حکیم ابوالفتح عمربن ابراهیم خیام نیشابوری یا خیمه نشین پروین گاه خِرد خراسان زمین
این نوشته را اهداء می کنم به روان پاک صدیقه و خیام که به جرم عشق از سوی تبهکاران ظلمت اندیش سنگسار گردیدند.
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
بخش نخست
اگر از پنجرۀ دودی سرزمین سرمازدۀ امروزین ما در قرن بیست و یکم عیسایی، به گسترۀ خورشید ستان اندیشه و ادبیات اواخر قرن پنجم خورشیدی بنگریم، چشمان ما به قامت نورینه یی خیره می ماند که از سده ها بدین سو، خیمه نشین ِ پروین گاه خِرد خُراسان زمین است و جانها را از پیالۀ هستی ، شراب نور می بخشد. اما دریغ ودرد که اکثری از پژوهشگران بیشترین کشورهای جهان در بارۀ خیام نوشته اند و تحقیق به عمل آورده اند. اما مدعیان ادب و پژوهش سرزمین خراسان (افغانستان امروزی) از قرنهاست که در باره این خیمه نشین پروین گاه خرد خراسان زمین سکوت مصلحت اندیشانه و شرمگیانۀ نموده اند به غیر چند عزیز مانند شادروان اسد الله آسمایی، یعقوب یسنا و خالد نویسا و یکی دو کس دیگر که بسیار کوتاه نوشته اند. در حالیکه این ابر مرد همه زمانه ها از خراسان بوده، زادگاه و آرامگاهش در نیشابور یکی از شهرهای مهم خراسان واقع گردیده وبیشتر هم در بلخ که آن روزگار یکی از مراکز علمی خراسان بود با علماء و فضلاء دید و بازدید هایی داشته است.
بدینگونه یکی از ستیغ های فروغین اندیشۀ فلسفی کارگاه شعر، دراواخرسده پنجم و اوایل سدۀ ششم، حکیم ابوالفتح عمربن ابراهیم خیام نیشابوری خراسانی می باشد که زراندوده ترین آویزه های خِرد را به انگشتری هستی شعر نگین زده است.
در پهنه وسیع خِرد آفرینی این دوران نمی توان از وجود پرتگاه های ژرف ابتذال اندیشی آن روزگار نیز انکار نمود. پرتگاهایی که اکثراً از سوی گدایان سود پرست زر خواه،مقام و منزلت جوی عرصه فرهنگ و ادب که در بارگاه خلفا و امراء حفر گردیده بود و آنها با خِفتی و خِرفتی در آن گودال تغذیه می شدند و سرنوشت دانشی مردان و خِرد گرایی آن روزگار را از آن منجلاب بر بالای دار رقم میزدند، و فتوای قتل ایشان را بر چهارسوهای شهر ها میاویختند.
روزگاران خیام نیشابوری خراسانی، بدون شک روزگار همانند امروز و امروزیان است.
امروز اگربر تارک ذهن (تفکر) وقلب (خواست و هستی) جامعه، قطاع الطریقان صحرای جهل مشت می کوبند تا سر ها را بشکنند و هستی خِرد را نیست و نابود سازند، روزگاران خیام نیز چنین بوده است و میتوان گفت که امروزه میراث شوم و سخیف همان مرداب نشینان دیروز است.
از همین نگاه است که امروز اندیشه و فلسفۀ خیام در جامعۀ ما ناشناخته باقی مانده و ادیب و ادبیات ما از این ابرمرد خِرد لب به سخن نگشوده و نمی گشایند.
در روزگار خیام جدال های گسترده یی میان شیعه و سنی، اشعری و معتزلی و کلامیان آتشین بود واکثراً خِردگرایان بودند که در تنور این جدالها می سوختند و بدستور مفتیان دین به خاکستر مبدل می شدند. از جانب دیگر و از نظر سیاسی سقوط دولت آل بویه، قیام دولت سلجوقیان، جنگهای صلیبی و تشدید گسترش تفکر باطنیه ( قرمطیان) در وجود برخی از عناصر فاطمی مصر اوضاع و احوال را چنان دگرگونه کرده بود که در بازار مکاره آن دوران تشخیص زر از مس امکان پذیر نبود. زیرا زر شناسان و آراستگان گوهر حق و حقیقت را به کفر می گرفتند و به اتهام تقلب و بدعت به دار می زدند تا متاع مسین خویش را به جای زر با خاطری آسوده بفروش برسانند.
دوران پردرخشش سامانیان بلخی گذشته بود و صدای تازیانه تعصبات غزنویان برای منکوب کردن جامعه همچنان به گوش می رسید.
