
پرندهگانِ جادویی
در حاشیه دوازده سال تبعید، دوازده سال زندانِ م. فرهود
«تبعید برای من زندانِ ثانی است، اما با این تفاوت که اولی را خود انتخاب کرده ام و دومی را برایم انتخاب کردهاند.»
این نگاهِ یک زندانیِ در تبعید است.
در سوی دیگر، کسانی که از خیراتِ سرِ اشغالِ ارتشِ سرخ وتجاوز پاکستان در تاکستان، سرمستِ باده پناهگزینی غرب اند و در استنطاقِ سریالهای شبانه بالیودی میگریند، معنای دو استنطاقِ در زندان و در تبعیدِ فرهود را هرگز نمیدانند. آنها نمیدانند که در کشورشان- به تناسب نفوس در قرن بیستم- ضبط احوالات، استخبارات، اکسا، کام، خاد، بالاحصار، دهمزنگ، سرای موتی، ارگ، پلچرخی و... بیش از همه کشورهای آسیایی روشنفکر بلعیده است. آنها از دعواهای کودکانه و چرند وپرندِ شبکههای تلویزیونی همزبان و کمزبانِ برون مرزی به قیمتِ وقتِ خود فکر میخرند وداد وستد میکنند.
ارهمین روست که زندانی ما گرامشی نمیشود، لورکا نمیشود، نهرو و ماندیلا نمیشود، هرچند توانی کمتر از آنها ندارد.
لورکا را سربازانِ فرانکو تیرباران میکنند، ولی اسپانیا او را در زبان و زمان باز میآفریند.
نهرو به دخترش نامه مینویسد و ماندیلا به مردمش و هردو روی دستهای مردم بالا میروند.
زندانی ما درست از درِ زندان به راهِ تبعید میافتد.
زندانیانِ ما نامههایشان را در دل مینویسند، زیرا حقِ قلم وکاغذ داشتن ندارند. شماری از آنها با دلنوشتههای شان برای همیشه میروند. شماری هرگز قلم به دست نمیگیرند. شماری هم خونبها میگیرند و در فرورفتنِ عمقِ ظرافت تغزل و قصیده ملکالشعرایی به اوجِ لذت میرسند و همه چیز را فراموش میکنند.
برای کسی که زندان« لبخند ستاره بود و آزمونِ پرواز» و آموختنِ چه گونه و دربرابر چه کسی ایستادن، به تسلیم تا پای جان میخندد. میایستد. میایستد و بازهم میایستد. قلم به دست میگیرد ومینویسد:
«زندانی کردن بیانِ استبداد و تکصدایی و سلطهگری و جاهلیت است
زندانی شدن بیانِ گسستن از سلطهپذیری وسللطهگری و جنایت است
زندان
حوضیست که با خونِ دلِ زندانی پرمیشود
با سکوت زندانی
بر مدار بسته خویش موج میزند
زندان لذت سرفرازانه زیستن است و ماندن
زندان- پرواز با بالهای بسته است»
این زندانی پرتاب شده در تبعید است که حصارها و ساختاهای بسته را، حتا اگر مملو از بوی بهشت هم باشد، میشکند- برای هوای آزادی.
این زندانی پرتاب شده در تبعید است که نمیخواهد فرخی دیگر، عنصری دیگر و حتا حافظ، مولوی ونیمای دیگر باشد.
همین زندانی پرتاب شده در تبعید بر« فرهنگی که نافهمی در آن عیب نیست» میگرید و « جدایی جغرافیایی خود را در بازسازی و تداعی تأریخی بیدار میسازد.»
و همین زندانی پرتاب شده در تبعید است که«شوکرانِ تبعید را نه در جامِ مقدس که در جمجمه شک و نبرد» مینوشد.
وقتی شبِ یک زندانی با شبِ یک تبعیدی میآمیزد و از شبِ ملکالشعراء فاصله میگیرد و در شبِ شبگردِ چشمبهراهی ادامه مییابد، دیگر شبی از شبهای هزارو یک شب شهریارِ نه که شبِ شهرزاد، دنیازاد وشبِ آن قربانیِ هراسِ همخوابهگی مرگ خواهد بود.
