
بنام چاشنی بخش زبان ها/ مقاطعه با "کاروان شعر"
خیال کرده اند که کاروان شعر هم دکانی است همانند بسیاری از دکان های احزاب سیاسی. خیال کرده اند که می توانند در کاروان شعر رهبر شوند و برای ادبیات جامه بدوزند و برای جامعه، ادبیات بسازد/ دو نامه از ميرحسین مهدوی و پيکار پامیر
قرار بود بر وفق همکاری ها و همراهی های صمیمانه ودلسوزانه با " کاروان شعر " غرض سمتدهی سالم و سازنده ی آن بسوی دلها و نیز بمنظور تکامل قدم بقدم آن در راستای خدمتگزاری آرزومندانه و مستقلانه ی ادبی و فرهنگی ، وجدان را تا حدی اقناع نمایم ، ولی چون به قول معروف ، هیچ گلی بی خار نخواهی یافت ، متآسفانه خاری بر سر راه این کاروان روییدن گرفت و به نیش زدن به پای بعضی از رونده گان آغاز نمود، خاری که علی رغم کم مقدار بودنش ، میخواست همیشه بر اوج دیوار نشیند و ازان جا بر لاله های آزاده انظاره کند. خار سر دیوار ، کار را تا بدانجا کشانید که علاوه از نیش زدن ها ، دهن بر طعن و تهمت علیه رهروان آزاده گشود ، سوای آنکه بر خود و موقعیت خاص خود اندک تآملی مبذول دارد. انتظار داشتم " کاروانیان " عزیز هرچه زود تر و دقیقتر متوجه متقضای نیش خار شوندکه نشدند. بناآ ، تصمیم گرفتم قبل ازان که راه کاروان با چنین خارخودبین به خار زار درد انگیزمبدل شود ، راه خودم را که راهی بی غش و بی مدعا ست ، برگزینم .
بدین وسیله به دوستان عزیز اطلاع میدهم که ممبعد هیچگونه دخالت و مسوولیتی در قبال " کاروان شعر " نخواهم داشت .
در اخیراین نوشتار، خوب است سروده ی زیبای ناصرخسرو قبادیانی را درج نماییم :
هرخسی از رنگ و رفتاری بدین ره کی رسد
درد باید صبر سوز و مرد باید گا مز ن
هفته ها باید که تا یک پنبه دانه زآب و خاک
شاهدی را حله گردد یا شهیدی را کفن
سالها باید که تا یک سنگ اصلی زآفتاب
لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن
ماه ها باید که تا یک مشت پشم از پشت میش
صوفیی را خرقه گردد یا حماری را رسن
ساعتی بسیار می باید کشیدن انتظار
تا که در جوف صدف باران شود در عدن
قرنها باید که تا یک کودکی از لطف طبع
عالمی گویا شود یا فاضلی صاحب سخن.
با حرمت
پیکار پامیر - تورنتو

بنام چاشنی بخش زبان ها
یک سال و اندی پیش، با سبدی از ترانه و امید به استقبال کاروان شعر آمدم. اگر دقیق تر بگویم، شعر جاری ترین بخش زندگی من است. اگر خوشم و می خندم و یا اندوهگینم و می گریم، در واقع این شعر است که می خندد، می گرید و مرا می خنداند و می گریاند. خسته از سکوت و سکون حاکم بر جامعه ادبی در تورانتو به کاروان شعر پوستم.
البته که از کاروان شعر امید معجزتی نبود. تنها کرامت آن شاید همان فرصت باهم بودنش بود. فرصتی که البته در جای خود غنیمت بزرگی است. وقتی که به کاروان شعر پیوستم چشمانم باز بود و واقعیت های تلخ و گاه تاریک جامعه خود را فراموش نکرده بودم. می دانستم که در فرهنگ اجتماعی ما یک بیماری لاعلاجی ریشه دوانده است. ظاهر این بیماری قوم گرایی، حزب گرایی، زبان گرایی و گرایش هایی از این دست است. این گرایش های تباه کننده اما تنها ظواهرند. باطن و ریشه این بیماری چیزی است بنام خود پرستی و یا به تعبیری روشن تر " خود-خدا پنداری". این بیماری از جهل جان می گیرد و ایمان را ( چه ایمان دینی باشد یا تعهدات روشنفکری) می خشکاند.
