شاه شجاع درانی نه نويسنده بود و نه چکامه سرا
دمی که به خواندن واقعات شاه شجاع آغاز کردم، شگفتيدم که چرا پژوهشگران مان با چشمان شسته به واقعات شاه شجاع ننگريسته اند! يا چرا هنوز به اين گمان اند که برای شاه شجاع درانی جايگاهی در ادبسار پارسی بگشايند؟
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
پيشگفتار
در پژوهش های کدام شاه شجاع؟ و آيا شاه شجاع درانی نويسنده بود يا جنگسالار؟ کوشيده شده است که آب پاکی روی دستان کسانی ريخته شود، که نا آگاه برای شاه شجاع درانی جايگاه دروغين ادبی درست کرده اند.
شوربختانه، گزشته نگاران و پژوهشگران ادبسار مان پيرامون شاه شجاع درانی چنان به بيراهه رفته اند، که خواننده را بی پشت و پناه ساخته اند. هنگامی خواننده در «ديوان شاه شجاع» به جای يافتن رد پای شاه درانی، رد پای چکامه سراي ايرانی را در می يابد و وارون آنچه در سرگزشت ادبسار (تاريخ ادبيات) مان آمده است، می بيند که «واقعات شاه شجاع درانی» از آن شاه درانی نيست، آبروی سرگزشت ادبسار می ريزد و خواننده باورش را از دست می دهد.
گزشته نگاران و پژوهشگران مان بی آنکه به اندرون دو نسک «ديوان شاه شجاع» و «واقعات شاه شجاع درانی» بروند و نگاهی ژرف به آنها بياندازند، بيرونی و کورکورانه گفته و نوشته های زادمان (نسل) های پيش را بازگفته اند، که گويا شاه شجاع درانی نويسنده و چکامه سرا بوده است.
اگر شاه شجاع درانی در هنر نويسندگی يا چکامه سرايی دست ميداشت، جايگاه ادبی اش را در زمان زيستش آباد می کرد. در «ديوان شاه شجاع» می بينيم که گزشتگان مان از بهر آن که از کاروان هنر و ادبسار کشور های همزبان و همسايه پس نمانند، به ديوان چکامه سرای ديگری که همنام شاه شجاع بوده است، واژه ی درانی افزوده و به نام شاه شجاع درانی يا ابدالی به خورد خوانندگان داده اند. و ما خوشباوران که با فرهنگ «پرسش» بيگانه ايم و هيچگاه دودل نمی شويم و نمی پرسيم که اگر اين ديوان از آن شاه شجاع درانی است، پس چرا از نام خانوادگی ابدالی يا درانی در آن ياد نشده است و يا چرا چبود (هويت) شاه شجاع درانی در آن آشکار نيست؟
باری، اگر «ديوان شاه شجاع» و «واقعات شاه شجاع درانی» را با هم به سنجش بگزاريم، می بينيم که اين دو پديده با هم ناآشنا و بيگانه اند، در درون «واقعات شاه شجاع» که نويسنده پيرامون شاه درانی نوشته است، کيستی و چيستی و چبود شاه شجاع درانی نمايان است، ولی در «ديوان شاه شجاع» از سده ی زيست شاه درانی هم نشانه ی در دست نيست.
چاپ اين دو نسک دو سه دهه از هم دور است، واقعات شاه شجاع در سال ۱۲۷۸ خورشيدی به چاپ رسيده است و ديوان شاه شجاع در سال ۱۳۰۸ خورشيدی چاپ شده است. اگر به راستی ديوان از آن شاه درانی می بود، بايد يکی از ستايش ها در واقعات شاه شجاع چکامه سرايی و پايه ی هنری شاه می بود، يا در واقعات شاه شجاع به جای چکامه های ديگران، تک چکامه از ديوان می آمد و يا در ديوان رد پای واقعات شاه شجاع ديده می شد.
شوربختانه «دود چراغ» خوردگان مان بی درنگ، از کنار ديوان شاه شجاع و روی واقعات شاه شجاع گزر کرده اند، بی آنکه با ديد سنجشگر به آن ها بنگرند و از خود بپرسند، که آيا شاه شجاع درانی خواندن و نوشتن می دانست که چنين ديوان يا همچی گزارش های را بنويسد، گمان بی پايه و لِنگ به هوای (انگريز) را که گويا شاه شجاع هنرمند است، پزيرفته اند؟
باری، اگر از سر تا به پای واقعات شاه شجاع را بگرديم و همه گزارش ها را واژه به واژه مانند مرغ پاله دهيم، يک واژه هم نمی توانيم از آن درآوريم که تراوش خامه ی شاه شجاع درانی باشد.
