صفحه نخست > فرهنگ، ادبیات و هنر > شاه شجاع درانی نه نويسنده بود و نه چکامه سرا | ديوان شاه شجاع

شاه شجاع درانی نه نويسنده بود و نه چکامه سرا | ديوان شاه شجاع

ناصر چکاوک
چهار شنبه 28 مارچ 2012

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

اینجا را کلیک کرده و بخش نخست این نوشته را بخوانید!

ديوان شاه شجاع

شور بختانه هنوز آشکار نيست که که اين دستبرد را در ادبسار پارسی زده است و برای نخستين بار نام درانی را به اين ديوان افزوده است. اين ديوان که به نام ديوان شاه شجاع درانی به چاپ رسيده است، دارای پوش رنگی جگری و آبی می باشد. ويراستار و پيشگفتارنويس اين ديوان دوکتور ع.غ. برزين مهر است. اين ديوان را چاپخانه ی دانش در سال ۱۳۸۰ خورشيدی، برابر به سال ۳۶۵۰ زردشتی برابر به سال ۲۰۰۲ ترسايی در پشاور پاکستان چاپ کرده است.

در پيشگفتار آمده است، که اين ديوان در سال ۱۳۰۸ خورشيدی به فرمايش سردار ديوان چهجو سنگه، بازرگان نسک (تاجر کتاب)، در لاهور به چاپ رسيده است.

از آنجاييکه نوشته ی بنيادين آن دستنويس بوده است، گسترشگر در خواندن پاره ی از تک چکامه ها به دشواری رو برو شده است.

اين نسک دارای ۴۸۳ برگه می باشد، که از آن ميان يک برگه را آگهي، ۱۲ برگه ی آن را پيشگفتار و ۴۷۰ برگه ی ديگر آن را سروده ها در بر می گيرد.
از دو سروده ی هندی که بگزريم، بخش يکم اين ديوان را چکامه های می سازد که بيشتر آن ها زير هنايش (تاثير) هنر حافظ شيرازی می باشد و تن نامه ی آن بيشتر به دانش نوشتار سده ی هفت و هشتم خورشيدی نزديک است، ولی بخش دوم را هشت تايی ها، پنج تايی ها (مخمسات)، چهارتايی ها (چهار بيتی) و دوتايی ها (دو بيتی) می سازد، که تن نامه ی آن به پايان سده ی نهم و آغاز سده ی دهم خورشيدی همخوانی دارد.
چنانکه در بالا ياد شد، پيشگفتار نويس و گسترشگر در خواندن ديوان بنيادين، به دشواری روبرو شده اند، که بدبختانه اين دشواری کار خواننده و سنجشگر را نيز دشوار می سازد.
ايشان چند جايی را که خوانده نتوانسته اند، تهی نگهداشته اند و چند جايی را هم نادرست بازنوشته اند!
در اينجا چند نمونه از کمبود های اين ديوان را می آورم:
(برگه ۱۶۲):
ای شجاع از قرب شاهان مفلسان شبنم شوند
دايما در ................... چون موج پهلو می دهند
(برگه ۱۹۲):
خود سخن گوشه هر دم ز زمان
.................................................. آمد
(برگه ۲۶۸):
خرم آن روزي که با هم در کنار خود شجاع
................................................ دلنوازی داشتيم

در درست خوانی هم گاهی نادرست نويسی های به چشم می خورد:
نادرست(برگه۴۰):
دل فگارم چو غنچه پر خون دو ديده من چور دو جيهون

درست:
دلِ فگارم چو غنچه پر خون، دو ديده ی من چو رود جيهون
نادرست (برگه ۱۲۲):
از سگ کويت رقيبانم جدا کردند حيف
خوش به کويت آشنايی داشتم گزاشتند
درست:
از سر کويت رقيبانم جدا کردند حيف
خوش به کويت آشنايی داشتم نگزاشتند
نادرست (برگه ۳۴۶):
که از هوش خرم بيگانه ام ساخت؟
چنينم بی سر و بی پا که کرده؟
درست:
کِه از هوش و خرد بيگانه ام ساخت؟
چنينم بی سر و بی پا که کرده؟

نادرست (برگه ۲۷۳):
فروغ حسن زيبايت عيان در عالم بالا
به گلگشت جهان هرگز نباشد مثلت ايشاها
در گويش هراتی به شاه فريزکنا۱ ايشا می گويند!

درست:
فروغ حسن زيبايت عيان در عالم بالا
به گلگشت جهان هرگز نباشد مثلت اي شاها

نادرست (برگه ۳۹۵):
ايشاه شجاع از ستم آن شه خوبان
دم درکشم و شکوه ی جانان به که گويم
درست:
اي شاه شجاع از ستم آن شه خوبان
دم درکشم و شکوه ی جانان به که گويم

۱ شاه فريزکنا نام هنری خر است. از آنجاييکه خر در فريز کندن (سبزه چريدن) زبر دست است، در دهکده های هرات به آن شاه فريز کنا می گويند.

پيوند شاه درانی با ديوان

بدبختانه در ديوان ياد شده هيچ پديده ای به چشم نمی خورد که ديوان و شاه شجاع درانی را با هم پيوند دهد. نه دانش نوشتار اين ديوان به هنگام زيست شاه شجاع درانی می خواند و نه هم پديده های که در سروده ها به کار برده شده است، پيوندی به درانی و روزگارش دارند. نخست، پديده های که در ديوان به کار رفته اند، بيشتر به دانش نوشتار سده های هفت و هشت خورشيدی نزديک اند. برای نمونه پديده های که در تک چامه ی زير به کار برده شده اند، مانند دير، صومعه، ترسا، رند و پارسا، نزديکی به دانش نوشتار پايان سده ی دوازدهم خورشيدی ندارند و هيچگونه همتباری با دانش نوشتار درانی ها ندارند (برگه ۱۰):
می پرستندت به دير و صومعه
مومن و ترسا و رند و پارسا
دوديگر، به کار برد و آميزش واژه های عربي با پارسی نشان می دهند، که کسيکه اين ديوان را سروده است، زبان های پارسی و عربی را پخته می دانسته است. اين هم از گمان به دور است، که شاه شجاع درانی اين دو زبان را آموخته باشد، زيرا نه تپه های تورا بورا (سوراخ سومبه های که در تپه های مرزی ميان افغانستان و پاکستان کنونی نهفته است) جای آموزش اين زبان ها بوده، نه چند سال کوتاه پادشاهی با جنگ و نه هم دربار انگريز ها جای آموختن زبان های پارسی و عربی بوده است.
شاه شجاع درانی بيشتر از همه به آموزش زبان های هندی و انگريزی نياز داشت، چون بود و باش و بنشين برخاستش بيشتر با هندوستانی ها و انگريز ها بود.
سه ديگر، نمونه های بسياری در اين ديوان آمده اند، که ميان شاه شجاع درانی و اين ديوان جدايی، دوری و ناآشنايی پديدار می سازند (برگه ۲۴۶):
مرا با شاهی و راحت چه کار است
که هستم ساکن ميخانه ی عشق
شاه شجاع درانی نه آرامی داشت و نه هم پادشاهی دور و درازی، که به آنها دلبسته نباشد و به جايی آن به اِشغ (عشق) بيانديشد. شاه شجاع درانی بيشتر از همه ساکن ميخانه ی به پادشاهی رسيدن بود.
شاه محمود درانی و وزير فتخ خان بار يکم پادشاهی را به جان شاه شجاع درانی چنان تلخ کرده بودند، که شاه شجاع درانی توانايی راز و نياز با خدا يا دلبرش را نداشت، که به درگه اش گدا باشد: (برگه ۲۲۶):
هر چند شجاع پادشاه است
بر درگه تو گداست امروز
بار دوم پادشاهی اش هم چنان کوتاه و پر درد سر بود، که به سرودن چکامه نمی رسيد و اگر چکامه ی هم می سرود، از دين نمی گزشت: (برگه ۳۰۸)
خواهی شجاع الملک شه تا آن صنم رامت شود
از دين و ملت درگزر ترسا بشو يا برهمن
کسيکه مانند شاه شجاع درانی تشنه ی به پادشاهی رسيدن باشد و از بهر تخت پادشاهی به پس و پيش هر بيگانه ی پوسه بزند و با ريش درازش مردم را گول بزند، چگونه می تواند از دين و ملت درگزرد، يا از سنی گری اش بگزرد و ترسا يا برهمن بشود؟
شاه شجاع درانی به تخت شاهی در کندهار، پشاور يا کابل خوشنود و شادمان بود، چه رسد که به شاهنشاهی خسرو ساسانی بيانديشد و رسيدن به دلدارش را از شاهنشاهی خسروی بهتر بداند (برگه ۷۳):
اگر چه سلطنت خسروی به من بدهند
به غير وصل تو ام هيچ شادمانی نيست
باری، برای آشنايی به دانش نوشتار روزگار شاه شجاع درانی، چند نمونه از چکامه های درانی ها و چکامه سرايان دربار ايشان را می آورم:
موسوی لاری عشرت۱:
از بهر وفات شاه عشرت می جست
تاريخ نکو از خرد با تاييد
عشرت اين سروده را در مرگ احمد شاه درانی می سرايد.
ميرزا لعل محمد عاجز کشميری۱:
جز دو رنگی نتوان يافت ز ارباب جهان
بود اين باغ ز بوی گل رعنا لبريز
واژه ی دو رنگی و بوی گل رعنا (گل دو روی يا دو رنگی که بيرون زرد و اندرون سرخ باشد) انگشت گزاردن به برخورد بد درباريان با کشميری ها است. درانی ها از يک سو به دربار خويش چکامه سرايان کشميری داشتند و از سوی ديگر کشميری۲ ها را بد می پنداشتند.
مير هوتک خان۳:
ما را تعلقات عنان گير دل نشد
هر کس به عيش دست زد و ما زديم به پا
در اينجا واژه ی عيش نشانه ايست به خوشگزرانی تيمور درانی، که سيسد زن داشت و هر هفته هم يک دوشيزه ی جوان در بر می کشيد.
عايشه درانی۳:
بتا چو گلشن روی تو را نظاره کنم
ز شوق بر تن خود جامه پاره پاره کنم
عايشه درانی اين چکامه را در مرگ پسرش می سرايد. پسر عايشه درانی در جنگ های درون کشوری کشته می شود.
تيمور درانی۳ روی به چکامه سرايان دربارش می کند و می گويد:
ز سردی های آهم اشک اندر ديده يخ بندد
عيدی غزنوی۳ می گويد:
شنو عيدی که شاه از طبع اعلی اين چه در سفته

