Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

صفحه نخست کابل پرس > ... > سخنگاه 85001

در پاسخ به ادعاهاى بى مايه (خطا ها و تناقضات قرآن!!!)

22 سپتامبر 2014, 13:16, توسط Sarwari

حضرت محمد قبل از اینکه به پیغمبری مبعوث شود مشغول تجارت بود و در جریان تجارت با یهودیان زیاد آشنا شده و قصه های از تورات را شنیده بود و یک اندازه معلومات راجع به دین یهودیت کسب نموده بود. وی بعد از اینکه خودرا رسول خداوند اعلان کرد هیچ کسی به وی ایمان نیاورد جز عده اندک از نزدیکان ایشان. ایشان به مدت 13 سال کوشش زیاد نمود که مردم به وی ایمان بیاورد ولی جز 85 تا 100 نفر از دوستان و نزدیکان ایشان دیگر کسی به وی ایمان نیاورد چون ایشان نه کدام معجزه داشت و نه هم منطقآ میتوانست مردم را قانع سازد که وی رسول است. بعد از مدت 13 سال وی از مکه خارج شدند و به مدینه رفتند و ایشان برای امرار معاش خود و تعداد اندک هواخواهانش به دزدی و چپاول کاروان های تجارتی رو آورد. اینجا بود که یکتعداد اشخاص بیکار، بی کسپ و ولگرد از موضوع آگاه شدند و نزد حضرت محمد آمدند وبه دزدی مشغول شدند و آهسته آهسته تعداد پیروان از این مدت در حقبقت افزایش پیدا کردند. بعدآ که تعداد زیاد شد کاروان های تجارتی نمیتوانست مصارف آنها را تکافو کند بنآ آنها تصمیم به تعرض، چور و چپاول قبیله های یهود که مردم نسبتآ متمول تری بودند اقدام کردند و درین تعرض ها جنایات هولناکی را انجام دادند که از جمله میتوان حادثه بنی قریضه که در قرآن نیز به آن اشاره شده ، ماجرای حضرت محمد با صفیه دختر قبیله بنی نضیر که در سیرت النبی وغیره احادیث و منابع اسلامی تذکر یافته نام برد. حضرت محمد تا زنده بود به فتوحات خود ادامه داد ولی مردمان آن دوران هم از یاران اصحاب حضرت محمد و هم مردم عادی به اسلام ایمان نداشتند. یاران و نزدیکان حضرت محمد از برای قدرت و اموال دزدی دین اسلام را قبول نموده بودند و مردم عادی از ترس مسلمان شده بودند و کدام ایمانی به حضرت محمد و اسلام نداشتند زیرا در آنزمان لشکر اسلام آمده بود بالای سرشان و میگفت مسلمان شو تا خودت، فامیلت و اموالت در امان باشی در غیر آنصورت خودت و پسرانت بزرگت و برادارانت اگر داشته باشی کشته میشوید، زنان جوانت واموالت بین صحابی تقسیم میشوند. بنآ هرکس که میبود مسلمان میشد از ترس خود نه بلکه بخاطر فامیل و زنان خود مسلمان میشدند. زمانیکه حضرت محمد وفات نمود یاران نزدیکش به شمول سه خلیفه اول اسلام به زودی خود را به مسجد رساندند تا چوکی خلافت را نصیب شوند آنها (صحابی) هیچ ایمانی به اسلام و حضرت محمد نداشت ورنه چطور امکان دارد پیامبری که بهشت را به آن همه جلال و اعظمتش برای آنها وعده داده بود بعد از وفات حتی خیالی هم به جنازه آنحضرت نیانداختند طوری که در مراسم تشیع جنازه و خاکسپاری آنحضرت اصلآ شرکت نکردند جنازه آنحضرت در روی میدان بود که مهاجرین و انصار برای چوکی خلافت با هم دعوا داشتند و جنازه آنحضرت را صرف علی و یکتن دیگر شستشو داده و به خاک سپاریدند حالا اگر یکمی فکر کنیم این دلیل عمده و بسیار واضح است که صحابی اصلآ ایمانی به اسلام و حضرت رسول نداشتند و صرف بخاطر قدرت پهلوی حضرت آمده بودند.
مردم عادی هم زمانیکه شنیدند حضرت محمد وفات یافته همه از اسلام برگشتند طوریکه خلیفه اول سخت وارخطا شد طوریکه در منابع مختلف اسلامی آمده است به جز مدینه دیگر تمام شهر را اسلام را ترک گفتند و دلیل مسلمان ماندن مدینه هم موجودیت خلافت درآنجا بود که اکثر شان بصورت مستقیم یا غیر مستقیم در قدرت سهیم بودند و نابودی اسلام در حقیقت نابودی خود شان بود آنها بیشتر بخاطر مادیات مسلمان ماندند تا معنویات. اینحا بود که خلیفه اول مسلمین لشکر بزرگی را به سر کردگی خالد بن ولید ترتیت داد و مردم را که از اسلام گشته بودند قبیله به قبیله قتل