Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

صفحه نخست کابل پرس > ... > سخنگاه 86751

تروریزم و پشتونیزم در همکاری با یکدیگر همچنان وحشیانه پیش می تازند

26 جولای 2016, 11:32, توسط Arman

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱ - در پژوهش این کتاب
چنان زی کز تعرض دور باشی

هزارت مشرف بی‌جامگی هست

به صد افغان کشیده سوی تو دست

به غفلت بر میاور یک نفس را

مدان غافل ز کار خویش کس را

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۷ - صفت بهار و عیش خسرو و شیرین

… قربان ز لعل شهد خیزش

از بس خنده که شهدش بر شکر زد

به خوزستان شد افغان طبرزد

قد چون سروش از دیوان شاهی

به گلبن داده تشریف سپاهی

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۳ - جان دادن شیرین در دخمه خسرو

بزرگ امید خرد امید گشته

بلرزانی چو برگ بید گشته

به آواز ضغیف افغان برآورد

که ما را مرگ شاه از جان برآورد

پناه و پشت شاهان عجم کو

سپهسالار و شمشیر و …

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۰ - یاد کردن بعضی از گذشتگان خویش

درنای گلو شکست ناله‌ام

می‌ترسم از این کبود زنجیر

کافغان کنم او شود گلوگیر

ساقی ز خم شراب خانه

پیش آرمیی چو نار دانه

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۲ - عاشق شدن لیلی و مجنون به یکدیگر

خوشبوئی آن ترنج و نارنج

چون یک چندی براین برآمد

افغان ز دو نازنین برآمد

عشق آمد و کرد خانه خالی

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۶ - نشستن بهرام روز شنبه در گنبد سیاه و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم اول

رسنم را گره رسید به بند

کار سازم شد و مرا بگذاشت

کرم افغان بسی و سود نداشت

زیر و بالا چو در جهان دیدم

خویشتن را بر آسمان دیدم

نظامی » خمسه » شرف نامه » بخش ۱۶ - پیکار اسکندر با لشگر زنگبار

چو بر گور پی بر کشیده پلنگ

خرابی درآورد زنگی به روم

ز هر بوم افغان برآورد بوم

که رومی بترسید از آن پیش خورد

که با طوطیا نوش زنگی چه کرد

نظامی » خمسه » شرف نامه » بخش ۳۳ - داستان نوشابه پادشاه بردع

… سنگ مردان ترازو شکن

زن آن به که در پرده پنهان بود

که آهنگ بی پرده افغان بود

چه خوش گفت جمشید با رای زن

که یا پرده یا گور به جای زن

مشو بر زن ایمن که زن …

نظامی » خمسه » شرف نامه » بخش ۴۲ - رفتن اسکندر از هندوستان به چین

حبش داغ بر روی فرمان اوست

سیه پوشی زنگ از افغان اوست

به دارا رسانید تاراج را

ز شاهان هندو ستد تاج را

نظامی » خمسه » خردنامه » بخش ۳۵ - گذار کردن اسکندر دیگر باره به هندوستان

… داد فرزانه پاسخ به شاه

که فرمان دهد بامدادن به گاه

کز آن پیش کافغان برآرد خروس

برآید ز لشگرگه آواز کوس

تبیره زنان طبل بازی کنند

به بانگ دهل زخمه سازی …

نظامی » خمسه » خردنامه » بخش ۵۰ - انجامش اقبال‌نامه

تهی نیست از ترهٔ خوان من

ز ناتندرستیست افغان من

چو پرگار بنیت نباشد درست

قلم چون نگردد ز پرگار سست

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۶۷

… من از فراق یار است

وافغان من از غم نگار است

بی روی چو ماه آن نگارین

رخسارهٔ من به خون نگار است

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۶۰۱

کاش پنهان از رقیبان در حجابت دیدمی

سر نیارستی کشید از دست افغانم فلک

گر به خدمت دست سعدی در رکابت دیدمی

این تمنایم به بیداری میسر کی شد

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱

دی شد امروز، بخیره مخور اندوهش

کز پس مرده خردمند نکرد افغان

خر تو میبرد این غول بیابانی

آخر کار تو میمانی و این پالان

شبرو دهر نگردد همه در …

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵

یا غیاث المستغیث یا اله العالمین

جملهٔ شب تا سحر بر درگهش افغان ماست

آن چنان خلوت که ما از جان و دل بودیم دوش

جبرئیل آید نگنجد در میان گر جان …

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸

… او سر از گریبان می بر آورد

خدایا داد من بستان ز خطش

که دل از جورش افغان می بر آورد

جهانی خلق را مانند عطار

ز اسلام و ز ایمان می بر …

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵ - این توحید به حضرت غزنین گفته شد

