یتیم
قسمت اول
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
ارغند آب ، سرکش و کف الو د سر به صخره ها کوبیده و از میان در ه های پر پیچ و خم و کوه های سر به فلک کشیده بدون وقفه و به گونه خستگی نا پذیر، مسیر دایمی خویش را همچنان می پیمود ... برای اهالی منطقه ، این رود خانه چه در هنگام بهار آنگاه که عصیان می نموده و رنگ عوض میکند ، عاصی و عاصی تر سر به صخره و سنگ ها می کوبد ، و چه در هنگام تابستان و پائیز که پاکیزه و پاکیزه تر گردیده و آرام - آرام به رقص و تنازی مسیر دایمی خویش را می پیمود ه ، در هر حالت همواره منبع خیر و برکت بوده است. هر گاه ، ارغند آب رو به ضعف رفته است ، وحشت ی برروح و روان اهالی منطقه مستولی گردیده است. ار غنداب؛ این منبع بی پایان خیر ، برکت؛ زیبایی، طراوت، سر سبزی....
ارغند آب است و حاشیه ان مملو از درخت های گوناگون! آخ خدای من، چه توت و زرد الو یی! ارغند آب است و حاصل دست رنج عظیمی از انسان های زحمت کش و خیر اندیش..
شعار هم چنین است : دیگران کاشتند و ما خوردیم ، ما میکاریم تا ، دیگران بخورند.. .
آن روز از میان انبوهی از درختان پر میوه، دو مرد از کنار رود ارغند آب به آهسته گی دور گردیده و از سینه کوهی سیاه و سر به فلک کشیده ، شروع به بالا رفتن نمودند .
از سرو وضع شان پیدا بود که گرمای هوا خسته شان کرده است.
هردو مرد، به هر اندازه یی که از سینه کوه واز میان انبوهی از تخته سنگ ها و صخره ها بالا و بالا تر میرفتند، در یا آرام و باوقار تر به مشاهده می رسید .
راه باریک و پیاده رو پر پیچ و خم از سینه کوه به بالا امتداد یافته بود. به هر اندازه که ان هر دو به بالا و بالاتر صعود مینمودند منظره پایین زیبا ، و زیبا تر جلوه می نمود .
مسیر تداوم پر پیچ و خم دریا به رنگ کبود، و درختان حاشیه ان تا دور دستها نمایان بود...
ان ها بعد از طی نمودن مسافت ی از راه ، بر سینه یی تخته سنگ بزرگی نشستند ، تا نفسی تازه بنمایند !
در ان پائین در پیچ و خم دره هوا گرم و تفدیده بود ، اما این جا بر عکس نسیم خنک و جان بخشی میوزید و سر و صورت ادمی را به نوازش میگرفت !
از ارتفاعات، مسیر عبور و حرکت ارغند آب به گونه یی شیار سربی رنگ با حاشیه سبز تا دور دست ها به مشاهده می رسید.. .
در آن حال هر دو مرد به یک چیز می اندیشیدند. به بیوه زیبا و جوانی که ساعات قبل وی را در میان یکی از این دره های سرسبز و دل نشین دیده بودند.
ان ها در هنگام عبور از ان جا ، جهت رفع خستگی و تشنه گی شان ، از پیر ه زنی چای خواسته بودند. پیر زن نیز که دیده بود ان ها مسافراند و غریبه، بر اساس رسم و فرهنگ مهمان نوازی منطقه، رضا کارانه هردو مردرا به خانه اش دعوت کرده بود. در ضمن صرف چای پیر زن از مقصد ان ها پر سیده بود . هر دو مرد با خنده جواب داده بودند :
ما دنبال زن میگردیم ، هوس داماد شدن به سر مان زده است.... بعد از خنده و شوخی و بذله گویی ها
بالاخره پیر ه زن به آنان گفته بود :
از طالع خوب تان در ده مان بیوه یی هست که به زیبا یی ماه میماند . شوهرش چند وقت پیش وفات شده است و....! وی با مهارت و تر دستی ، زمینه دیدن زن جوان را برای آن دو مرد مهیا کرده بود . بعد از آن که زن جوان مورد پسند مرد ها واقع گردیده بود، وی حتی راجع به این مسئله با خوانواده زن جوان صحبت های مقدماتی را به شکل خواستگاری انجام داده بود..
صحبت های مقدماتی خواستگاری هم که با رضایت طرفین به پایان رسیده بود ....!
بعد از مقداری رفع خستگی، مرد اول به رفیقش :
- احمد علی خان اگر او را برای من میگذاشتی، حقیقتاً که جوانی کرده بودی ها! قول میتوم ازی کرده مقبول تر اش را برایت پیدا خوهم کرد...!
احمد علی به رفیقش : - قمبر بچیم من و تو که توافق کردیم !. و از همه مهمتر حالا پیر ه زن مرا داماد معرفی کرده ، و ما هم خواستگاری کرده ایم! حالا دیگر دیر شده است دوست ، خیلی دیر! گذشته از ان ، زن و دختر که کم نیست و من و تو هم که ماشاءالله کم مسلک ی نیستیم ، شکار کردن را هم که خوب بلد هستیم . دیدی که چقدر سریع پیرزن و همه گی شان را قانع ساختیم. از این کرده مقبول تر اش را من برایت پیدا میکنیم ...
هر دو مرد بعد از خنده مختصری سکوت نمودند .
احمد علی برای لحظه یی در فکر عمیقی فرو رفته بود. وی از طرف رفیقش دل نگرانی نداشت، بلکه نگرانی وی از این بود که در خانه ، زن جوان اش را چگونه برای انجام این کار ، متقاعد بنماید .تا وی به ازدواج دوم احمد علی تن در دهد ..
قمبر که با زیره کی تمام فکر رفیقش را خوانده بود، با شیطنت خاص صورت اش را روبروی رفیقش قرار داده و با شوخ طبعی گفت : - احمد علی بچیم ! باز چی غم گرفتی؟ تازه داماد ! ها ..ها....ها ......
احمد علی : - خانه ، خانه را چگونه قناعت بدهم ها؟!
قمبر سنگی کوچکی را گرفته و با قدرت تمام ان را تا به دور دست ها پرتاب نموده، و بعد دوباره پهلوی رفیقش نیم خیز مینیشیند: - بچیم ! این که برای من و خودت به ساده گی اب خوردن میماند . موضوع مرگ و میر طفل هایت را در میان بگزار. جدی همر ایش صحبت کن . بترسانش. خودش با فرق میدود برای تدارک عروسی ات، بترسانش ها .. گذشته از ان به زن طایفه نباید ان قدر فرصت داد تا در امور ما مرد ها دخالت نماید! تو ما اشالله مرد هستی و لنگوته به سر ت بسته میکنی ها ...
هر دو رفیق ، نزدیکی های غروب ، به منطقه خودشان رسیدند . جای که ان ها زنده گی مینمودند ، نسبتا هموار بود ، این جا از دریا ارغند آب و دره ها ی پیچ اندر پیچ اش، و از انبوهی از درختان تنگ به هم چسپیده خبری درکار نبود ..
ان شب احمد علی با مادرش خلوت نموده و تا نا وقت های شب راجع به موضوعی صحبت نمودند. در نهایت ، هر دو راضی از صحبت ها در بستر های شان رفتند .
وقتی احمد علی در بستر اش رفت ، دید همسرش هنوز نه خوابیده است .
ان ها ، چند سالی شده بود که، باهم ازدواج کرده بودند . اما از قضا بد روز گار فرزندان نرینه این زوج بعد از تولد ، در جریان یکی دو سال اول همه گی شان مرده بودند. دوستان و اقارب بار ها به احمد علی توصیه کرده بودند که اگر وی دوباره ازدواج بنماید ، فرزندانش زنده خواهد ماند...
مناطق هزاره نشین افغانستان ، تابستان شبهای زیبایی دارد ! اکثرا فامیل ها و به خصوص زوج های جوان ، تمام ایام تابستان ، شب هایش را در پشت بام ها و یا در صفه یی پیشروی خانه در فضای باز ، میخوابند !
هوای دل انگیز کوهستانی، آسمان پر ستاره ، راه کهکشان شیری روشن و گاهی خرامیدن مهتاب همرا با صدای پی گیر جیرجیر ک ها ، منظره دل انگیز و عاشقانه یی شبهای ان دیار است....
احمد علی پهلوی زنش در بستر دراز میکشد. زن و شوهر هر دو خاموشانه ، لحظاتی به آسمان و ستاره ها خیره میشوند. گویی هریک در پی تقدیر خویش به اندرون خیلی بیشمار ی از ستاره ها به غواصی میپردازند... تا این که احمد علی سکوت موجود را در هم شکسته و میگوید: - شفیقه جان میخواهم یک موضوع مهم و حیاتی را با تو در میان بگذارم . امیدوارم تا هم خودت را و هم مرا درک کنی !
شفیقه با صدای نرم و زنانه به شوهرش :
- احمد جان بگو ! چی میخواهی...؟ و بعد با خنده شوهرش را بغل نموده و آهسته در گوشش زمزمه میکوند : - نی که میخواهی زن بگیری ؟!
احمد علی غمگینانه و جدی به صحبت هایش ادامه میدهد: - ببین، تا حالا چند تا از طفل های مارا خدا از ما گرفته است ! اگر وضعیت همین طوری ادامه پیدا کند چی؟ شفیقه !
شفیقه در یک لحظه تمام رگ رگ وجود اش به آتش کشیده میشود . یاد چندین طفل و نوزاد مرده و به خاک سپردن آنان، مغز مغز استخوان هایش را به فریاد وا میدارد و... در مقابل این درد میخواست فریاد بزند ، صورت اش را چنگ بکشد و.... اما با هوشیاری کامل ، دریای طوفانی درون اش را آرام نموده و به شوهرش میگوید : - خدا مهربان است ! یاد ته که آقا سید « مهاجرین » گفت که بعد از این دعا و تعویذ انشاالله که بچه ها زنده میمانند...
احمد علی در حال که زنش را به نوازش گرفته است میگوید : - شفیقه جان! همه دوستان میگویند که ، اگر تو اجازه بدهی و من دوباره زن بگیرم ، ان وقت بچه ها زنده میمانند . حتی پدرت....درد و اندوه سخت تلخ و کشنده تمام رگ رگ وجود شفیقه را به آتش میگیرد. او کم کم به مرگ طفلانش خو گرفته و دیگر ان را فراموش کرده و به تعویض و دعا آقا سید امید دوخته بود... بی اختیار اشک از چشمانش سرازیر گردید ، خدای من چی اشک تلخ و جانسوزی....
احمد علی در ان تاریکی های شب یا اشک های شفیقه را ندید ، ویا هم اینکه ، نه خواست تا ان را ببیند !
صورت اش را بر گرداند و ، وا نمود کرد تا میخواهد بخوابد ....
فردای ان روز ، مثل هر روز دیگر کار و زنده گی روزانه به درون ده آغاز گردید . کار شاق، اما بی حاصل. گو یی هیچ چیزی جدیدی اتفاق نیافتاده است.
اما برای شفیقه زنده گی مثل گذشته آرام و بدون دغدغه خاطر نبود . درد و تشویش ی توام با نا امیدی روح و روان وی را همچون موریانه یی به خوردن گرفته بود ..
زن قمبر رفیق احمد علی، که عمه شفیقه خانم بود و هر گاه در تنگنا ها یش شفیقه همچون مونس مطمئن به وی مراجعه مینمود . ان روز نیز شفیقه منتظر فرصت مناسب بود تا نزد عمه اش برود و مقداری بر زخم های قلبش مرهم بگذارد.
روز با تمام طولانی بودنش بلاخره به پایان خویش نزدیک میگردید. نزدیک های غروب بعد از فراغت از کار های جمع آ وری محصولات در مزرعه ، فرصت ی برای شفیقه خانم مساعد گردید تا به عمه اش سری بزند ...
شفیقه در زمان کوده کی مادرش را از دست داده بود . همین عمه برای وی همواره حکم مادر را داشته بوده است. یعنی وی را بزرگ کرده است. لذا آن روز به مجرد دیدن وی شفیقه سر را بر سینه اش گذاشته و تلخ گریست ! عمه که از شوهرش قمبر همه چیز را میدانست ، شفیقه را در بغل گرفته و به نوازش اش میپردازد..
ان هر دو مدت طولانی را باهم صحبت نمودند .... بعد از صحبت ها ، شفیقه به ظاهر ارام و خونسرد به طرف خانه اش برگشت. عمه به وی گفته بود : - مقاومت و لجاجت بی فایده هست، جان عمه! احمد علی و مادرش تصمیم خودرا گرفته اند .. مخالفت تو معنی ندارد و هیچ دردی را در مان نمی کند، بلکه به ضرر خودت تمام میشود ! تو با تمام این تلخی ها باز هم بخند . زنده گی ما زن ها همین است .... در غیر ان طلاق خواهی شد ! ادم بمیرد بهتر است تا لکه و ننگ طلاق را به خانه پدر با خود ببرد ..
شفیقه که ایام کوده کی اش را در یتیمی در خانه پدر گذرانیده بود، خاطرات تلخی از ان جا در زهن داشت. بر همین اساس راه بازگشت و طلاق را کاملا برایش مسدود و بدور از واقعیت میدید...
بعد از گذشت چند ماهی از این موضوع ، احمد علی زن دوم اش را در حالیکه چندماهه حامله بود ، عروسی نموده و به خانه اش آورد .
شفیقه با تمام وجود این تلخی و شکست را تحمل نموده و به ظاهر کاملا موافق و خوشحال به نظر می رسید ، در حالیکه به اندرون اش طوفانی از درد و نفرت نسبت به مسایل و اتفاقات موج میزد...
وی با توجه به نفرت و کینه عمیق نسبت به تازه عروس، باز هم توجه و محبت خاص نسبت به وی از خود نشان میداد ! این که زن دوم احمد علی حامله بود نیز برای شفیقه کاملا درد آور بود ! اما نظر به هوشیاری و توصیه های عمه اش این مسایل را هرگز به رخ اش نمی آورد ، خوش شاداب و سرحال مینمود ، گویی چیزی مهمی اتفاق نیفتاده است ! بخصوص بعد از چند ماهی وی نیز احساس نمود که حامله است ...
در یکی از روز های پائیز زن دوم احمد علی را که اسمش زیبا بود درد وضع حمل فرا گرفت .. خبر به سرعت بدرون ده پیچید و زنان مسن و باتجربه ده، برای کمک به زائو در خانه احمد علی جمع شدند..
زیبا از درد در خود می پیچید . در میان ناله ها، ریه هایش را از هوا پر نموده و با تمام قدرت فریاد میزد : « یازهرا...»
زنان مسن ده هر یک بر اساس تجارب، و به گونه سنتی میخواستند تا در امر تولد نوزاد به زائو کمک بنمایند....در میان ناله، فریاد، و گریه های زیبا، طفل وی که پسری بود به دنیا آمد .... آری! بدین گونه من متولد شدم.....
