Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

صفحه نخست کابل پرس > ... > سخنگاه 13495

غارت دارايی های مردم در جنگهای تنظیمی افغانستان

6 آپریل 2008, 11:12, توسط بلخی

بنده نیز شاهد این جنگ در مزارشریف بوده ام. متاسفانه نوشته بالا واقعیت دارد. شاید این اولین درگیری و کشمکش نظامی بعد از سالهای نسبتآ آرام در مزارشریف بود. خوب بیادم هست و همه همشهریان مزار میدانند که از سال های اخیر حکومت داکتر نجیب تا یکی دو سال اول حکومت مجاهدین یعنی فقط تا روز های پیش از این جنگ شهرمزارشریف پیشرفت های شگرف و تندی داشت، شهر به شدت رشد میکرد و امنیت و موقعیت جغرافیایی بلخ که سر راه دادوگرفت سوداگری بین افغانستان و جمهوریت های آسیای میانه و روسیه بود این شهر را به مرکز مهم کارگزاری و سرمایه اندوزی تبدیل کرده بود. اما این جنگ و این چپاول بی پرده مانند آب سردی بود که بر آتش هیجان و نیروی انکشافی این شهر مهم ریخت و اعتماد سوداگران و سرمایه گذاران را در هم شکست.

بر علاوه قصه های بالا قرار شنیده گی یک حکایت هم آن بود که افراد رسول پهلوان تنها از سرای شرکت بهارستان بدخشان به تعداد 120 عراده موتر جیب کاملآ جدید را به یغما بردند. ولی این را هم باید گفت که افراد فرقه 510 که یک واحد خطرناک رزمی جنبش بود چنان بیسر و بی پا بودند که به حرفهای دوستم هم گوش نمیدادند. و در موارد جان دوستم را نیز تهدید کرده بودند. البته این حرف برای بیگناه جلوه دادن کسی نیست چون بهر صورت چورکردن اموال عامه به هیجوجه قابل توجیه نیست و مسوولیت مستقیم این حوادث را باید رهبری جنبش به عهده بگیرد.

بهر صورت رسول پهلوان نتیجه آنچه را کرده بود به چشم سر دید و لمس کرد. قصه این بود در شرایط که هر کسی در مزار و در شمال از نام رسول در وحشت بود جوان بیباکی از محافظان خودش بنام صمد دست به ماشه کلاشینکوف برد و یک شاجور را نثار سینه پهلوان کرد که کارش را در همان ساعت اول ساخت.

باری از کنار مقبره رسول پهلوان در فیض آباد فاریاب گذشتم و به قول معروف باخود آهسته گفتم که ای کشته کی را کشتی که تا کشته شدی زار. ولی باز با خود گفتم که مرگ رسول پهلوان دردناکتر از زنده گی اش بود. میدانید چطور؟ بلی میگویند برادران رسول که مورث تمام قدرت نظامی و نفوذش در فاریاب بودند برای فرونشاندن آتش خشم وحشی و انتقام خود بر خانواده صمد حمله ور شده و در حدود 62 تن اعضای خانواده و قوم و خویشاوندان نزدیک و دورش به شمول کودکان و زنان را به رگبار بستند! ای وای. داستان چور مزار که درد به خیر بود، قصه این وحشت کی میتواند هضم کند؟

از راه انصاف این را هم باید بگویم که بکار بردن کلمه های مانند جنگهای تنظیمی و جهادی توسط نویسنده محترم شاید خردی کم انصافی است چون همه مجاهدین را با یک بدنامی تاپه میکند. اول اینکه این تنها مجاهدین نه بلکه فرماندهان حکومت پیشین نیز مسبب این جنایت ها بودند. دوم اینکه در بین مجاهدین پاکبازان زیادی وجود داشت و دارد و از جمله خود نویسنده محترم که از یکی از آنها نقل قول کرده همین علم خان آزادی فرمانده پاکباز جمعیت درمزارشریف بود. همه شهریان به پاس خدمات وی برای مصوون نگهداشتن مردم از شر چپاولگران از او بسیار ممنون هستند و اسطوره های شهامت و خدمتگزاری اش زبانزد خاص و عام است. اگر چه که رفتار حکومت مجاهدین در پایتخت بسیار سکتاری و تنظیمی و غیر ملی بود ولی در بخش های از کشور مثلآ در شمال یک تعداد از مجاهدین در نبردی ناخواسته دخیل شده بودند و باید از حیثیت حکومت نوپای خود در مقابل تجاوز دفاع میکردند.

این خیلی مهم است که مردم و ملت ما به کمک فرهنگیان و نخبگان سیاسی خود بتوانند قهرمانان و خدمتگزاران شان را از بین لشکر انبوه جنگاوران جنایتکار تفریق کنند. در غیر آن خطر آن وجود دارد که ما دیگر قهرمانان خود را نشناسیم و یا بدتر ازین که آنها را در جمع جنایت پیشه گان بشماریم. اگر چنین شود این کلانترین آسیبی خواهد بود که به پیکره درخت خوداعتمادی و خودباوری مان وارد کرده ایم و این به اصطلاح تیشه به ریشه خود زدن است. ملت که قهرمان ندارد دیگر هیچ ندارد ملتی که قهرمان خود را نمیشناسد دیگر چی را میتواند بشناسد؟ امیدوارم وقتی نویسنده گان گرامی مان دست به نوشتن همچو مسایل میزنند بتوانند جانب احتیاط و اندیشه بالا را همیشه مدنظر داشته باشند.

جستجو در کابل پرس