Kabul Press, World Media Home, Associated with RAHA in exile

 

 

No Censorship!

Letter to Editor

RAHA PEN CLUB, Afghanistan Centre

English

Portuguese

Spanish

Pashto

E- Afghanistan/Web Hosting

پر خواننده ترين سايت اينترنتی افغانستان

کابل پرس من!

برای مطالعه ی تازه ترين اخبار جهان اينجا را کليک کنيد

خبری، تحليلی و انتقادی

کابل پرس می خواهد تحولی در عرصه ی ژورناليزم افغانستان باشد

انسان با پاسداری از «مرد سالاری»، مرد شد

كاظم وحيدي

اشاره: آنچه در ادامه می آيد مقاله ارسالی آقای کاظم وحيدی می باشد که برای نشر به سايت کابل پرس ارسال کرده اند. چنانچه آقای قسيم اخگر پاسخی به اين مقاله داشته باشند، نشر خواهد شد. کابل پرس تاکيد می کند که نظرات مطرح شده در مقالات، الزاما نظر گردانندگان نمی باشد.  کابل پرس

-------------------------------------------------------

در شماره­ي دوم نشريه­ي دنياي زن مقاله‌اي زير عنوان مرد هم مرد زاده نمي‌شود از آقاي قسيم اخگر به­چاپ رسيده بود كه متأسفانه به­دليل مصروفيت‌هاي گوناگوني­كه داشتم، آن روزها از وجودش بي­خبر بودم و خوش­بختانه شماره‌هاي 2، 3 و 4 را يك­جايي به­دست آوردم. نخست با مرور آنها، علاوه‌ بر غلط‌هاي زياد املايي و ادبي ـ نوشتاري، هم­چنين درج مطالب كم­اهميت و از نقطه­نظر تحليل‌هاي علمي در مورد مسئله­ي «زن»، سرشار از مقاله­هاي قابل انتقاد را يافتم كه در نشرات مختلف به­اصطلاح زنانه نظير آنها فراوانند. در اين ميان مقاله­ي آقاي اخگر را به­دقت مورد مطالعه قرار دادم تا نظرات ايشان­را كه اينك به­عنوان صاحب نظر در تمامي عرصه‌ها نام و رسمي يافته، در مورد «زن» بدانم.

ايشان نوشته­ي خود را با سخني از خانم سيمين دوبوار در كتاب جنس دوم كه جرقه­ي موج جديد فمنيستي را در اروپا ايجاد كرده بود، آغاز نموده مي‌نويسد، «زن زاده نمي‌شود بلكه نگاه مردان او را زن مي‌سازد». بي­درنگ به­دنبال آن حس مردانه‌اش تحريك مي‌شود و به دفاع از مرد مي‌پردازد و ادامه مي‌دهد، «... جا افتادگي چنين تعريفي را نمي‌توان صرفاً به عنوان يك توطئه، شيطنيت و دسيسه مردانه مورد ارزيابي قرار داد... ]چراكه[ حقيقت امر اين است كه مرد هم مرد زاده نمي‌شود بلكه نظام اجتماعي حاكم است كه او را مرد مي‌سازد».

آقاي اخگر به­لحاظ اين­كه زياد مشتاق است تا صاحب­نظر در تمامي عرصه‌ها بوده و هيچ تر و خشكي باقي نماند كه وي در آن مورد نظر نداده باشد، باعث گشته تا ناخنكي به هر رشته‌اي از مطالعات انساني بزند و بدين­گونه از عمق و دقت كافي برخوردار نگردد. اگر چه اين امر در تمامي موارد مي‌تواند منشأ مشكلات بزرگ فكري و اعتباري براي وي شود، اما در رابطه با مسئله­ي زنان و مباحثات فمنيستي كه از سويي با نهادهاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي نيرومندي كه جهت حفظ وضعيت نابرابر زن و مرد ايجاد شده­اند، روبرو است، از سوي ديگر چنين انديشه­هايي در كشور ما در حد بسيار پيش­پا­افتاده و سطحي­ قرار داشته و هنوز عمق و گستردگي لازم را نيافته­اند، به­ويژه زماني­كه جريانات متعدد و پيچيده­ي فمنيستي و مرزهاي مشتبه بين آنها را بر آن بيفزاييم، ضرورت مطالعات دقيق و عميقي را مي­طلبد كه با مطالعه­ي تنها يك كتاب (جنس دوم)، كسي به­ درك درست فمنيستي نخواهد رسيد. به­ويژه توجه به اين نكته الزامي است كه اين كتاب حدود نيم سده­ي پيش به­چاپ رسيده است. بنابراين، علي­رغم تمام توان­مندي كتاب در روشن ساختن زواياي تاريك تاريخ زن و پژوهش­هاي علمي زنانه، طبيعتاً از تكاملي كه در عرصه­ي علوم گوناگون طي نيم قرن پس از آن به­وجود آمده برخوردار نمي‌باشد. به­همين دليل، از آن پس ده‌ها كتاب ديگري در مورد فمنيزم و جنبش‌هاي زنانه به­چاپ رسيده كه هر كدام ارزش علمي برابر با «جنس دوم» را دارا مي‌باشد. فراموش نكنيم كه شهرت جنس دوم بدون ناديده گرفتن ارزش علمي و تحقيقاتي‌اش، بيشتر مرهون ركود جنبش زنان و خلأ فكري ـ مبارزاتي فمنيستي در حدود نيم قرن پيش از خودش كه به­خاطر دو جنگ جهاني اول و دوم و بحران‌هاي اقتصادي ناشي از آنها، هم­چنين مبارزات انقلابي­اي كه در اين دوره به مسئله­ي روز تبديل شده و مسايل فمنيستي را شديداً زير شعاع خود قرار داده بود، مي­باشد.

