|
No Censorship! |
||||||||||||||||||||
| |||||||||||||||||||||
خبری، تحليلی و انتقادی
اشاره: آنچه در ادامه می آيد، نوشته ای است که در شماره آخر مجله پيام زن، ارگان نشراتی جمعيت انقلابی زنان افغانستان موسوم به راوا نشر شده است. اين مقاله همچنين در سايت اين سازمان منتشر شده و ما اينک آن را جهت اطلاع خوانندگان کابل پرس نيز به دست نشر می سپاريم. گرچه دراين نوشته بودن هيچ منطق و استدلالی جز توهين و فرافکنی راوا چيز ديگری نيست اما کابل پرس بدليل اعتقاد به آزادی بيان و برای اينکه صدای راوا نيز انعکاس يابد، آن را نشر می کند. اين نوشته همچنان که درآن آمده پاسخی است به نوشته ی "راوا اپوزيسيونی نه چندان نيرومند" . اين مقاله را نيز می توانيد از اين جا مطالعه کرده و خود قضاوت کنيد برای نوشتن نظراتتان نيز می توانيد اينجا را کليک کنيد. کابل پرس
بارنترابين رئيس مركز پژوهشهاي استراتژيك پوهنتون نيويارك و كارشناس امور افغانستان گفت كه «اقتصاد افغانستان، اقتصاد معتاد به مواد مخدر است.» («بيبيسي فارسي»، ۵ دسامبر ۲۰۰۵) ولي واقعيت اينست كه با هجوم و تسلط بنيادگرايان و سپس نيروهاي خارجي، نه صرفاً اقتصاد كه همه چيز اين كشور مافيايي شده است. اكثريت اعضاي پارلمان جنايتكاران شش قاته اند؛ آقاي كرزي جاسوسانش را زير چپنش پت ميكند؛ دزدانِ بليونها دالر با خاطر آسوده و غصب چوكيهاي سفارت و وزارت و رياستها به چاپيدن ادامه ميدهند؛ و ... از فرهنگ افغانستان مخصوصاً تعفن خيانت، ارتجاع و سازشكاري بالاست. كافيست به خودسانسوري مطبوعات غير وابسته به جنايتسالاران و كرزي توجه كرد كه كار شان را چنان با خلوص نيت و دقيق انجام ميدهند كه دولت جنايتسالاران از هر چيز ميترسد غير از اين مطبوعات خنثي و بليگوي و خودسانسور. جريان محققنسب از دو حال خارج نيست: يا مثل صاحبان نشريه «آفتاب» نقشهي رفتن به اروپا و امريكا را داشت يا اينكه در پي كسب شهرتي آسان بود كه به آن رسيد. در غير آن او بايد ميدانست كه امروز صدور «حكم ارتداد» نيست كه مردم ما را معذب نگه ميدارد، بلكه جنايتسالاران سني و شيعه اند كه خرمستي ميكنند؛ بايد قبل از هركس و هر چيز آنان را افشا كرد و به جنگ شان رفت. خوب بود او دستهاي خونپر هاديشينواري، داكتر عبداله، قانوني، فهيم، سياف، آمنهافضلي و... را رو مينمود. محققنسب مخصوصاً بايد درباره جنايتهاي خليلي، مزاري، محقق و انوري مينوشت تا مردم بين او و قلمبدستاني كه خود را به جنايتكاران سني يا شيعه فروخته اند، فرق ميگذاشتند. به جاي ۱۵ صفحه نوشتن درباره ارتداد، خيلي ارزش داشت اگر دنبال زنان قرباني بيناموسان «ائتلاف شمال» ميرفت، مسئله آنان را از زير خروارها خاك و لوش و توطئه دولت كشيده و به عنوان وكيل مدافع رحيمهها و آمنهها و قربانيان ديگر، دولت عوامفريبِ جنايت پيشگان را در سطحي جهانی رسوا می نمود؛ و سرانجام زيبنده اين بود كه به جاي نقلقول آوردن از موسوياردبيلي روي جنايات او و رژيمش روشني ميانداخت چرا كه در اين روزگارِ خيانتكاري و مصلحتجويي مطبوعاتچيهاي «ائتلاف شمال» و روشنفكران اخته، اشاره به فاشيزم مذهبي ايران همانقدر «تابو» انگاشته ميشود كه اشاره به وزيران جنايتكار در كابينه. گرفتاري آقاي محققنسب ميتواند بچه ترسانكي هم تلقي شود كه جنايتسالاران هر چند وقت به آن توسل ميجويند تا كسي جرئت نكند به تيغِ در دستِ اين خاينان كه رويش آيت و حديث حك كرده اند، به اعتراض برخيزد حتي اعتراضي ملايي از نوع محققنسب. به هر حال قضيه محقق نسب از شهامت او حکايت نمی کند. ولي مثال بارزتر و تازهتر و چه بسا خطرناكتر ويروسي كه فرهنگ و مطبوعات كنوني افغانستان را عليل كرده يكي هم هفتهنامهي «چاي داغ» از كامرانميرهزار است كه چند ماه پيش با لاف «تحولي در عرصهي مطبوعات افغانستان» به بازار آمد. نشريه در شماره سوم و چهارماش راجع به «جمعيت انقلابي زنان افغانستان» (راوا) مطلبي آورده كه به همين بهانه ميخواهيم ببينيم «تحولي در عرصهي مطبوعات افغانستان» از كي و براي كيست. اگرچه تنها «فوريه» (به جاي فبروري)، «كرزاي» (به جاي كرزي)، «آمريكا» (به جاي امريكا) و ازين گونه تقليدهاي بوزينهوار در نشريه كافي بود كه با وصف حملهاش به «راوا»، ارزشي به آن ننهيم چون شنيعتر از برخي نشريات ديگر چتلي رژيم ايران را ميبلعد و بناً خود را نزد مردم به يك پيسه ميسازد كه پرداختن به آن لگد زدن به اسب مرده خواهد بود. اما لازم است به آن پرداخت كه علاوه بر ملجأ «كارمند شايسته فرهنگ» شدن، متاسفانه شخصيتهايي مثل داكتر بشردوست را نيز وسوسه ميكند كه در «جشن افتتاح» آن شركت ورزد بدون آنكه به سردبيرش بفهماند كه اگر جدي است و نميخواهد در وراي زمان و مكان افغانستانِ اسيرِ سگان ديوانه جولان داشته باشد، بايد از بكاربرد اصطلاحات ايراني و اكتهاي «پست مدرنيستي» دست كشيده و آگاهانه و ناآگاهانه به مردم سوگوار ما به نام «فرهنگ» و «نوآوري» توهين و خيانت روا ندارد. سراغ نوشتهي «راوا اپوزيسيوني نه چندان نيرومند» و نكاتي در شمارههاي ديگر آن برويم. مينا، مثالِ کيست؟ مقاله اينطور شروع ميشود: «مينا بنيانگذار جنبش انقلابي زنان افغانستان در چهارم فوريه ۱۹۸۷ در شهر كويتهي پاكستان بيرحمانه كشته شد. مينا يكي از مثالهاي آشكاري ست كه بر زن در افغانستان چه ميگذشت و چه ميگذرد.» (۱) (در اينجا و همه جا تاكيد از «پيام زن» است) آقاي ميرهزار، نام ما كه «جمعيت انقلابي زنان افغانستان» است، چرا آن را به «جنبش...» تغيير داده ايد؟ چه مشكلي داريد؟ چه طلسمي در كار است، بيدقتي؟ بيمعرفتي؟ يا صرفاً سليقه شخصي جناب؟ اگر شق سوم درست باشد، در آنصورت زياده از حد از بالا گز ميكنيد. به چه مناسبت و از كجا به خود اين حق را ميدهيد كه به نام رسمي سازماني ۲۸ ساله دستبرد بزنيد؟ و اگر مدعي «خوش سليقگي» ايد بهتر بود به جاي نام زمخت و سازشكار بوي «چاي داغ»، نام مناسبي براي نشريهي خود برميگزيديد و از آوردن «طنز»هاي بيمزه و پوك در آن خودداري ميكرديد. ولي اين ناشي از هر چيزي باشد زياد مهم نيست. مهم اين است كه كاش شما ميفهميديد (يا ميفهميد و خود را به ناداني ميزنيد؟) كه نبايد و نميتوان مينا را «از مثالهاي آشكاري خواند كه بر زن در افغانستان چه ميگذشت و ميگذرد.» مينا در درجه اول مثال ستمزدگي وحشتناك زن در افغانستان نيست. مينا بالاتر از همه به خاطر عقايد انقلابياش و جانباختن در راه آنها، به خاطر ايجاد و رهبري سازماني رزمندهي ضد روسي، ضد پوشالي و ضد بنيادگرايي، به خاطر پيكار آشتيناپذيرش با اشغالگران و سگان شان و فاشيستهاي مذهبي و به خاطر مطرح شدنش در همان اولين سالهاي جنگ ضد روسي به عنوان سمبول مقاومت افغانستان در دنيا بود كه «مثال آشكار» بزرگترين زن تاريخ ميهن ما به شمار ميرود. اگر شما مغرض نميبوديد و به سان هر مرتجع ديگر از آرمانهاي مينا كينه بر دل نداشته و از آنها نميترسيديد، همين وجوه اصلي و ماندگار مينا را برجسته ميساختيد، مينوشتيد كه چرا خاد و حزب گلبدين تشنهي خونش بودند و عقايدش براي «راوا» و جنبش دموكراسيخواهانهي افغانستان بخصوص در اين دورهي سياه بيايماني و انحطاط اغلب روشنفكران که آگاهی و انديشه ی مسلط در جامعه ی ما آگاهی و انديشه ی بنيادگرايان و همدستان غير بنيادگراي شان است، از چه اهميت عظيمي برخوردار اند و برعكس عاميانه و مبتذلانه نمينوشتيد كه او «از مثالهاي آشكاري ست كه بر زن در افغانستان چه ميگذشت و چه ميگذرد». زن يا دختر يا همكاران زن شما هم ميتوانند از «مثالهاي آشكار» سيهروزی زن افغان باشند، اما آگاهي انقلابي و نبرد تا به آخر ميناست كه او را پيشكسوت و پيشقدم ساخته و در قلهي رفيعتري از هم آرمانهايش قرار ميدهد. بيترديد اگر فقط چند ده زن ديگر چون مينا به ظهور ميرسيدند، خوك مستي فاشيستهاي مذهبي لااقل نه آنقدر ميبود كه هست و مثلاً اگر خايني مثل تورناسماعيل جرئت ميداشت زنان را براي «معاينه باكرهگي» از سر سرك بپراند، كم از كم پايش ميشكست كه منحيث وزير به كابل آمده، كابينه را بويناکتر سازد و همدستانش قضا و پارلمان را. ببينيد نويسندهاي مبارز داكتر محمودگودرزي فقيد بر كدام جنبه ها در كار و شخصيت مينا تكيه كرده است. او در مقالهي «مينا زنده خواهد ماند» مينويسد:
«به راستي جاي شگفتيست
كه چگونه يك زن نوجوان بيست ساله به اين
واقعيت دست يافته بود، كه نبايد «از بيم مور
در دهان اژدها شد!» مينا به درستي دريافته بود
كه چنين كاري «دفع فاسد به افسد» ست.
فراخواندن «جمعيت انقلابي زنان افغانستان» در سال
۱۹۷۷
نشان از بينش فراخ و فرداساز مينا بود.
يادگاري كه نام او را در تاريخ كشور
افغانستان و جنبش زنان آسيا و جهان جاودانه
ساخت.... يكي از ارزشمندترين كوششهاي مينا
بنيادگزاري «پيام زن» بود. گمان نميرود هيچ
نشريه و رسانه ديگري در آن دوران با حضور
دشمن، به انداه «پيام زن» در باز تابانيدن
موقعيت مردم افغانستان و بويژه در راستاي
روشنگري زنان افغان تلاش تاثيرگذاري بر جاي
گذارده باشد .... انتشار "پيام زن" در آن
دوران به راستي كاري بود كارستان.» («شهروند»، شماره ۷۵۸، فبروري ۲۰۰۳) آقای ميرهزار چه خوب بود كه خودبيني يا ناآگاهي يا هر دو شما را از آموختن از نوشتهي فوق باز نميداشت. زبان ميرهزار و زبان «واواک» و جنايتسالاران «راوا اپوزريسيوني چندان نيرومند» نيست زيرا «با روحيهاي كلاسيك از مبارزه» و با «همان نگرهي چپ كلاسيك» خود را محدود كرده است. درست است. زيرا «راوا» در شرايطي مبارزه ميكند كه نيروهاي خارجي به سركردگي امريكا اداره دولت را در دست دارند؛ ميهنفروشان پرچمي و خلقي كه براي بقا به تن دادن به هر فحشاي سياسي و خودفروشي حاضر اند، و باندهاي جنايتپيشهي اسلامي زير پر و بال امريكا در اركان اصلي دولت جابجا شده و آزاد اند کماکان به توليد و قاچاق هروئين و به ارتكاب هر بيناموسي و خيانت مشغول باشند مشروط بر اينكه دربارهي نقض حاكميت ملي افغانستان با محكمبندي جاي پاي امريكاييان حرفي خلاف بر زبان نرانند. زيرا «راوا» در كشوري مبارزه ميكند كه به قول خود كامران ميرهزار رئيس جمهور «بيشتر از آنكه رييس دولت افغانستان باشد، گماردهي كاخ سفيد ميباشد»؛ كه بيش از دو هزار اينجو با بليونها دالر به كشوري ويران و گرسنه هجوم آورده و در كابل و اقصي نقاط دام گسترده اند كه هر چه دختر و پسر جوان و تحصيلكرده است، را در خود مستحيل كرده و آنان را با شعار «دالر، مدارا با تسلط امريكا و «ائتلاف شمال»، سجده بر حالت جاري، و قبول فرهنگ تسليم و خيانتِ ميراثي اديبان پوشالي و جهادي» شستشوي مغزي داده و در جامعه رها ميكنند؛ زيرا «راوا» در روزگاري بيرق مبارزه را ميخواهد بلند نگهدارد كه پر مدعاترين قلمبدستان به جاي حمله بر بنيادگرايان، بقاياي پوشاليان و مالكان امريكايي، اروپايي يا ايراني شان، پاچهي «راوا» را چسبيده و ياد گرفته اند كه همچون نرشيرنگارگر يا اكرمعثمان در مقابل موضع قاطع آن، فقط تنبان شان را بكشند؛ زيرا «راوا» در شرايطي بر مبارزه پاي ميفشرد كه اگر از يكسو هر گاه و بيگاه از سوي درندگان طالبي و گلبديني تهديد ميشود از سوي ديگر روشنفكران شرفباختهي حکومتی شده، خاد را در شناسايي و تعقيب اعضاي «راوا» مشورت ميدهند. طبعاً در شرايطي چنين پر درد، از آزادي مافيايي، دموكراسي مافيايي، پارلمان مافيايي، مطبوعات و فرهنگيان مافيايي، «راوا» انتظار ندارد «اپوزيسيوني نيرومند» باشد تا بر پايهي نيرومندياش، روشنفكران چتليخور فرهنگ مذهبي مسلط ايران، و روشنفكران خم چشمِ «قهر» كرده از باندهاي بنيادگرا را هم به هواخواهي از خود بكشاند. ولي چنانچه خيزشهاي مردم خواب آرام بر بنيادگرايان و شركا را حرام خواهند كرد، «راوا» نيز از كوچك به بزرگ و از «اپوزيسيوني نه چندان نيرومند» به نيرومند بدل خواهد گشت. اما در آن هنگام هم اگر انقلابي و پاك باقي بماند، شما و امثال شما آقای ميرهزار از نظرش مطرود خواهيد بود مگر اينكه از جيفه خواری ايران و از جان و جگر بودن با شاعران و نويسندگان خاين مزدور ايران يا روسها و پوشاليان علناً و رسماً و كتباً خط بيني كشيده باشيد. «روحيهاي كلاسيك از مبارزه» و «نگرهي چپ كلاسيك» دزديده شده از آخور ماموران «واواک» و «ساواك» و نويسندگان خادم رژيم ايران است که حين بازپرسی و شکنجه و اعدام رادمردان و رادزنان تسليم ناپذير ايران به عنوان «مبارزه ايدئولوژيکی» عليه آنان به کار می گيرند. اين کلام، ورد زبان تمامی «فرهنگيان» انجمنی و پشتيبابان خادی و «ائتلاف شمال»ی و غربی آنان در رويارويی با «راوا» و ديگر سازمان ها و افراد انقلابی می باشد. ياد تان باشد كه ما با مباهات بسيار خود را متعلق به جبههي دفاع از استقلال افغانستان، مبارزه واژگون سازندهي ضد بنيادگرايان و صاحبان خارجي شان، و جبهه مبارزه براي دموكراسي و عدالت اجتماعي ميدانيم؛ جبههاي كه ايثار در اين پيكار را امري طبيعي پنداشته و قبول آن را مهمترين معيار سنجش يك روشنفكر اصيل از روشنفكري قلابي و حرامزاده و فيلسوفنما ميشمرد؛ جبههاي كه معتقد است بدون قيام سرتاسري مردم ما براي برانداختن جنايتسالاران از مسند قدرت، ستارهي دموكراسي و بهروزي بر فراز افغانستان هرگز نخواهد تابيد. اينها اگر «روحيه» و «نگرهي چپ كلاسيك» باشند، و شما و دوستان تان ميناكابلي و نجلاباختري و كليه شاعران و نويسندگان خادي ـ جهادي و به مرگ سگ و خر «جامعه مدني» و اينجوهاي «فرهنگي» از نوع آيينهي رضادقتيها، آنها را به هر زبان «پست مدرنيستي» با چاشني لحن رژيم ايران يا لحن فرهنگيان خاين وطني، تحقير و تخطئه نموده و كهنه و «از مود افتاده» و «نگره ی چپ كلاسيك» و... نام نهيد، مختاريد. هر چه ميخواهيد گوييد، به شيوه نرشيرنگارگر و اكرمعثمان بگوييد و فوكوياماي وطني شده (هنوز نشنيده ايد؟) و بطلان و پايان كارآمدِ «نگره ی» مذکور را، اگر نه در سطح جهان لااقل در سطح افغانستان اعلام بفرماييد. فقط بدانيد كه براي ما حماسه مقاومت و خون حتي يك زنداني آزاديخواه در قتلگاههاي مثلاً همان ايران كافيست كه بيشتر از پيش به حقانيت «نگره»ي خود پي برده و در راه تحقق آن از مرگ نترسيم و اراجيف تان را برای خود تان بگذاريم. فرق ميرهزار با كاظمكاظميها و ديگر عوامل رژيم ايران چيست؟ ظاهراً نكتهي عمده، «خلاق» و «جديد» در تزهايش اينست كه «در افغانستان شكل بهرهكشي از مردم در حال تغيير است»! خانه پدر و پدركلانهايت آباد كه نگفتهاي اصلاً بهرهكشي از افغانستان رخت بربسته است! ايكاش طوري ميبود كه در دنيا بيخلته فير كردن بازخواست و مجازاتي در پي ميداشت مخصوصاً در ويرانسراي ما كه جبهه فرهنگ تقريباً به طور كامل توسط اراذل «ائتلاف شمال»ي، پرچمي و خلقي، و مزدوران ايران تسخير شده است و هركس هر قدر بلافد و دروغ و اراجيف تحويل دهد و خود را به سبک دستگير پنجشيري به زير پاي يونسقانوني يا به سبک نرشيرنگارگر به زير پاي ملاعمر و به سبک اعظمدادفر به زير پاي رشيددوستم بيندازد، از هيچ سو صدايي برنميخيزد به استثناي «پيام زن» كه فقط يك صداست در سبرهوت ارتداد، بيشرافتي، مصلحتجويي و اختگي روشنفكران. شكل بهرهكشي از كدام طبقه در حال تغيير است، از دهقانان؟ از كارگران يا كسبه؟ در گذشته شكل بهرهكشي چه بود و حال چطور و به كدام سمت است؟ افغانستان كشوري سرمايهداري شده يا امپرياليستي؟ (خواننده عزيز، خنده لازم نيست. سراغ داريم به اصطلاح «چپ»هايي را كه به تقليدي بوزينهوار از اين و آن سازمان ايراني، كشور طالبان و «ائتلاف شمال» و فاقد صنايع و كارگر و با پائينترين سطح درآمد سرانه در دنيا را «سرمايهداري» ناميده و آنگاه مثل طفلكاني نو سر زبان آمده، عليه سرمايهداري شعار ميدهند!) «شكل بهرهكشي» در افغانستان را هر چه ميل داريد بناميد آقاي ميرهزار. ولي صحيح آن بود که به جاي آنهمه افاده درباره زبان فارسي ميكوشيديد بر بنياد تحقيق به جهانيان اعلام داريد كه «شكل بهرهكشي» در افغانستان چه بوده و از کی، چرا و چگونه حالا تغيير كرده است تا حرف تان در اين باب قيافهگيري، «گندهگويي» و تظاهر به وقوف در جامعهشناسي تلقي نميشد. و چقدر وطندوستانه و صادقانه ميبود اگر به عوض آن روده درازي فاضل مآبانه و ميان تهي با مينا جان كابلي درباره زبان فارسي، گفتگويي ميداشتيد درباره مثلاً اينكه چگونه ميتوان مردم را واداشت تا داستانهاي جنايتهاي سياف، خليلي، مسعود، دوستم، رباني وغيره را بيان دارند؛ چقدر شريفانه ميبود كه به جاي ديدن «اثر دست سياه شدهي فردي كه در چاپخانه كار ميكند»، دست سياه تجاوز و خيانت و آدمكشي باندهاي اين خاينان را در جامعهي بيمار و ملوث ما ميديديد. همينطور براي شما حيثيت و وقار به ارمغان ميداشت اگر به جاي زحمت دادن خود و آقاي داريوشآشوري به مصاحبهاي طولاني درباره زبان فارسي (كه بيچاره هيچ گناهي ندارد و نميخواهد در حال حاضر مسئلهاي براي شما و ساير نوابغ ادبي باشد)، از ايشان ساده و پياده ميپرسيديد آيا ميتواند واژهاي پيشنهاد كند كه عمق پلشتي و بدذاتي بيناموسان «ائتلاف شمال» و شركا را در سالهاي امارت خون و خيانت شان برساند كه به زنان باردار ميگفتند «بزاي كه ببينيم»؟ آيا واژهاي را سراغ دارد كه عمق جنايت تجاوز به دختران باكرهي محكوم به اعدام در جمهوري اسلامي ايران را بيان دارد؟ چه شده كه در ايرانِ قتلهاي زنجيرهاي و قصابي دستجمعي هزاران زنداني، اغلب هنرمندان سرشناس براي زندگي و پيكار و مرگ قهرمانانهي زنان و مردان در بند نه شعر ميسرايند، نه داستان مينويسند و نه فلم و تئاتر ميسازند بلكه بنجلهايي مورد تاييد رژيم توليد ميكنند؟ آقاي آشوري چرا عليسپانلو، پرويزخايفي، عليصالحي و چندتاي ديگر براي مسعود سر جنايتسالار و متحد وفادار گلبدين، سياف، رباني، خليلي وغيره جلادان، مرثيه سر ميدهند؟ چرا اسماعيلخويي محو يكي از كثيفترين و بدنامترين عوامل خادي و جمعيت اسلامي ـ لطيفپدرام خوشخانهاي ـ ميشود؟ و كاش شهامت به خرج داده و از او با صراحت ميپرسيديد: آقاي آشوري آيا از قتلعام زندانيان در سال ۱۳۶۷ به درد آمديد؟ آيا دربارهي اين جانفرساترين جنايت اسلامي و ارتباط آن با «مدرنيته» و «جامعه مدني» انديشيديد؟ نتيجه را بفرماييد. و صدها سوال از اينگونه تا مردم و روشنفكران مبارز ايران ميدانستند كه روشنفكران افغانستانِ بنيادگرا گزيده همه از جنس كاظمكاظميها، رهنوردزريابها، خالدهفروغها و ازين قبيل نيستند كه اگر دنيا را آب بگيرد آنان در خواب اند و در ارتباط به آنچه در ايران ميگذرد چشم و قلب و وجداني كلوخي دارند. نكتهي جانبي اينكه تصور نكنيد درج مصاحبه با شخصيت های سرشناس شما به اعتبار و اهميت شما ميافزايد. سگ در سايه شتر راه ميره و ميگه سايه از مه س. اما روشنفكران و مردم آگاه ما هيچگاه آن دو را با هم اشتباه نميگيرند. تز فوق ما را به ياد يكي از مبارزان پر آوازهي ايران در دوران محمدرضاشاه مياندازد كه براي كار انقلابي از اروپا به ايران آمده بود اما پس از دستگيري و تجربه ي شكنجهي «ساواك» تسليم شده و در توجيه تسليم شدنش به رژيم ميگفت كه «ما اشتباه ميكرديم. ايران ديگر كشوري نيمه فئودالي نه بلكه سرمايهداريست»! آن مرتد با به رخ كشيدن «تغيير» در ساخت اجتماعي، ضرورت مبارزه با استبداد را زير سوال برده و مبارزان ايراني در خارج را فرا ميخواند تا