Kabul Press, World Media Home, Associated with RAHA in exile

 

 

No Censorship!

Letter to Editor

RAHA PEN CLUB, Afghanistan Centre

English

Portuguese

Spanish

Pashto

E- Afghanistan/Web Hosting

پر خواننده ترين سايت اينترنتی افغانستان

کابل پرس من!

برای مطالعه ی تازه ترين اخبار جهان اينجا را کليک کنيد

خبری، تحليلی و انتقادی

کابل پرس می خواهد تحولی در عرصه ی ژورناليزم افغانستان باشد

سايت ها و وبلاگ ها تنها می توانند به کابل پرس لينک بدهند. هر نوع استفاده ديگر ممنوع می باشد

جنگ در پاکستان


بخش هايی از کتاب جنجالی پرويز مشرف

برگردان از سيد هارون يونسی

کابل پرس: یک مقام ارشد اطلاعاتی آمریکا جان نگروپونته اخیرا به وضاحت اعلام کرد که پاکستان لانه ی اصلی تروریسم در منطقه شده است و القاعده هنوز هم تهدید جدی به امنیت داخلی آمریکا و جهان است. این نخستین بار است که چنین مقام ارشد آمریکایی پاکستان را همچنان مکانی برای فعالیت های هراس افکنی عنوان کرده و خواهان تلاشهای بیشتر دولت مشرف در جهت سرکوب دهشت افکنی شده است. پرویز مشرف در بخش دیگری کتابش (در خط آتش)، به "جنگ پاکستان علیه هراس افکنی" پرداخته است. این فصل کتاب پاسخ پاکستان به انتقادهای از این نوع می تواند باشد. کتاب در خط آتش ترجمه ی سید هارون یونسی از سوی انتشارات میوند در کتاب چاپ شده و بزودی نشر خواهد شد.

 
فصل 22
جنگ به پاکستان کشانده شد

ایالات متحده آمریکا تنها قربانی 11 سپتامبر نبود. این حملات به پاکستان نیز به گونه دیگر اما با همان پیمانه وحشت، آسیب رساند. پاکستان در این روز در چندین جهت کشانده قرار گرفت. هیچ کشوری با این درجه تهدید در چندین جبهه یی رو در رو نشده است. برغم آن، ما در کنار آمریکا ایستادیم و برای مبارزه با ترور در کنار کل جهان خواهیم ایستاد. باوجود آن، با تهدیدهایی از درون و بیرون کشور رو برو بودیم. افغانستان همسایه ماسضت؛ ما مرزهای پرمنفذ طولانی با افغانستان شریک داریم. اشتراکات متعدد مذهبی، نژادی و بستگی های قومی و ارتباطات خانوادگی نیز داریم. بسیاری از اقوام ما اصلا از افغانستان آمده اند و ازدواج های بی شمار متقابل در دو سوی مرز صورت گرفته است. تعداد کثیری از پناهجویان افغان هستند که به دنبال یورش شوروی در 1979، پاکستان را خانه خود احساس کرده اند. با گذشت بیست و پنج سال، هنوز هم چهار میلیون پناهجوی افغان در پاکستان زندگی می کنند که بیشترین تعداد پناهجو را در جهان تشکیل می دهند. پاکستان می بایست تمام هزینه های اقتصادی و اجتماعی آنها بویژه پس از عقب نشینی شوروی و فراموشی ایالات متحده را به دوش می گرفت.
با این حال، یک جبهه دیگر، افکار عامه در وطن ما بود: درحالی که بسیاری از پاکستانی ها حملات 11 سپتامبر را محکوم کردند، احساسات قوی علیه واکنش آمریکا نیز پرورش یافته بود. این احساسات قسما از سوی سازمان های مذهبی برانگیخته شد و قسما هم با احساسات قبلی ضد آمریکایی ناشی از فراموشی پاکستان از سوی این کشور به دنبال خروج اتحاد شوروی از افغانستان، رابطه داشت.
بیست و یکسال پیش برای ما طبیعی بود که به جهاد افغانستان علیه شوروی بپیوندیم، چرا که نمی خواستیم اتحاد شوروی موقعیتش را محکم کند و توجهاتش را معطوف آبهای گرم ما سازد. در سال 2001 درست همان طور برای ما طبیعی بود که به جنگ جهانی با ترور بپیوندیم، چرا که پاکستان برای سال ها قربانی خشونت های فرقه یی و تروریسم خارجی شده و به یقین هیچ آرزوی هم برای طالبانیزه شدن نداشت. در هر دو مورد، آنچه انجام داده ایم در جهت منافع ملی ما بوده است. همان طوریکه نمی توانستیم استیلای شوروی را قبول کنیم، تحت هیچ شرایطی توان تحمل تروریسم درونی یا افراطگرایان را که سعی در جهت آغشته کردن جامعه ما با تفسیر بنیادگرا و خشونت آمیز اسلام داشتند، نداشتیم.
با تاسف، وقتی اقدام به قطع شاخ و برگ تروریسم کردیم، یک جبهه دیگر علیه ما گشوده شد: سازمان های تندرو و پیکارجوی سراسر جهان بهای برای سرم تعین کردند و ترور خارجی را در کشور ما گسترش دادند. در سال 2002 تروریستان به عابدان یک کلیسای اسلام آباد و کودکان یک مکتب تحت سرپرسی مسیحیان در موری و نیز به بیماران یک شفاخانه مسیحی در تاکزیلا حمله کردند. مهندسان دریایی فرانسه و کنسولگری آمریکا در کراچی نیز هدف بمبگذاری قرار گرفتند و دانیل پیرل، روزنامه نگار آمریکایی ربوده و کشته شد.
در این فصل و فصل های آینده کتاب، داستان های شماری از مهمترین پیروزی های خود علیه تروریسم را تعریف خواهم کرد. حقیقت این است که ما بیش از هر کشور دیگر در زمینه بازداشت و شکار اعضای القاعده و نیز تخریب زیرساخت های این شبکه در شهرها و کوهستان های کشور خود فعال تر بوده ایم. بسیاری از این داستان ها بطور کامل در گذشته گزارش نشده است.