عبدالله شهاب ترشيزی۴:
شب سيه پوشيد و دامان فلک شد پر ز خون
زين شبيخونی که بر شاهنشهی عالم زدی
ترشيزی اين چکامه را در مرگ تيمور درانی می سرايد.
تيمور درانی۴:
نشود شعله ته پرده ی فانوس نهان
می نمايد بدن او ز ته پيرهنش
و چون تيمور درانی در کنار سيسد زن و هر هفته دوشيزه ی نو، در همه ی پديده های زيبا، دوشيزه ی لختی می بيند و چيزی فرا تر از پديده ی زن لخت در گمانش نمی رسد، چنين چکامه های می سرايد.
نادر شاه پسر تيمور درانی در يکی از چکامه هايش، پيرامون شناسايی خويش می نويسد۵:
هر چند به شاهزادگی مشهورم
نبود سر و برگ سلطنت منظورم
از سلسله نادر و تيمورم ليک
نادر به گدايی درش مسرورم
++++
يکم، در سروده های اين چکامه سرايان به درستی و به گونه ی روشن ديده می شود، که همه چکامه سرايان در سروده های شان از خويشتن يا روزگار خويش سخن به زبان آورده اند، ولی شاه شجاع درانی، گويی چند سد سال پيشتر از روزگارش می زيسته، که هرچه سروده، به خودش و روزگارش نمی خواند. دوم، از نگاه هنر چکامه سرايی و هنر زبانی، اين ديوان نه تنها از دانش شاه شجاع درانی، که از هنر همه چکامه سرايان خاندان و دربار درانی پيشرفته تر است. پدر کلان شاه شجاع درانی (احمد شاه درانی)، که در اصفهان به دربار نادر افشار بزرگ می شود، چکامه اش به اين پايه نمی باشد:
ما به صلحيم و فلک در پی جنگ است اينجا
دل از اين حادثه بسيار بتنگ است اينجا۶
چنانکه ديديم، همه چکامه سرايان روزگارش، يک بار هم که شده در نوشتارشان از خود، از خانواده، از روزگار، از پهنه ی زيست، از کنش، از کردار، از رفتار، از درد، از اندوه، از پيروزی و از ناکامی شان ياد کرده اند، ولی پديده های که در اين ديوان به کار برده شده است، چند سده کهن سال تر از روزگار درانی است، مانند می، ميخانه، رند، ترسا، پارسا، مغ، پيرمغان، دير، خانقاه، کنشت، کلاه خسروی، جام جم، کاووس، کی کباد، فريدون، رستم، فرخ، هما و ...
۱ محمد صديق فرهنگ: افغانستان در پنج قرن اخير برگه ۱۶۷
۲ نگاه شود به برگه ۷۲ همين نوشته، نامه ی درانی.
۳ محمد صديق فرهنگ: افغانستان در پنج قرن اخير برگه ۱۶۸ تا ۱۷۰
۴ محمد صديق فرهنگ: افغانستان در پنج قرن اخير برگه ۱۶۸ ۱۷۱
۵ تاريخ ادبيات افغانستان، نوشته پنج استاد، برگه ۳۲۶.
۶ محمد حيدر ژوبل، تاريخ ادبيات افغانستان، برگه ۲۴۶.

گمانه (شک) يا باور؟

اگر چه در لابلای پژوهش فرنود های فراوانی آورده شده است، که گمانه ام را نيرو می بخشد و دريچه ی به سوی آميغ (حقيقت) می گشايد، با آن هم چند فرنود ديگری می آورم تا گمانه ی کوچک را بر باوری بزرگ چيره سازم:
کاربرد واژه ی زفران (زعفران)
در برگه ۱۸۳ آمده است:
به روی زرد من ديدی و خنديدی و فرمودی
که از بهر تماشا زعفران زار اينچنين بايد
هرکس که چنين چکامه ی را به شاه شجاع درانی پيوند بدهد، به زادگاه و زيستگاه شاه شجاع درانی آشنايی ندارد. شايد مردم مان در سده ی دوازدهم زعفران را می شناختند، ولی زعفران زار برای شان پديده ی آشنايی نبوده است، که در نوشتار يا چکامه به کار ببرند. شايد چکامه سرايی هراتی پديده های ناژو زار، لاله زار، ارغوان زار و پسته زار را به چکامه اش به کار ببرد، ولی هرگز از خرمازاران يا نارنجستان ياد نمی کند. چون نه آن را می شناسد و نه هم با آن آشنايی دارد. اگر هم در بيرون از هرات به چنين پديده های آشنا گردد، می نويسد، که نارنجستان های ننگرهار يا خرمازاران نيمروز چنين است يا چنان!
نه قندهار افغانستان زعفران زار داشته و نه هم پشاور هندوستان، که شاه شجاع درانی به آن آشنا بوده باشد. کسی که بسرايد (برگه ۸۲):
تو سرخ رو شده در بزم غير و از غيرت
ببين که رنگ رخ من چو زعفران زار است
بايد زعفران زار را ديده باشد يا بشناسد.

کاربرد واژه ی وطن

در برگه ۹۴ آمده است:
باز به کويش روم ای شاه شجاع
زانکه هوای وطنم آرزوست
برزين مهر در پيشگفتار اين ديوان می نويسد، که گويا شاه شجاع درانی اين ديوان را در زمان آوارگی، فرار از وطن، و شايد در بالاحصار پشاور که گويند مدت طولانی درين قلعه زير نظارت بوده ... سروده است. (برگه ج ديوان شاه شجاع)
نخست بايد يادآور شوم، که هوای وطن سر و کاری به زادگاه ندارد.
هوای وطن هوای کوی يار و آرزوی رسيدن به دلدار است، آرزوی به بغل کشيدن يار، آرزوی خاک درگه يار شدن و آرزوی لميدن به کوی ياری، که شاه شجاع آن را به فردوس هم برابر نمی کند، می باشد (برگه ۲۴۹):
از سر کوی تو نتوان جانب فردوس رفت
نيست در گلزار جنت اين هوای معتدل
هوای وطن پيوندی به زمين خاکی ندارد. چکامه سرايان که هوای وطن را در چکامه ی شان به کار برده اند، آشکارا و روشن نوشته اند:
حافظ:
هوای کوی تو از سر نمی رود آری
غريب را دل سرگشته با وطن باشد
مولوی:
گرچه کثيف منزلم، شد وطن تو اين دلم
رحمت مومنی بود ميل و محبت وطن
فيض کاشانی:
حلقه ی آن در شدنم آرزوست
بر در او سر زدنم آرزوست
چند به هر ياد پريشان شوم
خاک در او شدنم آرزوست
خاک درش بوده سرم سال ها
باز هوای وطنم آرزوست
هوای وطن پايان نيکی و خوشبختی و پايان آرزو و ميوه ی زندگی است و نه زمين خاکی که چون لُنگ گرمابه هردم به دست ديگری باشد!
آرزو و ميوه ی زندگی شاه شجاع گزر از کوچه ی يار است (برگه ۹۴):
باز به کويش روم ای شاه شجاع
زانکه هوای وطنم آرزوست
شاه شجاع هنگامی بی وطن می شود، که از کوی يار جدا شود (برگه ۸۳):
جدا ز کوی تو شاه شجاع را ديدم
به داغ بيکسی و دوری وطن می سوخت
شاه شجاع با زاری و فروتنی به يار می گويد، که مهربانی کن و من را از درگه ات نران، که بی تو کسی را ندارم (برگه ۳۱۶):
کوی تو ام وطن شده حيف چه رانی از درم
از ره لطف و مرحمت بر من بي وطن نگر
چنانکه ديديم، همه چکامه سرايان نامبرده به ياد هوای وطن چکامه سروده اند، ولی هيچکدام از زمين خاکی ياد نکرده اند، همه از کوی، از خاک درگه و از دل ياد کرده اند.
در جايی هم که چکامه سرای نام هندوستان را ياد می کند و از گرمی آنجا می نالد، تنش نمی سوزد، دلش می سوزد (برگه ۹۳):
سوخت دل از گرمی هندوستان
آب و هوای وطنم آرزوست
اين سوزش دل سر و کاری به °۴۵ گرمی هندوستان ندارد. اگر که سر و کاری هم با آب و هوا داشته باشد، يک شيرازی می تواند از آن گرمی بنالد و آب و هوای شيراز را ياد کند و نه شاه شجاع درانی، زيرا آب و هوای لودهيانه، پشاور (هندوستان) و قندهار همگون است!
باری، نه پشاور نه لودهيانه و نه هم چند سال کوتاه تخت و تاج کابل برای شاه شجاع درانی گلشن بود (برگه ۸):
چرا چون غنچه گشتی تنگدل آخر ازين گلشن
نشاط اينجا طرب اينجا هوا اينجا بهار اينجا
تک چکامه ی هوا اينجا بهار اينجا، سخن برزين مهر را که گويا اين ديوان در آوارگی سروده شده است، وا می زند.
نميدانم شاه شجاع درانی به کجا چنين شادمانی داشته، که از چپ و راست نوای شادی به گوش برسد (برگه ۵۱):
هر طرف نغمه ی چنگ است و رباب است و سرود
صوت شادی ز يسار و ز يمين است امشب
برای شاه شجاع درانی نه کابل و قندهار جنت الماوا بود و نه هم دربار انگريز ها (برگه ۸):
شجاع اين فرحت و نزهت کجا جای دگر دارد
تو گويی جنت الماواست از هر رهگزر اينجا
شاه شجاع درانی همه به اين انديشه بود، که چگونه به پادشاهی برسد. او آماده بود، که نشان انگشتش را به پايان هر پيمان نامه ی هندی – انگريزی بچسپاند، زيرا انديشه ی پوچ به تخت نشستن، او را افسار کرده بود و نمی گزاشت به چيز ديگری بيانديشد. تا دمی که جان از تن شاه شجاع درانی برون رفت، او بيهوده می انديشيد! خرد نمی پزيرد، که شاه شجاع درانی دمی خوش بنشيند و با يار باده ی سرکشد و بسرايد (برگه ۲۱۱):
فکر بيهوده مکن موسم گل شاه شجاع
خوش نشين يکدم و با يار بزن جامی چند
++++
کاربرد واژه ی ساز