هنگامی پژوهشم را پيرامون ديوان شاه شجاع آغاز کردم (بهار سال ۱۳۸۹ خورشيدی)، با خوشی و دلگرمی به پيش می رفتم، به ويژه هنگامی که در ديوان به پديده های نو و دست نخورده روبرو می شدم، به خود می باليدم، زيرا تا آنگاه هيچ بنمايه ی در دست نبود، که دست شاه شجاع درانی را از ديوان چامه و چکامه کوتاه بسازد. ولی دمی که به خواندن واقعات شاه شجاع آغاز کردم، شگفتيدم که چرا پژوهشگران مان با چشمان شسته به واقعات شاه شجاع ننگريسته اند! يا چرا هنوز به اين گمان اند که برای شاه شجاع درانی جايگاهی در ادبسار پارسی بگشايند؟
پيش از آنکه واقعات شاه شجاع را به سنجش بگزارم، به يکی دو تن از پژوهشگران مان پيشنهاد کردم، که به واقعات شاه شجاع درانی نگاه ژرفتر بياندازند، ولی پيشنهادم را با نيشخند پاسخ دادند. ولی من نيشخند را با لبخند پاسخ داده، بر آن شدم تا نگاه ژرف و سنجشگری به واقعات شاه شجاع بياندازم.
نگاه ژرف و سنجشگر به واقعات شاه شجاع، از روی خواهش درونی و يا دشمنی با کسی نيست. تنها با همين نگاه خرده گير و سنجشگر می توانيم ادبسار مان را از زير آوار نشخار و کهنه گرايی درآوريم.
اگر به ادبسار جهان نگاهی بياندازيم، می بينيم که رو به پيشرفت است، ولی ما مانند شتر خراس به گرد مان می گرديم، چون می ترسيم که اگر از چهارچوب از پيش درست شده، پا به بيرون بگزاريم، سامانه ی ادبسار مان برهم می ريزد.
از آن جايی که انگريز ها و خاندان درانی دو روی يک سکه اند، پس از روشنی انداختن روی واقعات شاه شجاع درانی و ديوان شاه شجاع، نگاهی به پيوند اين خاندان با انگريز ها خواهم انداخت.
واقعات شاه شجاع درانی
واقعات شاه شجاع گردايه ای از گزارش ها و رويداد های جنگی زمان شاه شجاع درانی می باشد. اين نسک برای بار سوم در سال ۱۳۸۲ خورشيدی از سوی انتشارات ميوند در کابل به چاپ رسيده است. چنانکه از آغاز، نويسنده ی اين نسک را شاه شجاع به خورد خواننده داده اند، چاپخانه ی ميوند هم نويسنده آن را شاه شجاع الملک پادشاه سابق افغانستان می داند.
باری، در اين نسک در کنار سخن چاپ کننده، احمد علی کهزاد هم پيشگفتاری نوشته است. کهزاد پيشگفتار را با زندگی نامه ی شاه شجاع آغاز می کند و پس از نگاهی به واقعات شاه شجاع، می نويسد، که اين نسک برای نخستين بار در سال ۱۲۷۸ خورشيدی در لودهيانه هند به چاپ رسيده است. او به دنباله ی سخنش، آن را گردايه ای از گزارش های جنگ، کشمکش، گريز و پناه گزينی شاه شجاع درانی دانسته و آن را به سه بخش دسته بندی می کند، که بخش يکم و دوم را از آن شاه شجاع درانی و بخش سوم را از آن محمد حسين هراتی (هروی) می داند.
کهزاد هم مانند بسياری از پژوهشگران و نويسندگان مان از زبردستی و نازک پنداری شاه شجاع درانی در چکامه سرايی ياد می کند (برگه ط واقعات شاه شجاع).
بيگمان، اين نسک از آغاز به نام واقعات شاه شجاع به چاپ رسيده است، ولی اين فرنود (دليل) آن شده نمی تواند، که بگوييم آن را شاه شجاع درانی نوشته است. اين بسنده نمی کند، زيرا تننامه و درونمايه ای واقعات شاه شجاع کس ديگری را به نام نويسنده پيشکش می کند. درست مانند تاريخ احمد شاهی۱، که محمود حسيني جامي نوشته، ولی به نام تازيخ احمد شاهی ياد می شود.
