اقطاب های تحمیلی بخواب رفته و دست نشانده ء فرهنگ و ادبیات ما
این نبشته را برای آنهای که از سر نادانی و بیخبری برای خود و ملت عقب ماندهء ما، بت درست میکنند و اقطاب می تراشند، پیشکش می کنم. امیدوارم که نسل های آینده در مورد فرهنگ و ادبیات شان دقت نمایند.
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
بنام پروردگار عالمیان
اقطاب های تحمیلی بخواب رفته و دست نشانده ء فرهنگ و ادبیات ما
این نبشته را برای آنهای که از سر نادانی و بیخبری برای خود و ملت عقب ماندهء ما، بت درست میکنند و اقطاب می تراشند، پیشکش می کنم. امیدوارم که نسل های آینده در مورد فرهنگ و ادبیات شان دقت نمایند.
شیخ اجل سعدی میفرماید:
ندارد کسی با تو ناگفته کار ــ ولیکن چو گفتی، دلیلش بیار
نوشتهء یکی از هموطنان را در این اواخر مطالعه کردم وبا خود گفتم، ایکاش نمی خواندم. اما این نوشته، مرا به تفکر واداشت، تفکری که یک سلسله حقایق ادبی و تاریخی وطن ما را جلو چشم من روشن کرد و حالا میخواهم این حقایق را به خوانندگان عزیز کشورم تقدیم کنم.
آنچه انگیزه شد تا بنویسم، این دو جمله بود: "( .. دیگری بر اقطاب ادب و فرهنگ ما میتازد..) که منظور، استاد واصف باختری و محمد کاظم کاظمی است، و تأملی که استاد سمیع رفیع بر اظهارات ایشان کرده بود. اگر از واقعیت دور نشویم، درنگ و تأمل جناب رفیع، نه تنها چشم این نادان را ،بلکه چشم های بسیار بسته را باز کرد. جملهء دوم ، (آقای باختری حجت رد ناشدنی فرهنگ و ادبیات کشور ما هستند)
این نادان که از سر ذوق و تفنن مطالعه میکند و کم و بیش با کتاب سروکار دارد، هرچه بالای ذهن خود فشار آوردم، تا ذریعهء کتابی یا شعری این اقطاب را شناسایی کنم، موفق نشدم، فقط شعر آقای کاظمی که از آن خوشم می آید، پیاده آمده بودم پیاده خواهم رفت، بیادم آمد و بس. با خود گفتم، این چگونه اقطاب فرهنگ و ادبیات و حجت ردناشدنی استند که ما از آنها هیچ چیزی بیاد نداریم؟ به کنجکاوی پرداختم، چون من از ادبیات و فرهنگ برداشت دیگر دارم، مثل ژان پل سارتر :
ژان پل سارتر، پیشتاز مکتب فکری ادبیات، متعهد است و عقیده دارد که چون انسان ذاتأ آزاد است به همین دلیل نمی تواند از مسئوولیت شانه خالی کند و ادبیات تنها وسیلهء مؤثری است که انسان برای ادای تعهدات خویش در اختیار دارد، سارتر میگوید: سخن گفتن عملی است و ادبیات شکل ثانوی عمل است و کار نویسندهء ملتزم، نشان دادن جهان و آنچه در آن هست به انسانهای دیگر می باشد. بنابر این، دنیای ادب باید گذرگاهی باشد از دنیای واقعی.
نویسنده و شاعر، برای معاصرینش می نویسد، بنابر این، ارزشها، باید در چهارچوپ دنیای کنونی قابل درک باشند، به همین جهت نویسنده باید در عصر خود مبارزه ء شورانگیز را بر عهده داشته باشد و در روشنگری و تنویر نسل آینده آنچه حقیقت زبان و ادبیات است و ملتش را از خواب غفلت بیدار میکند، ، سخت صادق و غمخوار باشد.
با توجه به گفتار بالا و آنچه در عمل است، یک نگاه ِ تازه به کارکرد های این دو اقطاب انداختم، چون از نسل ها به این طرف است که برای ما بت میتراشند، برای ما شاعر و نویسنده جبرأ تحویل میدهند و برای ما از هرکس و ناکس شخصیت میسازند و ما باید بدون تفکر و تعقل باید آن را بپذیریم و سکوت کنیم.
من تحقیق خود را پس از کلمهء (اقطاب) در بارهء این دو شخصیت فرهنگی انجام دادم و به حقایق بسیار ناگوار و تلخ برخوردم:
جناب استاد واصف باختری را اگر از هر افغان با سواد که با شعر و ادبیات سروکار دارد، بپرسید، صرف نام ایشان را شنیده اند، اما هیچ نوع شناختی در مورد قطب بودن شان در دسترس هیچ کس نیست. استاد باختری سایتی در انترنت دارند که به همت داماد شان، محترم ناصر هوتکی راه اندازی شده و یگانه مرجع و آدرس همین است که آثار و فعالیت های ادبی استاد باختری را بیرون میدهد. در آنجا فقط چند شعر از استاد باختری وجود دارد و یک نوشتهء از هواداران شان که کدام گزارش را گذاشته است و بس. شاید از صد فرهنگی و شاعر ما، دو نفر تا بحال موفق نشده باشند، کتابی، یا رسالهء از استاد باختری را به چشم سر ملاحظه کرده باشند، اما پیام های که در این سایت گذاشته شده، قابل توجه و اهمیت است:
در ماه حمل 1386 هجری شمسی، جناب حسین ورسی، یکتن از قلم بدستان و فرهنگیان فعال که سایت (سخن) را پیش میبرند، در سایت استاد باختری این پیام را میگذارند:
سلام دوست فرهیخته واندیشمند !
آیا ضرورت یک مبارزه فرهنگی رادر کشور احساس می نمایید ؟ تصور می کنید که مبارزه فرهنگی زوایای تاریک ذهنیت های متحجر را روشن می نماید ؟ آیا فکر نمی کنید که دلیل این همه خشک اندیشی وعملکرد سیاسی در بستر های آیدیا لوژیکی چپ وراست که منجر به فاجعه های غیر قابل وصف گردید ، ناشی ازکم بها دادن به مبارزه فرهنگی بوده است ؟ آیا جامعه ما نیاز به روشنگری دارد ؟ اگر دارد مبارزه ء فرهنگی چه نقشی میتواند در این روشنگری بازی نماید ؟ آیا مبارزه با خرافات ، تنگ نظری ، استبداد ، بنیاد گرایی ، زن ستیزی ، بدون انسجام دهی یک مبارزه فرهنگی میسر است ؟ نسل اول فرهنگی ما که باور به نوگرایی ، تجدد خواهی ومدرنیت دارند چه نقشی میتوانند در این راستا بازی نمایند ؟ نسل دوم وجوان فرهنگی ما که از ظرفیت های توانای فرهنگی ودیدگاههای متمدنانه سرشار هستند ، آیا می توانند به مبارزه فرهنگی انسجام یافته دست یابند ؟ شما با دیدگاه صائب تان کدام مفردات و شاخصه های یک مبارزه فرهنگی در افغانستان را ، پیشنهاد می نمایید ؟ اگر علاقه به این مبحث تازه دارید ، لطف نموده به وبلاگ " سخن " بیایید ومقاله ای دراین زمینه بخوانید و با نظریات مشخص خویش این بحث را تکمیل فرمایید.
«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«
در ماه قوس سال 1386 هجری شمسی، فرهنگی دیگر بنام، نواندیش، این پیام را در سایت استاد باختری درج میکند:
سلام دوست گرانقدر !
حرکت روشنگران جامعه در مسیر های جداگانه ، توانمندی دستیابی به حق تاریخی یک جامعه محروم را تضعیف نمیکند ؟ اگر میکند شما چه پیشنهادی برای احتراز از این تفرق دارید ؟ برای رسیدن به وحدت نظر نیروهای آگاه یک جامعه ای استبداد زده ، طرح مشخص شما چه است ؟ وهم برای رهیافت وحدت نظر وعمل روشنگران ، گذاشتن کدام گامها از دید شما اولویت دارد ؟ برای فرهنگیان ، فعالان سیاسی و اجتماعی نو گرای چنین جامعه ای ، همآهنگی اندیشه و عمل شان باید در دستور روز قرار بگیرد ، ویا رفتن در مسیر های جداگانه موثر است ؟ در همین راستا در " فصل رهایی " یادداشت کوتاهی را بخوانید و به خاطر گسترش این بحث مهم نظریات شفاف ، مشخص و رهگشایانه ای تان را دریغ ننمایید. با حرمت تمام
»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»
در ماه جدی سال 1386 هجری شمسی، دوباره جناب حسین ورسی به استاد باختری مینویسند:
درود بر شما !
سال مسیحی که گذشت به خاطر ارج گذاری به مقام شامخ " پیر بلخ " به نام " سال مولانا " مسمی گردیده بود. در این سال آیا مولانا از بعد فرهنگی واندیشوی در زادگاهش شناختانده شد ؟ وزارت عریض وطویل فرهنگ افغانستان تا چه حدی در تعریف مولاناجلا ل الدین محمد بلخی فعالیت نمود ؟ اگر پاسخ در زمینه مثبت نیست ، شما کدام دلایلی برای این سکوت بر می شمارید. ؟ مولانا شخصیتی که امروز دنیا به عظمت افکار ، اندیشه ، شور وشعور او افتخار می نماید ، آیا در افغانستان به مثابه کشور زادگاهش ، یک سکوت آگاهانه سامان داده نشد ؟ اگر قرار باشد که با ابر مردان اندیشه وسخن ما با چنین بی مهری برخورد گردد ، آیا خودش ستیزه با فرهنگ ، زبان ، ادبیات ما نمی باشد ؟ اگر فرهنگیان برازنده ای ما در سمت های فرهنگی کشور جایگاهی شان را می داشتند ، سال مولانارا با چنین سردی فرو گذاشت می کردند ؟ اگر نه ، چرا مجادله ای منطقی برای گزینش فرهنگیان برزانده ومتعهد ما شکل داده نمی شود ؟ اگر میخواهید در این زمینه ها دید گاه های تان را مطرح نمایید ، به وب " سخن " بیایید ، با خوانش یک یادداشتی به مناسبت سال جهانی مولانا ، دامنه ای این بحث را گسترده تر بفرمایید.
«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»»
در ماه حوت سال 1386 هجری شمسی، جناب حسین پویا، یکتن از قلم بدستان خوب و مسئوول سایت (کانون فرهنگی ادیبان )، برای استاد باختری جهت همکاری شان، چنین مینویسد:
فرا خوان همکاری
نویسندگان ، شاعران و فرهنگیا ن عزیز هموطن ! بهترین تمنیات ما را پذیرا باشید . بدینوسیله به اطلاع همه ی شما عزیزان میرسانیم که سایت کانون فرهنگی ادیبان بزودی وارد عرصه فعالیت های فرهنگی در جمع رسانه های انترنتی افغانستان ، می شود . به خاطر رشد و اعتلای فرهنگ عزیز ما و به خاطر غنامندی کانون فرهنگی ادیبان ، از همه ی عزیزان در عرصه های شعر ، ادبیات داستانی ، ادبیات کودکان و نوجوانان ، طنز های منظوم و منثور ، نقد و سایر زمینه های ادبی ، رسمآ دعوت به عمل می آوریم تا با ما همکاری نمایند . سایت کانون فرهنگی ادیبان با گرایش های آزاد اندیشانه و بدون وابسته گی فکری ، قومی ، سیاسی به هیچ جناح ، حزب ، سازمان ، کاملآ مستقل عمل خواهد نمود . از تمام روشنفکران و فرهنگیان افغانستان اندیش ، با تأکید بر اینکه سایت کانون فرهنگی ادیبان یک سایت کاملا فرهنگی و متمرکز بر فعالیت های فرهنگی خواهد بود ، صمیمانه تقاضای همکاری می نمایم .
مطالب تان را ، به این ایمیل آدرس بفرستید
با احترام
حسین پویا
«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«
دوباره جناب پویا، برای پخش اولین شمارهء ادیبان، آثار استاد باختری را جهت نشر میطلبد:
استاد باختری عزیز و هوتکی گرامی سلام ! بهاران خجسته باد ! پیوست فراخوان همکاری با سایت ( کانون فرهنگی ادیبان ) اینک آرزو می بریم تا یکی از دست نوشته ها و شعر های استاد ، آذین بخش اولین شماره ی ادیبان ، که تلاش می شود با اولین روز سال نو هم زمان گردد ، باشد . لحظه های تان بهاری !
«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«««
در ماه دلو سال 1387 هجری شمسی، یکتن از محصلین پوهنتون کابل، آقای یاسین صمیم، بخش ادبیات و زبان، با یک عالم امیدواری، در سایت استاد مینویسد:
محترم ناصر هوتکی؛
درود و سپاسگذاری بی پایان ما را بپذیرید. کار و تلاش های شما را برای گردآوری و در دسترس قراردادن برخی دست نبشته های استاد باختری ستایش و قدر دانی می کنم؛ واقعن شایسه ی قدر دانی است.
همان گونه که استاد رهنورد زریاب, ولی پرخاش احمدی, شما و برخی پژوهشگران دیگر او را بسیار وصف می کنید, استاد شایسته ی چنین قدردانی ها است اما کوشش کنیم او را به به سوی بت وارگی- که یکی از ویژگی فرهنگی ما شده است, نکشانیم. چنان که به پیروی از برخی پیشکسوتان شعر و ادب, اکثر از دانشجویان و نویسنده گان جوان ما بدون اندک دسترسی و یا خوانش کتاب های او – او را کورکورانه ستایش می کنند. به همین خاطر امید است که در صورت امکان همه آثار چاپ شده و نشده ی او را از طریق این بنیاد( پرنیان) گرد آوری کرده و در وبلاگ شان بگذارید تا همه بتوانند دسترسی داشته باشند
من یکتن از دانشجویان دانشکده ی زبان و ادبیات هستم و خیلی هم به نوشته ها و شعرهای استاد علاقه مندم. می خواهم مونوگراف( پایان نامه ی) خود را نیز در بارة کارنامه های استاد بنویسم و برخی کارهای او را به گونه ی گذارا جمعبندی کرده و به حد توان خود بررسی نمایم اما تاکنون هیچگاهی کتاب های استاد را پیدا نکرده ام به غیر از چند سروده و نوشتار پراگنده ی فلسفی اش. امیدوارم در این راستا مرا همکاری کرده و در صورت امکان ایمیل آدرس خود استاد را برایم بدهید تا به گونه ی سرراست تماس بگیرم.
بدرود,
یاسین صمیم
«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»
در همین ماه دلو، آقای ناصر هوتکی، مسئوول سایت استاد باختری به محصل کوشا، امیدواری میدهد و بجوابش می پردازد:
دوست گرانمایه آقای یاسین صمیم، امیدوارم از صحت و سلامت کامل بهره ور باشید. تشکر از لطف و نظر تان. من همین اکنون روی جمع بندی و چاپ همه آثار استاد باختری کار میکنم و امیدوارم که تا دو ماه دیگر آن را تمام کنم. پس از تمام شدن همه را در دو مجلد نظم و نثر به گونه تاریخی و موضوعی ترتیب میکنم و به چاپ میرسانم و همچنان همه نبشته ها را روی این وبلاگ برای علاقه مندان و پژوهشگران آثار منظوم و منثور استاد باختری میگذارم. و قرار است تا چند ماه آینده بتوانم وب سایت ویژه استاد باختری را نیز راه بیندازم.
چشم به راه همکاری های شما دوستان
ناصر هوتکی
«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»
در ماه حمل سال 1388، محصل امیدوار آقای یاسین صمیم ، دوباره این پیام را در سایت استاد باختری میگذارد، ولی با لحن دیگر:
محترم آقای هوتکی؛
بازهم سلام. چندی پیش گفته بودی شاید بتوانی تا دوماه دیگر برخی از آثار و دست نویس های استاد باختری را به چاب برسانی و یا برای آن سایتی تهیه نمایی. نمی دانم کار به کجا کشید؟ امید برایم معلومات دهید. هم چنان از شما خواسته بودم که آدرس بنیاد تان را برایم بنویسید تا بتوانم آنجا بیایم و از نزدیک آشنا شویم. امید برایم بنویسید.