در برگه ۳۹۴ آمده است:
کمانچه بر ابريشم ساز کش
ز سوز دل خويش آواز کش
از يک سوی به همه ی نواخت افزار ها ساز می گويند و از سوی ديگر ساز خود يک نواخت افزار است. در هرات به سرنا، ساز می گويند و به بخشی از ايران و ترکيه به يکی از نواخت افزار های تاری، ساز گفته می شود.
نام بسياری از ساز ها ويژه ی فرهنگ ها و کشور ها می باشد. بيشينه ی از ساز ها در افغانستان نام هندی و در ايران نام پارسی يا عربی دارند. برای نمونه در افغانستان به کمانچه، غچک می گويند. اين ويژگی نيز يکی از فرنود های روشن و آشکاری است، که نشان می دهد، که سروده های اين ديوان نمی تواند از شاه شجاع درانی باشد.
در اين ديوان آمده است، که (برگه ۵۳):
من نه تنها زار و نالانم ز عشق
بلکه قانون و نی و چنگ و رباب

در سرزمين افغانستان و فرهنگ افغانی نواخت افزار قانون، نه در گفتار به کار می رود و نه هم در نوشتار از آن ياد شده است. در افغانستان به جای قانون، سنتور می گويند. اگر اين چکامه را شاه شجاع درانی می سرود، شايد می گفت: بلکه سنتور و نی و چنگ و رباب
و يا به جای (برگه ۴۹):
سرا پا همچو قانون چون ننالم در فراق تو
که هر رگ در تن من هست چون تار رباب امشب
شايد می سرود: سرا پا همچو سنتور چون ننالم در فراق تو ...
در ديوان آمده است، که(برگه ۳۹۴):
کفی زن به دف ناخنی زن به تار
که کار جهان است ناپايدار
نخست در افغانستان کسی دف نمی گويد، دو ديگر در افغانستان دايره زده می شود و تار هم نه با ناخن دست مانند ايران، که با شهباز فلزی نواخته می شود. پس چنين چکامه ی نمی تواند از چکامه سرای افغانی، يا شاه شجاع درانی باشد.
در يکی از سروده های اين ديوان آمده است، که (برگه ۳۹۴):
مغنی به آهنگ صوت عراق
بيفگن فغان اندرين نه رواق

صوت عراق در هنر خنياگری ايران آشنا است، ولی در هنر دو سه سده ی گزشته افغانستان ناآشنا است.
در سروده ی ديگری آمده است، که (برگه ۳۹۹):
مغنی ز يک نغمه ی ارغنون
مرا سوی جانان بکن رهنمون

نخست کسی به افغانستان ارغنون نمی گويد. به جای ارغنون، افغان ها آرگن می گويند، دو ديگر اگر نادرست نگفته باشم، آرگن يا ارغنون با نام و آوازه اش در ميانه ی همين سده به افغانستان آمد.

کار برد واژه های گويشی

در اين ديوان چندين بار گويش ايرانی به کار برده شده است، که اين هم پشتيبانه ی خوبی برای پايداری گمانه ام می باشد(برگه ۵۱):
ز حسن ماه من هنگامه مجلس چنان گرم است
که بر بام فلک تا صبح احسن احسن است امشب

در افغانستان به جای احسن احسن واژه های آفرين و شاد باش را به کار می برند و احسن احسن کسی به کار نمی برد.
واژه ی آری نه در افغانستان به کار برد دارد و نه هم می تواند از زبان شاه شجاع درانی دررفته باشد (برگه ۳۲۶):
آری بود رسم جهان گاهی چنين گاهی چنان
هر چند من ديوانه ام از پرتو جانانه ام

واژه ی بی تميزی هم مانند آری و احسن احسن در دانش نوشتار افغانستان به کار برده نشده است:
(برگه ۲۹۲):
نرگس بباغ دعوی هم چشمی تو کرد
حيران ز بی تميزی اين بی حيا شديم
و چون واژه ی نيم ريشه ی هراتی - مشهدی دارد، در قندهار، پشاور و لودهيانه* ناآشنا است (برگه ۳۳۱):
يکدم نيم بی ياد تو هر چند ا ز ما غافلی
مسکن نموده عشق تو پيوسته چون جان در بدن
در برگه ی ۴۲۸ آمده است:
از بسکه هوات در سرم است
هر سو بروم به جستجويت

در دانش نوشتار ايران و به ويژه زبان گويشی، واژه های هوات، هوام، هواش و ... به کار می رود، ولی در افغانستان اين واژه ها نه در گفتار و نه هم در نوشتار به اين گونه به کار می روند. در افغانستان اگر کسی اين واژه ها را به کار برد، می گويد و يا می نويسد: هوايت، هوايم، هوايش و ...
در برگه ٧٦ آمده است:
قامت سرو تو تا جلوه نما گشته به باغ
قمری نيست که کوکو زن بالای تو نيست
واژه ی کوکو هم بيشتر به گويش مشهد نزديک است و فاخته ها بيشتر در آنجا کوکو می زنند و نه در قندهار و پشاور و يا لودهيانه!
پس واژه های احسن احسن، آری، بی تميزی، نيم، هوات و کوکو نمی تواند از زبان شاه شجاع درانی که هيچگاه به ايران نبوده است، در رفته باشد!
کاربرد نام باستانيان

در برگه ۵۲ آمده است:
کلاه خسروی بر سر بنه ای شاه شجاع الملک
که زير سايه ی بال هما فرق من است امشب
در ديوان چندين بار از رادمردان باستانی مانند جمشيد و فريدون پيشدادی و خسرو، رستم، کيکاوس و کيکباد کيانی ياد شده است. رادمردان باستانی، پادشاهان و پهلوانان روشندل، خردمند، جوانمرد و دلاوری بودند، که پس از هزار ها سال هنوز هم جای شان در دل بسياری تهی است. باستان تباران چکامه سراي، ديرند (دوران) باستان را با پايان فرمانروايی ساسانيان پايان می دهند. ايشان آغاز ديرند نوين را آغاز بدبختی، ويرانگری، بيابانيگری و پايان انديشه ی نيک، گفتار نيک و کردار نيک ميدانند (برگه ۸۸):
روشن دلان ز دهر نمودند انتقال
آيينه و سکندر و جمشيد و جام رفت
اين چکامه سرای که از باستانيان می نويسد، شاه شجاع درانی نيست. اين چکامه سرای، شاه شجاع ديگری از تبار باستانيان و همتبار جمشيد و کيخسرو می باشد.
شاه شجاع باستان تبار، آشتی آميز می سرايد، که روشندلان برفتند و جايشان را تاريکدلان گرفتند. تنها فردوسی توسی است که درفش باستانيان را بر می فرازد و خشونت آميز فرياد می زند (شاهنامه برگه ۹ )
نهان گشت آيين فرزانگان
پراکنده شد کام ديوانگان

