حکیم ابوالفتح عمربن ابراهیم خیام نیشابوری یا خیمه نشین پروین گاه خِرد خراسان زمین
بخش سوم/ این نوشته را اهداء می کنم به روان پاک صدیقه و خیام که به جرم عشق از سوی تبهکاران ظلمت اندیش سنگسار گردیدند.
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
این نوشته را اهداء می کنم به روان پاک صدیقه و خیام که به جرم عشق از سوی تبهکاران ظلمت اندیش سنگسار گردیدند.
نوروز نامه حضرت خیام ودیدگاهای خیام و فردوسی:
خیام در بینش و فلسفۀ هویت شناختی پیروی دقیقی بلخی و فردوسی بزرگ است. سعی خیام نیز مانند این دو ستاویز نشین خِرد در احیاء و باز شناسی هویت ملی و فرهنگی خراسان زمین می باشد، البته نه به آن گسترده گی که دقیقی و فردوسی بزرگ عمل نموده اند. اما میتوان شمشیر تفکر هر سه این ستیغ نشینان کوهپایه های خِرد را در آوردگاه نبرد علیه فرهنگ و استیلای عرب بُرنده مشاهده نمود.
نوروز نامۀ خیام و رباعیاتش که تنها بر علاوۀ یکی دواثر کمیاب دیگرش همین دو برای ما باقی مانده، در حقیقت اثبات مدعای ما می تواند باشد. در نوروزنامه خیام در واقعیت فلسفۀ نوروز و چیستی و چرایی این پدیدۀ زمانی را به گونۀ علمی تشریح و تفسیر می نماید. هر چند که اینکار را ابوریحان بیرونی نیز انجام داده است. ولی کلام خیام شاعرانه تر و با استدلال در تاکید بر فلسفۀ هویت است.
نوروز در واقعیت یک پدیده فلسفی زمانی است و این واقعیت را عمر خیام کوتاه اما مؤجز بیان داشته است. یکی از ویژه گی های خیام در تبیین مطالب بغرنج، ساده سازی بغرنج هاست. این ویژه گی را خیام هم در رباعیات خویش مدنظر داشته و هم در نوروز نامه. بنا براین ما اینجا مختصری از بخش نخست نوروز نامه را به نقل می گیریم تا خواننده خود قضاوت نماید که چه چیزی را خیام می خواهد بیان کند و چگونه خِردمندی گذشتۀ تاریخ سرزمین خود را و بانی های خرد را به معرفی می گیرد.
خیام می نویسد:
«در این کتاب که بیان کرده آمد در کشف حقیقت نوروز که به نزدیک ملوک عجم کدام روز بوده است و کدام پادشاه نهاده است و چرا بزرگ داشتهاند آن را و دیگر آیین پادشاهان و سیرت ایشان در هر کاری مختصر کرده آید، انشاالله تعالی. اما سبب نهادن نوروز آن بوده است که چون بدانستند که آفتاب را دو دور بُوَد: یکی آنکه از هر سیصدو شصتوپنج روز و ربعی از شبانهروز، به اول دقیقه حَمَل باز آید به همان وقت و روز که رفته بود بدین دقیقه نتواند آمدن، چه هر سال از مدت، همی کم شود. و چون جمشید آن روز را دریافت، نوروز نام نهاد و جشن آیین آورد. و پس از آن پادشاهان و دیگر مردمان بدو اقتدا کردند. و قصه آن چنان است که چون کیومرث اول از ملوک عجم به پادشاهی بنشست، خواست که ایام سال و ماه را نام نهد و تاریخ سازد تا مردمان آن را بدانند. بنگریست که آن روز، بامداد آفتاب به اول دقیقه حَمَل آمد. موبدان عجم را گرد کرد و بفرمود که تاریخ از اینجا آغاز کنند. موبدان جمع آمدند و تاریخ نهادند و چنین گفتند. موبدان عجم که دانای آنِ روزگار بودهاند که ایزد تبارک و تعالی دوانزده فریشته آفریده است. از آن، چهار فریشته بر آسمانها گماشته است تا آسمان را بهر چه اندروست از اهرمنان نگاه دارند. و چهار فریشته را بر چهار گوشه جهان گماشته است تا اهرمنان را گذر ندهند که از کوهِ قاف بَرگذرند. و چنین گویند که چهار فریشته در آسمانها و زمینها می گردند و اهرمنان را دور