در 23 و 24 جنوری 2002 رسانه های جهان ایمیل هایی مبنی بر ربوده شدن دانیل پیرل، ژورنالیست آمریکایی در پاکستان دریافت کردند. پیرل که تابعیت دو کشور آمریکا و اسراییل را داشت، رییس بخش جنوب آسیای نشریه "وال استریت ژورنال" بود. جزیه یی که ربایندگان در بدل رهایی او تقاضا کردند، آزادی و بازگرداندن زندانیان پاکستانی از خلیج گوانتانامو، پایان دادن فوری به حضور آمریکا در پاکستان، تحویل طیاره های آف-16 که پول آنها از جانب پاکستان پرداخت شده ولی هرگز هواپیما تحویل داده نشده و آزادی ملا عبدالسلام ضعیف، سفیر سابق رژیم طالبان در پاکستان بود. در ایمیل همچنین تذکر رفته بود: "ما به آمریکایی ها اطمینان می دهیم که هرگز در سرزمین اسلامی پاکستان در امن نخواهند بود. و اگر تقاضاهای ما برآورده نشود، این صحنه بارها و بارها تکرار خواهد شد."
آنچه در این پیام یافتم، خشمم را برانگیخت و از اینکه این جنایتکاران از دین صلح طلب و زیبای اسلام به عنوان لفافه جرایم شان بهره می برند، منزجر شدم. اسلام صرف نظر از طبقه و عقیده انسان، بیشترین تأکید را روی حقوق بشر دارد و قتل و خودکشی را گناه کبیره دانسته و محکوم کرده است.
فورا به تمام آژانس ها دستور دادم که ربایندگان پیرل را پیدا کرده و عملیات نجات بخش راه اندازی کنند. سرنخ ایمیل فرستاده شده به سه نفر منتهی شد: فهد نسیم، سلیمان ثاقب و محمد عادل. دریافتیم که این ایمیل نه تنها به رسانه ها بلکه به دولت های پاکستان و آمریکا نیز فرستاده شده بود. همچنین این ایمیل ها توسط فرد دیگر به نام عمر سعید شیخ، به افراد دیگر فرستاده شده بود.
وال استریت ژورنال به ما اطلاع داد که پیرل 29 دسامبر 2001 همراه با همسرش ماریان وارد پاکستان شده و قصد مصاحبه با پیر مبارک علیشاه جیلانی را در رابطه با گزارشی در مورد آنچه "بمبگذار کفش" ریچارد رید بریتانیایی نامیده می شود، داشته است. هرچند نشریه ژورنال نمی دانست که در روز ربوده شدن، پیرل سرگرم چه کاری بوده یا که با چه فردی ملاقات داشته است. به نظر می رسد پیرل گزارشی را تعقیب می کرده که ضمن آن، به گفته ژورنالیستان، اصل اساسی امنیت در روزنامه نگاری زیر پا گذاشته است: اینکه پیش از رفتن برای تهیه گزارشی، همکار یا دوستی را باید مطلع ساخت.
پلیس پاکستان جیلانی را بازداشت کرد و مورد بازجویی قرار داد که گفت عمر شیخ خیلی اشتیاق به ملاقات با این روزنامه نگار آمریکایی داشت. با تکرار نام عمر شیخ خیلی روشن شد که او دخالتی در این آدم ربایی داشته است.
ما از زمان دریافت ایمیل ها، دنبال عمر شیخ بودیم. ابتدا او قابل ردیابی نبود، هرچند پلیس شماری از دوستان و بستگانش را پیدا و بازداشت کرد. تنها وقتی شماره تلفن عمر شیخ به دست پلیس افتاد که مردی به نام عدیل شیخ دستگیر شد. عدیل شیخ اعتراف کرد که در قضیه ربودن پیرل شریک جرم بوده و عمر شیخ فراری نیز دست داشته است.
با تعقیب ایمیل های فرستاده شده به رسانه ها از سوی شریکان عمر شیخ، پلیس قادر شد شماری از شریکان کلیدی و بستگان و اعضای خانواده او از جمله پسر هجده ماه اش را بازداشت کند. سرانجام در 5 فبروری 2002 عمر شیخ مقابل وزارت داخله پنجاب حاضر شد و خود را تسلیم کرد. در جریان تحقیقات عمر شیخ فاش کرد که وقتی پلیس اعضای خانواده اش را گرفتار کرد، او دچار ناامیدی شد. شیخ به حسین، یکی از دوستانش در کراچی زنگ زد و گفت که دانیل پیرل را رها کند. سپس به او گفته شد که دانیل پیرل کشته شده است. روز بعد عمر شیخ به امجد فاروقی، یک عضو مهم شبکه القاعده زنگ زد تا روشن کند که آیا پیرل واقعا کشته شده است. فاروقی تایید کرد که پیرل مرده و به دست یک عرب کشته شده است. نخستین بار بود که نام امجد فاروقی را شنیدیم. بعدا در شرایط تقریبا وحشتناک این چنینی چندین بار نام او را شنیدیم. او طراح توطئه ها برای قتل من هم بود.
تسلیمی احمد عمر سعید شیخ به تاریخ 12 فبروری 2002 رسما اعلام شد. درست پس از بازداشت عمر شیخ بود که دریافتیم دانیل پیرل کشته شده است. فیلم مخوف گردن زدن پیرل طور مرموز روی شبکه انترنیت رفت. هرچند عمر شیخ با جزئیات پذیرفت که طراح و مجری ربودن دانیل پیرل بوده است، اما او یکدنده اصرار می ورزید که قتل دانیل پیرل خلاف دستور او صورت داده شده است. داستانی که از اعترافات عمر شیخ به دست آمد، خیلی شیطانی و ناامید کننده بود.