ادامه دارد....
پيامها
6 جولای 2013, 12:10, توسط چمبر علی
اقای بولانی! طوریکه در عکس لباسهایت با تابستان همخوانی نداره و بیست و پنج بالاپوشها را پوشیدی، هموطور داستانک بی سرو پایت هم برعکس است ... نه زمان در ان مشخص است، که در کدام عصر و کدام زمانه این قمبر و احمدعلی به ارغند آآآآآآآب رفته بود ؟ و نه هم این مردم در آن مکانیکه مجسم شده است، زندگی داره ، نمیفامم این داستان را در خواب نویشته کردی یا در حالت مستی ؟؟ در ارغنداب قمبر ممبر کی زندگی میکنه ؟؟؟ اونجا همه سرداران محمدزی ( پشتونها ) استند ، خواهش میکنم یک کمی به هوش بیایی و این پوستین که جیب هایش از دروغ پر است اوسو بیاندازی ... با معذرت
7 جولای 2013, 08:39, توسط چمبر علی
میستر الودل ! اول اگر تاریخچه این زمینهای اشغالی را مشخصا بیان بکنی ، که در کدام سنه توسط کی ؟ این زمینها از طرف محمدزی ها از قمبر ممبر به زور غصب شده است ؟؟؟ و اگر تکلیف نمیشه این تاریخ را بیان بفرمایی ... دوم : فکر نمیکنم مردم جاغوری ایقه پست باشه ، که در بین دریا .... میکنه ... سوم : این گپها کلیش خالی و خیالی است ، بخاطریکه حالی بولانی میخیزه ، نو بری شما تاریخ درست میکنه ، انهم تاریخیکه اساسش افسانه است، ایا به این داستانهای غیر منطقی ، که حتی تخیل هم در آن به شکل منطقی استعمال نشده است ، میتوانیم تاریخ را تحریف بکنیم ؟؟؟ اگر براستی هم هزاره ها در ارغنداب بود و باش داشت و زندگی میکرد ، به داستان چی ضرورت بود، چرا بولانی محترم همو تاریخ که واقعیت است بیان نمیکنه ؟؟؟ چرا کدام قمبر واقعی ندارین که در ارغنداب طوفان کرده باشه و خود را در تاریخ ان سرزمین، غیو و سرکش جا داده باشه ؟؟؟
7 جولای 2013, 10:25, توسط نادر
هرکس که به بهانه دفاع از قوم خود به اقوام دیگر توهین میکند، در حقیقت جفأ در حق قوم خود میکند.
زیرا با توهین به دیگران تخم دشمنی و خصومت را بین اقوام به هم برابرافغانستان زرع میکنیم
و دیگران را علیه قوم خود تحریک میکنیم.
این به این معنی نیست که از رهبران خائن نه باید انتقاد کرد. اما به گفته مردم عوام
" به خاطرچند تا شُبُش تمام پوستین را آتش نه باید زد."
7 جولای 2013, 11:03, توسط میراحمد لومانی
جناب « جمپر علی؟؟؟» و دیگر باز دید کننده گان این سایت وزین سلام!
به اطلاع آقای جمپر الی باید برسانم اینکه، برای اشغال سرزمین های هزاره توسط اوغان ها تقریبا سند و مدرک تاریخی وجود ندارد. و اگر هم وجود داشته و یا دارد، یا ما دور افتاده گان بر حسب مشکلات متعدده بدان دست رسی نداریم، و یا این که استبداد خشن و بی رحمانه سه صد ساله اوغانی ان را نابود ساخته است. اما آنچه را که در تاریخ بیهقی مرحوم و دیگر تاریخ نویسان به عنوان زمین داور از آن یاد گردیده است، بدون شک مناطق قندهار و حوالی متصل به آن میباشد. زمین داور سرزمین فارس ها بوده. پشاتین و یا افاغنه را بنابر شواهد تاریخی در ان جا مسکن و ماوایی نبوده است. زمین داور، بست، زابل و یا زاول و...مناطق فارس نشین بوده است.این موضوع را هم تاریخ اساطیری بیان داشته، و هم وقایع نگار های تاریخی همانند بیهقی مرحوم، و هم در طبقات ناصری بدان ها اشاره گردیده شده است...
از نظر حقیر ان تعداد از عزیازان که به مسایل تاریخی و بخصوص اشغال سرزمین هزاره ها توجه و دلسوخته گی دارند، توصیه میگردد به تاریخ توجه بنمایند و همچنان به اسامی محلات به اشغال رفته! اسامی محلات از اهمیت کلیدی در تحقیقات برخوردار میباشند!!
انچه که من خود شاهد میباشم منطقه « رسنه » میباشد که به زور توسط اوغان ها از هزاره گرفته شده است.« برای اشغال رسنه هم هیچ گونه سند و مدرک تاریخی وجود نداردم اما برای من مثل روز روشن است» اسامی همانند چشمه سالار در وردک، مقر، قره باغ، شاه جوی، زابل، لشکر گاه و...همه و همه، بیان گر وقایع تلخ اشغال تاریخی میباشند. در ضمن دریای خروشان ار غنداب از کوه های سر به فلک کشیده جاغوری عزیز سرچشمه گرفته، بشتر مناطق ان را ابیاری نموده و بعداز عبور از دای چوپان وارد سرزمین اشغالی ارغنداب قندهار میگردد و..
من در جریا کار روزانه این کمنت را نوشته ام. سرم شلوغ هست و حواس ام نیز پرت از دوستان معذرت میخواهم..
7 جولای 2013, 18:20, توسط چمبر علی
میستر بولانی ! با همه مصروفیتها تکلیف کشیدی و چند جملات عالمانه را پراندی ، بسیار تشکر میکنیم ، فکر میکنم بعضی احمقها بی ازو هم تشنه گپهای بی اساس و بی منطق تو استن، و کسهایی که دو میزنه بری خودش میزنه ، خواننده ها باید قضاوت کنه، فکر میکنم شاگردهای استاد بولانی همی را متمدن بودن و عصری بودن تلقی میکنه ....... استاد بولانی در یک بخش سخنان عالمانه خود میگه .
" آنچه را که در تاریخ بیهقی مرحوم و دیگر تاریخ نویسان به عنوان زمین داور از آن یاد گردیده است، بدون شک مناطق قندهار و حوالی متصل به آن میباشد. زمین داور سرزمین فارس ها بوده"
حالی یک سوال کوچک خلق میشه ، که ایا فارسها کی بودند ؟؟؟ اگر فارسها از نژاد اریایی باشه ، پس از کدام طریق پای قمبر علی به این زمینها کشیده میشه ، در حالی که قمبر و نژادش اریایی نه بلکه قفقازی است ... اگر در تاریخ بیهقی فارسها به معنی اریایی ها بکار رفته باشه ، پس گپ خودت در جای خودش ، توسط خودت خنثی میشه ، بخاطریکه پشتونها هم اریایی استند... شاید منظور ایشان پشتونها باشه ، پس تو به کدام دلیل میگی که اونجا قمبرخیل زندگی میکرد؟؟؟
و عکس اخرم که تقریبا لوچ است نشر کردی نمیفامیم ، فلسفه حکمتش در کجا بود ، اگر کمی واضح بسازی ...!!!!
7 جولای 2013, 19:56, توسط میراحمد لومانی
جناب جمپر خان؛ بحث با شما برای من زمان گیر میباشد، و من هزار مصروفیت دارم! اما بطور فشرده خدمت عرض میکنم که هزاره هابیش ازهزاران سال قدامت زیست در محدوده ایران تاریخی پارینه، خراسان دیروز اوغان استان کنونی دارند! تاریخ گواه این امر است کیانیان؛ غوری ها، شیران بامیان و... همه و همه نیاکان هزاره ها میباشند. زبان مردم هزاره زبان فارسی بوده، که با شواهد تاریخی هم خوانی دارد. افاغنه در تاریخ به عنوان یک قوم و کتله خاص، جدا و مشخص، و به اسم ، افغان » از آنان یاد گردیده اند هم در تاریخ بیهقی و هم فکر میکنم در طبقات ناصری. پس شما افاغنه را در جرگه فارسی زبان ها قاطی نفر مایید. کنیه بیش از چندین هزار سال هزاره ها به کجا می انجامد، من دقیق نمیدانم. اما فرهنگ و زبان فارسی، بخش لاینفک از فرهنگ و هویت مردم هزراه را شکل میبخشد! ارزگان سرزمین به اشغال رفته هزاره ها میباشد، هلمند و نیاد علی وشاجوی و رسنه وارغنداب و... ده ها و صد ها جای دیگر زخمه های اشغال شده مردم هزاره و فارس ها میباشد..
در ضمن این عکس را در این جا پست نمودم تا مقداری با دنیای متمدن و زیبایی های ان اشنا گردیده و دست از خشونت و کشتن برداشته و از کیفیت های زنده گی انسانی اگاه گردید! این یعنی زنده گی تنها کشتن و انتحار کردن و در بند کشیدن نیست و..
7 جولای 2013, 23:04, توسط پرویز "بهمن"
بخش نخست:
این چمبرک بداخلاق که هم مخاطب خودرا توهین میکند وهم ازطرف مقابل خواهان ادامهء بحث وگفتگو با اسناد ومدارک تاریخی است موجود عجیبی است. من نمیخواستم که درین بحث خودم را با این بداخلاق قبیلوی شریک بسازم ولی بخاطر تائید نظریات جناب محترم لومانی مجبورشدم که بخشی ازتاریخ هزاره ها را با استناد ازمنابع موثق اینجا نقل کنم:
مفهوم شناسی لغوی هزاره:
در دایره المعارف شوروی چنین می خوانیم : هزاره خلق ترک زبانی که بعد از حمله ی هون ها که در قرن چهارم میلادی صورت گرفت ، به .جود آمد و در دشت های سواحل غربی دریای خزر به زندگی کوچیگری مشغول شدند. هو چنان"هزاره خلق باستانی که در قرن هفتم تا دهم دولتی را تشکیل دادند که وسعت آن از بخشهای زیرین ولگا تا قفقاز و ساحل شمالی بحره یسیاه را در بر میگرفت" در لغت و فرهنگ المنجد هزاره این طور آمده است :"هزاره ناحیه ای است در پاکستان شرقی نزدیک بخش هیمالیای غربی بین کشمیر و هند..."در دایره المعارف بریتانیکا ذیل کلمه ی هزاره می نویسد "هزاره ها در بخش کوهستانی به نام هزاره جات در جنوب سلسله ی هندوکش و در منطقه ی غرب انار دره(گندره) در سرحد ایران زندگی می کنند" در دایره المعارف آمریکانا، تحت نام افغانستان توضیحاتی درباره ی مردم و نام هزاره داده شده است، بدین شرح:
"...هزاره ها از گروپهای انتیکی مختلف کشور،سومین گروپ کلان شمرده می شوند. در اسناد دیگری که در رابطه با وجهه بخشیدن تسمه ی هزاره از سوی مورخین و محققین ارائه شده است،گاهی این عنوان به نام خزاره، خزر نیز تبدیل یافته است، طوری که دایره المعارف فرهنگی روسی ایم مردم را باشندگان قسکتهای مغولی ولگا وقسمتهای جانبی قفقاز قلمداد کرده است و ممکن است دریای خزر نیز بی ربط با موضوع فوق نباشد."( خاوری ،محمد تقی، مردم هزاره و خراسلان بزرگ،صص 74-73)
" مرحوم وحیدی فولادیان می گوید: هزاره ها به این جهت به این نام مسمی شده اند که از هزاره جات هزار چشمه خوشگوتر بیرون می آید و قبل از اسلام به جای آن هزار مسجد و هزار منبر ساخته شده است : برخی گویند و جه تسمیه هزاره به این خاطر است که سرزمینشان دارای هزار نهر و رود و هزار دره و هزار کوه مرتفع می باشد". (یزدانی حسین علی ، پژوهشی در تاریخ هزاره ها،ج1،ص 146)
"محمد حیات خان افغان گوید : وجه تسمیه شان به هزاره آن است که در عصر سلاطین قدیم زابلستان این قوم سال به سال هزار سوار عوض مالیات به قشون شاهی آن زمان تقدیم می کردند و اهل ایران هزاره را بربری و مملکتشان را ملک بربر گویند"(همان ص 146)
موقعیت جغرا فیایی هزاره جات :
هزاره جات در مرکز افغانستان کنونی واقع شده است . از طرف غرب به غور و دولتیار ، هرات ، از جنوب به قندهار و نواحی گرشک و توابع فراه و اسفزار، از مشرق به غزنین ، کابل، قلات و از شمال به قطغن و بلخ محدود است. پس از حمله ی عبدالرحمان در حدود سالهای 1892 میلادی و شکست هزاره ها ، اکثر محل سکونت این قوم به سایر طوایف سنی مذهب داده شد. و هزاره ها به خراسان ،ترکستان،بلو چستان ،هندوستان (پاکستان فعلی) مهاجرت کردند.( خاوری محمد تقی، مردم هزاره و خراسلان بزرگ،ص 15) وسعت هزاره جات امروز شاید از 70 هزار کیلومتر مربع تجاوز نکند . در حالیکه در گذشته تا حدود 200 هزار کیلومتر مربع تجاوز نکند. در حالیکه در گذشته تا حدود 200 هزار کیلومتر مربع وسعت داشته است مناطقی چون: بهسود مشرقی، خرد کابل، ارغنده، میدان شاه،نرخ، جلریز،تکانه، تمام مناطق وردک ، بعضی از نقاط لوگر ، نقاطی از گردیز ، وزیرستان، زابل فعلی، قلات، مقر، شهر غزنی، قندهار، ارغنداب، خاک ریز، شاه مقصود،بست،گرشک بعضر از ولایت هلمند و فراه، زمین داور، تمام ارزگان ، اجرستان،چوره، نقاطی از هرات،غوریان،قسمت هایی از باد غیس، قلعه نو،برخی از مناطق بدخشان و دره های پنجشیر و...محل سکونت هزاره ها بوده است که در تمام نقاط یاد شده شواهد تاریخی فراوانی داریم. (یزدانی حسین علی ، پژوهشی در تاریخ هزاره ها،ج1،صص 211-212)
" امروزه قسمت اعظم هزاره ها در بخش مرکزی و کوهستانی افغانستان به سر می برند . شرایط این سرزمین کوهستانی نه فقط از نقطه نظر دفاعی و امنیتی مزیت دارد بلکه بر خلاف نظر آنها که این مناطق را فاقد منابع طبیعی تلقی میکنند، ثروت لقتصادی عظیمی را در خود جای داده است ، چنانکه مهمترین معادن افغانستان مانند آهن،مس،گوگرد و زغال سنگ در هزاره جات قرار گرفته است. به نظر تیمور خانف ، هزاره ها در قرن نوزدهم با استفاده از ابزارهای ابتدایی به طور مرتب آهن، مس، قلع و گوگرد را از این معادن استخراج کرده و مورد استفاده قرار می دادند. بزرگترین منابع زغال سنگ افغانستان(که دومین ماده مهم صادراتی افغانستان بعد از گاز به شوروی سابق بود) در هزاره جات ، یکی در دره صوف و دیگری در حاجی گگ قرار گرفته است. بزرگترین سلسله جبال هزاره جات که ستون فقرات آن را تشکیل می دهد کوههای بابا است . این کوهها در جهت غرب به سمت بامیان کشیده شده و تا 200 کیلومتر امتداد می یابد و از آن جا به سفید کوه ، سیاکوه و تربند ترکستان می پیوندد. حیوانات وحشی گوناگونی در این کوهها زندژگی می کنند مانند: پلنگ، گرگ، خرس وحشی،خوک،آهو هم چنین انواع پرندگان که مشهورتریت آنها کبک دری است و قرنها ست که به خاطر صدای زیبایش در ادبیات فارسی شهرت دارد. اغلب بزرگترین رودخانه های افغانستان مانند هلمند، هریرود،کابل،مرغاب،اندر آبو خاتش رود از کوههای هزاره جات سر چشمه گرفته و از آنجا به سمت شمال ، جنوب یا غرب جریان یافته است . هزاره جات به جز رودخانه ها دارای دریا چه های طبیعی است که جاذبه ی زیادی برای سیا حان دارد. این دریا چه ها اغلب در با میان قرار گرفته و شامل موارد زیر می شود:
• بند پنیر
• بند بربر
• بند امیر
• بند چلمه
• بند هیبت
(داستانهای فوق العاده ای در بارهی این سد های طبیعی روایت شده است)
جنگل به معنای واقعی در هزاره جات وجود ندارد این منطقه دارای انواع گوناگون گیا هان و درختان است که مردم محلی هزاره از آنها به عنوان دارو ، هیزم و سایر نیازمندیها استفاده میکند. ویلفرد تسگیر در سفرش به هزاره جات حدود 211 نوع از گیا هان را جمع آوری کرد که در موزه یتاریخ طبیعی انگلستان به نمایش گذاشته شده است.
