افغانستان
بازسازی ملت نو
کامران
ميرهزار
editor@rahapen.org
ملت ها آيا تنها
در دايره ی جغرافياست که تعريف می شوند؟ مثلا اينجا افغانستان
است، مثلا ايران، عراق، هند، پاکستان يا هر جغرافيای ديگری که
اهالی سياست رسم کرده اند؟ قطعا می توان دامنه ی گسترده تری از
ملت رسم کرد و بی اعتنا به جفرافيای اهالی سياست به لايه های
ژرف تر ملت سازی بپردازيم. وقتی ژرف تر به افغانستان امروز
بنگريم، ديگر نمی توان ملت سازی را در اندازه ی اهالی سياست
محدود کرد. خوشحالم اکنون مجالی برای طراحی نو ملت بدست آمده
است و برای اين مهندسی مسايلی طرح می شود که سال ها در سرزمين
ما ناديده گرفته شده ، به چشم نيامده است و يا زمانی که می
خواست سخن بگويد، سرکوب و سانسور شد. افغانستان يا مرزهايی که
اهالی سياست بر آن نام افغانستان را گذاشته اند، در اين گفتگوی
من و شما بايد مفهوم خود را دگرگون کند و ما به صورت بندی
ديگری از اجتماع انسانی مان بيانديشيم. درست است که ما در
بخشی از اين پيکر تکه تکه هنوز به شکل کاملا سنتی آن زيست می
کنيم، در زندگی کوهستانی يا بين کوچی ها يا حتا گاهی در شهر ها
هنوز جهان مفهوم خود را نگسترانيده و به همان مقدار خواست ها
محدود مانده است. اکنون ما چگونه می توانيم پل هايی را متصور
شويم که بتواند تکه ای را به تکه ای ديگر وصل کند و خود را
بگستراند؟ اين يک روی ماجراست ، وقتی که ما افغانستان را از
محدوده ی افغانستان اهالی سياست بيرون می آوريم، افغانستان
چهره ی ديگری به خود می گيرد. مرزهای اهالی سياست ديگر کارا
نيست و يا اينکه در اين شتاب جهان ، اهالی سياست با نيرنگ های
تازه تری بازی می کنند که باز به گمانم فرزندان ماکياولی در
برابر اجتماع نو انسانی ناتوان خواهند بود، مگر که خود را
دگرگون کنند و وسعت انسانی به خود بگيرند.
حال اين اجتماع
انسانی چيست که از قلمرو سياست فراتر می رود و مرز ها را در می
نوردد؟
- مهندسی انسانی
که بتواند در دل زمان ميانبری زند و ابتکار ديگری گردد.
لختی درنگ در
خودمان بيفکنيم؛ اندازه ای درنگ که بتواند ما را به خودمان باز
گرداند . افغانستان ديگر تنها آن چيزی نيست که مثلا در قانون
اساسی اهالی سياست است. حدود افغانستان، به اندازه ی همه ی
ماست که در سرتاسر اين کره ی خاک زيستن می کنيم. آوارگی سال ها
به ما اين امکان را داده است که حدود افغانستان را فراتر از
مرزهای اهالی سياست به گستره ی انسانی وصل کنيم. خشونت، ما را
طی چند دهه از هم جدا کرده بود و ملت ما، ملتی تکه تکه بود که
مفاهيمی چون کشور، غرور ملی و آبادی از بين رفت. در اين شرايط
آيا بازگشتن به کشور و غرور ملی ست که ما را به جلو می راند،
وقتی که تمدن انسانی در جهان نو با مفاهيم تازه تری برخورد
کرده و انديشه هايی آفريده که غرور ملی و دلبستگی به جغرافيای
اهالی سياست در آن جايی نخواهد داشت. ممکن است که غرور ملی و
کشور بتواند برای چند گام ما را از درگيری های بين خودمان جدا
کند اما اين به نسبت پيشرفت انسانی ناچيز خواهد بود. البته من
اينجا ميان غرور ملی که بواسطه ی آن جغرافيای اهالی سياست خود
را پيش می کشد و زادگاه تفاوت قايلم. زادگاه موضوعی شخصی ست که
افراد می توانند دلبستگی خود را به آن نشان دهند يا با آن برای
خود به نوستالوژی برسند و نوستالوژی همچون تمرين درونی بکار
آيد. جغرافيای اهالی سياست که برای ما افغانستان را ساخته است،
پاکستان، هندوستان يا ايران را و همين طور که جهان اول، دوم،
سوم و چه بسا جهان های فرو دست تری را ساخته است .
