زبان گفتاری«هزارگی»؛ اصطکاکی در مقابل چرخ «مدرنیزم»، یا ارزشی که باید آن را حفظ کرد؟
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
از دیر زمان بدینسو در بسیاری از محافل ادبی-فرهنگی موضوعی که همه را وا میدارد تا در ارتباط آن، به تناسب اندوخته های علمی شان وچگونگی برداشت شان از سنت، فرهنگ، داشته های فرهنگی، مدرنیزم وبالاخره، راه های رسیدن به به یک جامعة مدرن باید طی شوند، لب به سخن گشاید؛ چگونگی برخورد با زبان گویشی یا گفتاری هزارگی می باشد.
بعضی ها کاسه داغتر از آش، به رد نظرات کسانی می پردازند که ادعا دارند: لهجة گفتاری هزارگی باید حفظ شوند! چنین کسانی همیشه فلاخن در دست آمادة این است که به زعم خود شان گویا اندیشة واپسگرایانه وارتجاعی ای یافته، تا آنرا همراه با گوینده اش درکاسة فلاخن نموده وبه آن سوی دیار تاریخ بفرستند ودر واقع آماده اند که کسی بگوید: "زبان ما معرف تبار ماست، وباید حفظ شود"، تا این آقایان«شمشیر داموکلس» خود را برسر شان فرود بیاورند وبرای شان درسی بدهند که دیگر تازنده اند، مانعی بر سر راه مدرنیزم ومتمدن شدن ایجاد نکنند!!
اما جبهه ای که در طرف دیگر قضیه رجز خوانی دارد وخود را برای یک جنگ، جنگ عادلانه!!، جنگ ارزش ها وداشته های فرهنگی وتاریخی، در مقابل کالاهای وارداتی بیگانگان وفرهنگ تحمیل شده، آماده می کنند؛ نیز دست کم از جبهة اولی ندارد. این جبهه با طرد هرنوع دستآورد، اختراع، اکتشاف، فرآورده های علمی ودیالکتیک طبیعی تاریخ برسکوی از قله های دُگم، متحجر وکور و واپسگرایانه ایستاده، واز این که توانسته اند به خیال خود شان با نقشه های فرنگی، کالاهای وارداتی، تهاجم فرهنگی، ارتداد از ارزش ها، بیگانه پرستی وهر آن چیزی که بوی مدرنیزم، ماشینزم وسکیولاریزم می دهدکه متأسفانه باید گفت؛ نه مدرنیزم را درک کرده اند ونه هم ماشینیزم، سکیولاریزم یاهر ایزمی را که برسر زبان می آورند مبارزه کرده اند، بایک سنگسار ویا یک حکم قتل نفس دیگر جشن وهلهلة پیروزی شانرا برپا می کنند وبا این کار شان بالای فرهنگ، دین وآئین شان، که گویا از سقوط نجاتش داده اند منت می گذارند!!