درمیان گردانندگان کاروان شعر، کسانی هستند که خود را – با تمام جهالت و ضعفی که دارند- می پرستند و تلاش دارند که سکه تلقبی نام شان را در بازار ادب و هنر به کار بیاندازند و دیگران را نیز وادارند که نام پر از خالی آنان را در کنار نام های مقدس ادبی قرار دهند.
در میان گردانندگان کاروان شعر، هستند کسانی که ادبیات را با سیاست اشتباه گرفته اند. خیال کرده اند که کاروان شعر هم دکانی است همانند بسیاری از دکان های احزاب سیاسی. خیال کرده اند که می توانند در کاروان شعر رهبر شوند و برای ادبیات جامه بدوزند و برای جامعه، ادبیات بسازد.
بعضی از دست اندکاران کاروان شعر ( اینک با یقین کامل می گویم) آمده اند که این کاروان را نه به کعیه ی " لحظه های ناب شاعرانه" که به ترکستان و یا یکی از کشورهای همسایه آن ببرند.
در کاروان شعر، در میان دست اندرکاران آن، چهره های خوب، شاعران نجیب و مبارز نیز کم نیستند. اما یک بیماری، یک بیمار می تواند کاروانی را بیمار کند.
من پس ازیک سال تلاش برای تداوم و حفظ این حرکت ذاتا عزیز و گرامی اینک و با صدای بلند خارج شدن خویش را از این کاروان اعلام می دارم. امیدوارم که آن بیماری نا عزیز، دامن دیگر عزیزان را نگیرد.
با عرض حرمت
میرحسین مهدوی

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره
این کتاب را بخریدبه مه چی عزیزسلام!
قصه، قصه پشه ملاریا وگاو نه، بلکه پشه وپیل است. وقتی پیل همان پیل کلان هندی آرام نشسته بود، یک پشه مزاحم آمد روی شانه پیل نشست وز وز کرد، پیل هیچ اعتنا نکرد وبعد ازچند دقیقه پشه پروازکرد وبه پیل گفت: پیل جان خدا حافظ! پیل هندی گفت ازآمدنت کی خبرداشتم که ازرفتنت خبرشوم.
اما دراین مثالی که عزیزنویسنده آن مثال آورده است، بجای اینکه به رفتگی ها ویا استعفاچی ها گپ زنند زده باشد، اصلاً ماندگی ها یا کاروان شعررا گاو ساخته(درحالیکه من میدانم که بچه های کاروان شعربچه های خوب، هوشیاروخوش ذوق هستند) وآن دودیگررا پشه(البته من ازآن دو یکی را می شناسم واو واقعاً آدم خوب وپروازی است، خیلی سبکبال است دریک پروازازکابل تا همیلتون بدون اینکه بالای گاوی بنشیند، درتورنتو نشست وبازهمیلتون). شاید برادری که طنزنوشته اصلاً متوجه جهت زنند طنزخود که متوجه ماندگی ها است نشده است. واین مثال شباهت به مثال همان قندهاری دارد که خواست طرف مقابل را دشنام دهد، چون فارسی اش ضعیف بود، خودش را دشنام زد. هوش کن که دیگراین قبیل طنزها نگویی که قندهاری واری خودرا دَو بزنی.
با سلام و درود!
