تاگور و بحث"جهانى شدن"
نويسنده: جاويد فرهاد
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
يادآوری:
مسالهء
“جهانى شدن” و بحث پيرامون “در هم تنيده شدن سطوح مختلف زنده گى” (1) از جدى ترين
موارد مطرح در فرايند فكرى حوزه هاى جهانى است. بسيارى از متفكرين - با توجه به
طرزديد و نحوهء برداشت شان - در توجيه و تعريف از اين مقولهء فراگير، دچار شك،
تائيد و منازعه شده اند. برخى از انديشمندان، آغاز بحث جهانى شدن را به معنى آغاز
جهانى شدن اقتصاد، تعبير مى كنند، ولى از بعد ديگر مانند امپرياليسم، جهانى شدن را
گذر از امپرياليسم و رسيدن به امپراطورى توجيه مى كنند. “ آنتونيو نگرى” و “
ميكائيل هات” دو نويسندهء امريكايى در كتاب تازه يى كه زير نام “ آمپيريا يا
امپراطورى” منتشر كرده اند، مقولهء جهانى شدن را - مبتنى بر درك فردى خودشان. همين
گونه تبيين مى كنند.
“مهدى مظفرى” يكى
از پژوهنده گان ايرانى و استاد دانشگاه دنمارك در مقاله يى كه تازه چاپ كرده است بر
عكس توجيهات آنتو نيونگرى و ميكايئل هات، “ جهانى شدن را كاپيتاليسم به اضافهء
ليبراليسم” تعريف مى كند، اما چيزى كه ميتواند اگاهى هاى ژرفى از شناخت پيرامون اين
مقوله را براى مان به گونهء روشن بازگو كند، فلسفۀ پُست مُدرن و مجموعه يى اصولى
است كه در متن اين فلسفه مطرح مى گردد(3)
با استناد برمهم
بودن اين بحث، مقولهء جهانى شدن را به عنوان اساسى ترين فرايند فكرى درانديشهء “
رابيندرانات تاگور” (متفكر بزرگ هندى) بررسى مى كنيم:
تاگور به حيث
مهمترين نظريه پرداز عرصهء جهانى ديدگاههاى ويژه يى را در مورد جهانى شدن مطرح مى
كند، اختلاف شديد فكرى او با مهاتما گاندى در مورد انديشهء ناسيوناليزم (ملى گرايى)
از همين برداشتهاى فراملى سرچشمه مى گيرد. او ايستادن مهماتما را بر سكوى تفكر ملت
و ملى گرايى هند، نقد مى كند و بر روشهاى فكرى گاندى در بستر ملت و ملت سازى
آگاهانه خرده مى گيرد. گاندى با آنكه اتكايش را در جامعهء بزرگ هند در انديشهء
سياسى ملت و ملى گرايى مطرح مى كند، ولى تاگور مُضاف بر آن كه انديشهء ملى گرايى را
بدون درك از ماهيت اصلى آن، جدا شدن از ارزشهاى جامعهء جهانى مى داند، هر نوع
گرايش به مقولهء ناسيوناليزم را رد مى كند و “اصولاً ملى گرايى را نظريهء سياسى نمى
شناسد.”(4)
تاگور با اشاره به
مسالهء جهانى شدن، گرايش به انديشهء ملت و ملى گرايى را در هند چيزى جز برترى نژاد
هندو نمى داند، از اينرو به منظور رد و مخالفت روشن با اين مفكوره “بى هيچ پرده
پوشى خود را هواخواره انترناسيوناليزم ضد ايديولوژى و ضد انقلاب معرفى مى كند و با
هر نوع ملى گرايى (ناسيوناليزم) به هر شكلى كه در آيد يكسره مخالف است.”(5)
مطرح كردن بنيش
انترناسيوناليست بودن از جانب تاگور به هيچ وجه جنبهء ماركسيستى و به نحوى معناى
ايديولوژيك ندارد. بحث ناسيوناليست بودن تاگور منشا از انسان گرايى و مقولهء جهانى
شدن وى مى گيرد، تاگور در بحث ارزشهاى محورى- حتا آزادى را - يك ارزش جمعى و جهانى
مى داند و در نامه اى كه به دوست متفكر انگليسى اش “چارلز اندروز” مى نگارد، به اين
مساله بگونهء روشن و ژرف اشاره مى كند: “داريم كشف مى كنيم كه مسالهء ما جهانى است.
هيچ قومى نمى تواند جدا از ديگران به آزادى” دست يابد. يا همه با هم نجات مى يابيم،
يا همه گى نابود خواهيم شد. اين حقيتى است مقبول همه بزرگان عالم، آن فرزانه گان
چون به روح واحد بشرى توجه تام داشتند، همواره تعليماتشان مخالف هر گونه انحصار
طلبى بود.”(6)
تاگور از لحاظ آسيب
شناسى تفكر ملت و ملى گرايى را كه از ديد وى مبتنى بر “برترى نژاد هند و” است، سدى
در برابرانديشهء جهانى شدن مى داند و آموزه هاى فكريش را در چارچوب مقولهء فرا ملى
و جهانى بسط ميدهد. ارزشها، دريافت ها، ضعف ها و شكست هاى هر ملتى را جهانى مى داند
با هر نوع جزم انديشى و يك بُعدى نگرى به مخالفت بر مى خيزد.
