زهاک و تازيان
شاهنامه پس از هزار سال / قسمت چهارم
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
کجا آفريدون و زهاک و جم
مُهان عرب خسروان عجم۱
چنانکه در آغاز نسک ياد آور شدم، اين نوشته به دين و باور کسی کاری ندارد. سخن بر سر فرهنگ بهره کشی است که از آن در سرگزشت ايران و شاهنامه ياد شده است.
در سرگزشت های جهان و ايران آمده است، که ايرانی ها به سرزمين های بسياری لشکر کشيده اند و سرزمين شان هم ميدان لشکر کشی مردمان بسياری بوده است. آنچه شگفت انگيز به ديده مي خورد و خرد را موشکاف می سازد، اين است که چرا زهاک فردوسی وابسته به دودمان های چين، روم، يونان و توران که به راستی به ايران لشکر کشيده اند و سرزمين ايران را به خاک و خون کشيده اند، نيست؟ چرا زهاک فردوسی، تازی است و نه تورانی يا زاده ی هرکُل، سکندر و يا چنگيز؟ با آنکه تورانيان، روميان و يونانيان هيچگاه در لشکرکشی از غارت و سوختن و کشتن دريغ نکرده اند.
آيا گفته ی فردوسی، که گويا زهاک هزار سال فرمان ميراند، آشکار شدن نگر و ديدگاهش است، که پس از هزار سال مردم آگاه می شوند که زهاک يک پديده ی تازی و تازی همان زهاک است، که بايد از آن پديده ی مار به دوش مغزخوار دوری جست؟:
چو زهاک بر تخت شد شهريار
بر او ساليان انجمن شد هزار۲
باری، در بخش فرمانروايی جمشيد و شاهنشاهی يزدگرد سوم همگونی ها و پيوند های جدا ناپزيری نهفته است، که بدبختانه تا اکنون پوشيده مانده است.
جمشيد و يزدگرد سوم، دو شاهنشاه بخت برگشته ای اند که به تخت نشستن هر دو با چنان شادمانی آغاز می شود، که يزدگرد کلاه بزرگی به سر می نهد و خودش را فرزند پاک نوشيروان می داند:
چو بر خسروی تخت بنشست شاد
کلاه بزرگی به سر بر نهاد
چنين گفت کز دور چرخ روان
منم پاکفرزند نوشيروان۳
و جمشيد با شکوه يزدانی بر تخت می نشيند و مي گويد:
منم گفت با فره ی ايزدی
همم شهرياری و هم موبدی۴
ولی پادشاهی شان به چنان بدبختی يی می انجامد، که هر دو فرسنگ های بسياری را بی يار و فريادرس می گريزند و دشمن تا دم ريختن خون، در پشت شان می تازد. به دنبال يکی زهاک بن مرداس می تازد و ديگری را زهاک بن قيس دنبال ميکند. (چون زهاک بن قيس شل بود، به احنف نامدار شد) احنف يا زهاک بن قيس سرلشکری بود، که به پشت يزدگرد سوم از شهری به شهری تا مرورود تاخت. او شهر های اسفهان، هرات، مرو و بلخ را زير فرمانش آورد و سپس به مرورود تاخت و در آنجا جايگزين شد۵.
جمشيد کلاه و تخت را به تازيان واگزاشت و به سوی چين گريخت:
برفت و بدو داد تخت و کلاه
بزرگی و ديهيم و تخت و کلاه
نهان گشت و گيتی برو شد سياه
سپردش به زهاک تخت و کلاه۶
يزدگرد سوم هم کلاه و تخت را به تازيان گزارد و به سوی چين ره گشود:
کنون داغ دل پيش خاقان شوی
از ايران سوی مرز توران شوی۷
همگونی ديگر در اينجا نهفته است، که مردم ايران از هردو شاهنشاه دوری مي جويند و پيمان می شکنند. در زمان جمشيد:
يکا يک از ايران برآمد سپاه
سو تازيان برگرفتند راه۸
در زمان يزدگرد سوم:
نگون سار شد تخت ساسانيان
از آن زشت کردار ايرانيان۹
و چون هر دو به سوی چين می گريزند، خون هر دو شاهنشاه در کنار رود خانه روان می شود، در کنار مرورود و رود چين، که به نگر من همان هم بايد مرورود باشد!