در آغاز واقعات شاه شجاع. (برگه ۱ تا ۵) که بيشتر به پيشگفتار تا گزارش می ماند، آمده است که: «بر خاطر فيض ... شجاع الملک شاه درانی ... چنان ظهور کرد که محاربات و همگی واقعات خود را از ... هفده سالگی ... در قيد قلم در آورده ... »
از همين آغاز آشکار است، که شاه شجاع درانی اين پيشگفتار را ننوشته است، زيرا گزارشگر پيرامون شاه شجاع درانی می نويسد و نه شاه شجاع درانی پيرامون خودش! چون در گزارش آمده است: بر «خاطر» ش گشت و نه بر «خاطر» م گشت. پس خرد به سادگی نمی پزيرد که نويسنده خودش را کس سوم (شخص سوم) بنامد! از تننامه گزارش ها چنان بر می آيد، که از آغاز تاخت و تاز و سنگر گرفتن شاه شجاع درانی، نويسنده يا گزارشگر و تنی چند از رايزنان و کنکاشگران در کنارش می باشند.
باری، اگرنويسنده شاه شجاع درانی می بود، شايد و بايد نخست نامش را در اين گزاره نمی نوشت، دوديگر می نوشت: «... بر خاطر (فيضم) چنان ظهور نمود که ...»
در دنباله ی آن آمده است: «... بندگان ما ... در هر واقعه ... هرگز انديشه از سر خود نکرده ... با مخالفان مقابله ... می نموديم ...» اين جا است که پژوهشگران ما سر درگم يا به گفته هراتی ها کلاوه سر در گُم می شوند! «... بندگان ما ... انديشه نکرده ...با مخالفان ... می نموديم»! در اين گزاره سخن از او و ما (کس سوم و کس يکم) است! اگر پژوهشگر به اين پرسش که شاه شجاع درانی در اين گزاره کيست؟ پاسخ خوشنود کننده دريابد، نويسنده و گزارشگر واقعات شاه شجاع آشکار می شود.
از نگر من همين گزاره، آغاز و انجام گفتمان است و آب پاکی روی دستان ياد شدگان می ريزد، ولی بهتر است که به همين گونه به پيش برويم، تا در پايان دستمالی هم برای خشک کردن آن دست ها پيشکش کنيم!
در برگه سوم آمده است: «سنه يکهزار و دوصد شانزده بود که ناگاه در الکای پشاور به سمع اشرف رسانيدند که بندگان سکندر شان شاه زمان که به عزم مقابله شاه محمود ... تشريف برده بودند ...» در اين جا نويسنده يا گزارشگر به روشنی می نويسد، که در سال ۱۲۱۶ برای شاه شجاع که در پشاور است، گفتند که برادرش (شاه زمان) بر شاه محمود تاخته است. فرنودسار (منطق) نويسندگی نشان می دهد که اين گزاره (جمله) از آن شاه شجاع درانی نيست. اگر در گزاره چنين می آمد: «... به سمع (من) ... رسانيدند که بندگان سکندر (مان) ... شاه زمان که به عزم مقابله شاه محمود ... تشريف برده بودند ...» خرد می پزيرفت که گزارشگر شاه شجاع درانی است.
اگر همين گزاره را روی پرده بياوريم، به سه تن نياز داريم، ۱- شاه، ۲- پيام آور، ۳- گزارشگر. پيام آور روی ميدان می آيد و به شاه چيزی می گويد و گزارشگر گفته را می نويسد!
در برگه چهارم آمده است: «... عبدالکريم خان ... کيفيت حال به حضور اشرف ما رسانيد ...» در آين گزاره سخن از سه کس است، کريم خان، حضور اشرف (شاه شجاع) و ما يا گزارشگر.
در دنباله آن آمده است: «... چون ... عرصه روزگار ... بر بندگان ما تنگ آمده بود ... امداد دعا از بزرگان دين خواسته ... در بلده پشاور داعيه سلطنت فرموديم.» در اين گزاره ديده می شود که گزارشگر در کنار شاه شجاع روان است و ديدنی اش را به نوک خامه می آورد.
در برگه پنجم آمده است: «... بندگان ما ... به جمع آوری لشکر شدند همدرين اثنا ناگاه به سمع همايون ما رسانيدند که ...» در اين جا هم به خوبی ديده می شود، هنگامی که شاه شجاع سرگرم گردآوردن لشکر است، به آگاهی اش می رسانند که زرداد خان درانی در پنج فرسنگی پشاور در برابرش سنگر گرفته است.
