Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

صفحه نخست کابل پرس > ... > سخنگاه 79548

بررسی تولد زبان فارسی – ۲

5 جنوری 2014, 19:46, توسط پرویز "بهمن"

شورش زرتشت بزرگ بر پاد دينی که در آن زاده و بزرگ شده بود:
هنگامیکه زرتشت خردمند دین زمان خود را زیر پرسش برد و سپس آنرا سرکوب کرد.
از همان دوران جوانی، زرتشت به دینی که در آن بزرگ شده بود شک کرد. به مراسم آن که با قربانی کردن جانوران بی گناه همراه بود. به گفته های آن که پر از یاوه ها و دروغ بود به آموزشهای آن و سرانجام به خدایان آن. او همگی را زیر پرسش برد. در آن هنگام زرتشت جوانی بود سی ساله و بسیار زیبا که روشنی چهره او زبانزد همگان بود. برخی میگفتند که فرایزدی در او دمیده و او با خود راز هستی را ترابرد میکند. او در همه ی دانش آن زمان سرآمد روزگار خود شده بود. زبان سروادیک ولی فراموش شده سخنوری برای او رازی نداشت. در دانش فلسفه، هستی شناسی و آدم شناسی به مرز فرازمندی رسیده بود و به همین شوند در میان فرزانگان آن زمان به پایگاهی بلند رسیده بود زرتشت درباره دینی که در آن بزرگ شده بود پرسش هایی میکرد که با تمام دانش خود برای آن پاسخی نداشت. شک کردن آغاز هر دانشی است و زرتشت به آموزش رهبران دینی آن زمان که «کرپان» نامیده میشدند شک کرد.
او از خود ميپرسيد آيا دينی که او در آن زاده و بزرگ شده ميتواند مردمان و دیگر جانداران را به خوشبختی برساند؟ آيا ميتواند اين زمين را شکوفا کند؟ اگر نه، پس پيروی از اين دين برای چيست ؟ و اگر آری پس چرا زمين اين چنين از ستم و بيدادگری ميخروشد و ميگريد؟.
«روان زمین میگرید و به تو گله میدارد، چرا مرا آفریدی؟ که مرا به اینگونه ساخت؟ و که اينهمه خشم و سنگدلی و گستاخی را به من چيره نمود؟
و اکنون چه کسی جز تو میتواند مرا پشتیبان باشد؟ مرا بسوی خوشبختی راستین راهنمایی کن». (گاتها ،سروده ٢ بند ١).
پس از آنها کناره گرفت و خود را از آن دین دور کرد. زرتشت تصمیم گرفت که خود آموزگار خود شود و پایه این خود آموزی رابر «اندیشه» گذاشت. او درباره همه چیز آغاز به اندیشیدن کرد. نخست درباره خود و سپس درباره جهان هستی. او میپرسید و در جستجوی پاسخ میگشت. بزودی او در راه این درون اندیشی و بیرون اندیشی به یک راز شگفت آوری پی برد. او دریافت که در این جهان هیچ روشنایی دیده نخواهد شد و خود را نمایان نخواهد کرد مگر اینکه بازدارنده ای به چم نیروی ناهمسو خود برخورد کند. هیچ چیزی همچون «راستی» شناخته نخواهد شد مگر اینکه در برابرش دروغ وجود داشته باشد. به هیچ سهشی شادمانی گفته نخواهد شد مگر اینکه روبروی او غم و اندوه رج آرایی کرده باشد. او دید که زندگی بی مرگ، بی نهایت بی تگنا و چارچوب، جاودانگی بی لحظه، بزرگ بی کوچک، گرمی بدون سردی، روز بدون شب، زیبایی بدون زشتی...... مفهومی ندارد.
پس او از خود پرسید: اگر بنیان شناخت ما از جهان هستی بر دوگانگی نیروها گزاشته شده و اگر در اين جهان چه ما بخواهيم و چه نخواهيم دو شيوه انديشه ای ناساز هم رودرروی يکديگر گزاشته شده به چم یکی مثبت و ديگری منفی. يکی خوشبخت کننده و آباد گرا و ديگری بدبخت کننده و ويران گرا. پس در اينگونه آیا میتوانیم خود را به نیروهایی نزدیک کنیم که بتواند ما را به خوشبختی که آرمان هر دو جهان، گیتایی و مینوی است برساند؟