در اين جاي شكي نيست كه نظام اجتماعي تنظيم كننده­ي رفتار انسان‌ها و مناسبات بين آنان است. اين­هم قابل پذيرش است كه زن و مرد هر دو در تكوين و شكل­گيري نظام اجتماعي مردسالار سهيم‌اند. اما بايد ديد كه نظام اجتماعي موجود به­نفع كيست، چگونه شكل گرفته، چه نيروهايي و چرا از آن پاسداري مي‌نمايند؟ همه مي‌دانيم كه نظام‌هاي اجتماعي، طبقاتي، مردسالار و حاكميت‌هاي استبدادي كه معمولاً توسط طبقه­ي اجتماعي ـ اقتصادي و يا گروه،  قوم و جنس خاصي اداره مي‌گردند، با زمينه­هاي ذهني و عيني و هم­چنين برنامه­ي تدوين­يافته­ي قبلي شكل مي‌گيرند. يعني در شكل­گيري چنين نظام­هايي هميشه اراده بر آن است تا جهت تأمين منافع مشخص گروه، طبقه و يا قوم حاكم، بر اهرم‌هاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي چيره شده و اداره­ي آن  به­­دست گرفته شود. مسلماً اگر روند سلطه­گري و كسب انحصاري قدرت، بدون توجه به مرحله­ي بعدي يعني حفظ و حراست از آن، با رسيدن به­قدرت متوقف گردد، اتوماتيك­مان با قيام و آگاهي فرودستاني كه به قيمت ازدست رفتن تمامي حقوق و منافع­شان نيروهاي مسلط شكل گرفته­اند، سمت و سوي روند يادشده تغيير كرده و منجر به سقوط نظام اجتماعي ـ سياسي و مناسبات توليدي ظالمانه­ي تازه شكل­گرفته خواهد گرديد. بنابراين، لازم و ضروري است تا جهت پاسداري از نظام موجود برنامه­ريزي نمود. اين­كار بسته به سطح آگاهي و مآلاً ميزان مقاومت محرومان و چگونگي رويارويي نيروهاي مسلط و محكوم، با روش­ها، امكانات و ابزارهاي متفاوتي صورت مي‌گيرد.

با آن­كه قبلاً‌ پذيرفته شد كه زن و مرد هر دو در ايجاد و بقاي نظام اجتماعي موجود كه كاملاً مردسالار بوده و تنها منافع مرد را تأمين مي‌نمايد، نقش دارند، اما نقش هر كدام متفاوت از ديگري است. زن كه قلباً از چنين نظام و مناسباتي ناراضي است و در بسا موارد اين نارضايتي علناً‌ ابراز مي‌گردد، بنا به­تلقيناتي كه به وي شده است، ناآگاهانه و به­دليل عدم خودباوري، از آن دفاع مي‌نمايد. يعني بيش از آن­كه نخواهد با موضع­گيري در مقابل جامعه و نظم و مناسباتش، خود را منزوي ساخته و بدين­گونه مطرود و ملعوني به شمار آيد، اصولاً نمي­داند كه خودش انساني برابر با مرد است. علاوه بر آن، وي آلترناتيوي هم براي نقش‌هاي كليشه‌‌اي تفويض شده به خود را نمي‌شناسد. زن بسان اسب گادي‌اي كه سخت به بند كشيده شده و تنها راه مورد نظر مالكش را مي‌دیده، و به­آن سو روان است. يعني در مسيري قرار گرفته كه باروش­هاي سياسي، اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي، رواني و...، مجبور به رفتن راه تعيين شده گرديده، و همين تمكين به روند زن­ستيزانه‌، ناخواسته و ناآگاهانه در تثبيت و تحكيم نظام اجتماعي دست­ساز مردان كمك مي‌نمايد، چنان­كه در شكل گرفتن آن نيز سهيم بوده است. اما اين امر در مورد مرد فرق مي‌كند. نظام اجماعي­اي كه كاملاً و به­طور يك­جانبه متضمن منافع مرد است، مرد را آگاهانه در پاسداري از آن وا مي‌دارد.

اگر نظام اجتماعي حاكم مردي را با غيرت و ذايقه و حساسيت و فرهنگ و بينش سلطه­جويانه مي‌سازد، منافع بي­شماري را نيز برايش تأمين مي‌نمايد كه وي را مشتاق دست يازيدن به­هر توطئه و شيطنت و دسيسه جهت حفظ نظام مي‌سازد. به زن آموخته شده كه غير از وظايف محوله، وظيفه و كاربرد ديگري ندارد. با عمده­كردن نقش «مادري» و تربيت اطفال به­مثابه­ي مهم­ترين وظيفه­ي وي، او را به­ بازتوليد فرهنگي‌ ـ اجتماعي (Cultural & Social Reproduction) كه همانا انتقال باورها، ارزش­ها و مناسبات كنوني به­نسل بعدي و تضميني از براي پايا و مانا ساختن نظام اجتماعي حاكم براي نسل­هاي متوالي بوده، وامي‌دارد، بدون آن­كه اصولاً هيچ نفعي نصيب زن ‌شود. اما مرد به­خاطر درك و لمس منافع روشن خود و طبقه­اش، و تثبيت برتري­جويي­اش، آگاهانه در تقويت پايه‌هاي نظام مردانه­ي مو‌جود و استمرار آن تلاش مي‌نمايد. در رابطه با اين مسئله آقاي اخگر مي­نگارد، «...با روابط و مناسبات اجتماعي و سياسي پايا و مانا مي‌گردد تا بازتوليد نمايد...»، بايد روشن ساخت كه روابط و مناسبات اجتماعي ـ توليدي و فرهنگي بسيار مهم و مؤثر در تثبيت و يا تغيير نظام است و نه مناسبات و روابط اجتماعي و سياسي. معمولاً سياست روبناي روابط توليدي و فرهنگي بوده و كاملاً متأثر از آن مي­باشد. يعني اگر نظام سياسي­اي، با مناسبات­توليدي، باورها و ارزش‌هاي فرهنگي جامعه هم­خواني نداشته باشد، دچار بي­ثباتي و بحران مشروعيت گرديده و دست­آخر كل جامعه به­ناهنجاري خواهد انجاميد. وآنگهي، يك نظام اجتماعي تا بازتوليد نگردد، مانا و پايا بودنش در ترديد قرار دارد، و نه بر عكس آن كه آقاي اخگر مدعي آنست. چراكه ممكن است يك نظام اجتماعي براي يك نسل محترم شمرده شده و ارزش­هايش رعايت شود، اما بدون انتقال آن به نسل‌هاي بعدي (بازتوليد فرهنگي ـ اجتماعي) هيچ تضميني براي ماندگاري ندارد كه در اين مورد مثال‌هاي معتددي را در طول تاريخ سراغ داريم.

