شاه شجاع درانی نه نويسنده بود و نه چکامه سرا | ديوان شاه شجاع
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
ديوان شاه شجاع
شور بختانه هنوز آشکار نيست که که اين دستبرد را در ادبسار پارسی زده است و برای نخستين بار نام درانی را به اين ديوان افزوده است. اين ديوان که به نام ديوان شاه شجاع درانی به چاپ رسيده است، دارای پوش رنگی جگری و آبی می باشد. ويراستار و پيشگفتارنويس اين ديوان دوکتور ع.غ. برزين مهر است. اين ديوان را چاپخانه ی دانش در سال ۱۳۸۰ خورشيدی، برابر به سال ۳۶۵۰ زردشتی برابر به سال ۲۰۰۲ ترسايی در پشاور پاکستان چاپ کرده است.
در پيشگفتار آمده است، که اين ديوان در سال ۱۳۰۸ خورشيدی به فرمايش سردار ديوان چهجو سنگه، بازرگان نسک (تاجر کتاب)، در لاهور به چاپ رسيده است.
از آنجاييکه نوشته ی بنيادين آن دستنويس بوده است، گسترشگر در خواندن پاره ی از تک چکامه ها به دشواری رو برو شده است.
اين نسک دارای ۴۸۳ برگه می باشد، که از آن ميان يک برگه را آگهي، ۱۲ برگه ی آن را پيشگفتار و ۴۷۰ برگه ی ديگر آن را سروده ها در بر می گيرد.
از دو سروده ی هندی که بگزريم، بخش يکم اين ديوان را چکامه های می سازد که بيشتر آن ها زير هنايش (تاثير) هنر حافظ شيرازی می باشد و تن نامه ی آن بيشتر به دانش نوشتار سده ی هفت و هشتم خورشيدی نزديک است، ولی بخش دوم را هشت تايی ها، پنج تايی ها (مخمسات)، چهارتايی ها (چهار بيتی) و دوتايی ها (دو بيتی) می سازد، که تن نامه ی آن به پايان سده ی نهم و آغاز سده ی دهم خورشيدی همخوانی دارد.
چنانکه در بالا ياد شد، پيشگفتار نويس و گسترشگر در خواندن ديوان بنيادين، به دشواری روبرو شده اند، که بدبختانه اين دشواری کار خواننده و سنجشگر را نيز دشوار می سازد.
ايشان چند جايی را که خوانده نتوانسته اند، تهی نگهداشته اند و چند جايی را هم نادرست بازنوشته اند!
در اينجا چند نمونه از کمبود های اين ديوان را می آورم:
(برگه ۱۶۲):
ای شجاع از قرب شاهان مفلسان شبنم شوند
دايما در ................... چون موج پهلو می دهند
(برگه ۱۹۲):
خود سخن گوشه هر دم ز زمان
.................................................. آمد
(برگه ۲۶۸):
خرم آن روزي که با هم در کنار خود شجاع
................................................ دلنوازی داشتيم
در درست خوانی هم گاهی نادرست نويسی های به چشم می خورد:
نادرست(برگه۴۰):
دل فگارم چو غنچه پر خون دو ديده من چور دو جيهون
درست:
دلِ فگارم چو غنچه پر خون، دو ديده ی من چو رود جيهون
نادرست (برگه ۱۲۲):
از سگ کويت رقيبانم جدا کردند حيف
خوش به کويت آشنايی داشتم گزاشتند
درست:
از سر کويت رقيبانم جدا کردند حيف
خوش به کويت آشنايی داشتم نگزاشتند
نادرست (برگه ۳۴۶):
که از هوش خرم بيگانه ام ساخت؟
چنينم بی سر و بی پا که کرده؟
درست:
کِه از هوش و خرد بيگانه ام ساخت؟
چنينم بی سر و بی پا که کرده؟
نادرست (برگه ۲۷۳):
فروغ حسن زيبايت عيان در عالم بالا
به گلگشت جهان هرگز نباشد مثلت ايشاها
در گويش هراتی به شاه فريزکنا۱ ايشا می گويند!
