Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

صفحه نخست کابل پرس > ... > سخنگاه 79393

بررسی تولد زبان فارسی – ۲

3 جنوری 2014, 18:14, توسط كشف

و کار بجائی رسیده است که در سیطره تساهل ناشی از سنت زدگی و ناسیونالیسم ایرانی، تحصیلکردگان ضدعرب و ضد اسلام به نفی مهمترین تجلیات عقلی ایرانی که آثارجهانی ابن سینا ، خوارزمی و ملاصدرا هستند ، برمی خیزند (۱۰) و پان ایرانیستها ی جدید در برابر اعتراض منطقی اندیشمندان آذربایجانی برای احقاق حقوق فرهنگی زبان ترکی در ایران به یاوه سرائی میپردازند (۱۱) . اگر دقت کنیم درمیابیم که مخرج مشترک تاریخی ناسیونالیسم نژادپرست ایرانی با تدین متشیع ایرانی ذهنیت صزف آنها نسبت به مقوله من در آوردی "ملت ایران" در برابر واقعیت تاریخی "ملل" ساکن ایران است. ذهنیتی که بواسطه ادبیات شعری و مذهبی در طول قرون متمادی به عناصر اصلی و مداوم فرهنگ سطحی ایران بدل شدند.

عارضه ذهنیت ، حماسه گرائی و ادب زدگی فرهنگ معاصر ایران بحدی است که حتی اندیشه چپ ایران که میبایستی به تبع سوسیالیسم علمی (!) متکی بر موازین علم و منطق باشد ، چه در زمینه «توده ای» و چه در دگر دیسی «فدائی» آن ، بر شالوده ای صرفا ذهنی و ادبی استوار شده است . همچنانکه سیال بودن مرز بین ناسیونالیسم ، فاشیسم در میان چپ غیر توده ای نظیر انشعابیون گروه ملکی ، نیز انعکاسی از تخریب اندیشه روشنفکری بوسیله حماسه گرائی فرهنگ ایرانی است. کما اینکه تاثیر صمد بهرنگی در تشکل و تبلور رمانتیسم انقلابی «فدائیان» و نقش شاعرانه سعید سلطانپور نه تنها نشان دهنده اساس سطحی ، غیر علمی و عقلانی جریان چپ معاصر ایران محسوب میشود ، بلکه توضیح علت اساسی شکست این جریان نیز هست: که بدون مطالعه مبانی اساسی فلسفی و آگاهی بر بینش علمی سوسیالیسم که ضروری ایجاد تغییرات اساسی در جامعه است ، بواسطه رمانتیسم انقلابی اش به بند عملگرایی افتاد . این فاجعه نشان میدهد که هر جریان عقلانی که در گرداب فرهنگ سطحی ادب زده ایران افتاده است در تبدیل به یک جریان سطحی و جذب در این گرداب غرق شده است.

سخن کوتاه که بدترین عوارض تعمیم زبان فارسی در ایران که در کاربرد فرهنگی آن نسبت به ساختارهای فلسفی و منطقی فکر نارساست همانا تثبیت سنت گرائی در فرهنگ ایرانی بوده است که عواقب آنرا همین تحصیلکردگان و نویسندگان مهاجر و تبعیدی باید بهتر بشناسند : سنت گرائی که در صور « تشیع » و « ایران پرستی » بواسطه انحصار تصاعدی فکر به احساسات ، حماسه و شعر مانع رشد عقلانی فرهنگی شده است که پیش ار این فرزانگانی نظیر ابن سینا و فارابی و خوارزمی را ساخته است . فرهنگی که در جستجوی هوبت خویش در مدار بسته سنت سرگردان مانده است. تداوم منحط سنت ایرانی را شاید بتوان در گذر از حماسه باستانی به تعزیه دینی روشنتر از همه در یافت که نمودی از فقدان عقل در جریان تاریخی فرهنگ ایران محسوب میشود . و از یاد نباید برد که دو شبح سنتی "ملت و ملیت" و "دین و دینیت" از دوران تئوکراسی صفویه به اینسو قرنهاست که بطور مداوم بر سر مردم ایران سنگینی میکنند . ذهنیاتی ورای عینیات اجتمائی که بهمین جهت همواره قابل تردستی و کنترل بوسیله هیات حاکمه بوده اند . از اینرو عقب ماندگی ایران را به لحاضی دیگرناشی از اتحاد نامیمون این دو سنت نیز میتوان دید. سرنوشت تاریخی ایران منوط به این خواهد بود که کدام عینیت این ذهنیات را رفع کند و عقل را بجای سنت بنشاند . باید دریافت که کلید مساله ایران راسیونالیسم و عقل گرایی و نفی ناسیونالیسم و ملت گرایی است که مانع تفاهم ما و تبادلات فرهنگی با همسایگان شده است (۱۲).