عمر شیخ، شهروند بریتانیایی در23 دسامبر 1973 از والدین پاکستانی در لندن متولد شد. آموزش ابتدایی را در بریتانیا فراگرفت، اما چهار سال تحصیل را در کالج معتبر "آیتچین" لاهور گذرانده است. او سپس به دانشگاه علوم اقتصادی لندن (LSE) رفت، اما پیش از فراغت، محروم شد. گفته می شود وقتی عمر شیخ در دانشگاه علوم اقتصادی لندن تحصیل می کرد، به استخدام سازمان استخبارات بریتانیا MI-6 در آمد. گفته می شود MI-6 شیخ را مامور کرده بود در تظاهرات علیه تجاوز صرب به بوسنیا نقش فعال ایفا کند و حتی او را به کوزوو فرستاد تا به جهاد بپیوندد. در مقطعی از زمان، احتمالا شیخ آدم دغلباز و جاسوس دو طرفه شده است. در بازگشتش از صربستان، به پاکستان آمد و با مولانا عبدالجبار ملاقات کرد که او را به خوست در افغانستان فرستاد تا ضمن آموزش در عرصه علوم دینی در بخش جنگ پاتیزانی درس بگیرد.
پس از یکسال آموزش، در سال1994 با شماری از افراد دیگر با استفاده از پاسپورت بریتانیایی، عمر شیخ به هند رفت تا برای رهایی مولانا مسعود ازهر تلاش کند که دستیار مولانا عبدالجبار بود. ازهر به جرم تحریک جنگ در کشمیر تحت کنترل هند، در فبروری 1994 توقیف و برای هفت سال محبوس شده بود. روشی که عمر شیخ و همکارانش برای وارد کردن فشار بر حکومت هند و رهایی مسعود ازهر پیش گرفتند، ربودن سه بریتانیایی (ریز پارتریج، پاول بنجامین راید اوت و کریستوفر مایلز کروستین) و یک آمریکایی (بیلا جوزف ناس) در 29 سپتامبر 1994 در دهلی نو بود. بعدا همه آنها رها شدند. عمر شیخ در سال 1994 توسط نیروهای امنیتی هند در ایالت اتار پرادیش دستگیر شد. اما در1999 در تبادله با یک هواپیمای هندی ربوده شده که به قندهار انتقال یافته بود، او و مولانا ازهر رها شدند.
پس از رهایی، عمر شیخ در لاهور ماندگار شد، اما چهار بار سفرهایی به افغانستان داشت تا پیکارجویان یک گروه تندرو موسوم به حرکت جهادی اسلامی افغانستان را آموزش دهد. عمر شیخ ادعا دارد که در جریان این دیدارها توانسته با اسامه بن لادن و ملاعمر ملاقات کند. هرچند او عضو دایمی القاعده نبوده، اما از طریق جمع آوری پول از ناحیه آدم ربایی، به تمویل این شبکه کمک کرده است.
در جنوری 2002، محمد هاشم، از دوستان نزدیک عمر شیخ از گروه حرکت جهادی اسلامی افغانستان اطلاع داد که یک روزنامه نگار آمریکایی به نام دانیل پیرل به دفاتر سازمان های افراطگرا در راولپندی و اسلام آباد سر زده و قصد مصاحبه با پیر مبارک علی شاه جیلانی را دارد. در ابتدا عمر شیخ شک شد که احتمال دارد پیرل عضو آژانس های استخباراتی غرب باشد و علیه سازمان های افراطگرا ماموریت دارد. به رغم آن، از هاشم خواست، جلسه یی بین او و پیرل ترتیب دهد. در 10 و 11 جنوری 2002 هاشم این نشست را سامان داد. عمر شیخ نام مستعار بر خود نهاد و خود را از پیروان پیر مبارک علی شاه جیلانی معرفی کرد. پیر به ملاقات با جیلانی اصرار داشت و عمر شیخ قول داد که این ملاقات را ترتیب اثر دهد. هر دو شماره های تلفن و آدرس های ایمیل خود را به یک دیگر دادند.
در جریان این جلسه بود که در دماغ پیچیده عمر شیخ ایده یی جرقه زد. شیخ تصمیم گرفت دانیل پیرل را برباید و ضمن یک عمل معمول برای جلب توجه دولت ها، آمریکا را تحت فشار قرار دهد تا سیاست هایش را در مورد زندانیان خلیج گوانتانامو تغییر دهد و نیز شماری از این زندانیان را آزاد سازد. عمر ابتدا فکر کرد که این آدم ربایی را در راولپندی انجام دهد، اما پناهنگاهی نیافت. سپس به دوست قدیمی اش امجد فاروقی زنگ زد. فاروقی از همکاری با شیخ اظهار خوشی کرد، ولی تأکید کرد که ترتیبات لازم برای این برنامه، می تواند تنها در کراچی انجام شود. عمر شیخ پیرل را با این بهانه که جیلانی در کراچی است و می خواهد در 23 جنوری 2002 با او دیدار کند، فریب داد و دام را هموار ساخت.
سپس عمر شیخ به کراچی پرواز کرد. با رسیدن به کراچی، به رهنمایی امجد فاروقی به رستوران معروف "مرغ بریانی دانشجویان" رفت و در آنجا با حسین نام آشنا شد. عمر شیخ با دو همکارش شریک بودند: عاصم غفور و سلمان ثاقب. این سه مرد با حسین ملاقات کردند که آنها را به بیمارستان آغا خان برد. در آنجا مرد دیگری را دید که احمد بای معرفی شده بود. احمد بای مردی بود که امجد فاروقی برای انجام این اختطاف برگزیده بود.
در جریان این دیدار، عمر شیخ دریافت که احمد بای تجربه کافی برای به عهده گرفتن این عملیات دارد. او ضمن این درخواست که مکان نگهداری دانیل پیرل را برایش نشان دهد، احمد بای را به آزمایش گرفت. احمد بای این درخواست را رد کرد و گفت که نمی تواند این محل را افشا کند؛ چرا که این محل برای سایر عملیات مورد استفاده قرار می گیرد. اما احمد بای در پاسخ به خواسته عمر شیخ، موافقت کرد که یک مترجم زبان انگلیسی را پیدا کند تا دانیل را همراهی نماید.
عصر روز، همراه با دوستش عدیل شیخ، عمر شیخ به اغذیه مک دونالد رفت؛ عدیل شیخ کسی بود که بعدا شماره تلفن عمر شیخ را به ما داد. در مورد برنامه آدم ربایی اش عمر شیخ به عدیل شیخ معلومات داد. عدیل که هم در افغانستان آموزش دیده بود، هیجان زده شد و در پیوستن با این توطئه اظهار علاقمندی کرد.
آخرین دیدار عمر شیخ با احمد بای در 22 جنوری 2002 صورت گرفت. عدیل نیز در این ملاقات حاضر بود. یک همدست دیگر احمد بای به نام امتیاز نیز در این ملاقات حضور داشت. توافق صورت گرفت که احمد بای عکس های پیرل را حین اسارت، به عمر شیخ در یک مسجد معین تحویل دهد تا عمل اختطاف تایید شود. عمر شیخ یک دوربین پولاروید خرید و شیوه استفاده آنرا به به احمد و حسین یاد داد. سپس عمر شیخ 17 هزار روپیه به احمد بای پرداخت و او و حسین را دو پیام داد- یکی به زبان انگلیسی و دیگری به اردو تایپ شده بود- و آنها را رهنمایی کرد که این پیام ها و عکس های پیرل را پس از اسارت، به رسانه ها ایمیل کنند.
حالا تنها کاری باقی مانده، انتقال مطمئن قربانی به کراچی بود. عمر شیخ با پیرل تماس الکترونیکی برقرار کرد و اطلاع داد که مردی بنام افتخار به پذیرایی او در فرودگاه خواهد آمد و او را نزد پیر مبارک علی شاه جیلانی خواهد برد. این مرد با نام جعلی افتخار به فرودگاه رفت. در واقع، مردی که در فرودگاه کراچی دانیل را ملاقات کرد، یکی از همدستان احمد بای بود. در 23 جنوری 2002 پیرل وارد کراچی شد و در همان روز به دست حسین، عدیل، احمد بای و امتیاز در نزدیکی هتل میتروپل ربوده شد.
همین روز عمر شیخ به لاهور پرواز کرد. عصر روز حسین با عمر شیخ ارتباط گرفت و گفت که ماموریت را انجام داده اند. از آن پس، عمر شیخ پیوسته در ارتباط تلفنی با سلمان ثاقب، عدیل، حسین و احمد بای قرار داشت تا برنامه را نظارت و آنها را هدایت کند.
من ابتدا نمی دانستم که چه باعث شد عمر شیخ خود را تسلیم کند. او چرا فرار نکرد؟ اما پس از آنکه تمام جزئیات گردآورده شد، دریافتم عمر شیخ ترسیده و اوضاع از کنترلش در رفته است. او انتظار نداشت رسانه ها اینگونه واکنش شدید نشان دهند؛ انتظار نداشت پلیس با چنان موثریت او، دوستان، شریکان و خانواده اش را رد یابی کند؛ نمی دانست مردانی را که شامل داستان اختطاف دانیل کرده چنان جنایتکار حرفه یی باشند که الزاما نیاز به دریافت دستور از جانب او ندارند. حالا او در پی نجات خود بود. فکر می کرد با تسلیم شدن، رفتار توام با مدارا با او صورت خواهد گرفت.
21 فبروری 2002، فیلم ترسناک قتل پیرل انتشار یافت. صورت قاتلان افشا نشده بود. جسد پیرل را برای مدتی پیدا نتوانستیم. سپس در می 2002، فردی به نام فضل کریم، عضو لشکر جنگوی، گروه پیکارجوی فرقه سنت معروف به سپاه صحابه، را بازداشت کردیم. او را به دلایل دیگر دستگیر کردیم، اما در جریان تحقیقات دریافتیم که او در گردن زدن دانیل نیز دست داشته است. فضل کریم همچنین گفت که می داند پیرل را در کجا دفن کرده اند. پرسیدند که چطور می داند. کریم با خنکی و بدون ابراز ندامت پاسخ داد از این رو که او هم در جدا کردن سر پیرل دست داشته و در آندم یک پای پیرل را محکم گرفته بوده است. اما او نام مردی را که گلوی دانیل پیرل را بریده بود، بلد نبود. تمام چیزیکه فضل کریم توانست بگوید این بود که قاتل یک "قیافه عربی" داشت.
فضل کریم به خانه کوچکی در حاشیه کراچی ما را راهنمایی کرد؛ محلی که دانیل پیرل را نگهداری کردند. سپس ما را به محلی در همان نزدیکی ها که دانیل را قبر کرده بودند، رهنمایی کرد. جسد را از زیر خاک کشیدیم و دیدیم که دانیل را فجیعانه به ده پارچه بریده بودند. پزشکان به اندازه توان، اجزای بدن او را به یکدیگر بخیه زدند. من تصاویرش را دیدم. نیاز به گفتن ندارد که تصاویر زجر آور است.
سرانجام مردی که احتمالا در قتل و قصابی دانیل عنصر اصلی بود، دستگیر شد. او کسی نبود جز خالد شیخ محمد، مرد شماره سه القاعده. پسان که نیروهای پاکستانی خالد را بازداشت کردند و مورد بازجویی قرار دادند، او به شرکت در این قتل اعتراف کرد.
ماه جولای 2002، یک دادگاه ضدتروریسم عمر سعید شیخ را محکوم به مرگ کرد. این پرونده هم اکنون درخواست استیناف کرده است. مرگ دانیل پیرل تنها یکی از شمار متعدد اعمال تروریسی پس از 11 سپتامبر در پاکستان است، اما طبعا حادثه وحشت آوری بود. گزارشگران جنگ با سربازان ارتش یک چیز مشترک دارند: وقتی این وظیفه قبول می کنند با تمام خطرات آنرا می پذیرند. خداوند دانیل را ببخشد.