درست:
فروغ حسن زيبايت عيان در عالم بالا
به گلگشت جهان هرگز نباشد مثلت اي شاها
نادرست (برگه ۳۹۵):
ايشاه شجاع از ستم آن شه خوبان
دم درکشم و شکوه ی جانان به که گويم
درست:
اي شاه شجاع از ستم آن شه خوبان
دم درکشم و شکوه ی جانان به که گويم
۱ شاه فريزکنا نام هنری خر است. از آنجاييکه خر در فريز کندن (سبزه چريدن) زبر دست است، در دهکده های هرات به آن شاه فريز کنا می گويند.
پيوند شاه درانی با ديوان
بدبختانه در ديوان ياد شده هيچ پديده ای به چشم نمی خورد که ديوان و شاه شجاع درانی را با هم پيوند دهد. نه دانش نوشتار اين ديوان به هنگام زيست شاه شجاع درانی می خواند و نه هم پديده های که در سروده ها به کار برده شده است، پيوندی به درانی و روزگارش دارند. نخست، پديده های که در ديوان به کار رفته اند، بيشتر به دانش نوشتار سده های هفت و هشت خورشيدی نزديک اند. برای نمونه پديده های که در تک چامه ی زير به کار برده شده اند، مانند دير، صومعه، ترسا، رند و پارسا، نزديکی به دانش نوشتار پايان سده ی دوازدهم خورشيدی ندارند و هيچگونه همتباری با دانش نوشتار درانی ها ندارند (برگه ۱۰):
می پرستندت به دير و صومعه
مومن و ترسا و رند و پارسا
دوديگر، به کار برد و آميزش واژه های عربي با پارسی نشان می دهند، که کسيکه اين ديوان را سروده است، زبان های پارسی و عربی را پخته می دانسته است. اين هم از گمان به دور است، که شاه شجاع درانی اين دو زبان را آموخته باشد، زيرا نه تپه های تورا بورا (سوراخ سومبه های که در تپه های مرزی ميان افغانستان و پاکستان کنونی نهفته است) جای آموزش اين زبان ها بوده، نه چند سال کوتاه پادشاهی با جنگ و نه هم دربار انگريز ها جای آموختن زبان های پارسی و عربی بوده است.
شاه شجاع درانی بيشتر از همه به آموزش زبان های هندی و انگريزی نياز داشت، چون بود و باش و بنشين برخاستش بيشتر با هندوستانی ها و انگريز ها بود.
سه ديگر، نمونه های بسياری در اين ديوان آمده اند، که ميان شاه شجاع درانی و اين ديوان جدايی، دوری و ناآشنايی پديدار می سازند (برگه ۲۴۶):
مرا با شاهی و راحت چه کار است
که هستم ساکن ميخانه ی عشق
شاه شجاع درانی نه آرامی داشت و نه هم پادشاهی دور و درازی، که به آنها دلبسته نباشد و به جايی آن به اِشغ (عشق) بيانديشد. شاه شجاع درانی بيشتر از همه ساکن ميخانه ی به پادشاهی رسيدن بود.
شاه محمود درانی و وزير فتخ خان بار يکم پادشاهی را به جان شاه شجاع درانی چنان تلخ کرده بودند، که شاه شجاع درانی توانايی راز و نياز با خدا يا دلبرش را نداشت، که به درگه اش گدا باشد: (برگه ۲۲۶):
هر چند شجاع پادشاه است
بر درگه تو گداست امروز
بار دوم پادشاهی اش هم چنان کوتاه و پر درد سر بود، که به سرودن چکامه نمی رسيد و اگر چکامه ی هم می سرود، از دين نمی گزشت: (برگه ۳۰۸)
خواهی شجاع الملک شه تا آن صنم رامت شود
از دين و ملت درگزر ترسا بشو يا برهمن
کسيکه مانند شاه شجاع درانی تشنه ی به پادشاهی رسيدن باشد و از بهر تخت پادشاهی به پس و پيش هر بيگانه ی پوسه بزند و با ريش درازش مردم را گول بزند، چگونه می تواند از دين و ملت درگزرد، يا از سنی گری اش بگزرد و ترسا يا برهمن بشود؟
شاه شجاع درانی به تخت شاهی در کندهار، پشاور يا کابل خوشنود و شادمان بود، چه رسد که به شاهنشاهی خسرو ساسانی بيانديشد و رسيدن به دلدارش را از شاهنشاهی خسروی بهتر بداند (برگه ۷۳):
اگر چه سلطنت خسروی به من بدهند
به غير وصل تو ام هيچ شادمانی نيست
باری، برای آشنايی به دانش نوشتار روزگار شاه شجاع درانی، چند نمونه از چکامه های درانی ها و چکامه سرايان دربار ايشان را می آورم:
موسوی لاری عشرت۱:
از بهر وفات شاه عشرت می جست
تاريخ نکو از خرد با تاييد
عشرت اين سروده را در مرگ احمد شاه درانی می سرايد.
