چند دقیقه در"عقربه ی چهارم"
نقدی درباره ی یک شعر/ "عقربه ی چهارم"،مجموعه ی شعرهاییست از "محمدیاسین نگاه"؛ شاعری با درک ودریافت خودش که چندی پیش منتشر شده است.
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
"عقربه ی چهارم"،مجموعه ی شعرهاییست از "محمدیاسین نگاه"؛ شاعری با درک ودریافت خودش که چندی پیش منتشر شده است.
برای سامان بخشی بهتر گپ و گفت در باره ی شعر های این مجموعه ، تاٴملم را در مورد یک شعر از این دفتر آغاز می کنم وبحث گسترده در باره ی بسیاری از سرود های دیگر را به فرصت و زمان بعدی می گذارم:
حوالی ساعت نمی دانم چند
کوه حلق آویز شدم
تو حلق آویز شدم
من حلق آویز شدم
ما حلق آویز شدم
شب بدون مقدمه مرگ را سرود
حوالی ساعت نمی دانم چند
جاده "کارته ی سخی "می داند
که قدم هایم چقدر
سکته
سکته
سکته
می نشستند
میان ماندن و رفتن
رفتن و ماندن.
تا آمدم رفتی
تا رفتم آمدی
و امشب چقدر زود دلت خواست که بخوابی
حتا پیش از آن که با سکوت
برای "نسترن"لالایی بخوانی
تا نمی دانم ترین روز خوابیدی
***
مادر جان دوست داشت
خواب هایت را بخورد
تا برخیزی
و ما یک شب، یک زندگی، یک نفس
در کنارت ایستاده خوابیدیم
فردا چقدر زود فردا شد
تلاوت و صلوات
صلوات و تلاوت
تکرار
تکرار
تکرار
انالله و انا الیه راجعون
هر لحظه کوچه را
زنده
زنده
زنده
زندانی می کرد.
***
"آرمان شهرت" حالا بی صدا ترین جایی است
که تنهامردگان می دانند
سکوت سهمگین اش را
***
رفتی و عکس های سیاه و سفید ت جاده های قیس را لیلایی کرد
حوالی ساعت نمی دانم چند
شعر حلقه حلقه حلقه حلق آویز شد نت را
سرنوشت
بی باکانه
نوشت!
برای جلوگیری از پراکنده گویی-وبه نحوی هم کلی گویی های مزمن- بهتر است چارچوب ویژه یی به خاطر بررسی شعر فراروی آن داشته باشم.
من ، بررسی این شعر را باروش سه گانه ی تاٴمل در اثر، تحلیل متن و تعمیم تجربه فردی شاعر آغاز می کنم ؛ اما پیش از ورود به متن اصلی بحث ،توجیهاتم را از این روش سه گانه مشخص می کنم:
روش تاٴمل در اثر: این روش به معنای دقت در باره ی محتوا و مفهوم اثر است و به گونه یی، بازگویی مفهوم اثر برای مخاطب است.
روش تحلیل متن: در این روش ،پاسخ به چهارعلت موجود متن یعنی مادی (از چه ساخته شده) علت فاعلی (آن را که ساخته ) علت صوری (به چه شکلی ساخته شده) و علت غایی (برای چه ساخته شده ) ضروری پنداشته می شود.
روش تعمیم تجربه ی فردی شاعر: تعمیم تجربه ی فردی شاعر، یکی از ویژه گی های مهم برای مخاطب شعر دانسته می شود؛ زیرا شاعری که در هنگام آفرینش؛ تجربه ی فردی اش را در ذهن مخاطب نتواند بسط و گسترش دهد، بیانش چیزی در حدیک " بیان نامه ی احوال شخصی " باقی می ماند و روند حسامیزی و رسانگی اش با مخاطب صدمه می بیند.
1- تاٴمل در اثر : شعر" یک"، در مجموعه ی "عقربه ی چهارم" به گونه یی مرگ انسانیست که شاعر از اتفاق این حادثه شوکه شده است:
"حوالی ساعت نمی دانم چند
شعر حلقه حلقه حلقه حلق آویز شدنت را
سرنوشت
بی باکانه
نوشت ! "
سپس تنوع روایت در لایه های دیگر مانند : "رفتی و عکس های سیاه و سفید ت جاده های قیس را لیلایی کرد وآرمان شهرت" حالا بی صدا ترین جایی است که تنها مردگان می دانند ، سکوت سهمگین اش را ادامه می یابد و به همین سان، شرح بی تویی در ترکیب واژه ها و سطر های دیگر بیان می شود.