متاسفانه دانیل پیرل تنها خارجی نبود که در سال 2002 در سرزمین پاکستان کشته شد. حادثات خیلی بیشتر روی داد، هرچند ما تمام حلقات درگیر در این ناآرامیها را شکستیم.
یک بامداد یکشنبه گرم در 17 مارچ 2002 مراسم عبادت ستایشگران در کلیسای بین المللی پروتستان در ناحیه دیپلمات نشین اسلام آباد هنگامی بهم خورد که یک مرد به سوی کلیسا شتافت و اقدام به پرتاب نارنجک در این محل عبادت کرد. حدود هفت یا هشت نارنجک پرتاب شد که از میان آن سه تای آن منفجر نشد. شش نفر کشته و 42 تن دیگر از جمله سفیر سریلانکا زخمی شدند. شاید غم انگیزترین آن، قتل کریستین ورمسلی، دختر 18 ساله آمریکایی بود که در مکتب بین المللی اسلام آباد درس می خواند. هرچند ما یک گروه بزرگ مظنونان را بازداشت کردیم، ولی هیچ نتیجه قطعی به دست نیافتاد؛ چرا که تروریست مرتکب انتحار شده و هیچ سرنخی برجا نمانده بود.
پنج ماه بعد در تفریحگاه روستایی تپه وار شهر موری که حدود 2000 متر از سطح دریا بلند است و مکان شهیر برای تعطیلات تابستانی است، بار دیگر دامنه ترور مکتب مسیحی را در نوردید. در موری تعداد مکاتب خیلی خوب فعال است که شماری از سوی هیات مبلغان مسیحی گردانندگی می شود و بسیاری از شهروندان سراسر پاکستان کودکان شان را به آنجا می فرستند. 5 آگست 2002 سه مرد نقاب پوش با لباسهای شیاری، وارد صحن مکتب شدند. نگهبان مکتب با دلیری سعی کرد آنها را متوقف کند اما به ضرب گلوله کشته شد. صدای تیراندازی دست اندرکاران مکتب را به ورخطایی افکند و خبر خطر قریب الوقوع را رساند. به سرعت تمام درها را قفل کردند. درگیری با محافظ و قتل او چنان اضطراب را در تروریستان بوجود آورد که آنها وادار به دست برداشتن از ماموریت خود شدند و به سوی جنگلها فرار کردند.
بر حسب اتفاق، یک پاسگاه پلیس و یک قطعه ارتش نیز در نزدیکی مکتب مستقر اند. مرکز تغذی سگهای ارتش هم در نزدیکی هاست. یک روستای کوچک نیز قریب مکتب است. بسیاری مردم صدای تیراندازی را شنیدند و به سوی مکتب شتافتند. سربازان ارتش پاکستان جسد نگهبان مکتب را یافتند و دیدند که مهاجمان گریخته اند، سگ های ردیاب را گرفته و به دنبال تروریستان به جنگل رفتند. روستاییان در تعقیب تروریستان به ارتش پیوستند. یکی از روستاییان یک افسر خورد ضابط بازنشسته ارتش پاکستان بود. او سه مرد فراری را دیده و به دنبال آنها دویده بود. به وسیله تخته سنگی آنها را برفراز رودخانه جهیلوم متوقف کرده و تهدید کرده بود که اگر تسلیم نشوند، آنها را خواهد کشت. لحظه یی تنش آلودی بود. ناگهان سه مرد به روی گرداله یی پریدند و بدون هیچ تهدیدی خود را به گلوله بستند. دو تن با سر به روخانه خروشان افتادند. تنها یک جسد به دست ما افتاد. بازهم شواهد مفید به دست نیامد.
چهار روز پس از حمله به مکتب، تروریستان بار دیگر هجوم آوردند. این بار هدف، شفاخانه مسیحی در تاگزیلا بود که به سبب امدادرسانی بشر دوستانه اش معروف است. شفاخانه، کلیسایی نیز دارد. 9 آگست 2002 درست لحظه یی که مردم از مراسم کلیسا بیرون می شدند، سه مرد بزور وارد کلیسا شده و دو نارنجک انداز را به سوی نمازگزاران پرتاب کردند. یک مرد و چهار زن کشته و بیست نفر دیگر زخمی شدند. مهاجمان فورا فرار کردند. پلیس به صحنه شتافت و یکی از تروریستان را که خود را به وسیله نارنجک دستی کشته بود، در کنار در پیدا کرد. به واقع، هیچ کس ندید این مرد چگونه به قتل رسیده بود. هرچند یکی حدس زده بود که این مرد نارنجک را برای مدت طولانی در دستش نگهداشته بود. برخلاف دو حمله دیگر، ما توانستیم سرنخ موثر از صحنه این حمله به دست آوریم. جسد مرد و همچنین فوتوکاپی کارت شناسایی اش را که در جیبش، نگهداشه بود وسیله تحقیقات مفصل شد. نام این بمبگذار کامران میر بود.
یک تیم متشکل از نیروهای ارتش و پلیس موظف به پیشبرد تحقیقات شد. آنها به خانه کامران میر رفتند و سرنخهای حیاتی نظیر هویت شماری از شریکان او و گروهی تروریستی که کامران میر متعلق به آن بوده، به دست آمد. همچنین چند نشانی و شماره تلفن پیدا کردند. دریافتند که کامران میر نام مستعار علی را بکار می برده است. یکی از دوستانش مردی به نام محمد ایاز بود که به نام وقار فعالیت می کرد. آنها از طریق تلفن همراه رد پای وقار را پیدا و او را بازداشت کردند.
این نخستین مورد بازداشت حیاتی در قضیه بمبگذاری ها بود. وقار به توزیع نارنجک انداز، مواد انفجاری و تفنگچه به تروریستان اعتراف کرد. او همچنین نامها و پناهگاه های بیست تن از اعضای گروهش را فاش ساخت. مهمتر از همه، هویت صیف الرحمان صیفی را فاش کرد که مبتکر هر سه حمله بوده است. صیفی فردی بوده که نارنجک، مواد انفجاری و تفنگچه به وقار فراهم می آورده است.
14 آگست 2002، صیفی بازداشت شد. او در جریان تحقیقات ادعا کرد که انگیزه انجام حملات، انتقام گیری از تهاجم ایالات متحده آمریکا به افغانستان و در تلافی رفتاری است که با مسلمانان در افغانستان، کشمیر و فلسطین صورت می گیرد. اما با درد که آنچه را احتمالا صیفی در آن زمان نمی دانست، این بود که این حملات، قبلا با انگیزه کاملا متفاوت از سوی کس دیگر امکان پذیر شده است.
صیفی تروریسم را در اردوگاه مولانا مسعود ازهر در افغانستان فراگرفته بود. در جنوری 2002 هنگامی که ازهر در تبادله یک هواپیمای ربوده شده، از سوی هند رها شد، ما این مولانای دروغین را بازداشت کردیم. حالا او می ترسید که دوباره او را به هند تحویل ندهیم. برای خنثی کردن این مساله، او به دو مولانای نام نهاد دیگر از جمله عبدالجبار، همدستش دستور داد تا به نشانه تببین قدرتش، عملیات تروریستی در کشور سازمان دهد و غضب خود نسبت به احتمال تحویل دادن این مولانا به هند را ابراز دارد.
عبدالجبار با اسامه نظیر وارد تماس شد که همراه با صیفی در اردوگاه مسعود ازهر در افغانستان آموزش دیده بود. او به نظیر گفت که خارجی ها و عیسویان را در پاکستان هدف حمله قرار دهد. اما ناگهان، فقط چند روز پیش از رویداد این حملات، مسعود ازهر به عبدالجبار دستور داد که این حملات را لغو کند. او ادعا می کند وقتی متقاعد شد که ما او را به هند تحویل نمی دهیم، به جبار دستور داد که جلو حملات را بگیرد.
عبدالجبار از نظیر خواست حملات را لغو کند، ولی چون احتمالا کاسه از آش داغتر شده بود، نظیر این درخواست را نپذیرفت. نظیر با بی اعتنایی از جیش المحمد فاصله گرفت و حدود پانزده تروریست همفکر را زیر یک چتر گرد آورد. او آنها را به دو گروه تقسیم کرد: گروه اول به رهبری خودش و دسته دیگر به رهبری صیفی که با دقت سه حمله را طرحریزی کرده بود. گروهی که از صیفی دستور می یافت، موسوم به فداییان بود. در واقع، فداییان مسوول اجرای این حملات بود.
صیفی یک شخص خیلی مبتکر بود. او وقتی در 15 آگست 2002 در مولتان دستگیر شد، اعتراف کرد که با لشکر جنگوی، شاخه نظامی گروه فرقه گرای سنی موسوم به سپاه صحابه، و همچنین القاعده ارتباط داشته است. از این رو، پیوند القاعده با سازمانهای تندروی محلی ما روشن شد: القاعده پول، تسلیحات و تجهیزات فراهم می کرد و سازمانهای محلی هم نیروی بشری و انگیزه اجرای عملیات را تامین می کرد. ادامه تحقیقات همچنین روشن کرد که یوسف ازهر، خسربره مسعود ازهر و فضل کریم، مردی که ما را به گور دانیل پیل رهنمایی کرد، پول اجرای این حملات را تامین کرده بودند. اسامه نظیر که متخصص مواد انفجاری بود، روز عید سال 2004 ماه رمضان که مسلمان از شفق تا غروب روزه دارند، در فیصل آباد دستگیر شد.

