چند متن و چند حاشیه
نگرشی بر چند بیت از دیوان بیدل
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
نگرش ژرف درباره ی " بیدل " و ارائه ی "قرائت میان متنی" از شعر این ابرشاعر، به دلایل بیشماری دشوار است؛ اما این دشواری زمانی – تاحدی آسان و قابل دسترس می شود- که مبتنی بر روش هرمنوتیکی از اندیشه ی شاعرانه ی وی، تأویل و تفسیر چند لایه ارائه گردد؛ زیرا به مدد روش های هرمنوتیکی، می توان تعبیر- هر چند ناقص را- ازیک متن مطرح نمود.
برای دستیابی زودتر به اصل مسأله و جلوگیری از درازی سخن، نگرشی بر چند بیت از دیوان بیدل را آغاز می کنیم:
" ناله ها داریم و کس زین انجمن آگاه نیست
آن چه دل می خواهد از اظهار مطلب، آه نیست"
مهمترین ظرافت معنایی و ایهام مفهومی در واژه ی " آه " نهفته است؛ زیرا قافیه ی " آه " در پیوست با ردیف "نیست"، دو مفهوم را در ذهن می رساند: " ناله هایی که من دارم، از عامل اصلی آن، هیچ کس در هستی ( انجمن ) آگاهی ندارد؛ اما آن چه که دل می خواهد اظهارکند، آن " آه " نه؛ بل چیزی فراتر و ناشناخته تر از " آه " است که به هر حال بازگوکننده ی یک اندوه بزرگ است؛ ولی در برداشت دومی می تواند کاربرد مفهومی " آه نیست"، به نحوی تأکیدی باشد مبنی براین که: آن چیزی را که دل می خواهد، اظهار کند، " آه " (افسوس) که آن نیست؛ اما با توجه به قرائت درون متنی از مفهوم معنایی بیت، گمان نخست ( آه نیست بلکه فراتر از آه است) می تواند نزدیک به اندیشه ی واقعی بیدل باشد. با توجه به بیت پسین، هنگامی که بیت نخست را در پیوند با مصراع بعدی- به لحاظ کاربرد معنایی – پیوسته بخوانیم؛ - تاحدی – این گمان نخست، تقویت می شود:
" امتحان صد بار طی کرد از زمین تا آسمان
هیچ جا چون گوشه ی بی مطلبی، دلخواه نیست"
آوردن مصرع " هیچ جا چون گوشه ی بی مطلبی دلخواه نیست" به نوعی دیگر، بازگوکننده ی همان مفهوم یا گمان نخست است و به تعبیر قدما، بیان کننده ی معنای " قریب" در صنعت " ایهام ".
مسأله ی " جز " و " کل " :
"از قطرهء ما دعوی دریا چه خیال است
این جز که گم گشت مگر کل شده باشد"
در نگرش عرفانی " بیدل " بحث درباره ی " جز " و رابطه اش با " کل " از جدی ترین موارد است ؛ عالم " جز" از نظر بیدل، مساوی به عالم " کثرت" است که بدون رابطه ی دال- ملولی با عالم کل ( هستی مطلق و وحدت الوجود)، موجودیتش ناتمام و به نحوی منتفی است. افزون بر این توجیه عرفانی- فلسفی، عالم " جز" به " قطره" و عالم " کل" به "دریا " تشبیه شده است. معنی بیت این است که قطره ( عالم کثرت) نباید بدون حل شدن در نفس دریا ( عالم وحدت یا ذات مطلق) خیال دریاشدن را داشته باشد؛ مگر آن که این " جز" ( قطره ) نخست از" خودی" گم شود تا به " کل " برسد و در پایان به " کل مطلق" بدل گردد. با توجه بر این توجیه، بیدل می گوید که: انسان از اثر خودخواهی ناشی از نفس اماره، هردم ادعای دریا شدن در عالم خیال را دارد، در حالی که او باید مانند جزئی بردرون دریا ی کل، گم شود تا به آن هستی مطلق ( وحدت الوجود ) برسد.