هنگاميکه چکامه سرايان از پيشداديان و کيانيان نام می برند، ايشان آگاهانه دلبستگی شان را به باستانيان ورملا می سازند. هوش و روان ايشان به سوی پديده ی گم شده ی می باشد و دل شان از بهر رسيدن به آن می تپد. برای نمونه شاه شجاع باستان تبار می خواهد دلتنگی و افسردگی اش را با شنيدن ديرند باستان به شادمانی دگرگون کند (برگه ۳۹۶):
مغنی بکش ناله ی زير و بم
بيان کن ز حال فريدون و جم
کسی که بخواهد از ديرند باستان آگاه شود، بايد با ايشان همخون، نزديک و همتبار باشد. گمان نمی کنم، که شاه شجاع درانی همتباری با شاهان باستانی داشته بوده باشد (برگه ۳۹۸):
مغنی ز ساز دف و بانگ نی
بيان کن ز احوال کاوس و کی
ز جمشيد و اسکندر و کيکباد
ازان تاجداران عامی نژاد
نام بردن باستانيان در چکامه، به گونه ی آشکار کردن آرزوی درونی چکامه سرای به ديرند باستان می باشد (برگه ۴۳):
رستم دستان ز بيم عشق زار و عاجز است
آب می گردد ز بيمش زهره ی افراسياب
اين چکامه سرای باستان تبار خودش را به گونه ی با باستانيان نزديک می انگارد، که گمان می کند، که اگر جمشيد و فريدون از دردش آگاه شوند، خون می گريند (برگه ۱۷۷):
ای شجاع الملک اگر از درد من آگه شوند
خون صاف از چشم جمشيد و فريدون می چکد
کاربرد واژه ی باده

زاهد به کعبه رفت و برهمن به بتکده
ما را به کوی باده فروشان مقام شد

شاه شجاع درانی هيچگاه نمی تواند به کوی باده فروشان جاي گزيند، زيرا در واقعات شاه شجاع درانی (برگه ۱۱) آمده است، که ... سبب ظاهری در برهمی سلطنت شاه محمود همين بود که مردم قزلباش خمر خواری و بد کرداری و سب اصحاب و کار های ناصواب برملا می کردند ...
کسی که در افروختن آتش به جان شيعيان، ايشان را نه تنها بدکردار، که ميخواره هم بداند، چگونه می تواند پای به کوی ميفروشان بگزارد؟
شاه شجاع درانی که با انگريز ها در زمينه سازی های شوريدن بر شيعيان و بدنامی شان به نام بدکاره و ميخواره دست داشته باشد، نمی سرايد (برگه ۱۰۹):
گه به عشق ميکوشم گه شراب می نوشم
طعنه ام مزن زاهد موسم جوانی هاست
و يا در برگه ۳۱۰:
چه می نازی ای زاهد ز (به) تسبيح و نماز خود
بهشت و حور رضوان از تو و ديدار يار از من
بهر روی، سخن بر سر اينست، که کسيکه می خواهد به پادشاهی برسد و بربادی پادشاهی شاه محمود درانی را در ميخوارگی می بيند، هيچگاه نمی سرايد (برگه ۲۳۳):
بده ساقی شرابی تا کنم نوش
مگر گردد غم حالم فراموش
++++
انگريز ها که مردم پيشرفته ی بودند، از ميخوارگی سخن نمی راندند و هيچگاه دستنشانده و خود فروخته های افغانی شان را از باده خواران بر نمی گزيدند، چه رسد به شجاع شاه درانی که سرسپرده و اميد انگريز ها بود.
تا سده های هفت و هشت هنوز کم و بيشی ميخانه و ميفروش در کوچه و پسکوچه های پارسيان ديده می شد، ولی در سده ی زيست شاه شجاع درانی سرزمين های ايران و افغانستان را تورک و تازی ها از باده خواری و باده فروشی پاک کرده بودند. در سده های هفت و هشت زاهد و محتسب باده خواران را سرزنش می کردند و مينای می شان را می شکستند (برگه ۳۵۹):
شکستی محتسب مينای می را
دل زار من شيدا شکستی

ولی در روزگار شاه شجاع درانی سخن از شکستن مينای می نبود، سخن از سنگسار بود. کسی هم دل و گرده ی آن را نداشت، که بسرايد (برگه ۲۲۳):
روزيکه نيست باده ی گلگون به دست من
آن روز گوييا نبود در شمار عمر

طعنه ی زاهد پديده ی بسيار کهن سال تر از روزگار شاه شجاع درانی است.
هنگامی که زاهد سرزنش می کرد، زردشتيان هنوز در ايران می زيستند. زردشتيان سرزنش زاهد را می شنيدند، به آتشکده ی شان می رفتند، باده ی شان را می نوشيدند و نام پارسی شان را نگه ميداشتند، ولی ايشان در برابر همه ی اين کنش ها به تازی ها باج و گزيت می پرداختند.

در برگه ۳۱۰ آمده است:
اگر سرشار و بد مستم مکن عيب من ای زاهد
اساس ظاهری از تو، شراب خوشگوار از من

اگر کسی در روزگار شاه شجاع درانی چنين چکامه ی می سرود، سرش را آخوند مير واعظ (دست نشانده ی انگريز ها) از تن جدا می کرد. يا خود شاه شجاع درانی می گزاشت که سُنيان سنگسارش کنند.
شاه شجاع درانی در تاخت و تازش به جان می گساران روشن ساخت، که اگر او در سرودن چکامه هم شايستگی می داشت، نمی توانست بسرايد (برگه ۱۴۷):
دمی که ساقی من باده را به جام کند
به نيم جرعه کار من تمام کند
زيرا نخست مردمی که هزاران سر را به نام ميخواره از تن جدا کرده بودند، پيش از همه سر خودش را بر سر نيزه می کردند. دوديگر انگريز ها نمی توانستند از او بهره ی ببرند.
در اين چکامه سخن از گلستان است، که در آن می گساران تشنه لب چشمبراه باده ريزان لم داده اند (برگه ۳۱۱):
کباب گشتم ز بی شرابی کجاست ساقی که در گلستان
به گردش آرد پياله ی می خبر بگيرد ز می پرستان
نميدانم که اين گلستان در کجا و در چه هنگامی بوده است؟ چون پادشاهی شاه شجاع درانی چنان کوتاه و پر آشوب بود، که جای و گنجايش تشنه لبان می گسار را نداشت. تپه های پشاور و دربار انگريز ها هم نه جای باده گساری بود و نه هم نهادی برای تشنه لبان درست شده بود.

کاربرد واژه ی کربلا

در برگه ۲۳۲ آمده است:
جان داده اند بهر تو عشاق تشنه لب
زين کشتگان باديه ی کربلا بپرس
در تارنمای کربلا عرش خدا آمده است که کربلا نام شهری در سرزمين عراق است. آرامگاه پيشوای سوم شيعيان در اين شهر است. در سال ۵۹ خورشيدی در اين شهر جنگ خونينی ميان شيعيان و سنييان (ميان سپاه حسين پسر علی و يزيد پسر معاويه) درگرفت، که به کشته شدن حسين و يارانش انجاميد.
از اينرو اين شهر و اين رخداد برای شيعيان ورجاوند و ارزشمند است. از بهر اين، به گفته ی مولانا جلال الدين بلخی:
ناله و نوحه کنند اندر بکا
شيعه عاشورا برای کربلا
در ديوان شاه شجاع چهار بار از کربلا ياد شده است. سراينده ی اين چکامه ها می تواند پيوندی به کربلا و رخداد کربلا داشته باشد، ولی شاه شجاع درانی نمی تواند به آن پيوندی داشته باشد، زيرا نخست خودش از شوريدن سنييان بر شيعيان بهره های بسياری برده است.
دوديگر از نامه ی سردار جانخان درانی و واقعات شاه شجاع درانی چنان بر می آيد، که درانی ها نه با شيعيان پيوند خوبی داشتند و نه هم به پديده های ورجاوند شيعيان ارزش می دادند. سه ديگر در بخش پنج تايی ها (مخمسات) خواهيد ديد، که صفوی ها چه پيوندی با سنييان و به ويژه خاندان های قندهاری (درانی و ...) داشتند. اين پديده ها آشکار می سازند، که چکامه های کربلا از شاه شجاع درانی نمی تواند باشد. در برگه ۲۲۶ آمده است:
صد کشته به هر طرف فتاده
اين دشت چو کربلا است امروز
در برگه ۲۳۲ آمده است:

جان داده اند بهر تو عشاق تشنه لب
زين کشتگان باديه ی کربلا بپرس
در برگه ۴۳۷ آمده است:

گه به کرشمه سر بريد گاه به عشوه و ادا
کشت هزار عشقباز چون شهدای کربلا

در برگه ۸۴ برای بار چهارم آمده است:

کشته گرديدم ز غم لب تشنه در دشت فراق
نام خود در کشتگان کربلا خواهم نوشت
بيست و يکم:
گزشتن از دين

در برگه ۵۸ آمده است:
ز مسجد می روم سوی خرابات
که ساقی را می باقی به جام است
يا در برگه ۲۴۲:
دگر به صومعه و کعبه اش نباشد کار
مريد پير مغان گشته است شاه شجاع