هزاره جات یکی از سرد ترین مناطق افغانستان است، با زمستانهای طولانی که شش ماه طول می کشد، اما در عین حال بعضی از سرسبز ترین نواحی کشور را داردکه مراتع فوق العاده ای فراهم آورده است متا سفانه وجود همین چرا گاهها دلیل تهاجمات متعدد کوچی های افغان به این نواحی بوده است و بسیاری از رویداد های مصیبت بار و دردناک تاریخ افغانستان را با عث شده است.
در دهه ی 1890 میلادی ، کو چی ها به حکومت کمک کردند تا هزاره ها را تحت کنترل خود در آورد. ودر مقابل ، چراگاههای هزاره جات به عنوان پاداش در اختیارشان قرار گرفت." (موسوی، سید عسکر، هزاره های افغانستان، صص 99تا 107)
7 جولای 2013, 23:06, توسط پرویز "بهمن"
بخش دوم:
تحریف تاریخی از سوی حاکمان:
اعمال تبعیض نژادی و مذهبی بیش از دو قرن است که تو سط رژیم های حاکم در افغا نستان به مرحله اجرا گذاشته می شود که در زمان عبدالرحمن و حبیب الله شدت بیشتری گرفت . از زمان امان الله خان مخصوصا از هنگامی که افکار محمود طرزی در میان خاندان سلطنتی جا افتاد، نژاد گرایی برای دولت مردان افغانستان عمده ترین مسئله گردید . و این محمود طرزی بود که برای اولین بار نوشت که پشتو باید زبان رسمی کشور گردد. اما فا جعه ی اصلی برای افغانستان از هنگامی آغاز شد که نادر خان به قدرت رسید . در زمان نادر آرشیو های دولتی برای افراد خاصی از خودشان گشوده شد و آنان در لابه لای آنها به جستجو پرداختند و هر نوع سندی که به نفع شان بود بیرون دادند و ثبت تاریخ نمودند و در عوض تمام اسناد وطن فروشی اجدادشان را نابود کردند، حتی بعضی از کتب کمیاب که جنایت گذشته شان را بر ملا می کرد، طعمه حریق شدند از آن جمله جلد سوم سراج التواریخ بود.
بعضی سنگ نبشته ها از جمله "تخت بابر" در کابل که دارای نوشته های تاریخی بود شکسته شد و قطعات ان برای دیوتر ساختمانها به کار رفت . وزیر محمد گل خان مهمند حتی لوحه سنگهای متبرکه را می تراشید و یا می شکست تا نام رجال تاریخی ، اقلیت های قومی از صفحه تاریخ محو شود . زبان دربار زبان رسمی شد و هر کس واژه ی جدیدی برای این زبان می ساخت جایزه دریافت می کرد. اسامی ناریخی بعضی ولایات و مناطق که به زبان فارسی و یا ترکی بودند تغییر یافتند . تصمیم گرفتند که اقلیت های قومی در غفلت و بی خبری و بی سوادی بمانند. ورود دانشجویان غیر پشتون در دانشکده های نظامی و حقوق رسما ممنوع بود.
با اینکه مردم جنوبی و مشرقی در وطن خود دارای املاک فراوان بودند تشویق می شدند در شمال کشور اسکان گزینند و بر اساس همین خانواده های زیادی در ترکستان جایگزین شدند و تمام امکانات زراعی را تقریبا به رایگان در اختیارشان می گذاشتند . در حالیکه بقیه اقوام از چنین امتیازاتی محروم بودندف تصمیم گرفتند که مغزهای متفکر اقلیت های نژادی را نابود کنند . بر اساس این نقشه عده ای فقط به جرم آنکه می فهمیدند به شهادت می رسیدند . از جمله نجف بیگ شیر با خانواده اش یک جا شهید شد، براتعلی تاج، چپه شاخ، شعاع و بلخی مسموم شدندو عده ای دیگر سر به نیست شدند. برای آنکه مرکز شکور به دست کوچی ها افتد از هزلره ها روغن کته پاوی (روغن کته پاوی یا روغن شرکت؛ حکومت به بهانه ی اینکه هزاره جات سرزمین روغن زرد است، به تمام مواشی( حیوانات) هزاره ها اعم از شیر ده و غیر شیرده و حتی حیوانات نر و اسب و قاطر و الاغ سالانه مقدار معین روغن حواله کرده بود. انگیزه آن کاملا روشن است ، کسی که نمی توانست مالیات روغن را پرداخت نماید ، زمین و دارایی او به کوچی ها تعلق می گرفت . در حالیکه بقیه ملت افغانستان از پرداخت ان معاف بودند.)می گرفتند و در طول چند سالی که این روغن گرفته می شد خانواده های بسیار به خاک سیاه نشستند و املاک شان توسط کوچی ها گرو گرفته شد . اگر قیام شهرستان نبود فاتحه این مردم خوانده بود . در سال 1309 هجری انجمن ادبی کابل را تشکیل دادند و به دنبال آن انجمن ادبی قندهار، جلال آباد،هرات و... به وجود آمدند. این انجمن ها بر خلاف اسم شان فقط افکار فاشیستی رژیم را تعقیب می کردند . در سال 1316پشتو تولنه تاسیس شد و زبان دربار برای کارمندان دولت اجباری گردید . همین طور انجمن تاریخ به وجود آمد این انجمن ها پولهای هنگفت از بیت المال می گرفتند ، اما فقط به نفع فاشیسم کار می کردند و تحریف بسیار در تاریخ کشور نمودند. در طول چند دهه تلاش دامنه دار بیش از 100 جلد کتاب کوچک و بزرگ منتشر کردند ودر هر کجا که امکان داشت تعمدا تاریخ را تحریف کردند. و به نفع اهداف فاشیستی خود توجیه کردند. عبدالحی حبیبی روزگاری رئیس انجمن تاریخ افغانستان بود و نیز از کسانی است که آرشیو اسناد ارگ شاهی را جستجو می نمود و اسناد خطر ناک آن را نابود می کرد. وی که از قبیله کاکر قندهار است در تحریف تاریخ ید طولانی داشت . بخصوص در توجیهات ناروای تاریخی مانند "پته خزانه" در فارسی به معنای گنج پنهان است که آقای حبیبی و اصحابش دیده اند و دیگران فقط چاپ عکسی آن را روایت کرده اند . در پته خزانه شرح حال 51 تن دانشمند،نویسنده ،مولف،شاعر و شاعره آمده است و کتاب هایی را به این اشخاص موهوم نسبت داده اند . این شعرای پشتون زبان از 100 هجری تا 1100 هجری در افغانستان زندگی می کرده و عده ای از آنها از غور هزاره جات بوده اند. قهرمانانی که در پته خزانه آمده است در هیچ تاریخ دیگر اسم شان ذکر نشده است . حال آنکه قاعدتا لااقل اسم تعدادی از آنها در دیگر کتب تاریخی می باید ذکر می شد. پشتو شناس بنام "مورگسیترنه"در مورد اشعار کهن تذکره مزبور به "پته خزانه" از نظر زبان شناسی و تاریخ شناسی ایرادهایی گرفته است و گفته است که صحت نظریات حبیبی و اصالت این آثار آنگاه مقبول می افتد که نسخه های خطی از لحاظ فیلالوژی بررسی شود. اما حبیبی که در سال 1321 مدعی شد که کتاب قدیمی یافته است تا 40 سال دیگر زندگی کرد و در آن مدت طولانی دهها کتاب و مقاله نوشت، اما جریان پیداشدن "پته خزانه" را دیگر متذکر نشد . اصل این نسخه تا کنون هم چنان در پرده ی غیب مانده است. شاید از آن رو گنج پنهان است باید تا ابد پنهان بماند! گویا مولف موهوم آن نیز این مسئله را می دانسته که نام مناسب پته خزانه را انتخاب کرده است.
کار اسناد به پته خزانه خاتمه نیافت بلکه "سالوزمه" نسیم ریگستان"تذکره الاولیا"و... نیز جزء کتب جعلی می باشند. " (یزدانی ، حسین علی، پژوهشی در تاریخ هزاره ها، ج1، ص 251تا 267)
در این مورد پرفسور عنایت الله شهرانی در مقاله خود به نام "هزاره کیست" می گوید:" در زمان امیر عبدالرحمن خان بسیاری مردم هزاره از ترس کشتارو قتل و عام ها نام و نسب خود را تغییر دادند و از ان است که در مرکز بامیان هنوز مردم به نام های ساختگی حیات به سر می برند." (www.kateb-hazara.net )
دین هزاره ها:
اکثریت هزاره ها شیعه مذهب هستند اینکه هزاره ها در چه زمانی به تشیع روی آوردند به درستی مشخص نیست . در این مورد سه نظر وجود دارد:
1. اکثرا معتقدند که هزاره ها در زمان صفوی به مذهب شیعه گرایش یافته اند.
2. برخی معتقدند در زمان غازان خان مغول به تشیع گراییده اند.
3. برخی محققان بر این باورندکه این اتفاق ، در زمان خلافت حضرت علی (ع) افتاده است
همانطور که قبلا ذکر شد هزاره ها در مرکز افغانستان زندگی می کنند . در حالیکه در اطراف هزاره جات اکثرا سنی مذهب هستند . چه عاملی باعث شده است که این مردم شیعه شوند و مردمان اطراف که در محاصره ی هزاره جات زندگی می کنند سنی مذهب شوند سوال برانگیز است.
تشیع در شرق ایران به ویژه از اوایل قرن دوم هجری طرفداران و پیروان زیادی داشته است که با عث به وجود آمدن نهضت ها و قیام هایی در این مناطق شده است.
" علی اکبر تشیید درباره قدمت تشیع در کوهستان غور می نویسد:مرکز شیعیان غور یا مسلمین غور اولین تمرکز شیعه در بلاد غور بوده است. زیرا بین سنوات 35تا 40 هجری مسلمان شده اند و در زمان خلافت حضرت علی (ع) جعده بن هبیره المخزومی که خواهر زاده آن حضرت بود، از طرف وی به حک.مت خراسان منسوب شد . به خاطر رفتار شایسته جعده مردم غور از جان و دل به علی محبت می ورزیدند. امرای غور که وضع را کاملا انسانی می یابند ، بدون جنگ سر به خط فرمان علی گذارده به دین اسلام مشرف شدند. در زمان معاویه . اخلافش دستور داده بودند تا در تمام منابر و مساجد به علی (ع) لعن و نفرین کند این حکم ناروا در تمام سرزمین های اسلامی آن روز اجرامی شد . تنها مردم غور بودند که از دستور معاویه سر پیچی نمودند و هرگز حاضر نشدند به حضرت علی ناسزا بگو یند" (یزدانی حسین علی ، پژوهشی در تاریخ هزاره ها،ج1،صص 73-74)
" سرسختی مردم غور در برابر دستور ناروای معاویه در عین حال بر ایشان بسیار گران تمام شد و اینان به اتهام ارتداد درهم کوبیده شدند. چنانچه ابن اثیر می نویسد : دئر سال 45 هجری مردم غور سر به شورش غلیه دستگاه خلافت اموی برداشتند. حکم بن عمر از طرف بنی امیه به کو هستان غور لشکر کشید و مردم آن سامان را که مرتد شده بودند در هم کوبید." ( هما ن ص 75)
" شیعه شدن هزاره ها در زمان صفوی را ابتدا "ومبری " در سال 1895میلادی ارائه داد. وی بر آن بود که :" شاه عباس آنها(هزاره ها) را مجبور کرد که مذهب شیعه را بپذیرند" چندی بعد "شرمن" نظریه مشابهی را ذکر کرد . بر اساس یکی از معتبرترین متون تاریخی زمان شاه عباس ، تاریخ امرای عباسی، نوشته ی اسکندر بیگ ترکمن:
هزاره ها قبل از زمان شاه عباس شیعه بودند . دو یا سه هزار سرباز هزاره ، تحت فرمان دین محمد خان ازبک در مقابل لشکر شاه عباس جنگیدند". (موسوی، سید عسکر، هزاره های افغانستان، صص 110-111)
نظریه ی دوم شیعه شدن هزاره ها در زمان غازان خان در کتاب یزدانی، حسین علی" پژوهشی در تاریخ هزاره ها" جلد اول صص 77-76 این طور آمده است :" دوران سلطنت دوتن از ایلخانان سلطان محمود غازان و سلطان محمد خدابنده نقطه عطفی در گسترش تشیع در ایران و افغانستان می باشد. غازان مغول فرمان روای ایران و افغانستان پس از تشرف به اسلام مذهب تشیع را انتخاب کرد و دستوردادکه در آغاز کلیه فرمانهای دولتی نام اهل بیت اطهار را بکار برند."که در شیعه شدن مردم هزاره جات تاثیر فراوانی داشته است. سابقه ی تاریخی هزاره ها از دیدگاههای مختلف:
الف) نظریه بومی بودن هزاره ها:
از نظر تاریخی ، ایین بو.دایی حداقل 1500 سال قبل از حمله مغول ها به خراسان " افغانستان امروز" به طور وسیع در جنوب هندو کش حاکم بود، به گونه ای که این آیین سالانه هزاران زائر چینی را به بامیان می کشانید مهم تر آنکه این ناحیه برای چند قرن جایگاه دائمی گسترش نژاد زرد شد. دره بامیان طی قرن اول میلادی یکی از مراکز گسترش بودیسم بود. بامیان در آن زمان بخشی از امپراطوری کوشانی و تحت تاثیر فرهنگ و مذهب بودائی بود(40 تا 32 میلادی) کوشانی ها اصولا جزو قبایل "ستی" بودندودر منطقه ای به امتداد کاشغر تا شمال "دریای بلخ" به سر می بردند، شرقی ترین قبایل "ستی" یوچی نامیده میشدند.