علي­رغم همه­ي اينها، آقاي اخگر به­دليل نداشتن مطالعات عميق و تخصصي در عرصه‌هاي مشخص و محدود، فاقد يك­دستي در ارائه­ي نظر بوده و اغلب نوشته‌هايش دچار تناقض گشته است كه در ادامه­ي بحث به برخي از آنها اشاره خواهد گرديد. مثلاً وي از يك­سو بدون كوچك­ترين تأملي، مرد را به­خاطر زاده­ي اجتماع بودن و مآلاً عدم دخالت اراده­اش در شكل­گرفتن خُلق و رفتار ضدزن، مقصر در اعمال جنايت نمي‌داند، اما در عين حال بر او مي‌تازد. هم­چنین، وقتي­كه به كاركرد جنايت­كارانه­ي ضدزن مرد در طول تاريخ اشاره­اي مي­نمايد، متن دفاعيه‌اي را براي مردان به­دنبالش مي‌آورد. مثلاً بنگريد به اين بخش نوشته‌اش كه، «... و با اعمال زور و خشونت و سركوب از آن ]فرهنگ و نگرش مرد سالارانه[ پاسداري مي‌نمايند، با قرائت‌هاي خود خواسته و خود ساخته از دين و مذهب به تقديس و توجبه آن مي‌پردازند و مي‌كوشند آن را به مثابة بالاترين فضايل انساني بر زنان هم بقبولانند.»، فوراً در ادامه به­شكل وكيل مدافع رباطي (آدم ماشيني) كه مرتكب جنايت شده است، وارد عمل شده و به­دفاع از او مي‌پردازد و مدعي مي­گردد كه او را دستگاهي ديگر ساخته، بنابراين فاقد اراده و آگاهي در انجام كارهايش مي­باشد. در اين مورد مي­نگارد، «اما مگرنه اين است كه آنها نيز مرد زاده نشده­اند بلكه در متن و مناسبات و روابط و اخلاقيات و ضوابط حاكم بر جامعه و تاريخ، مرد پرورده شده­اند و مردانگي شانرا با خصوصياتي باور كرده‌اند كه زن ستيزي چاشني آن بوده است.»!! به­راستي اگر از آقاي اخگر سوال شود كه گذشته ازاين دست تناقض­گويي‌ها، مدافعه­ي مردانه از هم­طبقه­ي خويش و محتواي مردسالارانه­ي انديشه­اش كه بعداً بيشتر به آنها خواهم پرداخت، چه كسي پس از «آن زمان» (به تعبير فمينيست‌ها دوره­ي مادرسالاري)، براي اولين­بار پايه‌هاي نظام اجتماعي حاكم كنوني كه زن­ستيزي چاشني آن مي‌باشد را ايجاد نموده است؟ و آيا چنين اقدامي مشخصاً توسط مرد صورت نگرفته كه در گام نخست با خلع­يد از زناني كه در نظام مادرسالاري مديريت عمومي را به­دست داشتند، تحقق يافته است؟ و مگر تداوم چنين روندي كه آگاهانه آغاز شده، نهايتاً در جهت تثبيت انحصاري كردن قدت در دست مرد و استحكام پايه­هاي برتري­جويي مردانه­اش نمي­باشد؟

مگر همين مردان زماني­كه منافع خود را در نظام اقتصادي و سياسي مشخصي در خطر ببينند دست به قيام‌، شورش‌ و انقلاب خونين نمي‌زنند؟ پس چرا عليه مناسبات ضدانساني موجود كه به­ بردگي زنان انجاميده نه تنها واكنشي نشان نمي‌دهند، بل زماني­كه با اعتراض زنان آگاه و آزاده و تلاش آنان جهت برهم زدن روابط و مناسبات نابرابر زن و مرد (نظام اجتماعي حاكم) روبرو مي‌شوند، به­هر وسيله­ي ممكن متوسل مي‌شوند تا آن را سركوب نمايند، درحالي­كه آقاي اخگر هرگز حاضر نيست نقش فعال و سركوب­گر مردان را در بقا و تحكيم پايه‌هاي نظام اجتماعي مردسالار بپذيرد. نمي‌خواهم موضع­گيري سنت­گرايانه­ي قسيم اخگري كه اينك در جامعه­ي ما به­عنوان عنصر مترقي شناخته شده است را مستقيماً به حساب گرايش­هاي مردانه­اش بگذارم، بلكه اين­گونه برخوردها و تمايلات فكري جانب­دارانه را عمدتاً بايد به عدم­درك فمنيستي‌اش واگذار نمود، كه به­هرحال از محتواي دفاعي مردانه از طبقه­ي خودش برخوردار مي­باشد. يعني وي علي­رغم ادعاي پيروي از انديشه­هاي فمنيستي جنس دوم، معتقد است كه مردان زادگان بي­اراده­ي نظام اجتماعي هستند و ناآگاهانه و ناخواسته در مسيري گام مي‌نهند كه زنان زير پايش له مي‌شوند!! درحالي كه خانم دوبوار در جلد سوم از خاطراتش زير نام اجبار در مورد كتاب جنس دوم مي‌نويسد، «مردان به نسبت رقابت زن‌ها، از نظر اقتصادي خود را مورد تهديد احساس مي‌كنند؛ براي حفظ و تأييد برتري و رحجاني كه آداب و عادت آنها را تضمين نمي‌كنند، ساده­ترين وسيله، همان خوار شمردن زنان است». يعني، مرداني­كه نقش عمده را در تدوين، تطبيق و نهادينه كردن باورها، ارزش­ها و مناسبات ضدزن در جامعه دارند، هرگاه آنها را كافي ندانند، به­راحتي پا را از همان مقررات خود ساخته­ي ضدزن نيز فرا نهاده و به روش‌هاي فراتر و زشت­تر از آنها نيز متوسل مي‌گردند. چنين مطالبي گرچه بارها در متن كتاب جنس دوم مورد بحث قرار گرفته و طي آن نويسنده هرگز مردان را بي­تقصير در تشكيل نظام اجتماعي، سركوب آگاهانه­ي زنان و تداوم آن نمي‌بيند، اما معلوم نيست كه منظور آقاي اخگر در بيان چنين مسايلي چيست؟ هرچند كه وي به­خيال خودش مي‌خواهد نظرات خود را براي تكميل نظرات خانم دوبوار بر آن بيفزايد، كه مفهوم آن قرار گرفتن در سمت و سوي انديشه‌هاي جنس دوم است، اما به­طور معجره­آسا در نقطه­ي مقابل آن قرار مي‌گيرد. مسلماً كه خانم دوبوار با آن عمق بينش، نكته­سنجي و دقت خاص خودش از افتادن در تناقض­گويي دوري جسته است، درحالي­كه آقاي اخگر به­دليل عدم درك دقيق فمنيزم و به­وي‍‍‍ژه سردرگمي­اش ميان انديشه­هاي مدرنيته و مذهب­گرايي بدون اصول1، در اين انحراف غلتيده است.

