چند موردی در مورد به«پرنده ی بی مورد»
گردآورد شعری «وحید بکتاش»
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
در جستارهای چیستی شناسی شعر که امروزیان ما برای امروز اندیشی تحویل شعر می دهند، کمتر با نیازها و نشانه هايی رو در رو می شویم که برای شعر ما راهکارده باشند و به درد پالایش و پرورش اندیشه های نو بخورند. در حوزه ی فارسی افغانستان، برسی و دیدبانی شعر پیش از این که در اختیار آفرینش گذاشته شود، در خدمت آفرینشگر نهاده می شود این در حالی است که در حوزه های بیرون مرزی، سنجش و دیدبانی شعر جای خود را به یک رویکرد جدی و دلگرم کننده داده است و شعر امروز هنوز هم با همان سنجش های کلاسیک و عناصری مانند: عاطفه، خیال، زبان، موسیقی و وزن به بررسی گرفته می شود. این پیشامد، سیر پیشرفت سنجش شعر سپید وغزل ما را به سمت روزمرگی، قراردادی شدن، سردرگمی و ناپختگی سمت و سو داده است و آسیب های جانبی این کوتاه نگری را به گونه ی خیلی درشت می شود روی آفرینش و آفرینشگران ما دید.
باچشمداشت به این اشاره می خواهم در این جستار تنها پای دوـ سه مورد از چیستی های این گردآورد که در نقد امروز جا دارد، خط بگیرم.
نام و خط فکری کتاب
اگر گز و مترها و معیارهای را به سنجش بگیریم که میان نام گذاری گرد آورد شعرسپید وعزل تفاوت می گذارد، در شکل هندسی و درونمایه ی پرنده ی بی مورد نشانه های به چشم می خورد که می تواند برازندگی نام را برای یک گردآورد شعر سپید داشته باشد. در پس منظر تصویر و هجاهای (پرنده ی بی مورد) هم آوایی، ابهام و بارهیچ انگاریی دیده می شود، که به شکل آن مدرنیزگی بخشیده است. اگر بخواهیم این هیچ انگاری را با درونمایه ی شعرها پیوند بزنیم، هم خوانی ظریفی میان روان نام و شعرها می یابیم و اگر نام (پرنده ی بی مورد) را در مرکز کتاب، مدار قرار بدهیم به راحتی می توانیم چرخش شعرهای کتاب به دور آن را پیدا کنیم به این نام ها توجه کنید:
«تنهاترین پرنده ی محله» «شعرپنجم، برگ 11»
«سنگ مثل من» «شعر هشتم، برگ 19»
«دست های خالی گنجشک» «شعر دهم، برگ 23»
«اسرافیل» «شعر پانزدهم، برگ 34»
«آیینه را تراشیدم» «شعر بیست و سوم برگ 52»
«هیچ کس» «شعر بیست و پنجم برگ 56»
و...
اگر بخواهیم همخونی و پیوند نام کتاب را در شعور و درونه ی شعرها جستجو کنیم، همخوانی نسبی میان آن ها را در تمام شعرها میابیم که این امر از جایگاه گزینش نام، این کتاب را در رده ی یکی از موفق ترین کتاب ها جا می دهد، این هم تکه هایی که پیوند نام و شعرها را نشان می دهد:
سرم گورستان هزار سنگ هست
برگ 3 - سیبی که جانشین سنگ شد
***
شانه هایم گورستانی است
هزاران مترسک را
که پدرم برای پراندن اندوه
در من گماشته بود
برگ 8-9 جیب راست پدر کلانم
***
موریانه های سرم
هزار راهی است
برای مورچه های به بن بست رسیده
«جیب راست پدر کلانم» برگ 8-9
***
و ملایی که برای من
پنج گنج می آموخت
به باد ایمان آورد
«تنهاترین پرنده ی محله» برگ 14
***
سرنوشت آدم سنگ است
تمام زمین را سایه می کارم
سنگ و سایه
جای خوب است
برای بزغاله های نو بلوغ
«سنگ و سایه» برگ 15
***
گنجشک ها را می پرانم
از گندم زار
بر دل زمین
مترسک می کارم
«تابلوی زندگی» برگ 29
***
تنم را به باد بسپارید
«تنم را با گاوها قلبه کنید» برگ 40
و...
با توجه به جو ادبی و رسم نام گذاری کتاب و دریافت های هم سویی میان نام و شعر ها این نام در پیشخوان
کتاب جا افتاده می نماید.