میدارند از خلایق، و چنین میگویند که این جهان اندر میان آن جهان چون خانهایست نو، اندر سرای کهن برآورده. و ایزد تعالی آفتاب را از نور بیافرید و آسمانها و زمینها را بدو پرورش داد، و جهانیان چشم بر وی دارند که نوریست از نورهای ایزد تعالی و اندر وی با جلال و تعظیم نگرند که در آفرینش وی ایزد تعالی را عنایت بیش از دیگران بوده است و گویند مثال، این چنانست که مَلِکی بزرگ اشارت کند به خلیفتی از خلفاء خویش که او را بزرگ دارند و حق هنر وی بدانند که هر که وی را بزرگ داشته است مَلِک را بزرگ داشته باشد و گویند چون ایزد تبارک و تعالی بدان هنگام که فرمان فرستاد که ثَبات برگیرد تا تابش و منفعت او به همه چیزها برسد، آفتاب از سر حَمَل بِرفت و آسمان او را بِگردانید و تاریکی از روشنایی جدا گشت و شب وروز پدیدار شد و آن آغازی شد مر تاریخ این جهان را و پس از آن به هزاروچهارصدوشصت ویک سال، جهان به همان دقیقه و همان روز باز رسید و آن مدت (هفتاد و سه بار قِران) کیوان و اورمزد باشد که آن را قِران اصغر خوانند و این قِران هر بیست سال باشد و هرگاه که آفتاب دور خویشتن سپری کند و بدین جای برسد و زحل و مشتری را به همین برج که هبوط زحل اندروست قِران بود با مقابله این برج میزان که زحل اندروست، یک دور اینجاو یک دور آنجا و بدین ترتیب که یاد کرده آمد و جایگاه کواکب کرده شد. چنانک آفتاب از سر حَمَل روان شد و زحل و مشتری با دیگر کواکب آنجا بودند، به فرمان ایزد تعالی، حالهای عالم دیگرگون گشت و چیزهای نو پدید آمد. مانند آنک در خورد عالم و گردش بَود، چون آن وقت را دریافتند مَلِکان عجم از بهر بزرگداشت آفتاب را و از بهر آنکه هر کس این روز را در توانمندی یافت نشان کردند و این روز را جشن ساختند و عالمیان را خبر دادند تا همگان آن را بدانند و آن تاریخ را نگاه دارند و چنین گویند که کیومرث این روز را آغاز تاریخ کرد. پرسان آفتاب را چون یک دور آفتاب بگشت در مدت سیصد و شصتوپنج روز بدوازده قسمت کرد هر بخشی سی روز، و هر یکی را از آن نامی نهاد و به فرشتهای باز بست از آن دوانزده فرشته که ایزد تبارک و تعالی ایشان را بر عالم گماشته است. پس آنگاه دور بزرگ را که سیصدوپنجروز و ربعی از شبانروز است، سال بزرگ نام کرد و به چهار قسم کرد. چون چهار قسم ازین سال بزرگ بگذرد، نوروز بزرگ و نو گشتن احوال عالم باشد و بر پادشاهان واجبست آیین و رَسم ملوک به جای آوردن از بهر مبارکی و از بهر تاریخ را و خرمی کردن به اول سال هر که روز نوروز جشن کند و به خرمی پیوندد تا نوروز دیگر عمر در شادی و خرمی گذارد و این تجربت، حکما از برای پادشاهان کردهاند.
فروردین ماه: به زبان پهلوی است. معنیش چنان باشد که این ماهست که آغاز رُستن نبات در وی باشد و این ماه مربرج حَمَل را که سرتاسر وی آفتاب اندرین برج باشد.
اردیبهشت ماه: این ماه را اردی بهشت نام کردند، یعنی این ماه آن ماهست که جهان اندر وی به بیهشت ماند از خرمی، و، اَرد به زبان پهلوی مانند بُود و آفتاب اندرین ماه بر دور راست در برج سُور باشد و میانه بهار بود.
خردادماه: یعنی آن ماهست که خورش دهد مردمان را از گندم وجو و میوه، آفتاب درین ماه در برج جوزا باشد.
تیر ماه: این ماه را بدان تیرماه خوانند که اندرو جو و گندم و چیزها را قسمت کنند و تیر آفتاب از غایت بلندی فرود آمدن گیرد، و اندرین ماه آفتاب در برج سرطان باشد و اول ماه از فصل تابستان بود.
مرداد ماه: یعنی خاک داد خویش بداد از برها و میوهای پخته که در وی به کمال رسد و نیز هوا در وی مانند غبار خاک باشد و این ماه میانه تابستان بُود و قسمت او از آفتاب مربرج اسد (را) باشد.
شهریور ماه: این ماه را از بهر آن شهریور خوانند که ریو دخل بود، یعنی دخل پادشاهان درین ماه باشد و درین ماه برزگران را دادن خراج آسانتر باشد و آفتاب درین ماه در سنبله باشد و آخر تابستان بُود.