خرد هيچگاه نمی پزيرد، که يک سنی تندرو مانند شاه شجاع درانی دست از مسجد برکشد و دمی به خرابات بيانديشد و يا به گمان آفتاب پرستی بيافتد. و يا از بهر چشم مست دلدار از مسجد و دير بگزرد و بسرايد (برگه ۱۰۳):
سر فرو نارم به مسجد، دل نمی بندم به دير
گردش چشم خمارينت مرا ديوانه ساخت

شايد شاه شجاع درانی می توانست به يکی از کيش های سنی يا شيعه پناه ببرد و ديگری را در چکامه اش بکوبد، ولی آيا می توانست با دين خويش چنين برخورد کند و بگويد، که به مسجد سر فرو نمی آورم؟ باز در سرزمين که به فرمان يک آخوند سنی ( مير واعظ)، کابل به خاک و خون کشيده شود و پادشاه تختش را رها کند، خرد می پزيرد که کسی مانند شاه شجاع درانی، که بخواهد به پادشاهی برسد، بسرايد (برگه ۲۸۶):
رفت آن عهد که در کعبه مجاور بودم
حاليا بر در ميخانه نشستم چه کنم
گفته بودم که کنم توبه من از شاهد و می
باز چون ساغر می داد به دستم چه کنم

کسی که بر ميخوارگی خويش پافشاری کند، از کعبه روی بگرداند، خودش را رند بداند و آزادانه در برابر دين فرمانروا بايستد و فرياد زند، که (برگه ۲۵۳):
شيدا و رند و عاشقم، شيخ ريايی نيستم
تسبيح بگرفته به کف، قانون شيطان در بغل

چگونه می تواند مردم را گول بزند و به پادشاهی برسد؟
هيچگاه شاه شجاع درانی نمی پرسيد، که (برگه ۹۰):
به سوی کعبه روم يا به دير ترسايان
بگو به پير خرابات تا چه ارشاد است

چون او می دانست و آگاه بود، که سنی گری برايش بهترين جنگ افزار و ساده ترين شيوه ی بازی دادن مردم است. و باز اگر پرسشی هم در ميان می بود، از انگريز ها يا آخوند مير واعظ می پرسيد و نه از پير خرابات!
از پی غارت دين و دل من
ترک ترسا پسری می آيد
کسی که دين را به تورک ترسايی بدهد، می تواند شيرازی باشد، زيرا در آنجا تورک يغمايی بود، ولی در زادگاه شاه شجاع درانی اين پديده نا آشنا بود!
++++
بيست و دوم:

کاربرد نام ايران

در برگه ۲۰۹ آمده است:
ز جور زلف و ابرويش نخواهد رَست هند و چين
به شمشير ادا تسخير ايران کرده می آيد
درون مايه ی اين چکامه روشن می سازد، که دلدار در ايران می زييد، بت يغمايی يا دلبر، که هند و چين را در بند دارد، به سوی دلدار می تازد، تا او را از خويش بسازد. اگر اين چکامه را شاه شجاع درانی سروده باشد، نميدانم چرا دلبرش به شمشير ادا به گرفتن ايران بتازد و نه افغانستان؟
(برگه ۲۰۹):
بت غارتگر جان باز جولان کرده می آيد
به جادوی نگه تاراج ايمان کرده می آيد
...
ز جور زلف و ابرويش نخواهد رَست هند و چين
به شمشير ادا تسخير ايران کرده می آيد
بيست و سوم:

کاربرد نام شيراز

در اين ديوان چهار بار از شيراز ياد شده است. در اين چکامه ها هم مانند چکامه ی ايران، بود و باش دلدار در ايران است. چکامه سرای می سرايد (برگه ۲۵):

از لعل نوشين تو من نوشم اگر يک جرعه ی
برهم ز بد مستی زنم ميخانه ی شيراز را

سراينده ی که در ميخانه ی شيراز می گساری دارد، به دلبر می گويد، که اگر از لبان سرخ نوشينش بوسه ی بگيرد، ميخانه ی شيراز را برهم می زند.
اگر شاه شجاع درانی سر از گور بدر آرد و به اين چکامه ها بنگرد، فرياد برخواهد آورد، که دست از سرم برداريد، من چکامه سرای نبودم.
آخه خرد کی می پزيرد، که شاه شجاع درانی ميخانه ی شهری را برهم زند، که آن را نديده و نمی شناسد؟
در برگه ۲۵ آمده است:

از ناز تا افراختی آن قامت طناز را
کردی خجل در بوستان هر سرو سرافراز را
...
از لعل نوشين تو من نوشم اگر يک جرعه ی
برهم ز بد مستی زنم ميخانه ی شيراز را

در برگه ۱۶۵ آمده است:

شب که آن سلطان خوبان بر سرير ناز بود
ديده ام بر روی او چون چشم نرگس باز بود
...
ترک چشمش آگهی از حال مخموران نداشت
مست و لايعقل ز جام باده ی شيراز بود

در برگه ۳۶۹ آمده است:
ز بس ترکان تير انداز داری
بهر سو پختگان ناز داری
...
در آن لب ها قند قند هار است
می گلگون به از شيراز داری

در برگه ۴۳۰ آمده است:
ای سرور دلبران طناز
هستی به جمال خويش ممتاز
...
شيرينی اين لب و دهانت
بردست گرو ز قند شيراز