برگردند و مثل خودش به دربار تمكين كنند! با کشف شما هم مبنی بر «تغيير در شيوه بهرهكشي در افغانستان»، زمين از حركت باز نخواهد ايستاد. خاينان بنيادگرا و پوشاليان و حتي اعضاي طالبان و حزب گلبدين چنگ بر قدرت دارند، به گفته ی خود تان «رئيس جمهور گماردهي كاخ سفيد ميباشد» و ستم بر تودهها بيداد ميكند. پس اصل مبارزه و تمركز آن بر خاينان بنيادگرا و غير بنيادگرا، «تغيير» نكرده است. مبارزه قاطع عليه فاشيستهاي ديني و شركاي «ليبرال» آنان، به مثابه مبارزهي حياتي و مماتي براي مردم ما مطرح است. بدون مقدم دانستن اين مبارزه و به فرجام رسانيدن آن هيچ تحول اجتماعي مهمي در كشور آنطور كه بايد به بار نخواهد نشست. به همين دليل ما مكرراً گفته و ميگوييم: روشنفكراني كه به هر بهانهاي به شمول بهانههايي با پوشش «عارفانه»، «فلسفي»، «پست مدرنيستي»، «انقلاب در زبان فارسي»، «مهندسي انساني» و... از نبرد بر ضد جنايتسالاران و پدران شان طفره بروند، در تحليل نهايي خاين به اين خاك و خلق در خون و غم تنيده اند. و از همين جاست آقاي كامران ميرهزار که در اوضاعي كه مادرك سرسفيد، خواهرك، برادرك و زن يا فرزند تان را تجاوز جنايتسالاران تهديد ميكند و در اوضاعي كه چنگيزيانی که خون كابل و كابليان را نوشيدند، دوباره بر سر قدرت اند، احكام فيشني شما نظير «زبان فارسي در افغانستان رشدي نداشته است»، «ادبيات در چنين شرايطي ميتواند به زبان سامان دهد و بازيهاي نويي را در زبان ايجاد كند» يا «برخورد طلايي ادبيات نو و آوارگي در جامعهي اكنون ما كارساز و راهگشاست»، كمال بيغيرتي و پرده انداختن بر چهرهي خون آلودهي رباني، سياف، خليلي، قانوني، و... به شمار رفته و آنان را خاطرجمع ميسازد كه شما هم چيزي نيستيد جز مينوت كاظمكاظمي كه به عامل رژيم ايران بودن و به دلالياش براي جنايتسالاران ميبالد. در هنگامهي خوك مستي بنيادگرايان و نوكران مسكو در ۲۵ سال اخير، غير از مافياي هروئين و فرهنگ خادي ـ جهادي، چه چيزي «رشد» كرد كه زبان فارسي كند؟ کی بايد آن را «رشد» می داد؟ هر وقت سايه کرکسان «ائتلاف شمال»، طالبان، گلبدينيها و مزدوران عرب از فضاي ميهن ما تارانده شد و صاحب رئيسجمهور واقعي شديم، آنوقت آقای ميرهزار به خير و خوبي دست و آستين را براي انقلاب كردن در زبان فارسي بر بزنيد كه خندهآور و نفرتانگيز نخواهد بود. لاکن تا آن زمان دندان بر جگر نهاده و جلو افرازات ادبي تان را بگيريد تا مردم شما را حفيظ منصور ثانی يا بيرنگكوهدامني ثاني و يا عامل خاينان شيعه مذهب و رژيم ايران نشناخته و پيشنهادات سوپر انقلابي تان را در باره «رشد» زبان فارسي، پاره پاره كرده بروي تان نزنند. آيا از اتهام «عامل رژيم ايران» بودن از جا ميپريد؟ آرام باشيد آقاي «مهندس»، ميناكابلي، نجلاباختر و همكاران. اگر واقعاً اين اتهام را ننگ و دون شأن تان ميدانيد، بايد از رهنوردزرياب دوري كنيد؛ كاظمكاظمي، خادي حسينفخري، فضل اله قدوسي، فاضلسنگچاركي و ساير جيرهخواران ايران را منحيث عوامل جمهوري اسلامي افشا سازيد؛ سردار واصفباختري، حميرا نگهت سعيدی، سميعحامد، سياهسنگ و تمام مردان و زنان انجمني را محكوم نماييد كه چرا عليه فتواي خميني كلمهاي نگفتند و قهارعاصي را كه به دفاع از فتوا لب گشود، قهرمان خود ساخته ميخواهند از او «مسعود ادبي» تراشيده و بر زمين و زمان مهرش را بكوبند؟ از همه مهمتر شما خود به جاي آن فرمايشات ادبي نامرتبط به مسايل حاد افغانستان بفرماييد بر ضد فتواي خميني و جنايات بينظير رژيم ايران موضع بگيريد تا قبول بتوانيم كه هنوز آنقدر غيرت داريد كه اگر چه حقارت و مكروب «ايرانيزه شدن» را در نوشتههاي تان مزمزه ميكنيد، ولي مرگ را بر كار كردن براي استخبارات جمهوري اسلامي ترجيح ميدهيد. دا گز و دا ميدان خانمها و آقايان! اگر واقعاًً رژيم ايران را همانند طالبان لكهاي بر دامن بشريت ميدانيد، بلافاصله بايد از اينكه سگرت را «سيگار»، كمپني را «كمپاني»، پشاور را «پيشاور» و... نوشته ايد، از تمام خوانندگان و از مردم افغانستان به طور كلي عذر بخواهيد و متعهد شويد كه منبعد در غوطهزدن به خندق سفلگي و ابتذال، حد را مراعات خواهيد كرد! مرتجع در سياست و مترقي در ادبيات؟ فرمايش بعدي: «در حالي كه در افغانستان شكل بهرهكشي از مردم در حال تغيير است و راوا قصد ندارد كه جبههي خود در برابر شرايط جاري و دورنمايي كه تصور ميشود، با نگرههاي نوتر و خلاق پيوند دهد.» باز هم مشتي حرفهاي كلان اما بدون پشتوانهي مستدل. او روشن نميسازد كه «شرايط جاري» چيست و چرا با آنچه كه «راوا» ميبيند در تباين است؟ جناب ميرهزار، «نگره»ی ما را ميدانيد كه: در شرايط جاري در افغانستان مبارزه عليه بنيادگرايان از جنس سني و شيعه اولويت دارد و «دورنمايي را كه تصور ميكنيم» اينست كه با ادامه موجوديت اين طاعونيان هيچ خشتي بر بناي دموكراسي و رهايي زن نهاده شده نميتواند. و هر روشنفكري كه از پيوستن به اين مبارزه سر باز زند، شرافتش را زيرپا ميكند. حال شما بفرماييد ـ هيچ خجالت نكشيد ـ گل و سنبل «شرايط جاري» و «دورنمايي را كه تصور ميشود» در پيوند با «نگرههاي نوتر و خلاق» خود نشان دهيد تا اگر چيزي معادل «فرشته خواندن دژخيم در محلهي شهدا» نبود، به اشتباه خود اعتراف نماييم. «شرايط افغانستان به گونهاي نيست كه بخواهم آن را با شعارهاي كلاسيك شده به عقب باز گردانيم.» مدعی «تحول در عرصه ی مطبوعات» نمی تواند شعارهاي مشخصي از «راوا» شاهد بياورند كه آنها «كلاسيك شده» و جامعه را «به عقب» باز ميگردانند. شعارهاي «راوا» جمجمهي بنيادگرايان و مالكان شان و شاعران، نويسندگان، روزنامهنگاران و هنرمنداني را آماج قرار داده اند كه با گذشتهاي خادي، سگ درگاه جنايتسالاران مذهبي ميباشند؛ شعارهاي «راوا» مردم را به قيام عليه اينان و براي آزادي، دموكراسي و عدالت اجتماعي فرا ميخوانند؛ شعارهاي «راوا» خواستار آنند تا تمام مسئولان مرد و زن باندهاي مسلح جهادي به خاطر خون دهها هزار كابلي، جنايات دهشتناك ديگر و انهدام كابل، نه فقط بايد به محكمهاي بينالمللي سپرده شوند بلكه صدها بليون دالر نيز از حلقوم خود و خيل و ختك شان كشيده شود؛ از شعارهاي «راوا»ست كه دولت كرزي با سازش با جناياتپيشگان «ائتلاف شمال»، طالبان و گلبدين و سرپوش «كميسيون» ماندن بر سر فساد و تبهكاريهاي روزمرهي جنگسالاران، به راي اعتماد مردم خيانت ورزيده و از سطح يك «شاهشجاع ثالث» هم پائينتر سقوط كرده است؛ شعارهاي «راوا» حاكي اند كه با آوردن شماري زنان وابسته به باندهاي جنايتسالار در كابينه و پارلمان،(۲) حقوق زنان تامين نشده بلكه آدمكشان نكتاييپوش با پَتكيدادن اين زنان ميخواهند دنيا را با نمايش بی وقفه ی «آزادي زنان در افغانستان» فريب دهند؛ و... آيا اين شعارها و مواضع، افغانستان را به عقب بر ميگردانند؟ بايد به شيوه کاظمی ها سردمداران جنايتپيشهي «ائتلاف شمال» را ستود و به «رهبري» پذيرفت تا افغانستان پيشرفت كند؟ آقاي ميرهزار، هر مدتی كه لازم باشد گوشكهاي شما را تاب خواهيم داد تا بگوييد كه چطور شعارهاي «راوا»، «كلاسيك شده» اند و افغانستان را به عقب بر ميگردانند اما شعارهاي شما و طلبه شاعران افغاني، لطيفپدرامها، سميعحامدها، نرشيرنگارگرها، لطيفناظميها «مدرن» و پيشرفته اند. اگر خون هم قی کنيد، نمی توانيم بپذيريم که يک شاعر يا نويسنده ی از نظر سياسی مرتجع، می تواند در زمينه آفرينش ادبی، مترقی و مردمی باشد. زمانی مارتين هايدگر فيلسوف آلمانی طرفدار هيتلر، اين «از بزرگترين متفکران ولی از کوچکترين انسان ها»، اظهار داشت: «امروز و در آينده پيشوا (هيتلر) و تنها پيشوا واقعيت آلمان و قانونش می باشد.» فيلسوف فاشيست مدعی شد که می خواست نازيزم را از درون دستخوش تحولی معنوی سازد اما او هرگز معنای «تحول معنوی» را روشن نساخت و تا آخر نور چشم نازی ها باقی ماند. ميرهزار کدام تازيانه را در دست دارد؟ «حقيقت اين است كه راوا در جريان مبارزه نميتواند دست به نوآوري بزند و وقتي نتواند كه از خود خلاقيتي نشان دهد، رفته رفته نيرو تحليل ميرود و با همان تازيانهي هميشگي رانده ميشود.» صحيح. «راوا» در جريان مبارزه بر ضد جلادان مذهبي و روشنفكران شرفباختهي خادم آنان، نه تنها به «نوآوري» از نوع كرزي را «كرزاي» و پشاور را «پيشاور» نوشتن دست نزده و نخواهد زد بلكه آناني را هم كه با يكچنين «نوآوريها» و «خلاقيت»ها از مبارزه قاطع بر ضد هر جنس بنيادگرا و پوشالي شانه خالی می کنند به مثابه جاسوس ايران افشا نموده و خواهد نمود. اگر به اين ترتيب نيروي ما به «تحليل» ميرود بگذار برود، زودتر برود. اين سيهرويی ندارد اما سازش با پوشاليان و جنايتکاران و «ائتلاف شمال» دارد. چون ماهيت دشمن و انبان دشنامگويي و اتهامزنياش هنوز تغيير نكرده است، طبيعي است كه «همان تازيانهي هميشگي» را بخوريم كه خاد ديروز و خاد امروز از «ساواك» ديروز و «واواك» (وزارت امنيت و اطلاعات کشور) امروز به عاريت گرفته اند. ما با زهر اين تازيانههای ارتجاع مدتهاست از طريق اكرمعثمان، لطيفپدرام، نرشيرنگارگر و... آشنا بوده ايم و اكنون از طريق شما با پوشش خيلي «نو»، «مدرن» و «پست مدرن» آشنا ميشويم. باری، شما و همكاران می توانيد ما را «كلاسيك شده» و «ناخلاق» و... بناميد ولي ما اميدواريم از تكرار اينكه شما و نظاير تان با طرح «مهندسي انساني» افغانستان و «مكانيزمهاي نوتري از انديشيدن» و با «فوريه» و «چمدان» و «کرزای» نوشتن تان دست و دُم رژيم ايران ميباشيد، خسته نشويم. ليكن با استفاده از موقع بايد به چند مورد اشاره نماييم كه از «روحيه كلاسيك» عاميانه و سرکاری حكايت دارند. آيا همينها مثال «پيوند دورنما با نگرههاي نوتر و خلاق» اند؟ در شماره سوم و چهارم در اظهارات گلاليحبيب، شفيقهحبيبي و ثرياپرليكا به استثناي يك جملهي گلاليحبيب، (۳) بقيه قطعاتي رسمي و بيارزش حتي بيارزشتر از «گفتگوي ميناكابلي با ميرهزار درباره جنبش ادبيات نو در افغانستان» اند. هر سه قطعه آگاهيبخش ميشدند اگر از گلاليحبيب و ثرياپرليكا ميپرسيديد كه با سابقه پرچمي خود چه برخورد دارند. آيا درست است كه اولي در مجلسي با حضور صدها نفر، گذشتهاش را خيانتبار ناميده است؟ از ثريا جان مخصوصاً پرسيده ميشد كه چه گپ شد که با وجود سابقه ميهنفروشانه اش، به مجرد ايلغار دوم جنايتپيشگان «ائتلاف شمال» به كابل زير سايهي بي ـ ۵۲، يکشبه به ستارهي رسانههاي جهاني بدل شد و بعد هم ديديم كه اتوماتيك در لويه جرگه و... راه يافت؟ شنيدگي، او خواهر عبدالوكيل وزير خارجه سگان روسهاست. موضع او را در مقابل برادر خاينش ميپرسيديد كه با ابراز نفرت توام ميبود يا سفيده مالي بر روي وزير دست نشانده و احزاب پرچم و خلق. اما از شفيقه جان چه بگوييم؛ آيا لكهي پذيرفتن معاونيت دوستم را تا آخر عمر از جبيناش زدوده خواهد توانست؟ از او ميپرسيديد كه در قبول آن پستی چه عاملي نقش تعيين كننده داشت، شخصيت دستآموز شدهي خودش در دوران روسها و سگها؟ ۱۰ هزار دالر پيشكشي دوستم؟ تمايل داكتر محمودحبيبي به تثبيت همبستگي با ياران پرچمي؟ يا چيزي كه مود روز است: خواست و اشارهي «جامعه بينالمللي»؟ ضمناً خواندني ميشد ميپرسيديد كه آيا «جامعه محترم بينالمللي»، داكتر حبيبي را که وزير و والي سگان پوشالي بود، براي مقامي در نظر نگرفته است؟ خلاصه به عنوان يك اصل از زن و مردِ با سابقه ميهنفروشي، بايد سوالهايي را مطرح نمود كه از خلال جواب به آنها بتوان فهميد طرف به خيانتها و جنايتهاي خود يا حزبش چه برخوردي دارد، پشيمان است يا هنوز فيلش ياد هندوستان ميكند؟ شما اين كار را نكرده ايد، چرا؟ آيا طرح اين پرسش ها مغاير پيوند «دورنمايي كه تصور ميشود» با «نگرههاي نوتر و خلاق» است؟ مغاير آشتي شما با ميهنفروشان و جنايتسالاران است؟ آيا آنگونه پرسش ها نوعي «اسائه ادب» به شفيقهحبيبيها، ثرياپرليكاها، نورالحقعلوميها، گلابزويها خواهد بود چرا كه همه كمتر از خادي ـ جهاديهاي انجمني مشاطه گر رژيم ايران نيستند! گفتگوي شما با ميناكابلي به نمايشي دلقكي در مجلس عزا ميماند. ابرازاتي ازين گونه كه: «ما در پرداختن به اين سوي صورتبندي يعني آيندهي زبان، كمكهاي زيادي ميتوانيم به جامعهي زباني در ايران كنيم»، «آوارگي كمك شاياني به ما خواهد كرد كه هم ادبيات را از گزند سطحنگري، شعار و تكرار مكاتب ادبي در ديگر كشورها دور نگاه داريم و هم مشخصههاي خاص زباني دوران نو را بنمايانيم»، «ادبيات براي آفريده شدن ناچار است كه خلاق باشد و بازي نشانهها را به بازي تازهاي تبديل كند»، «ما نميتوانيم بر اساس ضعفهاي علمي يا سليقههاي كج مهندسي ادبيات را پيش ببريم» و... به طور زنندهاي خود بزرگبينانه و متظاهرانه اند، مخصوصاً جايي كه گفته ميشود: «در ايران بدليل نبود منتقد هنوز به هر شعري كه بهم ريختگي وزن و قافيه