خواهی نشود محتسب از مستی ات آگاه
ای پخته زهم ساغری خام حذر کن
( ظفر کرمانی)
اول باید برای گردانندگان کاروان شعر تبریک عرض کرد بخاطر برگزاری برنامه ویژه نوروزی که واقعا حال وهوای دیگری داشت چه باشکوه و چه با آبروبود .و دوم به جناب پیکار پامیر و اقای مهدوی باید بگویم که در نبودشما خیلی خوش گذشت همیشه خوش باشید و دور از کاروان شعر. و کاروان شعردر هفدهمین برنامه اش یک استعداد جوان یک غزل خوان نهایت خوش صدا و نازنین را هم به جامعه هنری معرفی کرد بهزاد جان فرخاری واقعآ با غزلهای که خواند حال و هوای محفل را دگر گون ساخت صدای کف زدن ها و تحسین های دوامداراز هر گوشه سالون بلند بود که بدون شک در آینده نه چندان دور شاهد هنرمندی توانای خواهیم بود. ناگفته نماند که بهزاد جان شاگرد جناب وحید قاسمی هنرمند نخبه و مطرح کشور است. واین هم از برکت کاروان شعر بود که از وجود چنین استعدادی با خبر شدیم .تکشر از گردانندگان کاروان شعر بخاطر این همه زحمتکشی ها و پشتکار شان.
با حرمت مراد
با سلام وحرمت به آقای پیکار و اقای مهدوی.
رنجیده ایم اگر زوطن حق به دست ماست
چون رنج ها ز سیلی اخوان کشیده ایم
(صایب)
بنده هم سالهاست که باشنده شهر تورنتوی کانادا هستم و یکی از علاقه مندان فرهنگ و ادب و باقی مسایل کشورم. در شهر تورنتو تعداد فرهنگیان کم نیست یک جمع بزرگی از فرهنگیان دراین شهر زیست دارند و همه خاموش و کرخت زندگی میکنند .میپذیریم که مشکلات اقتصادی دامنگیر همه است و همه باید کاری بکند تا چرخ زندگی را در حال حرکت نگه دارند.ما اینجا نشریه هاو انجمن های زیادی داریم نهادهای که از منابع کانادایی مساعدت های گزاف مالی بطور دایمی اخذ میکنند ولی همه حیف میل میشود و هیج یک شان هم به فکر مردم و فرهنگ کشور شان نیستند. نشریه های ما بجز یک یا دو همه تخته های اعلانات تجارتی شده اند. هیج مطلبی برای خواندن ندارند .خبر ها همه کهنه دست سه و .. . حتی نهاد های که نمایندگی از مردم ما درین دیار میکنند خود از فرهنگ وتاریخ آن مرز وبوم چیزی نمیدانند یا نمیخواهند بدانند اکثریت نهاد ها بخاطر بیرون کشیدن عقده های شخصی سیاسی حزبی وقومی وزبانی و کوبیدن طرف مقابل به میان امده. داستان اتحادیه افغانها وانجمن زنان و ... و اینکه اینها چه سرگمی های دارند از هیچ ما پوشیده نیست. ولی( کاروان شعر) حسابش ازدیگران جداست نه در فکر شهرت اند و نه در فکر پرکردن جیب. برنامه های منظم و بدور از تعصبات حزبی و قومی و زبانی و... برگزار میکنند.تجربه شخصی من درین شهر اینست که بعد از سالها یک حرکت خوب فرهنگی شروع شده و مهم اینکه واقعآ حرکت فرهنگی است . من اداعای اقای پامیر پیکار و مهدوی را بدور از حقیقت میدانم وفکر میکنم که ایشان میخواستند کاروان شعر را هم تخته مشق سیاسی خودشان بسازند که از جانب کاروان شعر پذیرفته نشد .ناگفته نگذریم که این بزرگواران بیش از اینکه فرهنگی باشند سیاسی اند اگر به نوشته های شان مرور کنیم هردو بیشتر در موارد سیاسی قلم زده اند تا ادبی درمورد اقای مهدوی مقاله سیاسی و توهین شان به یک تعداد سیاسیون بود که باعث شهرت و پناهنده شدن شان به کانادا شد.افتاب سیاسی بود نه ادبی و فرهنگی. پس مهدوی هم سیاسی است تا فرهنگی.
در اخیر از گرداننده گان( کاروان شعر )قدر دانی مکنم و موفقیت هر چه بیشتر شان را از خالق بی نیاز خواهانم. مطمن باشید که کاروان شعر راهش را پیدا کرده و به راهش ادامه میدهد. انشاالله/
با حرمت
مراد