مهر ماه: این ماه را از آن مهر ماه گویند که مهربانی بود مردمان را بر یکدیگر، از هر چه رسیده باشد از غله و میوه نصیب باشد بدهند و بخورند به هم و آفتاب درین ماه در میزان باشد و آغاز خریف بُود.
آبان ماه: یعنی آبها درین ماه زیادت گردد از بارانها که آغاز کند و مردمان آب گیرند از بهر کشت و آفتاب درین ماه در برج عقرب باشد.
آذر ماه: به زبان پهلوی آذر آتش بُود و هوا درین ماه سرد گشته باشد و به آتش حاجت بُود. یعنی ماه آتش و نوبت آفتاب درین ماه مربرج قوس را باشد.
دی ماه: به زبان پهلوی دی دیو باشد. بدان سبب این ماه را دی خوانند که درشت بُود و زمین از خُرّمیها دور مانده بُود و آفتاب در جَدی بُود و اول زمستان باشد.
بهمن ماه: یعنی این ماه بَهمَان ماند و ماننده بُود یماه دی به سردی و به خشکی و بکنج اندر مانده و تیر آفتاب اندرین ماه به خانه زحل باشد بدلو یا جَدی پیوند دارد.
اسفندار مَذماه: این ماه را بدان اسفندارمَذ خوانند که اسفند به زبان پهلوی میوه بُود، یعنی اندرین ماه میوهها و گیاهها دمیدن گیرد و نوبت آفتاب به آخر برجها رسد، به برج حوت.
پس کیومرث این مدت را بدین گونه بدوانزده بخش کرد و ابتداء تاریخ بدید کرد [پدیدکرد] و پس از آن چهل سال بزیست. چون از دنیا برفت هوشنگ به جای او نشست و نهصدوهفتاد سال پادشاهی راند و دیوان را قهر کرد و آهنگری و درودگری و بافندگی پیشه آورد و انگبین از زنبور و ابریشم از پیله بیرون آورد و جهان به خُرّمی بگذاشت و به نام نیک از جهان بیرون شد و از پس او تهمورث بنشست و سی سال پادشاهی کرد و دیوان را در طاعت کرد»22
عنوان بعدی نوروز نامه "اندر آئین پادشاهان عجم" است. خیام زیر این عنوان می خواهد عدل و انصاف و شکوه و جلال شاهان خراسان زمین را به یاد بیاورد و می نویسد: « ملوک عجم تربیت داشته اند در خوان نیکو... آیین ملوک عجم اندر داد دادن و عمارت کردن و دانش آموختن و حکمت ورزیدن و دانایان را گرامی داشتن همتی عظیم بوده است ... دستها [ی] تطاول کوتاه بودی و عمال بر هیچکس ستم نیارستی کردن و یم درم از کس به ناحث نتوانستندی ستدن... خواست و خواسته و زن و فرزند مردمان در امن بودندی و هرکس به کار و کسب خویش مشغول بودی از بیم پادشاه. »23
ملاحظه می شود که خیام به صراحت می فهماند که پیش از اسلام در سرزمین ما عدالت و انصاف وجود داشته و بر همۀ امور خِرد حاکم بود چیزیکه بعد از اسلام به باد فنا رفت.
عنوان سوم در «آمدن موبد و موبدان و نوروزی آوردن» است: «آئین ملوک عجم ... چنان بوده است که روز نوروز نخست کس از موبد موبدان پیش ملک آمدی با جام زرین پرمی، و انگشتری و درمی و دیناری خسروانی و یک دسته خوید سبز رسته و شمشیری و تیر و کمان و دوات وقلم و استر و بازی و غلامی خوبروی و ستایش نمودی و نیایش کردی او را به زبان پارسی... عناوین دیگر نوروز نامه عبارتند از:"اندر یادکردن زر و آنچه واجب بود دربارهی او"، "اندر علامت دفینها"، "یادکردن انگشتری و آنچه واجب آید دربارهی او"، "یادکردن خوید و آنچه واجب آید دربارهی او"، "یادکردن شمشیر و آنچه واجب آید دربارهی او"، "یاد کردن تیر و کمان و آنچه واجب آید دربارهی او"، "یاد کردن قلم آنچه واجب آید دربارهی او"، "یاد کردن اسپ و هنر او و آنچه واجب آید دربارهی او"، "اندر ذکر باز و هنر او و آنچه واجب آید دربارهی او"، "حکایت اندر منفعت شراب" آخرین عنوان کتاب "گفتار اندر خاصیت روی نیکو" می باشد. این محبث بر می گردد به صورت شناسی و زیبایی شناختی. در این بحث گاهیی به مقولۀ تازه یعنی امتزاج صورت و سیرت بر می خوریم. هر چند که این قلم به این باور نیست که سیرت خوب در صورت خوب نهفته است ولی از آنجایی که برخی از گفته های خیام مشمول متشبهات می شود در این صورت لازمه تحقیق بیشتر را می نماید.
