سواران از حرکت قوای ملی چاریکار مردم کوهدامن و حبیبالله را اطمینان بخشیدند. قوای ملی ساعت یک بعد از ظهر از حسین کوت حرکت کرده حدود ساعت دوی بعد از ظهر در دشت کوچکین در ١٠ کیلو متری شهر کابل رسیدند. ملا شمسالله (ملای جنگ) آذان جمعه را داد و مردم آماده ادای نماز گردیدند. هنوز نماز ادا نشده بود که تعدادی از علمای کوهستان به رهبری حضرت شمسالحق و تعدادی از علمای پروان به رهبری مولوی قلعۀ بلند و شماری از علمای پغمان به رهبری عبدالحمید جان پسر حضرت شمسالحق نیز رسیدند.
درین وقت حضرت شمسالحق از بزرگ جان پرسید آیا کسی را به صفت امیر تعین نموده اید زیرا علما میدانند که اگر ما امیر و سرکرده ای نداشته باشیم طبق شریعت مجاهد نه بلکه یاغی بشمار میرویم بزرگ جان که عضو مجلس مشورتی بود موضوع را به آراء علما محول نمود ولی قبل از آنکه علما تصمیم خود را بگیرند مردم از جریان آگاه شدند و چون از شهامت حبیبالله و همکاری او با ستمدیدگان شنیده بودند و قیام را هم ابتکار او میدانستند صدا زدند امیر و پادشاه ما حبیبالله است. این صدا علما را مقابل یک عمل انجام شده قرار داد و آنها مجبور شدند طبق رائی عامه عمل نموده صدای مردم را لبیک گویند. آنگاه به روایتی حضرت شمس الحق و به روایتی مولوی قلعۀ بلند مطابق رسم مردم مسلمان شمالی کمر حبیبالله را با دستمالی بسته و قیادت را به او تبریک گفت.
خطبه نماز جمعه به نام حبیبالله و نماز جمعه به امامت مولوی صاحب جمال آغه و به روایتی مولوی صاحب انچو ادا گردید.مردم از هیجان اشک میریختند و افکار خشمگینشان مجال قضاوت را از آنها سلب نموده بود تا متوجه شوند که حبیبالله این برهنه پای، انگور فروش بیسواد توانائی برانداختن را دارد نه مسئولیت ساختن را بناً قبل از آنکه علمائیشان تصمیم بگیرند نزد خود فیصله نمودند که مستحق رهبری و سرداری کسی است که در برابر توپ و طیاره سپر آنها بوده و در سنگر یار و یاور و مددگارشان بوده. آنها شایسته این امر خطیر کسی را میدانستند که دین شانرا برایشان حفظ و خود شانرا از چنگ ستمگاران رشوه خوار ظالم نجات بخشیده بود.
با ختم دعای نماز جمعه به پیشنهاد حضرت شمس الحق لقب خادم دین رسولالله به حبیبالله داده شد زیرا در راه تقویه اسلام و شریعت کمر همت بسته بود. مردم همه که در پهلوی نام امیر خادم دین را میشنیدند همه با سرور و شادی لبیک گفته و غریب بچۀ انگور فروش که تا دیروز در زیر آسمان پهناور سرپناهی نمییافت و از کوهی به کوهی پنهان میشد امروز به صفت نمایندۀ تودههای محروم ملت پادشاه و خادم دین رسولالله گردید.
با ختم این جر و بحثها و تعین امارات و القاب، قوای ملی به رهبری خادم دین ساعت ٢٠ ٣ بعد از ظهر کوچکین را به قصد کابل ترک گفته و سپس عبور از کوتل خیرخانه در دامنۀ جنوبی آن اطراق نمود تا شب سپری شود. فردا شب ١٩ قوس ساعت ٤ صبح دستور حرکت صادر شد و قوای مبارزین تا نزدیکیهای قشلۀ باغ بالا رسید. بزرگ جان بدون خوف و هراس و با تصمیم قاطع داخل قشله شد تا عسکر را به تسلیمی صلح آمیز تشویق نماید. به مجرد ورود این عالم روحانی داخل قشله غریو ناگهانی تکبیر قیام کنندگان که قشله را در محاصره گرفته بودند، فضا را به لرزه در آورد و متعاقباً طبق دستور حبیبالله صدای فیر مبارزین سکوت صبگاهی را شکست و افراد اردو سراسیمه از بارکهای آن خارج شدند.
موًلف «عیاری از خراسان »استاد خلیلی مینويسد:
"مردی روحانی که سراپایش با پارچۀ سفید کفن مانند و ستور و ریش بلند و عمامه سفید به جمال و جلالش افزوده بود با صدايی که گويی از ماورای ابرها میآید آیتی چند از قران مجید تلاوت کرد.
صدای دلکش قران بدلها نور و نرمش فرود آورد. آنگاه گفت:
"ما نیامدهایم که اردوگاه مسلمانان را غارت نمائیم، امشب سرتاسر این کوهها و درهها به فرمان پروردگار سنگر جوانان اسلام شده و شما را در حصار غلبۀ خدا گرفتهایم. این الله اکبرها آواز حق است آیا به صدای حق گوش مینهید یا منتظر آن سرافسر مست و غافلتان که از ترس گوشهایش را در لحاف پیچیده بهشما حکم صادر کند؟ به کدام؟ اما بدانید که شیپور ستمگاران خاموش میشود و آوازۀ خدا جاودانه در جهان طنین انداز است."
"هنوز سخن وی پایان نیافته بود که صدای تکبیر از هر دو جانب فضا را به لرزه افگند و با آمیز این کلمۀ مقدس همنوائی خود را اعلام داشتند." بدینصورت قشله تسلیم مبارزین راه حق گردید و به شکرانگی این فتح بزرگ قوای ملی و عساکر دولتی نماز صبح را یکجا ادا نمودند.
س از ادای نماز حبیبالله گفت: برادران عسکر، من همان سرباز ساده که بودم همانم تاکنون در خدمت دین و برداشتن ستمها و حق تلفیها آواره کوه و کمر بودم، اکنون در دست شما هستم، هر کاری که مصلحت میدانید در بارۀ من انجام دهید همه باز هم با با صدای تکبیر همدستی خود را با خادم دین رسولالله اعلام کردند و با روحیۀ قویتر و اسلحۀ بیشتر جانب شهر در حرکت شدند و تا قلعۀ نه برجه که در شرق کارتهٔ پروان کنونی قرار دارد، پیش رفتند و داخل شهرآرا شدند۰