… تو همی باید چه فایده از گریه

فضل تو همی باید، چه سود ز افغانها

ما غرفهٔ عصیانیم بخشنده تویی یارب

از عفو نهی تاجی، بر تارک عصیانها

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۴

… گهی در کوی حیرت بی‌فضولی گوش و لب

از دل سنگین جلاجل وز لب افغان داشتن

زهد چبود؟ هر چه جز حق روی ازو برتافتن

زهد نبود روی چون طاعون و قطران …

سنایی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - در مدح عمادالدین سیف‌الحق ابوالمفاخر محمدبن منصور

… حورا صورتی ای سنگدل ای پاسبان

من روز و شب گریان‌ترم وز عشق با افغانترم

در درد تو حیرانترم ای سنگدل ای …

وحشی » گزیده اشعار » غزلیات » غزل ۱۰۲

… پنداری که از تن جان من رفت

اگر خود همره جانان نرفتم

ولی فرسنگها افغان من رفت

سر و سامان مجو از من چو رفتی

تو چون رفتی سر و سامان من رفت

وحشی » گزیده اشعار » غزلیات » غزل ۲۵۴

… نالم بردرش ای همنشین زارم بکش

کو رهد از درد سر ، من گردم از افغان خلاص

بست وحشی با دل خرم ازین غمخانه رخت

چون گرفتاری که خود را یابد از زندان …

وحشی » گزیده اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱ - در ستایش غیاث الدین محمد میرمیران

… حسن است این بمیرم پیش بیدادش

که از لب بازگرداند به دل فریاد و افغان را

تبسم خونبها می‌آورد گو غمزه خنجر زن

که همره کرده می‌آرد نگاه درد درمان را

وحشی » گزیده اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۹ - وجه برات

… حضرت آصف برات من به کسی

که هیچ حاصل از او نیست غیر افغانم

به قدر وجه براتم درید کفش و نشد

که یک فلوس ز وجه برات …

وحشی » گزیده اشعار » ترکیبات » سوگواری بر مرگ شاه

… کز هر گوشه زرین افسری

زد به خاک ره سر و افسر ز خاک راه کرد

چیست افغان غلامان شه باقی مگر

آسمان بی‌مهریی با بندگان شاه کرد

آه کز بی‌مهری گردون شه …

وحشی » ناظر و منظور » بیان خوابی و اظهار اضطرابی که ناظر را از راز پنهان از بی‌صبری خبر داده و داغ ناصبوریش بر جگر نهاده و حکایت مفارقت و شکایت مهاجرت

… غیر ازدیدن هم کارشان نه

اگر یک لحظه می‌بودند بی هم

برون می‌رفت افغانشان ز عالم

شدی هر روز افزون شوق ناظر

به مکتب بیشتر می‌گشت حاضر

وحشی » ناظر و منظور » بیان ظلمت شب دوری و اظهار محنت مهجوری و شرح حال ناظر دور از وصال منظور و صورت احوال او در پایداری

… آن شب ناظر از هجران منظور

به کنجی ساخت جا از همدمان دور

ز روی درد افغان کرد بنیاد

که فریاد از دل پر درد فریاد

مرا این درد دل از پا درآورد

مبادا هیچکس را …

وحشی » ناظر و منظور » یاد نمودن ناظر از بزم آشنایی و ناله کردن از اندوه جدایی و شکایت بخت نامساعد بر زبان آوردن و حکایت طالع نامناسب بیان کردن

سرود بیخودی آهنگ می‌کرد

نبودی چون جرس بی‌نالهٔ دل

شدی افغان کنان منزل به منزل

جرس را هر زمان گفتی به زاری

بگو دلبستگی پیش که داری

وحشی » ناظر و منظور » رفتن آن شهسوار شهب تازیانه و شاهباز فلک آشیانه به جست و جوی آن آهوی سر در بیابان محنت نهاده و آن طایر دور از مقام عزت فتاده