روشن است كه زنان در مسير زندگي­شان هرگز نگران از دست دادن چيزي نيستند. چراكه آنان نه اميد دست­يابي به امتيازات بيشتري را دارند و نه جاي­گاهي پايين­تر از موقعيت كنوني براي­شان متصور است. به­ويژه اين­كه نقش مادري­اي كه به آنان تفويض گرديده و توسط امثال آقاي اخگر تأييد و توصيف هم مي­شود، شديداً مشعوف­شان ساخته است. اما درمقابل، مردان هميشه دلهره­ي از دست دادن موقعيت كنوني­شان را در دل دارند. زن بدون اين­كه بداند به­نام «مادر» به­زنجيرش كشيده­اند، به­آن مفتخر است و حتا بهشت را با اجراي صحيح اين تكليف تفويض شده از جامعه­ي مردسالار، در فرداهايش مي‌بيند و از مردش به­خاطر سپردن چنين وظيفه­اي و نيز دادن خرجش (نفقه) بسي سپاسگزار هم مي­باشد. درعين­حال، تمام عمر را در اضطراب مورد تهاجم، خشونت و حتا تجاوز مردان قرار گرفتن به­سر مي­برد. اما مرد نگراني خود را به­خاطر از دست دادن برتري جنسي و رهبري و اداره­ي خانواده­اش، با خوار شمردن و تحقيري كه با مكلف ساختن زن در تقبل وظيفه­ي خانه و مادري تحقق مي­يابد و با تهديد و زدن آن­را تضمين مي‌كند، پي­درپي مرفوع ساخته و به­ اين روش­ها به­مثابه­ي راه­هاي تثبيت مناسبات مردسالار مؤمن است. قانون و عرفي­كه قيموميت وي را بر زن تسجيل مي‌نمايد و اقدامات ضروري و تكميلي ديگري­كه جهت كنترل زن ايجاد شده­اند و عملاً برتري مرد را به­رسميت مي‌شناسند، همگي داراي نقش پررنگ مردان در تدوين و اجرا مي­باشند.

هرچه مقاله­ي آقاي اخگر را خوانده پيش­تر مي‌رويم، رگه‌هاي سنتي بيشتري از متن انديشه­اش  بروز مي‌كند. وي در جايي از مقاله‌اش مي‌نويسد، «وي كه زماني محور و مركز و تكيه گاه عاطفي خانواده بود...» و چند سطر پايين­تر مي‌گويد، «زن كه مهر و عشق و عاطفه مجسم بود...». از اين نوشته­ها چنين برمي­آيد كه عاطفه از نظر آقاي اخگر في­نفسه ارزش بزرگي به­شمار مي­رود كه خود مسئله­ي قابل تأملي است و ما را وامي­دارد تا به بررسي واژه­ي عاطفه بپردازيم. عاطفه­ي مجسمي كه آقاي اخگر از آن سخن مي­راند قابليت بالاي عطف و تمايل را نشان مي­دهد. شدت يافتن عاطفه از ويژگي‌هاي كاركردي انسان ازخودبيگانه، ضعيف­النفس، كم­اراده و مطرود به­شمار مي­رود. يعني انسان عاطفي (مهرطلب) به­دليل كم­توجهي، تحقير و توهين، هميشه تمايل شديد نزديك شدن به ديگران را دارد. چون انسان موجودي اجتماعي است و بقا و حياتش در پيوند با ديگران ممكن مي­باشد، هرگاه با كم­مهري ديگران مواجه گردد، تلاش مي‌كند تا يك­سويه پيوندي را با ديگران ايجاد نمايد2. بنابراين انسان عاطفي به­دليل تمايل شديد به­هر پيوندي، بيشتر از انسان معمولي زمينه­هاي انحراف­پذيري، ازخودبيگانگي و عدم اعتمادبه­نفس را در خود مي‌پروراند. و اصولاً عاطفه را نمي‌توان به­عنوان يك اصل، مبنا و ارزش با­الذات، آن­گونه كه آقاي اخگر مدنظر دارد، تلقي نمود. در اين صورت به تعريفي ضدارزشي از عاطفه دست خواهيم يافت. چراكه «عاطفه» خود عملي واكنشي است و نه پديده‌اي قائم با­الذات، يعني وجود عيني. عاطفه را تنها در واكنش نسبت به كنش پديده­ي ديگري مي‌توان ديد و حس كرد. وآنگهي، عاطفه في­نفسه ارزش به­شمار نمي‌رود، بلكه سمت و سوي عاطفه است كه به آن معني مي‌دهد. به­عبارت ديگر، عاطفه مقوله‌اي نسبي است كه مقيد شدن به آن هرگز به «ارزش» نمي‌انجامد. آيا عطوفت و تمايل به انديشه‌ها و عناصر و نيروهاي ضدمردمي مي‌تواند ارزشمند تلقي گردد؟