مرگ یک آدم ویژه در این شعر از دید پدید آورنده اش ، یک امر طبیعی نیست؛ زیرا این مرگ تحمیل نشده ؛ بلکه آگاهانه فراخوانده شده؛ این مرگ ، یک مرگ طبیعی نیست، خودکشی است ؛ آن هم حلق آویز شدن پدری که دخترش با هزاران نیاز کودکانه شاهدمرگش بوده است.
همین غیر طبیعی بودن مرگ، آغازانگیزه یی برای سرایش می تواند تلقی شود؛ چیزی که به گونه ی ویژه، احساس هر شاعری را- در حدی- می تواند برانگیزد.
2- تحلیل متن : تحلیل متن، روش وابسته به نوع نگاه مخاطب است؛ هیچ اصلی به حیث چارچوب از پیش تعیین شده برای تحلیل متن وجود ندارد ؛ زیرا از دید هر منوتیک ،هر متن ، در گستره ی درک و دریافت فردی مخاطب شکل می گیرد و به لحاظ مفهومی تحلیل می شود.
شعر"یک "، با سطر "حوالی ساعت نمی دانم چند" آغاز می یابد. عدم ذکر زمان به لحاظ تقویمی ، میزان شوکه شدن شاعر از مرگ غیر طبیعی و به قول معروف " ناهنگام " را می رساند ، سپس کوه ، تو، من و ما ، نمادهایی اند ازروایت مرگ که همه در پیوند با حلق آویز شدن مردی حلق آویز شده اند ؛ یعنی با مرگ او،همه مرده اند...
"شب بدون مقدمه مرگ را سروده " است و شاعر با دریغ " میان ماندن ورفتن ورفتن وماندن " در جاده "سکته سکته " گام بر می دارد.
سکته گی گام ها وسط ماندن ورفتن ورفتن وماندن، تصویری از گم کردن خود (شاعر) در بی سویی وبی هیچی محض است وبه گونه یی بیان وضعیت روانی یک آدم گم کرده در خویش است.
در سطر های بعدی بازگویی نوعی حسرت ، شرح عنعنه ی مرگ مانند: تکرار تلاوت و صلوات و تصویر بی تویی او مثل: "آرمان شهرت " حالا بی صدا ترین حایی است که تنها مردگان سکوت سهمگین اش را می دانند و سپس هم نوشتن شعر حلق آویز شدن توسط دستان بی باکانه ی سرنوشت .
افزون بر ویژه گی هایی مانند: به کار گیری روش ایجاز در زبان و رقص آهنگین واژه ها در ترکیب هایی مثل: "ماندن و رفتن " و معکوس کردن آن مانند : رفتن و ماندن " و" تا آمدم رفتی ، تارفتم آمدی " ، سطر "رفتی وعکس های سیاه وسفیدت جاده های قیس را لیلایی کرد" به نظر من شاعرانه ترین سطر در میان سطرهای دیگر شعر است .
تکرار واژه هایی مانند "سکته سکته سکته ، تکرار تکرار تکرار، زنده زنده زنده و حلقه حلقه حلقه " با وجود آن که سبب ایجاد نوعی تناسب آهنگین و موسیقی می شود ؛ اما احساس عمدی بازی با واژه ها را در ذهن نیز متبا در می سازد و به گونه یی جریا ن طبیعی شعر را وارونه نشان می دهد.
در برخی سطرها مانند : "وامشب چقدر زود دلت خواست که بخوابی " رویکرد زبان ، حالت شاعرانگی خود را از دست می دهد و در مقایسه با سطرهای "حتاپیش از آن که باسکوت + برای "نسترن "لالایی بخوانی + تانمیدانم ترین روز خوابیدی " رنگ می بازد و به زبان ساده ی یک نثر بدل می شود.