من در این نبشته قصد ندارم روی اوضاع سیاسی آن روزگار مکث نمایم زیرا این فرض را در کل هر چهار جلد "کتاب نام و ننگ" انجام داده ام. اینجا تنها این را می خواهم بنویسم که درهرگونه شرایطی اگر باران خون از ابر استبداد مذهبی می بارید و نهرهای خون جاری می نمودند و یا شیخ وشاه و شحنه انگشت در جهان می کردند تا خردمندی یابند که بکشند، راهئیان آزادی و آزادگی را هراسان نمی کرد و در برابر هر توفانی چون کوه می ایستادند، پروایی نداشتند که با گفتن حقیقت به دار آویخته می شوند و یا در آتش خشم استبداد سوزانده.
خیام نیز یکی از همین سرکشان مدافع حقیقت در آوردگاه خِرد با جهل بود.
خیام در نیشابور بدنیا آمده و در همانجا جهان را پدرود گفت.نیشابور، مرو، بلخ، هرات، بخارا و تخار شهر های یک سرزمین واحد بنام خراسان بودند که هریک پس از تجاوز اعراب مسلمان از مراکز علم و دانش و تجمع خِردگرایان به شمار می آمد. بیشترین فیلسوفان، دانشمندان، شعراء و نویسندگان صاحب اندیشه را در تاریخ در همین شهر ها میتوان سراغ گرفت. خیام نیز بیشترین عمرپر بارخویش را درهمین چند شهر به ویژه در بلخ و نیشابور گذرانده است. او شاعر نبود، هرچند که شهرت جهانی او به وسیلۀ رباعیاتش می باشد. او را در زمان خودش حجت الحق لقب دادند و پایگاه دانشی او برتر بود نسبت به جایگاه ادبی وی. این امر ازآن جهت بود که خیام بزرگ در زمان حیاتش رباعیاتی را که می سروده جز به کسان نزدیک و هم اندیش خویش به دیگران نمی خوانده . از وجود اشعار وی حتی بیهقی و نظامی عروضی که با او از نزدیک دیدار داشتند یاد نکرده اند. شادروان صادق هدایت در زیر عنوان "ترانه های خیام می نویسد: « گویا ترانههای خیام در زمان حیاتش به واسطهٔ تعصب مردم مخفی بوده و تدوین نشده و تنها بین یکدسته از دوستان همرنگ و صمیمی او شهرت داشته یا در حاشیهٔ جنگها و کتب اشخاص باذوق به طور قلمانداز چند رباعی از او ضبط شده، و پس از مرگش منتشر گردیده است»1
به قول مرتضی راوندی « قدیم ترین مأخذ که در آنها از رباعیات خیام ذکری رفته است، تاریخ الحکمای شهرزوری و مرصاد العباد نجم الدین رازی ، و پس از آن جهان گشای جوینی و تاریخ گزیده و مونس الاحرار را می توان نام برد» اما در منابع دیگر "خريده القصر" اولين كتابي است از عماد الدین اصفهانی كه در آن از خيام شاعر گفتگو مي شود که در سال ٥٧٢ يعني قريب ٥٠ سال بعد ازمرگ خيام نوشته شده و مؤلف آن خيام را در زمرة شعرا ي خراسان نام برده وترجمة حال او را آورده است»2
اما در بسیاری از کتب تاریخی از خیام به مثابۀ ریاضی دان و منجم یاد گردیده است. درعرصه ریاضی پژوهشهایش دربارهٔ اصل پنجم اقلیدس ، وی را ثبت تاریخ این علم ثبت گردانیده است.
در عرصه ستاره شناسی تدوین گاهشماری خراسان زمین در دورۀ سلطنت ملک شاه سلجوقی می باشد. در کار این تقویم ابوالفتح عبدالرحمان منصور خازنی،ابومظفر اسفزاری، ابو عباس لوگری، محمد بن احمد بن احمد معموری زیر نظر خیام شرکت داشتند. تقویم جلالی همان تقویمی است که تا به امروز در سرزمین ما رایج می باشد و این تقویم را دقیق ترین تقویم به شمار می آورند. گفته شده است که تقویم اروپایی که در هر 2500 سال یک روز اشتباه می شود در تقویم جلالی در هر 10 هزار سال یک ثانیه تفاوت به وجود می آید. .
خیام در عرصه موسیقی نیز رسالۀ در القول علی اجناس التی بالاربعاء ریاضی موسیقی ومسالهٔ تقسیم یک چهارم را به سه فاصله مربوط به مایههای بینیمپرده، با نیمپردهٔ بالارونده، و یک چهارم پرده پرداخته است که این امر نشان دهندۀ تبحر او در هنر موسیقی می باشد. رسالات و آثار خیام از این قرار اند: .