بدرود
»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»
و در ماه جوزای سال 1388 هجری شمسی که آقای یاسین صمیم، کاملا ناامید میشود، این پیام را در سایت استاد باختری میگذارد:
آقای هوتکی گرامی؛
نمی دانم که سرنوشت آثار استاد باختری چی شد؟ امید در این مورد برایم معلومات بنویسید؛ آیا هنوز چیزی چاب کرده اید؟
»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»»
جوان دیگر اندرزگونه در ماه اسد سال 1388 هجری شمسی، برای استاد مینویسد:
درودجناب هوتکی عزیز!
من باحرمت تمام برای شما پیشنهاد می کنم که اگربتوانید که به یقین هم می توانید
که آثاراستادباختری را در دسترس همگان قراربدهیدکه این کاری ست نیک ودرخوستایش چه بهتراگر این کارازطریق ایجادوب سایتی صورت بگیردکه تمام نوشته های ازاستاددراختیارنسل جوان قراربگیرد
به امید بهروزی
«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»
خوانندگان عزیز و آنهاییکه واقعأ به فرهنگ و زبان تان فکر میکنید، آیا رسالت یک قطب و کسی که حجت رد ناشدنی فرهنگ و ادبیات تان باشد، همین است؟؟؟ چه سئوال ها و پرسش های نسل گذشته و جوان لاجواب ماند و همان محصل جوان به فراست نوشته بود و جملات این جوان واقعآ برای نسل آینده تامل برانگیز است، به جملات وی توجه کنید:
"( همان گونه که استاد رهنورد زریاب, ولی پرخاش احمدی, شما و برخی پژوهشگران دیگر او را بسیار وصف می کنید, استاد شایسته ی چنین قدردانی ها است اما کوشش کنیم او را به به سوی بت وارگی- که یکی از ویژگی فرهنگی ما شده است, نکشانیم. چنان که به پیروی از برخی پیشکسوتان شعر و ادب, اکثر از دانشجویان و نویسنده گان جوان ما بدون اندک دسترسی و یا خوانش کتاب های او – او را کورکورانه ستایش می کنند.")
«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»
تا آنجا که همه نزدیکان و آشنایان جناب باختری واقف اند، استاد از سالهای سال است که به الکول پناه برده و دایم الخمر شده اند. در بیشتر از برنامه ها، از طرف رادیو ها و تلویزیون های افغان که بایست با استاد گفتگو و یا مصاحبهء صورت میگرفت، و قبلآ آگاهی داده شده بود، اما توسط مجریان برنامه با لحن بسیار افسرده، گفته شد: بنابر مریضی که دفعتأ عاید حال استاد شده است، ایشان نتوانستند حاضر شوند. در حالی که استاد غرق در الکول بوده و چند دقیقه قبل از شروع برنامه ذریعهء تیلفون معذرت خواسته بود. حقیقت این است که از دیر زمانی استاد به قلم و نوشتن دست نزده است و از روزی که وی را چند جاهل و بیخبر، قطب ادبیات گفته است، به خواب عمیق فرو رفته است.
زمانی که ( کاجستان شعر و شعور واصف باختری) نوشتهء از جناب لطیف ناظمی را خواندم، به حیرت رفتم و اصلأ گیج شده بودم. خواستم در این زمینه قلم را برداشته، چیز های بنویسم که خوشبختانه، قلم به دست تواناتری از من، زیر نام ( استاد گل احمد یما) استاد پوهنتون کابل، بخش ادبیات و دوست نزدیک استاد باختری و آقای لطیف ناظمی، در مورد این نوشته، ملاحظات جالبتر از من را به خوانندگان پیشکش کرده بودند. عزیزان بخوانید و از این حقایق باخبر شویید و به استاد گل احمد یما، صد ها تحسین نثار کنید که مرا از نوشتن و تجسس بیشتر کاملا فارغ ساخت.
از استاد گل احمد یما، نقل می کنم:
چه دردناک است که درمورد دوستان خود آدم چیزی بنویسد که ظاهراً برخلاف احترام به دوستی است ! دوستی واحترامی که چند دهه است که ادامه دارد . استادان محترم (ناظمی) و(باختری) ازجمله دوستان شخصی بنده اند که کارهای ادبی شان یک نسل قبل ازمن آغاز گردیده است اما متاسفانه درطی ربع قرن دورهً تسلط کمونستها وفرمانروایی اتحادیه نویسنده گان ؛ کارهایی کرده اند که نتایج آن متاسفانه جامعه ادبی مان را اکنون می آزارد ، بد آموزی آنها نسلی را بوجود آورده است که گاهی عملکرد های آنها نه تنها درسطح ادبیات بلکه درسطح ارزشهای ملی پراززیانهایی است که نمیتوان آنها را بزودی جبران کرد ! من با کمال پوزش ازحضوراستادان محترم (ناظمی) و(باختری) دوستان شخصی روزهای دشواربخشی از ربع قرن اخیر این نوشته را به نشرمی سپارم .هنگامیکه شعروادبیات امروز مطرح می شود ، رسالتی که بردوش نویسنده و شاعرسنگینی میکند ، ازهمه بیشترمساله یی میگردد که بایست برآن اندیشید وآنرا بصورت تاریخی ، مقایسی وتشریحی مطرح کرد . درغیرآن ، بسیاراتفاق افتاده است که " بی شعوری" را " شعور" نام نهند و" بی مسوولیتی " را " مسوولیت " عنوان کنند.
بزرگواران ونسل گمراه
هنگامیکه " کاجستان شعروشعور واصف باختری " نوشتهً استاد لطیف ناظمی را خواندم ، بیشترازهرچیز مرا ؛ نه خود این بزرگواران ! بل نسلی که آنها ؛ به گمراهی شان پرداخته اند ، وا داشت که به تحلیل گذرا از آن نوشته بپردازم وسفسطه یی را که دراین نوشته موجود است ؛ برملا کنم .
سفسطه دربرابرفلسفه
سفسطه اینست که اندیشه را از زنده گی جدا کنیم و شعر را ازسرنوشت مردم سوا .
استاد محترم لطیف ناظمی خواسته اند با این نوشتهً شان نوعی از" بی اندیشه گی " را اندیشه نام نهند ، خفت وخواری را آزاده گی ، گمراهی نسل امروز را گشاینده گی " رازبودن" بخوانند !
مشکل سردمداران ادبیات ( کودتا ) اینست که هیچگاه با اندیشه ؛ صمیمیت نداشته ، هیچگاه اندیشه را یاد نداشته اند ، آنها مردمانی بوده اند که " گندم " را نشان میدادند اما " جو " را می فروختند .
مشکل اساسی همین است که نویسنده مقاله وموضوع مقاله هردو ، برخلاف آنچه تاریخ می طلبد ؛ قدم برداشته اند ، آنها هیچگاه به تاریخ ؛ به اندیشه وبه مردم اعتقاد نداشته اند ، به این جهت تصورمیکنند که کسی اگرنام مردم را گرفت ؛ مردم گراست واگر ازجامعه یاد کرد جامعه شناس است !
اندیشه ودانش آقای باختری که به عنوان بررسی موضوع و محتوای شعر وانمود شده است ، طوریکه آقای ناظمی تشریح نموده است یک سلسله شعارهای تقلیدی است که هیچگاه با گوشت وپوست وخون شاعرعجین نگردیده است ، بلکه صرف درسطح کلمات باقی مانده وتنی چند را که هیچگاه موقع فکرکردن نیافته اند متقاعد ساخته اند که همانند آنها فکرکنند .
آرمان گرایی ، آزادی خواهی واعتراض وپرخاش
برخلاف آنچه آقای ناظمی گفته اند آقای باختری هیچگاه آرمانگرایی ، آزادی خواهی واعتراض وپرخاش نداشته اند ، زیرا آرمانگرایی چیزی نیست که صرف درشعرانعکاس پیدا کند ، بلکه حتماً درزنده گی نیز تجلی میکند وانسان را وا میدارد تا قدمی درراه آرمان خود بگذارد ، آنچه واصف باختری داشته است ؟ چه بوده ؟ درکدام بخش زنده گی شعوری وی انعکاس پیدا کرده است ؟ آزادی خواهی یعنی چه ؟ آیا درکدام عمل ادبی شان تجلی کرده است ؟ اعتراض وپرخاش کدام بوده است ؟ آیا اتحادیه نویسنده گان جای اعتراض وپرخاش به کسی می مانده است ؟ آیا برای آزادی خواهی محلی بوده است ؟
دربارهً نومیدی ، تنهایی وغربت وحسرت گذشته چی میتوان گفت ؟ واصف باختری شاعرنومید است اما نه نومید فلسفی که اورا بیشتربه حرکت وا دارد بلکه نومیدی است که نمی خواهد مردم با داشتن امید به فردا به حرکت وادارشوند ؟ " تنهایی " را نیزآقای باختری هیچگاه تجربه نکرده اند که به انعکاس فلسفی یا هنری آن بپردازند ؟ زیرا از پگاه تا بیگاه دراتحادیه نویسنده گان به سربردن و با چهره هایی چون ( نایبی ) و ( پدرام ) قافله سالاران به گفته باختری شعر نیمایی درافغانستان به سرکردن وازآنها چهره های ادبی ساختن با تنهایی ازگونهً (کافکا) یا آنچه ( سارتر ) و ( کامو) یا شاعران وبزرگان عرفان واندیشه همانند غزالی ومولینا وعین القضاه همدانی و شیخ الاشراق داشته اند وآنرا درآثار خود انعکاس داده اند وشعروادب را عمق بخشیده اند ؛ فرق بسیاراست . غربت به مفهومی که مثلاً دراشعارعرفانی کلاسیک ما انعکاس دارد و درآثار چون مثنوی منعکس است ویا هم درشعرحافظ انعکاس دارد :
دو تنها ودوسرگردان ، دو بی کس / دد و دامت کمین ازپیش وازپس
درشعرباختری وجود ندارد ، صرف زبانش است که برای کسی که طبیعی زبان را یاد گرفته یا به اساس تفکر، غریب می نماید زیرا باختری ازروی کلمه وتعریفات می نویسد نه ازروی تفکر بالای زنده گی و گزینش کلمه وکمک گرفتن از تعریفات !
درباره " حسرت گذشته " باید گفت که هرگاه منظور ازگذشته فکری بوده باشد ! اگراین امر را درمورد باختری صادق دانست وی همواره به نفی گذشته فکری خود پرداخته است ، زیرا وی آگاهانه به گذشته خود تعلق نداشته ورنه به این اندازه بی رحمانه آنرا نمی کوبید همانگونه که همین اکنون نمیتواند تصریح کند که به چه امری باور دارد ؟
جهان بینی بسته و باز
به گفتهً ناظمی ؛ باختری دوگونه جهان بینی دارد ؟
- جهان بینی بسته
- جهان بینی مستقل وآزاد .
هدف ناظمی ازجهان بینی بسته مجموع اندیشه های سیاسی و ایدیالوژیک است که گویا باختری خود را به آن منسوب می دانست ونوعی از رسالت اجتماعی وسیاسی به خود قایل بود وهدف از جهان بینی مستقل وباز ؛ نداشتن ایدیالوژی واندیشهً سیاسی است .
منسوب به یک جریان سیاسی
اما حقیقت اینست که باختری هیچگاه اگاهانه کدام ایدیالوژی را نپذیرفته بوده ، بلکه بصورت تقلیدی خود را منسوب به یک جریان سیاسی میدانست و چند شعری هم تحت تاثیر آن اندیشه گفت که شهرت وی هم به آن حرکت سیاسی واجتماعی وی مربوط می شود وشعر هایی که با آن دوره از حیات وی مربوط است .
باختری و استقلال فکری
اما وی هیچگاه نکوشید خود را از تقلید برهاند و به استقلال وآزادی فکری دست پیدا کند. به همین جهت است که او گاهی شعار میدهد ، بد میگوید ولی هیچگاه راه را نشان داده نمیواند ، کسیکه شعر باختری را میخواند نمیداند که چی کند ؟ رخوتی برایش دست میدهد اما جرقهً فکری به او انتقال نمیکند .
چرا ؟ برای اینکه باختری هیچگاه " محتوای اجتماعی " را ازمتن اجتماع نمیگیرد ، از متن آنچه میخواند برمیداد ؟ تنها کسی میتواند از متن اجتماع " محتوای اجتماعی " را بگیرد که فعالانه با اجتماع برخورد کند . این برخورد فعالانه میتواند یا سیاسی باشد ، یا فلسفی یا اجتماعی یا ادبی ؟ باختری ازاجتماع خود کدام برداشتی نداشت که در برابر آن و متناسب به آن کدام " تیزسی " یا " ذهنیت" ایجاد نماید وآنرا پی گیری کند . به این جهت است که مسألهً استقلال فکری وازادی فکری را نمیتوان درمورد باختری یا نویسنده مقاله ( ناظمی ) بکاربرد ؟ آنها همواره ازانچه درخارج افغانستان به پخته گی رسیده است ؛ به عنوان یک فکر تایید نموده اند ، به همین جهت است که نتواسته اند با معیارهای " ملی " راهی را پیش ببرند یا جریانی را تکامل بدهند .
اگر ادبیات امروز ما سردرگم است ؛ از اندیشه بیگانه است که بیشتر برمیگردد به همین سی سال اخیر که آقایان موضوع مقالهً حاضر (باختری) ونویسنده مقاله حاضر( ناظمی) در پیشاپیش آن قرار داشته اند .
ادبیات واندیشه
امروز ادبیات ما به اندیشه ضرورت دارد و اندیشه ورزان ، زیرا زمان ما ادبیات را جدی می گیرد ، با زنده گی درهم می آمیزد ، میخواهد همانند ضروریات زنده گی ، آنرا درحیات خود به کار بگیرد ، هرقدر که زنده گی پرمایه ترگردد دیگر نمیتوان به زور کسی را برجامعهً ادبی به عنوان استاد وقهرمان جا زد ! اگر قهرمانی هست وظیفهً قهرمان آنست که راهی را برای زنده گی نشان بدهد خواه زنده گی ادبی باشد خواه اجتماعی !
نسل متاثر ازناظمی وباختری
واین مشکلی است که همهً نسل متاثراز آنها با آن مواجه اند ! چه خوبست که این مسایل دریک نشست بالمواجه انترنیتی یا رادیویی مطرح گردد ونسل امروز بدانند که ادبیات با اندیشدن ارتباط دارد واندیشه با زنده گی !
اگر درمورد ناظمی وباختری چنین می نویسیم برای آن است که نسل امروز ازطلسمی که گاهی دربند آن قرار می گیرند خود را رهایی دهند ! ورنه نویسندهً مقاله وموضوع مقاله سالهاست که دیگر مطرح نیستند واز نظر اثر گذاری موجودیت ندارند !
اصلاح نسل باز مانده از بد آموزی ناظمی وباختری و وظیفه ادبیات امروز
دیگر ادبیات دربند یک رادیو ویک اتحادیه نویسنده گان قرارندارد ، دیگر درباری نیست که شاعرو نویسنده ً درباری داشته باشد !
استاد ناظمی واستاد باختری فقط دریک مقطع تاریخ متاسفانه یک نسل را گمراه کرده اند ، نسلی که براه آوردن آنها مشکل دیگریست درپهلوی صد ها مشکلی که امروز درجامعه ما وجود دارد !
موخره
من امیدوارم توانسته باشم با این نوشته بگوشه یی ازصد ها مشکلی که درادبیات معاصر داریم روشنی افگنده باشم وبدین شکل ریشهً یکی ازسردرگمی ها را نشان داده باشم .
دوستان ارجمند:
اکنون باید دانست که دیگر استادان و وارثین فرهنگ و زبان و ادبیات ما، چگونه واقعبینانه می اندیشند و بعضی ها زیر نام ( اقطاب فرهنگ و ادبیات) از این کاهلان، بت درست کرده اند و ناخودآگاه می پرستند و بالای دیگران نیز تحمیل می کنند و بر آنهای که در برابر فرهنگ و زبان شان درست می اندیشند و راه را نشان میدهند، بی جهت میتازند.
این نمونهء بالا به نظرم کافی است که قطب بخواب رفته و دایم الخمر را بما صریحأ معرفی میکند، قطبی که نه پیرو دارد و نه او را کسی میشناسد و نه آثارش را بچشم دیده اند.
