محمد پیغمبر خبر شد که یکی از جنگجویان اسلامی، خانم خیلی زیبا و مقبولی دارد.
پیغمبر او را به جبهه جنگ فرستاد و این جنگجو اسلامی کشته شد.
خبر کشته شدن او را به محمد رساندند و او در همان لحظه خانم او را به خویش نکاه میکند و تنبان خود را میکشد و میخواهد با او هم بستر شود.
خانم بزرگتر او یعنی خدیجه به او میگوید که اقلاً بگذار شوهر قبلی این زن را دفن کنند و خون او خشک شود، بعد از آن با او همخوابه شو. اما محمد قبول نمی کند و با او هم خوابه میشود.
این هم یکی از داستان های موقف زن در اسلام.
محمد پیغمبر خبر شد که یکی از جنگجویان اسلامی، خانم خیلی زیبا و مقبولی دارد.
پیغمبر او را به جبهه جنگ فرستاد و این جنگجو اسلامی کشته شد.
خبر کشته شدن او را به محمد رساندند و او در همان لحظه خانم او را به خویش نکاه میکند و تنبان خود را میکشد و میخواهد با او هم بستر شود.
خانم بزرگتر او یعنی خدیجه به او میگوید که اقلاً بگذار شوهر قبلی این زن را دفن کنند و خون او خشک شود، بعد از آن با او همخوابه شو. اما محمد قبول نمی کند و با او هم خوابه میشود.
این هم یکی از داستان های موقف زن در اسلام.