کوشانی ها از میان یو چی ها بر خاسته بودندو به دنبال جنگهای قبیله ای به سرزمین های جنوب آمودریا کشانده شدند. اگرچه امپراطوری کوشانی ها در 220 میلادی در شمال هندوکش از هم پاشید، اما کوشانیان تا سال 425 میلادی در جنوب هندوکش به فرمانروایی خود ادامه دادند.
بودیسم در قرن سوم پیش از میلاد توسط راهبان بودائی به نواحی جن.ب کوه های هندوکش عرضه شده بود. با توجه به سکه های پیدا شده در بامیان، نقاسی های روی دیوارهای معبد و اطراف تندیس های بودا ، نقاشی های به جا مانده از زمان آخرین شاهان کوشانی و هم چنین شکل فیزیکی تندیس ها می توان چنین نتیجه گرفت که ساکنان این منطقه تا حدود 2300 سال پیش دارای همان ترکیب فیزیکی صورت بوده اند که هزاره های امروز هستند . بدین ترتیب چهره مغولی ساکنان هزاره جات را مدت ها پیش از حمله چنگیز و امیر تیمور که ظهور آنها در صحنه تاریخی نسبتا جدید است ، جستجو کرد.
یفتلی ها از سال 425-426 میلادی ، جانشینان امپراطوری کوشانی نیز به قبایل ستی با همان ترکیب فیزیکی و چهره تعلق داشتند ، تاثیر یفتلی ها را تا زمان پیدایش کلمات ترکی در هزارگی می توان دنبال کرد.
البیرونی رد پای یفتلی ها را تا ترک های تبت باز می گرداند و اولین فرمانروای این سلسله - که بیش از شصت فرمانرواداشته است- " برهاتگین " یا "بره تگین" می شناسند. آخرین حاکمان تاگین"تگین" غزنوی ها بودند که در حدود هزار سال پیش در غزنی حکومت کردند.
پس از یفتلی ها ، نواحی جنوبی آمو دریا تحت فرمان سلسله های ترک آسیای مرکزی و شرقی در آمد که پیش از هزار سال بر آن جا حکومت کردند. ومسلما طی این دوره ، هزاره جات امروز تا حد زیادی از این مردمان فاتح نیز تاثیر پذیرفت.
7 جولای 2013, 23:09, توسط پرویز "بهمن"
بخش سوم:
بنابراین مدتها پیش از ظهور مغول ها، ساکنان هزاره جات امروز در معرض تاثیرات اقوام قدیمی تر و ترک زبان با ویژگی های فیزیکی شبیه مغول ها قرار گرفتند."( www. Kateb- hazara.net) " ژرفیریر" محقق فرانسوی نظریه اش این است که هزاره ها ساکنین اصلی این سرزمین می باشند و در زمان اسکندر مقدونی در محلی زندگی می کنند بوده اند."فیریر" برای اثبات مدعای خود از نوشته های مورخ یونان "کورتس" دربارهی حملات زمستانی اسکندر مقدونی به مناطق مرکزی افغانستان استفاده می کند" (اخلاقی،محمد اسحاق، هزاره ها در جریان تاریخ ج 1، ص 38)فیریر با استناد به گزارشهای جنگی سعی می کند ثابت کند مردمان وصف شده در آنها نیاکان هزاره های کنونی بوده اند". (موسوی، سید عسکر، هزاره های افغانستان، ص 38)
دکتر موسوی بعد از تحقیقات در زمینه منشا بومی هزاره ها به این نتیجه می رسد که هزاره ها یکی از قدیمی ترین ساکنان این منطقه هستند و نیاکان هزاره ها به ساکنان ترک آسیای مرکزی و شرقی که بیش 2300 سال پیش از 2300 سال پیش از شمال و جنوب هندوکش به نواحی موسوم به هزاره جات کنونی مهاجرت کرده بودند ، باز می گردد .
گفته های آقا یموسوی بیانگر آن است که ورود ساکنا ترک اسیای مرکزی از قبل شمال و جنوب هندوکش به هزاره جات امروزی سیصد سال قبل از میلاد بوده است.
پروفیسور عنایت الله شهرانی در یکی از آثار خود بنام " تاریخچه نژاد ها و اقوام در افغانستان " میگوید « ترک ها در افغانستان یک قسمت اعظم ملیت ها را تشکیل میدهند و موجودیت ترک در افغانستان بدو قسمت شناخته میشود:
اول - ترک هاییکه از آغاز در صفحات مختلف مخصوصآ در شمال کشور زیست داشتند .
دوم - ترکانی که پیش از میلاد مسیح و قبل از اسکندر در افغانستان کنونی حیات بسر میبردند و ترکان مرکزی دست کم صد ها سال پیش از میلاد از ترکستان شرقی و ختائیستان آمده اند.
چنانچه اکثر مورخین خاصتآ مرحوم میرمحمد صدیق فرهنگ گفته ما را تآیید مینمایند،جواهر لعل نهرو در صفحه 171 جلد اول کتاب مشهور خود به نام" نگاهی به تاریخ جهان " می گوید: " مردمان آسیای مرکزی به نام باکتریائی ها، سکاها، هون ها، اسکوت ها، ترک ها، کوشانی هاو یفتلی ها" نامیده می شدند که قبل از میلاد بار ها به اروپا و سراسر آسیا پراکنده شده اندو هجوم برده اندو این به خاطر تاراج نبوده بلکه برای به دست آوردن زمین های قابل سکونت و اقامت بوده است . قبایل آسیای مرکزی در آن زمان زراعت پیشه و دارای حیوانات اهلی بودند. زراعت پیشه ها متو طن و مالدارها متحرک بودند" (www. Kateb- hazara.net)
ب) هزاره ها باز ماندگان مغولهایند:
در قرن نوزدهم زمانیکه اروپائیها به افغانستان آمده بودند در میان قیافه قفقازی ها ، قیافه ی مغولی نیز مشاهده کرده بودند. این فکر که هزاره ها هز بقایای چنگیز خان است از همین دوران سر چشمه میگیرد. در حقیقت این نظریه در میان نویسندگان غربی مانند مونت استوارت ایلفینیسیون، ارمینیوس وامبیری، فراسیر تایتلیر، هاتچیر، برنز مشهور است . بلیو از همه بیشتر اصرار می ورزد که هزاره ها از بقایای لشکر چاگهاتای که توسط مانگوکا بخاطر پشتیبانی از هلاکوخان اعزام شده بود . او می گوید که این گروه توسط نوه او نیکو در آیوکلن به قسمت فعلی که هزاره ها در آنجا زندگی می کنند فرستاده شده بود. این نظریه از طرف پطروشفسکی نیز مورد تایید قرار گرفت . او می گوید هزاره ها از بقایای نیکودری مغولها ست . او در ادامه ی نظر خویش می افزاید : بسیار آسان است که ثابت شود هزارهائیکه در ایران و سرزمینهای اطراف آن زندگی می کنند از بقایای سر بازان مغول است که بعد از هر پیروزی براتیشان مشکل بود که آنجا را ترک کنند." (www. Kateb- hazara.net )
" ظاهرا اولین کسی که نوشته هزاره ها از بقایای سپاهیان مغول هست . ابولفضل دکنی مورخ عصر اکبر شاه بوده است. او در اکبر نامه می نویسد: هزاره ها از سپاهیان منکوقا آن نوه چنگیز خان است. بعد ازاو عده ی زیادی از مورخین ، جغرافیدانان و سیا حاناز او پیروی کرد، و همان سخن را تکرار کرد". (یزدانی حسین علی ، پژوهشی در تاریخ هزاره ها،ج1،ص 156)
" خاورشناسان فرانسوی این نظریه را که هزاره ها ااز بقایا ی شپاهیان مغول میباشند را عموما رد کرده اند. اما خاورشناسان انگلیسی بر عکس آن را تائید کرده اند. با توجه به این نکته که انگلیسی ها در زمان تسلط شان بر هند نظر استعماری داشتند و با هر وسیله ممکن می خواستند که زمینه نزاع های قومی و مذهبی را در میان مردم فراهم کنند پس نمی شود به قول آنها چندان اعتماد نمود." (همان صص 155-156)
این مورخان در عمل نتوانستند نظریات خود را ثابت کنند به طور مدلل و با سوابق تاریخی که نشان دهد هزاره ها بازماندگان مغول ها هستند .
ج) هزاره ها نژاد مختلط دارند:
این نظریه اولین بار از طرف "ایس چورمان" مطرح شده است . به عقیده وی هزاره ها ترکیب مغول، ترک، تاجیک و...است. (www. Kateb- hazara.net )
تیمور خانف نیز عقیده دارد که هزاره ها از ترکیب سربازان مغول، ترکمن،و تاجیکان محلی است، طبق نظرتیمور خانف سربازان مغول با خانم های تاجیک ازدواج کرده اند که هزاره های امروزی به وجود آمدند. (www. Kateb- hazara.net )
بر اساس نظریه "اچ،اف،شرمن" نام هزاره طی قرن چهاردهم هم چنان برای اشاره به صحرانشینانی به کار می رفت که در جنوب شرقی ایران و جنوب غربی افغانستان به سر می بردند. این نام، دیگر گروههای قومی نطیر نیکودری ها،نوروزی ها، جرمایی هاو حتی افغان ها را نیز شامل می شد . هزاره دیگر به گروه قومی - نژاد یا قبیله ی خاصی اطلاق نمی شد بلکه به عنوان یک اصطلاح اجتماعی به کار می رفت، بعضی از این صحرا نشینان طی دوران امیر تیمور و بابر به سمت شرق مهاجرت کردند. عده ای چون نیکودری ها به سمت غور رفتند و برخی با حرکت در امتداد رود هیرمند به سمت کوههای غربی کابل ( هزاره جات) عزیمت کردند و بدین ترتیب در زمان سلطنت بابر بود، که مردمی با عنوان هزاره شکل گرفت. (www. Kateb- hazara.net )
کاکر، نیز یکی از طرفداران نظریه ی اختلاط نژادی هزاره ها است . کاکر معتقد است در طی قرنهای سیزدهم تا شانزدهم یک گروه قومی جدیدی به نام هزاره شکل گرفته اند. سربازان مغول با زنان بومی بربر تاجیک نواحی مرکزی افغانستان و اطراف آن ازدواج کردند و باعث به وجود آمدن گویش های فارسی جدیدی شد که هزارگی نام گرفت، زیرا خویشاوندی با تاجیک های دارای منشا ایرانی و فارسی گوی بر زبان این تازه واردان تاثیر گذاشت . مارک گوکی یکی از طرفداران نظریه ی اختلاط نژادی هزاره ها چنین اظهار عقیده میکند:" طرح مجدد فرضیه ی منشا اختلاط قومی هزاره های معاصر با توجه به این واقعیت های عینی و متقاعد کننده ، قابل قبول به نظر می رسد . امروزه فرضیه ی نسب خالص مغولی هزاره ها یا دید گاهی که آن را مردمان نخستین هزاره جات می داند، قابل دفاع نیست ، اگر چه این نظریه ها هنوز در رساله نسبتا جدی مطرح هستند "24 نظریه اختلاط نژادی هزاره ها در حالیکه معقول تر از دو مورد قبل به نظر میرسد،ناقص م ومبهم است. از یک طرف می توان چنین نظریه ای را تقریبا در تمام گروههای قومی جهان تعمیم داد. از طرف دیگر ، هویت و نقش نژادهای مختلفی که به عنوان منشا تشکیل هزاره ها ارائه گردیده است، به وضوح مشخص نشده است.
نتیجه:
در این تحقیق درباره ی جغرا فیای هزاره جات صحبت کردیم و شاهد بودیم که همیشه بر اثر سیاستهای دولتهای حاکم حدود هزاره جات در حال تغییر و تحول بوده و نمی توان به طور دقیق مرز معینی را مشخص کرد . سپس در مورد پیدایش اصطلاح هزاره تو ضیحاتی ارائه نمودیم و به این نتیجه رسیدیم که در طی دو قرن اخیر این واژه به طور کلی و عام مورد استفاده قرار گرفته است، در مورد دین هزاره ها که چند نظریه وجود داشت در مورد شیعه شدن هزاره ها ، طبق اسناد و مدارک تنها مردمانی بودند که در زمان معاویه حضرت علی (ع) را در منابر لعن نکردند، مردم غور بودند.- می توان گفت از همان دوران اولیه اسلام این مردمان شیعه بودند- در مورد تحریف تاریخ از سوی حاکمتن وقت نوشتیم که چگ.نه در صدد نابود کردن هویت و تاریخ این قوم هستند، که نمونه ی بارز آن را می توان در از بین بردن لوحه های قدیمی، سنگ قبرها، تراشیدن صورت بیشتر مجسمه ها و نقاشی هایی که از زمان های قدیم به یاد گار مانده اند، منفجر کردن بت های بودا در بامیان، تحریف تاریخ در کتاب های تاریخی که بازتاب این اطلاعات نادرست را میتوان دئر کتابهای نویسندگان خارجی که اصلا به هزاره جات نیامده اند مشاهده نمود. در مورد منشا پیدایش هزاره ها سه نظریه را مطرح کردیم ، و به این نتیجه رسیدیم که دو نظریه ی هزاره ها بازماندگان مغول ها هستند و هزاره ها یک نژاد مختلط هستند فاقد اعتبار علمی هستند و ناقص میباشند، با سنجش اطلاعات به دست آمده به این نتیجه رسیدیم که هزاره ها قدیمی ترین ساکنان منطقه هستند . تاثیر مغول ها و ترک ها بر آنان را نمی توان انکار کرد، اما چنین چیزی منحصر به هزاره ها نیست ضمن اینکه در دوران های اخیر نیز اتفاق افتاده است
7 جولای 2013, 23:11, توسط پرویز "بهمن"
بخش اخیر:
فهرست منابع:
1. اخلاقی،محمد اسحاق "هزاره ها در جریان تاریخ" جلد اول-دوم،انتشارات: شرایع،قم،1380
2. پولادی،حسن"تاریخ هزاره ها" عرفان،تهران،1381
3. خاوری،محمد تقی"مردم هزاره و خراسان بزرگ" عرفان،تهران،1385
4. دولت آبادی،بصیر احمد"هزاره ها از قتل عام تا احیای هویت"عرفان،تهران، 1380
5. غبار،میر غلام محمد "افغانستان در مسیر تاریخ"جلد اول، نهضت،قم،1375
6. فرهنگ،میر محمد صدیق" افغانستان در پنج قرن اخیر" جلد اول،اسماعیلیان،قم،1371
7. لعلی،علیداد"سیری در هزاره جات"احسانی،قم،1372
8. موسوی،سید عسکر"هزاره های افغانستان"مترجم؛اسدالله شفایی،اشک یاس،قم،1387
9. موسیو گورا و مادام گوراو پرفسورهاکن"آثار عتیقه بامیان در هزارستان"مترجم؛احمد علی خان،اسماعیلیان،قم،1381
10. نایل،حسین"ساختار طبیعی هزاره جات"سلسال،قم،1381
11. نبی،متقی"سراج" مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان،سال دوم،شماره 7،فرانشر،قم،1375
12. یزدانی،حسین علی"پژوهشی در تاریخ هزاره ها" جلد اول، محمد امین شریفی،قم،1372
13. یزدانی،حسین علی"پژوهشی در تاریخ هزاره ها" جلد دوم، محمد امین شریفی،قم،1373
8 جولای 2013, 08:39, توسط میراحمد لومانی
جناب بهمن عزیز ممنون از اینهمه زحمت و اطلاع رسانی شما دوست دانشمند!