انگريز و خاندان درانی

اگر به سرگزشت لشکر کشی و تاخت و تاز های جهانگشايان بنگريم، می بينيم که پی ريزيی و برنامه چيدن تاختن و چگونگی لشکر کشی به يک کشور، چندين سال پيش از تاخت و تاز آغاز می شود.
آغاز بيشتر لشکر کشی ها در پيوند های بازرگانی و داد و ستد ها نهفته است. پيوند های بازرگانی راه آشنايی با مردم را آماده می سازند، دوستی ها به بار می آورند و بدينگونه گپبر و گپکش (جاسوس) ها برگزيده می شوند و سرانجام خودفروختگانی از جنگجويان، آخوند ها، ارتشی ها، بخوان بدان ها و روشن انديشان، برگزيده و آموزش و پرورش داده می شوند، تا روزی کبوتری بر سر يکی از ايشان بنشيند، يا آخوندی خوشه ای گندم به سرش بزند و يا با لشکری بی سر و پا به کشورش بتازد.
باری، به جز از برگزيدگان مردم که به لشکر و لشکر کشی نيازی ندارند، ديگر همه کسانی که به فرمان روايی می رسند، يا دست پرورده ی جهانگشايان اند و يا با سرمايه و پشتيبانی جهانگشايان به فرمان روايی می رسند. از احمد شاه درانی گرفته تا حامدکرزی همه به يکی از جهانگشايان پيوند نا گسستنی داشته و دارند.
در چکامه ی ستايش نامه، که در پايان اين نوشته آمده است، ديده می شود که دستپروردگان چگونه بازيچه ی دست کدخدايان خويش اند و چگونه به فرمان روايی می رسند. و چون سخن بر سر شاهان «درانی» است، با اين نمونه از چکامه به گفتار خود دنباله می دهيم:
پس از تورک و تازی، شه انگريز
بغريد چون شير، بجنبيد تيز
ز درگاه افشار بخواند نوکرش
بکرد شاه افغان، کشيد در برش
باری، در زمان شاه تهماسب دوم صفوی مرز های ايران از سوی افغانان و تورکان ناآرام می شود. در آن زمان تورکان از سوی انگريز ها پشتيبانی می شوند و ايران با روسيه پيمان سازش می بندد، ولی پشتيبانه ی افغانان پنهان می ماند! در سال ۱۱۰۵ خورشيدی يکی از سرداران پرتوان ايرانی به نام نادر افشار به شاه تهماسب می پيوندد تا در برابر تاخت و تاز افغانان و تورکان بايستد. ۱
نادر افشار که يک جنگجوی ورزيده می باشد، به زودی از سوی شاه صفوی به استانداری خراسان برگزيده می شود. نادر افشار در سال ۱۷۲۹ ترسايی برابر به ۱۱۰۸ خورشيدی دست به تاخت و تاز می زند. او پس از زير فرمان آوردن سيستان، به مشهد و هرات می تازد و دست ابداليان را از هرات کوتاه می سازد.
کاميابی های نادر افشار بر سر اشرف افغان بد می خورد. اشرف افغان با سی هزار نيرو از کندهار به خراسان می تازد و تا اسفهان پيش می رود. پس از چندی نادر افشار دوباره به اشرف افغان می تازد و او را شکست می دهد.
نادر افشار در سال ۱۱۰۹ خورشيدی تورک ها را شکست می دهد و دوباره به سرکوبی افغانان غلزايي و درانی می پردازد۲.
نادر افشار دوباره به هرات می تازد. الله يار خان درانی فرماندار هرات به «نادر افشار» می نويسد که اگر زنش را که در جنگ گرفتار کرده است، برگرداند، هرات را به او واگزار می کند. نادر افشار زن الله يار خان درانی را رها می کند، ولی الله يار خان درانی زنش را می کشد و بر نادر افشار تازد. الله يار درانی تاب جنگ نياورده به ملتان می گريزد و شهر را به نادر افشار وا می گزارد. نادر افشار همه درانی های هرات را با خود به ايران می برد۳. و چون روس ها به گمان تاخت و تاز بر تورکان می شوند، از نادر افشار می خواهند که با ايشان پيمان ببندد، ولی نادر افشار خواست روس ها را نمی پزيرد و با تورکان به گفتگو می نشيند. و چون انگريز ها با تورکان هم پيمان اند، نادر افشار هم با ايشان نزديک می شود. از سوی ديگر سر التون انگريزی با نادر افشار پيمان می بندد که برايش ناوگان جنگی بسازد. انگريز ها در بوشهر کارگاه توپ سازی آباد می کنند۴.
نادر افشار که در لشکر کشی ها مردمان بسياری گرد می آورد، لشکر بزرگی از جنگجويان درانی، ازبک و تورکمن می سازد و با افزار های جنگی ساخته و پرداخته ی انگريز به لشکر کشی می پردازد. در اين هنگام فيل نادر افشار ياد هندوستان می کند، تا آروزی انگريز ها برآورده شود.
انگريز ها در دهه شست سال ۱۵۰۰ ترسايی برابر به ۹۴۰ خورشيدی در سرزمين ايران (و شايد هم افغانستان) بند و بست و رفت و آمد دارند۵. در سال ۹۴۰ خورشيدی بازرگانان انگريزی کمپنی شرقی برای پيمان بازرگانی و با پيام دوستی اليزابت پادشاه انگريز به دربارشاه تهماسب صفوی يکم می آيند. شاه تهماسب صفوی يکم ايشان را به نام ترسايی بی دين از دربارش می راند. پس از چند سالی يکی از زنان دربار، به شاه تهماسب صفوی يکم زهر می دهد و او را می کشد. جانشينانش هم چون سر ياری با انگريز ها ندارند، يکی پس از د‎يگری به دست درباريان کشته می شوند. پس از خدا بنده که با عثمانی ها درگير می شود، پسرش عباس صفوی به پادشاهی می رسد. شاه عباس صفوی که پيوند نيکی با انگريز ها دارد، از برادران شارلی می خواهد که ارتش ايران را سر و سامان دهند. درسال ۹۹۴ خورشيدی شاه عباس صفوی با انگريز ها پيمان خريد ابريشم می بندد، راه شاخاب پارس (خليج فارس) را به روی کشتی های انگريزی باز می کند.
انگريز ها در سال ۱۰۰۴ خورشيدی آبخوست کشم (جزيره قشم) را از پرتگالی ها می گيرند و به ايران پس می دهند۶.
باری، نادر افشار با لشکر هشتاد هزاری، از آن ميان چندين هزار سواران و جنگجويان درانی اند، با توپ و تفنگ انگريزی به هند می تازد. توپ زنان اروپايي (انگريزی) اش دژ گرشک را گلوله باران می کنند۷. پس از گرفتن دژ گرشک لشکر نادر افشار از هيرمند می گزرد و به سوی شاه مقصود ره می گشايد. در اين هنگام شاه حسين از کندهار دو دسته ی هشت هزار تنی برای شبيخون می فرستد، ولی عبدالغنی خان مامای احمد شاه درانی آن را به آگاهی نادر افشار و انگريز ها می رساند. شبيخون ناکام می ماند و هر دو گروه هشت هزار تنی شکست می خوردند.
سرانجام نادر افشار هند را زير فرمانش می آورد و در دهلی به الماس کوه نور دست می يابد. نادر افشار در هنگام برگشت، عبدالغنی خان مامای احمد شاه درانی را به استانداری کندهار بر می گزيند و هزاران خانواده ی درانی را که در گزشته به ايران رانده شده بودند، به کندهار و هرات می آورد، زمين های غلزاييان را در کندهار و زمين های بارور را در هرات به درانی ها می دهد۸.
ناگفته نماند که هنگامی پدر احمد شاه درانی در می گزرد و فرمانداری هرات به دست همچشم (رقيب) پدرش می افتد، مادر احمد شاه درانی با کودکش به فراه می رود۹. زمانی که هرات و فراه به دست نادر افشار می افتد، احمد شاه درانی با مادرش به کندهار پناهنده می شود، ولی شاه حسين غلزايي ايشان را به زندان می اندازد. در سال ۱۷۳۸ ترسايی که نادر افشار کندهار را به دست می آورد، احمد شاه درانی و برادرش ذوالفقار درانی را به مازندران می فرستد. او در آنجا ذوالفقار درانی را زهر می دهد و احمد شاه درانی را که پا به بيست سالگی می گزارد به دربارش می خواند. نادر افشار از جوانی سرگرم نگهبانی و پاسداری در دربار است و در زمان تاختن به هند، به سرلشکری درانی ها برگزيده می شود. هنگامی که نادر افشار کشته می شود، احمد شاه درانی نزدش می رود و الماس کوه نور را از بازويش باز می کند و با مُهر و دارايی اش به سوی کندهار می تازد۱۰.
باری، زمانی که نادر افشار کشته می شود، احمد شاه درانی با جنگجويان درانی اش به کندهار می تازند. در گِردهمايی که برای گزينش شاه درست شده است، آخوند بيگانه ی که هيچ پيوندی به خاندان های کندهاری ندارد، خوشه ی گندم را بر سر احمد شاه درانی می زند و او را به پادشاهی بر می گزيند. غبار اين آخوند دست نشانده را به نام: صوفی سياستمدار ياد می کند۱۱.
بيگمان، رفت و آمد انگريز ها به دربار های ايران و هند و داد و ستد ايشان با مردم آن کشور ها آشکار است، ولی در افغانستان در زمان شاه شجاع درانی آشکار می شود. از لابلای نوشتار غبار چنان بر می آيد که فرستاده های انگريزی در ايران و افغانستان، همزمان سرازير می شوند: «قوه نهانی ... که در سواحل هند سر کشيده بود... با اسلحه علم و فن و تخنيک عاليتری ... مجهز بود... هندی ها ايشان را ... سوداگر ... و افغان ها آنان را پساری و دکاندار می ناميدند ... اين همان استعمارگران غربی بودند. »۱۲ پس همانگونه که چهره ی انگريز ها برای احمد شاه درانی در دربار نادر افشار آشنا است، افغان ها هم با فرستاده های جهانگشايان انگريز آشنا اند.
در سال ۱۷۴۹ ترسايی دسته ی بر آن می شوند که احمد شاه درانی را بکشند، ولی چون او از استخبارات مفصلی برخوردار است، برنامه چينان را سرکوب می کند۱۳.
با آنکه احمد شاه درانی با درباريان ايران آشنايی دارد، کار های مهند (مهم) دربار را برای هندی ها مي دهد، برای کسانی که در لشکر کشی به سرمين شان، مردمان شان را چپ و راست سر می زند: «خزانه دار کل هم يک نفر هندی به نام يوسف علی ملقب به التفات بود.» ۱۴
پيش از لشکر کشی های احمد شاه درانی به هندوستان، جهانگشايان انگريز و فرانک بر سر گرفتن هندوستان در جنگ می باشند و نيروی مردمی مرتهه در هندوستان چون ديواری در جلو جهانگشايان می ايستد. ۱۵ فرانک ها و انگريز ها از بهر شکستن اين ديوار، برآن می شوند که از راه ايران و افغانستان اين ديوار را درهم بشکنند، همان است که نادر افشار لشکر کشی را به هندوستان آغاز و احمد شاه درانی آن را در جنگ پانی پت به انجام می رساند.
باری، همينکه احمد شاه درانی به پادشاهی می رسد، کاروان گزيت و باج که از ملتان و پنجاب به سوی ايران روان است، «سر راست به حضور احمد شاه آورده»۱۶ می شود.
چنانکه در بالا آمده است، انگريز ها در ايران برای نادر افشار توپ می ساختند و چون اين توپ ها بيشتر از بهر درهم شکستن نيروی مرتهه بود، در سال ۱۷۵۰ ترسايی برای احمد شاه درانی هم در نيشاپور، توپ چودنی بزرگی می سازند. ۱۷ همان است که احمد شاه درانی که در سال ۱۷۶۱ ترسايی نيروی مرتهه در پانی پت را در هم می شکند و هندوستان را ميدان تاخت و تاز انگريز ها می سازد. غبار می نويسد: «کمپنی ... انگليسی ... از شکست عميق دولت و قوای متحده مرته و راجپوت در پانی پت بی نهايت خوش بود» ۱۸
غبار برکه ۳۷۰ می نويسد که برای انگريز ها سال ۱۷۶۱ ترسايی نام «سال مهم» می باشد، زيرا احمد شاه درانی نيروی مرتهه را که در برابر انگريز ها چون ديواری ايستاده است، در هم می شکند و به «تسلط قوای فرانسه در جنوب هند در مقابل انگريز ها به پايان» می دهد.
تيمور شاه درانی (۱۷۳۷ - ۱۷۹۳) هم که پس از درگزشت پدرش احمد شاه درانی به پادشاهی می رسد، با انگريز ها ميانه ی خوبی دارد: «تيمور شاه ... از جانب هندوستان ... تشويش نداشت.» ۱۹
پس از تيمور شاه درانی ميان پسرانش جنگ در می گيرد. زمان شاه درانی که خود را پادشاه می خواند، با انگريز ها پيوند پدرانه دارد، ولی شاه محمود درانی با ايران کنار می آيد. هنگامی که زمان شاه درانی می خواهد بر مرتهه بتازد و انگريز ها را از درد سر برهاند، برای «کمپنی انگليسی خبر داد که عزم داخل شدن به هند و راندن قوای مرته را به اراضی جنوبی دارد».۲۰
در زمان زمان شاه درانی فرانک ها پای انگريز ها را از ايران کوتاه می سازند: «ناپليون در سال ۱۸۰۷ ... عهد نامه با شاه ايران بست. در ماده دهم آمده است: شاه ايران سعی خواهد کردتا افغان ها و مردم قندهار را در حمله به متصرفات انگليس در هند، با خود متحد بسازد.» ۲۱ روی همين پيمان نامه ايران شاه محمود درانی را به سوی خود می کشاند و می کوشد او را در افغانستان به پادشاهی برساند.
اگرچه غبار در برگه ۳۸۶ می نويسد که انگريز ها بر آن بودند تا زمان شاه درانی را بکشند و شاه محمود درانی را به پادشاهی برسانند، ولی کنش هر دو شاه پسر نشان می دهد که انگريز در پی کشتن شاه محمود درانی می باشد و نه زمان شاه درانی. زيرا هنگامی که زمان شاه درانی به لاهور می رود، سرزمين لاهور و پنجاب را برای رنجيت سنگ می بخشد و رنجيت سنگ يا به گفته انگريز ها شير پنجاب دست نشانده ی انگريز می باشد. ۲۲ ولی وارونه آن شاه محمود درانی از سوی ايران پشتيبانی می شود و هر هنگام که ميدان برايش تنگ می شود به ايران می گريزد: «شاه زمان در کابل بود که ناگهانی شنيد محمود با ... کمک نظامی حکومت قاجار ... به شهر قندهار» تاخته است. ۲۳
چنانکه در بخش شاه شجاع آمده است، شاه زمان به سوی پشاور می تازد تا از برادرش شاه شجاع کومک دريافت کند. در ميان راه به دام می افتد و سرانجام کور و زندانی می شود. شاه شجاع اين پيش آمد را به آگاهی انگريز ها می رساند. در سال ۱۸۰۴ ترسايی فرستاده های انگريز جنگ شيعه و سنی راه می اندازند، شورشيان بر محمود درانی می تازند و او را به بالا حصار کابل زندانی می سازند. شاه شجاع که در پشت اين آشوبگری پنهان است، به پادشاهی می رسد. ۲۴ انگريز ها با فيل و تفنگ به شاه شجاع درانی می پيوندند.۲۵
شاه محمود درانی با نيروی تازه دم به کندهار و سپس کابل می تازد و دست شاه شجاع درانی را برای سه دهه از پادشاهی کوتاه می سازد.
سرانجام دست درازی پنهانی انگريز آشکار می شود و با لشکر انگريزی ـ هندوستانی ـ درانی به سرکردگی شاه شجاع درانی در سال ۱۸۳۹ ترسايی به کابل می تازد و به گفته غلام محمد غبار، شاه شجاع درانی «در سال ۱۸۴۲ با اردوی دوستان انگليسی خود يکجا در توفان قيام مردم افغانستان ناپديد» می گردد. ۲۶