از آن جايی که همه رويداد های واقعات شاه شجاع درانی يکدست، يکنواخت و همگون نوشته شده است، به فشرده ای ده گزارش آغاز واقعات شاه شجاع درانی بسنده می کنم:
گزارش يکم، جنگ با زرداد خان
(برگه پنجم تا ششم)
در گزارش جنگ با زرداد خان چنين آمده است: «... بندگان ما ... امر نمودند که ... زرداد خان ... را ... دستگير نموده ... حاضر سازند» فرمان شاه شجاع را در اين جا از زبان گزارشگر می شنويم و نه از زبان شاه شجاع.
به دنباله گزارش آمده است: «پنجاه شصت سوار به رکاب خاقانی رسيد ... خان محمد خان ... به حضور اشرف حاضر گشت ... و حرم خاص جناب اقدس ما ... به سمت لاهور پندی (راولپندی) فرستاده شد ...» در اين جا هم مانند بالا گزارشگر پيرامون شاه شجاع می نويسد، که گويا چندين سوار به او می پيوندد، محمد خان نزدش می آيد و خانواده اش به راولپندی فرستاده می شود.
گزارش دوم، جنگ با بلوچ خان
(برگه ششم تا هفتم)
در گزارش جنگ با بلوچ خان و ... آمده است: «... بعضی از آن ها به رکاب ... بندگان همايون ما حاضر شدند ...» در اين گزاره هم گزارشگر می نويسد که گروهی از جنگجويان بلوچ خان به شاه شجاع می پيوندند.
گزارش سوم، جنگ با شاه محمود
(برگه هفتم تا نهم)
در اين گزارش سخن از «جنگ سوم بندگان همايون ما» می باشد. در پايان اين برگه، گزارشگر از دشمن می نويسد که چگونه گرداگرد «نيازمند درگاه الهی را» می گيرد. و چگونه شاه شجاع از جنگ به سوی سفيد کوه می گريزد. از آن جای که مردم «جاجی ... رعيت سرکار اشرف بودند ... مهمانی و جانفشانی به جا آورده ...». در برگه ی نهم هم مانند پيشتر گروهی «در خدمتگذاری و جان نثاری بندگان ما حاضر بودند» يا «بندگان ما با خوانين خيبری مشورت و مصلخت فرموده ...» جانشين نام «ما» در هردو گزاره روشن می سازد، که گزارشگر پيرامون شاه شجاع گزارش می دهد.
گزارش چهارم، جنگ با عبدالواحد خان
(برگه نهم تا يازدهم)
گزارشگر می نويسد که شاه شجاع به سوی کندهار ره می گشايد، زيرا مردم کندهار «همه هوا خواه سرکار ما می باشند». در اين گزاره به روشنی ديده می شود، که «سرکار» شاه شجاع است و «ما» گزارشگر رويداد می باشد.
گزارش پنجم، خويشاوندی شاه شجاع با غلزايی ها
(برگه يازدهم تا دوازدهم)
در برگه يازدهم گزارشگر از فتح خان غلزايی می نويسد که نزد شاه شجاع می آيد و از او می خواهد که دخترش را «بندگان والا به کنيزی پزيرفته به دولت عقد ممتاز فرمايند». گزارشگر می نويسد که شاه شجاع آن را می پزيرد: «بندگان ما منظور فرموده پذيرا فرمودند».
گزارش ششم، جنگ شاه شجاع با صالح محمد خان
(برگه دوازدهم تا چهاردهم)
گزارشگر در اين گزارش از پردلی شاه شجاع می نويسد: «هرگاه عرصه جنگ تنگ
آمد اين نيازمند درگاه الهی بيدرنگ دست به ... شمشير ... آورده بر يک سوار که مقابل بندگان همايون ما شده بود، انداخته بند دست او را منقطع ساخته».
در دنباله اين گزارش، گزارشگر از گريز شاه شجاع می نويسد: «بندگان ما ... خود را ... از اين معرکه بر کرانه کشيدند».