میخواهم خدمت شما و دیگر دوستان عزیز به عرض برسانم اینکه: این حقیر نسبت به مورخین معاصر مردم هزاره به دیده ابهام و تردید مینگرم. بخصوص آنهایی که هزاره هارا به نژاد ترک و مغول منسوب میدانند. البته هستند دوستان محقق و تاریخ نویس که با استدلال های قوی و محکم نظریه ترک بودن هزاره ها را منتفی میدانند! همانند جناب آقای فاضل کیانی، جاوید محمدی و... لذا در گفتگو های این چنینی، از چنین دوستانی با خاطر آسوده نمیتوانم نقل قول بنمایم!
من کتاب جناب سید عسکر موسوی و جناب آقای یزدانی را در خانه ام دارم. اما با مطالعه ان ذهنیت جستجو گر من اشباع نگردید. من سخت پایبند واقعیت های عینی جامعه هزاره میباشم. چگونه در میان دره های دور افتاده هزارستان زبان و فرهنگ فارسی مروج گردیده است! این پلان هزینه میخواهد و پشتوانه بزرگ وزمان و.. چگونه مذهب تشیع در ان جا راه پیدا نموده است در حال که ماحول همه سنی اند سلاطین اتراک نیز سنی بوده اند. جنگ غوری ها با غزنین چه فلسفه یی را بما میگوید! چگونه دیگر اقلیت ها خیلی کوچک زبان و فرهنگ شان را حفظ نموده اند و هزاره ها گویش ترکی و مغولی را رها نموده و فارسی را انتخاب نموده است؟ اگر چنین هست؛ پس چرا لهجه مختص هزاره گی را پیشه نموده اند و.. این سوال هایی هست که مرا نسبت به تحقیقات دوستان که ما را به اتراک وصل مینمایند مشکوک نموده است.
از دید گاه حقیر بنا بر اتکاه به واقعیت های جامعه هزاره، پیوند نژادی انان با اتراک منتفی میباشد. البته تاثیر نژاد و فرهنگ ها را نمیتوان انکار کرد...
8 جولای 2013, 08:54, توسط نادر
به نظر من هیچ یک از اقوام شریف افغانستان مجبور نیستند، به دیگران ثابت کنند،
که از کجا آمده اند یا اینکه کدام شان بومی تر از دیگری تشریف دارند.
زیرا از روز خلقت، انسانها همیشه در حرکت بوده اند و از یک قاره به قاره ای دیگری
( یا اجباری یا برای دریافت زندگی بهتر) کوچ کرده اند و در آنجا جاگزین شده اند.
در همین عصر که در آن زندگی میکنیم، میلیون ها انسان به کشور های دیگر مهاجر میشوند،
بعضی آنها از سه الی چهار نسل در کشور های که زادگاه پدری شان نیست، زندگی میکنند.
اگر قرار باشد، که جغرافیای کره زمین را از نگاه قومی و ایتنیکی از نو تقسیم بندی کنیم، نتیجه این
تقسیم بندی را خواننده عاقل خود میتواند پیشبینی کند.
8 جولای 2013, 12:04, توسط میراحمد لومانی
به دوست محترم جناب نادر:
جناب نادر، موضوع مهاجرت و یا جابه جایی با پدید ه اشغال تفاوت دارد. شما تصور بنمایید که تعداد از هموطنان اوغان ما در شهر مزار شریف جا به جا گردیده اند، و امروز تابلو دانشگاه را از سر درب دانشگاه این شهر سرنگون مینمایند. مانند این صد ها و هزاران مثال دیگر وجود دارد. مهاجرین و اشغال گران هویت و اصالت و حیات بومیان را مورد تاخت و تاز قرار داده اند. فاجعه استبداد سه صد ساله، یک پدیده جا به جایی ساده نبوده، بلکه نسل کشی، فرهنگی کشی، و هویت کشی سیستماتیک بوده است و.. لذا ان را فاجعه و جنایت باید نام گذاشت نه جا به جایی...
8 جولای 2013, 14:16, توسط پرویز "بهمن"
چند سخن خدمت آقایان هریک محترم لومانی بزرگ و نادر جان اوغان خر!
اولا خدمت جناب محترم لومانی صاحب باید عرض شود که آنچه را که من دربارهء سوابق تاریخی مردم هزاره در افغانستان کنونی آورده ام نظریات مردمشناسان هزاره وغیر هزاره می باشد که خود شان نیز هیچ نوع تاکیدی بر اینکه نظریات شان صد درصد درست وقابل قبول است ندارند. خصوصا درموضوع مغول بودن هزاره ها طوریکه خود خوانده اید این نظریه بعداز ورود استعمار به قارهء هند ازطرف نویسنده گان انگلیس بیشتر دامن زده شد که گویا هزاره ها بقایای مغول می باشند که البته طوریکه مطالعه فرموده اید این نظریه ازطرف کارشناسان امور تبار شناسی رد شده است.
منظور از آوردن این سند کوچک جوابی بود دربرابر آن اوغان خر بنام چمبرک که خواهان ارائهء اسناد ومدارک تاریخی دربارهء جغرافیای هزارستان بوسیلهء شما شده است که البته این مشت نمونهء خروار بود.
بدون شک در دوران حاکمیت اوغان خر درطول دوصد سال آنطوریکه درپیام قبلی ام ذکرنموده ام بسا کتاب ها و اسناد تاریخی ازبین برده شده اند. جنایتکار بزرگ تاریخ اوغان؛ بنام عبدالحی حبیبی ملعون اولین کسی است که برای تبار خودش تاریخ جعلی ساخته ولی تاریخ غیر افاغنه را بدستور باداران خویش تا جایکه دست اش رسیده نابود کرده است.
اما سخنانی با اوغان خر بنام نادر!
نادرک!
این نصیحت تو که گفته ایی که هیچ کس نباید درپی اثبات این موضوع براید که کی مهاجر است وکی بومی؛ سخن پا درهوا است. همینکه پشتونها تاکید بر دوام نام افغانستان بحیث یک کشور متحد ویکپارچه می باشند خودش ثابت کنندهء این است که آنها جامعه را بر بومی ومهاجر تقسیم کرده اند. اگر افغانستان تنها کشور افغانها است پس افغان کی است؟ مسلما درقدم اول این نام بالای پشتونهای بی فرهنگ اطلاق میگردد که نام دومی شان می باشد؛ اما این نام را آنها میخواهند با دیگران تقسیم نمایند وهمه را بصورت جبری افغانیزه نمایند خود همین موضوع بحث بومی ومهاجر را بوجود می آورد.
اسمعیل یون ونبی مصداق وباری جهانی وروستار تره کی میگویند هرکی درین سرزمین وهمچنان ساحات پشتونستان زنده گی میکند افغان است. ولی آنطرف دریای آمو درشمار افغانها نمی آیند. بلکه همینقدر تاجیک وازبیک وهزاره ایکه درینطرف دریای آمو باقی مانده اند مهاجران آنطرف مرز می باشند که ازطرف افغانها به آنها اجازهء اقامت داده شده است. اسمعیل یون می گوید:
تاجیک وازبیک وهزاره را من اجازه داده ام که درخانهء من زنده گی کنند. بناء این من هستم که راجع به سرنوشت این خانه واین مردم تصمیم میگیرم. اینجا نه هزارستان بزرگ جا دارد ونه هم ازبکستان بزرگ ونه هم تاجکستان بزرگ فقط یک افغانستان بزرگ امکان دارد . آنانیکه خودشان را افغان نمیدانند میتوانند به کشورهای آبایی شان برگردند.
حالا اگر تو (نادرجان اوغان )ازنسل انسان باشی وبا خر قرابت خونی نداشته باشی ویا با خر همریشه نباشی باید با صراحت اعتراف کنی که آنهایکه درپی اثبات وجود تاریخی شان درین سرزمین مشترک می باشند فقط اوغانها استند نه دیگران.
پس زمانیکه اوغان فصل گرد کوچی خر که ازپشت کوه های سلیمان به این سرزمین وارد شده وحالا دعوای مالکیت این سرزمین را دارد وبالطایف الحیل درپی اثبات قدامت تاریخی اش می باشد دیگران نیز دست زیر آلاشه نمی نشینند وحتما برای اثبات قدامت تاریخی شان باید اسناد موثق را ارائه نمایند تا جهانیان بدانند که این سرزمین افغانستان نه بلکه خراسان است وافغانستان واقعی همین مناطق قبایل وخیبر پشتونخوا می باشد. برای شما صحت وسلامتی آرزو می برم.
با احترام
پرویز بهمن
8 جولای 2013, 14:26, توسط پرویز "بهمن"
Part one
ازشگفتی های تاریخی خراسان بزرگ، یکی هم ورود تدریجی "قبیله" های پشتون دراساس مناسبات تنگاتنگ عشیره ای وقبیلوی وره یافتن آنها به سلطه سیاسی درتاریخ معاصرآن درقرن هجدهم میلادی می باشد. آنسان که منابع تاریخی اذعان می دارند، حضوراجتماعی، فرهنگی وتاریخی این قبایل درمیان ده ها قوم وقبیله دیگردرسرزمین خراسان بزرگ پیش ازقرنهای چهاردهم وشانزدهم به قول ادرسی مورخ عرب کم رنگ جلوه می کند.
براساس رخداد های اجتماعی وتاریخی برای اولین بار حاکمیت آن ها درین جغرافیا درپی رقابت های منطقوی دولت های همسایه وپایان اقتدار نادرافشار خراسانی شکل گرفت. با توجه به ناهم خوانی های تاریخی درزمینه تکامل اجتماعی درموجودیت نظام قبیلوی مسلط درمیان ایشان، با دستیابی به اقتداردولتی درقندهاردرسال1747 درپی حملات احمدشاه ابدالی موسس اقتداردودمانی آن ها درپهنای هندوخراسان، دست به قبضه نمودن حاکمیت های سیاسی محلی واحمال قدرت برمسکونان وطوایف هم جوار که سال ها وسده قبل ازآنها از مرحله مناسبات زنده گی قبیله ای گذشته اند؛ زدندوباقرارگرفتن درمسند قدرت وبه کارگیری خصایل وسلیقه های قبیلوی بن بست هاوچالش های اجتماعی، اقتصادی وفرهنگی رابروی اقوام همزیست وهم جوارشان مسبب گردیدند.
باین تشکیل کشوری بنام "افغانستان" با یک نوع حاکمیت ستیزه گرانه جنگ سالار قبیلوی وانارشیسم ناشی ازمجموعه تضاد های قبیلوی ودومانی سلاطین وسرداران( سدوزایی ها، بارکزایی ها ومحمد زایی ها)پا به صحنه قدرت وتاریخ گذاشته است. نه برپایه تکامل تاریخی ودست آوردهاو کارکردفرهنگی که غالباً دودمان های دیگردولت سازرا به صحنه تاریخ آورده است.
پروفیسورمورگنسترن درموردمنشای قبایل افغان نوشته است: "پکتوکی"( اولین بارتوسط هرودوت بکاررفته) یکی ازیازده قبیله آریایی بود که ازجنوب دشت های آسیای میانه حرکت کرده، سلسله هندوکش راعبور ودردامنه های کوه های سلیمان جایگزین شدند. طبق اسناد تاریخی که خود مورخین افغان(پشتون) ارائه کرده اند، افغان ها ابتداء در نواحی غورکنونی وغرب آن ساکن شده وبعداً به نواحی جنوب رفته اند، زیرا : "چون این طایفه از صدمه قتل وغارت بخت النصر بابلی کلدانی از ممالک شام وبیت المقدس جلای وطن گردیده وبه جبال غور([1]) رسیده ودر جوارمردم غور که از نسل ضحاک تازی بوده اند، سکونت اختیار کرده اند...به مرور ایام فرقه غوری حلیفی وبرادری افاغنه اختیار نموده نیکی وبدی ترویج ازدواج وغیره با افاغنه گشته معروف به افاغنه شدند..."([2])
مورخین اسرائیلی عقیده دارند: حضرت موسی(ع)حین خروج ازمصربادوازده قبیله ازبنی اسرائیل خارج شده ودرفلسطین مسکن گزین شدند که این دوازده قبیله بنی اسرائیل بنام های(بنیامن، روبین، لاوی، یهودا، جاد، اشیر، زبولون، ساعر، یوسف، نفتالی، دان وشمعون)یادمی گردیدند، وازین جمله دوقبیله آنها(بنیامن ویهودا)درجنوب فلسطین جابجا شده که یهودیان امروزی ازنسل آنها می باشند، ولی متباقی ده قبیله دیگردرشمال فلسطین جابجاگردیدند که بعداً ازآنجابه مناطق دیگرمهاجرشدند وبنام قبایل گمشده یهودی مسمی گردیدند.([3])
باوردیگرآنست که"افغان" ازلفظ "افاغنه" یا"افغنه" که ازدودمان بنی اسرائیل می باشد گرفته شده است. مونت استوارت الفنستون درزمینه مینویسد: "براساس این عقیده آنان ازدودمان افغان، پسرارمیاIrmia یابرکیاBerkia [برخیا] پسرسائولSaul پادشاه بنی اسرائیل اند، وهمه تاریخ های این ملت ازمیثاق های یهود، ازابراهیم تاروزگاراسارت آغازمی گردد."([4]) درکتاب مقدس تورات ازشاوول(سائول)منحیث اولین پادشاه یهودی درسرزمین فلسطین نام برده شده است.