داشته باشد، شعر نو ميگويند» يا «حتا بسياري كه ادعاي نوگرايي دارند در ايران ناشيانه هنوز به آثاري كه وزن و قافيه ندارد، شعر سپيد ميگويند» يا «حالا ادبيات نو ما در جريان رقابت با ادبيات روز ايران است. كاملاً برابر و با همان توان و داشتهها»! اين ياوه های مريض وار را اگر آدمي از هر كشور ديگر روي زمين بر زبان ميآورد، شايد حق داشت و بايد به او گوش داده ميشد چه ميخواهد بگويد. اما وقتي آدمي از خرابهي نمناك از خونِ افغانستان اينچنين مسخره بلافد، بايد در سلامت عقلي او شك كرد. زيرا او متعلق به كشوريست كه در اين ربع قرن فرهنگ و ادبياتش دستخوش تجاوز و تاراج شد و اغلب اديبانش به سگان رام روسها و پوشاليان بدل شدند يا خود را به فاشيستهاي ديني فروختند؛ كشوري كه در سالهاي اشغال و حكومتهاي دستنشاندهي غيرمذهبي و مذهبي، ادبيات مقاومت از آن سر بر نكشيد؛ پر مدعاترين نويسنده آن كه تازهگيها «متفكر» هم شده به لقب جلف و شخصيتكش «كارمند شايسته فرهنگ» اعطايي بيآبروترين حكومت در تاريخ حكومتهاي دست نشانده ميبالد؛ كشوري كه مرشد و مولای تمامي نويسندگان خادي ـ جهادي آن ـ اكرمعثمان ـ هنوز مشكلات املايي دارد و معني «درد مشترك» شاملو را نميفهمد، حسينفخري شكنجهگر خادش از دوران اشغال تا به حال، همچون مردهشويي كم مزد براي كليه نويسندگان و شاعران پوشالي - جهادي -آنهم با دزدي از اين و آن كتاب- تقريظهاي تهوعآور به نام به اصطلاح «نقد» مينويسد ولي هيچكدام از اين به اصطلاح فرهنگيان آنقدر پابند حرمت اش نيست که انزجارش را از «نقد» و مقد مامور خاد اظهار دارد؛ از الف تا ياي انجمن نويسندگان و اكثريت روشنفكرانش خود را به پاي جنايتسالاران آويخته و در پيراهن دريدن هر چه پر جوشتر براي «مسعود قهرمان» با هم در مسابقه اند؛ كشوري كه كليه شاعران و نويسندگان خادي ـ جهاديش از فتواي تروريستي خميني استقبال كردند؛ كشوري كه طي چهار سال اخير با وصف سرازير شدن بليونها دالر در آن هيچ کتابی از طرف وزارت فرهنگاش منتشر نشده است؛ كشوري كه... در حاليكه در ايران با وصف سايهي ظلمت دژخيمان مذهبي، «فرهنگ بزرگ سخن» و فرهنگ هاي معتبر ديگر، دانشنامههاي گوناگون، تاليفها، ترجمهها، دهها مجله و نشريهي گرانسنگ فرهنگي و سياسي انتشار مييابند علاوه بر چاپ صدها عنوان كتاب و نشريه ی ارجمند در خارج ايران كه بخش اعظم آنها مايهي ضد رژيمي دارند؛ جمهوري اسلامي از مبارزه نويسندگان و شاعران آزاديخواه چنان خوفزده و سراسيمه ميشود كه چاره را فقط در ريختن خون آنان ميبيند. خون مختاری ها، پوينده ها، مجيدشريف ها، زهراکاظمی ها و شاعران و نويسندگان و مترجمان بيشمار ديگر بر درفش سرخ آزادي ايران نقش است. ولي فرهنگيان انجمني ما با فرومايگي غريبي اول چاکر روسها و دست نشاندگان و سپس فاشيستهاي ديني شده و از هر چه مرادف مقاومت و دموكراسي و عدالت اجتماعی بود، رو گرداندند و وظيفه ی ايمانی خويش می دانند تا خون و کثافت را از سر و روی بنيادگرايان و همدستان بليسند. با اين حال كه مدعی «تحولی در عرصه مطبوعات» از «نبود منتقد» در ايران و «رقابت ادبيات نو ما در رقابت با ادبيات روز ايران» صحبت ميكند، فقط بايد به شيوه سردار واصف گفت که: دست مريزاد ميرهزار با اين پر رويی و چشم پارگی! كدام «ادبيات نو ما»؟ ادبيات مردان و زنان خاين، تسليمطلب و معاملهگر انجمنی؟ ادبيات خادي ـ جهادي؟ ادبيات سکوت يا آلوده به هواخواهي از رژيم ايران و بنيادگرايان وطني؟ ادبيات «جامعه مدني»ها كه نمايندگانش همچون كاسههاي داغتر از آش بر هر عمل و نظر زورگويانه، جنايتكارانه و تحقيرآميز امريكا در افغانستان و ساير كشورها مهر تائيد زده و در توجيه آنها بيشرمانه فلسفه می بافند؟ ادبيات نرشيرنگارگرها، خليلهاشميانها، نبيمصداقها، «دعوت»ها و... كه با افتخار خود را به دم طالبان گره ميزنند؟ اين «ادبيات نو» در گورستان افغانستان از كجا روييد يا ميرويد؟ از ب ـ ۵۲ها؟ از «مارشال» ناميدن فهيم جنايتكار؟ از مستي بنيادگرايان در رهانيدن همدستان هروئينسالار و آدمكش شان از محاكمه و زندان؟ از غارت بليونها دالر توسط وزيران، واليان و "مقامات مسئول"؟ يا از مسلط ساختن مافياي «ائتلاف شمال» در پارلمان و راه دادن خاينان پرچمي و خلقي، طالبي و گلبديني در آن؟ در ايران به علت سطح تكامل اقتصادي، سياسي و فرهنگي غير قابل مقايسه آن با افغانستان، جنايتكاران مذهبياش نه صلاح می بينند و نه قادر اند بيشتر از اين سرشت ددمنشانهي شان را به نمايش گذارند. اما در افغانستان، بد ذاتان «ائتلاف شمال» ميدان دار هر بيناموسي و خيانت كه در تصور گنجد هستند؛ سياف و قانوني و شركا لچكانه و آشکارا مردم را تهديد ميكنند؛ اينان می خواهند از برادران ايرانی شان هم پيشی بگيرند. در افغانستان، فرهنگ، با كثافت خادي و پوشالي و اشغالي و «ائتلاف شمالي» و طالبي آغشته شد و بو گرفت. اما دژخيمان ديني در ايران نتوانستند فرهنگ و فرهنگيان را يكسره با زهر و چرك خويش بيالايند. خوب بود به جاي به مصاف طلبيدن ادبيات ايران به طور كلي كه حرفي بسيار غير واقعبينانه و كلانتر از دهان تان است، ادبيات يا به طريق اولي نفس رژيم بيداد و جنايت ايران و تاثير سموم آن بر ادبيات و مطبوعات وطني را به باد افشا و محكوميت ميگرفتيد. يا خوب بود به جاي «ادبيات ما» ميگفتيد «ادبيات کامران ميرهزار، پهلوان تازه از راه رسيده اي كه يك تنه جنبش ادبيات نو را در افغانستان و ايران و تاجكستان و علاقمندان زبان فارسي در سراسر سياره خاكي به راه انداخته و با انجام انقلابي ظفرنمون آن را به ثمر خواهد نشاند»! وقتي فهيم خان در سرزمين طالبزده و «ائتلاف شمال» زده، «مارشال» و قانوني رئيس ولسي جرگه شود، دنكيشوت «ادبي» شدن شما چه مشکلی خواهد داشت؟ تازيانه ی شما عليه «راوا» همان تازيانهی «واواک» و خاد است در پوشی «پست مدرن». ميرهزارِ «جهان وطني»، «ايران وطنی» يا بيوطني؟ در شماره سه و چهار «چاي داغ»، گرداننده غير از اكتهاي «تئوريسن» ادبي و آغاز كردن «جنبش نو ادبيات»، درباره «ملت» هم «تز»هايش را بيرون داده است كه به علت احتمالاً هنوز «پخته» نشدن آنها، گنگ و نامفهوم به نظر ميرسند. با اينهم نقل جملههايي از مقاله «افغانستان، بازسازي ملت نو» بيفايده نخواهد بود. به نظر او تعريف ملت تنها در دايرهي جغرافيا ـ مثلاً افغانستان، ايران، هند و... كه سياستمداران رسم كرده اند، ميسر نيست.