»«»»«»«»«»
قطب دیگر، محمد کاظم کاظمی، که هنوز جوانتر و ناآگاه تر از نسل پیشین خود است، ، گرچه لازم نمی بینم که صفحه ایرا بیشتر سیاه کنم، چون، جناب کاظمی فقط چند شعر محدود تقلیدگرایانه و همان شعر مهاجرتش که به دل چنگ میزند دارد و باقی همه در وصف و مرثیه های آخوند های ایرانی است که نه به درد خودش می خورد و نه به درد همان آخوند های خدابیامرز. متباقی کارهایش، همان کتاب های چاپ شده است که بنام ویراستاری نو و تازه با املا و انشای غلط، تجدید چاپ می شوند و یا از دیوان شاعران بزرگ، گزیده ی به نشر می رسد و یا به دستور بادارانش، شعرای زبان دری را وارونه معرفی میکند. کاظم کاظمی که در راستای ادبیات و زبان، شخص وارد و مسلکی نیست، در تمام سخنرانی و مصاحبه هایش، تناقض و سخنان دور از واقعیت های علمی و تاریخی در زبان و ادبیات دیده میشود که باعث رنجش استادان زبان و ادبیات میگردد و ناگزیر وی را مورد انتقاد قرار میدهند.
برای اثبات ادعای خود به چند موضوع اشاره میکنم:
1. کاظم کاظمی، در عرصهء شناخت زبان و کاربرد آن تجربه و مطالعهء دقیق ندارد.
2. کاظم کاظمی، شاعر آماتور بوده، صاحب اندیشه نیست.
3. کاظم کاظمی، در عرصهء شناخت شعرای عارف، صاحب صلاحیت نیست.
1. از اظهاراتی که جناب کاظم کاظمی تا امروز در مورد زبان داشته اند، به چند نمونه اکتفا میکنم که عدم مطالعه و بیخبری شان را نشان میدهد. جناب کاظمی با بی بی سی در یک صحبت چنین گفته: "( این شاعر افغان وضیعت زبان های افغانستان را نابسامان ارزیابی می کند و می گوید، موسسه ی در دری تصمیم دارد که در زمینه ی آموزش زبان فارسی برنامه های را در افغانستان اجرا کند.)" و در مورد زبان مردم افغانستان میگوید: "( بسیاری از واژگان را به کار نمی بریم و می گوییم که این فارسی است. در حالی که زبان فارسی از خود کشور ما برخاسته و به دیگر جا ها رفته و گسترش پیدا کرده است.") ازین گفتار، ما به صراحت درمیابیم که جناب کاظمی، حتی نام زبان خود را بلد نیست. موسسه را بنام (در دری) باز کرده، در آن فارسی را تدریس میکند. یقین دارم که ایشان تفکیک میان واژگان را بخوبی نمیدانند و این را در نوشته هایشان میتوان ملاحظه کرد که بعدأ به آن اشاره خواهم داشت. میگوید، فارسی از افغانستان برخاسته، تا این حد بیخبری!!! ریشهء زبان ها را با ایجاد آنها و تحولات و گسترش شان که در تاریخ ادبیات مورخین به آن پرداخته اند، تا هنوز نخوانده. کاظم کاظمی، زمانی که از کابل برمیگردد، در مورد سفرش و بازگشایی موسسهء در دری، گزارشی را تهیه کرده به سایت های افغانی میفرستد. این گزارش واقعأ تأمل برانگیز است. من چند نمونهء آن را که یک هموطن عزیز ما زیر نام (باختر) به آن اشاره کرده، در این جا می آورم:
جناب باختر به آقای کاظمی مینویسد:
از اینکه با موقف آقای کاظمی موافق نیستم، پیش از پیش از ایشان معذرت میخواهم. جناب کاظمی همیشه از وضعیت ناگوار زبان دری در افغانستان صحبت میکنند و برای اثبات ادعای خود از موجودیت کلمات پشتو و انگلیسی در این زبان یاد آوری میکنند. در این نوشته ی شان هم به عین موضوع اشاره کرده اند و چند مثالی هم آورده اند. من هم یک دری زبان استم، اما بسیاری از کلماتی را که آقای کاظمی خودشان در همین نوشته ی خود به کار برده اند هرگز ندیده ام که دری زبانان در نوشته های شان استفاده کنند. چرا ایشان به ما توصیه میکنند که "پروگرام" و "پرابلم" را به کار نبریم، اما خود کلماتی را که اکثریت مطلق دری زبانان با آنها بیگانه اند استعمال میکنند؟ مثلا، ایشان میگویند: "باک خودرو." کلمه ی "خودرو" را قبلا شنیده بودم و میفهمم که معنایش چيست با وجودیکه استعمال آن برایم مانند استعمال یک کلمه ی انگریزی نامأنوس است، اما "باک" را هرگز نه. از سیاق کلام حدس میزنم که "باک" شاید "تانکی" معنا بدهد.
چرا آقای کاظمی شرم شان میآید که از کلمات مروج در دری افغانستان استفاده کنند؟ نمونه های زیادی از این قبیل در مقاله ی آقای کاظمی دیده میشود. من تا کنون معنای این جمله را نتوانستم بفهمم (با وجودیکه مکتب و فاکولته هم رفته ام): "خلاصه این که همه سنگ تمام میگذارند." آیا "سنگ تمام" در افغانستان به معنایی که در فارسی دارد، مروج است؟ من چنین جمله یی را در دری هرگز نه دیده ام و نه خوانده. و معنایش را هم نتوانستم بفهمم. مؤسسین در دری! لطفا کمکم کنید! ....
به چند نمونه ی دیگر هم توجه تان را معطوف میدارم. ایشان مینویسند: "این به ما غریب مینماید؛ همدیگر را در یافتند؛ شهر شلوغ و غیره." آقای کاظمی حتما میدانند که در افغانستان ما به جای "غریب" و "شلوغ" کلمات "عجیب و مزدحم" را در عین موارد استعمال میکنیم. ما همدیگر را درک میکنیم، درنمیابیم. اما اینکه چرا آقای کاظمی به جای کلمات مروج در افغانستان کلمات مروج در ایران را در دهن ما تخته میکنند، سوالیست که خود باید بدان پاسخ بگویند. نام مؤسسه ی ایشان در دری است، اما ایشان هی در فارسی را در نوشته هایشان به کار میبرند که کاربرد چنین کلمات متأسفانه برای افغانهایی که در ایران زنده گی نکرده اند همانقدر نامأنوس است که کاربرد کلمه های انگریزی و پشتو برای ایشان. ....
و نکته ی آخر هم این که آقای کاظمی نوشته اند که در کابل اجاره ی دفتر و مصارف جاری آن در ماه به حدود یک میلیون تومان میرسد، از بس که جمعیت در این شهر ریخته است و خارجیها قیمتها را به طور سرسامآوری بالا بردهاند. آنجا نان دانهای یکصد تومان است و بنزین لیتری هفتصد تومان. صادقانه میگویم که من نمیفهمم یک میلیون تومان چند افغانی یا دالر (یا به گفته ی آقای کاظمی دلار) میشود. آقای کاظمی! صادقانه بگویید که مخاطب نوشته ی تان کیها اند؟ افغانها یا ایرانیها؟ اگر افغانها باشند، پس چرا شما رقم مورد نظر را به افغانی ننوشتید تا اشخاصی مثل من میفهمیدند که شما چی میگویید؟ چرا شما لازم دانستید به خاطر افاده ی منظور تان به جای اسم پول رایج در کشور خود تان از اسم پول رایج در کشور ایرن استفاده کنید؟ چرا؟ آیا شما ادعا میکنید که تمام افغانها میفهمند یک افغانی چند تومان میشود، فلهٰذا فرقی نمیکند اگر تومان بگوییم یا افغانی؟ اگر چنین باشد، لطفا وا ضح فرمایید. ....
اما من فکر میکنم شما شرمتان میآید که لفظ "افغانی" را به کار ببرید. بیجا نخواهد بود اگر بگویم شما خود تان در نابسامان ساختن وضعیت دری در افغانستان سهم دارید، اما چون یکی از مؤسسین در دری استید، کسی جرأت نمیکند شما را به خاطر اشتباهی که دیگران را به خاطر آن ملامت میکنید ملامت کند. تا زمانیکه شما به زبانی که در کشور خود تان مروج است نبالید، نه در دری جایی را میگیرد و نه هم در فارسی. به امید روزی که دری واقعا بتواند به پای خود بایستد! باختر
«»«»«»»«»«»
دوستان عزیز: هموطن آگاه و بافرهنگ، جناب باختر، آقای کاظمی را متوجه سبکسری و اشتباهاتش در زبان و نوشتن میسازد و پرسش های جناب باختر، در خور توجه و تأمل است. پس به وضاحت دریافتیم که این شاعر جوان و کم تجربه، به زبان و ادبیات دری و طرز نوشتن آن آگاهی دقیق ندارد.
»«»«»«»«»«»
2. کاظم کاظمی، همانگونه که گفتیم، شاعر آماتور بوده و صاحب اندیشه نیست. بجز از همان شعر مهاجرت، پیاده آمده بودم، باقی اشعار بگونهء تقلید گرایانه از شعرای معاصر ایران است. مرثیه های که برای آخوند ها سروده، نمیدانم به درد کی خواهد خورد؟
از نویسندهء آگاه ِ دیگر زیر نام عبدالله هوتک در مورد کاظم کاظمی زیر عنوان(دردری ، نهادی فرهنگی يا پاتوق سربازان ولی فقيه ؟!) میخوانیم:
گويا رژيم ولايت فقيه فکر ميکند ، اهالی افغانستان هم سواد ندارند و هم شعور ندارند ! خامنه ای دغلباز که کشور ايران را به شکنجه گاه انسان و کشتارگاه آزادی ، مبدل کرده است، اخيرا يک ايجنت کهنه کار و عريان را به پايتخت افغانستان فرستاده و از افغانان ميخواهد ، اين جانور رنگ شده را به عنوان « گوره خر» ! بپذيرند! يعنی ، اين آقا ، شاعر است ؛ نويسنده است ؛ فرهنگی است ، اسلامی (!) است ؛ وخيلی ( کمال کرده ) که به خرابه افغانستان ، فروتنانه ، نزول اجلال فرموده است !! خدمت جناب آيت الله خامنه ای عرض شود که اکثريت مردم افغان هرچند سواد ندارند ، اما از شعوری متعالی و همتی بلند ، برخور دارند! کاظم کاظمی ، درين سال های سيه روزی ، دهه اشغال شوروی و دهه های اشغال امريکا ، کدام گل را بر سر وطنداران خويش زده است که اکنون « طلبکارانه» بر مسند فرهنگ و ادب ، عروج ميفرمايد و دعوی « اصلاحات زبانی !» ميکند ؟ کاظم کاظمی و برادر او حجت الاسلام کاظمی ، سال های زيادی است که جيره خوار انقلاب اسلامی ايران (!) اند ، اينان دو دهه ، حداقل، تنخواه خور ( حقوق بگير ) حوزه هنری تبليغات اسلامی ايران بوده اند ، برای خمينی و خامنه ای و هاشمی رفسنجانی و ... شعر و مدح و منقبت و مرثيه ساخته اند ، برای سپاه پاسداران و دفتر رهبری ( خامنه ای) در باره روشنفکران و فرهنگيان گريخته به ايران ، سرگرم خبر چينی ، گردآوری اطلاعات و توطئه بوده اند. شعر ها ی کاظم کاظمی که اغلب زير تاثير سروده های علی معلم ( شاعر انقلاب اسلامی ايران ) ساخته شده با تلميحات مذهب شيعه ، و اساطير دينی و مذهبی توام است مثلا :
ای به اميد کسان خفته ، زخود يا دآريد !/ تشنه کامان غنيمت ز احد ، ياد آريد!/ /++ دل مه بنديد که صد فتنه در اين ، پنهان است !/ اين همان قصه اسلام ابو سفيان است !/ ++ کيست درين انجمن محرم عشق غيور/ ما همه بی غيرتيم ، آينه در کربلاست !/
اگر شاعر را بدون در نظر داشت شخصيت و سر گذشت شاعر در نظر بگيريم ، شايد به نتايجی برسيم که گمراه کننده باشد ! بطور مثال اگر برخی از سروده های جناب واصف باختری را يک خارجی ، يک پژوهشگر کم تجربه ، غير بومی و دگم انديش ، يک کسی که باختری را نشناسد ، بخواند و بخواند ، باختری را شاعر بزرگی خواهد يافت و شايد اورا نيز مثل شاعر ملی ايران ( شاملو ) « شاعر آزادی » نام نهد و همه را گمراه کند! اما به همه ژرف انديشان و خرد ورزان معلوم است که استاد واصف باختری هرگز شاعر آزادی و شهامت و مقاومت نبوده است ، بلکه آدمی است ترسو و استاد سازشکاری و انقياد طلبی !
پس وقتی دم خروس پيداست به قسم حضرت عباس ، چگونه باور کنيم ؟ از کجا معلوم است که دم اين « دم بريده » ! در کابل و سر آن در وزارت استخبارات جمهوری اسلامی ايران نباشد ! به يک پرسش کوچک ( فقط برای تفنن !) بسنده ميکنيم .جناب کاظمی چرا برای ديدار شهر قم از تعبير « زيارت شهر قم (!) استفاده فرموده اند ! اگر بخاطر تقدس آن باشد ،آيا ايشان برای شهر خودشان ، هرات باستان ( که خاک اولياء نيز است) حاضر اند همين تعبير را بکار گيرند ؟ بهر حال مدح و ثنای رژيم ايران، بخصوص گريه و نوحه برای ارتحال امام مستضعفان جهان (!) توسط اين قلمزنان دريوزه گر تا همين حالا ادامه دارد ، به دونمونه از ين بازيهای دلقکانه اشاره ميکنم :
مرثیه ء از کاظم کاظمی برای خمینی خدابیامرز:
مباد آسما ن بی تو خالی بماند !/ و اين چشمه دور از زلالی بماند!/ چه می شد اگر کد خدا بر نمی گشت/ و ميشد کنار اهالی بماند !/ چه ننگی است دران ده را که فردا / نمانده ده و خشکسالی بماند/ درختان ما سبز گردد ، بپوسد/ و زنبيل همسايه خالی بماند !/
شاعر انقلاب اسلامی افغانستان (!) جناب کاظمی آرزو ميکند ، کد خدا ( خمينی) دوباره به دنيا بر گردد (!) خمينی ، همان است که بيش از يک مليون ايرانی را در جنگی بيهوده و شخصی ، قربانی کرد و در سال های ۱۳۶۰ و ۱۳۶۷ فرمان قتل هزاران زندانی سياسی را صادر کرد و به زندانبانان و بازجويان اجازه داد بر دختران زندانی تجاوز جنسی کنند تا باکره از دنيا نروند !گويا شاعر بيباک ، سبيل (بروت ) خود را از دستر خوان ولايت فقيه درين سالهای سياه بسيار چرب کرده که بوی خون ، بوی شکنجه و گند وتعفن ، ، به مشامش نخورده است !
پس دریافتیم که جناب کاظمی، شاعر فاقد اندیشه بوده، از روی تقلیدگرایی و تفنن و سفارش شعر میساخته است.
«»«»«»«»«»«»
3. گفتیم، جناب کاظمی در عرصهء شعرای عارف و آنجا که شعر به مرحلهء قدسیت خود میرسد، صاحب صلاحیت نیست، این ادعا را با آوردن مثال ها در مورد ابوالمعانی بیدل به کرسی مینشانیم:
زمانی که کاظم کاظمی، مشق بیدل میکند و تک بیت های پدر معانی را در سایت خود به شرح و تفسیر میگیرد، از سوی علاقمندان وی که مانند خودش از کلام بیدل آگاهی ندارند، تشویق شده،این سلسله را ادامه میدهد.