۱ تاريخ ايران از باستان تا امروز، کيخسرو کشاورز، برگه های ۲۷۸ تا ۲۸۶
۲ تاريخ ايران از باستان تا امروز، کيخسرو کشاورز کشاورز، برگه ۲۸۸
۳فرهنگ برگه ۹۲
۴ (کشاورز برگه ۲۸۹ تا ۲۹۳
۵ (غبار برگه ۲۹۰):
۶غبار برگه ۲۹۰ و ۲۹۱
۷فرهنگ برگه ۹۳
۸ فرهنگ برگه ۹۶ و ۹۷
۹ غبار برگه ۳۵۴
۱۰ فرهنگ ۱۰۴
۱۱ غبار ۳۵۴
۱۲ غبار ۳۵۶
۱۳ غبار بر۳۵۷
۱۴ غبار ۳۵۹
۱۵ غبار ۳۷۰
۱۶ غبار ۳۶۰
۱۷ غبار ۳۶۳
۱۸ غبار ۳۶۹ و ۳۷۰
۱۹ غبار ۳۷۶
۲۰ غبار ۳۸۴
۲۱ غبار ۳۸۲
۲۲ غبار ۳۸۵
۲۳ غبار ۳۹۰
۲۴ غبار ۳۹۳
۲۵ غبار ۳۶۹
۲۶ غبار برگه ۴۰۱

پسگفتار

چنانکه ديديم، درونمايه و تننامه ی رويداد ها و گزارش های واقعات شاه شجاع آشکار می سازند که هيچ يک از رويداد های اين نسک را شاه شجاع درانی ننوشته است و به خوبی هم می توان دريافت که هيچ گزارشی زير نگر شاه شجاع درانی نوشته نشده است، زيرا در هيچ جای واقعات شاه شجاع نه گزارشی از زبان شاه شجاع درانی نوشته شده است و نه هم گفتاوردی از او بازگو شده است.
جای بسا بدبختی است که فرهنگ فرمانروا، از ادبسار پارسی مندلاغی* درست می کند، تا هر جونده آن را بجود و دوباره روی ديوار بچسپاند، تا آيندگان نيز از آن بهره ی ببرند و با آب دهان تازه نگهش دارند.
يک سد و پنجاه سال پيش کسی می نويسد که شاه شجاع درانی نويسنده و چکامه سرا است! از آن زمان تا کنون، چندين زادمان زاده و در می گزرند، ولی برای هيچ کس دو دلی رخ نمی دهد و کسی نمی پرسد، که با کدام فرنود؟
هنوز هم مندلاغ سد و پنجاه ساله را دهان به دهان می کنند، بی هيچ اخمی به ابرو آن را می جوند و بی هيچ گواهی شاه شجاع درانی را نويسنده و چکامه سرا می دانند و خواهان آن اند تا براي شاه شجاع درانی جايگاه ويژه ی در ادبسار سرزمين مان بسازند!
در ادبسار پيشرفته، به اينگونه نگر ها شناخت های مرده ريگی می گويند، زيرا نويسنده در چهارچوب بندی های از پيش درست شده پايبند است و هر آنچه که گزشتگان گفته اند، کورکورانه می پزيرد.
برخی از نويسندگان مان چنان برده و بنده ی فرهنگ فرمانروا می باشند، که پا از چهارچوب بندی ها فراتر نمی گزارند و هر چه از گزشته بر ايشان تپانده شده است، کورکورانه می پزيرند. ايشان در پديده های ترس، شرم و بزرگداشتن (احترام) چنان فرو رفته اند، که همه را بی جا و نادرست به کار می برند. ايشان چنان از شاه و خدا می ترسند، که نگر و ديدگاه شان را در گلون خفه می کنند. اگر استاد يا آموزگار چيز نادرستی به زبان بياورد، از شرم چيزی نمی گويند و اگر «بزرگان» هر کنش نادرستی بيانجامند، چون ايشان را بزرگ ميدارند، کورکورانه می پزيرند!
اين گونه نگر ها بيشتر درون مرزی می باشند. اگر نويسندگان بخواهند پيرامون همسايگان بنويسند، خامه ی شان روان است. بی ترس و لرز می نويسند، که پيش از لشکر کشی نادر افشار به هندوستان، انگريز ها ارتشش را با توپ و تفنگ های پيشرفته می آرايند، ولی از احمد شاه درانی ياد نمی کنند، که چگونه می تواند در اندک زمان لشکری با توپ و تفنگ های پيشرفته آراسته بسازد و به هندوستان، کشوری که با انگريز و فرانک ها در جنگ است، بتازد و فرمانروايی مردمی مرتهه را درهم بريزد!
خامه ی ايشان کندی نمی کند که بنويسند، احمد شاه درانی پس از کشته شدن نادر افشار‎، مُهر و الماس کوه نور را بر می دارد و به سوی کندهار می گريزد. ولی نمی نويسند که نادر افشار را کِه می کشد؟ چرا می کشد؟ مگر احمد شاه درانی نگهبانش نمی باشد، چرا از او پاسداری نمی کند؟ آيا کشته شدن نادر افشار و زهر دادن ذوالفقار خان درانی، برادر احمد شاه درانی به دست نادر افشار، با هم پيوندی ندارند؟ يا اگر نادر افشار را کس ديگری می کشد، پس چرا الماس کوه نور و دارايی نادر افشار به دست احمد شاه درانی می افتد؟
اميد است که زادمان نو و فرهيختگان جوان، بيشتر از خرد شان کار بگيرند و هر چيز را کورکورانه نپزيرند، تا بدبختی که بر سر ما آمده است، روی سر ايشان سايه نيندازد.

* مندلاغ (گونه ی از سغز يا ساجغ) ريشه ی گياه کم يابی است که از کوه ها به دست می آيد.

