
کابل؛ به روایت اول شخص!
نويسنده: علی پيام
كابل پايتخت افغانستان، مظهر شهر نشيني و شهر نمره اول افغانستان، براي هر تازه وارد، قيافهاي است ناشسته و چركين، با كالاي كهنه و پاره و دودزده و خاكآلود، پر از آلودگيها، كثيف و بدبو و تاريك از دود و غبار كه براي مسافر تازه وارد حالت نفرت و استفراغ دست ميدهد؛ اين حس، نخستين كلمه ناخودآگاهي را كه در زبان مسافر جاري ميسازد «لعنت به اين زبالهدان» است، اين يك واقعيت انكارناپذير است و فقط كافي است كه شما در اولين فرصت از كابل خارج شويد و سپس با حس مسافر تازه واردي، وارد اين شهر شويد، آن وقت مواجه خواهي شد با تصوير تهوعآوري از يك شهر بيقاعده و ناموزون و بيقانوني كه قواره خود را به شكل يك يتيم سيلي خورده سر راهي به شما عرضه ميكند و اين يتيم چرك و چتل بدون يك قيم و سرپرست تو را سر خشم ميآورد كه به زمان و زمين فحش و ناسزا بگويي و بعدش يك قوطي گوگرد از جيبت بيرون كني و اين تصوير را در جلو چشمانت آتش بزني و محوش كني تا دودش چشم متوليان بيبرنامه و باشندگان اين شهر را بسوزاند و آتش علمه بكشد ودود پلته پلته سينه فضاي دود و خاك كابل را دريده و پس از ساعتها فقط پشتاره پشتاره خاكستر بماند تا مورخي در تاريخ بنويسد: در يك روز روشن در پاياني ماه ميزان 85 شهر كابل در آتش سوخت.
از ميدان شهر، وارد شهر كابل كه ميشوي، ورودي شهر به تو ميفهماند كه شايد اشتباه آمدهباشي، اينجا شهر گاوها، گوسفندها و حيوانات قابل ذبح است. سرك با ريك قير از ميدان شهر به كابل بخيه خورده و در همان ابتداي شهر، شهر حيوانات را در ذهن تو مجسم خواهد كرد، گاوهاي كوچك، گاوميشهاي مثل پاره كوه، گوسفندهاي سفيد، گوسفندهاي سياه از نژادهاي مختلف، دسته دسته ايستاد شدهاند، براي حيوانات آخور پر از علوفه درست كردهاند و در انبوه گاوها و گوسفندها آدمهايي نيز اضافه شدهاند كه يا صاحبان اين حيوانات هستند و يا به تماشاي شهر حيوانات آمدهاند و يا براي خريد و معامله به همراه موترهاي شان. اين منظره ذهن تو را مخدوش خواهد كرد. آيا اين لشكر گاوها، گوسفندها و شترها براي ذبح آورده شدهاست؟ از همان آغاز ورودي شهر تو را به شهر قسيالقلب رهنمون خواهد كرد و به تو خواهد فهماند كه اين شهر، شهر قصابها و گوشتخواران است و بعدش در پيش چشمانت خون سرخ ميزند، خون فواره ميزند و خون جوي ميكشد و تو در اقيانوس خون شناور ميشوي و بعدش نعشهاي حيوانات ذبح شده را ميبيني كه سرهاي بريدهشان قطاري از سر تشكيل دادهاند و پس اهالي شهر را مشاهده ميكني كه عاشق خون هستند و خونريزي و دلشان ميطپد براي ريختن خون و بريدن سر و پوست كندن.