شبِ زندانی در تبعید، شبِ متکثر از شمارِ ستاره است.
وقتی زندانی در تبعید قلم به دست میگیرد، آن آرزویش در برابر شکنجهگرِ زندان که نمیخواهد پس از بیهوشی باز چشمش در چشم جلاد بیفتد و میخواهد« کاش پرنده جادویی» شود، تحقق مییابد.
قلمِ زندانی در تبعید، پرندهگانِ جادویی میآفریند برای پروازهای رهایی و روشنایی.
سویس- بیست وسه میزان(مهر) سیزده هشتاد ونه

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره
این کتاب را بخریدایی عزیز الله ایما یک ادم مالیخولیایی است که بمب چونه را سر اب های خیط ترقانده میخواهد ماهی بگیره .
مزاری :
راستی که مگسی هر دوغی هستی .
پوپل :
راستی پوپلی ها که همیشه به جنگ و کشتن دست داشتن چطوری یک باره گی سر از یخن شعرا بیرون اوردن .
مهسا امیری :
ده یک خاشه نوشته خود از کجا تا کجا قدو کده رفته . . . باز میره گم میشه . . باز بعد از چند ماه یک دفعه پیدا میشه . . نمیفهمه که مه عاشقش هستم .
مزاری پرتو نادری و باختری در خانه تاجیک میدیه نشسته و اند و تمام مردم را نا مرعی دشنام میدهند . اول خوده اگاه بساز باز حمله کو .. زمان تغیر خورده و تو خیالات احترام مابانه خوده هنوز تغبر ندادی . تاجیک میدیه دات کام یکی از فحاشی ترین وب سایت افغانی است . به بسیار راحتی مردم را بد میگویند و در تمام تاجیک میدیه شاید همین باختر و نادری باشند که سر شان به تن شان میارزد . مهسا امیری جدا دختری با هوش و با خبر ی است . من از تو احترام برای هیچ کس نمیخواهم چرا در این جنگ وب سایت هیچ کس هیچ کس را به درستی نمیشناسد . و به همین اسس هیچ کس هیچ کس را درست احترام نمیتواند بکند . ولی مهسا را اول بشناس . این دختر یک وب سایت دارد . از بسیاری کسانی که در این وب سایت پاین و بالا میروند بهتر مسایل و اوضاع را تجزیه و تحلیل میکند .
نوشته عزيز جان ايما را چون کسی نمی فهمد در باره چيست ، خوشبختانه حريم تقدس و ايمنی شان محفوظ است، کامنت گذاران اوتوماتيک که چند تا ی شان ، پشتون هارا « جاهل و جانی» قلمداد ميکنند و چند کس ديگر ،که قوماندان مسعود و اعوان و انصارش را« جانی با الفطره » می انگارند ، پس از مرور نوشته ايماء ، هاج و واج می مانند ، نميدانند عزيزالله در خط پشتون هاست يا احمد شاه مسعود؟بايد با او مدارا کرد يا چند فحش مادر و خواهر بر او حواله کرد ، همانطوريکه رسم و راه پيامگذاران کابل پرس? است!
اين فرهود کيست که زندانی بوده ، اما در وطن ما ، چند هفته زندانی سياسی بودن ، گاهی ، موهبت بزرگی خواهد بود . يک شاعر شهير که که در عصر « خلقی ها » دوسه ماه در زندان ولايت کابل خوابيد ، گويا در مصاحبه ای با يک نشريه ايرانی ، تلويحا خويشتن را با نلسون مانديلا و .... مقايسه کرده ! باری ايشان در دوران پرچمی ها« گل سر سبد » بوده و در عهد کرزی بسيار محترم تر شده و دخترانش همين اکنون سر به سفارت ووزارت ، برداشته اند!
اما شايد فرهود از قماش « پهلوان پنبه ها » نباشد! اگر از تبار آهندلان شعله ای چون داوود سرمد و حيدر لهيب باشد ، برای نسل امروز و آيندگان ، افتخاری خواهد بود و الگويی!
بهر حال مطلبی که عزيز جان ايماء نوشته، سخت موجز است و الکن ؛ شايد می انگارد همه فرهود را می شناسند ولحظه های سنگين استنطاق و تبعيد او را ...