Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

صفحه نخست کابل پرس > ... > سخنگاه 80811

سال 2014 را به پایان حکومت های قبیله ای و اشغالگر افغان تبدیل کنیم!

25 فبروری 2014, 08:24, توسط ظهیر

عجب روزگاری است !

نبشته از : درویش دریادلی.

امروز اول صبح که بلند شدم . از حادثه کشته شدن سربازان ما در کنر آگاهی یافتم. یک دوست بسیار بسیار عزیزی که مرا در همان وقت صبح ملا آذان از موضوع خبر ساخت، خودش می گریست. چند لحظه با من گفتگو کرد و با چشمان اشکبار خدا حافظی نمود .

من ماندم و تابوت های آن سربازان و چشمان اشکبار آن یکی از خوب ترین خوبان .

حالا که روز به نیمه رسیده است، من هنوز به فکر آن سربازان مظلومی هستم که به دست وحشی ترین و مفلوک ترین موجودات روی زمین به شهادت رسیدند . در همین حال ، به فکر چشمان اشکبار آن عزیزی هستم که هیچ کاری برای پاک کردن اشکش نتوانستم ، هیچ کاری از دستم برنیامد که اندوه و غمش را بکاهم. احساس بیچاره گی کردم ، احساس درمانده گی مطلق . از هر نگاه .

عجب روزگاری است . برادرانم را ، تاجیک هایم را ، می بینم که دسته دسته در زیر حاکمیت چند تا آدم نمای حیوان سرشت، گوشت دم توپ می شوند و جان های شیرین خود را از دست می دهند. طالب می کشد، کرزی ستایشش می کند، برادرش می خواند. من هیچ کاری کرده نمی توانم ، هیچ کاری . هرچه می گویم بی تاثیر است، هرچه می نویسم بی نتیجه .

آن تابوت های سربازان شهید را می نگرم ، چشمان اشکبار آن یار گرامی ام را می بینم، خانواده های شهیدان در برابرم صف می بندند، اما هیچ کاری ، هیچ کاری ، برای هیچکدامش کرده نمی توانم . اگر فریاد هم بکشم ، اگر خودم را به آتش هم بزنم، چیزی در آن کشور فلاکت زده دگرگون نمی شود.

دوست ندارم که از این و آن شخصیت بزرگ نقل قول کنم و خودم را حق و ناحق به آنها بچسپانم، اما ، امروز از " ادوارد سعید" اندیشمند و مبارز فلسطینی خیلی یادم آمد. در یکی از نبشته های بسیار به یاد ماندنی اش ،که در سالهای پسین حیات پُر بار خود در بیمارستان نوشته بود، خوانده بودم که چقدر از این احساس بیچاره گی و درمانده گی انسان آگاهی که می بیند ، می داند، اما کاری ازش برنمی آید که وضع را همین امروز دگرگون سازد، با درد حسرت و تلخی بیکران یاد کرده بود. آن وقت برای ادوارسعید و مردم فلسطین گریسته بودم ، امروز برای مردم مظلومم ، برای سربازان کشته شده ، برای چشمان اشکبار آن یار گرامی ام و برای درمانده گی خودم، غرق در اشک و اندوه گشتم.

به آن دوست که اشک می ریخت گفتم :ما دیگر هیچ راهی نداریم جز مبارزه ، مبارزه و مبارزه . ما باید قرار نگیریم . ما باید نخوابیم . ما باید به این وضع هر طور که شده پایان بخشیم.

اینجا هم می نویسم که تاجیک های ما ، دیگر نباید قربانی خواهشات شوم فاشیست های اوغان شوند. بس است . بس .

این سوی جنگ اوغان نشسته ، آن سوی جنگ اوغان نشسته . با هم برادر اند ، اما مردم ما را به قتل می رسانند ، غارت می کنند و نمی گذارند که ما روی خوشی و ترقی را ببینیم . ما را گروگان گرفته اند . ما اسیر وقاحت و خیره سری و جهالت قبیله هستیم . نه جان ما ارزش دارد، نه خون ما ارزش دارد. نمی دانم تا چه وقت چنین باید باشد و باشیم ؟!

