شرحی برابیات یک غزل از نیای معانی (بیدل)
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
"موجِ خونم هرقدر توفان نما خواهد شدن
حقِ شمشیرِ تو رنگین تر ادا خواهد شدن"
شمشیرِ جفای معشوق برای رنگینی اش، موج توفان گونه ی خون عاشق را می خواهد. باتوجه به این بیدل می گوید: برای ادای حقِ شمشیرِتو(که اشاره به جفای معشوق است) ورنگینی آن، موج خونم هرقدر توفان کند، بی تردید این چیزی جز رنگین تراداکردن حق شمشیرجفای تو نخواهد بود.(این رویکرد بی گمان بازگوکننده ی همان نگرش باستانی به جفای معشوق است که در شعر پارسی، پیشینه ی کهن دارد ونوعی نگرش شرقی به مسأله عشق وعاشقانگی و معشوق است)
"از تغافل چندبندی پرده بررویِ بهار
چشم واکن غنچه ی بادام واخواهد شدن "
"چشم" باتوجه به همان رویکرد سنتی در شعر پارسی به "بادام" تشبیه شده واصطلاح "چشمِ بادامی" و "بادام چشم" در حوزه ی نگرش شاعران پارسی زبان وپارسی سُرایان هندی سابقه ی کهن دارد مانند:
" زسودایِ چشمِ تو تاکام گیرم
"دوعالم فروشم، دو بادام گیرم"
بربنیاد آن چه گفته شد، نیای معانی (بیدل) خطاب به معشوق می گوید: از فرط تغافل (غفلت) تا چه حد پرده بر روی بهار- که اشاره به زیبایی است- می بندی،پس چشمت را بازکن؛ زیراچشم بازکردن تو شبیه بازشدن غنچه ی بادام است. (که انتهای زیبایی چشم را در یک صنعت تشبیهی قشنگ (یعنی تشبیه چشم به بادام ارائه می کند)
افزون برآن چه اشاره شد، این بیت را می توان از چشم انداز مفاهیم عرفانیِ صرف نیز می توان شرح داد (یعنی این که تغافل می تواند پرده ی حجاب خودی میان سالک وحقیقتِ وحدت الوجود نیز پنداشته شود. بهار هم می تواند به نوعی جلوه ی رنگین حق وحقیقتِ مطلق (خداوند ج) نیز دانسته شود؛بایدگفت گسترده گی این گونه برداشت ها وتلقی ها، وابسته به نوع نگاه مخاطب ونیازتعمیم پذیری آن به مسأله است؛ چیزی که از آن در برداشت های امروزی تأویل هر منوتیک از متن یاد می شود) ؛ اما بربنیاد نگاه نخست در بیت اول(مطلع غزل) من شرحم را صرفن در حوزه ی مفاهیم غنایی بسط می دهم.
"در کمینِ شعله ی هر شمع داغی خفته است
هرکجا تاجی ست آخر نقشِ پا خواهد شدن"
یکی از ویژه گی های شاعران گذشته در حوزه ی شعر پارسی (به ویژه شاعران دبستان هندی) آوردن تنوع مفاهیم در ابیات است؛ یعنی بازتاب رویکرد های غنایی، عرفانی، اجتماعی وگاه سیاسی زمان درشعراست.
بیدل - ونیز صایب- از شمارسخنورانی اند که افزون برمطرح نمودن مفاهیم عرفانی وغنایی، به موارد اجتماعی (و گاه هم سیاسی با همان شیوه ی نگاه خودشان به مسأله) پرداخته اند.
بیدل، در مصرع نخست" در کمینِ شعله ی هر شمع داغی خفته است" به این نکته اشاره می کند که در پشتِ شعله یا آتش فروزان هر شمع که اشاره به قدرت وتوانایی فرد دارد، داغی موجود است؛ یعنی سرانجام هر شعله ی شمع (یاهرقدرتی) به نابودی (داغی) می انجامد و " هرکجا تاجی ست آخر نقش پا خواهد شدن"؛ یعنی هر تاجی که نمادِ قدرت وتوانایی است، آخر زیرِ پا خواهد شد(یعنی نابود خواهد شد). بیدل با این کنایه خطاب به زورمندان می گوید: نباید برتوانایی وقدرت فردی تان غرّه شوید؛ زیرا سرانجام هرگونه قدرت وسیطره جویی (تاج داشتن) به نابودی (نقشِ پا) می انجامد.
"بی تلافی نیست شوقم در تک وپوی وصال
دست اگرکوتاه شد، آهم رسا خواهد شدن"
برای جستجوی عاشقانه وسرانجام رسیدن به وصالِ معشوق، هیچ کوششی بی تلافی باقی نمی ماند؛ زیرا دستِ طلب (خواهش) اگر کوتاه شد؛ یعنی نارسایی کرد برای رسیدن به وصل، "آه" که نشانه یی از عجز ومظلومیت عارفانه است، می تواند اثرگذار افتد.