رسالة فی البراهین علی مسائل الجبر و المقابله به زبان عربی، در بارهٔ معادلات درجهٔ سوم.
رسالة فی شرح مااشکل من مصادرات کتاب اقلیدس در مورد خطوط موازی و نظریهٔ نسبتها.
رساله میزانالحکمه.«راهحل جبری مسالهٔ تعیین مقادیر طلا و نقره را در آمیزه(آلیاژ) معینی به وسیلهٔ وزنهای مخصوص بدست میدهد
قسطاس المستقیم
رسالهٔ مسائل الحساب، این اثر باقی نماندهاست.
القول علی اجناس التی بالاربعاء، اثری دربارهٔ موسیقی.
رساله کون و تکلیف به عربی درباره حکمت خالق در خلق عالم و حکمت تکلیف که خیام آن را در پاسخ پرسش امام ابونصر محمدبن ابراهیم نسوی در سال ۴۷۳ نوشتهاست و او یکی از شاگردان پورسینا بوده و در مجموعه جامع البدایع باهتمام سید محی الدین صبری بسال ۱۲۳۰ و کتاب خیام در هند به اهتمام سلیمان ندوی سال ۱۹۳۳ میلادی چاپ شدهاست.
رساله روضةالقلوب در کلیات وجود
رساله ضیاء العلی
رسالهای در صورت و تضاد
ترجمه خطبه ابن سینا
رسالهای در صحت طرق هندسی برای استخراج جذر و کعب
رساله مشکلات ایجاب
رسالهای در طبیعیات
رسالهای در بیان زیگ ملکشاهی
رساله نظام الملک در بیان حکومت
رساله لوازمالاکمنه
اشعار عربی خیام که در حدود ۱۹ رباعی آن بدست آمدهاست.
نوروزنامه، از این کتاب دو نسخه خطی باقی ماندهاست
عیون الحکمه
رساله معراجیه
رساله در علم کلیات
رساله در تحقیق معنی وجود
از مجموع آثار خیام بر می آید که این مرد بزرگ در بسیار از علوم و فنون وارد بوده و صلاحیت ابراز نظر را داشته است.
گفته شد که خیام دید فلسفی را در اشعار خودنیز مطرح نموده است. بهتر خواهد بود اینجا نظری به فلسفۀ عمر خیام انداخته شود.
فلسفه خیام:
خیام پیش از آنکه شاعر باشد، عا لم، محقق و فیلسوف بوده است. همه آثار خیام بعد از مرگش جمع آوری شده است. در رسالۀ نوروز نامه از قول کسی که رسالۀ مذکور را شاید در ایام حیات و یا بعد از مرگ خیام تنظیم و ترتیب داده، می نویسد که : « چنین گوید خواجۀ فیلسوف الوقت سید المحققین ملک الحکماء عمر بن ابراهیم الخیام رحمة الله علیه...»3
چون تنظیم نوروز نامه بر می گردد به سالهای حیات و یا هم اندکی پس از وفات خیام ، بنا براین شکی باقی نمی ماند که خیام بزرگ در عصر خویش مشهور به فیلسوف بوده و آثار او نیز حکایت از موارد فلسفی داشته است حتی رباعیات او بر خاسته از نحلۀ متکی به فلسفه می باشد.
شیخ نجم الدین ابوبکر رازی مشهور به دایه یکی از جمله فقها و دین خویان بوده که پس از یک قرن از درگذشت خیام دریغ نداشته است که با اندیشه های این ابر مرد خِرد عناد نورزد و به بدگویی نپردازد. اما آنچه که از گفتار زشت و دین خویانۀ شیخ بر می آید منظور ما را که تاکید بر فیلسوف بودن خیام است ثابت می گرداند.
شیخ نجم الدین رازی در کتاب مرصاد العباد در رد اندیشۀ خیام می نویسد« ... اگر آنان بذوق و شوق قدم در راه سلوک می نهادند و مظاهر ماده را ازتن برون می کردند و خود را از تعلقات دُنیوی آزاد می ساختند، می دانستند که چرا روح پاک علوی را در صورت قالب خاک سُفلی ظلمانی در بند کرده اند و می دانستند که چرا دوباره این روح پاک از قالب خاکی قطع تعلق می کند و قالب خاکی متلاشی می شود و چرا در روز حشر دو باره این قالب خاکی برای حلول روح نورانی به آن آماده می شود. بیچاره فلسفی و دهری منظورش خیام است و طبایعی که از این هر دومقام محرومند سرگشته و گمکشته، یا یکی از فضلا منظورش خیام است را که به نزد ایشان به فضل و حکمت و کیاست معروف و مشهور است و آن عمر خیام، از غایت حیرت در تیه ضلالت او را جنس این بیتها می باید گفت و اظهار نا بینایی کرد.