زرتشت انديشيد و انديشيد و در پهنه های انديشه گسترده خود به پدیده بزرگ دیگری دست یافت. او دید که در آدمها نیرویی گراشته شده بنام «آزادی گزینش». او دید که آدمها نیازی به رهبران دروغین دینی کرپانها ندارند که به آنها در گزینش راه زندگی خود فرمان دهند. فرمان و فرمانهایی که همگی بر پایه خرافات و دروغ ریخت گرفته اند و در این گام از خودآموزی زرتشت سرانجام به بزرگترین یافته خود دست یافت.
او دریافت که آدمها میتوانند به دستاویز یک نیرویی بیکران که آنرا «خرد» نامید از میان نیروهای ناهمسوی یکدیگر، نیروهایی را گزینش کنند که آنها را به سوی خوشبختی هر دو جهان، چه گیتایی و چه مينوی راهنمایی نماید. و زرتشت سرچشمه این نیرو را «مزدا» نامید. پس او «خرد» را در بالاترین رده از جهان بینی خود گذاشت و نام خدای خود را «اهورا مزدا» نهاد. هستی خرد بخش، هستی که سرچشمه خرد را به آدمها ارمغان کرده. خدای خرد و خدای زندگی، خدایی که هر کس به سوی او رود از خرد بی پایان او بهره خواهد گرفت، خدایی آزادی بخش که با پاره کردن زنجیرهای خرافات و باز کردن درواز های خرد، هر کس را به بخش پر از نور دانایی خواهد کشاند. زرتشت که دروغ و خرافات را در دینی که در آن زاده بود شناخته بود. اکنون به وجود«خرد» پی میبرد و «راستی» را میشناخت و «آزادی گزینش» را آزمایش میکرد و اکنون میتوانست آنها را برای خوشبخت کردن زمین و جانداران آن بکار بگیرد.
ولی بر پایه قانون «دوگانگی نیروها» او دید که چاره ای نیست مگر اینکه با نیروهای زاینده دروغ و یافه ها نبرد کند. چون آنها هر دم در پی آنند تا «راستی» را با «دروغ»،«خرد» را با «خرافات»،«آزادی گزینش» را با «زورگویی و ستم»،«به زیستن» را با «رنج»،«آرامش» را با «نگرانی و دلواپسی» از پا در آورند و راه پیشرفت و دگرگونی و رسایی و زندگی جاوید مينوی را بر جهانیان سد کنند.
زرتشت خداهای آنها را «دیوا» به چم ديوان ناميد. پس آنها در برابر زرتشت جبهه گر فتند و او را بزه ور به بی خدایی و بی دینی کردند و با ياری رهبران سياسی ستمگر که «کاوی» خوانده ميشدند آغاز به آزار او نمودند و زرتشت تنها شد بی دوست و بی يار.
و در اين زمان زرتشت پی برد که او تنها در يک نبرد انديشه ای به چم فرهنگی است که ميتواند پيروز شود. چون او ميدانست که آیين و باور او ضد کشتار و پرخاشگری است. ولی همين آیين از چنان نيروی بيکرانی برخوردار است که جهان را دگرگون خواهد نمود و آدمهایی که بدست اين آیين با خرد آشنا خواهند شد اين جهان را به سوی خوشبختی خواهند برد.
بنابراین او زندگی را یک «میدان نبرد» نامید که در آن انديشه های«پیش برنده» با انديشه های «بازدارنده» در نبردند. او دید که در دینی که بزرگ شده بود «خرد» برای مردمان ناشناخته است «آزادی گزینش» ناشناخته است «خوشبختی» ناشناخته است. میباید آنها را از نو آموزش داد و او این پدیده های سپنتا را در قالب یک آیین نوین خوشبختی آفرین در سروده های همیشه جاوید و ورجاوند خود «گاتها» به مردمان جهان ارمغان نمود. از آن پس زرتشت، زرتشتی شد که فراسوی زمان و تاریخ قرار گرفت. (دکتر خسرو پردیس - خزاعی)

جستجو در کابل پرس