رآی هزاره ها به کرزی مانند دست دادن گوسفند به گرگ بود، کرزی هم مانند گرگ پاداش این گوسفندان را داد. بگذارید قصه ای را برایتان بیان دارم : هنوز شاگرد مکتب بودم و دوستان زیاد صمیمی پشتون(افغان) و هزاره داشتم و هیچگاهی در ذهنم نمیگشت که انسانها میتوانند در مورد انسانهای دیگر با در نظرداشت ، رنگ،قوم و زبان برخورد نماید و در بین تمام بچه های هم سن و سالم در آن روزگار همین مفکوره بود یعنی هیچ کس با دیگری تعصب نداشت و همه با یکدیگر دوست بودند یعنی هزاره با افغان، افغان و تاجک و تاجک و هزاره. در همین وقت بود که برادر بزرگترم را نیرو های جلب و احضار از روی بازار قاپیده و به عسکری بردند . من برای احوالگیری او به ریشخور که یک قطعه عسکری در انجا بود رفتم . تا من آنجا رسیدم زیاد دیر شده بود چون برادرم را به هلمند انتقال داده بودند. در راه برگشت به طرف کابل در مینی بسی سوار شدم . چون من زیاد جوان بودم ایستاده شدم تا بزرگتر ها از چوکی ها استفاده کنند در ایستگاه بعدی دو صاحب منصب سوار بس شدند یکی ان در چوکی نشست و از همراۀ خود خواست که در چوکی پیشروی او که در آن یکنفر هزاره سالخورده نشسته بود بنیشند او جواب داد: (نه کینم ورکی که هزاره گی ده) این جمله مانند زنگی در گوشم به شدت نواخته شد . حالا ببینید که انسان پشتون که از نشستن در کنار مرد هزاره انکار میکند و آنرا برای خود عار میداند چگونه میتواند به نفع او کار کند. البته هدف من تمام افاغنه نیست ولی چرا ، هدف من انهائی است که به پشتونوالی به جای انسانوالی عقیده دارند.
رآی هزاره ها به کرزی مانند دست دادن گوسفند به گرگ بود، کرزی هم مانند گرگ پاداش این گوسفندان را داد. بگذارید قصه ای را برایتان بیان دارم : هنوز شاگرد مکتب بودم و دوستان زیاد صمیمی پشتون(افغان) و هزاره داشتم و هیچگاهی در ذهنم نمیگشت که انسانها میتوانند در مورد انسانهای دیگر با در نظرداشت ، رنگ،قوم و زبان برخورد نماید و در بین تمام بچه های هم سن و سالم در آن روزگار همین مفکوره بود یعنی هیچ کس با دیگری تعصب نداشت و همه با یکدیگر دوست بودند یعنی هزاره با افغان، افغان و تاجک و تاجک و هزاره. در همین وقت بود که برادر بزرگترم را نیرو های جلب و احضار از روی بازار قاپیده و به عسکری بردند . من برای احوالگیری او به ریشخور که یک قطعه عسکری در انجا بود رفتم . تا من آنجا رسیدم زیاد دیر شده بود چون برادرم را به هلمند انتقال داده بودند. در راه برگشت به طرف کابل در مینی بسی سوار شدم . چون من زیاد جوان بودم ایستاده شدم تا بزرگتر ها از چوکی ها استفاده کنند در ایستگاه بعدی دو صاحب منصب سوار بس شدند یکی ان در چوکی نشست و از همراۀ خود خواست که در چوکی پیشروی او که در آن یکنفر هزاره سالخورده نشسته بود بنیشند او جواب داد: (نه کینم ورکی که هزاره گی ده) این جمله مانند زنگی در گوشم به شدت نواخته شد . حالا ببینید که انسان پشتون که از نشستن در کنار مرد هزاره انکار میکند و آنرا برای خود عار میداند چگونه میتواند به نفع او کار کند. البته هدف من تمام افاغنه نیست ولی چرا ، هدف من انهائی است که به پشتونوالی به جای انسانوالی عقیده دارند.