در دایره ای که آمدن و رفتن ماست
آنرا نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این عالم راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
***
دارنده چو ترکیب طبایع آراست
باز از چه قبل فگندش اندر کم و کاست
گر زشت آمد پس این صور عیب کراست
ورنیک آمد خرابی از بهر چه خواست »4
ما اکنون به تحلیل نظر شیخ متعصب نمی پردازیم. زیرا پاسخ او را قریب یک قرن پیش از این اظهارش، ناصر خسرو بلخی در کتاب زادالمسافرین در قول بیست و پنجم زیر عنوان (اندر آنکه مردم اندر این عالم از کجا آمده و کجا شود) داده است. هدف ما اینست که تثبیت نماییم که خیام را در روزگار خودش، مردم به حیث فیلسوف می شناخته اند و او فیلسوف بوده است.
ابوالحسن علی بن زید بیهقی که خود خیام را در ایام جوانی ملاقات کرده بود، از خیام چنین نام می برد: « الدستور الفیلسوف حجة الحق عمر بن ابراهیم الخیام».
ما میدانیم که فلسفه، اندیشۀ استدلالی است و زیر بنای آن را علم تشکیل می دهد. چون جای بحث تعریف علم و فلسفه اینجا نیست از آن می گذریم. اما خیام همیشه ازخرِد ستیزان چه در رباعیات خویش و چه در آثار منثور خود به شدت انتقاد نموده است. چنانکه احسان طبری در پژوهشی زیر عنوان " فلسفه لذت و مرگ در نزد خیام" می نویسد:
« خيام رباعي فلسفي را حربه یی بيان افکار خود قرار داد و از شگفتيهاي ادبيات ما يکي آنست که شکل رباعي را نخستين حکماء و عرفاء ما در دوران پس از اسلام متناسب ترين شکل شعري براي بيان نظريات خويش ميشمردند و ابونصر فارابي معروف به معلم ثاني و شيخ الرئيس ابو علي سينا و غزالي طوسي و شيخ ابو سعيد ابوالخير و خواجه ابوالفتح عمر بن ابراهيم خيام نشابوري ، خواجه نصيرالدين محقق طوسي و بسياري ديگر هر يک رباعيات فلسفي ظريفي سروده اند و بدون شک در اين زمينه خيام از جهت فصاحت سخن و عمق معاني پيشي گرفته است»
راوندی نیر این موضوع را تأیید نموده می نویسد: «خیام در مقدمۀ کتاب جبر و مقابله خود از متظاهران علم فروش عصر، نالیده و می نویسد: (می نویسد: ما شاهد بودیم که اهل علم از بین رفته و به دسته ای که عده شان کم و رنج شان بسیار بود منحصر گردیدند. و این انگشت شمار نیز در طی زندگی دشوار خود همتشان را صره تحقیقات و اکتشافات علمی نمودند. ولی اغلب دانشمندان ما حق را به باطل می فروشند و از حد تزویر و ظاهر سازی تجاوز نمی کنند؛ و آن مقدار معرفتی که دارند برای اغراض پست مادی بکار می برند، و اگر شخصی را طالب حق و ایثار کننده صدق و ساعی در رد باطل و ترک تزویر بینند استهزاء و استخفاف می کنند.) »5
اظهار این مطلب از یک طرف که بیانگر دید فلسفی و جهان بینی خِردگرایانۀ خیام می باشد از سوی دیگر نشان دهندۀ این واقعیت است که خیام چگونه بر آنهایی که مدعی علم و دانش و فلسفه بودند، اما برای اغراض و شهوات پست خویش، خود را فروخته اند، و در این علم فروشی حق را با استفاده ازمقولات علم خواسته اند به رنگ باطل آلوده بسازند. بدین جهت است که خاطر ظریف خیام آزرده می شود و به این جماعت کور دل و مزور خطاب می کند:
گاویست بر آسمان، قرین پروین،
یک گاودگر نهفته در روی زمین
چشم خِردت باز کن از روی یقین
زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین
عین مضمون را سالها پیش ابوعلی سینای بلخی خراسانی با زبان صریح تر بیان نموده گفته بود:
خر باش که این جماعت از فرد خری
هر کی نه خر است کافرش می خوانند
از آنجایی که نام شخصیت دیگر خراسان زمین یعنی ابوعلی سینا بلخی برده شده بیجا نخواهد بود گفته شود که خیام در بسیاری موارد فلسفی، بینش و جهان بینی سینای بلخی خراسانی را قبول داشته و گاهی هم سخت در دفاع از فلسفۀ سینا برآمده است. می نویسند : « خیام در فلسفه پیرو ابوعلی سینا بود و به او عقیده محکمی داشت، چنانکه اعتراضات هیچیک از علما را بر اقوال او نمی پذیرفت. وفتی که ابوالبرکات بغدادی بر اقوال ابوعلی اعتراضاتی کرد، عضدالدوله مَلِک یزد از خیام پرسید که در این اعتراضات رأی تو چیست؟ گفت: ابوالبرکات سخن ابوعلی را نتواند فهمید و همه اعتراضات او بیجاست»6