گزارش هفتم، جنگ کابليان با شاه محمود
(برگه چهاردهم تا پانزدهم)
گزارشگر در برگه چهاردهم می نويسد: «مردم کابل ... شفقت گستری و ... بنده پروری ... بندگان ما را نيک دريافتند و ار ظلم ... قزلباشيه و از ... بدکردار های .. سپاه شاه محمود جان به لب رسيده بودند ناچار ... جنگ سنی و شيعه را پيش آورده». در اين جا گزارشگر از مهربانی شاه شجاع و نامهربانی شاه محمود گزارش می دهد. در دنباله گزارش آمده است، که چون شاه شجاع (بندگان ما) با لشکرش به نزديک لوگر می رسد، تنی چند از سالاران جنگی شاه محمود به او می پيوندند و مردم کابل می شورند، هنگامی شاه محمود از اين رويداد آگاه می شود، از ترس بر خود لرزيد. و چون مردم کابل از «بندگان ما» می خواهند که «از برای خدا پادشاه به زودی تشريف فرما ... به کابل شوند، بندگان ما عرض آنها را قبول فرموده» و به سوی کابل می تازد، شاه شجاع نخست به گورستان بابر شاه می رود و چون بالاحصار به دست شاه محمود است، از آن جا به باغ سردار مدد خان خرگاه پهن می کند. و از آن جا «بندگان ما ... عنان عزيمت را به سمت قلعه قاضی ... معطوف فرمودند»
گزارش هشتم، شکست شاه محمود
(برگه شانزدهم و هفدهم)
گزارشگر در برگه شانزدهم می نويسد: «نواب همايون ما … به قلعه قاضی رسيدند …» و در برگه هفدهم آمده است: «… به عرض همايون رسانيدند که … بندگان ظل الهی از تقصيرات ما درگزرند …». در همه گزاره ها به روشنی آمده است، که گزارش ها پيرامون شاه شجاع است و نه از خودش!
گزارش نهم، فرستادن نورزايی به سوی کندهار
(برگه هفدهم تا بيستم)
در اين گزارش که پيرامون زمان شاه است، آمده است که شاه شجاع درانی دشمن برادرش (عاشق شنواری) را به دم توپ بست: «نمک حرامی عاشق نام شنواری که نسبت بندگان سکندر شان حضرت شاه زمان نموده بود، به خاطر مبارک رسيد»
پيرامون اين گزارش صديق فرهنگ در برگه ۱۹۴ افغانستان در پنج قرن اخير می نويسد که زمان شاه با گروه کوچکی به سوی پشاور روان می شود. عاشق شنواری که از شکست شاه زمان آگاه می شود، او را در به بند کشيده و شاه محمود را آگاه می سازد. شاه محمود نيرو می فرستد تا شاه زمان را به کابل بياورند. و چون شاه زمان شهزاده همايون را کور ساخته بود، شاه محمود او را کور می سازد.
زمانی که عاشق شنواری به چنگ شاه شجاع می افتد: «بندگان ما … امر نمودند که (عاشق شنواری را) به دهن خمپاره نشانيده آتش دهند»
گزارش دهم، گريز فتح خان از کابل
(برگه بيستم تا بيست و يکم)
گزارشگر می نويسد: «به عرض اشرف رسيد که فتح خان از کابل فراری شده». در اين جا شاه شجاع گزارش نمی دهد، که فتح از کابل گريخته است. کس ديگری گزارش می دهد، که به «اشرف» يا شاه شجاع گفتند، که فتح از کابل گريخته است!
شاه شجاع فرمان رفتن به سوی کابل می دهد: «بنده ما امر فرمودند که ... پيشخانه ظفر کاشانه را به طرف کابلبيرون نمايند».
به دنباله گزارش آمده است: «بندگان ما از ده مزنگ کوچ نموده در منزل قاضی نزول فرمودند».
و ...
باری، در هيچ يک از سی و پنج گزارش واقعات شاه شجاع، نشانه ی در دست نيست که خامه به دست شاه درانی بوده باشد. در کنار آن مير محمد صديق فرهنگ می نويسد، که گسترش ادب و فرهنگ در زمان احمد شاه درانی دوباره به ميان آمد، ولی «قشر حاکم شعر شناس و ادب پرور هنوز مفقود بود. احمد شاه هرچند مرد با سوادی بود ... اما در ايام پادشاهی اش به قدری به امور حرب و سياست مصروف بود که مجال رسيدگی به ساير امور نداشت. ... از .. پرورش شعر و ادب در دربار و عصر احمد شاه اطلاعی به ما نرسيده است ...» ۲
در تارنمای پژوهش سرای تاريخ افغانستان آمده است که در زمان فرزندان تيمور شاه فرهنگ و ادب پيشرفت و گسترش نيافت. «و بر اثر نا امنی و جنگ های پياپی بين پسران تيمور، بار ديگر شعر و ادب خشکيد. »۳
و چون مشت نمونه خروار است، به همين دو نمونه از بنمايه های ارزنده بسنده می کنيم و می کوشيم تا فرنود های خردپزير از درون واقعات شاه شجاع درآوريم.