اما خیام در رباعیات خویش بیشتر به شکوه و فر گذشتۀ تاریخی و هویت تاریخ سرزمین خویش افسوس می خورد و به نحو از انحا می خواهد آن گذشته را در اذهان تداعی نماید.
مایم که اصل شادی و کان غمیم
سرمایۀ دادیم و نهاد ستمیم
پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم
آینۀ زنگ خورده و جام جمیم
***
آن قصر که با چرخ همی زد پهلو
بر درگه آن شهان نهادندی رو
دیدیم که بر گنگره اش فاخته ای
بنشسته همی گفت که کو کو کوکو
***
هان کوزه گرا بپای اگر هشیاری
تا چند کنی بر کل مردم خواری
انگشت فریدون و کف کیخسرو
بر چرخ نهادی چه می پنداری
***
مرغی دیدم نشسته بر بارۀ طوس
در پیش نهاده کلۀ کیکاووس
یا کله همی گفت که افسوس افسوس
کو بانگ جرسها و کجا نالۀ کوس
***
این کهنه رباط را که عالم نام است
و آرامگه ابلق صبح و شام است
بزمی ست که وامانده صد جمشید است
فصریست که تکیه گاه صد بهرام است
***
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و رو به آرام گرفت
بهرام که گور می گرفتی همه عمر
دیدی که چگونه کور بهرام گرفت.
اختلاف بینش خیام با فردوسی در یک مورد:
گفتیم خیام در مسایل تاریخی و فلسفۀ هویت پیرو فردوسی می باشد، چنانکه در فلسفۀ آفرینش پیرو زکریای رازی بوده است. اما خِردمند کسی است که صلاحیت تمیز و تفکر را در امورات به ویژه در مسایل دانشی داشته باشد. یکی از خواص ذاتی متفکرین خِرد اندیش آزاد اندیشی و ابراز عقیدۀ آزاد در مسایل است. صاحبان عقل و خِرد حتی خدا را پرستش نمی کنند تا به وسیلۀ عقل خویش وجود آن را به اثبات نرسانند. دانشی مردان در طول تاریخی سعی بدین داشته اند که یکی دیگری را تکمیل نمایند و هر گاه اشتباهی از سویی رخ داده بدون بغض و عدوات و یا تحقیر آن اشتباه را تصحیح نمایند.
فردوسی بزرگ در شاهنامه گهگاهی در منطق نژادی دچار اشتباه گردیده است و نیز گاهی هم بر تعبیض نژادی متوسل شده است. به ویژه بسیار اتفاق افتاده است که قوم ترک را در برابر ایرانی (منظور از ایرانی اقوام غیر ترک است نه به مفهوم امروزی آن که اتباع پارس نام کشور خود را در 1935 ایران گذاشته اند و خود را ایرانی می گویند) با دیدۀ تحقیر می نگرد. اما حضرت خیام با این بینش و جهان بینی هویتی فردوسی مخالفت نشان داده و بسیار ظریف منطق آن را توضیح نموده است. خیام در نوروز نامه می می نویسد:
«... چون آفتاب به فروردین خویش رسید آن روز آفریدون به نو جشن کرد و از همۀ جهان مردم گردآورد و عهدنامه نبشت و گماشتگان را داد فرمود و مُلک بر پسران قسمت کرد.ترکستان از آب جیحون با چین و مأچین توژ را داد و زمین روم مر سلم را و زمین ایران و تخت خویش را به ایرج داد و ملکان ترک و روم و عجم هم از یک گوهر اند و خویشان یکدیگرند و همۀ فرزندان آفریدونند و جهانیان را واجب است آئین پادشاهان بجای آورند از بهر آنکه از تخم وی اند.»24
بدین گونه ملاحظه می شود که خیام بزرگ بر خلاف حضرت فردوسی دید نهایت وسیع دارد و بیشتر به انسان می اندیشد تا به تبار و نژاد.
در عنوان دیگری " اندر آئین پادشاهان عجم" درکتاب نوروز نامه باری دیگر این گفته خود را تکرار نموده می گوید: « و عادت ملوک عجم و ترک و روم که از نژاد آفریدون اند چنان بوده است که ...»25
هر چند که فردوسی بزرگ در برخی از موارد با تورانیان بنا بر دلایل تاریخی و تفسیر تاریخ، واقعیت های را بیان کرده باشد. اما پان پارسیست ها در هیزم گذاشتن این آتش بعد از فردوسی و با استفاده نا جایز از برخی بند های شاهنامه نقش منفی داشته اند، که خوشبختانه امروز این نقش منفی ایشان خنثی می باشد.