شرح و تفصیلات جناب کاظمی بر ابیات بیدل در این سالها بسیار ناگوار بوده که توجه استادان را در این زمینه بخود معطوف میدارد. این شرح و تفسیر تا آنجا میرسد که جناب کاظمی کاملأ به هزیان گویی میپردازد و یکتن از هموطنان قلم بدست ما که سروکاری حرفوی با بیدل ندارد، وی را متوجه اشتباهش میسازد:
جناب سهراب کابلی زیر عنوان ( جناب محمد کاظم کاظمی، به تردماغی هوش تو جهل میخندد ) مینویسد:
" همین دو سه روز قبل بود از وبلاگ کاظمی دیدن کردم که آخرین یادداشت اش را در مورد بیتی از ابیات بیدل نوشته بود. طبق معمول آقای کاظمی بعد از یک یا دو یادداشت، بیتی از بیتهای حضرت بیدل را انتخاب میکند و توضیحی در تشبیه و موارد کلمههای به گفته خودش نمادین و ایهام مینویسد. همین دو سه روز پیش بود که یادداشت اخیرش را خواندم و تذکر کوتاهی هم نوشتم تا آقای کاظمی متوجه اشتباهش شود. آقای کاظمی تذکرم را نادیده گرفت، مثل انکه پشهء از گوش فیل برخواسته باشد و در پی اصلاحش قدمی هم برنداشت. البته این اولین باری نیست که آقای کاظمی اینگونه سطحی نگریاش را به نمایش میگذارد بلکه چند ماه پیش نیز مرتکب اشتباهی شده بود که متاسفانه هیچ کسی عکسالعمل نشان ندادند بلکه تشویق هم کردند تا کاظمی بر سهل انگاریهایش یک قدم پیشتر بگذارد.. یادداشت اخیر آقای کاظمی باعث شد تا زحمت نبشتن این چند سطر را به خود بدهم، نه نقد بلکه متوجه کردن آقای کاظمی به اشتباهاتش که در آیندهها به اصلاحش بکوشد و کاری نکند که علم چند روزهاش زیر سوال برود. البته آقای کاظمی خود به دنبال به نمایش گذاشتن علم اش تلاش میورزد ولی فکر میکنم بهتر است آقای کاظمی از لبه بام پایین آمده مبادا فرصت بدست منتقدان حرفهء که دوربینشان ریزبینتر از دور بین این حقیر میباشد، بدهد. آقای کاظمی یکی از شاعران معاصر خوبی ماست در دیار هجرت که مایهء افتخار ما خواهد بود. ولی این هم بدین معنی نیست که کاظمی با همه سهل انگاریهایش به میدان آمده و به بزرگان ما چون حضرت بیدل بیاحترامی کند.
نکتهء را باید یادآور شوم که من نه اهل شعر و شاعری ام و نه اهل نقد. در نوشتن این یادداشت هم هیچ غرضی در کار نیست، چون من کاظمی را نه میشناسم و نه دیدهام. بدین صورت آگاهان این خطه متوجه باشند که ما هیچ دشمنی باهمدیگر نداریم.
به راستی من باور نمیکردم کسی مانند کاظمی اینقدر سطحنگر باشد، آنهم در مورد شعر حضرت میرزا بیدل. من نمیتوانم چیزی در مورد شعر بیدل صاحب بگویم ولی از آنجاییکه بیدل صاحب بسیار زبان بلیغ و رسا دارد فکر نمیکنم دانستن اشعارش آنقدر سخت باشد، خصوصا در همین بیتی که آقای کاظمی آن را انتخاب کرده است. کافی است اندکی تامل و تعمق کردْ تا لُب مطلب به دست آید. مطلع غزل:
درین خرابه نه دشمن نه دوست میباشد ---- بهرچه وارسی آنجا که اوست میباشد و بیت تامل برانگیز:
*زبس که نسخهء تحقیق ما پریشانیست ---- نظر به کاشغر و دل به خوست میباشد*
و این هم یادداشت مستطاب کاظمی که چند روز قبل در وبلاگش مانده بود:
ز بس که نسخه تحقیق ما پریشانی است .. نظر به کاشغر و دل به خوست میباشد
در شعر بیدل، نشان بسیاری از اعلام (چه نام افراد و چه نام جایها و دیگر اعلام) نمیتوان یافت، مگر آنها که به نمادهایی شاعرانه بدل شدهاند مثل مجنون و فرهاد و... و این، از ویژگیهای شعر مکتب هندی است و دلایلی هم دارد. این بیت، یکی از اندک مواردی است که بیدل از یکی دو شهر نام میبرد و جالب این که این «خوست»، شهری مشهور هم نیست که حکم نمادی شاعرانه داشتهباشد، بلکه شهری است نبستاً کوچک در جنوب شرق افغانستان کنونی و هماکنون نیز به همین نام مشهور است. مسلماً آنچه بیدل را بدین کار غیرمتعارف ـ در شعر او ـ کشانده است، خوشنشستنِ «خوست» در قافیه است.
ببینید بیدل هیچوقت کارش بازی با الفاظ نیست آنچیزی را که آقای کاظمی درک کرده است. بیدل صاحب بسیار واضح شرح حالش را بیان میکند از آشفتگی، از پریشانحالی و از سرگردانی شکایت دارد. اینگونه موارد در اشعار بیدل بسیار زیاد به چشم میخورد. اتفاقا در مورد همین بیت باید بگویم که زبان بیدل صاحب بسیار رساتر از بقیهء ابیات است. نمیدانم آقای کاظمی در چه خیالاتی بوده است که بدین کار دست زده است. اصرار هم دارد که این از ویژگیهای شعر مکتب هندی است. بهتر است شاعران معاصر ما از لاک لفظ و لفظ بازی بیرون آمده و کمی به عمق مطلب توجه کنند. بسیار واضح است که بیدل صاحب منظورش از نظر به کاشغر و دل به خوست میباشد چیست. بیدل میگوید از بسکه پریشانحال و سرگردان هستم دلم با خودم نیست، اگر دل در خوست است نظر به کاشغر دارم و یا خودم در خوست هستم دلم در کاشغر میباشد. برای انکه بیشتر تفهیم شود مثال سادهء که در میان ما افغانها تا امروز معمول هست می آورم که میگویند آنقدر بی سرو سامان هستم که پایم در یک جاست و دلم در جای دیگر، خودم در کابلم دلم در اندخوی، خودم به تاشقورغانم دلم به مزار و یاهم خودم در مشهد هستم فکر و ذهنم در تهران چکر میزند. خودم اینجا هستم دلم در پیش یارم.
بیدل هم به نحوی کوشش نموده است تا سرگردانی و پریشانی اش را اینگونه شرح دهد. من متحیر مانده ام که کاظمی صاحب اهل مذاق هم نیست آنهم با حضرت بیدل! بعد هم این، یک نوع بیاحترامی و هتک است که بگوئیم بیدل صاحب برای انکه قافیهء شعرش جور بیاید و یا به گفتهء آقای کاظمی به خوشنشستن کلمهء در قافیه، به کلمه "خوست" دست زده باشد. باز هم اصرار دارد که خوست شهری مشهور هم نیست که حکم نمادی شاعرانه داشته باشد بلکه شهری است نسبتا کوچک در جنوب شرق افغانستان کنونی. فکر نمیکنم کسی مانند بیدل صاحب به یک کلمه درمانده باشد. این بیشتر درماندگی و تنگدستی جناب کاظمی را نشان میدهد که در دایره لفظ و لفظ بازی سرگردان است. و در مورد بیت پایانی اش هم که از صفحه ۱۱۵۲ گرفته است ربط چندانی ندارد. آقای کاظمی مرتکب یک غلط فاحشی شده است که بیاحترامی در مقابل بیدل شمرده میشود. نیاز نبود برای منی حقیر که چیزی در این باره بنویسم چون حضرت بیدل خود، جواب آقای کاظمی را در بیت بعدی نقدا به دستش داده است:
تو لفظ مغتنم انگار فکر معنی چیست!
خواهش ما از آقای کاظمی صاحب این است که تفاوتی در کارش باید داشته باشد نسبت به چند تا ایرانی متعصب و کوردل که کارش تحریف و تحریف بازی چیزی دیگری نیست. در تمام نسخهها و خصوصا نسخههای خطیای که به دست خود حضرت بیدل نوشته شده است نامش "میرزا عبدالقادر بیدل" آمده است ولی ایرانیهای معصب و سفله" بیدل دهلوی" میخوانند که این عملشان بیشتر فقر تعقل و پلشتیهای آنها را به نمایش میگذارد.
همین دیروز در وبلاگ یکی از وبلاگ نویسان معروف ایرانی مقیم خارج خواندم که میرزا تورسن زاده شاعر فقید تاجیکی را ایرانی خوانده بود. خواستم برایش بنویسم و بگویم که گلاب به روی تان الاغ سیاه ملا عمر هم اصل و نسباش از ایران بود که مادر کلانش در سال ۹۳۰ هجری قمری به خاطر خوشگذرانی به قندهار سفر کرده بود و همانجا به صیغهء الاغ سیاهی مولوی اچکزی در آمد که سالها بعد، دارای چندین نواسه و کواسه شد.
«»»«»«»«»«»«»«
جناب کاظمی در مورد بیدل، از استاد سمیع رفیع می آموزد:
در مجموع میتوان چنین گفت که، در این سالهای اخیر، مقالات و نوشته های استاد رفیع برای جناب کاظمی راهگشای بسیار مسایل بوده است. در این زمینه میخواهم کمی روشنی بیاندازم.
از تذکر بالا، دریافتیم که جناب کاظمی، در بیان و شرح کلام بیدل و حتی ابیات بسیار ساده و روان ، میلنگد.
استاد سمیع رفیع، جناب کاظمی را متوجه عمق عرفانی و فلسفی کلام بیدل میسازد و نوشته های از استاد رفیع پیرامون اندیشه و عرفان بیدل همواره به نشر میرسد و ابیاتی را که جناب کاظمی در آن به اشتباه رفته است، نیز استاد رفیع زیر مقالهء بنام ( صور خیال در کلام بیدل) تصحیح و تفسیر میکند، آن وقت جناب کاظمی چندین سال دیگر به شیوهء استاد رفیع متوجه کلام بیدل شده از نوشته های وی می آموزد و تغیر فاحشی در طرز دید و افکار وی دیده میشود که با استاد رفیع قرین است.
در ابتدا، جناب کاظمی، کلام بیدل را برای مردم ایران کاملأ ساده و دور از پیچیدگی و .. و معرفی میکند. در یک مصاحبه قبل از آشنایی با نوشته های استاد رفیع، میگوید:
" (غموض و پیچیدگی به چند دلیل نمی توانسته تنها مانع شهرت شعر بیدل در ایران باشد . نخست این که شعر او چندان که میگویند هم پیچیده نیست. اگر کسی با سنت ادبی مکتب هندی و بعضی چم و خم های کار این شاعر آشنا باشد ، چندان مشکلی در پیش نخواهد داشت. شعر بیدل نه واژگان غریبی دارد و نه تلمیحات دور از دسترسی . گذشته از آن ، همین شاعر در افغانستان تا حد قابل ملاحظه ای شناخته شده است. خوب چگونه می شود شعری برای مردم افغانستان ساده و قابل فهم باشد و برای همزبانان آنها در ایران، نه؟ با آن که در ایران، هم میزان سواد و مطالعه بیشتر است و هم وضعیت آموزش ادبیات فارسی به هنجارتر. دیگر این که اگر مشکل اصلی همین بوده است ، چرا در این سالها این شاعر در این کشور جا باز کرده است ؟ یعنی حالا آن پیچیدگیها رفع شده است ؟")
در مورد این اظهارات جناب کاظمی، از استاد رفیع میخوانیم که در یک مصاحبه گفته بودند:
" اگر پیچیدگی زبان بیدل با انواع ترکیبات مختلف و سحر آفرینش که ذکر آن رفت، و فهم زبان گفتاری بیدل با استفاده ی اصطلاحاتی که در افغانستان مروج بوده و است، دلیل اصلی نمی بود و یا امروز نباشد، به یقین که کتب بی حسابی در مورد بیدل در ایران به چاپ میرسید. در این که آشنایی با سنت ادبی مکتب هندی و بعضی خم و چم های کار شاعر مشکل را تا حدی آسان میکند، تردیدی نیست، اما در این که شعر بیدل نه واژ گان غریبی دارد و نه تلمیحات دور از دسترسی، موافق نیستم. چون دقیق همین واژگان غریب و تلمیحات، کار را در ایران مشکل ساخته است.
بیدل در افغانستان هم آنگونه که باید شناخته شود، نشده است. اگر شعر بیدل تا اندازه ی برای ادبای افغانستان قابل فهم و درک بوده است، ریشه در زبان گفتاری و عرفانی بیدل و اصطلاحاتی دارد که در افغانستان مروج بوده و هنوز است.
به یقین که در ایران میزان سواد و مطالعه بیشتر از افغانستان است، اما مشکل این جاست که محققین و پژوهشگران ایرانی برای درک و فهمیدن بعضی اصطلاحات در کلام بیدل، از ادبای افغانستان کمک طلبیده اند." ( برگرفته شده از سایت استاد رفیع)
جناب کاظمی، پس از آن که متوجه سخنان استاد رفیع شده در این زمینه از ایشان میخوانند و مدلل میشوند، در مصاحبهء دیگر خود در مورد کلام بیدل، سخنان استاد رفیع را تکرار میکنند.
" این ها« مراد از ایرانیان است» چون ارتباط شان با سبک هندی قطع شده بود، این مسایل را درک نمی کردند، اما در افغانستان این ارتباط قطع نشده بود. مساله دوم مربوط می شود به زبان، به این معنا که بعضی از اصطلاحات خاص در شعر بیدل است که برای مردم ما روشن تر و واضح تر است و برای مردم ایران کم و بیش مبهم است؛ مثلا در جایی بیدل می گوید:
"بیدل اگر آفاق بود زیر نگینم ــ جز نام خدا نام خدا هیچ ندارم". این نام خدا به معنی احسن و شاباش هیچ در ایران کار برد ندارد و یا در جای دیگری بیدل می گوید: "از نامه ام آن شوخ مکدر شده باشد _ میرزاست به حرف فقرا تر شده باشد" و در این جا نیز "ترشدن" در کابل بیشتر رایج است و در ایران شناخته شده نیست و حتا در جایی می گوید: "ننگ است دست ممسک در آستین شود خشک_ این نان نمک ندارد گر پنجه کش نباشد" و پنجه کش دقیقا نانی است که در این جا است و در ایران وجود ندارد. بنا براین بعض مواردی است که فهم شعر بیدل، به زبان ارتباط دارد ولی این تنها عامل نیست."
«»«»«»«»«»«»«»«»«»
جناب کاظمی، از شفیعی کدکنی و کتاب شاعر آیینه ها تعریف و تمجید میکند، از قبیل:" دكتر شفيعي كدكني نخستين شاعر و منتقد ايراني است كه در سالهاي دههء چهل، دو مقاله دربارة بيدل نوشت و از اين حيث فضل تقدم را از آن خود كرد. شاعر آينهها در ظرف پنج سال (1366 تا 1371) به چاپ سوم رسيد و ارزش اين استقبال را نيز داشت." اما وقتی استاد رفیع، کتاب شاعر آیینه ها را یک بررسی صورتگرایانه میخواند که صرف از دید فنون ادبی به آن اشاره شده، و معایب کتاب را برملا میکند، و میگوید که از دید معانی و مفاهیم عرفانی و فلسفی با بیدل برخورد صورت نگرفته، آنوقت جناب کاظمی نیز این حرف ها را میزند:
" جناب دکتر شفیعی بنابر دیدگاه صورتگرایانه خویش، کمتر به حوزة مفاهیم شعر این شاعر نزدیک شدهاند، در حالی که میشد به آن مفاهیم نیز پرداخت، چون به نظر میرسد آنچه بیدل را بیدل کرده، تنها حسّآمیزی و بیان پارادوکسی و امثال اینها نبوده است، بلکه معانی شعر بیدل نیز در این میان دخلی تمام داشتهاند."
دوستان ارجمند: می بینیم که، استاد رفیع در پرورش و آموزش این شاعر جوان ما تا چه حد تاثیر ګزار است. در نهایت میتوان گفت که،آقای کاظمی از نبشته ها و مقالات استاد رفیع و مصاحبه هایشان در مورد بیدل استفادهء اعظم کرده است که آن را به هیچ وجه نمیتواند انکار کند و شواهد موجود است.
بنابر این، دریافتیم که شاعر جوان ما، در درک کلام بزرگان ما نیز می لنگد و مطالعهء دقیق در ادبیات کهن ندارد و به اشعار فلسفی و عرفانی هنوز وی را وقوف حاصل نشده.
»«»«»«»«»«»«»«»«»«
در نهایت به این نتیجه میرسیم که قطب دوم و جوان ما، در سه موضوع که یادآور شدم، هنوز مبتدی است و به هیچ صورت صلاحیت نظر در زبان و فرهنگ و شعر را به آن درجه ندارد که به آن، قطب و یا صاحب نظر خطاب کنیم. و این را نیز ملتفت شدیم که این شاعر و ماهر جوان، نیز دست نشانده است تا زبان و فرهنگ و ادبیات ما را تحریف کند.