شناسنامه شعرها و شاعر
با توجه به روان و خط فکری شعرهای کتاب که در بالا نیز الگو هایی از آن ها آورده شد، برچسب هیچ انگاری، نخستین نشانه ای است که در فهرست شناسنامه ی شعر و شاعر جا می گیرد، این مورد از نام کتاب آغاز و تا برگ پایانی آن دنبال می شود. اگر بخواهیم بیشتر از این به کاوشگری روان شعرهای پرنده ی بی مورد بپردازیم می بینیم شاعر در لفافه هیچ انگاری، بیزاری و نفرتی را پاکت می کند که در آیینه ی آن می شود دنیای پنهانی او را دید. در کلیت، شعرهای گردآورد پرنده ی بی مورد، به دنیایی پهلو می زنند که رنگ های سیاه، کدر و نفرینی دارند و این مورد رد پاهای پوچ گرایی و بیزاری شاعر از زندگی را نیز به شناسنامه ی شعراو افزن می کند. از یک پهلوی دیگر این گونه پرداختن، درگیری شاعر با خودش را نشان می دهد و او در شعرهایش بیشتر از دیگران زندگی می کند و گاهی هم این پرداخت آن قدر شخصی و ویژه ی خودش می شود که پیوند خواننده و شعر را از هم می گسلاند. شاعر با سیال ذهن و چشم سوم خود از گوشه های دنیای خود عکس برداری می کند، عکس هايی که همه کدر و خاکستری استند و مایه های رنگه ی زندگی کمتر در آن ها دیده می شود.
آوردن حرف (و) که شاملو بیشتر در ساختمان شعرش آن را به کار می گرفت، بیشتر از این که راهکار برای دیگران و حرف پیوند «و» باشد، روش کار او بود. استفاده از این روش بیشتر یک تقلید آگاهانه انگاشته می شود تا این که «و» را یک عنصر شعر سپید بپنداریم. تنها در مواردی که ما برای پیوند دادن دو ترکیب یا بند از سر ناگزیری استفاده کنیم، بجا خواهد بود و از این نگاه گردآورد تنها ترین کتابی ست که در این مورد با آن آگاهانه برخورد شده است. این امر هم، شعر او را یک گام به سمت پختگی و امروزی شدن برده است.
ساختارمندی و بی ساختاری
یکی از مواردی را که سپیدسرایان ما تا هنوز آگاهانه یا ناآگاهانه نتوانسته اند با آن کنار بیایند، مشخصه ها و نیازهای ساختار است. اگر این مورد را در این گردآورد و کلیت شعر سپید افغانستان زیر آزمایش بگذاریم، ژن های نامطلوبی که از آن شناسایی می شوند خود دچار ابهام و گنگی استند. یکی از این ابهام ها این است که زایش شعر سپید، خود شکستن ساختار و رسیدن به تازگی بود، برای رسیدن به تازگی که خود ازعناصر ساختار شعر سپید است، باید یک رشته از معیارهايی را که برای اندیشه دست و پاگیر می شود، شکستانده شود. پس باید بپذیریم که ساختارشکنی در شعر سپید خود نیازی از ساختارمندی است. با چشم داشت به این که در این مورد آن قدر افراط روی نگیرد که اصالت و معیارهای سپیدسرایی زیر پرسش قرار بگیرد. به دیدگاه من در این کناره روی ها و رسیدن به تازگی، باید با یک سری اصل ها کنار بیایم، مثلا در یک شمار از شعرهای پرنده ی بی مورد، با بی ساختاری رو در رو می شویم که خود به گونه خود ساختارمندی استند، مانند این شعرهای:
مسیر باد را که گذشتی
به سنگ ها سلام دادی
و سنگ ها به رسم تعظیم
کلاه برداشتند
درخت ها قدم به قدم
ترا زنده باد گفتند ...
«پرنده ی محله» برگ 11
***
و در شعرهای «ستاره ی من!» برگ 13
***
«عاشقان افسانوی» برگ 17
***
دست های خالی گنجشک برگ 23
«تابلوی زندگی» برگ 29
و... این نشانه ها دیده می شود.
