Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

صفحه نخست کابل پرس > ... > سخنگاه 70711

اظهارات هدفمند سفیر ایران در باره ی امرالله صالح

14 فبروری 2013, 21:29, توسط باران

پاسخ به عبد الله ، بنده خدا !
می گویند : آدم ها فروشی هستند فقط قیمت ها فرق می کند . این آدم های فروشی که بر مسند قدرت تکیه زده اند بالعموم وابسته و فروخته شده هستند . گرچه هریکی خودشان را نماینده اقوام و ملیت های شان جا میزنند ، لیکن اینان معمای برای خود و مشکلی برای دیگران هستند . این شرف باخته گان بی آبرو و ننگ تا دیروز چه کاره بودند ؟ این همه مال و ثروت از کجا گرد آورده اند ؟ این رقاصه های سیاسی بر ساز کدام بیگانه نبوده که نرقصیده اند ؟ بار ها گفته و دوباره می گویم : حساب اقوام و ملیت های شریف افغانستان از حساب این فاحشه های سیاسی جدا است ، کاملن جدا . شناسنامه ی اینان با محلات زیست شان هیچ اعتباری ندارد . اینان مشتی نام و معنی هر ننگ اند .
در غرب کابل مهاجر بودم ، همه روزه یک موتر شورلایت سیاه مال سفارت ایران در آمد و رفت بود . یک قوماندان حزب وحدت در معاینه خانه ی من با برافروخته گی گفت :
این پدر سگ ها برای ربانی بوجی های دالر ارسال می کنند و برای ما کارتن های عکس خمینی . و ...
در خانه اگر کس است یک حرف بس است .
این کراچی وان دم بریده و معاونیت رییس جمهور ؟؟!! دیروز چه کاره بوده که برادرش با استفاده از مسند او در زمین های دولتی شهرک بنا می کند ؟
کافر باشم اگر دروغ بگویم که بادی گارد همین کراچی وان از من نسخه ادویه تقویه قدرت جنسی برای جناب خلیلی مطالبه می کرد و این زمان جنگ بود که مردمان غرب کابل قادر به خرید نان خشک نبودند . فامیل محقق در ویلای دوبی و بامیانی ها در مغاره ها . وا اسلاما ....
امام علی گفت : « ... همین که با زهرا ازدواج کردم ، بستر ما پوست قوچی بود که شب روی آن می خوابیدیم و روز ها شتر آبکش خو.د را روی آن علوفه میدادیم . و غیر آن صدیقه کبرا کسی نبود که کار خانه را انجام دهد . »
... عمر خلیفه ناگهان والی خود را دید که پای برهنه و پیاده نزد وی رسید انبانش و کاسه اش را به پشت بسته و چوبدستی و آفتابه اش در دستش میباشد . تا عمر او را دید بوی گفت : آیا دعوت ما را اجابت کردی یا اینکه آنجا بتو خوش نمی گذشت ؟ عمید والی گفت : ای عمر مگر خداوند تو را از جر و بحث و بدگمانی منع نفرمود ؟ من تمام دنیا را در جیب خود گذارده به پیش تو آمدم . عمر پرسید از مال دنیا چه داری ؟ والی گفت عصایی دارم که با آن تکیه می کنم و اگر دشمنی حمله کند با آن از خود دفاع می کنم و انبانی که خوراکم را توی آن می گذارم . عمر پرسید در آنجا چطور کار می کردی ؟ والی گفت : از شتر داران شتر و از اهل ذمه جزیه می گرفتم و به گدایان و آواره گان میدادم . بخدا سوگند اگر چیزی مانده بود میآوردم .
... عربی نزد خلیفه « عمر » آمد واشعاری به این مضمون برای وی خواند :
ای عمر خدا بتو در بهشت پاداش بدهد ، ما را نگهداری کن . دخترانم و مادرشان را جامه بده .
عمر گفت : اگر نکنم چه می شود ؟ اعرابی گفت هیچ میروم . عمر گفت اگر بروی چه می شود ؟ اعرابی گفت : در روز باز پرس که تو را برای محاسبه بیاورند از تو بازخواست میکنم آنروز هدیه و بخشش در کار نیست . نیکوکاران به بهشت و بدکاران بدوزخ میروند . عمر که این را شنید طوری گریست که ریشش تر شد . سپس به غلام خود گفت : آن جامه ی مرا باو بده ، نه برای شعرش بلکه بخاطر آنروز . بخدا چیزی جز آن جامه ندارم .

جستجو در کابل پرس