سخن آخر من اینست که ، ما باید آگاهانه در قلمروز زبان و ادبیات خود حرکت کنیم . قطب ساختن از کاهلان دیروز و امروز، از روی بیخبری و نادانی است. امیدوارم که حقیقت کلام را انعکاس داده باشم.
لطيف ناظمی شاعر نیست!
در حق شعر ظلم می شود!
جمعه 8 اوت 2008, نويسنده: کامران میرهزار
پيامها
27 فبروری 2010, 20:04, توسط afrasiab
رابطه ناظمی ــ باختری ، سخت کاسبکارانه و مضحک بوده است. اينان ، پيوسته يکديگر را قطب و استاد بی بديل خوانده اند. باختر ی، ناظمی را منتقد بيهمتای عصر و پيشوای شعر نوافغانستان خوانده ، اما ناظمی، طرف را « پدر شعر معاصر افغانستان » خطاب کرده است!اينان، گويا ، چوکی ها و مقام های که در دوره حزب ديموکراتيک خلق داشتند ، يکی در راديوی دولتی و ديگری در اتحاديه نويسندگان ( وابسته به شعبه تبليغ و ترويج حزب) دوباره فيل شان ياد هندووستان کرده ، يعنی ظاهرا بد شان نمی آيد ، دوباره در دولت کرزی، به نوايی برسند ! ناظمی که اخيرا، دريافته، باختری ، در سفر کابل، مورد استقبال وزير خارجه وقت و چند دولتمرد عاليرتبه قرار گرفته ، گويا در نظر دارد ، اين ( پدر شعر نو، آزاديخواه بزرگ و آرمانگرای مبارز «!») را روی صفحه و ويترين خبری و انترنت ، نگهدارد ، احتمالا بوی کباب و شراب يک وزارتخانه به دماغ شان خورده ( چند وزارت کرزی بدون وزير است) بناا چند نفری از ميخواره گان رسوا و بی پروا ( شبيه خانم ثريا ) موظف شده اند، باختری را از سطح کشور ( داخل مرز) ارتقای فوری و جهشی بدهند، يعنی باختری، اينک يک شخصيت منطقه ای (!) است ! باور نداريد ، نظر اسماعيل خويی( از روشنفکران چپ قلابی ايران ، که حتا رژيم آخوندی هم اوراجدی نمی گيرد) را درباره باختری ، بنگريد !
خوب ، سوال اين است که جنبش مردمی ايران از باختری ، چه چيزی خواهد آموخت ؟ آيا باختری، جز در زير لحاف ، يا زير غبار دود و شراب، مبارزه سياسی کرده است؟ آيا باختری و ناظمی، تئوريسن های فرهنگی دولت مستعمراتی ببرک کارمل، نبوده اند؟آيا ايران ، افغانستان است که يک ورشکسته سياسی و فرهنگی، که سی سال است ،حرفی برای گفتن ندارد ، بتواند جای پای باز کند؟
باختری و ناظمی،فقط دوماه در گير و بند دوره حفيظ الله امين، بازداشت شده اند( گويا در مقر وزارت داخله ،که بيشتر به تفريح، شباهت دارد ) اما يک پادو فرهنگی ، در مصاحبه ای گفته است ( باختری صاحب، در دوره خلق و پرچم، يک مدت مديد ، زندانی بوده اند ــ مصاحبه با مجله شعر ، چاپ تهران) بهر حال ، احيای يک مرده موميايی شده ، احيای يک مسخ ، يک فوسيل،از قدرت شيادان انترنتی ، برون است.عرض خود ميبرد و زحمت ما....
27 فبروری 2010, 22:00, توسط afaq
صديقی صاحب . اگر ناظمی شاعر بی بديل و استاد ادب و منتقد يگانه است ، يکی از واپسين شعر هايش اين است:
اگر درخت بميرد ستاده می ميرد/
به پای بسته و دست گشاده ، ميميرد /
درخت ميرود وريشه هاش ميماند /
گمان مبر که بلا استفاده ميميرد/
اولندش ( بلا استفاده مردن يعنی چه ؟)
دومند ش اگر شاعری ، همين حرف های تکراری است، من اينک بهترازين ميتوانم سرود:
کسی که نر نشود خلق، ماده ميميرد/
اگر ز چوکی بيفتد، ستاده می ميرد !/
نماند دوره « پرچم» و شوکت « ناظم»/
چنانکه صبح ، خماری باده می ميرد/
27 فبروری 2010, 22:22, توسط ardalan
برخی وابسته گان احزاب تنظيمی ومداحان مسعود و عطای نور و مارشال قسيم ،اينک شروع کرده اند به تجليل از واصف باختری! خانم فرشته جان و خاانم ثريا جان، گويا وظايف شان تقسيم شده، يکی به وصف خط و خال عبدلله و مارشال ، مقاله برون ميدهد و ديگری ، از زبان ايرانيان و خارجيان ، بر تفاله يک چغندر پوسيده ، آب می پاشد تا يک چشمی ، ازين معرکه عبور کند و اين لبوی فاسد را
خريداری کند!دريغا از کورچشمی بيوه زنی که موی ، رنگ ميکند و با مردم خود نيرنگ !مثل اين که امريکا کلينک های « روانی» کم دارد، يا هزينه معالجه بالاست !
28 فبروری 2010, 08:16, توسط behrooz
راستش ، لطيف آقای ناظمی که عاشق سالگره و احتفال است، و اخيرا به سبک صبورالله خان ، چند بانوی غزلسرا(!) را نيز در آرکسترخود جمع کرده، گويا خواست ، همبستهگی خانوادگی وملی(!) خود را به رخ کرزی بکشد و ثابت کند تنهابرادران کرزی نيستند که « وحدت ملی» دارند. ناظمی يک هوتل و سالون مجلل اجاره کرد و برای يک هراتی هنرمند هراتی سالخورده، يک سالگره برگشت نا پذير (!) گرفت .برگذار کنندگان سالگره،عبارت بودند :
۱ـ لطيف ناظمی
۲ــ فرامرزناظمی ( فرزند استاد ناظمی)
۳فريدون ناظمی ( فرزند ناظمی)
۴ رامين ناظمی ( فرزند ناظمی)
۵ چند تا از اقارب استاد ناظمی
برای در يافت جزئيات همين اکنون ميتوانيد به سايت آريايی و ديگر سايت ها مراجعه کنيد و سپاس نامه استاد مددی را بخوانيد!
يک دوبيت به استقبال غزل ناظمی صاحب:
سرشک سرخ برويم نهاده می ميرد/
دلم چو عاشق از پا فتاده می ميرد !/
تو جشن های تولد به پا کنی ، ولی دل /
چو برگ زرد به يک کنج جاده می ميرد/
به رختخواب چه لذت برم که آلت کار /
نکرده کار ، همی فوق العاده ، می ميرد /
28 فبروری 2010, 09:49, توسط walitajek
حضرت بهروز عزيز! خدا می از ديدن کلمه ( فوق العاده) در شعر شما ، از بس خنده ام گرفته، .... نميتوانم اين پيام را تمام کنم! بکلی مرا شگفت زده و بلا استفاده(!) کرده ايد .
28 فبروری 2010, 06:35, توسط قاضی زاده
شاید خوانندگان متوجه شده باشند که فاضل صدیقی اسم مستعار سمیع رفیع است ولی به جای این که با شهامت بیاید و دیدگاه های خود را مطرح کند مثل بسیاری از افراد دیگر از زیر چادری سخن می گوید.
آقای سمیع رفیع ساپی!
تو باید در نخست یاد بگیری که بدون اشتباهات املایی و انشایی، فارسی بنویسی، آنگاه به تو حق خواهیم داد که در باره اشخاصی که از تو بسیار بسیار بیشتر می دانند اظهار نظر کنی.
شرمت باد که از زیر چادری حرف می زنی و به کسانی که خدمات زیادی برای زبان و ادبیات کشور ما انجام داده اند توهین می کنی. سمیع رفیع به حدی کارهای کودکانه می کند که آدم را خنده می گیرد مثل این که خودش با خودش مصاحبه می کند( تا حالا دیده بودید که مصاحبه کننده و مصاحبه شوند یک شخص باشد؟)
سمیع رفیع صافی! متیقن باش که حرف های تو به حدی بی اساس و کودکانه است که هیچ آدم عاقلی آن را باور نخواهد کرد. عرض خود می بری و زحمت ما می داری.
از این کارها دست بکش و به خود آی. این کارها عاقبت خوبی ندارد.
28 فبروری 2010, 08:34, توسط hushang
مرتيکه ابله ، قاضی زاده عوضی! برو پی کارت. برای چند وطنفروش و فوسيل ادبی ، تبليغ ميکنی! سميع رفيع خيلی هم باشرف است ! نه برای کارمل ونجيب، مديحه ساخته، نه برای قسيم و عطامحمد الدنگ « نامه عاشقانه» نوشته است!سگ سميع بر کاظمی جاسوس سپاه پاسداران ،شرف دارد. قاضی زاده،در خارج نشسته ای و برای همدستان جنايتکاران ملی ، دمبک ميزنی؟حيف نان سوسيال به تو!
28 فبروری 2010, 08:54, توسط sees
افغان زدگی!ایااز این مفهوم میتوان در ارتباط با اشخاص از خود بیگانه وانهایکه موم مانند در دستان حکومتهای قبیلوی اوغان به هر شکلی در می ایند سخن گفت؟!با دیدن این اقای فاضل صدیقی(اگر به اشتباه اورا غیر اوغان ندانم)وفارسی زبانان بسیاری ایااین فگر ایجاد نمیشود که جریان حاکم با جذب انها والقا نظریه ها خاص از انها ادمهای میسازد مطابق میل وخواست خود؟!ااطلاعات دست چین شده به انهi زرق نمیشود؟شما نگاه کنید این اقا بر کاظم میتازد از اینکه او مانند اینمدافع دری!به پوهنتون-که دری است- دانشگاه گفته است!ملت اوغان باید دری سخن بگوید!من باور دارم که این اقا با همین دید اوغان زده به اقایان باختری وکاظمی میتازد نه اینکه درد ادبیات واز این فبیل گپ ها اورا وادار به این کار کرده باشد!افای صدیقی که نمیتواند از قالب فبیله خودرا برهاند چگونه است که بر ادبیات شناسان فارسی زبان میتازد!نظریه های فبیله گرایان را پذیرفتن خود گواهیست بر نا اگاهی وافغان ردگی این اقا.نا سیونالیزم منحط که این افراد در ان گیر کرده اند با دشمنی با زبان فارسی وایران خودرا تعریف میکند.این افای که از ترس اوغانها حتا فارسی گفته نمیتواند بعد با دلیری عجیبی به خدمتگاران زبان فارسی میتازد!میدانید در این چه رازی پنهان است؟راز گپ در این است که شوونیستهای فبیله( از بالا تا پیاان این دولت را در اختیار دارند) از این حرکتها به شدت حمایت میکنند واین گونه افراد رابه لقب افغان اصیل وبچه میرویس مفتخر میسازند .چه افتخاری بلند تر از این؟!
28 فبروری 2010, 09:09, توسط آصف سرپلی
دوستای بسیار محترم سلام و "های" ای مرغکی بی بال ره از یک جای بسیار دور که قریب قریب آخری ای دونیاست قبول بکونین ! د امینجه ام مره آقای بابک آرام نماندن سه گریاننامی دور و دراز مثلی شو های اینجه که از مطالیه ای ده ها مضمون مردوم نویشته کده د جانیم روان کدن و بازم میفرماین مه نویشتای باسکاوی ره نخاندوم . مه دیگه چطو بکونوم که نخاندن ؟ ایتو بگوین پیدایش نکدوم که مه بریتان دیگام آدرس بتوم . مردکه بسیار کم زدین د حالیکه او عضوی تحقیقاتی علمی جامعه اروپا ام است که ده ها موضوی تحقیقاتی داره . اگه نی بانین که یک کمترک سرگردان خو شون و بفامن که یک بیسواد چقه زامت کشیده ای گپا ره از درونی کودام چا کشیده باشه که بابک انوز د اونجه دیستیش نرسیده . لاکن ایمیل مردک و تلیفونیشه د خدمتی خاص و عام ماندوم . یک دو دالرکیتانه خرچ کده کتی خودیش جر و بحس بکونین ایقه که خوده داکتر داکتر میگیرین و اگه نی بگوفتی خودیتان شوما ره بداکتری چی ؟ شوما میفامین یا داکتر ؟ " ها " اگه داکتر استین خی آدرسی ماینه خانیتانه بتین که مه یک چند دانه مریضه بریتان روان بکونوم . ای گپای دیگیتان که انصاری و رسا و ایرانی و انوش و انجوش وغیره و غیره مه استوم بیخی مفت میباشه خایش میکونوم نه وقتی خوده و نه وقتی مره و نه وقتی مردومه د ای قسمت ضایی بسازین . مه یک دو سه روز امینجه استوم باز یک ملکی دیگه خات رفتوم و از ای نویشتیم فقط آقای کامران میفامه که مه راست میگوم و خوده د بیخی گوشی بابک رساندیم . 5 فیصد امکان داره طرفیتان بیایوم که خاطر جم باشین شوما ره دیده میروم . میدانوم جرتی روبرو شودنه خو ندارین لا کن وقتیکه آدرسیمه شونیدین اگه وقت داشتین د یگان نامی دیگه مثلن غزنیچی مره از نزدیک سیل بکونین . وقیتانه نمیگیروم بامان خدا . راستی تصدیق دلایل شوما توسط ای بزرگوا را چندان گوارا نیست اگه قاریتان و قاریشان نبیایه . اگه بیادرا و دوستایم خبر شوه که مه د اونجه ام آرام نشیشتیم و کابل پریس بازی داروم باز اموست که مره میلگانن . یک گپی دیگام میزنوم باز بس . امو گپی آخری شاد اولا جان بسیار مزه کت الحق که راست گوفتین . بخاطریکه وقت نداروم گپا پس و پیش شود مره بوبخشین سیرف یک اشاره گک د قسمتی غلط فاماندنی داکتر بابک میکونوم که داکتر باسکاوی د تجربیش از 10 ملی لیتر بخیالوم گپ زده بود که یک قاشقی چای خوری ام نمیشه و شوما او ره مشک مشک جور کدین خیر باشه انوز ام برابری محاسبی طوفان نوح غلو و اغراق نکدین تشکراااات . آقای بابک چشمایتان روشن که سوسمار خوریتان آمد . اگه آقای توفیق تشریف آوردن از طرف مه وکیل عام و تام استن .
1 مارچ 2010, 13:46, توسط آصف سرپلی
دوستای بسیار محترم سلام و "های" ای مرغکی بی بال ره از یک جای بسیار دور که قریب قریب آخری ای دونیاست قبول بکونین ! د امینجه ام مره آقای بابک آرام نماندن سه گریاننامی دور و دراز مثلی شو های اینجه که از مطالیه ای ده ها مضمون مردوم نویشته کده د جانیم روان کدن و بازم میفرماین مه نویشتای باسکاوی ره نخاندوم . مه دیگه چطو بکونوم که نخاندن ؟ ایتو بگوین پیدایش نکدوم که مه بریتان دیگام آدرس بتوم . مردکه بسیار کم زدین د حالیکه او عضوی تحقیقاتی علمی جامعه اروپا ام است که ده ها موضوی تحقیقاتی داره . اگه نی بانین که یک کمترک سرگردان خو شون و بفامن که یک بیسواد چقه زامت کشیده ای گپا ره از درونی کودام چا کشیده باشه که بابک انوز د اونجه دیستیش نرسیده . لاکن ایمیل مردک و تلیفونیشه د خدمتی خاص و عام ماندوم . یک دو دالرکیتانه خرچ کده کتی خودیش جر و بحس بکونین ایقه که خوده داکتر داکتر میگیرین و اگه نی بگوفتی خودیتان شوما ره بداکتری چی ؟ شوما میفامین یا داکتر ؟ " ها " اگه داکتر استین خی آدرسی ماینه خانیتانه بتین که مه یک چند دانه مریضه بریتان روان بکونوم . ای گپای دیگیتان که انصاری و رسا و ایرانی و انوش و انجوش وغیره و غیره مه استوم بیخی مفت میباشه خایش میکونوم نه وقتی خوده و نه وقتی مره و نه وقتی مردومه د ای قسمت ضایی بسازین . مه یک دو سه روز امینجه استوم باز یک ملکی دیگه خات رفتوم و از ای نویشتیم فقط آقای کامران میفامه که مه راست میگوم و خوده د بیخی گوشی بابک رساندیم . 5 فیصد امکان داره طرفیتان بیایوم که خاطر جم باشین شوما ره دیده میروم . میدانوم جرتی روبرو شودنه خو ندارین لا کن وقتیکه آدرسیمه شونیدین اگه وقت داشتین د یگان نامی دیگه مثلن غزنیچی مره از نزدیک سیل بکونین . وقیتانه نمیگیروم بامان خدا . راستی تصدیق دلایل شوما توسط ای بزرگوا را چندان گوارا نیست اگه قاریتان و قاریشان نبیایه . اگه بیادرا و دوستایم خبر شوه که مه د اونجه ام آرام نشیشتیم و کابل پریس بازی داروم باز اموست که مره میلگانن . یک گپی دیگام میزنوم باز بس . امو گپی آخری شاد اولا جان بسیار مزه کت الحق که راست گوفتین . بخاطریکه وقت نداروم گپا پس و پیش شود مره بوبخشین سیرف یک اشاره گک د قسمتی غلط فاماندنی داکتر بابک میکونوم که داکتر باسکاوی د تجربیش از 10 ملی لیتر بخیالوم گپ زده بود که یک قاشقی چای خوری ام نمیشه و شوما او ره مشک مشک جور کدین خیر باشه انوز ام برابری محاسبی طوفان نوح غلو و اغراق نکدین تشکراااات . آقای بابک چشمایتان روشن که سوسمار خوریتان آمد . اگه آقای توفیق تشریف آوردن از طرف مه وکیل عام و تام استن .