رقت عاطفه:
" آه به دوستان دگر، عرض دعا که می برد
اشک چکید و ناله رفت، نامه ی ما که می برد؟"
داشتن "رقت عاطفه" و احساس ظریف دراندیشه ی " بیدل" از مهمترین ویژه گی های شعر وی دانسته می شود. در بیت بالا که به شکل پرسشی با ردیف " که می برد" آغاز می شود، به کارگیری واژه های " اشک چکید و ناله رفت "، بافت مفهومی زیبایی را به لحاظ " رقت عاطفه" ایجاد کرده است. بیدل می گوید: افسوس... به دوستان ( یا دوست) دعا ( یا سلام) مرا که می برد؛ زیرا اشکم چکیده و ناله هم رفت، پس بدون این آرایش ( اشک و ناله ) نامه ی مارا که خواهد برد؟ نکته ی مهم در به کارگیری رقت عاطفه ، آوردن واژه های " اشک و ناله " است؛ زیرا از دید بیدل، نامه ای که آمیخته با اشک چکیده و ناله ی رفته باشد، که می تواند حامل پیام اندوهبار آن باشد؟ و این مسأله اوج رقت عاطفه و احساس ظریف شاعر در فرایند کار شاعرانِگی را می رساند.
"آزاده گی" از منظر عرفان:
درک آزاده گی و آزاده دلی در رویکردهای عرفانی اندیشه ی بیدل، بسیار مهم است. آزاده گی از دید این شاعر عارف، برابر به جدا بودن از تعلقات و اسبابی است که باعث حجاب آدمی برای رسیدن به هستی مطلق ( خداوند ج) و معنویت می شود. آزاده نیز از دید بیدل کسی است که از تعلقات و عالم اسباب نفسانی ( نفس اماره) دوری جوید و حتا از چرخ هم به دلیل آزاده گی، گله وشکوه یی نداشته باشد:
" از چرخ نه هر ابله و نادان گله دارد
جای گله اینست که انسان گله دارد
اسباب بر آزاده دلان سخت حجابست
نظاره ز جمعیت مژگان گله دارد"
بیدل به این باور است که از " چرخ " ( مراد چرخ گردون) افراد ابله و نادان گله می کنند،. اما جای شگفتی اینجاست که " انسان" ( که دراینجا ضد ابله و نادان آمده است) نیز از چرخ گله می کند؛ در حالی که گله نیز اسباب تعلق نفسانی است که به هیچ روی آزاده گی و آزاده دلی، آن را برنمی تابد؛ زیرا آزاده دلان افرادی اند که درهنگام نظاره، جمعیت مژگان را نیز اسبابی از تعلق فرد به نفس اماره می دانند که به هر حال حجابی می شود برای نظاره ی ژرف، در عالم کیفی و ماهوی.
بنابرین، فرد آزاده ( انسان ) باید زنگ هر نوع تعلق را که از عالم اسباب مادی مایه می گیرد، از آینه ی جانش دور کند تا به آن آزاده دلی و آزاده گی کامل برسد.
تعبیری درباره ی نیستی :
" یک تأمل گر شود صرف خیال نیستی
ای بسا گردن که از بارگریبان بشکند"
تأمل بیدل درباره ی مفهوم " نیستی"، چندگانه و چندگونه است؛ گاه نیستی ازدید او، رابطه ی دال-
مدلولی با هستی دارد و به نحوی " نیستی" در ذات خود، نوعی از هستی است؛ اما در برخی از
موارد- و مبتنی بر پنداشت شاعرانه درمتن- این نیستی، تنها یک رویکرد مفهومی منفی است که
سرانجام، به " نیستی مطلق" می انجامد و در برابر " هستی مطلق" رنگ می بازد. با استناد بر پنداشت دوم ( نیستی به مفهوم نابودی و فنا) بیدل می گوید: " اگر یکبار آدمی درباره ی نیستی با دقت تأمل کند، در می یابد که حتا گریبان ، باریست بر گردن هستی حباب گونه ی انسان که به هر حال شکننده ی گردن این حیات چند روزه ی انسان است؛ بنابرین وقتی پایان هر جنبنده یی به نیستی می انجامد، پس غره شدن به این هستی موهوم و مادی، ارزشی ندارد.
" گریبان " در این بیت، تشبیه به نفس و خواهشات منفی آن شده که به هر حال، باریست بر " گردن" ( جانمایه) انسان که باید از آن تهی گردد تا به آرامش ابدی رسیده و از بند تعلقات آزاد
شود.