«ميتوان دامنهي گستردهتري
از ملت رسم كرد و بي اعتنا به جغرافياي
اهالي سياست به لايههاي ژرفتر ملتسازي
بپردازيم. وقتي ژرفتر به افغانستان امروز
بنگريم، ديگر نميتوان ملتسازي را در اندازه
اهالي سياست محدود كرد.» «لايههاي ژرفتر ملت سازي» كدامها اند و چگونه ميتوانند جاگزين خصوصياتي مثل زبان، سرزمين، حيات اقتصادي مشترك و آرزوي حق حاكميت ملي شوند كه هويت يك ملت را تعيين ميكنند؟ افغانستان را با مرزهاي فعلي، «اهالي ادبيات» چگونه هويت ميبخشند و «ملت سازي» را چگونه از محدوده «اهالي سياست» بيرون ميكشند؟ چگونه ميتوان اين حرفها را چتی گويی، ماليخوليايي و از سر تفنن تلقي نكرد در حاليكه گويندگانش هنوز حساب شان را از حساب مافيای مذهبی و شاعران جيره خوار و مجيزگوی جمهوري اسلامي تسويه ننموده اند؟ تا اين مسايل توضيح داده نشوند و «چاي داغ»يها پردهي شرمك و هراس از خوردن سيلي و تف باران از سوي روشنفكران و مردم ضد بنيادگرا را كنار نزده و روشن و صريح اجزاي انقلاب شان را بيان ندارند، بحث روي آنها بسيار طولاني و تكراري خواهد شد. ولي مايليم به «مهندسان انسانِ» بومي گوشزد كنيم كه اگر قرار باشد بر پايهي «مهندسي» شان به جاي كرزي، «كرزاي»، به جاي افريقا «آفريقا» و به جاي بكس «كيف» يا «چمدان» بنويسيم، بايد بدانند كه اين «نوگرايي»ها و «مهندسي»ها را مردم كلوله كرده و با شعار «نفرين و مرگ بر ايادی نقابدار رژيم ايران» به روي شان خواهند زد. گويا او چندان هم با اين بيآبي بيگانه نيست كه در گفتگو با ميناكابلي پيشبيني ميكند: «آنها... به راحتي ميتوانند نوگرايي را حتا به وابستگي جريان به حكومتها هم ربط دهند.» بلي، چرا ربط ندهند وقتي شما جنايات رژيم ايران را زير ميزنيد و احزاب و افراد مزدور ايران در افغانستان را به عنوان ستون پنجم آن معرفي نمينماييد و در سرزمين آلوده از تبهکاری «ائتلاف شمال» و طالب و مزدوران عرب، سرمست و بی خيال، ساز «ادبيات نو» و «مهندسی انسانی» را می زنيد؟ راستی گونهی «مهندسی انسانی» تان را هم آشکار ننموده ايد. ما آگاهیای از علم ژنتيک نداريم. آيا منظور «مهندسی ژنتيک انسانی» است؟ ظاهراً يکی «مهندسی ژنتيک» است که طبق آن با کشيدن ژنهای ناسالم از بدن انسان و جا دادن ژنهای سالم در جريان خون، بيماری علاج می شود. يکی ديگر موجب تغيير در تخمه ها شده و در نتيجه امکان دستکاری و نوسازی در نوع انسان پديد می آيد. يعنی پيدايش انسان به طور دلخواه. مهندس ميرهزار، پروژه شما بايد از قسم دوم باشد؟ در آنصورت اجازه دهيد پرسيم افغانستان يا منطقه را مملو از موجوداتی مثل خامنه ای، کريم خليلی، عسکرموسوی خواهيد کرد يا کاظم کاظمی يا «شهيد مظلوم» مزاری؟ «راوا» با زنان سازشكار و سركاري نميسازد در شماره دوم «چاي داغ» ميخوانيم: «جمعي از زنان افغانستان براي سازماندهي سياسي زنان افغانستان پيش قدم ميشوند. ... آنان سعي در همراه كردن سيماسمر براي پيشبرد اهداف خود دارند. يكي از اهداف آنها دستيابي به مقام رياست جمهوري در افغانستان است... آنان خواستار ارتباط با جنبش انقلابي زنان افغانستان يا راوا ميباشند تا با حضور رسمي آنها در افغانستان جبههاي از اپوزيسيون زن افغانستان بگشايد.» ما از موضوع خبر نداريم. اما فكر نميكنيم زنان مذكور با «ما» تماس بگيرند. زيرا «راوا» سالهاست «براي سازماندهي سياسي زنان افغانستان پيشقدم» بوده و در اين راه قرباني داده است. «راوا» موضعي ضد بنيادگرايي از هر جنس آن دارد. از اينرو با زنان و مرداني كه از لته پاك طالبان براي زدودن داغهاي خون و خيانت از سر و روي «ائتلاف شمال» و « قهرمان كثيرالابعاد» استفاده ميكنند به هيچ وجه متحد نخواهد شد. «راوا» چهرهي خانم سيماسمر را به طور مستند منحيث عضو رهبري باند تبهکار وحدت برملا نموده است و تا او جنايتها و وابستگي اين حزب و رهبرانش را مفصل و روشن بيان نداشته و از عضويت در آن از مردم افغانستان عذر نخواهد، خود به خود ثابت ميشود كه نافش به ناف خليلي و محقق بسته است و انكارش از اين امر همانقدر چشم پارگی است كه ادعاي وكيلمتوكل و سلامراكتي داير بر بريدن از طالبان يا وحيدمژده و بشيربغلاني از گلبدين. پس «راوا» با زناني كه باند وحدت سيما خانم را ناديده بگيرند، هيچگاه «همراه» نخواهد شد و هيچگاه با اين زنان كه از نشستن در كنار صديقهبلخي، داكترعبداله، خليلي، مسعودهجلال و... عار ندارند، «جبههاي از اپوزيسيون» موپوزيسيون نخواهد «گشود». حركت اين زنان بيشتر از آنكه به قصد بردن آگاهي «ضد ائتلاف شمال» و باداران آن بين تودههاي زن باشد، به منظور سواستفاده از نيرو و راي آنان جهت رويكار آوردن اين و آن مهرهي جاسوس و بنيادگرا سير خواهد كرد. وظيفه ی ما افشای آنان خواهد بود نه وحدت با آنان. دروغي زشت «مردم در افغانستان تلاش ميكنند كه گذشتهي تاريك را ننگرند و از آن فاصله بگيرند.» درست همان حكمهاي سياف، قانوني، محقق وغيره كه به گذشته و تبهكاريهاي آنان در سالهاي ۷۱ تا ۷۵ نبايد چسبيد! امريكا و متحدان اروپايياش نيز همين را زمزمه ميكنند: «قياديان جهادي «رهبران» شما مردم افغانستان اند كه سرنوشت تان را به دست شان سپردهايم و بهتر است نه به گذشته اينان بلكه به «جنگ عليه تروريزم» القاعده و طالبان توجه كنيد!» تودههاي ما بيشتر از هر روشنفكر بيحس و بيوجداني كه نه خودش و نه زنش و نه اولادش و نه خواهر و مادرش و نه برادرش مورد حملهي بيناموسانهي جنايتكاران جهادي يا پوشالي