بنابراين، عاطفه خود بيانگر وضعيت معلولي است كه مختص زنان نبوده و هر محروم و تحقيرشده­ي ديگري را در بر مي‌گيرد. انسان‌هايي كه با كمبود عاطفه مواجه‌اند، شديداً عاطفي و تشنه­ي پيوند و تمايل هستند. عاطفه­ي زنان و محرومان روشي است كه آنان براي فرار از تحقير و توهين و سركوب مستمر به­كار مي‌بندند و رفته­رفته به «عادت» مبدل مي‌گردد. اين نوع عاطفه نوعي تسليم شدن و از خود بيگانگي (Alienation) است كه در اوج درماندگي به آن متوسل مي‌شوند. و خلاصه، عاطفه­ي معمولي و طبيعي، تمايلي است جهت نزديك­شدن، جلب­رضايت، ايجاد پيوند و رابطه بين انسان‌ها بوده كه در حالات غير طبيعي متناسب با تأثيراتي كه از پديده‌هاي ديگر مي‌بينند، كم­تر و يا زيادتر از حد طبيعي ظاهر مي‌گردد. پس زماني­كه از عاطفه­ي مجسم سخن مي‌گوييم، بيانگر وضعيتي است كه عاطفه در بالاترين حد خلوص خود رسيده و كاملاً غير طبيعي است. البته در رابطه با واقعيت موجود زن اين امر قابل پذيرش است، اما زماني­كه آقاي اخگر به زماني اشاره مي‌نمايد (كه معلوم نسيت منظور كدام زمان است و از مفهوم سخنانش استنباط مي­گردد كه اشاره­اي است به دوره­ي «مادرسالاري») كه هنوز زن به واقعيت كنوني­اش مبدل نگشته و به­تعبير آقاي اخگر، عاطفه­ي مجسم و محور و مركز و تكيه­گاه عاطفي خانواده بود، از عاطفه استنباط ارزشي مي­نمايد. درحالي­كه توضيح دادم، عاطفي بودن و آن­هم شكل افراطي‌اش، خود يك نكته­ي منفي است كه از ضعف و عدم ­اعتماد­به­نفسي حكايت دارد كه ديگر كاري از دستش ساخته نيست. چون بخش و سيعي از ظرفيت­هايش را به­تعطيل و ركود كشانده­اند، درست مانند انسان استعمارزده و عناصر خودكم­بين قوم زير ستم و قرباني تبعيضي كه افسون ابهت استعمار و قوم فرادست گشته است.

نويسنده سپس به­زعم خود وارد تحليل تاريخي شده مي‌خواهد سير تحول تاريخ و سرنوشت زن­را به­بررسي گيرد كه در اين زمينه نيز دچار مغالطه و پارادوكس مي‌شود. ايشان معتقدند كه زن نمي‌‌توانست حل­شدگي در نظم و نظام نويني­را كه بر وي تحميل مي‌شدند، به­آساني بپذيرد و بدين­گونه از خودبيگانه گردد. اما در حراست از هويت عاطفي‌اش ناگزير از گردن­گذاشتن به قيموميت مرد گرديد تا كانون خانواده را گرم نگهدارد. اين سخنان چنان مصلحت­جويانه و به­نفع سنت­گرايان زن­ستيز است كه وقتي خواننده مي‌بيند نويسنده‌ي مقاله آقاي قسيم اخگر مي­باشد دچار بسي شگفتي مي‌گردد. به­راستي انسان مدعي ترقي­انديشي بايد معتقد باشد كه بستن زنان در چهارديواري خانه با تقدس بخشيدن به مقام مادري و گرم نمودن بستر كام­جويي مرد كه تعبير واقعي كانون گرم خانواده مي‌باشد، نظريه‌اي انساني و طرفدار برابري زن و مرد است؟ براي رفع شبهه به­ اين بخش از نوشته­ي مصباح يزدي كه يكي از تئورسين­هاي برجسته­ي جناح راست سنتي حاكميت ايران مي­باشد توجه نماييد تا اين هم­فكري و هم­سويي اين دو ديدگاه هرچه بيش­تر روشن گردد. وي مدعي است كه "در خانواده­ي پدرسالار، پدر نان­آور و فرد مقتدر خانواده است و مادر، مسئول گرم نگاه داشتن كانون خانوادگي. نظام پدرسالار كه سخت مورد تأييد و تأكيد اسلام است ]!!["3.

به­راستي چه­كسي چنين تقسيم­كار ضدزن را ايجاد نموده و چه نيرو و عنصري از آن سود مي­برد و لاجرم از آن حمايت مي‌نمايد؟ مقام مادري از چه­لحاظ مقدس و ارزشمند است، و آيا كودك تنها به نوازش و همرهي مادر نياز دارد و يا پدر و مادر هردو و به يك­سان؟

پس چرا تنها روز مادر مطرح مي‌شود و آيا اين خود دسيسه و شيطنت مردانه‌ي ديگري نيست كه بدان وسيله زن را در خانه قيد كنند، درحالي­كه روز پدر نداريم تا طبق آن وظيفه­ي پدري هم تقديس گردد؟ اگرهم بخواهند تا وظيفه­ي پدر را از ابهام كنوني­اش خارج سازند، مدعي مي­گردند كه وظيفه­ي عمده­ي وي سرپرستي و تهيه­ي مخارج خانواده است!! آقاي اخگر بداند كه فمنيزم و انديشه­ي دفاع از حقوق انساني زنان مانند تمامي انديشه‌هاي اجتماعي، امروزه چنان گسترده و عميق گشته‌اند كه بايد به­شكل تخصصي و حرفه‌اي مورد پي­گيري و مطالعه قرار گيرند. ديگر صلاح نيست كه با مطالعه‌ي چند مقاله و يكي دو كتاب و مجموعه اطلاعات پراكنده به­اظهارنظر در مورد موضوعات تخصصي مانند فمنيزم پرداخت. بايد يك رشته را عميقاً و به­طور همه­جانبه مورد بررسي قرار داد و داراي اصول و معيارهايي گشت تا بتوان همه‌ي  انديشه‌ي خود را بر مبناي آنها منسجم كرد. در غير اين صورت دچار ابهام و تناقض­گويي خواهيم شد.