1 مارچ 2010, 13:48, توسط آصف سرپلی
دوستای بسیار محترم سلام و "های" ای مرغکی بی بال ره از یک جای بسیار دور که قریب قریب آخری ای دونیاست قبول بکونین ! د امینجه ام مره آقای بابک آرام نماندن سه گریاننامی دور و دراز مثلی شو های اینجه که از مطالیه ای ده ها مضمون مردوم نویشته کده د جانیم روان کدن و بازم میفرماین مه نویشتای باسکاوی ره نخاندوم . مه دیگه چطو بکونوم که نخاندن ؟ ایتو بگوین پیدایش نکدوم که مه بریتان دیگام آدرس بتوم . مردکه بسیار کم زدین د حالیکه او عضوی تحقیقاتی علمی جامعه اروپا ام است که ده ها موضوی تحقیقاتی داره . اگه نی بانین که یک کمترک سرگردان خو شون و بفامن که یک بیسواد چقه زامت کشیده ای گپا ره از درونی کودام چا کشیده باشه که بابک انوز د اونجه دیستیش نرسیده . لاکن ایمیل مردک و تلیفونیشه د خدمتی خاص و عام ماندوم . یک دو دالرکیتانه خرچ کده کتی خودیش جر و بحس بکونین ایقه که خوده داکتر داکتر میگیرین و اگه نی بگوفتی خودیتان شوما ره بداکتری چی ؟ شوما میفامین یا داکتر ؟ " ها " اگه داکتر استین خی آدرسی ماینه خانیتانه بتین که مه یک چند دانه مریضه بریتان روان بکونوم . ای گپای دیگیتان که انصاری و رسا و ایرانی و انوش و انجوش وغیره و غیره مه استوم بیخی مفت میباشه خایش میکونوم نه وقتی خوده و نه وقتی مره و نه وقتی مردومه د ای قسمت ضایی بسازین . مه یک دو سه روز امینجه استوم باز یک ملکی دیگه خات رفتوم و از ای نویشتیم فقط آقای کامران میفامه که مه راست میگوم و خوده د بیخی گوشی بابک رساندیم . 5 فیصد امکان داره طرفیتان بیایوم که خاطر جم باشین شوما ره دیده میروم . میدانوم جرتی روبرو شودنه خو ندارین لا کن وقتیکه آدرسیمه شونیدین اگه وقت داشتین د یگان نامی دیگه مثلن غزنیچی مره از نزدیک سیل بکونین . وقیتانه نمیگیروم بامان خدا . راستی تصدیق دلایل شوما توسط ای بزرگوا را چندان گوارا نیست اگه قاریتان و قاریشان نبیایه . اگه بیادرا و دوستایم خبر شوه که مه د اونجه ام آرام نشیشتیم و کابل پریس بازی داروم باز اموست که مره میلگانن . یک گپی دیگام میزنوم باز بس . امو گپی آخری شاد اولا جان بسیار مزه کت الحق که راست گوفتین . بخاطریکه وقت نداروم گپا پس و پیش شود مره بوبخشین سیرف یک اشاره گک د قسمتی غلط فاماندنی داکتر بابک میکونوم که داکتر باسکاوی د تجربیش از 10 ملی لیتر بخیالوم گپ زده بود که یک قاشقی چای خوری ام نمیشه و شوما او ره مشک مشک جور کدین خیر باشه انوز ام برابری محاسبی طوفان نوح غلو و اغراق نکدین تشکراااات . آقای بابک چشمایتان روشن که سوسمار خوریتان آمد . اگه آقای توفیق تشریف آوردن از طرف مه وکیل عام و تام استن .
2 مارچ 2010, 15:57, توسط بابک روشن ضمیر
جناب انصاری سلام! امیدوارم که واقعآ در سفر باشید.از طولانی بودن شب های محل سفر تان شاکی هستید،مبادا به یکی ازکشور های اسکاندنویا تشریف نیاورده باشید.از اینکه یک مطلب را سه بار پی در پی ارسال کرده اید هم ممکن است از اثر تاریکی و طولانی بودن شب های باشد که از آن یاد کرده اید.گرچند مدتی است که از من قهر کرده و عنوانی نامه را به من نمینویسید اما باز هم چون در ارتباط با من بود لازم دانستم تا حدی به پاسخ آن بپردازم.اینکه میخوانید و یا نمیخوانید ،به شما مربوط میباشد.حال برمیگردیم به نوشته تان:
مطلب تانرا از جمله ذیل متاسفانه ندانستم:"
د امینجه ام مره آقای بابک آرام نماندن سه گریاننامی دور و دراز مثلی شو های اینجه که از مطالیه ای ده ها مضمون مردوم نویشته کده د جانیم روان کدن...."
آقای انصاری! اگر هدف تان از نوشته های من همان نوشته هایی اند که ناقص بودن تجارب بسکابادی را که در ارتباط با نوشداروی پیشنهادی پیامبر تان بود،به اثبات رسانیده ام ،آن نوشته ها از چند هفته قبل میباشند.من در این اواخر به یاد ندارم که بشما و یا کدام دوست دیگری چیزی نوشته باشم.از اینکه چند هفته بعد آنها را میخوانید تقصیر من نمیباشد. اگر هدف تان واقعآ همان نوشته های من باشد ،پس بهتر میبود که پیام تانرا در همان صفحه ای مربوطه مینوشتید تا برای همه ما قابل فهم میبود.بهتر میبود با ذکر صفحه و تاریخ نوشته ها رفع اشکال میفرمودید.من با آرامی و ناارامی شما کاری ندارم،هرگز از ناراحتی شما و یا کسی دیگری خورسند نمیگردم.چرا بیجا از من شاکی هستید؟ من تجارب داکتر باسکابادی را رد کرده ام و نه تجارب شما را.شما چرا آه و ناله میکنید؟
ادامه نوشته تان متاسفانه اضافه گویی و یاوه گویی بوده و در بردارنده مطلب با مفهوم خاصی نیست تا به پاسخ آن بپردازم.شما که بدون کوچکترین شناخت از جناب داکتر باسکابادی مشغول تعریف و تمجید ایشان هستید ،بفرمائید خود تان زحمت بکشید و نوشته مرا به ایشان ایمیل کنید و از ایشان بپرسید که بعد از آن همه تجارب آیا لازم میبیند که تداوی با ادرار شتر را به مریضان تجویز کند؟ اگر پاسخ شان بلی باشد دوز های معالجوی آنرا نیزاز ایشان جویا شوید.
در مورد جمله ذیل تان که آنهم متاسفانه اضافه گویی میباشد چنین مینگارید:"
مه یک دو سه روز امینجه استوم باز یک ملکی دیگه خات رفتوم و از ای نویشتیم فقط آقای کامران میفامه که مه راست میگوم و خوده د بیخی گوشی بابک رساندیم . 5 فیصد امکان داره طرفیتان بیایوم که خاطر جم باشین شوما ره دیده میروم . میدانوم جرتی روبرو شودنه خو ندارین لا کن وقتیکه آدرسیمه شونیدین اگه وقت داشتین د یگان نامی دیگه مثلن غزنیچی مره از نزدیک سیل بکونین . وقیتانه نمیگیروم بامان خدا."
عجب استدلال نادرستی کرده اید، .نه شما از هویت من ویا محلی که من اقامت دارم آگاه هستید ونه من میدانم که شما از کدام شهر به کدام شهر راهی سفر هستید.اینرا نیز نمیدانم که آدرس شما را چگونه میتوانم" بشنوم".و بالاخره فکر میکنم تا حال کدام علاقمندی خاصی از هر دو جانب برای ملاقات نیز نشان داده نشده است.پس اظهار این مطالب چه معنی میتواند داشته باشد.این حرفها همه ضیاع وقت بوده و عبث میباشند.
اگر ناراحت نمیشوید خدمت تان عرض میکنم که اینجانب با مناعت طبع و قناعت و فقری که دارم حاضر نیستم حتی به ملاقات ریس جمهور تان نیز بروم،چه رسد به ملاقات شمابیایم و شما را " از نزدیک سیل بکونم" .مگر شما با سرکس میائید که خبر شما از طریق وسایل ارتباط جمعی نشر شده و مردم به سیل تان خواهند آمد؟که من هم بیایم.در مورد دعوت به ملاقات، صرف یک دوست من حق دارد از من چنین دعوت نماید.من و شما با هم کدام ادعای دوستی نیز نداریم.
اما اگر واقعا به کلام تان در ارتباط با سفر نیمه دور دنیا ی تان صادق میباشید و اگر از نزدیکی های المان گذر میکردید بهتر است به عوض من ، یکبار به دیدار آقای مزاری بروید (خلیل جان نبیل مزاری)که در نامه های قبلی تان بار بار به این موضوع اشاره و به آقای مزاری وعده داده بودید.البته اگر خود آقای مزاری نیز مایل باشند.اما تا جایی که من درک میکنم حرفهای شما همان روی یخ نوشتن و در آفتاب گذاشتن میباشد.صرف سبب اذیت خودتان میگردید و بس.
در مورد عدد ده میلی لیتر باید خدمت تان عرض کنم که شما باز هم با تاسف که به خود زحمت مطالعه و درک نوشته مرا نداده اید.وگرنه این سوال را مطرح نمینمودید.مقدار ده میلی گرام در محیط آزمایشگاهی در مطالعه با یک مقطع کوچکی از انساج گرفته شده از ارگانیزم کاویا میباشد..اگر شما اندازه نسج و یا مواد زیر تجربه را با ارگانیزم حد اوسط شصت تا هفتاد کیلویی یک انسان کاهل مقایسه کنید ،باید مقدار ادرار نیز به همان تناسب زیاد گردد.چون در تجربه یاد شده، نه مواد موثره موجود در ادرار معلوم میباشد و نه مقدار مواد موثره در فی لیتر ادرار معلوم میباشد پس نتیجه نهایی نیز قراریکه در نوشته قبلی ام تذکر داده مجهول اندر مجهول بوده و تجربه داکتر صاحب محبوب تان نیز ناقص میباشد که قبلآ نیز عرض کرده بودم.شما بیجا پافشاری مینمائید.
آقای انصاری! اگر در کدام بخش خاصی از نوشته من مشکلی را میبیند آنرا برایم واضح سازید تا برای تان موضوع را حل نمایم، ورنه نوشته های تان بیشتر به "جیل کردن و یا ضد کردن " یک طفل شباهت دارد تا با استدلال علمی یک شخصیتی مثل شما.شما باید اینرا بیاموزید که اگر طرف مقابل تان ولو هر کسی که باشد،حرف درست میگوید که بر خلاف نظر و مفکوره شما میباشد و شما متوجه اشتباه تان میگردید.باید با شجاعت حرفهای او را تصدیق نمائید. اینکار از مقام شما نخواهد کاست.
در مورد نقد تان که در ارتباط با نوشته نوح کرده بودید باید یاد آوری نمایم که متاسفانه تمامی محاسبات تان نادرست بودند.من برای یافتن حتی یک مطلب درست در نوشته تان به مشکل مواجه شدم..من یک یک محاسبات تانرا کنترول کردم.اگر یکی آن درست میبود،همه را درست میگرفتم.همانقدر هم که ماشین های حساب را بالا و پاهین کرده اید همه بی نتیجه میباشند.من همه اشتباهات تانرا یادداشت نموده و درست آنرا غرض قناعت تان نوشتم . صرف منتظر تان بودم که بخیر از سفر برگردید تا آنرا خدمت تان تقدیم نمایم.در جریان سفر مزاحم تان نمیگردم ،وگرنه باز شکایت خواهید نمود که" بابک مرا آرام نمیماند".هر وقت که بخیر به منزل مراجعت کردید، نتیجه آنرا از من جویا گردید.اما اگر عجله دارید باز هم حاضر هستم آنرا خدمت تان عرض نمایم. تا آنزمان سفر تان خوش.
28 فبروری 2010, 09:31, توسط sees
زبس که نسخه تحقیق ما پریشانیست---نظر به گاشغرو دل به خوست میباشد.
مراد از خوست در این شعر خوست جنوبی نیست . خوست که بیدل از ان یاد میکند محلیست در ولایت بغلان کنونی.با کوه ها ی سر به فلک کشیده -اب فراوان ودره های سر سبز ودشوار گذار.بنا بر پژوهش زنده یاد طاهر بدخشی بیدل در اصل از همین محل است.ذکر این محل از سر تصادف یا صرف بیان نمادین پریشان حالی نیست.برخلاف باور افای رفیع.
28 فبروری 2010, 11:46, توسط Omar Paiman
آقای قاضی زاده، یعنی همان صبور رحیل دولت شاهی:
همه میدانند که شما از روی عقده و تعصب و حسادت به جان استاد رفیع پای را لچ کردین، زمانی که استاد رفیع شما را از هر لحاظ با سند معرفی کرد، اما تمام کوشش تان عبث خواهد بود. ببین، همان اقطابی را که شما حجت رد ناشدنی فرهنگ و ادبیات تان میخواندید، چشم آقای صدیقی را صدقه، چنان با استدلال و منطق ، کاهل و بیکاره ثابت کرده که حتی قناعت آدم بیسواد را حاصل میکند. هرکس که در هرجا حقیقت را گفت و علمی، تاریخی و مستند صحبت کرد، شما میسوزید و آن را به پای استاد رفیع ختم میکنید، آفرین به وجدان تان. آیا همین نوشتهء جناب صدیقی اشتباه است؟ آیا حقیقت ندارد؟ قطب تان را در همین عکس بالا ببینید که غرق در نشه است و سگرت میکشد. شما را بخدا این آدم چند سال است که دایم الخمر است؟؟ راست بگویید؟؟ استاد یما، استاد پوهنتون کابل، واقعیت ها و چشم دید های خود را نوشته است، کجایش اشتباه است؟؟ شما که زیر نام اصلی بدنام تان مینویسید، اما آتش حسادت شما آنقدر تیز است که به آن اکتفا نکرده زیر نام های مستعار به استاد رفیع دشنام میدهید. استاد رفیع تا بحال به شما ناسزا نگفته است و همیشه در چوکات ادب شما را متوجه اشتباهات تان کرده، آیا او نمیتواند زیر نام های مستعار این جا بیاید و به شما ناسزا بگوید؟؟؟؟؟؟ آیا نمیتواند به دوستان خود بگوید تا آنها به جان شما بیفتند و فراری تان بکنند؟؟؟ اما فرق بین شما و استاد رفیع همینقدر است که ایشان وجدان دارند و اهل کینه نیستند و شما غرق در جهالت و کینه توزی استید. من بشما واضح میگویم، اگر پشت استاد رفیع را رها نکنید، روزی شما را تحویل دارالمجانین خواهند کرد. این هنوز سر فلم است. فقط توبه کنید و دنبال کار و زندگی تان برویید. منبعد خواهیم دید که پس از جناب صدیقی، بسیار صدیقان دیگر خواهند آمد و بسیار مسایل دیگر را برملا خواهد شد. مردم ما نه کوراند و نه کر و نه بیسواد، کارنامه های فرهنگیان خود را مقایسه خواهند کرد. کار پر ارج استاد رفیع در مورد شناسایی واژه گان زبان دری، بسیار برای مردم ما به درد بخور بود که خداوند اجر نصیب شان کند، اقطاب های شما که مرد همینقدر کار نبودند. رحمت به شهامت قلم استاد رفیع.