نخ باريك سرك قير تو را از بين لشكر حيوانات جدا خواهد كرد. دو طرف سرك كاه فروشي است و بعد كانتنرهايي را ملاحظه خواهي كرد كه در دو طرف سرك گذاشتهاند و اين كانتنرها پر است از اجناس فروشي و مشتريان و فروشندگان دودزده و خاك گرفته و آدمهاي بيكاري كه بخشي از كالايشان خاك است و دود، آدمهاي فراموش شدهاي را در ذهن تو مجسم خواهد نمود كه ساليان سال كسي اين قيافهها را غبار روبي نكردهاست! و اين قيافهها سالهاست كه تبديل شدهاند به مجسمههاي گلي دودزده متحرك كه حيران اند در حلقتشان و اينك در دو سوي سرك باريك قير، در ازدحام موترهاي دست دوم و ليلامي خارجي كه بيقاعده و وزن و آهنگ در حركت اند و از عقب هر موتر به وزن گاوميشهاي ورودي شهر دود خارج ميشوند، گم شدهاند. اين آدمها شايد خودشان را نيز فراموش كردهباشند كه در كجاي موقعيت تاريخ و زمان قرار دارند.
دو طرف سرك خامه است، حركت موترها خاك به سر ميكند و ورودي شهر تصوير يك شهر خاك و دود را در ذهن تو مجسم خواهد نمود و قطع پيدا خواهي كرد كه تو نيز در اين فضا محو خواهي شد و تو هم به مجسمه گلي تبديل ميشوي. ازدحام موترها، تردد بيهدف آدمها، دكانهاي پيش ساخته فلزي لب سرك، كراچيهاي سوداگران دوره گرد، دستفروشان، آلودگي وحشتناك صوتي كه از هر دكانك و دخمه صداق موسيقي هندي، ايراني و افغاني بلند است و تا تبليغات بيسر و پاي تجاري، خصوصاً تبليغات دكانهاي مخابرات كه در هر قدمي آدم شهر را ويرانه كردهاست و تا آرنگ رانندگان كه اول فرهنگ موترداري را ياد نگرفته و پشت فرمان نشسته و دم بدم بوق ميزند، از كابل، يك محله بيقواره ساختهاست.
منظره ورودي شهر كابل فحش (بزرگترين توهين) آشكاراترين خيانت به مردمان افغانستان و پايتخت كشور است. با خودت خواهي گفت: بر طراح اين منظره لعنت! اين منظره را كدام خبيث روي اين بوم طراحي طرح كردهاست؟!از ورودي شهر تا چوك كوته سنگي به تو ميفهماند كه در قلمرو سلطنت كراچيوانها، دستفروشان، بولاني سازان، موترهاي دودزا، دكانهاي بيقواره و بد ريخت لب سرك كه از كانتنر و يا دو شاخه چوب ساختهاند، سركها و حاشيههاي جارو نزده و پر از اشغال و كثافات، وارد شدهاي. در پشت نماي كراچيها و دكانها تعميرهاي خاكگرفته و دودزده نيز پديدار است كه مجموعه از يك نماي نامناسب از ورودي پايتخت يك كشور در پيش چشمان تو به تصوير ميكشد. در كوته سنگي كه ميرسي سوالاتي در ذهن تو مجسم ميشود:
1- آيا انتقال گاوها و گوسفندهايي كه در محل ورودي پايتخت اطراق كردهاند به يك نقطهاي از حواشي شهر، خرج گزافي دارد؟ آيا در اين مديريت كوچك و رهبري ورودي شهر بايد چشم به جيب كدام دونر و يا تمويل كنندهاي باشيم؟ يا بي توجي بيش از حد مسؤولين مبلمانشهري و عدم مديريت و رهبري موجب اين فضاي بيقواره شدهاست؟
2- آيا كدام نهاد بهطور مشخص مديريت و برنامهريزي مبلمان شهري را عهدهدار است؛ تا دو دسته يقةآن عاليجنابان را بگيريم كه برادر!ما آبرو و حيثيت شهر نشيني داريم. بيا تو را به حيثيت شهر مداري تان قسم، كمي به فكر منظرة اين شهر باش تا اقلاً خارجياني كه به پايتخت ما مي آيند به ريش ما نخندند؟
3- آيا رعايت نظم، پاكي و بهداشت عمومي هم خرج دارد؟ در اين موضوع هم منتظر كدام پروپازل و يا تخصيص باشيم؟
4- آيا طرح « رفع سد معابر » ورودي شهر پايتخت به دوش كدام نهاد و تشكيلات دولتي و خصوصي است و چه نهادي پاسخگوست؟
5- آيا پاسخگويي به سوالات اين شهروند كابل به عهده چه نهاد و يا شخص خواهد بود؟
ايم مطلب از نسخه ی اول کابل پرس? به اين نسخه منتقل شده است. کابل پرس مطالب منتشر شده در نسخه ی قبلی را به مرور به نسخه ی جديد منتقل می کند.