عام کردند تا این احوال به دیگر قبایل رسید زمانیکه لشکر خالد بن ولید به قبیله مالک بن نویره رسید ریس قبیله از ترس گفت الحمد الله ما همه مسلمان هستیم و از اسلام برنگشته ایم لشکر خالد قصد رفتن داشت که ناگاه نگاه خالد بن ولید سردار اسلام به جمال زیبای زن مالک بن نویره ریس قبیله افتاد و دستور قتل عام تمام افراد قبیله را داد تا زن ریس قبیله را تصاحب نماید چون این یکی از ارکان اسلامی و دستور الله است که مخالفین را بکشید زن و اموال آنان را به غنیمت بگیرد. اگر چه خلیفه دو م حضرت عمر میخواست که خالد بن ولید بخاطر این کارش محاکمه نماید که به خاطر یک زن یک قبیله مکمل از مسلمانان را قتل عام کرد ولی خلیفه اول وساطت نمود ه خالد بن ولید را معافیت داد.
بنآ به خوبی فهمیده مشوند که مردم هم از طبقه قدرتمند و مردم عادی به اسلام ایمان نیاورده بودند و مسلمانان فعلی هم چون پدرانشان به زور مسلمان شده بودند مسلمان هستند و90% مسلمانان اصلآ درمورد دین شان کوچکترین معلومات ندارند.
قرآن که ما یک وقت فکر میکردم کلام خداوند است، علم است، ساینس است، راهنمایی بشریت است چنین است و چنان است پر از: 1. داستان های که از تورات رونویسی شده وبا هیچ منطق جور در نمیاید(مثلآ داستان حضرت نوح، داستان حضرت موسی و خضر نبی، داستان ذولقرنین وغیره)
2. دستورات خداوند برای کشتار، چور، شکنجه و تجاوز به زنان غیر مسلمان
3. حل نمودن مشکلات شخصی حضرت محمد حتی کوچکترین مشکل که حضرت به آن دچارمیشد توسط آیات قرآن حل میشد حتی مشکلات از قبیل خانه داری، مهمان داری و غیره (رجوع شود به ماجرای محمد با عروسش زینب، ماجرای محمد ، حفصه و ماریه و همچنان سوره احزاب آیه 53 ،33،51 ) مراجعه شود
4. همچنان بعضی دستورات بسیار پیش پا افتاده. و راجع به علم و ساینس اگر در قرآن بگردی چیز هایکه جز خنده گرفتن چیزی عایدت نمیشود میباشد. مثلآ خداوند میگه زمین را در دو روز و آسمان را نیز در دو روز خلق کرد درحالیکه زمین بسیار زیاد کوچکتر از آسمان است که بشود عین وقت را برای خلقش صر ف کرد. (لطف نموده یکبار حد اقل یکبار قرآن را به لسان خودت بخوان و آنرا به انسانیت و عقل خود مقایسه کن بعد از خودت بپرس که چنیین چیز های میتوان کلام خداوند که این جهان هستی را بو جود آورده است باشد).
یکی از دیگر جالبترین حقیقت در باره یی قرآن ماجرای عبدالله بن سعد است وی یکی از کاتبان حضرت محمد بود زمانیکه آیات برای حضرت محمد نازل میشد وی به عبدالله بن سعد میگفت که این آیات را بنویسد. عبدالله بن سعد شخصی شاعری بود که ذاتآ در سخنوری و ادبیات استعداد فوق العاده داشت و آیات قرآن را تغیر میداد البته این تغییرات به مشوره حضرت رسول صورت میگرفت. آیات را که حضرت محمد برای عبدالله میگفت بنویس از نظر ادبی بسیار بی کیفیت بود و عبدالله بن سعد برای حضرت محمد میگفت که میخواهد طوری دیگری بنویسد تا زیبا تر معلوم گردد و حضرت محمد هم قبول میکرد. عبدالله بن سعد اسلام را رها کرد و از مدینه به مکه آمده اعلام کرد که اسلام دروغ است و قرآن حرف خدا نی بلکه حرف های محمد است. چطور امکان دارد که من بنده حقیر ادبیاتم از خدا بالا تر باشد و محمد چطور پیغمبری باشد که اجازه دهد من حر ف خداوند را تغییر بدهم. بعد از فتح مکه محمد دستور قتل وی را و چند تن دیگر را طوری صادر کرد که گفت اگر به دیواز کعبه هم چسپیده باشند باید کشته شود. عبدالله بن سعد که قرابت نزدیک با حضرت عثمان داشت به وی پناه برد و عثمان وی را نزد محمد برد تا شفاعت کند. محمد ساکت ماند و بعد از مدتی گفت که وی را بخشیده است و بعد از رفتن آنها حضرت محمد بالای اطرافیانش قهر شد که وی بخاطر ساکت ماند تا یکی از شما گردن این مرتد را میزدید.
مغالطات اسلام بسیار است اما برای یک انسان همینقدر کافی است تا ماهیت اصلی این دین را بشناسد.

جستجو در کابل پرس