اسناد های از دو مستعار نویس که یکی شمایید و دیگری میرویس غیاثی را جمع آوری نموده، با تجزیه و تحلیل برای استاد رفیع فرستادم تا در بخش ( مستعارنویسان مجهول الهویت در انترنت) نشر نمایند، بسیار جالب است. منتظر باشید، این نوشته ها کتاب میشوند و دست به دست میگردند...
28 فبروری 2010, 11:50, توسط Omar Paiman
سلام به sees جان بیخبر:
شما در خواب خرگوش بودید که سال های پیش استاد رفیع در مورد این بیت مفصل تحلیل نوشته بود و همان خوست فرنگ را که در بغلان است با تمام مشخصات آن و داستان های بیدل که در آن دیار رفته بود، حکایت کرده بودند. عزیزم، بیدار شودیید، سال 2010 است.
عدم مطالعه و تنگ نظری ، انسان را مثل آقای رحیل دولتشاهی کور میکند.
خدا نجات بدهد
28 فبروری 2010, 14:33, توسط monir
کاظمی رابهتربشناسيد! محمد کاظم کاظمی ، توسط حسن حسينی ( شاعر اسلامی و مداح رژيم ايران) که در حوزه تبليغات اسلامی ايران کارميکرد ، به عنوان يک جوان جويای نام و نان، به موسوی گرمارودی ( از معتمدان رژيم ولايت فقيه ) و علی معلم دامغانی ( فرهنگی و شاعر سر سپرده امام خمينی) معرفی شد . کاظمی ، همه شعر ها ی خودش را از نظر همين مهره درشت فرهنگی رژيم خمينی ، ميگزرانيد و بسيار زير تاثير همين شخص که به شاعر اهل بيت معروف است قرار گرفت. علی معلم ، سربازان و جانبازان جنگ ايران عليه عراق را مدح ميکرد ، برای کربلا و زينب و خيمه واسپ وخرما ، شعر می گفت و کاظمی هم همين کار را ميکرد؛ يعنی شعر کاظمی نسخه بدل شعر علی معلم بود ( علی معلم همان است که اخيرا پس از برکناری مير حسين موسوی، رهبر جنبش سبز، به جای او گماشته شد) بهر حال کاظمی ناگهان سراز
استخبارات ايران در آورد و وظيفه ساختن انجمن اسلامی دانشجويان افغان ، به او سپرده شد. ابوطالب مظفری وچند کس ديگر نيز اورا همراهی ميکردند!
کاظمی به توصيه ( اطلاعات ايران) انجمن ها و رسانه های افغانی ( البته زير نام فرهنگی!) نيز ايجاد کرد و با احزاب هشت گانه اسلامی مقيم ايران نيز روابطی بهم زد!
بعد ها با دفتر حجت الا سلام ابراهيمی نماينده و لی فقيه در بخش افغانستان نيز رابطه يافت، مديحه های برای جلوس و مرگ و ميراث خمينی گفت و از معتمدان رژيم ايران شد!
رژيم خامنه ای اخيرا کاظمی را برای « ماموريت های »به کابل فرستاد. اما گمان ميبرم فقط يک تعداد شاعر مهاجر افغان برگشته
از ايران به دور او جمع شدند و استقبال چندانی از او نشد.
28 فبروری 2010, 14:42, توسط monir
توضيح : يعنی پس از آنکه موسوی، رهبر مخالفان رژيم ايران از رياست فرهنگستان هنر، بر کنار شد. احمدی نژاد ، علی معلم را به جای او گماشت!
1 مارچ 2010, 12:03, توسط sees
پیمان خان با خبر سلام:من در خواب خرگوش بودم یا شما بیدار خواب هستید!...نظر به کاشغر ودل به خوست میباشد.من میگویم که زنده یاد بدخشی در مورد این بیت از هرکسی پیشتر نظر داده است و گفته است که مراد از خوست در این بیت هما نا خوست وفرینگ ولایت بغلان است واین موضوع را به سادگی میشود دریافت. طاهر بدخشی 30سال پیش به شهادت رسید و به این ترتیب اگر(اگر میگویم چون تاریخ دقیق نشر نوشته بدخشی را اکنون به یاد ندارم) ان بزرگ مرد 5سال پیش از شهادتش این شعر بیدل رامعنا کرده باشد میشود 35 سال.خوب.از سیمای استاذشما میشود حدس زد که ایشان بین 45تا 50 سال عمردارند.حال شما میگویید که استاد شما رفیع صاحب سالها پیش در مورد این بیت تحلیل نوشته بود!اگر این سالها پیش را 40 یا35 سال پیش فرض کنیم باید استاد رفیع در عمر 5 یا 10 سالگی ان تحلیل را نوشته باشند!امکان دارد!ندارد؟حال که شما خودرا خبر دار میدانید بفرمایید بگویید که مرحوم بدخشی نخست در این مورد -به قول شما تحلیل- نوشته اند یا رفیع خان؟وطندار قند:در این میان چه چیزی را شما تنگ نظری میدانید که مابیخبریم!چگونه است که شمااز فرط با خبری هنوز خبر ندارید که در زبان فارسی به پوهنتون میگویند دانشگاه.راستی در با خبری شما نباید شک روا دشت و باید علت را درجای دیگری جستجو کرد.شما که اصطلاح دانشگاه را بکار نمی بریدیا میخواهید اوامر حکومتهای قومگرا وفارسی ستیز را در ارتباط به زبان فارسی اجرا کنید وزبان دری اوغانی بسازید!ویا هم خود از گروه فارسی ستیزانید.این است تنگ نظری!در زادگاه زبان فارسی کسانی فارسی سخن گفتن را گناه میدانند؟شاد جور باشید
1 مارچ 2010, 18:14, توسط tareq
mardomane watanam salam ba shoma, ba man begoyeed ke dar hamen emroz ke awale march mebashad dar keshware man ki shayere hama qabool ast wa ki nawesendaye hama qabool, az bas shanedam ke een shayer neest wa aan nawesenda , kam kam ba shak oftedam ke na shawad een marz wo boom az dashtane shayerane hama qabool mahroom shoda bashad, ok
2 مارچ 2010, 09:02, توسط قاضی زاده
سمیع رفیع(فاضل صدیقی)!
تو هر چه قدر سر وشانه خود را به دیوار بزنی کسی تحویلت نمی گیرد. به قول شاعر:
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف/ مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی
تو وقتی مقاله ای عاری از اشتباهات املایی و انشایی نوشته نمی توانی، حرف های بزرگ تر ازدهان خود نزن که شرم آور خواهد بود.
ببین سمیع رفیع (فاضل صدیقی)!
در همین عنوان یک خبط بزرگ را مرتکب شده ای و آن این که به جای این که بنویسی " اقطاب"، نوشته ای "اقطاب ها". جمع را بار دیگر جمع بسته ای. این مقاله ات پر است از این اشتباهات.
2 مارچ 2010, 09:34, توسط بابر
او لوده و کودن
اول به خودت ببین و بعد یک شخص دانشمند چون آقای سمیع رفیع را انتقاد کن.
2 مارچ 2010, 10:52, توسط popal
صبور رحيل ديگر حاضر نيست به بحث منطقی برگردد ،وی نامی را بنام قاضی زاده علم کرده که فقط بلد است تنبانش را پيش روی مردم بکشد و چيغ وفرياد بزند و هتاکی کند!
خوب ، يک شخص پشتون بهر دليلی خواسته مقالاتی به فارسی بنويسد و گوشه های از معمای شعربيدل را حل کند!خوب ، همينقدر فارسی بلد است! وای به حال من و تو که يک عريضه به پشتو نميتوانيم نوشت ! فقط در مذمت پشتو ، مطلب ها مينويسيم و وبسايت ها گشوده ايم!
سميع رفيع مردانه وار گفته، به فارسی و تقويت آن خود را متعهد ميداند اما کلمه تاريخی « دری» را برای اين زبان، ترجيح ميدهد.مثل خليلی و صدقی واسداللله حبيب و اکرم عثمان و ده ها دانشمند ديگر که همين واژه (دری) را به کار ميبرند.
چرا کابل پرس? را ميدان بزکشی و انتقام جويی کرده ايد!احترام. پوپل
2 مارچ 2010, 13:18, توسط Omar Paiman
جناب رحیل دولت شاهی قاضی زاده
برادر گل: شما خو شکر عقل دارید، آیا استاد رفیع فرق بین قطب و اقطاب را نمی داند؟؟ چرا همیشه اتهام و اتهام بی جا. شما و دوستان تان در مورد استاد رفیع و سایت افغان جرمن چه داستان ها نبود که نگفتید، در همین کابل پرس?، تازه از قلم استاد در مورد ( افغان جرمن آنلاین سانسور میکند) برویید و بخوانید که استاد رفیع در مورد این سایت و دست اندرکارانش چه گفته و ازینکه مقالات ایشان سانسور و دست کاری شده و حتی به نشر نرسانده اند، بخوانید. خدا کند برای تان ثابت شده باشد که استاد رفیع هرگز با متعصبین و قومگرایان و تنگ نظران همفکر نیست. شما در سایت تان با دوستان تان، جشن گرفته به استاد رفیع به توهین پرداخته اید، این از هر نوع موازین اخلاقی بدور است. نمیدانم فردوس مقدس، شما این نام را فکر کنید و پس از آن سواد و تربیه ء این شخص را ببینید، شما ها منتظر بودید تا خود را با یک شخصیت نامدار مثل استاد رفیع بزنید و از این طریق مشهور شویید، مگر به روی خوردید. هنوز کجاست،
در نوشته های استاد رفیع که پاسخ بشما است، آنجا توانایی قلم استاد را خوب میتوان درک کرد که شما را مثل متعلم مکتب به نصیحت گرفته میفهماند. چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است. دوستان در سایت استاد رفیع بخوانند:
www.bedil1.blogfa.com
شما هرقدر و به هر نامی که پافشاری کنید، به هیچ وچه از شأن استاد چیزی کم نمی شود..
عزت و ذلت به دست خداست
2 مارچ 2010, 14:17, توسط sees
پیمان خان پیشتر یک ادعا درباره حق تفدم استادت رفیع صاحب کردی که درست نبود.منظورم شعر -نظر به کاشغر ودل به خوست میباشد
===راستی افای بابر درمیان شوونیستهای اوغان عقده ای تر وحسود تر از خودت کسی پیدا میشود؟یک پرسش افغانی!چون به نظر میرسد که خودت از هر غیر اوغانی بدت می اید!زبان که بکار میبری بوی اوغانیت میدهد.
2 مارچ 2010, 14:57, توسط بابر
آقای انگلیسی نام
شما به جای توهین به استاد گرامی رفیع این ویدیو را مشاهده کنید که از طرف کدام خان تهییه شده و نظر تانرا بدون توهین و ناسزا در مورد بیوگرافی جنایتکار ملی مسعود به ما بگویید. این یگانه کاری است که شما در طی 8 سال بعد از سقوط طالبان انجام داده اید. ناسزا گویی و از یک جنایتکار قهرمان تراش کردن. از اینرو شما را به دری و فارسی نباید کاری باشد.
http://www.youtube.com/watch?v...
بیوگرافی احمد شاه مسعود :
احمد شاه مسعود فرزند دگروال دوست محمد در سال 1332 برابر با 1953 میلادی در قریه جنگلک ولسوالی پنجشیر تولد شد. پدر کلان او زمرد شاه از قریه ده بیدی سمرقند در زمان امیر امان الله خان به افغانستان مهاجرت کرده و در دره پنجشیر اقامت گزید. این زمانی بود که انور پاشای ترکی که برای مبارزه بر علیه سلطه روسها به آسیای میانه آمده بود آخرین روز های حیات خویش را سپری میکرد ، زیرا قوت های او یکی پی دیگری در مقابل بولشویکها شکست میخوردند و تاجیکها و ازبکها او را رها کرده بودند . در ماه اگست 1922 او فقط با 25 جنگجوی ترکی خویش در مقابل یک کندک 300 نفری روسها قرار گرفته بود. او هم میتوانست مانند هزاران تاجک، ازبک و ترکمن از سرحد عبور کرده و به افغانستان بیاید ولی او و ترکهای وفادارش مقابله را ترجیع دادند و مستقیما ً سوار بر اسپهایشان در حالیکه شمشیر های از غلاف بیرون شده را بالای سر هایشان میچرخاندند بر روسها حمله ور شدند. در این حمله که در حقیقت انتحاری بود تمام آنها کشته شدند و روسها سلطه خویش را در آنجا مستحکم کردند. در جریان این حمله و ختم آن هزاران هزار تاجک، ازبک و ترکمن که مطابق بعضی از آمار و ارقام تعداد شان به بیشتر از سه میلیون مهاجر میرسید سرحد را عبور کرده و داخل افغانستان شدند. این دومین مهاجرت دسته جمعی به این کتله وسیع از شوروی سابق به افغانستان بود. بار اول این نوع مهاجرت کتلوی در زمان تزار روس که آسیای میانه را زیر کنترول میاورد، صورت گرفت بود. تعداد زیادی از مردم سمرقند و از جمله قریه ده بیدی که در بار اول به افغانستان آمده بودند از طرف حاکمان افغان در دره پنجشیر زمین بدست آورده بودند و از اینرو پدر کلان احمد شاه مسعود هم پنجشیر را برای زندگی برگزید.
استقلال افغانستان و نزدیکی دولت مستقل افغانی با حکومت بالشویکها در شوروی که استقلال افغانستان را به حیث اولین کشور برسمیت شناخته و وعده هر همکاری را داده بود باعث گردید که ضد انقلابیون در آسیای میانه مشهور به باسمچی ها از کمکهای نظامی که از خاک افغانستان بدست میاوردند ، محروم گردند ولی به جای آن تعداز زیادی از آنها افغانستان را به حیث کشور امن برای مهاجرت برگزیدند و مقیم شدند.
حکومت امان الله خان و اصلاحات او شرایط یکسانرا برای تمام اتباع کشور از جمله مهاجران تازه وارد که افغانستان را کشور شان انتخاب کرده بودند برابر کرد. چون در شمال کشور زمینهای فراوانی غیر قابل استفاده وجود داشت دولت فرمانی را به تصویب رسانید که مطابق آن به مردم ولایت کابل و سایر ولایات کشور اعلان گردیده بود که اگر خواهان زندگی در شمال کشور و دریافت زمین باشند به ادارات ذیربط دولتی مراجعه کنند. از این توزیع زمین تعداد زیادی از مهاجران جدید هم استفاده کردند. با به پایان رسیدن غیر مترقبه حکومت امانی که اولین دولت دموکراتیک در تاریخ افغانستان بود اوضاع کشور نیز با تغیرات گسترده مواجه گردید. حبیب الله کلکانی مشهور به بچه سقاو بوسیله ملا های دست نشانده انگلیس به بهانه اینکه اسلام در خطر است مانند یکعده دیگر به بغاوت تشویق میشد. انگلیس ها به این سرکرده باند دزدان و جنایتکاران از طریق ملا های وابسطه خویش پول و اسلحه فرستاده و او را تا جایی تجهیز کردند که بتواند حکومت نو پاه را سقوط دهد. اما این فقط گام اول توطئه انگلیس ها بود، انگلیس ها پلان داشتند تا بوسیله اشخاصی چون بچه سقاو چنان شرایط را به میان آورند تا مهره مورد نظر شان به کرسی کابل بنشیند. این مهره مورد نظر آنها نادر خان بود که وظیفه داشت مشروطه خواهان را که با روسیه شوروی نزدیک بودند از سر راه دور کند تا بلوسیله نفود روسیه کمونیست در افغانستان زیر صفر برسد.