وقتي زن به قيموميت مرد گردن مي‌نهد، در واقع او پذيرفته تا ديگري به­جايش تصميم بگيرد و عمل كند. با چنين گردن­گذاري‌اي، درواقع او بر انديشه‌ي ضعيفه، ناقص­العقل و نابالغ بودن خود صحه گذاشته است كه به­هرحال وي پذيرفته كه ديگر عملاً در صحنه حضور نداشته و به­همين دليل ديگري را به­جايش انتخاب نموده است، آيا اين خود ازخودبيگانگي به­شمار نمي­رود؟ نويسند در ادامه مي‌نگارد كه، "به­اين­ترتيب كار به مردان و مسئوليت به زنان واگذار گرديد". اول اين­كه در اين­جا هم كار و هم مسئوليت، هردو گنگ و نارسايند و معلوم نيست منظور نويسنده از اين ابهام­گذاري چيست؟ اگر "كار" را به­معناي عام آن به­كار برده باشد، مسلماً زن هم كار مي‌كند و حتا بيشتر از مرد. اگرهم منظور از مسئوليت، مسئوليت امور خانه است، بازهم نويسنده دچار اوهام گشته است. چراكه مسئوليت اداره و رهبري و سر پرستي خانواده و زن، شرعاً (قرائت‌هاي سنتي و مردانه از دين)، عرفاً‌ و قانوناً به­عهده‌ي مردان مي‌باشد كه زن­هم به آن باور دارد. آقاي اخگر بهتر بود لطف مي‌نمود و مسئوليت مشخص زن را روشن­تر بيان مي‌كرد. وقتي اخگر معتقد است كه كار في­نفسه عامل به­دست آوردن همه­چيز است تا از آن دستاوردها در جهت تسجيل و تثبيت تفوق و برتري­جويي كار گرفته شود،  پس چرا كار بيشتر و شاق­تر زنان به نتيجه‌هاي مورد نظر آقاي اخگر نينجاميده است؟ شايدهم آقاي اخگر نمي­داندكه تحقق چنين تقسيم­كار ناعادلانه‌اي طي چه روندي صورت گرفته است، و يا عمداً از آن چشم­پوشي مي‌نمايد.

پيش­تر كه مي‌رويم نگارنده‌‌ي مقاله مدعي مي‌گردد كه، «... زنان بي آنكه بخواهند و بفهمند اين سرنوشت را پذيراشدند» و چند سطر بعدتر مي­گويد، «زنان براي داشتن حداقل تأمين حياتي، هم به خاطر خود و هم به خاطر فرزندانشان از هر كردار و حتي پنداري كه عصبانيت و خشونت مردان را موجب مي‌شد، پرهيز مي‌كردند و به خاطر كسب رضايت آنان مي‌كوشيدند خود را با همان الگويي بيارايندكه...». باالاخره آقاي اخگر، آيا زنان آگاهانه و براي تأمين حيات خود و فرزندان و كسب رضايت مردان، خود را به الگوهاي دست­ساز مردان آراسته­اند، و يا نخواسته و نفهميده اين سرنوشت را پذيرفته­اند؟ اين تناقضي­ است آشكار در انديشه.

باالاخره آقاي اخگر با آن­همه سردرگمي و انديشه‌هاي پارادوكسيكال خود، نسخه‌اي را براي زنان مي‌پيچد كه به سردرگمي هرچه بيش­تر آنان مي‌انجامد. وي در اين مورد مي‌نويسد، «توفيق در چنين نبردي بازهم مستلزم پيمودن مسيري است برعكس آن مسيري كه به اسارت زنان منجر شده است». به­راستي چنين روش مبارزاتي­اي مبين برخورد عكس­العملي و مكانيكي با پديده‌ها نيست؟ اگر زن عكس آن مسير را بپيمايد، پس از تحمل رنج‌هاي بي­كران ناشي از پيمودن راه دشوار و طافت فرسايي كه تمامي چند هزار سال عمر مردسالاري را در برخواهد گرفت، آيا به­ نقطه‌اي غير از نظام مادرسالاري خواهد رسيد؟ آيا رسيدن به آن نقطه خود به­معني توفيق و كاميابي است؟ مگر همان دوره با تمامي نكات مثبت و انساني‌اش بالاخره سقوط نكرد و جايش را به نظام مردسالاري­اي كه تا كنون ادامه دارد، نداد؟ آيا جامعه­ي ايده­آل زن همان مادرسالاري ابتدايي است كه حين مقابله با نظام­هاي اجتماعي پيچيده­ي كنوني لحظه­اي هم تاب نخواهد آورد؟ مي‌بينيم كه تحليل تاريخي و جامعه­شناسانه‌ي آقاي اخگر نه­تنها دچار تشتت در افكار فمنيستي بوده بلكه دچار لغزش­هاي آشكار و ضعف­‌هاي عميق نيز مي­باشد. اصلاً موضوع سر اين نيست كه زن راهي را به­لحاظ هندسي و يا تاريخي وجغرافيايي بپيمايد، بلكه مسئله­ي ضرورت‌ها و اولويت‌ها در مبارزه (استراتيژي) كه سمت­وسوي را مشخص مي­سازد، و سپس چگونگي پيمودن آن (تاكتيك) مطرح است. براي اين­كار بايد بررسي كرد كه زن به‌عنوان يك انسان برابر با مرد عمدتاً با چه موانعي جهت درك ظرفيت و كم­وكيف حقيقت خود مواجه است. در اين بررسي به اين نكته­ي مهم مي‌رسيم كه ريشه و علت­العلل تمامي مشكلات زنان بحران هويت بوده كه به عدم­خودباوري و تمكين در مقابل انديشه‌ و مناسبات مردسالارانه انجاميده است. پس در گام  نخست بايد تئوري برابري زن ومرد را پايه­ريزي نمود. آن‌گاه زن با چنين كوله­باري از پيش­اندوخته‌هاي نظري، بايد در جهت تأمين نيازها و زدودن موانع راه، گام بردارد و وارد فاز مبارزات عملي گردد. در اين مسير بايد گام­به­گام تمامي امكانات و فرصت­ها را يكي پس از ديگري از انحصار مردان خارج نموده و با آنان خود را مسلح­تر و مقتدرتر كنند. مسلماً در اين راستا تئوري اوليه‌اي­شان در عمل محك ‌خورده، صيقل مي‌يابد و با تجاربي كه به­دست مي­آيد، غني­تر می­گردد. اما اگر به انديشه‌هايي همانند آقاي اخگر به­عنوان انديشه‌هاي رهايي­بخش زنان سر تسليم فرود‌ آورند، بايد به­كنج خانه بخزند و كارشان بچه­زايي و تربيت آنان (مادري) و گرم كردن كانون خانواده‌اي كه پدر بدون گرفتن نقش و مسئوليتي پاسخ­گو، تنها فرمانده است، گردند. هم­چنين عرضه كردن مهر و محبت به مرد و فرزندان را به­مثابه­ي وظيفه­اي مقدس بپذيرند تا مدال افتخار «عاطفه‌اي مجسم» توسط مردان بر سينه­­ي­شان نصب شود.