جمشيد پس از ساليانی از پهلو دونيم می شود:
سدم سال روزی به دريايی چين
پديد آمد آن شاه ناپاک دين۸
به اره مر او را به دو نيم کرد
جهان را از او پاک و بی بيم کرد۸
يزدگرد سوم هم پس از چند سالی به پهلو تيغ مي خورد:
يکی دشنه زد بر تهيگاه شاه
رها شد به زخم اندر از شاه آه۱۰
هنگامی جمشيد کشته می شود، آيين فرزانگان ناپديد می شود:
نهان گشت آيين فرزانگان
پراکنده شد کام ديوانگان۸
و زمانی يزدگرد سوم کشته می شود، آيين مهر از ميان آزادگان گم می شود:
دگر گونه شد چرخ گردون به چهر
از آزادگان پاک، ببريد مهر۱۱
پس از جمشيد، دانش و هنر ارزشش را از دست مي دهد و دروغ جای راستکاری را مي گيرد:
هنر خوار شد، جادويی ارجمند
نهان راستی، آشکارا گزند۸
پس از يزدگرد سوم، خردمندان سرنگون و بدان جانشين شان می شوند:
هر آنکس که بود بد هنر برگزيد
بدانسان که از گوهر او سزيد
خردمند را سرنگون سار کرد
بدان را به هر جای سالار کرد۱۲
زهاک به دو خوبروي پاکيزه ی خاندان شاهنشاهی دست می درازد:
دو پاکيزه از خانه ی جمشيد
برون آوريدند لرزان چو بيد۸
ورقا ابن نصر در بيکند سغد، دو دختر زيبای اندربيکند پارسی را از خانه بيرون می کشد. مرد پارسی می گويد: در ميان اين شهر بزرگ چرا دختران مرا می بری؟
ورقا ابن نصر پاسخی نمی دهد. اندربيکند پارسی با کارد بر او می جهد. ورقا ابن نصر کشته نمی شود. و چون قتيبه از اين کنش آگاه می شود، فرمان می دهد که مردان بيکند را سر بزنند، دارايی را به تاراج (غنيمت) ببرند و شهر بيکند را به ويران بسازند۱۳
جميشد دين و کشور داری را از هم جدا می سازد:
گروهی که کاتوزيان خوانيش
به رسم پرستندگان دانيش
جدا کرد شان از ميان گروه
پرستنده را جايگه کرد کوه۱۴
در زمان يزدگرد سوم هم بايد چنين چيزی پديدار بوده باشد، زيرا پس از يزدگرد سوم سخن از در هم آميختن دين و کشورداری است:
کنون زين سپس دور ديگر بود
سخن گفتن از تخت و منبر بود ۱۵
۱ شاهنامه برگه ۵۴۴
۲ شاهنامه برگه ۹
۳ شاهنامه برگه ۵۱۹
۴ شاهنامه برگه ۷
۵ تارنمای اعلام
۶ شاهنامه برگه ۹
۷ شاهنامه برگه ۵۲۲
۸ شاهنامه برگه ۹
۹ شاهنامه برگه ۵۱۹
۱۰ شاهنامه برگه ۵۲۵
۱۱ شاهنامه برگه ۵۱۹
۱۲ شاهنامه برگه ۵۲۶
۱۳ تارنمای کوروش پرست: اعراب با ايران چه کردند
۱۴ شاهنامه برگه ۷
۱۵ شاهنامه برگه ۵۲۷
پيامها
11 دسامبر 2011, 23:09, توسط ديدبان
مقايسه بسيار جالبی است.