3- تعمیم تجربه ی فردی شاعر : "الیوت " در بحث تعمیم تجربه ی فردی شاعر برای مخاطب به این باوراست :" تعمیم تجربه ی فردی از من شاعر به من مخاطب ، سبب ایجاد رابطه ی شعر باذهن شده و به صورتی تجربه ی فردی شاعر با مخاطب تقسیم می شود وشعر به مرحله ی تاٴثیر گزاری در ذهن می رسد".(1)
با استناد بر این فرضیه ،با آن که مفهوم "مرگ" تا هنگامی که به قول شاعر بی با کانه بر سرنوشت آدم ها می تازد ، ازیک تجربه ی فردی (من شاعر) آغاز می شود ؛ اما در فرایند تاٴمل در اثر ، به مرحله ی درک و دریافت جمعی می رسد و درلایه های بعدی ، تجربه ی فردی شاعر به وسیله ی ابزاری مثل تخییل و زبان در ذهن مخاطب بسط می یابد و فرایند دو سویه ی تاٴثیر پذیری میان شاعر و مخاطب ایجاد می شود.
گزینش شکل : گزینش شکل ، یکی از بحث های مهم در حوزه ی شعر است ؛ اما این گزینش به با ورمن ، یک روش یا فرضیه ی از پیش تعیین شده در شعر نیست ؛بل تا حدی گزنیش شکل بسته به عملیه ی ناخود اگاهی ذهن و تجربه ی فردی شاعر از فرم (شکل) است ؛ واین درست فرضیه یی است عکس باور فرمالسیت ها که به فرم از چشم انداز دیگری می نگرند.
من هنوزهم باور"فروغ فرخزاد" بانوی فراز دست شعر پارسی را تاٴیید می کنم که در گفتگویی گفته بود : محتوای خوب درشعر ، بی تردید پدید آورنده ی شکل خوب نیز است ؛ اما افزون براین،می خواهم این نکته را هم ذکرکنم: که تجربه وعادت شاعر به فرمی که آن را بارها آزموده نیز در پهلوی محتوای خوب ، سبب گزینش شکل می شود و محتوای خوب جمع تجربه وعادت در گزینش شکل در شعر، نقش بارزی دارد.
در شعر "یک" و بسیاری از شعر های دیگر مجموعه ی "عقربه ی چهارم" مانند شعرهای: "شش ، هفت، هشت ، یازده ، هفده ، سی وسه ، چهل ودو و.... محتوای خوب افزون بر تجربه و عادت در گزینش شعر برای پدید آوردن شکل، نقش داشتنه اند.
یاد دهانی چند نکته ی دیگر به گونه ی مجموعی :
- تکرار سطرها و واژه ها:ازکاستی هایی است که در برخی موارد شعر ها را از حلاوت طبیعی دور می کند مانندتکرار : "چند سطر شعر پشتو ، چند سطر شعر پشتو در شعر چهار، صفحه 15 و در واژه ها :" آبی آبی آبی در شعر یازده برگ های 30 و 32 و به همین گونه تکرار "آخرین سفر ، آخرین سفر،در شعر هژده، صفحه 49 .
وا رونه کردن واژه ها دربافت مفهومی زبان : این روش، در زبان شعر های مجموعه ی عقربه ی چهارم" بسیار زیبابه لحاظ مفهومی در بر خی جاها آورده شده ؛ اما تکرار آن به نوعی، کلیشه زده گی را در جاهایی ایجاد کرده است مانند : " تا آمدم رفتی ، تا رفتم آمدی ، شعر یک، صفحه 6 ، سقوط پروانه در شمع ، سقوط شمع در پروانه ، شعر هفت، صفحه 23 .
- پدید آوردن ترکیب های زیبا : یکی از ویژه گی های دیگری که در مجموعه ی "عقربه ی چهار م " می توان بازیافت ، پدید آوردن ترکیب های زیبا ست مانند : "سرنوشت های زیادی در پا نوشت موهایت + سر گردان می گردند ، شعر پنج صحفات 18 تا 19 ویا تا نمی دانم ترین روز خوابیدی ، شعر یک ،صحفه 7 و به همین سان سطر "لبانت نا خواندنی ترین روایت است که از مرور آن می ترسم" در شعر شش، صفحه 30
- کلیشه زدایی : چیزی که در مرور مجموعه ی "عقربه ی چهارم" افزون بر بر خی از شعرها و برخی از سطرها مرا – تاحدی – د چارشگفتی کرد، شیوه ی نگارش سر نامه ها (عنوان ها) ی شعر بود که به گونه ی و ارونه و از چپ به راست نوشته شده بود که این را نیز می توان از شمار روش کلیشه زدایی در روش نگارش سرنامه های شعر دانست.