چنان‌كه ياد­آوري گرديد، زن بايد در مسيري گام نهد كه او را به خودباوري، آگاهي نسبت به تمامي ظرفيت‌ها، توان‌مندي و پتانيسل انساني­اي ‌كه در تمامي ابعاد برابر با مرد است، برساند. مسلماً حتا در صورت رسيدن زنان به خودباوري و درك و اعتقاد به برابري كاملش با مرد در تمامي عرصه‌ها، در صورتي‌كه نتواند امكانات و فرصت‌ها را از دست مرد برتري­جو و انحصارگر بربايد و آن­را مساويانه تقسيم نمايد، هرگز نخواهد توانست در رقابت با مرد موفق گردد. اين امر حتا به تزلزل ايمان و باور نخستين وي نسبت به ظرفيت و پتانسيل خودش منجر مي­شود. زن نه­تنها بايد از امكانات و فرصت‌هاي موجودي كه انحصاراً در اختيار مردان قرار دارد، حداكثر استفاده را نمايد، كه خود بايد به خلق و ابداع امكانات و فرصت‌هاي تازه‌اي مبادرت ورزد. چراكه وضعيت نابرابر كنوني بين زن و مرد، فاصله‌هاي زيادي را در زمينه­ي رشد و تكامل آنان ايجاد نموده است و دور از عقل خواهد بود كه با وجود چنين فاصله‌هايي بتوان در ميدان رقابت، به پيروزي زن باورمند گرديد.

وقتي چند سطر جلوتر مي‌رويم، مي‌بينيم كه نويسنده با كم­بها دادن به عامل اقتصادي در تغيير و تحول جوامع مرتكب اشتباه ديگري مي‌گردد. وي مي‌نگارد، «سرنوشت هر نظامي را در نهايت امر قوت يا ضعف آن باورها و معتقداتي تعيين مي‌كند كه نسبت به آن وجود دارد نه قدرت مالي يا نظامي‌كه آن نظام در اختيار داشته باشد». اين­كه قدرت مالي را در رديف قدرت نظامي قرار دهيم، يا نظام اجتماعي را با حاكميت سياسي خلط كنيم، خود درك غلط از عناصر و مؤلفه­هاي اجتماع است. قدرت نظامي چيزي جز ابزاري در خدمت مكانيزم حفظ سلطه و گسترش سلطه­جويي نيست، درحالي‌كه قدرت مالي نظام سياسي رابطه‌ي مستقيمي با وضعيت اقتصادي و در نتيجه ماهيت روابط توليدي جامعه دارد. يعني يك جامعه­ي ضعيف به­لحاظ اقتصادي نمي‌تواند از نظام سياسي ثروت‌مندي برخودار باشد كه عكس آن­هم صدق مي‌كند. اگرهم نويسنده وضعيت كنوني كشور ما را مدنظر داشته و طي آن رابطه­ي نامتناسب ميان وضعيت اقتصادي جامعه و توان‌مندي مالي دولت، وي را به شگفتي واداشته و مآلاً دچار لغزش فكري نموده است بايد گفت كه، در كشور ما نظام حاكم سياسي يك مورد مصنوعي و استثنايي است. يعني دولت كنوني هرگز پديده و مولود طبيعي نظام اجتماعي ما نبوده، بلكه نظامي است طفيلي و كاملاً بي‌پيوند به جامعه و روند تكاملي آن. به­عبارت ديگر، حاكميت سياسي كنوني جزئي از قدرت‌هاي سياسي بيروني است و اگر ثروت زيادي در اختيارش قرار داده­اند، هيچ رابطه­ي علمي و ديالكتيكي با مناسبات توليدي و ساختار اقتصادي جامعه­ي ما كه بيش از 80 درصد جمعيت آن زير خط­فقر و یا نزدیک به آن زندگي مي­كند، ندارد.