راستی، رسالت در این میان چیست؟ ما چه وظیفه داریم؟
با آن به اصطلاح روشنفکران رنگ شده هم دست شویم وبا نقد هرگونه سنت، ارزش های فرهنگی وباور های گذشته وسپردن آنها به دل سرد تاریخ، به شاهراه مدرنیزم وتمدن پاه گذاریم؟ یانه، مدرنیزم جامه یی نیست که در کنسرسیوم های غربی دوخته شده وماهم بدون این که بیندیشیم: آیا این کالا زیبندة تن ما خواهد بود، وباآنهم، آنرا وارونه برتن کنیم، ودریابیم که مدرنیزم آن نوع تجدد در ماهیت، وآن نوع عقلانی ساختنی است که که هیچ گاهی در تقابل با زبان یا لهجة گویشی خاصی قرار نگرفته، ودر واقع مدرنیزم زمانی به حالت هراجتماع مفید می افتد که با داشته های انحصاری فرهنگی همان جامعه تلفیق داده شود؟
آیا زبان هزارگی سنتی است که متکلمین این زبان، به خاطر رسیدن به مدرنیزم وجامعة مدرن باید آن را پشت سر گذراند؟- زیرا که یکی از لازمه های مدرنیته، قطع رابطه با سنن کهن است-
یا مدرنیتة در خور اجتماع ما وموافق با اوضاع اجتماعی ما، آن است که با داشته های فرهنگی وتاریخی ما مطابقت داشته باشد ودر این حالت، لهجة گویشی هزارگی مانعی برسر راه این نوع مدرنیزم بوده نمی تواند؟
تارسیدن به جامعة مدرن، کوره راهی را باید طی کنی، یا حداقل از یک وادی ای برخیزی که یکی از مشخصاتش همین لهجة گویشی خاص، یعنی هزارگی است که همچون پیله به دور کرم ابریشم پیچ خورده وکرم را اجازة رهیدن نیست، باید آنرا درید تا بیرون شد! یانه، ارابه یی است که هرچند سالخورده، ولی تنها وسیلة در دست داشته می نماید که مرمت آن تنها راه رسیدن به جامعة مدرن؟
مجموعاً این دو راه، راه هائیست که جبهات آماده وشمشیر در کمر، آنها را در پیش گرفته اند ویا حداقل تاهنوز به همین دوراه اندیشیده اند. راهی دیگری هم این است که در مقابل جَو وگندم بی تفاوت باشیم ودر مقابل هر دو نظر متذکره، نقاب بی خاصیتی را برصورت پهن کنیم، ویا به گفتة عوام:«نه یار علی باشیم ونه یار عمر»!!
آیا این سه راه، تنها راه های ممکنه ودر اختیار است یا راه چهارمی هم وجود دارد؟
با درنظر داشت این که در هرجامعه ودرهر زمانی ودرهر موقعیتی، افکار واندیشه های مترقی وپیشرو به صورت خود به خودی در یک محیط به شدت در ظلمت نگهداشته شده و واپسگرایانه وبه دور از همه چیز، به وجود نمی آیند. در تمام برهه های زمانی، در هر کشوری، افکار واندیشه های مدرنی که باعث ایجاد یک تغییر بنیادی در همان کشور شده اند وچرخ تاریخ را به پیش برده اند وبه سوی مدرنیزم قدم گذاشته است واجتماع آن کشور پله های ترقی را پموده اند؛ از محیط نسبتاً پیشرو ویا به سخن دیگر، از بیرون وارد آن جامعه شده اند. انقلاب کبیر فرانسه که روبسپیر وکلوپ ژاکوبن به عنوان رهبران فکری آن انقلاب محسوب می شوند، همه قبلاً در یک محیط خارج از فرانسه وبیگانه تربیه شده وبادرنظر داشت اندوخته های علمی وافکار پیشرو وانقلابی، پایه های فکری انقلاب را ریختند، وبا تکیه به همان نظریة مشهور: «برای این که بتوانی انقلابی را در جامعه سبب گردی، لازم است تا مدت ها قبل، آن انقلاب را در مغزت ودر افکارت به وجود آورده باشی!» حرکت خود راآغازیدند. این انقلاب مغزی مستلزم این است تا افراد با بینش های متفاوت بیگانه وبیرونی وافکار بیرونی آشنایی یابند ورستن از بندهای سنتی گذشته نیز یکی دیگراز پیش شرط های این انقلاب است.
پس، آیا به چنین انقلاب هایی هم می توان گفت: «انقلاب وارداتی»؟!
به نظر نگارندة این سطور، چنین چیزی را، وهرچیزی را نه باید با همان مهر از قبل تهیه شدة «وارداتی» مشخص کرد وبرایش تعیین تکلیف نمود!
ولی بحث زبان تاجایی متمایز تراز چنین بحث هایی بوده ودرخور برخورد متمایز.