درکتاب نژادنامه افغان نیزباکمی تفاوت می خوانیم: "وراقم مخزن افغانی این طایفه راازاولاد "افغنه" نام پسرارمیا، پسرآرمیاسپه دارقشون حضرت سلیمان(ع)برسبیل خود تراشی ثبت ومقام گزیدن شان راپس ازاستیلای بخت النصربربیت المقدس وانتشاربنی اسرائیل ازآنجا درکوه غور وفیروزکوه وجبال خراسان، مرتسم وازاولادقیس ابن عیص که یکی ازآنهاست، ذکرکرده است.([5])
درکتاب "مخزن افغانی" که درقرن هفدهم تالیف گردیده است، آمده که "جد اعلی پشتون ها شخصی بنام "افغانه" بوده که درعهد داود نبی(ع)میزیست. افغانه درهنگام پراگنده گی ونسل کشی یهودیان، بااولاده خود به جبال غور پناه برده، درآنجا اقامت گزید. پس ازاعلام دین مبین اسلام، رئیس این طایفه که "قیس" نام داشت، دین جدیدراپذیرفت ودرراه نشروتبلیغ آن به جهادپرداخت. قیس زمانی که به مدینه رفت توسط خالدبن ولید سردارمعروف عرب که بااو وابستگی قومی داشت، به حضورپیامبربزرگ اسلام(ص)مشرف گردید. حضرت پیغمبر(ص)نام اورابه "عبدالرشید" تبدیل نمود وبه علت خدماتش درراه اسلام اورابه "پتهان" که به موجب این روایت درمعنی تیرچوب زیرین کشتی می باشد، ملقب ساخت."([6]) امادراین که "پختون" و"پتهان"همان "پشتون" است، تردیدی وجودندارد. مجموع قبایل "پختون" و"پختانه" خودراازریشه "پتهان" می دانند. کتب تاریخی چون "افغانستان درپنج قرن اخیر"و"تاریخ تحلیلی افغانستان" باین مسئله اشاره دارند که "پتهان" یکی ازبرادران گمشده یکی از قبیله های یهودی بوده است. این نام درمنابع اولیه اسلامی چون حدودالعالم، آثارابوریحان بیرونی، فردوسی، بیهقی، منهاج السراج جوزجانی، تاریخ نامه هرات وغیره به "افغان" و"اوغان" درآمده ودرشناخت آن تفصیلاتی وجوددارد مبنی برینکه، افغان نام یکی ازپسران سلمه(ساول)یهودی الاصل بوده است.([7])
البته بی نیازازاثبات خواهدبود که منظورازکلمه "افغان" همین "پشتون" است که افغان شناسان هردونام رامترادف خوانده اند.
هانی شاکرپژوهشگرعرب دررساله" افغانستان" (بیروت1975) و محمود شاکر درمورد افغان فکر مشابه ای دارد، اما به عوض نام داود پیغمبر درهم پیوندی ریشه ای این قوم، نام یعقوب پیغمبررابه کاربرده است: "منظورازکلمه "افغانستان" سرزمین مردم افغان است، وواژه "افغان" مطابق آنچه که معروف شده ومردم نسل اندرنسل به نقل آن عادت کرده اند، منسوب به نام شخصی است که "افغانا" نام داشت. اوکه نواده بنیامن فرزند یعقوب علیه السلام بوده است، همراه باچهل تن ازفرزندان خویش، درروزگاری که فشاروغم هابربنی اسرائیل چیره شده بود به سمت شرق هجرت کرد، ودرمنطقه شرقی سرزمین فارس متوطن شد، وساکنین فعلی این سرزمین ادعادارند که نسل همان بنیامن هستند وافسانه ها وروایات واساطیرشان نیزموئید این گفته است."([8])
عتبی مورخ عرب درتاریخ یمنیی "افغانه" رامعرب نام "اوغان" می شمارد، گفته می شود که افغانه یا اوغانه درجنگ های نسل کشی بخت النصربابرادران خودازاسرائیل فرارکرده دردامنه کوه های که بنام قبیله او "سلمه"، "سائول" وبعداً "سلیمان" معروف گردیده، زنده گی بدوی وکوه نشینی رااختیارکرد.
درمورد منشاء قومی پشتون هانظریه دیگری هم وجوددارد که زیاد به میان گذاشته نشده است. "درحالیکه تبارشناسان پشتون ها راحاصل آمیزش چندین گروه قومی ازنژادهای هندو- اروپایی درطول تاریخ می دانند، آنان نسب شان رابه قیس، یکی ازاصحاب حضرت محمد(ص)پیامبراسلام می رسانند وبدین ترتیب خودراازنژادسامی تلقی می کنند..."([9]) به گواهی اسناد تاریخی حضرت پیامبراسلام(ص)نام قیس را به عبدالرشید برگرداند، وازآن پس به قیس عبدالرشید مشهورگردید. تاجائیکه معلومست کلمه افغان باراول درسده ششم میلادی توسط منجم هندی "ورهه مهیره" درکتاب بهارت "سیمتها" ذکرشده است."([10])
دردوره اسلامی کتاب "حدودالعالم من المشرق الی المغرب" ازقومی بنام افغان نام برده ومحل زندگی آنان رادرضمن برشمردن شهرهای هندوستان درشهر"سول" که برگرفته ازهمان "سائول" است، معین نموده است. منورسکی درتثبیت محل "سول" درحدودالعالم، نخست به حواله بیرونی درقانون مسعودی آورده است که درجاده گردیزتاملتان، پس ازگردیزفرمل یاپرمل واقع است؛ این ناحیه بنام مردم تاجیک که درآن زنده گی می کنند، شهرت یافته است ودرکنارجاده ایکه ازغزنین به بنو یعنی منطقه سندمی رود، واقع شده است. فرمل نگهر(به تحریربابر"نغر")بنووسرزمین افغانان درجنوب کابل واقع اند.([11]) نظربه تعریفی که حدودالعالم ازخراسان شرقی دارد، پشاوروتوابع آن درین حدودشامل است: "ناحیتی است که شرق وی هندوستان است، وجنوب وی بیابان سند وبیابان کرمان وشمال وی حدودغرجستان وگوزگان وتخارستان"([12]) تاریخ یمینی هم ضمن محاربات سلطان محمود ازافغانان ومحل سکونت آنان دراطراف کوه های سلیمان درهند نام برده است. ابوریحان درکتاب "تحقیق ماللهند" نوشته است: "قبایل افغان درکوه های غرب هندوستان به سرمی بردند وتابه حدودرودخانه سندمیرسند."
([13]) کوه های سلیمان درمحل "سول" به دوشاخه شرقی وغربی تقسیم می شود، سول شاخه غربی آنست که درزمان حاضر قبیله وزیردرآنجا سکونت دارند. مولف تاریخ نامه هرات سیفی هروی(قرن هشتم هجری)سرزمین میان سرحدقندهار فعلی تارودسندراافغانستان خوانده است.([14]) اما بیشترین محقیقین نخستین کانون ظهوروشناسایی پشتون ها راکوه های سلیمان درشمال غربی پاکستان کنونی درمرکزیت "شهرمستنگ" ارائه نموده اند. مناطق شمال کوه سلیمان شامل نواحی اطراف پشاوردرین نام گذاری(افغانستان) شامل نیست. چنانکه منابع خبرمی دهندافغانان دراواسط قرن پانزدهم باین مناطق دست یافته اند. در یادداشت های منابع فوق نام گذاری افغانستان رسمی نبوده ودراسنادتاریخی وجغرافیایی عصرمغول های کورگانی هندچون "آئین اکبری" که توضیحاتی پیرامون قلمرو سیاسی آنها وجوددارد، چنین اسمی به ملاحظه نمی رسد؛ درتاریخ فرشته نام افغانستان رااززبان مردم کابل وخلج به جای کوهستان، که همانا محل زیست افغانان درکوه های سلیمان باشد به کارگرفته است.([15]) به قول تاریخ سلطانی افغان ها برای اولین بار به اجازه شاهرخ میرزا(ازامرای تیموری) دراطراف قندهارساکن شدند.([16])
برخی ازمنابع وشخصیت ها چون سید جمال الدین عقیده برآن دارند که "افغان" یک کلمه فارسی است که معنی "ناله وزاری" رامی رساند. مردمان فارس آن هاراافغان نامیده اند، وعلتش رااین میدانند که دراثنای اسیرشدن بدست بخت النصرناله وفریاد می نمودند، ناله وفریادرادرفارسی (افغان)گویند...گوینده گان عوام زبان فارسی آن هارا(اوغان) خطاب می نمایند...مردم هندوستان آن هارا(پتهان)می نامند. بخشی ازقبایل افغانی که درقندهارزیست می کنند، خودرا(پشتون)و(پشتان)مینامند."([17])
کلمات "پشتو"و"پشتون" که افغان ها برزبان وقوم خود اطلاق می نمایند تاسده هفدهم تنها درمحاوره زبانی بین مردم معمول بودودرآثارکتبی به نظرنرسیده است.. همچنان کلمه "پتهان" که غالباًشکل هندی کلمه پشتانه جمع پشتون می باشدودرنیم قاره هند مروج است، نیزدرآثارمکتوب گذشته دیده نشده وبه جای آن همان کلمه "افغان" به کاررفته است. هرچند بعضی ازمورخین کلمه افغان را عنوان پشتون های غربی دانسته اند، که درحدود هرات وقندهارسکونت دارند، وکلمه پشتون رادرمورد قبایل مناطق کوهستانی سرحدمیان افغانستان وپاکستان به کاربرده اند، که به نظرآگاهان چنین تقسیم بندی بنیاد علمی ندارد. زیرااززمان وارد شدن زبان پشتو به مرحله کتابت وخط کلمه افغان وپشتون درآثارنویسنده گان وشاعران این قوم درترادف هم به کاررفته اند. که فارسی زبانان تاهنوز کلمه افغان رادرمورد ایشان استفاده می کنند.
درتاریخ هرات "افغان ها" آخرین دسته مهاجرین کتلوی قومی به خراسان هستند. متون فارسی دوره اول اسلامی حضورآنان رادرحواشی شرقی افغانستان کنونی معلومات داده اند. بقول تاریخ نامه هرات تاآغاز دهه سوم قرن هشتم(723هـ ق)افغان ها ازساحه افغانستان تاریخی به جانب خراسان یعنی افغانستان کنونی گسترش نیافته بودند.([18])
سیفی هروی شهرها، محلات وقلاع ذیل رادرمحدوده افغانستان برشمرده است: مستنگ(پایتخت افغانستان)کهیرا، دوکی، ساجی، تیری، یاتیرا، خاسک، جاول[درابن]محل اقامت قومی "سورنا"[سروانی یاستریانی]کنکان ونهران(درهفتاد فرسخی جنوب دوکی [قاضی گهار- واقع درغرب کوه های سلیمان مهتریاکوه سیاه تشکیل کننده دیوارغربی رودسند]([19])
منابع عربی پشتون هارا"سلیمانی" می خوانند که وجه تسمیه آن مسلماًً ازمحل سکونت اول این قوم درکوه های سلیمان منشاء می گیرد. نظریه سلیمانی بودن افغان ها که درقدیم ترین تواریخ مانند "تاریخ خان جهان" یا "مخزن افغانی" تالیف خواجه نعمت الله هروی بن خواجه حبیب الله(سال تالیف1018 هـ.ق.)درج است ودربین اقوام افغان طرفداران زیادی دارد. هم احمدشاه وهم زمان شاه خودراسلیمانی خوانده اندو زمان شاه درنامه ای به سلطان ترکیه پس ازنام خود کلمه "سلیمانی" راآورده وازامیرشیرعلی خان تاامرای بعدی باین عقیده پای بند بوده اند. "ازوقایع تاریخی چیزی که جالب توجه سرداراحمد شاه خان وزیردربارافغانستان درحجازگردیده بود، یکی عمارت "حاجی خانه افغان" بود، یعنی کتیبه ای که درحاجی خانه قدیم معروف به(رباط سلیمانی)واقع درمکه معظمه بوده است وآن یادی ازکارنامه های شان دارپادشاه معروف افغانستان احمدشاه درانی می دهد."([20]) این رباط به امرشاهنشاه درانی دربلده مقدسه معلی اعمارگردیده ودرآن چه درانی وغیردرانی هرافغانی که وارد گردد، بدون کرایه حتی یوم الحشرساکن شده میتواند. ودرآن دوتن درانی نورزایی به نام های حاجی محراب دیندارخان درانی نورزایی وحاجی عبدالکریم خان درانی بارکزایی به خدمت توظیف شده اند.
8 جولای 2013, 14:30, توسط پرویز "بهمن"
Part 2
جریان ازبین رفتن نظام کمون اولیه افغان ها وتشکل طبقات هم ستیز جامعه فیودالی از قرون(13-14)م. بدین سو به گونه آشکار تبارزکرده، که نابرابری جدی ناشی ازین انکشافات نزد قبایل جداگانه پشتون از ویژه گی های روند مذکور است.
گسترش وجابجایی افغان ها درشرق افغانستان کنونی باحوادث دوره مغول وامیرتیمور پیوند می یابند، باین که مغول هابه تسخیرهندوستان نپرداخته اند، اما تاجناح راست رودسند وپنجاب غربی پیش رفتند وبه جنگ باهندوها پرداختند. این مناطق درطول قرون سیزدهم وابتدای قرن چهاردهم به میدان نبردهای طولانی میان فرمان روایان مغول وسلاطین دهلی مبدل گشته بود.([21]) به اثررخداهای استیلاگرانه فوق به منطقه بنیاد تمدن زراعتی دچارضعف وناتوانی گردید ودیگرنه توانست آبادی شهرها، رونق اقتصاد وتجارت رابه شیوه گذشته متوفرسازد. زمین های لامزروع به تصرف قبایل خانه بدوش ومالداروکوچی پشتون درآمد، آنها بااجازه یابی اجازه مالکان اصلی این زمین ها که اساساًتاجیکان بودند دست به تصرف بردند.