بی شبهه در مصرع دوم این بیت،"آه" شاعرانگی قشنگی ایجاد کرده است. "آه"، معمولن از دل شکسته ومجروح برمی خیزد، واین درست نقطه ی برانگیختن عاطفه ی معشوق (چه این معشوق مفهوم لاهوتی وچه ناسوتی داشته باشد)است.
"در بیابانی که دل می نالد از بارِ غمت
گرهمه کوهست پامالِ صدا خواهد شدن"
"بیابان" این جا به معنای گسترده گی ووسعتی است برای جستجوی معشوق ونیز نشان دادن دشواری هایی که فرا راه عاشق در آن جغرافیای گسترده وجود دارد.
بیدل با توجه به این مسأله می گوید: از فرطِ بارِغمی که در بیابان بردوش دل است ودل برای یافتنت با این همه مشقت (بارِغم) ناله می کند، اگر کوه هم باشد از اثر ناله ی من همه به صدا بدل خواهد شد تا ناله ام را بشنوی والطافی نمایی.
"نیستم بیدل چو تخم از خاکساری نا امید
آخر این افتاده گی هایم عصا خواهد شدن"
مقطع این غزل در واقع، پاسخی ست امید بخش. بیدل می گوید: من مانند تخمی که از خاکساری برزمین می افتد وسرانجام درومی شود، ناامید نیستم ؛ زیرا افتاده گی های من ( عجزم)، می تواند افتاده گی هایم را عصا شود؛ یعنی عجزم سرانجام برای جلب التفات معشوق کارگر می افتد.
پيامها
25 نوامبر 2011, 23:46, توسط baqi samandar
باقی سمندر
چهارم قوس سال ۱۳۹۰ خورشیدی
نوامبر سال ۲۰۱۱ میلادی
سلام به همه خوانندګان ارجمند کابل پرس?
سلام به اقای جاوید فرهاد
تبصره بربیدل نمودن کارمن نبوده ونیست .باهم باز از بیدل بخوانیم ویاد بیدل ودوستدارانش را ازهند تا کابل واز کران تاکران دنیا ګرامی بداریم
غزل شمارهٔ ۲۰۹۲
بیدل دهلوی » غزلیات
بالی از آزادی افشاندم قفس پیما شدم
خواستم ناز پری انشاکنم مینا شدم
صحبت بیگفتگویی داشتم با خامشی
برق زد جرات لبی واکردم وتنها شدم
صد تعلق در طلسم وهم هستی بستهاند
چشم واکردم به خویش آلودهٔ دنیا شدم
آسمان با من صفایی داشت تا بودم خموش
نالهای کردم غبار عالم بالا شدم
از سلامت نوبهار هستیم بویی نداشت
یک نقاب رنگ بر روی شکستن وا شدم
صبح آهنگی ز پیشاپیش خورشید است و بس
گرد جولان توام در هرکجا پیدا شدم
الفت فقرم خجل دارد زکسب اعتبار
خاکساری گر گرفتم صورت دنیا شدم
جام بزم زندگی گر باده دارد در هواست
عیشها مفت هوس من هم نفس پیما شدم
مایهٔ گفتار در هر رنگ دام کاهش است
چونقلم آخر بهخاموشی زبانفرسا شدم
در تحیر از زمینگیری نگه را چاره نیست
این بیابان بسکه تنگی کرد نقش پا شدم
بیدل از شکر پریشانی چسان آیم برون
مشتخاکی داشتم آشفتم و صحرا شدم
آنلاین : شرحی برابیات یک غزل از نیای معانی (بیدل)
27 نوامبر 2011, 19:19, توسط ملا پتائی
بیکاری بد ترین مرض است .
در افغانستان کم پرابلم است که شما پشت بیدل را گرفته اید و یا اینکه عاشق عکس خود هستید باز هم اگر هیچ کار نبود برو نماز بخوان نماز هم خواندی بعدا دعا بکو اگر دعایت قبول نشد باز هم مصاریف یکساله که از اثر زحمت زن و بچه ات بدست امده بفروش و خرچی حج را محییا بکو برو در عربستان به پای وحابیت خودرا لولک بدی گریه بکو تا شاید جنایت که مرتکیب شدی به درگاه عرب ها قبول شود باز که پس امدی خانه خودرا در گیرو بدی و خود را توی بکو و انشالاه به زود ترین وقت مریض میشوی خانه از خانه رفت صحراه از صحراه دیگه هیچ امید نمانده یگانه امید دل تو یک بوتل اب زمزم داری از همان به اندازه یک قوربو چی بینوش البته باید رو به قبله استاده باشی
این اب خیلی تاثیر مبثت دارد زیرا اب زمزم از جمله ابهای سطحی بوده شاید تو بیفهمی که اب سطحی به چه مفهوم.
قرار فرموده عرب ها این اب در 39 مرض دوا میباشد. خلاصه تو میشی ادم بهشتی.
27 نوامبر 2011, 22:30, توسط اهوراهی
آقای ملاپتائی بیشک ملاحانه نویشته اید دوامداربنویسید ملامحمدعمر وامیرالمومنین میشوید