يکم، کار برد کس سوم (او) به جای کس يکم (من)، نشان می دهد که گزارش ها پيرامون شاه شجاع است و آن ها را کس ديگری نوشته است: «بر خاطر ... شاه درانی ... چنان ظهور کرد ...» = به دلش (اش) چنان گشت ... (برگه دوم)
در برگه دوم آمده است: «بندگان ما ... در ... هر محاربه هرگز انديشه از سر خود نکرده ...» = او (شاه شجاع) از جنگ ترس نداشت ...
در برگه چهارم آمده است: «چون ... عرصه ... بر بندگان ما تنگ آمده بود ...» = ميدان بر او (شاه شجاع) تنگ آمده بود ...
در برگه پنجم آمده است: «به سمع همايون ما رسانيدند ...» = به او (شاه شجاع) گفتند، برايش گفتند ...
در برگه هفتم آمده است: «جنگ سوم بندگان ما با لشکر شاه محمود ...» جنگ او (شاه شجاع) با شاه محمود. ...
دوم، شيوه ی نوشتار «واقعات شاه شجاع» بيشتر به شيوه نويسندگی آموزش ديدگان ايران زمان صفوی ها می ماند:
يکی از نويسندگان دربار شاه صفی صفوی می نويسد: «نوشته به خدمت نواب اشرف اقدس ارفع شاه صفی فرستادند».۴
در برگه شست و دوم «واقعات شاه شجاع» آمده است: «به عرض اشرف می رسانيدند که بندگان اقدس ملاحظه سامان سواران ما مردم را بفرمايند»
نويسنده دربار عباس صفوی می نويسد: «بندگان نواب همايون خلد الله مکنته و سلطانه در آنها شريک باشند» (تارنمای ميراث)
در برگه سی و شش «واقعات شاه شجاع» آمده است: «بندگان همايون ما نيز الطاف و اشفاق خسروانه در باره آنها مبذول داشته ...»
سوم، در واقعات شاه شجاع نشانه های بسياری در دست است، که به جای خامه به دست شاه شجاع مهر می دهد، به اين آرش که چون شاه درانی هنر نوشتن نمی دانسته، به جای دستينه (امضا) نوشته ها را مهر می کند: در برگه هفتاد و چهار واقعات شاه شجاع آمده است: «بندگان اشرف به ما راستی بکنند و نوشته را به مهر خود بدهند»، به اين آرش که نوشته را مهر کنند. گزارشگر به دنباله آن می نويسد: «بندگان ما خواهش او را از روی قسم قبول نموده و نوشته را به مهر خود داديم». در برگه های شست و نه و هفتاد واقعات ... سخن از يک کاغز ساختگی است، که «به گفته پادشاه نوشته»شده است!
اگر پادشاه هنر نوشتن می دانست، کسی آن کاغز ساختگی را نمی پزيرفت و کسی هم بر سر پادشاه بدگمان نمی شد. در «روزنامه هشت صبح» آمده است که «عبدالله خان اچكزى كه رهبرى سران كابل را در جلسهای داشت از جيبش نامه ای بيرون كشيد و به مردم نشان داد كه شاه شجاع با مُهر خودش مردم را به قيام عليه فرنگىها خواسته است».۵
در برگه ۱۷۴ و ۱۷۵ واقعات ... آمده است که شاه شجاع نامه ها را مهر می کرده است: «وليم جی ميکناتن صاحب بهادر ... وثيقه جديده ... به قيد تحرير آورده به مهر حضرت خاقانی مزين نموده».
از اين ها که بگزريم، در برگه يک سد و سه واقعات شاه شجاع آمده است: «به ... ضمانت ... جناب مرتضی علی و حضرت عباس و دوازده امام رضوان ... که مايان به دل و جان و مال به خدمتگزاری سرکار اشرف ثابت قدم ... بوده» اگر نوشته از آن «شاه شجاع درانی» می بود، نام عباس و دوازه پيشوای شيعه را در نوشته اش نمی آورد. اين گزاره نشان می دهد که نويسنده يا همان حسين هروی است و يا «حسين» ديگری از شيعه های هرات.