وسعت انسانی
مفاهيمی فراتر از جغرافيای اهالی سياست است و برای آنچه ما آن
را اکنون ملت نا يک پارچه ی افغانستان می ناميم، مفاهيم انسانی
بيشتر جلوه گر می شود و می تواند آفريده شود. مفاهيمی که در هر
جای کره ی خاک ردی از آن است و ما را در گستره ی وسيعتری ترسيم
می کند. بنابراين تفاوت ما آدم ها منوط به جغرافيای اهالی
سياست نيست و همانطور که جهان مفهوم خود را از رنگ پوست تغيير
داده، ما در چند گام آينده بايد شاهد تغييرات بنيادی تر از
تلقی مفهوم انسان باشيم. بنابراين در جامعه ی نا يک پارچه،
بايد نايک پارچگی را به سکويی برای دستيابی و يا بهتر بگويم
خلق مفاهيم نويی از انسان، بودن و جهان تبديل کنيم. برای
نخستين گام اين جامعه ی نا يک پارچه بايد بتواند دست به آفرينش
بزند. دست به خلق در تمام زمينه های آن.
در کنار کشمکش
ها برای کسب قدرت در پايگان های گوناگون جامعه ی مان، نسل جديد
با خصلت های مدرن و نو انديش در حال شکل گرفتن است که متکی به
داشته های خود سمت و جهشی عميق تر ايجاد می کند. بخش قابل
توجهی از اين نسل با آموخته ها و دانشی که در آوارگی کسب کرده
است در اين جامعه ی نو سهيم می شود. زيستن در آوارگی و آميخته
با تبعيد اين خاصيت را داشته است که زمينه های توليد و بوجود
آوردن در عرصه های گوناگون را فراهم آورد. چه در کوره پزخانه
های اطراف قم، کوچه های گلشهر مشهد، چه خيابان های پيشاور،
محلات کويته و حومه ی لاهور. بدن نايک پارچه با نيروی برآمده
از آوارگی، اکنون می رود که شکل تازه ای از ملت را سامان دهد.
قطعا با تعاريف کلاسيک شده ی ملت سازی نمی توان بازسازی ملت نو
را پی انداخت. از سويی افغانستان
در مواجهه با دنيای مدرن نمی تواند متکی به داشته های پيش
باشد. لازمه ی زيستن غير مصرف کننده در جهانی که علم گسترش
يافته است و اسب بخار در لابيرنت های اينترنت مسيرش را کوتاه
کرده است، آفرينش و خلق می باشد. خلق انديشه هايی که بتواند
نابسامانی وارد شدن در جهان مدرن را در سامان انديشه رقم بزند
و اين پرتاب شدن به جهان تکنولوژی از نوع ديگری باشد. قرار
نيست گزارش ژان بودريار درباره ی مواجهه ی کشور جهان سومی با
دنيای مدرن ، درباره ی افغانستان نيز صادق باشد. خب اين ملت نو
برای شکل گرفتن می تواند پايگان های نو و ابتکاری را از ميان
خود برگزيند. حذف پايگان های کلاسيک شده به معنای از دست دادن
پی ها از ميان خود نيست که بل بدست آوردن پايگان های جديد می
باشد که در فرايند ساخت به خودشناسی خاصی می انجامد. مصرف
کننده بودن در جهان مدرن يعنی فرهنگ در هم شکسته، اجتماع و
اقتصاد ناسالم، آلودگی و ضربه ی کاری به محيط زيست؛ توده ای که
در نتيجه ی ناآگاهی بر مشکلاتش می افزايد.
کابل- زمستان 1383 |