ميرزا لعل محمد عاجز کشميری۱:
جز دو رنگی نتوان يافت ز ارباب جهان
بود اين باغ ز بوی گل رعنا لبريز
واژه ی دو رنگی و بوی گل رعنا (گل دو روی يا دو رنگی که بيرون زرد و اندرون سرخ باشد) انگشت گزاردن به برخورد بد درباريان با کشميری ها است. درانی ها از يک سو به دربار خويش چکامه سرايان کشميری داشتند و از سوی ديگر کشميری۲ ها را بد می پنداشتند.
مير هوتک خان۳:
ما را تعلقات عنان گير دل نشد
هر کس به عيش دست زد و ما زديم به پا
در اينجا واژه ی عيش نشانه ايست به خوشگزرانی تيمور درانی، که سيسد زن داشت و هر هفته هم يک دوشيزه ی جوان در بر می کشيد.
عايشه درانی۳:
بتا چو گلشن روی تو را نظاره کنم
ز شوق بر تن خود جامه پاره پاره کنم
عايشه درانی اين چکامه را در مرگ پسرش می سرايد. پسر عايشه درانی در جنگ های درون کشوری کشته می شود.
تيمور درانی۳ روی به چکامه سرايان دربارش می کند و می گويد:
ز سردی های آهم اشک اندر ديده يخ بندد
عيدی غزنوی۳ می گويد:
شنو عيدی که شاه از طبع اعلی اين چه در سفته
عبدالله شهاب ترشيزی۴:
شب سيه پوشيد و دامان فلک شد پر ز خون
زين شبيخونی که بر شاهنشهی عالم زدی
ترشيزی اين چکامه را در مرگ تيمور درانی می سرايد.
تيمور درانی۴:
نشود شعله ته پرده ی فانوس نهان
می نمايد بدن او ز ته پيرهنش
و چون تيمور درانی در کنار سيسد زن و هر هفته دوشيزه ی نو، در همه ی پديده های زيبا، دوشيزه ی لختی می بيند و چيزی فرا تر از پديده ی زن لخت در گمانش نمی رسد، چنين چکامه های می سرايد.
نادر شاه پسر تيمور درانی در يکی از چکامه هايش، پيرامون شناسايی خويش می نويسد۵:
هر چند به شاهزادگی مشهورم
نبود سر و برگ سلطنت منظورم
از سلسله نادر و تيمورم ليک
نادر به گدايی درش مسرورم
پيامها
31 مارچ 2012, 19:54, توسط روشنگر
خوب اگر ديوان را به دروغ به نام شاه شجاع کردند و مردم را بازی دادند، خير! چرا تاريخ نويسان زنده و هنوز پا برجا، واقعات شاه شجاع را به درستی نخواندند، که بدانند از کيست؟ هنوز هم شاه شجاع را نويسنده دارند، شرم است!
1 آپریل 2012, 05:49
مگر تره کی بابا را نا بغه شرق نگفتند ,مگر بنام بچه بیوه ( تره کی بابا) کتاب ننوشتند .
تمام بابا های اینها نابغه اند خوشحال بابا ,رحمان بابا , احمد شاه بابا ,................
1 آپریل 2012, 13:29, توسط روشنگر
گپ شما کاملا درست است، خلقی پرچمی ها و افغان ملتی ها هر گُه و گندی را به نام نويسنده و فرهنگی به خورد مردم دادند، ولی بدبختانه امروز قلم بدستان و روشنفکران خوبی داريم که ناآگاهانه شاه شجاع را نويسنده و شاعر می نامند.