آیا زبان هزارگی باهمان لهجة خاص، دارای یک پایة ادبی است، تا برمبنای آن باید این لهجه را حفظ نمود؟ پیشینة تاریخی این زبان چیست؟ آیا این لهجه می تواند مستقلاً معّرف یک قوم ویک فرهنگ خاص باشد؟
آیا این زبان در کجای تاریخ زبان «پارسی-دری» قرار داشته وچه ربطی با فارسی میانه دارد؟
بعضی های میخواهند این لهجه را با اویستا، کتاب مقدس زردشتیان وفرهنگ زردشتی ارتباط دهند، واز آن طریق مابین کسانی که با چنین لهجه یی تکلم می کنند وزردشتیان، یک وجهة مشترکی بیابند، تاکجا می تواند این کوشش صادق باشد ودرست؟
با آنهم، درنهایت، آیا زبان می تواند به عنوان غنای فرهنگی وتاریخی یک قوم محسوب شود؟
آیا حفظ آن می تواند به عنوان حفظ یک داشتة فرهنگی وتاریخی یک قوم خاص به حساب رود؟
جبر تاریخ وراهی را که انسان وانسانیت در پیش گرفته است، حکم می کند تا انسان ها همیشه به خاطر بهبود وضعیت زندگی شان، رسیدن به به رفاه وآسایش، مترقی شدن ومتمدن شدن ومدرن شدن؛ در تلاش، مبارزه، مقاومت ودرگیر یک انقلاب مدام باشد، آیا این نگهداشت زبان می تواند سدی برسر راه این انقلاب مداوم باشد، یا این انقلاب با چنین چیزهایی، مثلاً تغییر زبان، اصلاً واصولاً برخورد نمی کند؟
دیدیم که انقلاب صنعتی اروپا، انقلاب کبیر فرانسه، روسیه، انقلاب اسلامی ایران و... وصنعتی شدن بساکشورها ازقبیل: ایالات متحدة امریکا، کشورهای اروپایی و...مستلزم تغییر زبان یالهجة خاص در کشورهای مذکور نشدند.
وضعیت خاصی را که کشور ما دارد وباورهای منحصر به خودی را که اجتماع خاصتاً بومی ما دارد، اغلباً حتا کسی که می خواهد زبان انگلیسی، چینی،ترکی یا هرزبان خارجی دیگری را بیاموزد، باید با بسیاری از سنت ها که در لباس افراد مجسم می شوند وداع کنند ومثلاً روشنفکرشود!! دقیقاً درچنین وضعیتی ودرچنین جامعه یی می توانیم بدون تغییر درلهجة گفتاری زبان، تغییر اساسی درفرهنگ کهن خود بیاوریم؟ یا اصلاً هیچ تغییری، حتی رفتن به سوی مدرنیزم نیز ضرورت نیست؟! واگر است، با کدام وسیله، آیا جایز است همان الگویی را که اروپا، کشور های مترقی آسیا، استرالیا، ایالات متحدة امریکا و...تا رسیدن به یک جامعة مدرن یا حداقل نسبتاً مدرن پیموده اند، قدم به قدم دنبال کنیم؟ یا چنین چیزی، الگوپذیری خاصی است که نمی تواند ریشه وبنیاد مارا مدرن ساخته ودرماهیت ما تغییری بیاورد؟
واز این قبیل سوالها....
با طرح سوالات بالا ومرور آن، از خواننده یی که علاقه مند بحث وگفتگو در این مورد است، میخواهم تا با ارائة نظر شخصی شان پلمیکی را بوجود آورده وبا تجمع نظرات مختلف وجمع بندی آنها تاجایی که مقدور است با نتیجه گیری از آنها حتی المقدور به یک نتیجة واحدی برسیم.
پيامها
9 دسامبر 2013, 14:09, توسط Hussain Sharifi
kabulpress ham ba nashaar kardaan chinin mataleeb sathi jaygaah khod ra dar donya e rasaana e afghanistan az daast dada
10 دسامبر 2013, 09:37
با هر زبان که دلت میشه گپ بزن. کی مانع تو شده؟