قرار نگرفته است، مشتاقند تا از گذشته «فاصله بگيرند» و شاهد تكرارش نباشند. ولي شما متولی «ادبيات نو» باز در قلهي كوه به منبر رفته و به نيابت كاذب از مردم مجروح، آنان را بخشايندهي قاتلان عزيزان شان ميخوانيد. شايد شما و مينا كابلي و نجلا باختر و ساير همفکران تان داراي دل و گرده و صبر نامتناهی ای باشيد كه متجاوزان به خود يا مادر و خواهر و برادرك تان را بخشيده، گذشته را فراموش و مسلط شدن مجدد آنان را شادمانه تبريك بگوييد. ليکن مردم چنين نيستند. مردم ما جنايتكاران جهادي و پوشالي را نميبخشند. در هيچ کجای دنيا مردم جنايتکاران را نمی بخشند. مردم شعور دارند و از زخمهاي ناسور پوشاليان و بنيادگرايان در قلب و روان شان ميسوزند. شعور و حس سادهی انساني آنان حكم ميكند كه تا زماني كه ربانيها، قانونيها، فهيمها، سيافها، مسعودهجلال ها، خليليها، آمنه افضليها، داكتر عبدالهها، صديقه بلخيها، محققها، دوستمها و... با حمايت امريکا و متحدان و ايران بر سرير خون و خيانت می خرامند، ممكن نيست به گذشته «ننگرند و از آن فاصله بگيرند»! مردم ميل بيكراني به «فاصله گرفتن از گذشته» دارند اما صرفاً و صرفاً هنگامي كه عوامل جنايتها و خيانتها در حق خود و ميهن و كابل شان را پشت ميز محاكمه و ميلههاي زندان ببينند و نه در چوكيهاي وزارت و سفارت و پارلمان و ولايت. اين «دورنما»يي است كه «راوا» نيز ملهم از آن شعار ميدهد. دورنماي ديگر پروژه دلالي براي جنايتسالاران و سفيده مالی گذشته شان است كه امثال كاظمكاظمي و انجمنيها در پيش گرفته اند و شما هم به آن سلامی ميدهيد. در اينجا از نوامچامسكي نميخواهيم وكالت كنيم. فقط بايد متذكر شد كه عليالرغم اختلافهايي، از نظر ما بوت های كهنهي چامسكي هم بر تمامي روشنفكران خاين و سازشكار افغانستان شرف دارد. او در پيشاپيش صفوف جنبش عظيم ضد جنگ گام برداشته و دولت امريکا را «بزرگترين دولت تروريست» می خواند ولی روشنفكران ناشرافتمند و حقير وطني كه اول به گرفتن لقب «اکاديمسين» و «كارمند شايسته فرهنگ» از اشغالگران و سگان ميباليدند، حالا جاسوسي براي امريكا و روسيه و ايران و... را با هزار حرامزادگي و توسل به كائنات «شعر» و «ادب» و «جامعه مدني» و... توجيه مينمايند، سياست ساز و مغز متفکر جنايتکاران مذهبی شده و قهرمان شان احمدشاه مسعود است! از اشاره به چامسكي تا آخر مقاله عليه «راوا» را باز هم بي سر و ته و مبهم مييابيم مگر اينكه نويسنده آن را از بندبازي با كلمات خلاص كرده و مقصودش را پوست کنده به خوانندگان انتقال دهد. اما در آخرين جمله بار ديگر پشت «خلاقيت» را ميگيرد: «جامعهاي كه در پي ساختن آنيم، نياز به كندوكاوهاي عميق و ژرفتري دارد. راوا اگر نتواند آنها را دريابد و از خلاقيت همچنان دور باشد، از همين حالا با راوا خداحافظي كنيد.» موكداً ميگوييم كه اگر معني «خلاقيت» عبارت باشد از معاملهگري با بنيادگرايان، «ايرانيزه كردن» نوشتهها، سكوت در برابر رژيم ايران و سگان افغانياش، سكوت در برابر شاعران و نويسندگاني كه ناف شان با ناف پرچم و خلق و باندهاي اسلامي بند است، بالا کردن رکلام قلابی «جنبش ادبيات نو افغانستان» به جاي محکم گرفتن درفش پيکار ضد بنيادگرايي، اين «خلاقيت» مبارك شما آقاي ميرهزار! ما اين نوع «خلاقيت» را خيانت و صاحبانش را خاين ميپنداريم. و نيز خطا كرده بوديد كه تا بحال با ما «خداحافظي» نكرده بوديد. هنوز دير نشده، خداحافظي كنيد، بين ما و شما وجه مشتركي وجود ندارد؛ «راوا» شما را در كنار خليلي و قانوني و اسماعيل و... و دلالان «ادبي» شان ميبيند. بين شما و «راوا» خون ۶۵ هزار كابلي که شما آن را نمی بينيد، حايل است. شما محو توفانِ «انقلاب و خلاقيت» و «مهندسي انساني» در پيالهي «چاي داغ» تان باشيد و ما مصروف افشاي شما و شركا به مثابهي اجنت های تازه نفس و تازه لباس ايران و حاكميت جنايتسالاران. به قول شاملو: بگذار شعر ما و تو باشد
تصوير کار سرخی لب های دختران تصوير کار سرخی زخم برادران و نيز شعر من يک بار لااقل تصوير کار واقعی چهره شما دلقکان دريوزگان «شاعران»!
|
|
اگر می خواهيد سايت اينترنتی مخصوص خود را داشته باشيد! اگر بدنبال افزايش اعتبار می باشيد! و اگر ارتباطات گسترده و ارزان می خواهيد |
نوشته شده در روز بيست ويکم ثور 1385 - ساعت 18 به وقت کابل
آگهی و اعلان شما در اينجا
|
ثبت قلمرو اينترنتی |
طراحی وب |
ميزبانی حرفه ای وب |
پنج هزار مگابايت فضا |
دوهزار و پنجصد ايميل |
|
دارای تمام امکانات امنيتی |
|
|
پهنای باند صد و پنجاه گيگابايت |
تماس: 0799390025 |
Top Global Newspapers:
Asia Latin America Africa Europe USA Canada Australiaفقط با ذکر ماخذ، نام نويسنده و تاريخ انتشار می توانيد از مطالب ، عکس ها و آثار ديگر در کابل پرس استفاده کنيد Members Login
As the mind has no boundaries, the RAHA concept does not have frontiers and is opposed to information and cultural control by global communication entities whether media conglomerates, states or local governments, or religions
Kamran Mir Hazar: Editor-in-Chief / Afghanistan/ Kabul/ Mobile: 0093 799390025/ Email: editor at kabulpress.org
info at kabulpress.org reader at kabulpress.org
Copyright© Kabul Press, World Media Home 2004 -2006
کليه ی حقوق بر اساس قوانين کپی رايت محفوظ و متعلق به سايت کابل پرس می باشد