قبایلی که نادر خان را برای به سلطنت رساندن و پاکسازی کشور از گروه های چپاولگر و رهزن کمک کردند نقش بزرگی در ایجاد حکومت مرکزی و بخصوص سرکوب یاغیان شمالی که تعدادی زیادی مهاجران آمده از آسیای میانه هم در میان شان بود ، بازی کردند. مهاجران آسیای میانه از جمله تاجکان سمرقندی چون حکومت نوبنیاد امان الله از جمع کشور های جهان با روسیه بلشویک هم روابط نزدیک داشت ، کمر بچه سقاو را بسته بودند.
بسیاری از مردمان قبایل بخصوص قبایل منگل و جاجی بعد از سرکوب بیرحمانه و خونین یاغیان بخصوص در شمالی در همان مناطق باقی ماندند و جوانان مجرد منگل و جاجی دختران زیادی را از جمله از جمع مهاجران آسیای میانه شوروی سابق به عقد نکاح خویش درآوردند. سلسله این ازدواج های تا حد زیاد جبری ، آنقدر وسیع بود که به گفته بعضی از مورخین و افغان شناسان حتی در ظاهر فزیکی و سیمای مردمان شمالی بخصوص مهاجران، تاثیر دایمی به جاه گذاشت. به دربار شاهی و فامیلهای نزدیک به دربار هم کنیزان و غلامان زیادی برای کار فرستاده شدند که در بین آنها دختران خوش صورت و جوان برای پر جلوه کردن شب نشینی ها نیز شامل بودند.
نادر خان با درایت که داشت اجازه نداد تا در گرو پشتونهای که او را برای رساندن به تخت و تاج یاری کرده بودند قرار گیرد. از اینرو از روز اول آنانی را که میخواستند تا جز اردوی منظم گردند به صفوف اردو جذب کرده و توسط آنها حکومت مرکزی را بیشتر مستحکم نمود. بعد از قتل نادر خان بوسیله عبدالخالق پسر خوانده غلام جیلانی خان چرخی موج دیگری از انتقام گیری ها و تصفیه مشروطه خواهان و طرفدران جنبش امانی آغاز شد که تا سالهای 60 یا دهه دموکراسی ادامه داشت.
در این زمان که احمد شاه مسعود صنف اول مکتب ابتدایی قریه جنگلک بود فامیل او بر اساس نزدیکی با غلام بچه دربار، عبدالرحیم که اهل پنجشیر و به قول بعضی نیز از مهاجران سمرقندی بود، به کابل آمد. به قول تعداد کثیری مردم پنجشیر عبدالرحیم غلام بچه هم فرزند یک مهاجر سمرقندی بود و او بود که پدر مسعود دگروال دوست محمد را به اردوی افغانستان راه داد. پدر مسعود بعداً به هرات رفته و به پست عالی قومندان ژاندارم و پولیس آن ولایت که در آنزمان به نزدیکان دربار داده میشد مقرر گردید.
فعالیت های سیاسی مسعود زمانی شروع شد که در پولتخنیک کابل به تحصیل آغاز میکند و با یکعده از اعضای جوانان مسلمان آشنا میشود. این زمانی است که شخصیت مسعود شکل گرفته و او خصوصیات از خویش نشان میدهد که بیشتر تبارز شخصی بود که آرزوی نام کشیدن دارد تا دفاع از مذهب و عقیده. در 1973 یا 1352 زمانی که شهید سردار محمد داود خان به خواست اکثریت مردم افغانستان برای آوردن تغیرات ، دولت شاهی را ختم اعلان میکند ، احمد شاه مسعود دوره سیاه زندگی خویش را آغاز میکند او با بیشرمی به همان دولتی پناه میبرد و تمرینات نظامی کسب میکند که پدرش دگروال دوست محمد آنرا کشور مصنوعی و ساخته و پرداخته انگلیسها میدانست. او بر اساس دستور و هدایات همان دولت مصنوعی پنجابی های پاکستانی برعلیه مردی بغاوت اعلان کرد که پدرش او را سردار قهرمان و سمبول وطنپرستی میدانست.
در زمان کسب تمرینات نظامی در دوره اول اقامت در پاکستان احمدشاه جوان که ریش و بروت هنوز نکشیده بود با حکمتیار خیلی نزدیک میشود و در همین زمان حکمتیار به او پیشنهاد میکند تا تخلص مسعود را انتخاب کند که او آنرا پذیرفته و از همان زمان به بعد خود را احمد شاه مسعود خطاب میکند. بعد از دور اول تمرینات نظامی بوسیله نظامیان پاکستان که جنرال بابر مسولیت مستقیم آنرا به عهده داشت گروپ مسعود مخفیانه از راه کنر ، نورستان و لغمان به پنجشیر آمده و بالای پسته های دولتی به حمله آغاز میکنند. مردم محل از جمله فامیل پهلوان مشهور کشور احمد جان که سردار محمد داود خان را شخصیت ملی و وطنپرست میدانستند به همکاری دولت شتافته و باند جنایتکار و فروخته شده به پنجابی های بویناک پاکستانی مسعود را با شکست شرمسار مواجه میسازند.
مسعود از محل فرار کرده و دوباره راهی پاکستان میشود و با بیشرمی غلامی پنجابی های پاکستان را قبول کرده و بوسیله آنها اعاشه و اباته میشود. در این زمان گفته میشود که او با یک میجر( جگړن) پاکستانی و به روایت دیگر با شخص بابر روابط جنسی داشت – او در آن زمان اصلا ً ریش و بروت نداشت و به خام بچه ی مشابه بود. پاکستانی ها نسبت اینکه حکمتیار هم به زبان انگلیسی، هم پشتو و هم اردو بلدیت داشت و تحلیلگر خیلی زیرک بود با اومسایل و پلان های شانرا مطرح میکردند تا دیگران از جمله مسعود را با خبر کند و این چیزی بود که به مزاج مسعود خوش نمیخورد و برای اینکه خود را با پاکستانی ها نزدیک سازد تا سرحد بر قراری روابط جنسی با جگرن پاکستانی پیش رفت.
بعد از تجاوز روسها به افغانستان مسعود به دستور پاکستانی ها و با پول زیادی که از طریق سی آی ای در اختیار او قرار گرفته بود با یکعده دیگر داخل افغانستان شده اول در نورستان زیر حمایه مجاهدین آن دیار قرار گرفته و بعدا ً به پنجشیر رفته و با پول که سی آی ای از طریق آی اس آی پاکستان به او میپرداخت یکعده را بدور خویش جمع کرده و بر علیه روسها اعلان جنگ کردند. ولی این حملات بر علیه متجاوزین روس وقتی قوای مربوط به اردوی سرخ داخل دره پنجشیر شدند خاتمه یافت. مسعود اول به کوه ها فرار کرد ولی روسها که از گذشته او بوسیله جواسیس خویش آگاهی داشتند ، انتظار همکاری او را بعید ندانسته و به جای قتل او و جنگجویانش از طریق یکعده از کارمندان خاد و حزب بر سر اقتدار رژیم کابل از جمله مانوکی منگل با او تماس بر قرار کرده پیشنهاد همکاری کردند. مسعود خائین این قرار داد را که در اول به نام قرار داد آتش بس بین نیرو های روس و گروپ مسلح پنجشیر یاد میشد ، امضا کرده و به قول اکثریت ناظران اوضاع افغانستان به جای جنگ علیه روسها به تصفیه مخالفان خویش در دره پنجشیر آغاز کرده و مطابق قرار داد آتش بس برعلیه هر نیروی دیگر مجاهدین که در شاهراه سالنگ بر علیه کاروان های نظامی روس حملات پارتیزانی انجام میدادند ، عمل میکرد. مسعود بهترین وطنپرستان کشور از جمله آن دسته از ماویست های افغان را که برعلیه روسها میجنگیدند تحت نام های مختلف از بین برد. یکی از وطنپرستان مشهور کشور که بدست مسعود خائین جام شهادت نوشید ، احمد جان ، پهلوان مشهور کشور است که فامیل او مسعود و دسته قاتلان او را از پنجشیر در زمان سردار شهیدان محمد داود خان رانده بودند. به قول آنانی که از خیانت مسعود آگاهی داشتند ، گروپ او حتی به جان آن راننده های افغان که با مشکلات برای مردم کابل از بندر حیرتان تیل و دیگر مواد اولیه زندگی میاوردند رحم نکرده و آنها را بعد از دستگیری مجبور میساختند تا روی سرک بخوابند و بعداً لاری و یا موتر شانرا بالای شان عبور میدادند.
بعد از خروج روسها از افغانستان که عبور شان از شاهراه سالنگ به علت همکاری مسعود با آنها بدون هیچ مشکلی صورت گرفت مسعود بر اساس قرارداد همکاری با روسها هیچگونه اقدامی بر علیه حکومت نجیب الله در کابل انجام نداد و به جای آن تمام تلاش خویش را بر علیه گروه های رقیب مجاهدین بخصوص گروه حکمتیار متوجه ساخت. ولی روسها به زودی دریافتند که نجیب الله دیگر آن کمونیست گذشته نه بلکه شخصیت ملی گرای شده که سردار داود سالهای 1976- 1978 را به یاد آنها میاورد. خشم روسها زمانی به اوج خویش رسید که داکتر نجیب الله 15 فبروری روز خروج روسها را، روز نجات ملی اعلان کرد. داکتر نجیب الله همچنان به کشور های غربی هئیت های را فرستاد تا از تغیر سیاست کشورش و آرزوی نزدیکی با جهان غرب اطلاع دهند.
روسها هم وقت را از دست نداده اول ببرک کارمل را به کابل فرستاده و بعدا ً جنرال مومن و جنرال دوستم را از طریق کارمل و اجنت هایشان نبی عظیمی ، وکیل و بریالی به بغاوت بر علیه نجیب الله ترغیب کردند.
حکومت نجیب الله بر اساس معاهده ننگین جبل السراج بین اجنت های معلوم الحال روسیه گروه کارمل ، مسعود و گروه تحت حمایه ایران ، حزب وحدت سقوط داده شد و مسعود داخل کابل شد.
بعد از سقوط کابل مسعود از هیچ جنایتی بر علیه مردم بیگناه کشور برای حفظ سلطه ی خونین اش فروگذاری نکرد. این جنایتکار و خائین ملی جنگ های گروهی را دامن زده و باعث ویرانی کابل و قتل هزاران هزار بیگناه گردید که نتیجتا ً راه را برای طالبان تحت حمایه پنجابی های کثیف و بویناک پاکستانی باز کرد.
او تا آخرین لحظه زندگی رقت بار خویش با روسها همکاری داشت و به حیث سمبول خیانت، جنایت و ویرانی کشور ثبت تاریخ گردید.
3 مارچ 2010, 03:38, توسط sees
اقای بابر-تا انجا که دیده شده خودت از واژه های توهین ونا سزا در برابر دیگران استفاده میکنی پیام های که برای مزاری میفرستی شما را به خوبی معرفی میکند!خودت وسایر قومگرایان اوغان چه بیسواد وچه با سواد ان یک گپ دروغ یک ادعای باطل فاشیستی را میخواهید بر دیگران بقبولانید وبه این ترتیب خودرا مالک این سرزمن جا بزنید واین سرزمین را مربوظ فوم اوغان معرفی کنید. ان دروغ وان ادعا باطل این است که:غیر اوغانها ساکنین اصلی این کشور نیستند!این ادعای دروغ وشیطانی را میتوان در تمام جریانهای اوغان دید.امامردم میدانند که این سرزمین خراسان است وقبایل کوچی اوغان بعد از قتل عامهای تیمور از پاکستان فعلی وارد این سرزمین شده اند و انگلیسها نام توهین امیز اوغانستان را به زور بر این سرزمین گذاشتند.
اینگه احمدشاه مسعودر را از سمر قند معرفی میکنید یا سایر فارسی زبانان را همه در راستای اثبات ان دروغ شیطانی است و ما میدانیم.راستی ایا میدانی که احمد خان ابدالی از ملتان پاکستان بود؟چرا هنوزهم فبایل اوغان بی سرزمین وکوچی اند؟فارسی زبان نه بت میسازند ونه بابا ونه رمه وار از خان قیله پیروی میکنند.احمدشاه مسعود با نه گفتن در برابر پدیده بویناک وسیاه طالبان مایه سربلندی خودرا فراهم کرد.اما او مانند هر فرماندهی کار های نادرستی هم کرد که مردم با ازدگی وانصاف انرا نقد میکنند.اما نه چون شما که با کینه توزی وبرای اینکه او حاکمیت تک فومی اوغانها را درهم شکست به او دشنام میدهید.وهم او بود که بسیاری اوسانه های شوونیستها را بی ابرو ساخت!خوب جناب بابر:من به حبث یک فارسی زبان به خود حق میدهم تا از کسانی مانند خود ت بخواهم که دست از سر زبان ما بردارید .انصاف داشته باشید .من میگویم که دری خواندن زبان فارسی نیرنگیست که دیگر کار ایی ندارد.بروید حد اقل از داکتر زیار درس بگیرید.ستاسو ملگری سیس
3 مارچ 2010, 04:30, توسط بابر
آقای سیس
تشکر از اینکه دیگر بخشهای این بیوگرافی را قبول کرده اید. آنچه به سمرقندی بودن جنایتکار ملی مسعود مربوط میشود من قبلا خدمت دوست عزیز تنویر صاحب عرض کردم که این بیوگرافی با استفاده از ده ها ماخذ آماده شده است. یکی از آنها مصاحبه جنرال شورای نظاری عبدالمتین فرهنگ پنجشیری با روزنامه ملیت چاپ دوشنبه است. لینک ذیل مصاحبه مذکور است که به زبان تاجکی و الفبای روسی ( سیرلیک) میباشد.
http://www.millat.tj/?menu=mus...
لطفا ً توجه کنید که او چه میگوید:
سوال: آیا این عقیده حقیقت دارد که میگویند پنجشیری ها همگی سمرقندی استند ؟
جواب: بلی ما همگی مردم پنجشیر تاجیک هستیم و به تاجیک بودن خود افتخار زیاد داریم و پیش خود نسب نامه داریم که بابا های ما از سمرقند به پنجشیر آمده اند و احمد شاه مسعود هم از ده بیدی سمرقند است. بابا بزرگش زمردشاه از آنجا آمده مقیم پنجشیر گشته است
امام علی رحمانوف رئیس جمهوری تاجکستان واقعا ً برای ما تاجکان افغانستان هم مثل یک برادر بزرگ ، یک پیشوا و یک رئیس است
نوت: لطف کرده به چهره این دزد شورای نظار توجه کنید و ریش دانه دانه او را ببینید. آیا او این رتبه جنرالی را چگونه بدست آورده است ؟ از برکت تحصیلات نظامی یا از برکت چورو چپاول شورای نظار ؟
پنج بنا شورای نظار :
اول _ پکول جانانه ؛
دوم _ دستمال چارخانه ؛
سوم _ ريش دانه دانه ؛
چهارم _ کلاشينکوف سر شانه ؛
پنجم _ چور هر خانه !!!
3 مارچ 2010, 12:18, توسط Omar Paiman
سلام به آقای sees
عزیزم، من نیازی برای دوباره نوشتن ندیدم و از اینرو ننوشتم، حالا که خواستی، چند کلمه می نویسم. خودت نوشتی که خوست فرهنگ بغلان منظور بوده نه خوست دیگر، بعد نوشتی ( برخلاف باور آقای رفیع)
مگر آقای رفیع چنین که شما میگویید باور کرده است|؟
این حقیقت است که جناب زنده یاد طاهر بدخشی بیدل را در مقالهء از خوست بدخشان که فعلا مربوط قطغن است، بیان کرده بود، من حرف شما را تایید می کنم. دقیق همین گفتهء شادروان طاهر بدخشی را استاد رفیع در تحلیل همان بیت آورده و کمی بیشتر تفسیر کرده. این تحلیل با بسیاری از کلام بیدل، تصحیحی بود به گفته های کاظم کاظمی که در همین بیت، خوست را صرف به لحاظ رعایت قافیه معرفی کرده و گفته است که خوست جنوبی شهر بزرگ و مشهور نیست، شاید بیدل این کلمه را بخاطر رعایت قافیه آورده باشد. پس از آن استاد رفیع این بیت را با گفته های شما تصحیح کرده، مشرح از خوست فرنگ، بغلان و کاشغر حکایت کرده اند.
امیدوارم که قناعت تان حاصل شده باشد
6 مارچ 2010, 03:22, توسط عصر
سایت گرد راه با پیام هایی در مورد شعر بیدل.
http://garderah.persianblog.ir/post/182/