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره
این کتاب را بخرید
پيامها
14 دسامبر 2007, 04:07 , توسط عبدالسلام
عزیز! اگر شما همان علی پیام هستید که در هفته نامة آفتاب سمت معاونت را بدوش داشتید، تعجب می کنم که چگونه به شهری که شما را پناه داده بود، این همه بد و بیراه نوشته اید؟
علی جان!
کابل زیباست، زیباتر از آنچه در تصور تو می گنجد؛ ولی برای شهریان کابل، نه برای آنانی که بیایند و قضیه یی برای خود شان درست کنند و بعدش بروند و پناهنده شوند. این کار را شما کرده اید!
کابل دوستداشتنی است، شهری که 30 سال زیر بار جنگ قرار داشت، هنوز هم زیباست. باور دارم اگر نیمی از بار آن جنگ، بر دوش هر شهری دیگر بیفتد، آن گاه سخنان شما در موردش صدق می کند؛ ولی کابل هنوز مردانه و استوار ایستاده است و تاریخ خود را رقم می زند.
14 دسامبر 2007, 09:41 , توسط رمضان خدادادی
دوست عزیز عبدالسلام در سخنان ایده آل آقای پیام کدام اهانت به شهروندان کابل و هیچ شخصی دیده نمیشود، بلکه ایشان از روی دلسوزی منحیث یک تبعه این کشور خواسته است به مسولین خاطر نشان کند، شما های که خود را روسا و وزرا میدانید، کمی به فکر این کشور لا اقل پایتخت باشید. این هیچ گونه فخر فروشی نیست بلکه از یک وجدان آگاه و بیدار سر چشمه گرفته است، و خیلی هم قابل تقدیر است. در این هیچ کسی شک ندارد که 30 سال جنگ در کشور بوده اما در طول شش سال که کابل از امنیت نسبی بر خوردار بوده مسولین حتی ابتدایی ترین کار را برای این شهر انجام نداده اند. اما جالب این جا است که شما از چه چیزی در این نوشته دلخور شده اید. یا نکند که شما خود را به کشوری از تنبلی رسانده نتوانسته اید حالا بر دیگدان رشک میبرید. خدا کند که آزرده نشده باشید گرچه میدانم که میشوید چون از جناب پیام ازرده شده اید که اصلا شما مخاطب ایشان نبوده اید. با سلام به تمام دوستان که این جا سر میزنند.
15 دسامبر 2007, 01:04
پیام عزیز سلام؛
مطالب شما را به دقت خواندم، گفته های شما واقعیتی است انکار ناپذیر اما از شهر و مردمانی که بیش از سه دهه، جز جنگ و خونریزی چیز دیگری ندیده اند چه انتظار دارید؟ ولی این من و شما هستیم که باید فرهنگ شهری و شهر نشینی را به نحوی به این مردم بیاموزیم، چطور و چگونه، امیدوارم در دیگر یادداشتهای شما راه بیرون رفت از این مشکلات را ببینیم.
با تشکر برادر شما "فرزام"
15 دسامبر 2007, 04:20 , توسط علیشنگی
جناب علی !
شما به شهرزیبای کابل و ساکنان غیور آن از یک دید کاملا بدبینانه و توهین آمیز نگاه نموده اید بنظر من این شهر تاریخی و مردم زحمتکش آن شایسته همچوقضاوت مغرضانه که شما در مورد آن نموده اید نمی باشند ، آرزوی به آتش کشیدن شهر کابل را قبل از شما دیکتاتور نظامی پاکستان جنرال ضیاالحق نیز در سر داشت که این ارمان وی بعد از مرگ وی طی سالهای ۹۶-۹۲ تا اندازه ء عملی گردید و اکنون شما میخواهید بقیه آرمان وی را کاملا تحقق ببخشید.