یک حمله دیگر سال 2002 هراس افکنی را در شهرهای ما پخش کرد. یک بار دیگر عاملان حمله را شناسایی کردیم و به دادگاه کشاندیم.
حوالی ساعت 7:45 هشتم ماه می 2002، وقتی یک بس نیروهای دریایی پاکستان از هتل شیراتون کراچی بیرون شد، موتری به رانندگی یک بمبگذار انتحاری به این بس کوبیده شد. انفجار مهیب، بس، هتل و ساختمان های پیرامون را تکان داد. این بس حامل مهندسان و کارشناسان فنی فرانسوی بود که روی یک پروژه زیر دریایی کار می کردند. یازده شهروند فرانسوی و دو پاکستانی ضمن این حمله جان دادند. 24 نفر دیگر هم زخمی شدند. بسیاری از وسایط که در اطراف پارک شده بود، خسارت دید. تیم فوتبال زیلاند نو نیز در همین هتل اقامت داشت و برای انجام یک بازی قریب بیرون شده بود. خوشبختانه هیچ کدام از بازیکنان آسیب ندیدند، اما به همه آنها چنان صدمه روحی از اثر این انفجار رسیده بود که دوام اجرای دور مسابقات را نیآوردند و مسابقات را نیمه رها کرده به خانه های شان برگشتند.
تحقیقات مشترک از سوی بازرسان پاکستانی و همتاهای فرانسوی آنها راه اندازی شد. سرنخی به دست آمده از موتر حامل بمبگذار انتحاری ما را به یک سالن نمایشگاه موتر در کراچی کشاند. فروشنده یی در این نمایشگاه گفت که موتر را به سه نفر فروخته است که به ما کمک کرد تا آنها را ردیابی کنیم. اما هنوز راه درازی تا رسیدن به مقصر اصلی این انفجار در پیش داشتیم. پیشرفت دیگر ماه سپتامبر صورت گرفت، وقتی مرد قبلا بازداشت شده به بازرسان گفت که پیکار جویی را به نام شریب می شناسد که قصد حمله به مهندسان فرانسوی را داشته است. در 18 سپتامبر 2002، شریب بازداشت شد. او دست داشتن در حمله را انکار کرد، اما گفت مسوول حمله را می شناسد. دو مرد به نامهای آصف ظهیر و سهیل اختر از گروه حرکت المجاهدین العالمی این حمله را سازمان داده بودند.
سپس در 28 دسامبر 2002 آصف ظهیر را بازداشت کردیم. او فورا به دخالتش در این حمله اعتراف کرد و هویت بمبگذار انتحاری را فاش ساخت. به واقع، آصف ظهیر ادعا می کند که در ابتدا او برای انجام این بمبگذاری انتحاری انتخاب شده بود، اما پایش را پس کشید و بجای خود یک مرد با انگیزه قوی تر به نام رشید را پیشنهاد داد. تا 17 مارچ 2004 قادر نشدیم سهیل اختر، همدست این مرد را دستگیر کنیم.
سه تن از تروریستان محکوم به مرگ شدند و ملکیت های شان از سوی دادگاه ضد تروریسم کراچی ضبط شد.
این اعمال وحشیانه و شنیع مرا خشمگین کرد؛ از این خشمگین شدم که افرادی که خود را مسلمان می خوانند، حملات تحریک نشده یی علیه عیسویان و خارجی ها روی دست می گیرند؛ از اعمال فرومایه که این تروریستان دین ما را گمراه می کردند، خشمگین شدم؛ دینی که می گوید عیسویان "مردمان اهل کتاب" اند و دینی که به ما می گوید باید در جنگ به راه خدا، بصیرت داشته باشیم تا علیه کسانی نجنگیم که به ما آسیب نرسانده اند و دینی که می گوید قتل و خودکشی از گناه های کبیره است.