بُنمايه
واقعات شاه شجاع، چاپ سوم سال ۱۳۸۲ خورشيدی، بنگاه انتشارات ميوند

  • ديوان شاه شجاع "درانی" پشاور ۱۳۸۰ خورشيدی.
  • کدام شاه شجاع؟ ناصر چکاوک، چاپ يکم خزان ۱۳۸۹ خورشيدی، هرات
  • آيا شاه شجاع درانی نويسنده بود يا جنگسالار؟ ناصر چکاوک زمستان ۱۳۹۰ تارنمای گفتمان و تارنمای خراسان زمين: http://www.khorasanzameen.net/... http://www.goftaman.com/daten/...
  • مير غلام محمد غبار: افغانستان در مسر تاريخ.
  • تاريخ ايران از زمان باستان تا امروز، ترجمه کيخسرو کشاورز، چاپ يکم سال ۱۳۵۹ خورشيدی تهران، انتشارات پويش
  • دانشنامه ادب فارسی، ادب فارسی در افغانستان، تهران ۱۳۷۸
  • نصير مهرين: کمپنی هند شرقی و مرگ وزير محمد اکبر خان، انتشارات ميوند، کابل ۱۳۸۵ خورشيدی.
  • تاريخ ادبيات افغانستان، محمد حيدر ژوبل، پشاور، ۱۳۷۹ خورشيدی.
  • تاريخ ادبيات افغانستان، احمد شاه رفيقی، مرکز نشراتی اقرا، ۱۳۸۶ خ.
  • تاريخ ادبيات ايران زبيح الله صفا، تهران ۱۳۷۱ خورشيدی.
  • مير محمد صديق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخير، ۱۳۷۳ خورشيدی.
  • ديوان شاه شجاع "درانی" پشاور ۱۳۸۰ خورشيدی.
  • واقعات شاه شجاع، انتشارات ميوند، کابل ۱۳۸۲ خورشيدی.
  • غبار: افغانستان در مسر تاريخ.
  • دانشنامه ادب فارسی، ادب فارسی در افغانستان، تهران ۱۳۷۸
  • پنج مقاله احمد کسروی، آلمان۱۳۷۲
  • تاريخ ايران، از زمان باستان تا امروز، ترجمه کيخسرو کشاورزی، چاپ يکم ۱۳۵۹ خورشيدی، تهران، انتشارات پويش
  • نصير مهرين: چرا ″افغانستان در مسر تاريخ″ توقيف شد، انتشارات ميوند، کابل ۱۳۸۶ خورشيدی.
  • نصير مهرين: کمپنی هند شرقی و مرگ وزير محمد اکبر خان، انتشارات ميوند، کابل ۱۳۸۵ خورشيدی.
  • تاريخ ادبيات افغانستان، محمد حيدر ژوبل، پشاور، ۱۳۷۹ خورشيدی.
  • تاريخ ادبيات افغانستان، احمد شاه رفيقی، مرکز نشراتی اقرا، ۱۳۸۶ خ.
  • س. سپهری، شاعر و نقاش آب و خرد و روشنايی، چکاوک، کلن ۱۳۷۳
  • سرگزشت موسيقی معاصر افغانستان، عبدالوهاب مددی، مشهد، ۱۳۷۵
  • رساله مزارات هرات، فکری سلجوقی، هرات ۱۳۸۶ خورشيدی.
  • ديوان حافظ، احمد شاملو، مرواريد، ۱۳۵۹ خورشيدی.
  • تاريخ ادبيات ايران زبيح الله صفا، تهران ۱۳۷۱ خورشيدی.
    شاهنامه فردوسی، محمد علی فروغی ۱۳۷۱ خورشيدی.
  • افغانستان در پنج قرن اخير، محمد صديق فرهنگ، ۱۳۷۳ خورشيدی.
  • فرهنگ فارسی عميد، تهران ۱۳۶۲
  • واقعات شاه شجاع درانی، نشرات انجمن تاريخ افغانستان، کابل ۱۳۲۳
  • تارنمای چهره های ماندگار تاريخ www.mandegar.tarikhema.ir
  • تارنمای دانشنامه رشد www.daneshnameh.roshd.ir
  • واژه نامه دهخدا www.loghatnaameh.com
  • تارنمای گنجور www.ganjoor.net
  • تارنمای فرهنگسرا www.farhangsara.com
  • تارنمای کتابخانه بزرگ آريانا www.aryabooks.com
  • تارنمای انديشه های پارسی www.persianminds.com
  • تارنمای ايران صدا www.iranseda.ir
  • تارنمای گفتمان www.goftaman.com
  • تارنمای خبرگزاری کتاب ايران www.ibana.ir
  • تارنمای کوفی www.koofi.net
  • تارنمای کربلا عرش خدا www.karbobola.com
  • ويکی پديا – دانشنامه آزاد www.fa.wikipedia.org
  • تارنمای ال شيا اورگ www.al-shia.org
  • تارنمای پرشين فروم کوم www.persianforum.com
  • تارنمای نجوا www.rbc.najva.ir
  • تارنمای خاوران www.khawaran.com
  • تارنمای پرشيين گيگ www.persiangig.com
  • تارنمای پيام آفتاب www.payam-aftab.com
  • تارنمای طرقبه www.torghabehonline.com
آنلاین :
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • خوب اگر ديوان را به دروغ به نام شاه شجاع کردند و مردم را بازی دادند، خير! چرا تاريخ نويسان زنده و هنوز پا برجا، واقعات شاه شجاع را به درستی نخواندند، که بدانند از کيست؟ هنوز هم شاه شجاع را نويسنده دارند، شرم است!

    • مگر تره کی بابا را نا بغه شرق نگفتند ,مگر بنام بچه بیوه ( تره کی بابا) کتاب ننوشتند .

      تمام بابا های اینها نابغه اند خوشحال بابا ,رحمان بابا , احمد شاه بابا ,................

    • گپ شما کاملا درست است، خلقی پرچمی ها و افغان ملتی ها هر گُه و گندی را به نام نويسنده و فرهنگی به خورد مردم دادند، ولی بدبختانه امروز قلم بدستان و روشنفکران خوبی داريم که ناآگاهانه شاه شجاع را نويسنده و شاعر می نامند.
      از نظر من کار آقای چکاوک تنها نقد شاه شجاع نيست، بلکه نقد تاريخ اجتماعی و تاريخ ادبيات است. بدون آنکه نويسنده های ما ديوان و واقعات را بخوانند، گفته و نوشته اند که شاه شجاع درانی نويسنده است، ولی از درون واقعات شاه شجاع چنان برمی آيد که شاه شجاع درانی سواد هم نداشته است.

    • اوغو خر کور خود را امیرالمومنین جور کرد. چطور شاه شجاع را شاعر جور کرده نمی تانه؟

    • خر کر خود را ولش مشر جور کرد.

  • ity
    خواننده به ترجمان زبان دری و زبان من درآوردی این آقای ناصر چکاوک نیاز دارد تا بسیاری از جملات این نوشته را بفهمد. هرگاه آقای چکاوک ایرانی باشد هرگونه دلش میخواهد فارسی را بنویسد کاری ندارم. اما این نوشته در سایت کابل پرس? ظاهر شده که باید به دری خوب، خوانا و با مفهوم برای خوانندهٔ افغان و با اصطلاحات و کلمات معمول دری در افغانستان نوشته شود نه با اصطلاحات خود ساخته در ایران که در گیرو دار پروسهٔ عرب زدایی از زبان فارسی ابداع شده اند.

    • درود بر کدبان نور خالدی!
      از آن جايی که من با بردگی و بندگی فرهنگی ناسازگارم و آن را نمی پزيرم، می کوشم پارسی ناب بنويسم.
      تا اکنون دوازده شماره از گهنامه ی "بيرنگ" که به زبان ناب نوشته شده است و سه نسک (کدام شاه شجاع؟، آيا شاه شجاع نويسنده بود يا جنگ سالار؟ و فردوسی پس از هزار سال) به چاپ رسانده ام، که هيچ کدام به گردان به زبان تازی زده ی روزمره نيازی نداشته است.
      اينکه شما با واژه ها برخورد "خُرمی" می کنيد و به آن ها مرز خاکی می بخشيد و گفته ی "خرم" را بازگو می کنيد، که "دانش" از آن ايران است و ما نداريم، دشواری کار من نيست!
      پيرامون مرز بگويم که من هيچ گونه مرزی ميان مردم افغانستان و ايران نمی بينم و نمی شناسم. هر چه دل تان می خواهد، بگوييد: افغانی، ايرانی، هندی، پاکستانی و ...
      پيرامون زبان پارسی (دری، تاجيکی، فارسی) يا کمی بپژوهيد و يا به سخنرانی استاد سخن، واصف باختری گوش فرا دهيد: http://www.youtube.com/watch?f...
      بی شرمی پاره ای از مردم مان به جای رسيده است که پاکستانی آدم کُش و خودمردار را برادر و با خود برابر می دانند، ولی ايرانی هم زبان و هم فرهنگ را دشمن و بيگانه می شمارند!
      پدرود
      چکاوک

  • با درود به پارسی زبانان عزیز ایرانی، افغانی، پاکستانی، هندی و ...
    اشعاری که به نام شاه شجاع درانی به چاپ رسیده متعلق به شاه شجاع مظفری پادشاه فارس در قرن هشتم هجری و هم عصر و هم زمان حافظ شیرازی است. ایشان با حافظ شیرازی مشاعره داشته اند و بسیاری از اشعار شاه شجاه مظفری و خواجه حافظ شیرازی به هم شبیه هستند.
    من یک نسخه خطی از دیوان شاه شجاع مظفری را دارم که کتابت آن قبل از زمان شاه شجاع درانی میباشد.
    این سرقت ادبی برای ادبسار افغانستان محل رسوایی است.
    بادرود مجدد
    شهروز معنوی
    ایران. تهران

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس