
بیدل شناسی یا بیدل جدایی، سخنی چند با جناب اسدالله حبیب
من منحیث یک فرهنگی با اصالت و عقیده مند به نقد سالم و پیرو مکتب بیدلی، بشما توصیه میکنم که شما اهل معرفت و معنویت نبوده، دل بدیار مادی بسته و عشوه گرانه با تأسف زیاد بر بیخردی خود صحه گذاشته اید. چه، بر بیدل عالی مقام که ستارهء تابناک جهان معرفت، عرفان و معنویت است، و توان شما از تحلیل و تفسیر افکار وی عاجز می نماید، برحق که برخطا رفته اید.
قابل بار امـــانت هــــــا مگو آســـــان شدیم
سرکشی ها خاک شد، تا صورت انسان شدیم
چندی قبل مصاحبهء گوش خراشی گوش مرا نوازش داد. این مصاحبه در رادیوی گنج شایگان، صدای امریکا توسط خانم لینا روزبه با اسدالله حبیب پیرامون بیدل انجام شده بود، که در نهایت برای من حیرت انگیز بود و
لازم دانستم به عنوان لازم، مطالبی را چنین ابراز بدارم.
1
. در مورد سبک هندی و یا مکتب هندی
آنچه که جناب حبیب در مورد سبک شعر بیدل درین مصاحبه گفته اند، اهل بصیرت را با آن موافقت نیست، از دو استاد و بیدل شناس معروف کشور، شادروان مرحوم سلجوقی و استاد سمیع رفیع میخوانیم که متفقأ نوشته اند: " « چون آن چیزی را که سبک هندی نامیده اند، ذاتأ از اقلیم هند نشئت نکرده، بلکه از آسمان تصوف فرود آمده است. یعنی چیزی را که این سبک تراشان، سبک هندی میگویند، غالبأ تغزل تصوفی است نه سبک هندی. و باید دانست که تغزل تصوفی و یا غزل صوفیانه یا غزل عرفانی غیر از شعر تصوفی است. مثلأ خاقانی رباعیاتی دارد که در آن تصوف را شرح داده و همچنین ملا هادی سبزواری بنام « الف فوائد» مثنوی هزار بیته ای در شرح و بیان تصوف دارد و همچنین شیخ عطار و شیخ شبستری اشعاری دارند که تصوف را شرح و بیان میکند که اینگونه اشعار را نمیتوان « تغزل تصوفی » نامید، ولی ممکن است شعر تصوفی خواند. آنچیزی را که سبک هندی نامیده اند، ذاتأ از اقلیم هند نشئت نکرده، بکه از آسمان تصوف فرود آمده است. ولو که هند بیش از دیگر اقالیم مهبط فیض این آسمان شده است و تصوف در آن نشوء و نمای مخصوص کرده است. و با این هم این سبک در هر شاعر به اندازه ی تعمق او در تصوف بمشاهده میرسد. اولین شاعر ما که به تصوف اشاراتی دارد، سنایی است که او حجیرات اولی این سبک را بزبان دری تشکیل داده است. سنایی اول کسی است که تصوف را به شکل رسمی آن در غزل آورد. و بلکه اول کسی است که بین معشوق اصلی و ظلی او چندان سرحد معینی به نظر نمی خورد و انسان نمی تواند بفهمد که موضوع غزلهای او دلدار ناسوتی بوده است و یا لاهوتی. و حتی در این باره از حافظ نیز سبقت دارد. واقعأ سنایی دریایی است بسیط و هم مرکب. هر چیزی که همه یی شعرا دارند، او تنها دارد. و هر شاعر موجی و یا جویی را ازین دریا گرفته است و طوری که سقراط چهار مکتب فلسفی را بعد از خود بوجود آورد، سنایی نیز این انواع با مکاتب شعر را بشاگردان خود گذاشت. تصوف، موعظه، امثال و حکم، مدح و حتی هجو انواع و پهلو های شعری است که پس از وی هرکس بنوبت و استعداد خود از او به ارث برده است. شیخ عطار با مکتب خود بشمول مولانا و شمس شاگرد مکتب تصوفی او گردید و خاقانی با پیروی از همه پهلو های ادب او بیشتر به قصاید او المام کرد و سعدی راه موعظه و اخلاق او را گرفت و حتی انوری خود را میراث خور هجو او ساخت.
اگر این غزل ذیل پنج قرن قبل از بیدل در دیوان خاقانی ثبت نمی شد، شما باور کرده میتوانستید که این غزل از بیدل نیست؟
کشد مو بر تن نخجیر تیر از شوق پیکانش || به دل چون رنگ بر گل میدود زخم نمایانش
همین بس در بهارستان محشر خونبهای من || غبارش بوی گل شد در رکاب گرد جولانش
گل پیمانه دو دستش ز خجلت غنچه می گردد || بعارض تا فتاد از ناب می گلهای خندانش
نشانش از کی میپرسی؟ سراغش از کی میگیری؟ || گرفتاری گرفتارش، پریشانی پریشانش
ببالد خرمی بر نوبهار او چه غم دارد! || تبسم ارغوان زارش، تماشا نرگسستانش
در آغوش دو عالم غنچه ی زخمی نمی گنجد || هجوم آورده بر دلها ز بس تاراج مژگانش
اگر مخمور و گر مستم ز چشم یار میدانم || مرا از من جدا کرده اشارتهای پنهانش
پریشان میشوی، حال دل عاشق چه میپرسی؟ || نمیداند اجل تعبیر یک خواب پریشانش
حالا بفرمایند و بگویند که چطور این سبک هندی در قرن پنجم قبل از آنکه هند بزبان ما شعری بگوید و یا
شاعری معرفی کند در «شروان» قفقاز ظهور میکند.
این سبک نیست، مکتب تصوف وحدت الوجودی است که بوقت خود و عمر طبیعی خود آمده است. و باز بفرمایند ! این غزلهای ذیل خاقانی از قلم اوست و یا قلم «مولانا» و یا « بیدل »؟
صنم میگو! و در میخانه میرقص! || نوایی میزن! و مستانه میرقص!
عجب ذوقی بود با رقص مستی! || تو نیز ای باده در میخانه میرقص!
برافشان دست برناموس و آنگه !! || میان محرم و بیگانه میرقص!
بجان با غیر جانان درمیامیز! || به تن با عاقل و دیوانه میرقص!
دل از تمکین شود بی ذوق زنهار! || گهی کودک شو! و طفلانه میرقص!
چو خون از زخم صید کشته میجوش! || چو دل در سینه ی پروانه میرقص!
بنابر این با حسن تکرار به این گفته ختم میکنم که، آن چیزی را که سبک هندی نامیده اند، ذاتأ از اقلیم هندی نشئت نکرده، بلکه از آسمان تصوف فرود آمده است."»
امید است، جناب حبیب درک و تفکیک میان تغزل تصوفی و سبک هندی را متوجه شده باشند.
2. اتهام بیدل زدایی
جناب حبیب بر یکی از بیت های بیدل که از جانب بیدل دوستان دیگر به تحلیل گرفته شده، ایراد گرفته گفته اند که گوییا دیگران « بیدل زدایی »کرده، بجای « رنگ حنا» « برگ حنا» را بکار برده اند.
این غزل، سیر و سلوک بخصوص بیدل را از عشق مجازی شروع شده تا عشق حقیقی و وحدت الوجود و بالاخره بیدلی بیدل را بنمایش میگذارد.
در مورد این بیت:
رگ گل آستین شوخی کمین صید ما دارد
که زیر سنگ دست از سایهء برگ حنا دارد
در تمام چاپ های معتبر که نزد من و دیگر بیدل دوستان وجود دارد، یعنی : چاپ بمبی، چاپ بخارا، چاپ کابل و آخرین چاپ و ویراستاری که توسط داکترمحمد سرور مولایی در ایران صورت گرفته، در همه جا « برگ حنا» آمده و این صورت درست کلمه است. حالا نمیدانم که پافشاری جناب حبیب بالای این ترکیب که « رنگ حنا» است، به کدام موخذ برمیگردد؟؟ و یا اگر شوخی مجاز باشد، شاید بیدل نسخه ایرا از عدم برای شان فرستاده باشد و ما همه از آن بیخبریم؟
به هر صورت، چیزی که باعث شگفتی برای من و دیگران شد، تحلیل این بیت از جانب حبیب بود که گفته اند:
« شوخی که آستینش مانند رگ گل نازک است، او، شوخی با همین ظرافت و نازکی صید ما دارد، در کمین ما نشسته، میخواهد که ما را شکار بکند. معشوقی که آستینش مانند رگ گل است، از سایه یی رنگ حنا دست زیر سنگ دارد.»
در تمام شاعران اسلوب تغزل تصوفی و در تاریخ ادبیات، اینگونه تشبیه را نمیتوان سراغ کرد... که « آستین معشوق » را به « رگ گل » تشبیه کرده باشند. رگ گل، با همان ظرافت و شفافیت و نازکی یی که دارد، یا به لب معشوق و یا به دست نازک و شفاف معشوق تشبیه شده. بطور مثال:
به چمن ز خون بسمل همه جا بهار ناز است
دم تیغ آن تبسم رگ گل بریده باشد
در این بیت، بیدل، لب های معشوق را به رگ گل تشبیه می کند. این چگونه تصویری خواهد بود که هم لب معشوق را به نمایش بگذارد و هم آستینش را ؟؟؟ آیا این یک نوع توهین به معشوق نیست که لب و آستینش شبیه هم اند ؟
بیدل، در این بیت چه میگوید:
رگ گل آستین شوخی کمین صید ما دارد
که زیر سنگ دست از سایهء برگ حنا دارد
از استاد رفیع در مورد شرح این بیت میخوانیم:
« بیدل، دست حنا شده ی معشوق را که نهایت ظریف و شفاف و زیبا است، به رگ گل تشبیه کرده است. این دست حنا شده و زیبا از آستین شوخ و شنگ بیرون برآمده و کمین گرفته تا عاشق را صید خود بگرداند. در زبان گفتاری، ما میگوییم « دست ما زیر سنگ است» یعنی ما مجبور استیم، اسیر استیم. بیدل میگوید: با چنین حالت ، دست ما زیر سنگ شده. دست حنا شدهء یار، دست ما را زیر سنگ کرده است.» این تحلیل را میتوان بر ارادهء بیدل، دقیق و قرین دانست.
3. اوزان نا مطبوع
وقتی، خانم لینا روزبه در مورد اوزان شعری بیدل سئوال جالب را مطرح میکند که، بعضی اوقات انسان هنگام خوانش شعر بیدل، به این فکر می افتد، گوییا بیدل بحور شعری یا اوزان را مراعات نکرده است؟
بجای اینکه جناب حبیب، به ریشه های اصلی مطلب در مورد اوزان شعر تماس بگیرند، از اوزان نامطبوع حرف میزنند و میگویند که بعضی اوزانی را که بیدل انتخاب کرده است، به آن اوزان نامطبوع میگویند.
پرسش من این است که این سخن « اوزان نامطبوع» از کدام آدرس به بیدل حواله شده؟
اما، از دید بنده، عنصر مهم و عمده ایکه ما را دوچار سکته خوانی در شعر بیدل می کند، ترکیب کلام بیدل است که اول باید درست نوشت، تا درست خواند، در غیر آن از لحاظ وزن سکته بنظر میرسد. اما، بیدل در اوزان عروضی استاد مسلم بوده، حتی باعث ایجاد اوزان جدید به لحاظ شناخت خوب و دقیق از موسیقی، در شعر دری شده است. امروز به وضاحت میتوانیم دریابیم که چاپ های جدید دیوان بیدل، با علامت گذاری، خوانش را برای خواننده بسیار سهل ساخته است و جلو بیشتر سکته خوانی را گرفته و حتی این تلاش هنوز جاری است تا دیوان بیدل را ذریعهء علامت گذاری و مراعات در ترکیب کلام وی، و با رعایت اصل درست نویسی، بهتر و خوبتر سازند. آنهای که به موسیقی هندی و قانون اوزان شعر هندی دست آورد دقیق دارند، بیشتر متوجه اوزان شعری در کلام بیدل می شوند که در این رابطه، میتوان از جناب داکتر بشیر سخاورز و استاد رفیع کمک طلبید.
جناب جبیب در این موارد دست آورد نداشته، توسل به اوزان نامطبوع جسته و بخطا رفته اند.
4. اشتباه در خوانش یک بیت بیدل
در ختم صحبت خود جناب حبیب یک بیت معروف بیدل را بخوانش میگیرند:
نبری گمان که « روزی » به خدا رسیده باشی || تو ز خود « نگشته» بیرون به کجا رسیده باشی
و اما صورت درست و دقیق بیت اینچنین است:
نبری گمان که « مفتی » به خدا رسیده باشی || تو ز خود « نرفته » بیرون به کجا رسیده باشی
در چاپ های قدیم و اصیل دست ناخورده« مفتی و نرفته» آمده است.
ولی، آنچه باعث شگفتی و تحیر من شد، ترکیب خیلی نامطبوع از جانب آقای حبیب بود که گفته است: « نگشته بیرون » تا به الحال از زبان هیچ ادیبی، شاعری و نویسنده ای نشنیده بودم که : انسان چگونه از خود « بیرون گشته » می شود؟ شاید از جمله ی ابداعات تازه در زبان دری باشد که من هم از جملهء آن بیخبرانم. و اگر نیکو بنگریم به این میگویند « بیدل جدایی » و « بیدل نشناسی »
.....................................................
5. گریز از پرسش تحلیلی
وقتی از سرمه و ترکیب آن با کلمات دیگر در مصاحبه سخن میرود، خانم لینا روزبه ، در این ارتباط یک بیت بسیار زیبا و ناب بیدل را که با سرمه سروکار دارد، بخوانش میگیرد و چنین است:
شدم خاک و نگفتم عاشقم، کار اینچنین باید || ز جیبم سرمه رویانید، اسرار اینچنین باید
بجای آنکه جناب حبیب به این بیت تماس بگیرند و موشگافی کنند ، چون وقتی چیزی بیان میشود، نیاز به بیشتر تفصیل و شرح دارد تا آن مسئله واضحتر گردد، اما ایشان صرف به واه واه اکتفا می کنند، چه درد انگیز است. با تأسف عمیق باید اذعان بدارم که در هیچ مصاحبه، نشست، سیمینار ها و یا نگارش آقای حبیب، دیده نشده است که یک مصرعی و یا نثری از بیدل اندیشمند توسط این بیدل نشناس به تحلیل گرفته شده باشد، فقط در یک مورد بالا که آنهم به اشتباه رفته است.
سخن آخر:
من منحیث یک فرهنگی با اصالت و عقیده مند به نقد سالم و پیرو مکتب بیدلی، بشما توصیه میکنم که شما اهل معرفت و معنویت نبوده، دل بدیار مادی بسته و عشوه گرانه با تأسف زیاد بر بیخردی خود صحه گذاشته اید. چه، بر بیدل عالی مقام که ستارهء تابناک جهان معرفت، عرفان و معنویت است، و توان شما از تحلیل و تفسیر افکار وی عاجز می نماید، برحق که برخطا رفته اید. شما بر خطای مشهود باالاخره از توده های مردم بینوا بریده به دنبال هوای نفس و مکنت مادی با هزار مکر و حیله گری ناجوانمردانه به گروه بدنام و وحشی که دشمن معنویت و انسانیت است، پناه برده اید. شما ای دوست سست عنصر، امروز با کدام جرئت و بالابلندی در میان مردم رنج کشیده و گریز پا از رنج فتنه گران پوشالی حزب نامیمون و شرم آور در انظار عامه و جر و بحث های علمی و ادبی و آن هم در مورد بیدل ظاهر میشویید؟ کشور های فرهنگ دوست که شما را به عنوان فرهنگ سالار به غلط مطرح نموده اند، بنابر سابقهء خجالت آور و کارکرد های بی ماهیت، شما را به قضاوت نیکو گرفته اند. من متیقنم که شما داکتر ادبیات بنام استید، بیایید بحال خود تان بیاندیشید که با این افکار ددمنش مادی چطور میتوان به عرفان مرد صاحبدل ( یعنی بیدل) همت گمارده و چنان وانمود بدارید که اهل تحلیل و تفسیر بر افکار و اندیشهء عرفانی این مرد شایسته سالار ادب و فرهنگ استید که با تأسف نیستید. شما با این پرداخت نهایت عجولانه، لطمهء بزرگی بر پیکر اساسات علم و ادبیات و بیدل شناسی، در عالم نهایت خیره سری چون زخم ناسور حواله نموده اید.
در فرجام، آقای حبیب و دوستان گرانمایه و فرزانه ء ما بدانند که این نوشتهء من مظهر بغض و عناد شخصی تلقی نشده، صرف توجه جناب حبیب را با آنچه حقیقت در شناخت خودش و تحلیل بر شعر شاعر پرصلاحیت زمانه هاست، معطوف میدارد.

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره
این کتاب را بخریددوست مهربان جناب منیر سلام
به آن نبشته ها که شما اشاره نموده اید، از نظر این حقیر نیز گذشته است.
سبک هندی، یعنی چه؟ آیا شما این پدیده را می توانید به تعریف بگیرید؟ همان اشخاص که بر سر این نام پافشاری دارند، هندی بودنش را تا امروز نتوانسته اند ثابت کنند.
تغزل تصوفی، اسمی است که شادروان علامه صلاح الدین سلجوقی گفته است و چون بجا است، استاد رفیع نیز با این نام موافق است و دلایلی هم نوشته اند. کشف جناب رفیع نیست.
شما می نویسید که « فلان شاعران اسلوبی را ریختند که آن را سبک هندی می نامیم» یعنی چه؟ کدام اسلوب؟ میتوانید مشخصات این اسلوب را که دلیلی بر هندی بودنش کند، بیان کنید؟
خواهش بسیار مودبانه و دوستانه از شما دارم که بر استادان واقعی و چیز فهم ایراد بی جا از روی هر چه که هست، مگیرید. شما نظر تان را در مورد مطلبی که مورد بحث است، بنگارید و از اتهام به اشخاص دیگر خودداری کنید. این که بیدل شناسی کی ها ناجور و یا در حد تایید است، مردم پس از ارائهء تحلیل شان قضاوت خواهند کرد. وقتی بیدل شناسی آقای حبیب، بقول شما، معیوب و در مواردی کم بضاعت است، همین کافیست، بیشتر مقایسه با این گفتار، تنها دلیل سبکسری و حسادت را نشان میدهد.
امیدوارم مرا عفو کنید
یک پیشنهاد دوستانه برای تان دارم. اول خوب مطالعهء همه جانبه کنید و دوم، پس از آن تفکر کنید و بعد از آن دست به قلم ببرید. علامه سلجوقی که فخر ادبیات و فلسفهء کشور ما است، شما از آن بیخبرید، اما نام سلیم تهرانی را در حافظهء مبارک تان که به هیچ دردی نخواهد خورد، ذخیره نموده اید. التماس و دعا، محمود
جناب بهروز عزیز:
این جملات کور گونه و طنز گونه نوشته شده.
به امید سلامتی تان
محمود
دوست عزیز، جناب منیر سلام
با همه احترام به شما که شخص باسواد و چیز فهم استید، می خواهم از زبان شما بدانم که این ( هندی ) چه معنی ایرا در شعر بما ارائه میکند. شما از زبان نویسندگان ایرانی و محققین شان که یک عمر سبک هندی گفتند و تعریف ها کردند، اما امروز سبک هندی را به استهزا گرفته اند، مثال نیاورید. وقتی شما سبک هندی میگویید، چه چیز هندی در ارتباط با شعر نزد شما مجسم میشود و کجای آن هندی است. شما نوشته اید: سبک هندی ، يعنی روش تزاحم و تراکم مجازها و استعاره ها درشعر، يعنی تداخل زبان کوچه درشعر، يعنی ايراد مدعا مثل ها در شعر، يعنی معما سازی درشعر".. آیا این مشخصات در شعر شاعران فبل از بیدل وجود ندارد؟؟ همان مثال علامه سلجوقی از خاقانی که 5 قرن قبل از بیدل سروده شده، کجای آن هندی است ؟ آیا ظرافت و ریزه کاری در اشعار شاعران قبل از بیدل وجود ندارد؟
علامه سلجوقی، در نقد بیدل، اسلوب وی را «تغزل تصوفی» خوانده است و این هنگام خوانش کلام بیدل، همان احساس را به آدم میدهد،اما سبک هندی در وقت خوانش شعر بیدل، هیچ رابطهء را با آدم برقرار نمیکند.