چگونگی انتساب بیشتر از صد ها رباعی به خیام:
بیشترین پژوهشگران رباعیات خیام تمام سعی و کوشش خود را به تفریق و تشخیص رباعیات خیام از میان مجموعۀ رباعیات که به خیام منسوب شده است و از خیام نیست مبذول داشته اند. به نظر میرسد اولین کسی که اقدام به چنین کاری نمود ارتورکریستنسن شرق شناس دانمارکی بود. اما شیوۀ را که او در کار تشخیص پیش گرفت ناموفق بوده و مورد پذیرش قرار نگرفت. پس او نیکلای ژوکوفسکی دانشمند و شرق شناس روسی همت بدین کار گماشت و در اثر این پشتکار هشتاد و رباعی از مجموعۀ رباعیات منسوب به خیام را خذف کرد و آن را از دیگران خواند. پس از وی
ارتور، ادوارد دنیسن راس برتانیایی و فردریش روزن آلمانی دوباره کار را آغاز نمودند و تعداد رباعیات را که از خیام ندانستند به یکصد و یک رباعی رسانیدند. همچنان رشید یاسمی یکی از پژوهشگران ایرانی در سال 1303 از بین سیصد و چهل رباعی منتسب به خیام، 240 آن را از خیام دانست . صادق هدایت در سال 1313 یکصد ونُزده رباعی را از خیام خواند و متبافی خذف نمود. به دنبال آن محمد علی فروغی با استفاده از نسخه های خطی در کتابخانه های ایران و ترکیه در سال 1320 یکصدوهفتاد وهشت رباعی را از خیام دانست. احمد شاملو در سال 1336 یکصد و بیست و پنج رباعی و علی دشتی در سال 1344 هشتاد و یک رباعی را رباعیات حقیقی خیام و بیست رباعی دیگر را " خیامانه" خواند. اما پیش از این ها، چناکه سعید نفیسی در کتاب تاریخ نظم و نثر در ایران زمانیکه از ادباء و شعراء آن دوره نام میرد در صفحۀ 397 جلد اول کتاب می نویسد:
« یار احمد بن حسین رشیدی تبریزی که مولف کتابیست به نام طربخانۀ و مجموعه ای از رباعیات عمر خیام است و در ضمن برای برخی از آنها شروحی نوشته و شرح حال از عمر خیام در آن کتاب آورده است... در این باره چنانکه داکتر احمد محمدی ملایری می نویسد: « در بارۀ اینکه فلان رباعی از خیام است یا از خیام نیست اینقدر محتققان ادب فارسی و خیام شناسان ایرانی و اروپایی تحقیق کرده اند که اگر تمام آنها جمع آوری شود، یک قفسۀ کامل از یک کتابخانه را پُر خواهد کرد و اگر آدمی در جریان این تحقیقات قرار گیرد احساس می کند که در گرداب غوطه ور شده که رهایی ازآن ممکن نیست. مجموعۀ نیست که تمام رباعی های آن بطور قاطع از خیام باشد و اگر در همین مجموعه بعضی از رباعی ها را در کتاب دیگر و به نام دیگری یافتید شگفت زده نشوید.»26
مجموع پژوهشگران همه تلاش به خرچ داده اند که رباعیاتی را که حقیقتاً از خیام است بیابند. حتی گاهی به کسانی نامعلومی که رباعیات خویش را به نام خیام پیوند زده اند نسبت به آنها خشمگین شده اند مثلاً جلال همایی یکی از دانشمندان برجستۀ ایران گویندۀ این رباعی را:
ای دهر به ظلم های خود متعرفی
در خانقه جور و ستم معتکفی
نعمت به خسان دهی و نقمت به کسان
زین هر دو برون نیست خری یا خرفی
کج طبع می خواند و در مقایسه با رباعیات دیگر سست و نادرست. مانند همایی همه دیگران با گویندگان رباعیات که از خیام نیست چنین برخورد نموده اند. هر چند که احمد محمدی ملایری در رد این نوع داوری ها مثال خوب آورده و نوشته که : ( اگر چه نظر همایی را به سادگی نمی توان رد کرد، اما گفتۀ صاحب تبریزی را نیز نمی توان از یاد برد:
گر سخن اعجاز باشد بی بلند و پست نیست = در ید بیضا همه انگشتها یکدست نیست)
بر علاوۀ آنچه را که ملایری مطرح می نماید، جایی تأسف اینست که پژوهشگران متبحر شرقی وغربی همه تا توانسته اند روی اصالت رباعیات اندیشیده اند، نه روی رسالت آنها. در حالیکه رسالت برخی از رباعیات ولو اینکه از خیام نباشد، میتواند آیینۀ از بزرگی اندیشه و خِرد خیام و نمایانگر تعلق تفکر خِردورزان به اندیشه های خیام باشد. مثلاً در رباعئ:
ای دهر به ظلم های خود متعرفی
در خانقه جور و ستم معتکفی
نعمت به خسان دهی و نقمت به کسان