ناگفته نباید گذاشت که خیام ضمن اینکه از ابوعلی سینا در برخی از موارد فلسفی دفاع می نموده است از لحاظ بینش و دانش فلسفی پیرو عقاید زکریای رازی بوده است. پیروی او را از زکریای رازی ، اکثری از محقیقن تأیید نموده اند. راوندی می نویسد: « خیام از پیشقدمان تفکر علمی و عقلی بود و می توان او را از پیروان زکریای رازی و بوعلی شمرد.»7
همچنین راوندی یاد می نماید که خیام در اواخر زندگی خود گویا از تدریس فلسفه دست کشیده است: « خواجه نصر الدین توسی در کتابی که راجع "به مصادرات اقلیدس" نوشته، فصلی از خیام که راجع به همین موضوع است نقل کرده و سخن او را باستشهاد آورده و نام او را "معظم" یاد کرده است. عمدۀ اهمیت خیام بواسطۀ حق پرستی و حق گویی اوست که غالب علمای متقدمین از این خصلت کم بهره بودند، خیام در عصرخود، که اوج تعصب بود و تقریباً فلسفه پایمال شده و فلاسفه به نام ملحد و زندیق و کافر معرفی می شدند، از اظهار حقایق خود داری نمی تواست کرد، و عقاید خود را که مخالف اصول و مبانی ظاهریان بود آشکار می نوشت و می گفت، تا آنکه سرانجام ناچار شد، درسِ فلسفه را ترک کند. از همین جا می توان دانست که تا چه حد کار بر محققین سخت بود و چه اندازه از علمای ظاهری زحمت می دیدند.»8
شاید بتوان باور کرد که خیام از رفتن به مدرسۀ تدریس فلسفه صرف نظر نموده باشد. اما هرگز تدریس آن را در آثار و به ویژه در اشعار خود ترک نکرده است. رباعیات خیام همه مبانی فلسفی دارد. اساساً چون آثارمنثور فلسفی خیام را از بین برده اند، اما رباعیاتش بیانگر فلسفۀ معیین است و او را به مثابه فیلسوف می شناساند. بدین لحاظ ادعای این که خیام در اثر فشار افکار پست مذهبیون فلسفه را ترک گفته چندان با واقعیت قرین نیست. زیرا او در کوچه باغ های سبز زندگی پر ثمر خویش انارینه های شیرین فلسفه و خِرد را در اناربن زمان چنان پیوند زده است که تا جهان است جاویدانه خواهد بود.
داده های فلسفی خیام مبین تردید قرار دادن اصل "معاد" و انکار جاودانی بودن روح می باشد.
ایکاش که جای آرمیدن بودی
یا این ره دور را رسیدن بودی
کاش از پی صد هزار سال از دل خاک
چون سبزه امید بر دمیدن بودی
یا جایی دیگری که می گوید:
ای آنکه نتیجۀ چهار و هفتی
وزهفت و چهار دایم اندر تفتی
می خور که هزار بار بیشت گفتم
باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی
در رباعی دیگر معاد اندیشان را غافل و جاهل خطاب نموده می گوید:
زان پیش که بر سرت شبیخون آرند
فرمای که تا بادۀ گلگون آرند
تو رز نهی ای غافل نادان که تورا
در خاک نهند و باز بیرون آرند
در جایی دیگر وعده های مذهبیون را به استهزاء گرفته، جهان و هستی را در ترکیب و تشبیه پیاله و می تأیید نموده می گوید:
گویند بهشت و حور و کوثر باشد
جوی می و شیر وشهد و شکر باشد
پر کن قدح باده و بر دستم نه
نقدی زهزار نسیه خوشتر باشد
برای اینکه دلیلی برای اثبات قول خویش داشته باشد وپوچی استدلال مذهبیون را به رخ شان بکشد چنین توضیح ارائه میدارد:
گویند بهشت و حور عین خواهد بود
آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود
گر ما می و معشوقه گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار چنین خواهد بود
در تصوف و عرفان عرب و متعربه ها بر اساس اصل معاد، لذایذ دنیا حرام خوانده شده است. این دو رباعی بالا مانند همه رباعی های دیگراو در واقعیت جدال استدلالی با روحانیون و معاد اندیشان می باشد.