باری، آنچه گزشته نگاران، نويسندگان و پژوهشگران مان را کلاوه سر در گُم (کلافه)کرده است، کار برد واژه ی «بندگان» در واقعات شاه شجاع می باشد.
هنگامی خواننده به نخستين واژه ی «بندگان» در واقعات شاه شجاع بر می خورد و می خواند: «وقايع بندگان ما تا سی و پنج به ظهور پيوسته ...» (برگه دوم) به اين گمان می شود که واژه ی «بندگان» به جای پيروان به کار برده شده است و گزارشگر واقعات شاه شجاع بايد شاه شجاع درانی باشد. اگر به ادبسار کهن نگاهی بياندازيم، می بينيم که «بندگان» واژه ی ستايشی و ويژه ی شاهان بوده است. در گزشته شاهان خود را برابر به خدا دانسته و پيروان خويش را «بندگان» خويش می دانستند. پس از گزشت زمان، پايه ی خدايی به نمايندگی دگرگون می شود و شاهان خود را نماينده ی خدا در زمين می شمارند.
باری، اگر به نوشتار زمان صفوی ها نگاهی بياندازيم، می بينيم که واژه ی «بندگان» به جای پادشاه يا نام پادشاه به کار برده شده است. برای نمونه در يکی از گزارش های زمان صفی شاه صفوی آمده است: «بعد از اتمام نسخه ی معروضه، نوشته (را) به خدمت بندگان نواب اشرف اقدس ارفع شاه صفی فرستادند»۶
روی يکی از سنگ نوشته های استان يزد آمده است: «... امر فرمودند به انشاء اين رباط بندگان نواب کامياب ... الصفوی بهادر خان خلد الله و ملکه ...»۷
در يکی از گزارش های زمان شاه عباس صفوی آمده است: «هرگاه بندگان نواب همايون خلدالله و مکنته و سلطانه در آنها شريک باشند موجب زيادتی و رواج و آبادانی خواهد بود» ۸
از اين ها که بگزريم، در واقعات شاه شجاع، شاه زمان درانی و شاهپور درانی هم به نام «بندگان» ياد شده اند. در برگه هفدهم واقعات شاه شجاع آمده است: «نمک حرامی عاشق نام شنواری که نسبت بندگان سکندر شان حضرت شاه زمان نموده بود به خاطر مبارک رسيد». در برگه ۲۲۳ واقعات شاه شجاع چنين آمده است: «فتح جنگ شاه به صواب ديد امين الله خان نزول بندگان شهزاده شهپور شاه را در آنجا احسن و اقوم يافته ...» و در برگه ۲۳۲ واقعات شاه شجاع آمده است: «در زمانيکه بندگان سلطان شهپور شاه از کابل به باعث آمدن محمد اکبر خان سازش باطنی وزير با دشمنان عزم هندوستان فرموده در کوه کرکچه گرفتار دست طايفه غدار غلجايی نابکار آن کوهسار گرديدند».
درست مانند گزارشگران زمان صفوی، نويسندگان دربار شاه شجاع درانی هم شاه درانی را به نام «بندگان»، «بندگان ما»، «بندگان اشرف ما»، «بندگان همايون ما»، « بندگان حضرت خاقان»، « بندگان اقدس ما»، «بندگان ظل الهی» و « بندگان گيتی ستان» می ستوده اند.
در برگه ۲۸۸ تاريخ ايران آمده است که در ميان سال های ۱۷۲۶ و ۱۷۲۹ ترسايی برابر به ۱۱۰۵ و ۱۱۰۸ خورشيدی نادر افشار خاندان درانی را در هرات شکست می دهد و خراسان را زير فرمانش می آورد۹.
صديق فرهنگ می نويسد که نادر افشار گروه بزرگی از سرخ کلاه ها (قزلباشان) را با خانواده ی شان به اين شهر ها جانشين می سازد، تا دروازه های هندوستان را برای او باز نگهدارند. هنگامی احمد شاه درانی به فرمانروايی می رسد، سرخ کلاه های ياد شده را به لشکر خود می افزايد۱۰. فرهنگ به دنباله نوشته اش می افزايد که زمان شاه درانی در سال ۱۷۹۹ ترسايی برابر به ۱۱۷۸ خورشيدی دوازده هزار سرخ کلاه را از هرات به کابل، قندهار و غزنی فرستاد، تا « به عنوان کارمند دولتی مثل منشی و مستوفی و غيره» کار کنند. ۱۱ همين پديده ها آشکار می سازند که اگر در دربار درانی ها بوی آموختن و اندوختن دانش می بود، به آوردن نويسنده و کاردان نيازی نبود.