ایگورمیخائیلویچ ریسنرمی نویسد: "زمین های هموارتخلیه شده درقرون13-17 که اهالی بومی یعنی تاجیکان آنرادردامنه های شمال غربی کوه های سلیمان واقوام مختلف هندی درقسمت جنوب شرقی همین جبال کاملاً یاقسماً ترک نمودند به تدریج توسط افاغنه اشغال شدند.([22])
بررسی های حوادث خراسان می رسانند که مهاجرت های گسترده ترپشتون ها ازدامنه های کوه سلیمان مقارن به هجوم مغولان ولشکرکشی های امیرتیموربه جانب خراسان بیشترگردیده است. این واقعیت حکایت ازآن داردکه دراثرغارت گری وکشتارسپاه مغول اکثردهقانان وزمین داران خراسان به مثابه ستون فقرات جامعه ومشتغلین امورکشاورزی ازبین رفته اند ومناطق مسکونی وجایدادهای زراعتی ایشان بروی سکنه جدید خالی گردیده است. پشتون ها ازین زمین های خشکیده وبایرشده درابتداء بحیث چراگاه وبعدتربه شکل زمین های زراعتی ومسکونی خود استفاده کرده ودرآن ها متوطن شده اند.
پس ازنوشته های سیفی هروی در"تاریخ نامه هرات" نام پشتون ها بیشتردرآثارمورخان بعدی دیده شده، مخصوصاً زمانی که این طایفه ازکوه های سلیمان ونواحی آن کوچ های دسته جمعی رابه طرف هند وخراسان آغازکرده اند، ودرقسمت های جنوب خراسان وشمال شرق بلوچستان جابجا شده اند.
سلطان محمد بارکزایی در"تاریخ سلطانی" جابه جاشدن ابدالی هارادرمنازل هموارقندهار مربوط به قرن پانزدهم میلادی دانسته ونوشته است: "ابدالی ها پس ازگرفتن این ولایت برسرتقسیم زمین(ویش)جنجال ودعواکردند، تااین که عمرنام رابه پیشوایی خودانتخاب نمودند واختیارتوزیع زمین به خانواده هارابه اوتفویض نمودند. درجنگ های که بین صفویان ایران وکورگانیان هند برسرتصرف قندهارجریان یافت، ملک سدوخان پوپلزایی کلانتر شهر قندهار(1622)جانب هندوها راگرفت وباتسلط دوباره صفوی ها (1649) بر قندهار ملک سدو خان وقومش به هندپناه بردند وازسوی اورنگزیب درملتان برای شان جایگیر(زمین)داده شد. پنجاه سال بعد دولت خان ابدالی ازاخلاف ملک سدوخان به دست گرگین والی صفوی قندهارکشته شد وبخش اعظم ابدالیان رابه صحرای کرمان درایران تبعید نمود. درجنگ های خسروخان برادرزاده گرگین، عبدالله خان سدوزایی که نیزازنواسه های ملک سدوبود- ازملتان بازگشت ودرفراه به قوای ایرانی پیوست تابرضد میرویس خان بجنگد، اماباشکست ارتش ایران به هرات فرارکرد ورهبری ابدالی هاراعهده دارگردید.
پس ازآزادی قندهارتوسط قوای میرویس خان، هرات بدست ابدالی ها افتاد وهواخواهان ایران راازهرات اخراج نموده وافغان های بادیه نشین وکوچی اطراف سبزوار(شیندند) راصاحب ملک وماوای آنان ساختند. به قول بابرتاقرن شانزدهم طوایف افغان درمناطق جنوب شرق مستولی نبوده اند، چون سرزمین آنان بطورمجزاازنواحی تاجیک نشین، فرملی نشین وترک نشین معرفی شده است. راورتی ننگرهاررا بحیث یکی ازشش ناحیه یاسرزمینی که تاجیک ها درشمال سفید کوه(سپین غر)زیست دارند توصیف نموده وگفته است که درنه دره ننگرهار15 هزارخانواده تاجیک زنده گی دارند وشغل شان زمین داری است. درآنجاها تاجیک ها وجمعیت قلیلی ازافغان ها بودوباش دارند.([23])
فیض محمد کاتب هزاره درمعرفی فرقه ترکلانی ازطوایف افغان درباجورنوشته است:"...وپنج هزارنفرقوم صافی وسی وهفت هزاروپنج صد ازقوم تاجیک وپنج هزارازقوم شینوار ومجموع چهل وهفت هزاروپنج صد نفردرهردوکنارنهرباجاورمقام ومقردارند ودراطاعت انگلیس روز افتراق قومی بسرمی برند."([24]) به همین ترتیب فرقه بنوچی یابانوزایی راکه ازافاغنه گرانی هستند وشامل چندقبیله(پک، غرض زایی، منداخیل، وهسیبک)بوده که بافرقه های مروت، عیسی خیل، تاجیک، وزیری جمعاً295372 نفرنفوس رادردوکناررودتوچی تشکیل میدهند، نام می برد. حال پس ازگذشت چهارصدسال ازین نوشته بابر ترکیب قبیلوی درولایات ماورای سرحد افغانستان کنونی تغیرنیافته، امابه نفوذ اجتماعی یکی ازکلان ترین اقوام این ساحه یعنی تاجیک ها بحیث قوم عمده متوطن درین سرزمین ها(درماورای سرحد) پایان داده شده است.
جنگ های درازمدت تیموریان هندباصفویان ایران خودیکی دیگرازعوامل گسترش طوایف افغان درقلمرو خراسان شرقی وتملک قندهاربود. تیموریان ازافرادجنگ جوی اجیرافغان درجنگهای شان استفاده می کردند، وتعدادی ازخانواده قبایل ابدالی بااستفاده ازین موقعیت دراطراف شهرقندهارجابجا شدند، باینکه قندهارازمرکز سلطنت دهلی فاصله زیادی داشت، ازین سبب قندهاربیشتردرحوزه اقتدار صفویان ایران قرارگرفت، وصفویان درتقویت حالت وموقعیت اجتماعی واقتصادی افغان ها کمک بسزایی کرده اند. میرزابابردرسده شانزدهم زبان افغانی(پشتو)راازجمله زبان های می شماردکه درولایت کابل رواج داشت. همان طوری که ادریسی وعتبی ازمورخین عرب ورود پشتون هارابه هرات درقرن شانزدهم وبه کابل درقرن چهاردهم تائید نموده است.([25])
نخستین حرکت های اجتماعی وسیاسی که پس ازروستانشینی وجابجایی قبایل پشتون درجنوب خراسان صورت گرفت، توسط شخص روحانی بنام بایزد موسوم به "پیرروشان" بود. پیرروشان که مادرش ازشهرجالندهرپنجاب بود، درآنجا تولدیافت واین خانواده بایورش های کورگانیان بخصوص شخص بابربه هند به کانگرم مهاجرت کردند، اما بایزد مجدداً به هندبازگشت وخودمشکلات فراوان زنده گی راتجربه کرد. بایزددراصل خودش ازلحاظ قومی پشتون نبود، وبه قوم اورمری(برکی) تعلق داشت که ازسکنه محلی خراسان بودند، ودرکنارتاجیک ها وپشتون های مسکون عمدتاً درجنوب کشوربسرمی بردند وزبان مستقل گویشی خودراداشتند. این قوم تدریجاً زبان محلی خودرازدست داده وبیشتردرمیان جمعیت تاجیکان منحل گردیدند.
درجنبش روشانیان، زبان وادب پشتودرکنارادبیات پربارفارسی تحت شرایط معینی به تشکل ورشدخود آغازکرد،که نمونه آنرامی توان درتالیفات بایزد روشان وملادرویزه جلال آبادی مطالعه نمود. دردنباله این روند مکتب نظمی خوشحال خان ختک، حمید مومند، رحمن بابا، عبدالقادرخان ختک، کاظم خان شیدابه شعروادب پشتوواردشدند. گویند بایزد روشان ازنخستین کسانی بود که برای نگارش خط درزبان پشتو دست به ساختارالفبازد. کتاب "خیرالبیان" که عمدتاً به زبان پشتو نگاشته شده ازنخستین کتب درین زبان دانسته شده است، که پیرروشان درآن اهداف خودرابرشمرده است. آثاردیگربایزد روشان کتاب های چون "صراط المستقیم" به زبان فارسی وعربی، "مقصودالمومنین" به زبان عربی، "فخرالطالبین" به زبان فارسی دری وعربی و"حالنامه" به زبان فارسی دری می باشد.([26]) ازین روشایسته است که بایزد روشان راموسیس کتابت وادبیات درزبان پشتو خواند.
پیرروشان باورود به هند باخانواده مغولان هند وحکومت های محلی آنها به مخالفت برخاست، هرچند حرکت انقلابی پیرروشان منجربه کوتاه ساختن دست مغولان ازخراسان نگردید، اما ازاو بحیث یکی ازمبارزین جنبش های خراسان نام برده می شود. ادامه جنبش سیاسی بایزدروشان درمبارزه علیه مغولان هند، به عناصرتازه دم پشتون به رهبری حاجی میرویس خان هوتکی غلجایی انجامید، که منجربه استقلال قندهاروتصرف اصفهان وبرخی ازمناطق ایران(فارس) توسط سلسله هوتکیان افغان شد.
تاریخ "حافظ رحمت خانی" ملتانی که ازرهبران روهیله(لقبی که مردمان شمال هند به پتهان ها داده اند) ملتان بود، توسط پیرمعظم شاه تالیف گردیده وازنسخه قدیمی بنام "تواریخ افغانیه" که به زبان های فارسی وپشتو درآمیخته ودر سال 1766تکمیل گردیده، نوشته است: "یوسف زایی هادراول به نشکی، وغوریابه خیلها خصوصاً عشیره خلیل درترنگ و...سکونت داشتند، پس ازآنکه میرزاالغ بیک درکابل 700 نفرازملکان آنهارادرخیانت به قتل رسانید، آنها بسوی پشاوروکوهات کوچیدند...یوسف زایی هامناطق مذکورراازدهقان ها(دهگان ها- تاجیک ها) گرفتند و رئیس دهقان ها نزد کفارپناه برد."([27])
درگزارش مونت استوارت الفنستون آمده است که "دربین یوسف زایی هاتعدادفقیران یاهمسایه گان، نسبت به تعدادپشتون هابیشتراست. اینان مرکب اندازسواتی ها که پیش ازآمدن پشتون هادرآنجاسکونت داشتند. دهگانان، هندکی ها، کشمیری ها، هندوهاوحتی اعضای قبایل پشتون."([28])
درکتاب "تاریخ مرصع" تالیف افضل خان ختک ازمهاجرت قبایل ازکوه سلیمان به قندهاردرعصرشاهرخ والغ بیک وازآنجا به کابل وپشاوروجانشین شدن شان درینجاها بحث نموده ومی نگارد که مومندها وافریدی هابعدترازیوسف زایی ها(درعصربابر)درشمال پشاور جا به جا شدند. ازقرن پانزدهم به بعد قبایل پشتون دراطراف قندهارجاگزین شدند، ازآن جمله غلجائیان درشمال شهردرقسمت غزنی وعشایرابدالی درجنوب وغرب شهرسکونت اختیار نمودند؛ درحالی که هردوبه وادی حاصل خیزارغنداب نظردوخته بودند.([29])
به هرحال، قیام میرویس خان هوتکی در سال1709 در قندهار که به حمایت جناحی در حکومت صفوی در اصفهان، وحصول فتوای جهاد برضد گرگین خان حاکم آذری صفوی ایران درقندهار در هنگام سفر حج میرویس خان از سوی علمای حجاز، وهمکاری متنفذین اقوام( پشتون، تاجیک، هزاره، ازبک وبلوچ)([30]) بر علیه مظالم گرگین صورت گرفت، وحکومت محلی قندهارازگرگین خان حاکم صفوی سلب گردید. هرچنددر راس این حکومت در دوام سی وشش سال درچارچوب یک امارت محلی منزوی که با کشمکش ها وسوقیات نظامی حکام ایران وکورگانی های مغول تبارهندی درگیر بودند، به تعداد پنج تن از سران قبایل پشتون(میرویس خان1121-1130، میرعبدالله1130-1131، شاه محمود1131-1137، شاه اشرف1137-1142 وشاه حسین1142-1151)هجری قمری، به عنوان رئیس قبیله خود حکومت کردند، اما به دلیل اختلافات شدیدبا قبایل ابدالی(غلزایی ودرانی) وقرار گرفتن سران آنها درخدمت حکام صفوی ایران وکورگانی هند، نتوانست ساحه نفوذ خودرا گسترش دهد وعنوان "دولت قندهار" را کمایی کند، ودر دوام همچو حالتی باحمله سنگین نادر افشار درسال1738 ساقط گردید.
درسال1735/1148 نادرافشارخراسانی فرزند امام قلی سلطنت ایران رادر خراسان(مشهد) احراز نمود، وبساط اقتدار هوتکیان افغان را از ایران برچید، وحکمرانی ابدالیان بر هرات رابرانداخت. نادرشاه شهر "نادر آباد" درجنوب قندهاررا بناء نهاد وشهر قدیم قندهار راتصرف ومنهدم نمود. موصوف در سال1737/1150 مناطق شمالی خراسان راتاجنوب دریای آمو از بدخشان تابلخ ومیمنه به تصرف خود در آورد.([31] )
8 جولای 2013, 14:31, توسط پرویز "بهمن"
Part 3 and last
اینکه جریده مشعل دموکراسی نوشته یکی ازاعضای رهبری افغان ملت رابه چاپ رسانید که درآن ادعا شده بود: که گویا "زبان دری رانادرافشار به زوربه مردم افغانستان تحمیل کرد."([32]) ازکم اطلاعی نویسنده مقاله گواهی میدهد. برعکس، برطبق شواهد تاریخی اززمان نادرافشاربود که شهر قندهاربه منطقه پشتون نشین مبدل گردید، وآن به ترتیبی بود که اهالی فارسی زبان قندهار(اعم ازهزاره، قزلباش وتاجیک) علی رغم تجانس های زبانی ومذهبی که بانادرافشار داشتند، دربرابرش مقاومت کردند. نادرپس ازاستیلابرقندهار، آنان راکوچ داد وپشتون هاراجانشین آنان ساخت...بخشی ازپشتون ها(قبیله الکوزایی به رهبری عبدالغنی خان خال یا (ماما) احمد شاه ابدالی)بانادرعلیه حاکمیت هوتکی همکاری کرد، نادردرازای خدمت عبدالغنی خان زمین های بسیاری رابه اوداد. علاوتاً نادر او را نایب الحکومه قندهارمقررنمود.
نادرشاه پس ازاشغال قندهارزمین های واحه قندهاررا-که تاجیکان درآن ساکن بودند- ملک دولت اعلان نمودوبین جنگ جویان افغانی (منظورابدالیان)که درسپاه اوخدمت میکردند، به عنوان تیول تقسیم نمود. تعدادزمینی که درسال 1738م. در قندهار از کشاورزان تاجیک ساکن آن دیارگرفته شدوبه جنگ جویان افغان واگذارگردید شش هزارقلبه بود.([33]) پس ازنادر، طبق اعتراف آقای انورالحق احدی، احمد شاه ابدالی اراضی قندهار رابین عشایر درانی تقسیم نمود ومالیات اراضی خشکابه رادرقندهار ونواحی مجاور آن برای درانی ها تخفیف داد، درحالیکه مالیات مذکوربرای دهقانان غیرپشتون افزودگردید ووظیفه جمع آوری آن را به خانان درانی سپرد و"شاه(نادر)افغان ها رامی فرستاد تادرهمه جا مبالغ شاه گفته راازمردم بگیرند. نادر آنان رابه هوس غنایم جنگی علیه مردم خودشان به کارمی گرفت، وآنان رابدین وسیله به شرکت درمبارزه به نفع خویش وامیداشت.