از نظر من کار آقای چکاوک تنها نقد شاه شجاع نيست، بلکه نقد تاريخ اجتماعی و تاريخ ادبيات است. بدون آنکه نويسنده های ما ديوان و واقعات را بخوانند، گفته و نوشته اند که شاه شجاع درانی نويسنده است، ولی از درون واقعات شاه شجاع چنان برمی آيد که شاه شجاع درانی سواد هم نداشته است.
1 آپریل 2012, 13:44
اوغو خر کور خود را امیرالمومنین جور کرد. چطور شاه شجاع را شاعر جور کرده نمی تانه؟
1 آپریل 2012, 13:45
خر کر خود را ولش مشر جور کرد.
9 آپریل 2012, 02:57, توسط نور خالدی
ity
خواننده به ترجمان زبان دری و زبان من درآوردی این آقای ناصر چکاوک نیاز دارد تا بسیاری از جملات این نوشته را بفهمد. هرگاه آقای چکاوک ایرانی باشد هرگونه دلش میخواهد فارسی را بنویسد کاری ندارم. اما این نوشته در سایت کابل پرس? ظاهر شده که باید به دری خوب، خوانا و با مفهوم برای خوانندهٔ افغان و با اصطلاحات و کلمات معمول دری در افغانستان نوشته شود نه با اصطلاحات خود ساخته در ایران که در گیرو دار پروسهٔ عرب زدایی از زبان فارسی ابداع شده اند.
4 می 2012, 19:44, توسط چکاوک
درود بر کدبان نور خالدی!
از آن جايی که من با بردگی و بندگی فرهنگی ناسازگارم و آن را نمی پزيرم، می کوشم پارسی ناب بنويسم.
تا اکنون دوازده شماره از گهنامه ی "بيرنگ" که به زبان ناب نوشته شده است و سه نسک (کدام شاه شجاع؟، آيا شاه شجاع نويسنده بود يا جنگ سالار؟ و فردوسی پس از هزار سال) به چاپ رسانده ام، که هيچ کدام به گردان به زبان تازی زده ی روزمره نيازی نداشته است.
اينکه شما با واژه ها برخورد "خُرمی" می کنيد و به آن ها مرز خاکی می بخشيد و گفته ی "خرم" را بازگو می کنيد، که "دانش" از آن ايران است و ما نداريم، دشواری کار من نيست!
پيرامون مرز بگويم که من هيچ گونه مرزی ميان مردم افغانستان و ايران نمی بينم و نمی شناسم. هر چه دل تان می خواهد، بگوييد: افغانی، ايرانی، هندی، پاکستانی و ...
پيرامون زبان پارسی (دری، تاجيکی، فارسی) يا کمی بپژوهيد و يا به سخنرانی استاد سخن، واصف باختری گوش فرا دهيد: http://www.youtube.com/watch?f...
بی شرمی پاره ای از مردم مان به جای رسيده است که پاکستانی آدم کُش و خودمردار را برادر و با خود برابر می دانند، ولی ايرانی هم زبان و هم فرهنگ را دشمن و بيگانه می شمارند!
پدرود
چکاوک
1 دسامبر 2012, 11:30
با درود به پارسی زبانان عزیز ایرانی، افغانی، پاکستانی، هندی و ...
اشعاری که به نام شاه شجاع درانی به چاپ رسیده متعلق به شاه شجاع مظفری پادشاه فارس در قرن هشتم هجری و هم عصر و هم زمان حافظ شیرازی است. ایشان با حافظ شیرازی مشاعره داشته اند و بسیاری از اشعار شاه شجاه مظفری و خواجه حافظ شیرازی به هم شبیه هستند.
من یک نسخه خطی از دیوان شاه شجاع مظفری را دارم که کتابت آن قبل از زمان شاه شجاع درانی میباشد.
این سرقت ادبی برای ادبسار افغانستان محل رسوایی است.
بادرود مجدد
شهروز معنوی
ایران. تهران