حدس زدم در کشور با حملات بیشتری رو برو خواهیم شد. اما نمی دانستم که من، شوکت عزیز، وزیر مالیه و دگرجنرال احسان سلیم حیات، فرمانده قول اردوی کراچی نیز از شمار هدفها خواهیم بود. هرچند کمی از جریان داستان فراتر رفته ام، اما دو حمله اخیر می ارزد تعریف شود؛ چرا که بار دیگر نشان می دهد حتی یک حمله جدی با قدرت مرگ آور هم می تواند هدفش را خطا رود و دلیل آن هم می تواند لحظه یی کم کاری باشد.
................... ................................... ...........................................................................
صبح زود 10 جون 2004 اطلاع یافتم که سوء قصد جدی به جان دگرجنرال احسان سلیم حیات، فرمانده قول اردوی کراچی (که حالا معاون رییس ارکان ارتش است) صورت گرفته است. این خیلی ناراحت کننده بود. باورم این بود که اگر سوء قصدی به جان من صورت گیرد بیشتر به سبب این خواهد بود که من رییس جمهور پاکستان هستم تا رییس ارتش. این نخستین سوء قصد به جان یک افسر ارشد داخل خدمت ارتش بود. حالا دیگر جنگ علیه تروریسم از یک مرز دیگر هم عبور شده بود.
فورا به احسان زنگ زدم و در حالی که هفت تن از نگهبانان و راننده او کشته شده بودند، وضع صحی اش را خوب یافتم. احسان تمام داستان را برایم تعریف کرد.
جنرال احسان در راه بازگشت به خانه اش بود؛ درست وقتی که موتر به پل رسید که منطقه ثروتمند کلیفتون در نزدیکی دریای عرب را به شهر کراچی وصل می کند، با تگرگ گلوله رو برو شد. جیب پلیس نظامی که جلو موترش قرار داشت، زیر فشار شدید حمله آمد، اما همچنان به حرکت ادامه داد. متاسفانه، تمام هفت مرد در جیب عقبی موتر فرمانده قول اردو کشته شدند. دو راهگذر بی گناه هم جان شان را از دست دادند. به سرش راننده فرمانده قول اردو هم گلوله خورد و شدیدا زخمی شد. دستیار راننده هم گلوله خورد و در آن واحد درگذشت. برغم آن وقتی که بخت یاری می کند، راننده حتی با همین زخم هم پایش را روی اکسیلیتور شدیدا فشار داده و موتر از توقف باز می دارد. اگر موتر متوقف می شد، جنرال کشته می شد. یک افسر ترافیک که حمله را دیده، از ترس فرار کرده بود. از این رو، هیچ کس نبود که موتر را متوقف کند. ابتدا موتر به شکل معوج و زکزاکی راه رفت، سپس اجودان مخصوص جنرال احسان درست عقب راننده نشست، به جلو تکیه داد و فرمان را تحت اداره اش گرفت.
عاملان نقشه قتل جنرال، این یورش را با دقت طرحریزی و با باریک بینی اجرا کرده بودند. تنها چیزی که عملیات آنها را به ناکامی کشاند، بخت جنرال بود. طراحان قتل، مواد انفجاری قوی را در کنار جاده جاسازی کرده بودند که به وسیله تلفن همراه لحظه رسیدن موتر به پل انفجار می یافت. برنامه این بود که موتر متوقف شود و آنگاه آنها از دو جناح شلیک کنند. اما تقدیر، برنامه خود را داشت. به صورت شگفت انگیزی، به مواد منفجره هرگز تماس برقرار نشد و موتر احسان به خیریت از پل گذشت. قاتلان ترسیده و بی اراده دست به ماشه تنفگهای شان بردند و از جلو و کنار به تیراندازی مستقیم و پنهان به سوی کاروان موترها پرداختند. ارتباط ناکام تلفنی، پای راننده مرده به اکسیلیتور و حضور ذهن اجوان مخصوص که سرانجام قادرشد به جلو بپرد و کنترل موتر را به دست گیرد، هدف مهاجمان را ناکام گذاشت. اینگونه است که برنامه های خیانتکاران و تروریستان به نابودی می گراید.
سر از آن هم، بازرسان تلفن همراه را یافتند. پیش از تلاش برای انفجار مواد، تروریستان چند تماسی برقرار کرده بودند. ما با توجه به تجربه های قبلی، به چابکی توانستیم تلفنها را ردیابی کرده و به یک خانه معین برسیم. وقتی بازرسان ما آنجا رسیدند، دریافتند که این خانه مال طراح اصلی عملیات قتل جنرال بوده است. خودش نیز همانجا بود و بازداشت شد، اما او سرسختانه دخالتش را حتی پس از ارایه شواهد از معلومات تلفن همراه، رد می کرد. ولی مادرش نیز همانجا بود. این زن پسرش را وادار کرد با ما همکاری کند. از این رو، او تمام تروریستهایی را که در این عملیات نقش داشتند یکه یکه فراخواند و ما آنها را یکه یکه بازداشت کردیم. همه این اقدامات شبی پس از وقوع حمله انجام شد. به این ترتیب، گروه پیکارجوی جندالله درهم کوبیده شد. این یک پیشرفت عالی بود، چرا که این گروه به تنهایی در چنین حملات تروریسی به افراد معتبر دست داشت.