عقل سنتی "روشنفکر ایرانی" هنوز قد نمیدهد تا دریابد که تعریف "هویت فرهنگی" او نه در تعارض با عرب و ترک ، بلکه تنها در تفاهم باآنان در یک بستر شرقی میسر است . بشرط اینکه فرهنگ حماسی و سنتی خود را کنار نهد و بر عقل و منطق تکیه کند . تنها در این صورت است که با در یافتن عمق بینش دانشمندانی ایرانی که دانش خودرا بیدریغ در اختیار همه نهادند : از فارابی تا صدرا می توان خود ایرانی را بعنوان هویتی شرقی در برابر هویت غربی تعریف کرد. با تغییر مرکز ثقل فرهنگ ایرانی از سنت ملی و مذهبی و از حماسه و شعر به علم و فلسفه ، در تفاهم با اندیشه های عقلانی شرقی می توان "ماهیت" معتبری برای فرهنگ ایرانی یافت . با اتکا ء به چنین "هویتی" تاریخی که متکی بر یک جهان بینی نسبتا منطقی است ، ایرانی و روشنفکر ایرانی "هویتی" را بازشناسی می کند که بدلیل منطق آن به هیچوجه کم ارزش تر از "هویت" دیگران نیست .چنین هویتی که معقول است و سزاوار روشنفکر معقول ، جائی برای ترک ستیزی و عرب ستیزی متداول "روشنفکران" حماسه گرا را نخواهد گذاشت و بر اساس عقلانیت "هویت" مذکور روشنفکر و دیگرانی را که خط وی را می خوانند بسوی منطق و ارزیابی علمی گرایش خواهد داد .