زین هر دو برون نیست خری یا خرفی
ملاحظه می گردد که این رباعی دارای ابعاد فلسفی و اجتماعی گسترده می باشد. واژۀ (دهر) در معنی مجاز گرفته شده است، زیرا که دهر به معنی حقیقی آن در خانقه نمی گنجد. دهر به کس چیزی نمی دهد، در این صورت مخاطب باید (حی) باشد. در بُعد اجتماعی نیز ستمگران حاکم به جامعه را میتوان تعبیر نمود. هر دوبُعد، تفکر بنیادی خیام را تشکیل می دهد. یا مثلاً این رباعی را که برایش افسانه نیز ساخته شده که آن افسانه از این قرار است که گویا خیام در هنگام شراب نوشی بوده ولی بادی تندی وزیده و خُم شرابش در اثر باد می افتد و می شکند. خیام غضبناک می شود و همزمان می سرایید:
ابریق می مرا شکستی، ربی
بر من درعیش را ببستی ربی
من می خورم و تو می کنی بد مستی
خاکم به دهن مگر که مستی، ربی
پس از آنکه این شعررا می گوید، مذهبیون ساخته اند که که روی خیام سیاه می شود که اگر چنین می شد از دید تاریخ پنهان نمی ماند و محشر بر پا می شد) بعد از آن برای پوزش این رباعی را سروده است:
ناکرده گنه در این جهان کیست بـــگو
آن کس که گنه نکرد چون زیست بگو
من بد کنم و تو بد مکافات دهـــــــــی
پس فرق میان من و تو چـــــیست بگو
اینجاست که خیام بزرگ یا هر کسی دیگری که این رباعی را سروده باشد، چیستی دین را به میان می کشد. چیزیکه با اندیشه خیام موافق است.
در افسانه دیگری آمده است که :
که روزی خیام با شاگردان خویش از نزدیکی مدرسهای میگذشتند. عدهای، مشغول ترمیم آن مدرسه بودند و چارپایانی، مدام بارهایی (شامل سنگ و خشت و غیره)را به داخل مدرسه میبردند و بیرون میآمدند. یکی از آن چارپایان از وارد شدن به مدرسه اباء میکرد و هیچ کس قادر نبود او را وارد مدرسه کند. چون خیام این اوضاع را دید، جلو رفت و در گوش چارپا چیزی گفت. سپس چارپا آرام داخل مدرسه شد. پس از این که خیام بازگشت، شاگردان پرسیدند که ماجرا چه بود؟
خیام بازگفت که آن خر، یکی از محصلان همین مدرسه بود و پس از مردن، به این شکل در آمده و دوباره به دنیا بازگشته بود و میترسید که وارد مدرسه بشود و کسی او را بشناسد و شرمنده گردد. من این موضوع را فهمیدم و در گوشش خواندم:
ای رفته و باز آمده بل هُم گشته
نامت ز میان مردمان گم گشته
ناخن همه جمع آمده سُم گشته
ریشت زعقب در آمده دُم گشته
بدین سبب او فهمید که من او را شناخته ام و داخل مدرسه شد.
ملاحظ می شود که در این رباعی و افسانه قصد اینست که فلسفۀ تناسخ که در بسیاری از رباعیات خیام ذکر گردیده به صورت واضح بیان می شود.
به هر حال باید گفت که پژوهشگران به جایی اینکه به تشخیص و تمیز رباعیات خیام در میان رباعیات دیگران برآیند بهتر بود که اندیشه ها و فلسفۀ خیام را در گسترۀ ادبیات و زمانه جستجو می نمودند. زیرا رباعیات منتسب به خیام در یک زمان واحد به وجود نیامده و بلکه در طی سالها و قرون اتفاق افتاده است.
چیزی دیگر اینکه با انتساب این رباعیات به خیام وضعیت و شرایط سخت و خونین که از سوی دوکانداران دین بر جامعه تحمیل گردیده بود. آشکار می گردد، شرایط ناسازگاری که عدۀ از اندیشمندان و و مظلومان را مجبورساخته بود که آنچه در ذهن و قلب دارند از زبان دیگری بگویند تا خود از دم شمشیر تکفیر در امان باشند، این خود نوع از مبارزه است و بر علاوه ارج گذاشتن به مقام شامخ و نستوه خیام بزرگ. مثلاً اوحدالدین حامد بن ابی الفخر کرمانی که از عرفای مشهور قرن هفتم بوده، رباعی می سروده و اکثراً در رباعیاتش نحلۀ فکری خیام جا داشته. به همین اساس بوده که بیشتر از رباعیات او به خیام ذکر گردیده است. اما معلوم نیست که این کار از طرف خود وی به عمل آمده یا کسانی دیگری این کاررا کرده است. سعید نفیسی می نویسد« اوحدالدین کرمانی در شعر فارسی به مسلک عرفا بسیار توانا بوده و رباعیات وی در تصوف بسیار معروفست که بسیاری از آنها باسم عمر خیام معروف شده است».