30 جولای 2004، شوکت عزیز سخنرانی اش را در اجتماع یک حوزه انتخاباتی در حدود یک ساعته راه تا اسلام آباد، پایان داده بود. در اجتماعات سیاسی موفق همواره گروه های بزرگ مردمی حاضر بوده و این هم از آن دسته بود. عجیب است روز پیشتر من نسبت به امنیت شوکت عزیز ابراز نگرانی کرده و یک موتر ضد گلوله از نوع خودروی خودم برایش داده بودم. ولی درحالیکه بسیاری از موترهای ما فرمان راسته است، این موتر مثل موترها در ایالات متحده آمریکا فرمان چپه بود. از این رو، راننده سمت چپ موتر می نشست و شوکت هم عقب راننده جا می گرفت. در خاتمه اجتماع، همین که تایرهای موتر دور خورد، یک بمبگذار انتحاری از میان اجتماع پر جنب و جوش بیرون شد، چند سانتی متر از دروازه پیش روی چپ موتر قرار گرفت، دست راستش را بلند کرد و خود را منفجر ساخت؛ انفجار مهیبی صورت گرفت.
یک عکس بردار تلویزیون به زمین افتاد و دوربین فیلم برداری اش به زمین خورد. او برخاست و برای نجاتش فرار کرد، دوربینش را به همانجا ترک کرد. در چنین شرایط نجات دادن دوربین در اولویت قرار نداشت. اما دوربین همچنان فیلم می گرفت، در مسیر راست نشانه رفته بود و همه چیز به جز راهرو را عکس گرفته بود. چون دوربین خود در راه رو افتاده بود. دیدیم که سر بمبگذار انتحاری از شانه اش جدا شد و به سان یک توپ فوتبال لگد زده شده و پرواز کرد. وقتی به زمین افتاد مثل نارگیل به نظر رسید. بقیه بدن تکه تکه شده بود – یک پایش اینجا، بازویش آنجا و پارچه عضلاتش جای دیگر تیت شده بود.
شوکت عزیز به من گفت که سمت راست موتر قرار داشت تا با مردی که در چوکی عقبی نشسته بود، بتواند راحت تر حرف بزند. بمبگذار انتحاری در سمت چپش قرار گرفته بود. از این رو، شوکت عزیز او را ندیده بود. از اینکه موتر زره پوش بود، شوکت تنها یک صدای ضربه را شنید؛ درست همان چیزی که من در نخستین سوء قصد به جانم شنیده بودم. هوای گرمی به بغل چپ شوکت رسید، درست مثل موخشک کن و طرف چپ پیراهنش بالا و پایین حرکت داده شد. بمب، سوراخی در پنجره راننده ایجاد کرد و از طریق همین سوراخ بود که هوای گرم ناشی از انفجار به موتر راه یافت. شوکت عزیز دید که راننده اش از چوکی موتر افتاده است. او فکر کرد که راننده غش کرده. از عقب شانه راننده گرفت و تکانش داد تا او را دوباره به هوش آورد. اما برخلاف تصور شوکت، مرد بیچاره جان داده است. یک پارچه کوچک برنده بمب از طریق شیشه پنجره نفوذ کرده و جان او را گرفته بود.
وقتی شوکت عزیز از موترش سلامت بیرون شد، یک افسر پلیس به او گفت که پنهان شود. چرا که در تمام چنین مواردی، یک سوء قصد کننده دیگر هم حضور می داشته باشد تا در صورت نجات یابی از تلاش اول، به وسیله تیراندازی یا هم انفجار دیگر هدف را از پا درآورد. این روال معمول عملیات تروریستی است. افسر پلیس راست می گفت؛ واقعا یک بمبگذار انتحاری دیگر حضور داشت؛ گرچه ماموریتش را ناتکمیل رها و فرار کرد.
از آنجا دریافتیم که یک بمبگذار انتحاری دیگر هم در این عملیات دخیل بوده که پیش از انجام آن، هر دو قاتل یک بیانیه ویدیویی ضبط کرده بودند که یقینا هم برای ما و هم برای جهان با اهمیت بود. از ویدیو چنین برداشت می شود که مردی که خود را منفجر کرده، شخصیت ضعیف تری بوده است- از نوع فریفته شدگان. دلیل دست زدن به این کار می تواند از تعصبات کورکورانه مذهبی ناشی شده باشد و یا برای اجرای این عملیات به وسیله افراد حیله گر تلقین شده است. از سوی دیگر، تروریست فراری مردم خودبین و خیلی هوشیارتر معلوم می شد. چنین به نظر می رسید که او به خاطر پول به این توطئه شریک شده است. و وقتی دیده که شریکش خورد وریزه شده، از عملیات دست کشیده است. این مرد هنوز پیدا نشده است.
آی.اس.آی و پلیس تحقیقات مشترک آغاز کردند. اجزای بدن انتحار کننده سراسر زمین پارچه شده بود و آنطوریکه معمول است، سرش صدمه ندیده باقی مانده بود. در داخل یقه اش برچسب "خیاطی عارف" از منطقه موسوم به آتوک دوخته شده بود. پلیس عارف خیاط را ردیابی و با همکارانش بازداشت کرد. از اجزای بدن تکه شده قاتل، اندازه گرفته شده بود و با مشخصات لباس ثبت شده یکی از مشتری های عارف سازگار بود. اثر انگشت بمبگذار انتحاری نیز گرفته شد و در سازمان ملی معلومات افراد با بیش از 67 هزار اثر انگشت شهروندان آتوک مقایسه شده بود. فهرست نامها به زودی کوتاه تر شد و به یک نفر واحد انجامید: یک پسر بیست و دو ساله پاکستانی به نام عرفان که به زودی روشن شد با نام مستعار زیشان فعالیت داشته است.
با در اختیار گذاشتن سرنخهای ارزشمند از سوی یک پیکارجوی جیش محمد که قبلا در بازداشت بود، بزودی گمانه زنی های ما تایید شد. در نتیجه ی این سرنخها، شماری از اعضای گروه جیش بازداشت شدند و مورد بازجویی قرار گرفتند. آنگاه ما به این نتیجه رسیدم که مولوی امتیاز احمد رهبری این عملیات را به دست داشته است. هرچند مولوی امتیاز احمد عضو جیش بود، اما با القاعده نیز رابطه داشته است. یک روز پیش از وقوع سوء قصد، مولوی امتیاز دو بمبگذار را به خانه یک مولوی نام نهاد دیگر به نام نصار آورد و آخرین دستورها را به آنها صادر کرد. روز بعدی، هر دو مرد کمربندهای مملو از مواد انفجاری بستند و دو نارنجک دستی هم با خود گرفتند. بمبگذار انتحاری دیگر یک پسر بیست وپنج ساله به نام سلطان سکندر بود. پس از آنکه زیشان خود را منفجر کرد و سکندر از صحنه گریخت، به خانه مولوی نصار رفت و کمربند و نارنجک را باز گرداند. شب را همانجا گذراند، ریش خود را تراشید، بیرون شد و تاکنون ناپدید گشت. کمربندش به دست ما افتاد و یافتیم که با وسیله مملو از هفت کیلوگرام مواد انفجاری قوی تجهیز شده بود و به وسیله ورقه نازک پوشیده و به تکمه انفجار در جیبها جابجا شده بود.
من با ملاحظه واکنش شوکت عزیز در جریان و پس از حادثه سوء قصد به جانش، تحت تاثیر قرار گرفتم؛ چرا که اگر سوء قصد به جان یک جنرال ارتش پاکستان صورت می گیرد، او در زمینه رویا رویی با گلوله و بمب آموزش دیده است. اما نواز شریف پیش از آمدن به پاکستان در نیویارک زندگی می کرد و یک بانکدار بود. برغم آن، او با متانت عالی و اداره قوی با این مساله برخورد کرد و احترامم که در گذشته هم به او زیاد بود، بیشتر شد. پس از آنکه شوکت به خانه رسید و وقتی به او زنگ زدم، گفتم: "به باشگاه خوش آمدید." ما هنوز یک بازشگاه دونفری در پاکستان هستیم و امیدوارم که عضویت در آن پایان یافته باشد.