خیام نیشابوری خراسانی و حافظ شیرازی پارسی:
استدلالات فلسفی حضرت خیام مورد قبول همه خِرد اندیشان همه زمانه ها بوده است. چنانچه دوقرن بعد از خیام، حافظ شیرازی سر از کارگاه اندیشه و فلسفۀ خیام برون می آورد و از جهان بینی او پیروی می نماید. حافظ را میتوان بدون شک یکی از پیروان بی بدیل خیام دانست. اگر خیام می گوید که :
پر کن قدح باده و بر دستم نه
نقدی زهزار نسیه خوشتر باشد
حافظ می سرایدکه:
من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود
وعدۀ فردای زاهد را چرا باور کنم
گاهی هم حافظ معانی کلام خیام را بیدریغ به صراحت اعلام میدارند . مثلاً وقتی خیام می فرماید که:
گر ما می و معشوقه گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار چنین خواهد بود
حافظ شیرازی این مفهوم فلسفی خیام را مبین همت بلند جهان بینی و ژرف اندیشی دانسته خطاب به زاهد معاد اندیش می گوید:
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس به قدر همت اوست
در جایی دیگر حضرت خیام می فرماید:
چندان که نگاه می کنم هر سویی
در باغ روانست زکوثر جویی
صحراچوبهشت است زکوثر کم گویی
بنشین به بهشت با بهشتی رویی
و حافظ شیرازی در همین معنی می فرماید :
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب ُرکن آباد و گلگشت مصلا، را
در اینجا برای اینکه خوانندۀ عزیز بتواند به تبانی و تبیین مفاهیم فلسفی در رباعیات خیام و شعر حافظ نایل آیند، بند های از اشعار حافظ را به نقل می گیریم که البته رباعیات خیام نیز در همین مقال به دنبال خواهد آمد.
دلم ز صومعه بگرفت و خرقۀ ســــــــــــالوس --- کجاســـت دیر مغان و شـــــــــراب ناب کجا
***
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی --- دام تـــزویـــر مــــکن چـــون دگـران قـرآن را
***
ترســــــم که صرفه ای نبرد روز داد خواست --- نان حـــــــــــلال شیـــــخ ز آب حـــــرام مـــا
***
فقیه مدرسه دی مست بود و فــــــــــــــتوی داد --- که می حرام ولــی به زه مـال اوقـاف اســـت
***
باده نوشــــی که در او روی و ریایــــی نـــبود --- بهتر از زهــــــد فروشی که درو روی ریاست
*
چنانکه میدانیم خیام به ویژه در نوروز نامه به آیین و تاریخ پر شکوه خود مفصل پرداخته است. یکی از شکوه آیینی مردم سر زمین ما پرستش خداوند در روشنی و نور بوده است نه مانند اعراب که امروز هم سنگ را پرستش می کنند. مردم ما آتش را مقدس می شمرده اند چنانکه فردوسی بزرگ هم می گوید:
به یک هفته بر پیش آتش بُدند
مپندار کاتش پرستان بودند
که آتش بدانگاه مهراب بود
پرستنده را دیده پر آب بود
بدین لحاظ حضرت حافظ به وضاحت می فرمایدکه:
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند --- که آتش که نمیرد همیشه در دل ماست
یکی از شعر های حضرت حافظ بسیار معروف و مشهور است و آن اینکه می گوید:
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند --- چون به خلوت میروند آن کار دیگر می کنند.