هرگاه پژوهشگران رباعیاتی را که با اندیشه خیام در تخالف اند و آن رباعیات به نام خیام ثبت گردیده در این صورت حق دارند که با انتقاد شدید بر خورد نمایند و اصل اندیشۀ خیام را محک قرار بدهند.
به هر حال، پژوهش رباعیات خیام و درک مبانی فلسفی آن سزاوار تحقیقات گسترده می باشد، زیرا هر رباعی خیام متضمن تفسیرجامع از حلایق فلسفی و دیدگا ه های اجتماعی او است، که تا کنون این کار صورت نگرفته است.
خیام در سال526 قمري (1131 ميلادي) در سن 83 سالگي در نيشابور درگذشت. اما او مرگ خود و موضع دفن خویش در بلخ به احمد بن عمر بن علی نظامی عروضی سمرقندی بیان کرده بود. عروضی سمرقندی یکی از دوستان و اردتمندان خیام به شمار می رود .به پاس همین دوستی و ارائه مقام معنوی خیام است که عروضی در چهار مقاله خویش در باره خیام و بزرگی او میپردازد و می نویسد:
« در سنۀ ست و خمسمایه به شهر بلخ در کوی برده فروشان در سرای امیر ابو سعد جره خواجه امام عمر خیامی ( خیام) و خواجه امام مظفر اسفزاری نزول کرده بودند، و من بدان خدمت پیوسته بودم. در میان مجلس عشرت از حجة الحق عمر شنیدم که او گفت: گور من در موضعی باشد که هر بهاری شمال بر من گل افشان می کند. مرا این سخن مسحیل نمود و دانستم که چنویی گزاف نگوید. چون در سنه ثلاثین به نشابور رسیدم، چهار سال بود تا آن بزرگ روی در نقاب خاک کشیده بود، و عالم سفلی از او یتیم مانده، و او را بر من حق استادی بود. آدینه ای به زیارت او رفتم و یکی را با خود بردم که خاک او بمن نماید. مرا بگورستان حیره بیرون آورد و بر دست چپ گشتم در پایین دیوار باغی خاک او دیدم نهاده، و درختان امرود و زرد آلو سر از باغ بیرون کرده و چندان برگ و شگوفه بر خاک او ریخته بود که خاک او در زیر گل پنهان شده بود، مرا یاد آمدآن حکایت که بشهر بلخ از او شنیده بودم. گریه بر من افتاد که در بسیط عالم و اقطار ربع مسکون او راهیچ جای نظیری نمیدیدم. ایزد تبارک و تعالی جای او در جنان کناد بمنه و کرمه.»27
نوروز تان مبارک
پینوشت ها :
1
– صادق هدایت، ترانه های اصیل خیام، گرد آوری و ویراستاری گلمراد مرادی، 1382 خورشدی چاپ 4 ص 2
2
– مرتضی راوندی،تاریخ اجتماعی ایران، ج10 ،ص 261
3– عمر بن ابراهیم خیام نیشابوری، نوروزنامه، به کوشش علی حصوری، چاپ دوم، ص 17
4– شیخ نجم الدین ابوبکر رازی، مرصاد العباد، تصیحح داکتر محمد امین ریاحی، چاپ بنگاه نشر کتاب، تهران ص 31 و 562 به نقل ازمقدمۀ داکتر احمد محمدی ملایری درکتاب رباعیات کامل خیام نیشابوری چاپ قیام تهران
5– مرتضی راوندی، تاریخ اجتماعی ایران، جلد 10 ،ص 265
6- استاد بديع الزمان فروزانفر، تاریخ ادبیات ایران با مقدمه توضیحات و کوشش عنايت الله مجيدى، انتشارت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى – تهران ،چاپ اول، 1383 شمسى ص 246
7– مرتضی راوندی، تاریخ اجتماعی ایران، جلد هشتم، بخش اول، ص 406
8 – همان کتاب ج هشتم بخش اول، ص 404
9 – کتاب پیشین، جلد دهم، ص 269
10 – همانجا ص 265
11 - عمر خيام ،تصحیح و تحشیه : مجتبى مينويى ناشر، اساطير، تهران چاپ دوم، 1385 شمسى، مقدمه نوروزنامه، ص 18 ، 19و 20
12 – کتاب پیشن صادق هدایت، ترانه های اصیل خیام ، ص 9 – 10
13 – سایت خبرگزاری داشجویان ایران ایسنا
14 – خیام ، نوروز نامه، به کوشش علی حصوری، ص 84
