Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

صفحه نخست کابل پرس > ... > سخنگاه 79390

بررسی تولد زبان فارسی – ۲

3 جنوری 2014, 18:02, توسط كشف

لذا تکیه به ضرورت یکپارچگی ایران و سوء استفاده از آن بنفع زبان فارسی بعنوان تنها زبان عمومی مهمل است . چه بسا که پیشرفت فرهنگ ایران از طریق یک زمینه زبانی فدرال و تاثیر متقابل فرهنگهای مربوطه و روابط این فرهنگها با فرهنگهای همسایه مربوط با فرهنگهای اروپائی میسر شود . لکن این غنای فرضی فرهنگی ناشی از تعدد فرهنگها زمانی میسر است که روابط فرهنگی فدرال نه به اجبار بلکه به دلخواه و بدون صافی یک زبان عمومی اجباری جریان یابند . غرض از این نوشته در کل کشاندن بحث عقب ماندگی فرهنگ ایران به مباحث منطق و علوم و در جزء ارزیابی علل شکست فرهنگ معاصر در رابطه با سنت زدگی ، شعر زدگی و ناسیونالیسم مفرط آنست. ........................................ علت اصلی عقب ماندگی و اشکال مبحث تجدد یا مدرنیته در ایران برخلاف تصورات کهنه پرستانه و مغرضانه ناسیونالیستهای مذکور مرجوع به ساختار فرهنگی ایران و ضعف آن از دوران ماقبل اسلام است. کما اینکه مسئله مطرح شده در سالهای اخیر در مورد علل فقدان آثار فلسفی و علمی ایران ماقبل اسلام که قابل قیاس با منابع یونانی و آسیای شرقی باشند ، نیز در اصل مرجوع به این زمینه است. و صرف حملات دیگران و فرض آتش زدن بعضی مجموعه ها پاسخگوی عدم حداقل نشانه هائی از این منابع در منابع غیر ایرانی نمی تواند باشد . از آنجائیکه ناسیونالیسم ایرانی احکامش بر اساس ذهنیات و فراموشی واقعیات است تذکر فرهنگشناس معروف ویل دورانت ضروری بنظر می رسد که: ««آریائیها » خود فرهنگ ایجاد نکردند بلکه آنرا ازدیگران بعاریت گرفتند». نظری که ناظر بر اخذ تمدن ایران و یونان از سومر و ایلام است. این حقیقت تاریخی پاسخگوی بسیاری از معضلات قدیم و جدید فرهنگی ایزان است: از جمله اینکه چرا در ایران ماقبل اسلام خبری از علم و فلسفه به مفهوم یاد شده نیست. چراکه لازمه رشد علم و فلسفه زمینه ای اساسی و نسبتا طولانی از فرهنگ است که بتواند مراوده و مبادله ای آزاد با فرهنگهای دیگر داشته باشد. از اینرو یک فرهنگ عاریتی نظیر فرهنگ باستانی ایران مشکل میتوانست به مرحله ایجاد علم و فلسفه برسد . بخصوص که استبداد امپراطوری ماقبل اسلام ایران تنها به بخشهای فرهنگی مورد نیاز امپراطوری اجازه ورود و رشد در ایران را داده اند . محدودیت فرهنگی و ساختار مرکز گرای استبداد معروف ایران ما قبل اسلام ( خاصه در ترکیب نامیمون با دین زرتشتی) بوسیله افلاطو ن تا هگل ، مارکس و ویتفوگل (۴) تشریح شده است، مانع جریان آزاد فرهنگی ته تنها در فلات ایران بلکه در سراسر قلمرو امپراطوری ایران و بحش مهمی از آسیای قدیم بوده است. بخصوص در دوره ساسانی که زمینه تئوکراتیک زرتشتی آن مزید بر علت شده و جریان آزاد اندیشه را که ضروری فلسفه و علم است ، محدودتر ساخته بود . کمااینکه افلاطون در « آلکیبیادس » آئین فدیم زرتشتی را " پرستش خدایان ، علم شاهی و هنر فرمانروائی" معرفی میکند . لذا فرهنگی با چنان سابقه عاریتی و چنان تکاملی انحصاری در خدمت تحکیم و توسعه حاکمیت (امپراطوری) نمی توانست در تولید علم و فلسفه که طالب زمینه ای اساسی و نکاملی مخالف انحصار هستند توفیق یابد . راقم همین نظریه را پیشتر در مقاله ای تحت عنوان " در تحول و انتقال فرهنگ" (( ف. آزاد ) : دفتر چهارم نامه کانون نویسندگان ایران در تبعید ، ۱٣۷٣) مطرح کردم : که بنا بر تجارب تاریخی هر اندازه که نقش مجموعه جوامع و فرهنگهای خرد همجوار نظیر شهرـ دولت های آسیای صغیر و یونان قدیم ، بواسطه تاثیر متقابل فرهنگها در پیشرفت فرهنگ مثبت بوده است ؛ نقش امپراطوری های بزرگ در این مورد بجهت انحصار فرهنگی و تحدید و یکسو سازی اندیشه تحت استبداد ، منفی بوده است. کمااینکه بعین تاثیر منفی تشکل امپراطوری ایران و دین زرتشتی بر