اما به یک شمار از شعرهای این گردآورد که تنها شاعر را ارضا ساخته اند، نمی شود شعر ساختارمند گفت. در این گونه شعرها، خواننده تنها یک آلبومی از عکس های متضاد و همزاد را می بیند، متضاد و همزاد بودن این عکس ها به هم ریختگی ساختار را نشان می دهند، اگر درونی تر به آن ها نگاه کنیم، وقتی خواننده مجبور می شود برای دنبال کردن عکس ها آلبوم را صفحه بزند، این (صفحه زدن) خود می تواند عنصری از ساختارمندی درونی شعر باشد، مگر از جایگاه شکل بیرونی نمی تواندبهم ریختگی ساختاری این شعر ها را بپوشاند. این گفته ها می آیند که این را بگویند: که در این دست از شعرهای این گردآورد، ما با بی ساختاریی رو در رو هستیم که از جایگاه شکل هندسی درونی ساختارمند هستند و از دیدگاه چیدمان بیرونی در آن ها به هم ریختگی دیده می شود. از یک شعر به عنوان الگو این جا می آورم:
همیشه پنجه کشید / رسوایی ام را / تنی که هیچ گاهی / گرم نشد / سرم گورستان هزار سنگ است / که هفت قدم برداری / خاک دل تعارف می کند / اسبان وحشی دشت / سال ها / نیزه به نیزه / مرا دویدند / بغض گورستان ترکید / در شام آدینه / از تصور مردگان / شب جیغ کشید / سپیده دم / ایمان آورد/ تنهایی دشت را هنگام عبور تابوت / تابوت! / دستانم را تکان داد / سیبی که جانشین سنگ شد.
در شعر سپید یکی از نیاز های ساختار فرم است و فرم همان چوکاتی را می گویند که شاعر با آن بنای اندیشه خود را بلند می برد. در شعر های سپید موفق شکل بیرونی فرم باید دایروی باشد، مگر درشعری که در بالا آمد، شاعر نخواسته است با فرم برخورد آگاهانه داشته باشد. با این که در این شعر شاعر مخاطبی را که در مدار شعر قرار داده است می تواند همه عناصر شعر را دور خود بچرخاند و زنجیره ی اندیشه گانی، چیدمان تصاویر و فضای شعر را کنار هم بگذار، مگر دربند پایانی شعر با آوردن:«سیبی که جانشین سنگ شد» شاعرهمه چشم داشت های خواننده را می شکند شعر بی آن که شکل دایره وار را به خود بگیرد و آغاز و پایان آن به هم گره بیافتد، معلق می ماند. با این که شاعر می توانست این کورد آخر را طوری به سیم بزند که همه فضاهای شعر به هم گره بخورند. این نارسایی در شماری از شعرهای دیگر هم دیده می شود که شاعر در وارد کردن ضربه آخری آن ها تفننی برخورد کرده است.
با این که شعرهای این کتاب در کل، خمیره ی امروزنگری را در خود دارد، مگر سیال ذهن و خط روانی شعرهای این کتاب بیشتر منحنی و نا پخته استند و در آن پرش شاعر از تصاویر به محتوا و از محتوا به فورم دیده می شود. این امر باعث می شود که گاهی زنجیره ی شکل بیرونی شعرها دچار بی تعادلی شوند ولنگش هایی هم در آن ها دیده شود مانند این:
همیشه پنجه کشیدم
رسوایی ام را
تنی که هیچ گاهی
گرم نشد
سرم گورستان هزار سنگ است
که هفت قدم برداری
خاک دل تعارف می کند
«سیبی که جانشین سنگ شد» برگ 3
***
سنگلاخ های داغ
جشن کلاغان روشن
روشن از خاطرات مانده ی انسان
آفتاب قهرمان ملی است «سنگ مثل من» برگ 19
و...
به هر حال، کتاب پرنده ی بی مورد، جهش شاعری را نشان می دهد که پس از یک کوتاه سرایی نه چندان نفس گیر به دنیای بلندسرایی رهنمود شده است و در لایه های این کتاب شعرهايی هستند که حلاوت و شیرینی در آن ها رسوب كرده است.
و پرنده ی بی مورد در دنیای ادبیات پارسی افغانستان دلیلی است برای انکار ناشدن شاعری که روز های خود را لای لایه های این کتاب گم کرده هست و اگر در لایه های این کتاب خود مان را نمی یابیم، شاید نسل های پس از ما رد پای ما وگمشدن ما را پیدا کنند و به هم دیگر نشان بدهند که:
خدا برای چریدن عطر تو
گله گله
گوسفند آفرید
«تنهاترین پرنده ی محله» برگ 12
***
برای پرسش های یک فیلسوف دیوانه
از تصویرت بوی عرق می آید
«عاشقان افسانوی» برگ 17
***
به درخت که نگاه کردی
دست هایم
شاخ بر آوردند
«شیطان» برگ 32
***