این پرسش در ذهنم قد می کشد که آیا راستی می ارزد که ما به خاطر زیستن با مردمان خارج تاریخ ، به خاطر زیستن با قبیله پرستان، این همه رنج بکشیم ، این همه قربانی بدهیم ، این همه بدبختی را تحمل کنیم ؟! در همین دو صد و شصت و شش سال، هرچه جنگ و خونریزی و وحشت آفرینی و کشتن و ویرانگری بوده است، در اصل و اساس و به طور عمده از سوی یک طایفه بوده است . همین دوازده سال پسین هم، هرچه جنگ و خونریزی و وحشت و دهشت و خانه خرابی را که دیده ایم ، از همان یک قوم و یک طایفه دیده ایم. ما تاجیک ها که جنگ نمی خواهیم ، جنگ نمی کنیم، همه مردم ما پشت یک لقمه نان سرگردان است و یگانه آرزوی ما صلح و آرامی مملکت می باشد . اما کی ما را نگذاشت که در این دوازده سال آخر ، بی جنگ و بی خونریزی و بی وحشت و دهشت زنده گی کنیم ؟ پایگاه های اصلی خشونت و بربریت در میان کدام طایفه است امروز ؟

من دشمن هیچ قوم نیستم و نمی خواهم تمامیت یک طایفه و قوم را به خاطر جفا و جنایت چند تن وحشت افگن ، بد بگویم. اما اگر از تعارف بگذریم و صادقانه سخن گوییم، خشونت طلبی و جنگ جویی و پاسداری از ذهنیت قبیله ای و سبک زنده گی خارج تاریخی، تنها و تنها در میان یک قوم جایگاه و پایگاه و ریشه های ژرف و محکم دارد.

نمی خواهم که با ردیف کردن حرفهای ملاخور شده و میان خالی و همیشه تکرار شده ای عوام پسند خود را و کسی دیگری را بفریبم. ملامت کردن خارجی ها ، ملامت کردن آی اس آی پاکستان و امریکا و کجا و کجاهای دیگر، به خاطر تمام بدبختی های که دامنگیر ما بوده است، دردی را دوا نمی کند. ما باید به واقعیت های که در درون کشور خود داریم نیز باید توجه داشته باشیم.

من خیلی روشن و آشکار می گویم که اگر ما این چنین سخت و نفسگیر، در زندان قبیله مجبور به زیستن نمی بودیم، به این حد بدبخت و بی خانمان نمی شدیم. در تمام منطقه، در چهار طرف ما نگاه کنید، هیچ کشوری ، هیچ مردمی ، مثل ما بدبخت و پسمانده و غرق در سیاهی نیست.

به نظر من ، یکی از عوامل اساسی و اصلی پسمانی و سیاهروزی ما تاجیک های ساکن در کشوری که اوغانستان خوانده می شود، این بوده است که ما مجبور شدیم با یک قوم بسیار عقبمانده و دور از تمدن در یک جغرافیای بریده شده از همه جا ، قید بمانیم و همه قدرت و تصمیم گیری و فرمانروایی و تعین سرنوشت نیز به دست سران و سالاران همان قوم بود.

من این را انکار نمی کنم که ما تاجیک ها نیز مسایل و عقبمانده گی ها و کمبود های خود را داشتیم و هنوز هم داریم ، اما اگر اختیار ما به دست خود ما می بود و اگر سرنوشت خود را خود ما تعیین می کردیم، در این وضع نمی بودیم که اکنون هستیم. خدا خانه پدر انگلیس و روس را خراب کند که گرفتند و به خاطر حفظ منافع خود ، این کشور محکوم به پوسیده گی را خلق کردند و ما تاجیک ها این سوی دریا را نیز در عذاب خدا گرفتار ساختند. اگر به دل و خواست خود ما تاجیک ها می بود، هرگز و هرگز ، این بد را نمی کردیم که از همه جای دیگر ببریم و سرنوشت خود را به دست جاهل ترین مردم روی زمین بسپاریم و دل خود را خوش کنیم که کشور داریم.

راستی رضای خداست که آن اوغان نبود، یک عذاب الهی بود که برما نازل شد. اگر نه ما را چه به اوغانها؟ آنها در کوه های سلیمان بودند ، ما در شهر های بزرگ منطقه زنده گی داشتیم. کسی خوش می شود یا خفه، این یک حقیقت است که آمدن اوغانها به سرزمین های ما، یک فاجعه و یک مصیبت تاریخی بود که زخم هایش ، درد هایش ، تلخکامی هایش جان ما را کشیده است و نمی دانم که چه بدبختی های دیگری از برکت ایشان انتظار ما را می کشد ؟!

جستجو در کابل پرس