نتیجه ارزیابی اینست که جوهر عقب ماندگی فرهنگی ایران در نهاد سنتی و گذشته گرا ی آن ، ادب زدگی بعدی و ناسیونالیسم قومی روشنفکران اخیر بجهت فقدان شناخت هویت فرهنگی خویش نهفته است. در حالیکه بعکس واقعیات فرهنگی مثبت ایران که ناشی از تفاهم فرا قومی اندیشمندان بر اساس علم و فلسفه بوده اند و متعلق و متاثر از فرهنگهای هم جوار هستند نشان می دهند که در اساس و در اوج فرهنگ ما و یعنی پیش از ادب زده شدن آن در قرون اخیر مسائل قومی چندان میان اندیشمندان مطرح نبوده اند . و یعنی عمق اندیشه و تائید جهانی مثلا بر فارابی ، ابن سینا یا خوارزمی که از سرزمینهای ترک زبان برخواسته به عربی و فارسی نوشته و در بند دعاوی کودکانه زبان قومی و ملی نماندند ، همه مبین سطحی بودن و محدودیت اندیشه قومی و دعاوی ضد ترک و ضد عرب "اندیشمندان" ناسیونالیست ایرانی هستند . کما اینکه در نهاد هر اندیشه ضد قومی محتوائی ضد منطقی و ضد علمی نهفته است که ناشی از سنت زدگی اندیشه معاصر محسوب می شود . و کما اینکه تزهای پیشنهاد شده در نوشته های آقایان شفا و دوستدار نیز بجهت زمینه ضد عرب آنها مبتذل و یا مهمل اند و در نهایت جز اسلام ستیزی نتیجه ای ندارند : بعنوان مثال وجه مشترک اسلام ستیزی دینخویانه خود این آقایان که در انتساب صفت "دینی" به فرهنگ ایران - خاصه در دوران بعد از اسلام – عنوان می شود ، تزی است که در مقایسه فرهنگها بدیهی و مهمل محسوب می شود . چرا که خود فرهنگ معاصر اروپا یی )غرب( به لحاظ استواری آن بر فلسفه و علم اروپا ئی ازدوران قدیم تا عصر دکارت ، نیوتون و کانت ، فرهنگی مسیحی و اصولا دینی محسوب می شود . در حالیکه این آقایان که از علوم دقیقه و تاریخ آن بی بهره اند متوجه نیستند که نه تنها زمینه تاریخی تحصیلات عالیه در غرب در مورد علم و فلسفه متکی بر مدارس کلیسائی بوده است که اکثریت علمای علوم دقیقه و فلاسفه رابا سواقب تحصیلات دینی پرورش داده است بلکه حتی بسیاری از تز های هنوز مطرح علوم دقیقه ( ! ( نیز بخاطر آشتی دادن الهیات و علوم طبیعی و برای رسیدن به هدف اثبات « عقلی » باریتعالی مطرح شده اند . و اندیشه اساسا دینی از عهد اصحاب مدرسه تا به امروز بواسطه تدین اساسی سردمداران علم غربی از " نیوتون" و "ریمان" گرفته تا "کانتور" که واضعین اساس مسیر جدید علم غرب و بتبع اندیشه معاصر محسوب میشوند ، بر جریان عقل غربی نیز سنگینی میکند. لذا به هیچوجه – مگر بطور سطحی و در غیاب دانش به ساختار اساسی علم غربی – نمی توان نظیر این آقایان از استثناء دینی بودن فرهنگ ایرانی یا شرقی در مقابل فرهنگهای دیگر نظیر اروپائی و غربی سخن گفت ، خاصه که حتی بطور رسمی نیز فرهنگ اروپائی و غربی از جانب خود غربی ها بعنوان « فرهنگ مسیحی» (!) معرفی و شناخته میشود. در حالیکه تفاوت اصلی فرهنگی میان ایران و شرق با کشورهای اروپا در تداوم سنت زدگی شرق و حماسه و ادب گرایی فرهنگ ایرانی و یعنی گرایش به احساسات بجای عقل و لذا در مخالفت با علم و فن بعنوان مباحث عقلانی غیر سنتی در ایران و شرق نسبت به اروپا و غرب است.

همجنانکه اشاره شد سطحی بودن و کلام زدگی فرهنگ ادب زده ایران سبب شده است که اهل کلام به صرف انشاء خوب میدان "روشنفکری" را قبضه کنند و غرض از روشنفکری نه که دانش منطقی و استدلال بلکه منحصر به نیک نویسی شود . در حالیکه نظر منطقی بجهت اساسی بودنش بیان پیچیده تری را می طلبد که انسان را به تعقل وا دارد . اکثر "روشنفکران" ایرانی از این نیک نویسان ساده نگر بوده اند که بواسطه همین تساهل از عمق مسائل بی خبر مانده و در نهایت هر کدام از جهتی به بیراهه رفته اند : گروهی (۶) بجهت تعصب ملی و مشتقات آن نظیر ضدیت با غیر فارسها و گروهی دیگر نظیر آل احمد و شریعتی و توابع بجهت تعصب مذهبی . فصل مشترک این متساهلین همان ذهنیت مفرط و کلام زدگی آنان است . همچنانکه تظاهر و سطحی بودن فرهنگ معاصر ایران به میزان زیادی ناشی از تاثیر و انعکاس متقابل کلام (شعر) و ذهنیت غیر عقلانی نیز بو ده است که در فقدان منطق (تجربی) مقید در مدار بسته ذهنیات مانده است. از اینرو ست که این فرهنگ در هر سنجه واقعی و تقابل با واقعیت بجای پیشرفت مجبور به قدمی به عقب شده است.
وغرض از اینهمه هشدار بر ضرورت تاسیس فرهنگ آینده ایران بر معائیر عقل و منطق و کاستن «بار» سنگین شعر و ادب است که میبینیم شعر و ادب بجهت ذهنیت صرفشان قادر به "حمل" متوازن بار مادی فرهنگ نبوده و نیستند و این عدم توازن نه تنها کمر شعر و ادب بلکه کمر جامعه را نیز شکسته است.

جستجو در کابل پرس