و برای اثبات مدعای خویش می فرماید:
- زاهد خلوت نشین دوش بمیخانه شد --- از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد
- صوفی مجلس که دی جام و قدح می شکست --- باز به یک جرعه می عاقل و فرزانه شد
و در جای دیگر:
- زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد --- دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
- رشتۀ تسبیح اگر بکسست معذورم بدار --- دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود
- بیا به میکده و جامه ارغوانی کن --- مرو به صومعه، کانجا سیاه کاران اند
- در شب قدرار صبوحی کرده ام عیبم مکن --- سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود
- واعظ شهر چو مُهر ملک شحنه گزید --- من اگر مهر نگاری بگزینم چه شود
- به کوی می فروشانش به جامی بر نمی گیرند --- زهی سجادۀ تقوی که یک ساغر نمی ارزد
- جنگ هفتاد و دوملت همه را عذر بنه --- چو ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
- خدا را محتسب ما را به فریاد دف و نی بخش --- که ساز شرع ازاین افسانه بی قانون نخواهد ماند
- گه جلوه می نمایی و گه طعنه میزنی --- ما نیستم معتقد شیخ خود پسند
***
چنانکه میدانیم حافظ بزرگ در سلک تصوف به رند مشهور است و رند در تصوف به شخصی گفته می شود که پاک نهاد باشد و باطن پاک داشته باشد، هرچند که در ظاهر دست به انجام عملی بزند که در خور ملامت باشد ولی در باطن شایستۀ ستایش است. البته این نوع سلیقه از نهایت دانش و پاک نهادی و زیرکی صورت می پذیرد چنانکه یکی از معانی رند زیرک نیز می باشد.حافظ بزرگ رند بوده و گاهی معانی را در شعر خویش بیان میدارد که محتسب و شحنۀ مذهبی نتواند او را در دام بیفگند. یعنی گاهی اشعار می سروده که ظاهرش یکی چیز و باطنش چیزی دیگر بوده توجه کنید به این شعر:
گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا ورزد و سالـــــــوس، مسلمان نشود
رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است
حیــــوانی که نـــنوشد می و انـــسان نـــشود
باطن معنی شعر همانست که "تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود". و در بند دیگر طعنه میزند که وقتی محتسب شراب نخوردن را مظهر انسانیت میداند، آیا حیوان را میتوان انسان نامید، حیوان هم شراب نمی خورد. نخوردن شراب مسلۀ انسانیت و پرهیزگاری را حل نمی کند.
• ترسم که روزحشر عنان در عنان رود --- تسبیح شیخ و خرقۀ رند شراب خوار
• زکوی میکده دوشش به دوش می بردند --- امام شهر که سجاده می کشد به دوش
• دلا دلالت خیریت کنم به راه نجات --- مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش
• احوال شیخ و قاضی و شربالیهود شان --- کردم سوال صحبدم از پیر میفروش
• گفتا نگفتنی است سخن ، گرچه محرمی --- درکش زبان و پرده نگهدار و می بنوش
• صوفی گلی بچین و مرقه به خار بخش --- وین زهد خشک را به می خوشگوار بخش
• طامات و شطح در ره آهنگ چنگ نه --- تسبیح و طلسیان به می و میگسار بخش
• واعظ ما بوی حق نشننید بشنو این سخن --- در حضورش تیز می گویم نه غیبت می کنم
• دور شو از بزم ای واعظ و بیهوده مگوی --- من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
حافظ بزرگ مانند خیام هیچگاهی سر آشتی با آیین و فرهنگ عرب در شعر خود نداشته است و ایشان را مشت غارتگر پنداشته است. او می گوید:
• تازیان را غم احوال گرانباران نیست --- پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
• بگو به خازن جنت که خاک این مجلس --- بتحفه بر سوی فردوس و عود مجمر کن
• اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز --- پیاله ای بدهدش گو دماغ را تر کن
• ما را به رندی افسانه کردند--- پیران جاهل، شیخان گمراه
• از دست زاهد کردیم توبه --- وز فعل عابد استغفرالله
• ما شیخ و زاهد کمتر شناسیم --- یا جام باده یا قصه کوتاه
• این حدیثم چه خوش آمد که سحرگاه می خواند --- بردر میکده ای با دف و نی ترسایی
• گر مسلمانی همین است که حافظ دارد --- وای اگر از پی امروز بود فردایی
اثر گذاری فلسفۀ خیام را بر علاوۀ حافظ شیرازی در آفریده های اکثر از نویسندگان و شعراء که بعد از او بوده به وضاحت میتوان دریافت، البته از حافظ شیرازی اینجا به گونۀ نمونه یاد گردید. چیزیکه بسیار مهم است که باید گفت این است که معنی در شعر حافظ بی نهایت کامل و صریح بیان گردیده است. در حالیکه در رباعیات خیام باید تعمق بیشتر نمود تا به بیان فلسفی آن نایل آمد. به گفتۀ راوندی:
« آزاد اندیشی حافظ در چارچوب انکار و تردید در معاد و تعصب را مورد طنزی گزنده قرار می دهد و سراپای غزلیاتش از طعن شیخان و زاهدان دروغین و ابراز اشئزاز از ریاکاران، انباشته است و پیر مغان را که نزد حافظ مظهر اندیشه های عارفانه و رندانه است بر این ریاکاران ترجیح میدهد.
بندۀ پیر مغانم که ز جهـــلـــم رهاند
پیر ما هر چه کند عین عنایت باشد »9
نظری را که ارنست رُنان مورخ فرانسوی در باره خیام می نویسد، شجاعت و هنر خیام را در مبارزه علیه استبداد مذهبی بیان میدارد. نظر رُنان را راوندی چنین نقل می نماید:
«ارنست رُنان در سال 1868 به مناسبت انتشار ترجمه ای از خیام به فرانسه، در بارۀ او مقاله یی نگاشت و از آن جمله نوشت: " این خیام یک نقر عالم ریاضی و شاعر بوده است که در نظر اول ممکن است، صوفی و اهل اسرار پنداشته شود، ولی در حثیثت رندی هشیار بود که کفر را با الفاظ صوفیانه و خنده را با استهزا آمیخته است. و اگر برای فهم این امر، که یک نابغۀ شرفی در زیر فشارعقاید مذهبی به چه حالی ممکن بیفتد کسی را که بجویم که در احوال او بخواهیم تحقیق کنیم شاید بهتر از خیام نیابیم.
چیزی که بسیار شگفت آور است آن است که چنین دیوانی، در یک کشور محکوم به عقاید مذهبی، رایج و ساری گردد، حتی در آثار ادبی هیچیک از ممالک اروپا کتابی نمی توان سراغ داد که نه تنها عقاید نافذ مذهبی را بلکه معتقدات اخلاقی را نیز با طنز و طعن و استهزایی چنین لطیف و چنین شدید نفی کرده باشد.»10
شاد روان مجتبی مینوی در مقدمۀ کتاب نوروز نامۀ خیام می نویسد:
« شک نیست که خیام مردی آزاده فکر بود و ممکن نبود که باعتقادات تعبدی و محدود مذهبی که جز معزول کردن پیغمبر عقل معنائی ندارد تن در دهد. هیچ گاه از اظهار این عقیده خویش که این دین بر آن دین برتری و رجحانی ندارد خودداری نمی کرده؛ بکعبه و کلیسا و سبحه و زنار و بتکده و مسجد و کنشت اعتنائی نداشته و جملگی را بیک چشم مینگریسته؛ همه آنها را ساخته فکر بشر و وسیله خوشگذرانی و افسار خر سواری مشتی شیاد میدیده و بسیار کوچکتر از آن میدانسته که فکر خویش را مصروف بحث در آنها نماید... اما محققین جدید حق دارند که خیام را یک فیلسوف مادی محض و یکی از کفار بزرگوار عالم اسلامی بشمارند. وی جز دهر خالقی نمیشناخته و خدائی را که مسلمانان و پیروان سایر ادیان تصور میکرده اند منکر بوده است ... خیام در ایام پیری نیز – که معمولا انسانها به دین و مذهب گرایش بیشتری دارند – بر سر این عقیده خود بوده و از ضعف پیری بفکر او خللی راه نیافته و متدین نگردیده است »11
ادامه دارد....
پيامها
14 مارچ 2011, 01:17, توسط باآمد تغییرنام اوغانستان به خراسان
نویسنده محترم تشکر از معلومات زیبایی تان http://www.youtube.com/watch?v...
14 مارچ 2011, 01:42, توسط tareq
ay ke solaymani wa monkere solaymani
to ke na khayyam ra shenakhti wa na hafez ra
hade aqal bekosh ta khodat ra beshnasi
ok
14 مارچ 2011, 12:49, توسط مزاری
راوش عزیز را احترام و درود تقدیم است ! مدتها بود پنجره کابل پرس? را تارتنک های جنگلی تار تنیده و باد های جنوب آشیانه اش رایخگونه جلوه گر نموده بودند . نه فریاد سوخته دلی بود که آتشی بر خرمن سوخته دلان زند و نه نوای چنگی که از انگشت صاحب دلی برخیزد و چنگ بدلهای بیدلان زند .
شادم امروز که باز ازآسمان نیلگون ابرمرد سخن و اندیشه موج روشنی تابید و کرانه های تاریک خفته دلان را جلای دگر بخشید . سخن ارجمند چی زیباست بر مرد ارجمندی چون خیام ، که تابش هر سخنش تاج شهنشاهیی گفتار و اندیشه خراسانیان ارجمند و زبان پاک سرشت پارسی دریست .
چند رباعی از خیام بزرگ صاحب دل ، تقدیم است به بیدلان سوخته دل :
گویند که دوزخی بود عاشق و مست ++ قولی است خلاف دل در آن نتوان بست
گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود ++ فردا باشد بهشـت همچون کف دست
گردون نگری ز قد فرسوده ماست ++ جیحون اثری ز اشک آلوده ماست
دوزخ شرری ز رنج بیهوده ماست ++ فردوس دمی ز وقت آسوده ماست
تا خاک مرا به قالب آمیخته اند ++ بس فتنه که از خاک بر انگيخته اند
من بهتر از اين نمی توانم بودن ++ کز بوته مرا چنين برون ريخته اند
آرزومندم بزودی دنبالۀ این نوشته را بخوانم . راهتان سبز و قلم تان رسا بادا !