این امربه خانان موقع داد تا به تدریج املاک دهقانان غیرافغان راتملک کنند. این اشراف قبایل- باغارت مردم شمال غربی هندوستان وافغانستان وآسیای میانه- ثروتمند شدند.([34]) ودرامراداره مملکت نیزبه قبایل افغانی توجه گشت، بدین معنی که نادرشاه افشار، اشراف نظامی قبایل افغان رابه مقام حکومت ایالات نیزمنصوب میکرد؛([35]) ملک های که به قلمرو دولت درانی ها شامل می گردیدند عمدتاً به سه دسته تقسیم می گردیدند:
به عقیده مورخان، نادرافشار دارای سیاست منحصربه خویش بود "همیشه ضابطه ودستوراو چنین بود که درمیان هرایل وطایفه ای که همیشه بزرگ وصاحب اسم واعتبارمی بوده اند، درنظرهای بی وقع وبی قرب ومنزلت داشته، مردم بی پا وسر وبی نام ونشان رابه میان کار آورده شاخص ومعتبرسازد که همیشه بزرگی خودرا ازدولت او دانسته سرازربقه خدمت وفرمان برداری نه پیچد.([38])
با حق بساز وسرزکمندقضا مپیچ تدبیرکی موافق تقدیر آمده
درتاریخ سلطانی می خوانیم: "نادرشاه، خانی ایل ابدالی را به عبدالغنی خان الکوزی که مرد هوشیار واخلاص کیش بود، داد...واکثرروسای ابدالی رابروی بخشیده وسان دیده، به سرکرده گی اوملازم خودکرد، وعبدالغنی خان مذکور شش سال کامل درخدمت نادرشاه درکمال اخلاص شعاری بسر برد ودراکثرمحاربات جان فشانی هاکرده فتح به نام اوختم شد...چنانچه درداغستان قیام ضد نادرشاه افشاررا، همین ابدالیان بسرکردگی عبدالغنی خان خواباندند. و"خزینه ودفینه" سرخای خان لکزی داغستانی درسال1346 هـ ق به دست عبدالغنی خان افتاد وجمله رابغیر تعرض به خدمت نادرشاه رسانیده به تشریفات مناسب باجمعی ازاقربای خود سرفرازگردید.([39]) درادامه همین جانفشانی سرداران افغان به شاهنشاه ایران بود که ابدالیان سپاه "عثمانلو" راشکست داده وقیام برضد نادرشاه رادربغداد فرونشاندند. براثرهمین خدمات بود که ابدالیان قول وقرار نادررا درحمایت ازخویش دراستیلای قندهاربدست آوردند.
باین حال، پیدایش اولین حکومت فیودالی قبیلوی افغان ها با شکل گیری حکومت "ختک ها" درقرن شانزدهم به وقوع پیوسته است، که قلمرو اندکی داشت ونتوانست به مرکزیت سیاسی قبایل افغان مبدل شود. به قول ریسنردولت عمده فیودالی افغان ها(درانی ها)دوقرن بعدتر از "ختک ها" ویک دهه پس از "هوتکی ها"، در اواسط قرن هجدهم توسط احمد شاه درانی یکتن ازفرماندهان لشکرنادرشاه افشارخراسانی در1747 پدید آمد، وقلمرو حکومت خودرا نه تنهابه مناطق مسکونی افغان ها، بلکه به سرزمین های اقوام همسایه نیز گسترش داد.([40])
درمنابع تاریخی هرجا که نام "افغان" به ملاحظه میرسد، مراد پشتون هاست، هنوزدرمیان اقوام کشور، کلمه افغان به قوم پشتون افغانستان اطلاق می گردد، نه همه باشنده گان کشور. این موضوع راسده هاقبل پیش ازنام گذاری افغانستان، خوشحال خان ختک باصراحت بیان نموده است:
دافغان په ننگ می وتلله توره ننگیالی دزمانی خوشحال ختک یم
8 جولای 2013, 15:26, توسط نادر
مریض روانی، تفاله پرچمی و چوکره جهادی،
باز به گمانم که دارو های عصابت را متواتر نخوره ای، که کله ات را اینچنین به در دیوار میکوبی.
حوصله خواندن پیام های سریالی ترا که با دشنام دادن شروع و ختم میشوند، ندارم.
تمام نوشته های تو آدم بد زبان و بد اخلاق جزء توهین به کسانیکه نظریات فاشیستی و نژادپرستانه ای ترا تائید نمی کنند،
چیزی بیش نیست. تو بدبخت روز به روز دیوانه تر میشوی.
8 جولای 2013, 16:29, توسط پرویز "بهمن"
نادرک اوغان!
من هرگز به کسی دشنام نداده ام ونمیدهم. زمانی که من میگویم اوغان ازنسل خر است این نظر من نیست بلکه نظریهء بزرگترین مردمشناسان ازجمله دانشمندان اوغان می باشد.
خر بودن اوغان ازخود علایم ونشانه های خاص خودرا دارد که جناب عالی وچمبرک از آن برخوردار می باشید.
اسفندیار خان ولی یکی ازین علایم را لجاجت ویکدنگی میداند که اوغان هرگز از نظریهء خود چه غلط ویا هم صیحیح تنازل نمیکند. این نشانه درعبارات ونظریات خودت بوضوح قابل رویت است.
مولوی بجلگیر مرحومی نیز درخطبه های میدانی اش گفته است که بعضی از قبایل افغان ریشهء خری دارند.
ازین هم اگر بگذریم افغان درزبان انگلیسی به سگ شکاری اطلاق میشود ازین ناحیه نیز میتوان گفت که تمام افتخارات افغانی به سگهای شکاری نیز میرسد. من هرگز ضد کدام تبار ویا قوم مشخص نیستم. من میخواهم که سگ نباشم ونام وهویت سگ بالای من اطلاق نگردد. اگر جناب عالی وهمفکران تان علاقه به سگ بودن دارید. میتوانید این طوق لعنت را به گردن خودتان بیندازید اما خواهش جدی من ازشما وهمفکران تان این است که دیگران را لطفا به سگ بودن تشویق نکنید. بر پدر هرکی اوغان است وبر افغان بودن خود افتخار میکند هزار بار لعنت.
با احترام
پرویز بهمن
8 جولای 2013, 18:59, توسط سفی الله صافی
ما پشتونها ظلمهای زیادی کرده ایم. الله این روز ها را بر سرمان میآورد تا ببینیم ظلم خوب نیست. فرزندانمان را از یک طرف امیریکا میکشد و از طرف دیگر برادر پشتونمان. ما هنوز از ظلم کردن دست نکشیدیم و مردم غریب را تاراج میکنیم. سران ما با حماقت هایشان ما را پیش کل دنیا لوچ کردند و فسادشان رتبه اول را گرفت. کاسه به دست خیرات میخورند و نامشان را روشنفکر میگذارند. ظلم اگر کردید خداوند چنان روز هایی را سرتان بیاورد که مردگانتان در گورشان بلرزند.
9 جولای 2013, 06:43, توسط نادر
یک جرقه ای از انسانیت که در مغز بیمارروانی - تفاله پرچمی- چوکره جهادی دوباره خاموش شد:
چهار شنبه 12 جون 2013, بوسيلهى پرویز "بهمن"
".... بناء هیچ تبار وهیچ نژادی را درجهان نمیتوان یافت که همهء آنها درمجموع، خوب ویا خراب باشند همه مسلمان ویا کافر باشند
درهرقوم ونژاد وتبار، انسانهای خوب وبد، کافر ومسلمان، عالم وجاهل شریف وشرارت پیشه، ظالم ومظلوم، حاکم ومحکوم یافت میشود.
هیچ قوم وهیچ تباری در دنیا وجود ندارد که خوب وراستگو وراستکردار وشجاع وایثار گر باشد.
چنانچه که هیچ قوم وهیچ تباری در دنیا وجود ندارد که سراسر پست وذلیل ودروغگو وخاین وجبون باشد.
چنین قضاوت های کلی، دربارهء ملل واقوام جهان ناشی از یک ذهنیت بیمار ومالیخولیایی است که همهء انسانها را از آئینهء یک شخص معین می بیند.
بناء پشتونها نیز ازین قاعده مستثنی نیستند،. ما، پشتونهای مسلمان ومومن داریم، پشتونهای کمونیست واتائیست هم داریم، پشتونهای شیعه نیز داریم، پشتونهای هنرمندورقاصه هم داریم".
پرویز "بهمن"
10 جولای 2013, 16:52, توسط پرویز "بهمن"
نادرک اوغان!
هیچگاهی هیچ جرقهء انسانیت درمغز من خاموش نگردیده نمیگردد. آنچه را که روایت کرده ایی حالا نیز بدان باور دارم ولی مشکل این است که خودت را تثبیت کن که خودت ازکدام نوع افغان هستی؟ ازجنس آنهایی استی که تا مغز استخوان تشریف دارد ویا ازجنس انسانهای که انسانیت را مقدم بر افغانیت میداند؟ تا جاییکه من ازعبارات ونظریات مالیخولیایی ات ملاحظه میکنم تو وچمبرک هردو ازیک چشمهء گندیده آب میخورید وآبشخور فکری همهء تان یکی است.
چرا این جرقهء انسانیت درمغز بیمار تو روشن نمی شود وبرهرچه خرافات وافغانیت است لعنت نمی فرستی؟ افغانی که هم از غیرت وشجاعت وخارجی ستیزی می لافد وهم وطن وناموس وطن را دو دسته به خارجی ها تقدیم میکند. هم از ظلم وجفای پاکستان می نالد وهم به امر ودستور مقامات نظامی واستخباراتی پاکستان هموطنان غیر پشتون خودرا قتل عام میکند. آیا این موضوعات به نظر تو شوخی معلوم میشوند ؟
11 جولای 2013, 11:02, توسط نادر
تو بیمار روانی با همان مِتود های ک. جی. بی که در دوران چوچه سگ روسی کارمل وطنفروش آموخته ای،
از هیچ نوع اتهام بستن بر کسانی که مخالف نظریات فاشیستی تو اند، دریغ نمی کنی.
مباحثه با تو بیمارروانی - تفاله پرچمی- چوکره جهادی مانند شاشیدن در ریگزار است.
13 جولای 2013, 07:21, توسط چمبر علی
یکی از علمای بزرگ خر و اسان زمین بهمن و بولانی چنین مینویسد " این چمبرک بداخلاق که هم مخاطب خودرا توهین میکند وهم ازطرف مقابل خواهان ادامهء بحث وگفتگو با اسناد ومدارک تاریخی است موجود عجیبی است. من نمیخواستم که درین بحث خودم را با این بداخلاق قبیلوی شریک بسازم "
این احمق روانی بهمن از طرف دهن بحث را به ما بس کرده است ، به استلاح قٌر گفته است ، ولی از راه مقعد شریفش شروع کرده چیزهای ضد و نقیضیکه فکر نکنم غیر از خودش حتی میستر بولانی هم انرا خوانده باشه ... مشت نمونه خروار یک چند گپهای احمقانه و ضد و نقیضش بری تان میارم که حتی شاید، خر هم به ان خنده کرده باشه ....
اقای خر بی دم چنین میفرماید " در دایره المعارف شوروی چنین می خوانیم : هزاره خلق ترک زبانی که بعد از حمله ی هون ها که در قرن چهارم میلادی صورت گرفت ، به .جود آمد و در دشت های سواحل غربی دریای خزر به زندگی کوچیگری مشغول شدند. هو چنان"هزاره خلق باستانی که در قرن هفتم تا دهم دولتی را تشکیل دادند که وسعت آن از بخشهای زیرین ولگا تا قفقاز و ساحل شمالی بحره یسیاه را در بر میگرفت" در لغت و فرهنگ المنجد هزاره این طور آمده است :"هزاره ناحیه ای است در پاکستان شرقی نزدیک بخش هیمالیای غربی بین کشمیر و هند..."در دایره المعارف بریتانیکا ذیل کلمه ی هزاره می نویسد "هزاره ها در بخش کوهستانی به نام هزاره جات در جنوب سلسله ی هندوکش و در منطقه ی غرب انار دره(گندره) در سرحد ایران زندگی می کنند" در دایره المعارف آمریکانا، تحت نام افغانستان توضیحاتی درباره ی مردم و نام هزاره داده شده است، بدین شرح"
حالی دوستان کابل فریس قضاوت کنه ، میستر بولانی به کلی این را رد میکنه ، که هزاره ها ترک استن، به این پافشاری داره ، که هزاره ها از نژاد فارس میباشه ، در این جا تصادم بزرگ در بین بولانی و بهمن بی دم ، به نظر میرسه ، ولی با این همه مخالفت نظر ها اقای بولانی از بهمن بی عقل تشکری میکنه ، و نظریاتش عالمانه و برجا و مناسب میدانه... این هم شد قصه ی هم خواب و هم تعبیر ، هم رد میکنه و در عین حال از نظریات همدیگر استقبال هم میکنه .... یعنی همو گپ است که تو مرا خان صاحب بگو من ترا خان صاحب میگم ههههههههههههه
اینجا یک گپ احمقانه که خر هم خندیش میگیره به این نظریه عالمانه و مفکوره لپوجپی بخوانین که چی میگه :
" مرحوم وحیدی فولادیان می گوید: هزاره ها به این جهت به این نام مسمی شده اند که از هزاره جات هزار چشمه خوشگوتر بیرون می آید و قبل از اسلام به جای آن هزار مسجد و هزار منبر ساخته شده است : برخی گویند و جه تسمیه هزاره به این خاطر است که سرزمینشان دارای هزار نهر و رود و هزار دره و هزار کوه مرتفع می باشد". (یزدانی حسین علی ، پژوهشی در تاریخ هزاره ها،ج1،ص 146)
"""" قبل از اسلام به جای آن هزار مسجد و هزار منبر ساخته شده است """" بهمن احمق !!! قبل از اسلام اونجا منبر و مسجد چی میکرد؟؟ ایا دیوانه نشده ای ... راستش وخت ندارم که کل پیام های عالمانه و مستندش بخوانم ، ولی مطمئن استم که در هر گپش یک جمله احمقانه و خنده اور موجود است ... خواننده ها بخاطر ساعت تیری هم میتانه بخوانه ...
13 جولای 2013, 07:39, توسط بی وطن!
جمپرک بر پدر آبی تو لعنت با این خزعبیات و... تو کی ادم خاد شدی؟؟؟؟