هنوز اثار و زخمهای حملات راکتی و سلاح ثقیله که بوسیله گروه های تفنگدار از چپ و راست بر این شهر وارد گردیده التیام نگردیده است که اینک شما ارزوی سوختاندن آنرا نموده اید.
جناب علی ! این کراچی وانها ، دوره گردان، دست فروشان و بولانی سازان شهر مردمان زحمت کش و شرافتمند وطن ما هستند که از بام تا شام برای خانواده و اطفال خویش رزق حلال کمایی مینمایند نباید بخاطر عدم توجه حاکمان وقت به حل مشکلات شهري مردمی را که طی سه دهه با استقامت و پایداری در برابر کوهی از مشکلات استادگی نموده اند توهین نمود.
من برخلاف آقای پیام عقیده دارم که شهر کابل علی الرغم همه نابسامانیهای آن که تااندازه ء در سطوح مختلف در هر شهر بزرگ وجود دارد اکنون به یک شهرپر تحرک و فعال مبدل گردیده است این حالت را وقتی میتوان بخوبی درک نمود که کابل امروز را با شهر ارواح سالهای ۹۴ و یا کابل امروز را با کابل خمود و جمود تحت تسلط طالبان که بیشتر به شهر سکوت و شهری با مردمانی ریش های بلند طالبی آنزمان مقایسه کرد.
15 دسامبر 2007, 11:30 , توسط رمضان خدادادی
واقعآ سطح درک و بینش در کشور ما به چه اندازه پایین است. بدون اینکه مطلب رادرک کنیم، شروع به بستن اتهام به یکدیگر داریم. خوب افغانستان است نمیشود کاری کرد اگر میشد که امروز وضع ما بدین منوال نبود.
16 دسامبر 2007, 07:38 , توسط علیشنگی
آقایان خدادادی و جاغوری.
اگر به نوشته آقای پیام دقت شود همه نامه آن مملو از احساس نفرت و بدبینی نسبت به شهر کابل و شهروندان آنست وی در این راه آنقدر پیش میرود که ادعا دارد هنگام ورود بکابل " براي مسافر تازه وارد حالت نفرت و استفراغ دست ميدهد" و نخستين كلمه ناخودآگاهي را كه در زبان مسافر جاري ميسازد «لعنت به اين زبالهدان» مگراین خود توهین به شهروندان کابل و این شهر تاریخی نیست در حالیکه بارها دیده شده هموطنان مان وقتی بعد از سالها دوری و هجرت بکابل بازگشته اند از فرط خوشی گیرسته اند وخاک وطن شانرا چون توتیای چشم هنگام ورود بوسیده اند. برای من مشکل است درک نمایم که چرا محترم پیام نسبت به کابل و ساکنین آن تا این اندازه احساس نفرت بدبینی دارند.
البته بنده در این مورد با ایشان همنوا هستم که متصدیان امور همانگونه که در سایر بخشها هیچگونه موفقیتی نداشته و بلیونها دالر پول کمکهای جامعه بین المللی را بهدر داده اند در بخش خدمات شهری از قبیل ترانسپورت ، کانالیزسیون، تهیه برق آب وغیره نیز کدام دستاوردی ملموسی ندارند.
و اما در مورد سوال محترم جاغوری صادقانه عرض می شود که بنده به هیچکدام از آن گروه ها متعلق نبوده وقتی با نظرات جناب پیام موافق نبوده آیا الزامی است که در جمله جنگسالاران دیروزی ویا چوکی نشینان امروزی باشم؟
متاسفانه با همه هوشیاری نادرست تحلیل نموده اید.
کامگار باشید.
2 اكتبر 2008, 12:07 , توسط كوهنشين
آقاي علي شنگي عزيز! شما كه فرموده ايد: "جناب علی !شما به شهرزیبای کابل و ساکنان غیور آن از یک دید کاملا بدبینانه و توهین آمیز نگاه نموده اید..." همان كلمه اي كه خيلي بدم مي آيد اصطلاح غيور افغانيگي است. غيرت افغانيگي چتل ترين لغتي است كه در ترمينولوي اين قوم نهفته است. با درودها بر شما