در پايان بايد ياد آور شويم، که يکی از زيبايی های واقعات شاه شجاع در اين است، که هستی و چبود (هويت) شاه شجاع درانی را به خوبی آشکار می سازد: در برگه ۱۲۵ واقعات شاه شجاع آمده است: «دليران را از بسياری خروش خون دل به جوش آمد ... دامان شجاعت در کمر همت زده و ميدان رزم را چون بستان بزم پنداشتند».
و در برگه ۱۲ واقعات شاه شجاع چنين آمده است:«اين نيازمند درگاه الهی بيدرنگ دست به قبضه شمشير نصرت آهنگ آورده بر يک سوار که مقابل بندگان همايون ما شده بود انداخته بند دست او را منقطع ساخته».
در برگه ۱۰۸ واقعات شاه شجاع آمده است: «بندگان ما که تشنهء خون اعدا و متمنی التجای ميران بی وفا بودند ...». همين پديده ها چبود شاه شجاع را می سازند، چبودی که بيشتر همخوانی با يک جنگ سالار تا يک نويسنده دارد.
۱ کتابخانه ی تخصصی http://www.historylib.com/Site...)
۲ مير محمد صديق فرهنگ، جلد يکم، برگه ۱۶۶ و ۱۶۷
۳ علی اکبر فياض، افغانستان در عصر سلسلهء سدوزايی، تشکيل دولت افغانستان، احمد شاه درانی، سال ۱۳۸۷ خورشيدی
۴ ويکی پديا فارسی
۵ روزنامه هشت صبح، تفنگ چخماخى، بخش دوم، سال۱۳۹۰، از بشير سخاورز
۶ ويکی پديای فارسی
۷يادگار عصر صفوی ۱۳۹۰/۹/۲۰ تارنمای خبر گزاری مهر
۸ گيتی عماد زاده، مجله شماره ۵۷ در تارنمای ميراث جاويدان
۹ تاريخ ايران از زمان باستان تا امروز
۱۰ جلد يکم برگه ۱۹۹
۱۱ فرهنگ جلد يکم برگه ۱۹۹
پيامها
12 مارچ 2012, 00:00, توسط عاریف
خوب همین بیسوادان بود که امروز اولادهای شان میخواهد مردم افغانستان بیسواد محض باشد و این اولادهای نا خلف شان طالب است که حلقه غلامی بیگانه را به گوش و گردن شان اویزان کرده است .وافغانستان را به جهنم دنیا مبدل ساخته است .
12 مارچ 2012, 00:16
تاریخ سده های اخیر کشور پر این "سک " های مسلمان نماست ده ها شاه شجاع در کتاب اوغانها ثبت است .
به چهره شاشجاع بینید کجایش به مسلمان میماند.
12 مارچ 2012, 16:08
این شاه شجاع ها همه شان نابغه و نویسنده و جادو گر اند.
ببنید کرزی از نواده های شاه شجاع را که چقدر نبوغ دارد.
هم بر سر تانگهای امریکایی و انگلیسی سوار بر گرده های مردم است و هم ناز عشوه نموده - اکتهای شاه شجاع مهابانه نموده و دعوای استقلالیت را دارد .
فردا در کتابهای قبیلوی کرز ی نیز نابغه و نطاق و خان و پیشوا نوشته خواهد شد.
12 مارچ 2012, 19:39, توسط فراری غرب
سه صد سال است که این شاه شجاع ها در اوغانستان حکومت میکنند در طی این سه صد سال حتی یک بیل ساخته نمیشود عجیب مردم را گیر امده ایم با این مردم با این فرهنگ با این کلتور چه باید کرد یگانه راه حل تجزیه افغانستان است هر کس میفهمد و زمینش چون این طایفه اهل فرهنگ نیستند شواهد نشان میدهد که در طی این سه قرن اینها به اندازه سر سوزن فرق نکرده است ریسمان را بعوض اینکه به گردن خود بیبندد به دور سر خود پیچ داده است خدا میداند که بداخیل ریش ان چقدر مر داری باشد تا قیامت با وصف هزاران در هزار مصرف از این طایفه چیزی ساخته نخواهند شد .