15 – کتاب پیشین، تاریخ اجتماعی ایران،ج 8 بخش اول، ص 407
16 – کتاب پیشن ، ص 9
17 - سلیمان راوش، سیطرۀ هزارو چهارصد سالۀ اعراب بر افغانستان ، ج 2 چاپ آلمان، ص 298
18 - همانجا، ص 300
19 – کتاب پیشین سیطرۀ هزار و چهار صد سالۀ اعراب بر افغانستان، ص، 301
20– همانجا ، ص 301
21 – راوندی، تاریخ اجتماعی ایران،ج 8 بخش اول،ص 402
22 – عمر بن ابراهیم خیام نیشابوری، نوروز نامه، به کوشش علی حصوری، چاپ 2 نشر چشمه،تهران 1382، ص 19 تا 24
23 – همانجا، ص 31
24 – همانجا، نوروز نامه، ص، 26
25 - همانجا، ص 32
26 – خیام نیشابوری، رباعیات کامل، با مقدمه داکتر احمد محمدی ملایری،به ک.شش علی شیر محمدی، چاپ دوم نشر قیام تهران، ص هفده از مقدمه
27 - احمد بن عمر بن علی نظامی عروضی سمرقندی، چهار مقاله، به سعی و اهتمام مرحوم محمد قزوینی، چاپ یازدهم، 1379 تهران، ص103
پيامها
24 مارچ 2011, 20:35, توسط کاوه غرجی
سگ دوی های این چند روز اخیر که زندگی نام اش گذاشته ام، هرگز مجال خواندن و نوشتن را نمی داد و تا بلاخره امروزدو قسمت از نوشته های تان را خواندم. تا شب دیگر حتما تمام نوشته را خواهم خواند و قلم ات را همیشه پر بار می خواهم. در اخیر شعری از خیام و همچنان حافظ را تقدیم تان می کنم.
من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشید بارتن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم
صـوفی بـیـا که خرقــــهی سـالـوس بـر کـشیـم
ویـن نـقـش زرق را خـط بـُطـلان بـه سر کـشیـم
نــذر و فـُتـوح صــومـعـه در وَجـهِ مـِـیْ نــهـیــم
دلـــق ریـــا بـه آب خـرابـــــــــــــات بـر کـشـیــم
فـــردا اگـر نــه روضــهی رضــوان بــه مــا دهـنـد
غـِلـْـمــان ز روضـه ، حـور ز جـنـّت به در کـشیـم
بـیـرون جـهـیـم ســرخـوش و از بــــزم صـوفـیـان
غـارت کـنـیـم بــاده و شـاهـــــد بـه بـر کـشـیـم
عـشـرت کـنـیـم ور نـه بـه حـسـرت کـشنـدمـان
روزی کـه رخـتِ جـان بـه جـهـانی دگـر کـشـیـم
25 مارچ 2011, 12:55, توسط صالح
هر نوشته آقای محترم راوش عالی است ، مطالعه آن لذت بخش است و درخور ستایش
من فقط برای فعلا دو مسله را ذکر میکنم
یکی دو مثال حالا میاورم و اگر کسی آرزو داشت بقیه آنرا هم مینویسم
فروردین:
در اوستا و پارسی باستان فرورتینام، در پهلوی فرورتین و بلاخره فروردین گفته شده . بنا به عقیده پیشینیان، ده روز پیش از آغاز هر سال فروهر در گذشتگان که با روان و وجدان از تن جدا گشته، برای سرکشی خان و مان دیرین خود فرود می آیند و ده شبانه روز روی زمین به سر میبرند. به مناسبت فرود آمدن فروهرهای نیکان، هنگام نوروز را جشن فروردین خوانده اند.
اردیبهشت:
طبیعت
در اوستا اشاوهیشتا و در پهلوی اشاوهیشت و بلاخره به اردیبهشت تغیر شکل داده شده است — مرکب از دو جزء: جزء اول “اشا” یا راستی و درستی، پاکی و بسیار هم در اوستا به کار برده شده است. و واژه “وهیشت” باشد. صفت عالی است به معنای بهترین، بهشت فارسی به معنی فردوس از همین کلمه است. در عالم روحانی نماینده صفت راستی و پاکی و تقدس اهورامزداست و در عالم مادی نگهبانی کلیه آتش های روی زمین به او سپرده شده است. در معنی ترکیب لغت اردیبهشت “مانند بهشت” هم آمده است
نوت: اینها از مغز و شکم من !!! تراوش نکرده بلکه از نوشته هایدیگران گرفته شده است
با احترام
صالح محمد برفکوچ