واقعيت اين است كه اقتصاد و قدرت مالي، هم در تحولات جامعه نقش بارز و اساسي دارد و هم در تعيين جاي­گاه زن در جامعه. فراموش نكنيم كه وابستگي اقتصادي زنان به مردان كه با «نفقه»4 شكل مي‌يابد، از عمده‌ترين علت‌هاي عدم­رشد زنان مي‌باشد.

وآنگهي، باورها و معتقدات يك نظام كه خود ساخته و پرداخته­ي روابط توليدي است، چگونه مي­توانند عامل تغيير سرنوشت گردند؟ درواقع اين روابط توليدي جامعه است كه براي حفظ و بقاي خود به­ ابداع باورها و ارزش­ها مبادرت ورزيده و برمبناي آن مناسبات اجتماعي خاص خود را شكل مي­دهد. بنابراين جهت تعيين سرنوشتي براي جامعه بايد روابط توليدي را مطابق ميل تغيير داد. مسلماً با ايجاد روابط توليدي جديد و حفظ آن، در درازمدت ارزش­ها و باورهاي تازه­اي به­طور طبيعي شكل خواهند گرفت. خلاصه اين­كه، در تغيير و تحول اجتماعي، روابط توليدي نقش زيربنايي داشته و باورها و معتقدات، روبناهاي آن مي­باشند. آيا با تغيير روبناها مي­توان به تعيين سرنوشت يك جامعه نايل گرديد؟ البته بحث  روابط متقابل روبنا و زيربنا در تحولات اجتماعي و نيز نقش هركدام كه در فازهاي متفاوت تغيير مي­كند، هم­چنين اين­كه آيا مي­شود بدون تغيير زيربنا به تغيير روبناها دست يافت، مقوله­هايي هستند مستقل از بحث ما و هرگز تصميم بر آن نيست تا در اينجا به آنها پرداخته شود.

بنابراين، زنان با استقلال اقتصادي به­عنوان يكي از گام‌هاي ضروري و مفيد مي‌توانند زنجيرهاي اسارت خود را سست و شكننده سازند. اينست كه به­رسميت شناخته شدن كار خانگي، تقسيم عادلانه‌ي آن ميان زن و مرد، و تعيين دست‌مزد و بيمه براي آن، بايد يكي از مطالبات استراتژيك جنبش فمنيستي باشد. دست‌مزد يك­سان براي كار يك‌سان زن و مرد و رفع تبعيض در استخدام، از خواسته‌هاي تكميلي ديگر به­شمار مي‌رود. تحقق اينها در جهت استقلال اقتصادي و رشد زنان، هم­چنين ارتقاي موقعيت اجتماعي­شان مؤثريت خاص خود را داراست. در پايان چنين نتيجه مي‌گيريم كه اقتصاد و وضعيت مالي جامعه كه رابطه­ي تنگاتنگي با قدرت مالي حاكميت دارد، نقش اساسي و  غير قابل چشم­پوشي در تغيير، تحول و سرنوشت جامعه و زنان دارد كه اخگر در تحليل و محاسباتش بهايي به آنها نداده است. البته موارد ديگري در مقاله وجود دارند كه قابل نقد مي­باشند، اما چون اين نوشتار از ظرفيت يك مقاله فراتر خواهد رفت، آنها را طي نوشته­هاي ديگري به­بررسي خواهم گرفت.

پانبشته­ها

1.       مسلماً يك موحد معتقد و با ايمان به انديشه­ي خود هميشه داراي مرزبندي مشخص با ليبراليزم و ماركسيزم به­عنوان دوجناح فكري در دو سوي اسلام مي­باشد كه اخگر فاقد آنست. او قادر نیست تا بر مبناي قرآن و ديگر متون معتبر ديني مانند احاديث و روايات منطبق با محكمات قرآن، موضوعات اجتماعي­اي چون فمنيزم، دموكراسي، حقوق بشر، شهروندي و... را تبيين نمايد. اين نقيصه­ايست كه وي را در سرگرداني فكري ـ عقيدتي هميشگي نگه خواهد داشت.

2.             البته بايد توجه داشت كه برخوردهاي ناسالم، بازتاب­هاي متعددي مانند گوشه­گيري، پرخاش­گري و... را هم به­دنبال دارد.

3.       مصباح يزدي، محمد تقي، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، ص 326 .

4.       در رابطه با نفقه و وجوب آن مقاله­ای مستقل خواهم نوشت

 

اگر می خواهيد سايت اينترنتی مخصوص خود را داشته باشيد!

اگر بدنبال افزايش اعتبار می باشيد!

و اگر ارتباطات گسترده و ارزان می خواهيد

نوشته شده در روز  6 ميزان سال  1385 - ساعت 15 به وقت کابل

آگهی و اعلان شما در اينجا

دريافت کتاب افغانستان الکترونيکی (ميزبانی وب)

ثبت قلمرو اينترنتی

طراحی وب

ميزبانی حرفه ای وب

پنج هزار مگابايت فضا

دوهزار و پنجصد ايميل

دارای تمام امکانات امنيتی

پهنای باند صد و پنجاه گيگابايت

تماس:      0799390025

 

وزير فرهنگ با انديشه ی طالبانی

من نمی خواهم زنان از من عکس و فلم بگيرند

به قلم سردبير

صفحه ی نخست

Top Global Newspapers: Asia    Latin America    Africa   Europe   USA    Canada    Australia  

فقط با ذکر ماخذ، نام نويسنده و  تاريخ انتشار می توانيد از مطالب ، عکس ها و آثار ديگر در کابل پرس استفاده کنيد                Members Login

As the mind has no boundaries, the RAHA concept does not have frontiers and is opposed to information and cultural control by global communication entities whether media conglomerates, states or local governments, or religions


Kamran Mir Hazar: Editor-in-Chief / Afghanistan/ Kabul/ Mobile: 0093 799390025/ Email: editor at kabulpress.org

info at kabulpress.org   reader at kabulpress.org

Copyright© Kabul Press, World Media Home 2004 -2006

کليه ی حقوق بر اساس قوانين کپی رايت  محفوظ و متعلق به سايت کابل پرس می باشد