… آتش پلهٔ میزان گهر سنج

کند چندان فغان از جان ناشاد

که آید آه ز افغانش به فریاد

فکنده زنگی شب دلو در چاه

به قعر بحر ماهی را گذرگاه

چو خواب آورد بر لشکر …

وحشی » ناظر و منظور » رسیدن آن گل نودمیدهٔ چمن رعنایی و سرو تازه رسیدهٔ گلشن زیبایی به مرغزاری که پنجهٔ چنارش شاخ بیداد شکستی و آفتاب بلند پایه در سایه بیدش نشستی

… غیر از سایه همپایی نبیند

کند چندان فغان از جان ناشاد

که آید آه از افغانش به فریاد

نماند در مقام خسته حالی

دل پر سازد از فریاد خالی

وحشی » فرهاد و شیرین » در بیان چگونگی عشق و آغاز کندن بیستون به نیروی محبت

… دست و دل که اندر کار پیچد

نه آن سر تا ز کار یار پیچد

به روز افغانی و شب یاربی داشت

زمین عشق خوش روز و شبی داشت

به آخر کرد خوش جایی معین

وحشی » فرهاد و شیرین » در افزونی محبت فرهاد و شور عشق او در فراق شیرین

که چون آن گنج خوبی در برآید

چو جان جایش به غیر دل نشاید

به افغان گفت عشرت ساز او باش

به سر می‌گفت پا انداز او باش

ز خود پرداختی زان پس به گردون

وحشی » فرهاد و شیرین » در حکایت گفتگوی آن بی‌خبر از مقامات عشق با مجنون و جواب دادن مجنون

… از طالع ناساز گویم

ز دلبر گویم و ناسازگاریش

هم از دل گویم و افغان و زاریش

ز جانان گویم و پیوند سستش

هم از دل گویم و عهد درستش

که دیده‌ست اینچنین …

رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷

… نالهٔ پیر خانقاه از غم تو

وی گریهٔ طفل بی گناه از غم تو

افغان خروس صبح گاه از غم تو

آه از غم تو! هزار آه ازغم …

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶

… رود و سرودست گوش سلطان

زیرا که طغان خانش میهمان است

مطرب همه افغان کند که: می خور

ای شاه، که این جشن خسروان است

وز دولت خود شاد باش ازیراک

دولت به تو، …

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۹

… بردارند و بخروشند بر امید خورد

چون حدیث جو کنی بی‌شک خران افغان کنند

ور نگوئی جای خورد و کردنی باشد بهشت

بر تو از خشم و سفاهت چشم چون پیکان …

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۱

… تیغ طاعت قربان کنم

ور عیب من ز خویشتن آمد همه

از خویشتن به پیش که افغان کنم؟

خیزم به فصل و رحمت یزدان حق

دشوار دهر بر دلم آسان کنم

اندر میان نیک و بد …

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۲

… عن فلان و بهمان

گر جهل تو را درد کردی، از تو

بر گنبد کیوان رسیدی افغان

مغز است تو را ریم گرچه شوئی

دستار به صابون و تن به اشنان

طعنه چه زنی مر مرا بدان …

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۲

… برهان

از خواندن چیزی که بخوانیش و ندانی

هرگز نشود حاصل چیزیت جز افغان

تشنه‌ت نشود هرگز تا آب نخوردی

هرچند که آب آب همی گوئی هزمان

چون باز نگردی بسوی …

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵

… از که توان خواست که دلبر نپذیرد

افغان چه توان کرد که داور نپذیرد

زرگونهٔ من دارد و گر زر دهم او را

ننگ آیدش از گونهٔ من …

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰

… پاره کنند

زان نصیب من کله‌واری رسد

زخم‌ها را گر نجویم مرهمی

آخر افغان کردنم باری رسد

از تو پرسم در چنین غم مرد را

جان رسد بر لب؟ بگو آری رسد

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۸

چون چنگ خود نوحه‌کنان مانند دف بر رخ زنان

وز نای حلق افغان‌کنان بانگ رباب انداخته

ز آسیب دست دلبرش نیلی شده سیمین برش

جستجو در کابل پرس