به امید سلامتی تان
محمود
به برادر ایرانی و تمام برادران یکه در بیدل شناسی علاقه دارندعرض است:
جناب عمر صدیق به یک نکته اشاره کرده اند که سبک بیدل (رح) سبک هندی نه بلکه یک پیک کوچک از جهان تصوف است حال برای شناخت بیدل (رح) باید صوفی بود تا او را شناخت عروج و نزول را دانست فنا و بقا را فهمید وحدت الوجود و وحدت الشهود رادرک کرد تصوف عالمی جدا از عالم است که صاحب نظران در آن زندگی میکنند.
اما در باره برادر ایرانی :
قابل بار امانت ها مگو آســـان شدیم
سرکشی ها خاک شد، تاصورت انسان شدیم
در ایران همین اکنون تصوف نظری موجود است ولی تصوف حقیقی بدلیل نبودن مرشدین کامل و یا نبودن اعتقاد تصوف عرفانی وجود ندارد از کجا بیدل (رح) را بشناسند . بیدل از جمله اولیاء کرام است و اشعار او از مقامات و مشهودات اوست و تعریف و توصیف او نشان دهنده عقیده پاک اسلامی است . و فکر نمیکنم که فقط امامزادگان اولیا است چون قرآن کریم حکایت کافر بودن پیامبرزادگان را کرده است .
ولایت و دوستی خداوند تبارک و تعالی ارثی نیست بلکه کسبی است باید مثل موسی (ع) که از خضر علیه السلام کسب کرد کسب گردد .
ضرورتی نیست که ما از نویسندگان ایرانی تقلید کنیم چون آنچه را زبان گفتاری ما تشکیل میدهد شامل زبان نوشتاری ایران است. ما حروف را میشناسیم و آنها تابحال الف را واو تلفظ میکنند.
البته امروز فرهنگ وتاریخ 7000-8000 سال ما دردست کسانی که خودشان ضد فرهنگ عمل می کنند خراب و برباد میشود. و عدة مانن همین اسدالله حبیب بارق شفیع قهار عاصی نگارگر اکرم عثمان و کسانیکه در دربار های مختلف صلوات گفته و دست دعا بلند کرده اند .
من به جناب صدیق تبریک می گویم که منحیث یک فرهنگی در جای برفرهنگ جفا می رود می ایستند و مبارزه می نمایند امروز تمام حقایق مبرهن است که کی ها از پشت برفرهنگ خنجر فرو می کنند . من خودم هم ازین ناحیه زنج می برم نمی دانم بعضی ها چرا وقتی در اریکه قدرت هستند میتازند تا اینکه در یک گودال نیافتند چشم هایشان را باز نمی کنند من همیشه در یوتیوب دنبال همین تخطی ها و تیشه به ریشه فرهنگ زدنها می گردم و برهمه میگویم که هر افغان به هر زبانی که هستند مسئولیت رشد زبان و فرهنگ خویش را دارند . نه دین را چراکه دین اسلام سرقفلی آن به دست تازیان است .
من از دیگر فرهنگی ها خواهش می کنم که محترمانه درمیدان قلمزنی بیایند و با مطالعه جهان و زندگی بشری یکبار بدفاع از ارزشهای کشور بپردازند تا اینکه شود ما به پیشرفت و استقلال فرهنگی دست یابیم و از خرافات جدا شویم .
عدة از خرد بیخبر تمام فرهنگ هزاران سالة مارا با خرافات دین تازی های مخلوط کرده اند که فرهیختگان باید همه را مو به مو جدا کنند .با حوصله و پشتکار.
http://www.youtube.com/watch?v...
man dar ajabam ke chera een hama dil daran dar paye bedil oftadand, ta az dilat dast na bar dari cheze az bedil namefahmi
ok