 

 

ادامه دارد

اگر می خواهيد سايت اينترنتی مخصوص خود را داشته باشيد!

اگر بدنبال افزايش اعتبار می باشيد!

و اگر ارتباطات گسترده و ارزان می خواهيد

نوشته شده در روز  23 جدی  سال  1385 - ساعت 17 به وقت کابل

آگهی و اعلان شما در اينجا

دريافت کتاب افغانستان الکترونيکی (ميزبانی وب)

ثبت قلمرو اينترنتی

طراحی وب

ميزبانی حرفه ای وب

پنج هزار مگابايت فضا

دوهزار و پنجصد ايميل

دارای تمام امکانات امنيتی

پهنای باند صد و پنجاه گيگابايت

تماس:      0799390025

در خط آتش؛

 جايگاه پاکستان در مبارزه با هراس افکنی

 

 

 

 

 

 اسامه بن لادن و ملا عمر کجايند؟

بخش هايی از کتاب جنجالی پرويز مشرف

برگردان از سيد هارون يونسی

صفحه ی نخست

Top Global Newspapers: Asia    Latin America    Africa   Europe   USA    Canada    Australia  

سايت ها و وبلاگ ها تنها می توانند به کابل پرس لينک بدهند. هر نوع استفاده ديگر ممنوع می باشد                Members Login

As the mind has no boundaries, the RAHA concept does not have frontiers and is opposed to information and cultural control by global communication entities whether media conglomerates, states or local governments, or religions


Kamran Mir Hazar: Editor-in-Chief / Afghanistan/ Kabul/ Mobile: 0093 799390025/ Email: editor at kabulpress.org

info at kabulpress.org   reader at kabulpress.org

Copyright© Kabul Press, World Media Home 2004 -2006

کليه ی حقوق بر اساس قوانين کپی رايت  محفوظ و متعلق به سايت کابل پرس می باشد