- نگاهی به دو بیتی ها ورباعی ها :
- دوبیتی ها و رباعی هایی که در پایان مجموعه "عقربه ی چهارم " آمده ، متاٴسفانه مرا در مقایسه با شعر های سپید این مجموعه دچارشگفتی نکرد. با آن که نوع نگاه تازه ی شاعر در دوبیتی و رباعی نیز مورد تاٴمل است ؛ اما این تازه گی ها مانند بسیاری از شعر های آزاد این مجموعه از کشش و جذبه ی شاعرانه –چندان – بر خوردار نیستند . به گونه ی نمونه، شعر" پنجاوهفت" راکه در فرم رباعی پدیدآمده می خوانیم:
"رفتی و مرا شاعر باران کردی
با شعر و غزل قصه فراوان کردی
در نامه نوشتی که دیگر شعر مگو
با قهوه و سیگار تو عصیان کردی "
که افزون بر ثقلت وزنی "ی" در واژه "دیگر" که به اقتضای وزن باید آن را "دگر" بخوانیم و نه دیگر ، آوردن واژه های "قهوه و سیگار" و سپس بافت مفهومی آن با واژه ی "عصیان " ، تصور می شود به گونه ی عمدی و بدون ساختار مفهومی رسا ، زیر تاٴثیر و جذبه ی روش محسور سازی واژه ها آورده شده است.
نمونه ی ناموفق از یک دوبیتی دیگر :
"لبانت الکل نایاب دارد
نگاهت قصه ی صد خواب دارد
وراز دست های خسته ی تو
دوصد شعر از گناه ناب دارد "
(شعر چهل ونه صفحه 139)
نتیجه ی مجموعی بحث:
در نتیجه ی بررسی مجموعی ، بیشتر شعر های سپید مجموعه ی "عقربه ی چهارم" را می توان ، سرود های موفقی دانست که به هر حال دغدغه های ژرف شاعرانه ، تعبیرات تازه و رویکرد های مهم زبانی را در بافت کلمه و کلام و در هیاٴت شعر ارایه می کنند.
نگرش ژرف به مجموعه ی "عقربه ی چهارم " به درستی این مساله را می رساند که شاعری با درک و دید ویژه در پشت این شعرها نفس می کشد و در بلندای تصور به تعبیر خودش : پرمی کشد ، پرنده می شود و در اوج اوج اوج- پر، پر،پر پراگنده می شود.
پانوشت :
1- تی . اس . الیوت، فلسفه ی شعر ، ترجمه ی بهرام مقدادیان ، نشر پرستو ، ایران ، سال 1367 ، صفحه 29 .
پيامها
9 فبروری 2010, 01:00, توسط اپریل
اتفاقاء نه متاسفانه من ادم بد ذوقی هستم و شعری که از اول تا اخر ان کلماتی که بتوانند صدای گلوله را منعکس ننمایند برایم شعر نیست . فاجه کشیدن شتری خسته ایی است که خود را در پای کوهی بلندی از بخت بد دریافته است . یا ان شعر مانند غژ غژ نشخوار چیز های است که در جاغور خود برای روز مبادا جانوری مثلاء شتری انداخته باشد . اشخاص مثل یک شاعر عطر زده ء . . . راجع به کارته سخی گپ میزند . . . . . ؟ مردم کارته سخی حتی اعتقاد خود را به سنگ ذالفقار که بالای زیارت سخی در لاشه کوه افتاده است , از دست اده اند . و تو که با چشمان باز به ساعت بند دستی ات میبینی و یقین نداری که ساعت از چهار گذشته است و شب مانند سنگ لحد باز بر سر مردم افتادنی است , کار ی نمیکنی و یا با بیپچاره گی شاهد مرگ مردم در زیری سیاهی شب هستی . مردم کارته سخی منتظر کسی که با قدم های سکته سکته راه میرود نیستند و میخواهد کسی با قدم های سنگین و شمرده که قدرت و توانایی و اعتماد به نفس از صدای ان در فضا پراگنده میشود , بیاید و یا ظهور کند و مانند بال ملایکه زمین شهر شان را مانند زمین شهر قوم لوط از بیخ و بن بر کند و ببرد تا در خانه خدا و بزندش چنان محکم سر چچه که خاکش دماغ خدا را ازرده و او را به عطسه زدن مجبور سازد . شما با شعر تان احساسات و عزت نفس مردم را حق ندارید که غر غره کنید .