پیشرفت فرهنگی ، با تفوق امپراطوری تمرکز گرا ی روم که در آن "همه راها به روم ختم میشدند" بخصوص بعد از رسمیت مسیحیت بعنوان دین حکومتی ، آن جریان سرشار علم و فلسفه اروپا نیز که به قول وایتهد " تمامی فلسفه حاشیه ای بر آن محسوب میشود" ، برای هزار سال بالکل تعطیل شد . باین معنی ضرر فرهنگی ایران را در وجود و نه در شکست امپراطوری های ایرانی و بخصوص زرتشتی ساسانی باید دید که غرضش از "فرهنگ" توسعه و تحکیم استبداد و تابعیت فکر از حکومت بود . بر اساس چنین تحلیلی ناتوانی فرهنگی ایران مقوله ای اساسی است و ریشه در ساختار انحصاری توسعه طلبانه ای دارد که از طرفی منجر به استقرار امپراطوریهای ماقبل اسلام در ایران شده است. و از طرف دیگر منجر به تخریب فرهنگهای همجوار شده است که در صورت بقا میتوانستند تاثیر مثبتی در پیشرفت فرهنگ ایران داشته باشند. و یعنی نارسائی فرهنگی ایران قیمتی است که جامعه ایران برای بلند پروازیهای حکام خود پرداخته است ، که بخاطر تحکیم قدرت استبدادی تنها به مولفه های معینی از فرهنگ مذهبی ، دیوانی ، دولتی و نظامی که مفید برای حکومت میبود اجازه ورود و رشد در ایران را دادند . انحصاری که در امپراطوری های دیگر نظیر مراحلی از خلافت عباسی نیز در رابطه با ترجمه و تفسیر بخشهای معینی از منابع یونانی مشهود است. و همین گونه انحصار و کنترل حکومتی و مذهبی بوسیله تئو کراسی زرتشتی خاصه در دوران ساسانی بود که از طریق ممنوعیت تنوع فرهنگی مانع تاثیر متقابل فرهنگها و رشد بعدی فرهنگ در ایران شده است. تا جائیکه فرهنگ ایرانی در گذشت قرون صرفا به صوری از فرهنگ سنتی تمرکز گرا ی ("ملی") ادبی و مذهبی منحصر گردید که در آن اعتقادات باستانگرای سنتی ، ذهنیات ادبی ، حماسی و شعر جای عقل ، منطق و علم و فلسفه را گرفتند . سنتی که در تعبیر مذهبی بعد ار اسلام به مابعدالطبیعه تشیع و حماسه تعزیه منجر شد . و این را برخلاف نظر "روشنفکران" نسیونالیست نه که مثلا "استحاله دین اسلام در فرهنگ ایرانی" بلکه چیزی جز تداوم سنت غیر عقلانی فرهنگ ایران نمیتوان نامید. آن تقسیم بدوی و بلاهت آمیز "نیک" و "بد" و یا "ایرانی" و "غیر ایرانی" قدیم است که به این تقسیم "مومن" و غیر "مومن" انجامید. و پس مانده همین فرهنگ سنتی بود که در عصر رضاشاه منجر به ظهور باستانگرائی ، کهنه پرستی ، حماسه گرائی و زبانپرستی فارسی شد که پان ایرانیستهای کنونی به نشخوارش نشسته اند. کما اینکه افسانه ملی بودن زبان فارسی و نیز ضرورت فرهنگی عمومی شدن آن در سراسر ایران ازجعلیات دولتمردان سنت زده و ادب زدگان حماسه گرای مجیزگوی رضا شاه بود که از سر عدم اطلاع به منطق ساختار تاریخی مرکب جوامع ایران ، بی اطلاعی از اهمیت علم و فلسفه ایران بعد از اسلام ، بنای فرهنگ رضاشاهی را بر باستانگرائی نسبت به دوران قبل از اسلام ، ادب و زبان حماسه های فارسی «دری» گذاردند تا به سانترالیسم استبداد کمک شود . بی آنکه زحمتی به کاوش در واقعیات تاریخی ایران بخود داده و دریابند که نه تنها این زبان دقیقا به دلیل تسمیه آن به « دربار » زبان فرهنگ و فرزانگان نبوده و نتوانسته در میدان علم و فلسفه که اساس فرهنگ محسوب می شوند ، بدرخشد . بلکه برای پیشرفت و ترقی واقعی فرهنگ ترویج عقل و منطق و علم و فلسفه مهمتر از تبلیغ حماسه و غیرت ملی است. بیسوادی رضا شاه و سرشت قلدری نظامی او سبب شد که دربار و حکومت او نیز منحصر به بیسوادان شود تا که در آن ادیبان و نیمه باسوادان را به چشم علامه ببینند . و چون بیسوادان درباری سواد را منحصر به حط خوب و حفظ شعر میدانستند ، نیمچه سواد و نبش قبر ادبی را نشانی از علامگی گرفتند و کار مملکت را بدست اینگونه ادب زدگان بیمابه سپردند که دیدیم به کجا انجامید . این دولتمردان چون خود اکثرا از حوزه شعر و ادب بودند و بهره ای از علم و منطق نداشتند به تساهل و بعادت آنچه را که خود می پسندیدند معیار فرهنگ گرفتند

جستجو در کابل پرس