تفكر جهانى شدن از
نظر تاگور با استبداد و سيطرهء نظامهاى غربى فرق دارد تا گور وارد شدن هند را در
دهكدهء جهانى منوط به جدا يى ملت هند از ارزشها و ميراث پُر بار و كهن بومى آن نمى
داند، بل مى خواهد ملت هند به حيث مهمترين عضو فعال خانوادهء جهانى، ارزشهاى شان را
به خاطر نيازهاى مشترك جامعهء جهانى قسمت كنند و در بازار داد و ستد جهانى نه در
فرايند گيرنده گى متعصب باشند و نه هم در هنگام دهنده گى. ديدگاه تاگور در بازار
معاملات داد وستد جهانى، مرفوع ساختن نيازهاى هر دو طرف به حيث شهروند جامعهء جهانى
است. او انديشهء گاندى را در مورد بحث ملت و ملى گرايى به دليل درك نادرستى كه مردم
از مفهوم ملت و ملى گرايى دارند، به نقد مى گيرد، و ازين فرايند به عنوان مهمترين
رويكرد آسيب پذير در برابر مسالهء جهانى شدن ياد مى كند.
تاگور مخالفت مردم
با صنعت و فرهنگ غرب را به دليل پيشنهاد مهماتما به خاطر سوزانيدن پارچه هاى خارجى،
تعارض در برابر ارزشهاى جامعهء جهانى تلقى مى كرد و با روحيهء انتقادى اعتراضش را
در مقابل اين مساله بيان مى نمود: “امر كرده اند پارچه هاى خارجى را بسوزانيم. من
به سهم خود مى توانم از اين فرمان سرپيچى كنم در وهلهء اول وظيفهء خود مى دانم كه
به رسم اطاعت كور كورانه معترض باشم، نكتهء ديگر اين كه احساس مى كنم اين پارچه يى
كه سوزانده مى شود به شخص من تعلق ندارد، بلكه از آن مردمى است كه نياز عاجلانه به
اين پارچه دارند. ما كه با اين آتش سوزى مى خواهيم عمل ايثارگرانه را نمود ار
سازيم، منابع ديگرى در اختيار داريم. اما ديگران از اين حركت آسيب مى بينند، آنها
با يد در را به روى خود ببندند ودر خانه بمانند چون برهنه اند، بايد بدانيم مجازات
جبرى گناه را پاك نمى سازد. افزون بر اين، شمه اى سود ظاهرى به از كف رفتن تعقل
لازم اصلاً نمى ارزد. مهاتما به استبداد ماشين كه بر سراسر دنيا ستم روا داشته،
اعلان جنگ داده است، ما همه در زير لواى وى هستيم، اما نبايد به ذهنيت برده گى تن
در دهيم، زيرا پايه و اساس تمام فلاكت و نا شايسته گى زنده گى ما تا اكنون از آن
بوده است.”(7)
عامل مهمى كه تاگور
را به سوى بحث جهانى شدن مى كشاند، درك درست وى از نيازهاى انسان در ارتباط با
مسايل عمومى مانند اقتصاد فرهنگ، سياست و اجتماع است. از ديد تاگور جهانى شدن
رابطهء چند سويهء انسان با ارزشهاى مجموعى دريك محور مشترك است كه انسان هر جامعه
يى با توجه به ميزان تاثير دهى و تاثير پذيرى اش از اين روند، مى تواند به حيث
شهروند جامعهء جهانى در آن جا حق حضور و حق زنده گى را داشته باشد.
مساله جهانى شدن
از نظر تاگوار، به معنى حذف هويت ملى و هويت فرهنگى و از خود باخته گى ارزشهاى ملى
مردم هندنيست، بلكه به نوعى گسترش مجموعهء اين ارزشها در پيوند با ارزشهاى جامعهء
جهانى است. او هنگامى كه سياست تكيه زدن برانديشهء ملى گرايى را نفى مى كند، از
جانب ديگر با طرحها و مولفه هاى فكرى فرا ملى و جهانى وارد عرصه مى شود و از روش “
راج موهان رَوٍى بنيانگذار بنگال نوين” ، براى پيوندزدن ميراث هاى فرهنگى شرق با
غرب استقبال مى كند: “ شمارى از شريفترين انسان هاى هند كوشيدند تا شرق و غرب را با
يكديگر آشتى دهند. راج موهان رَوِى را مى توان مثال زد كه يك تنه بر سراتحاد ميان
هند و جهان بر زمينهء بشريت محض ايستاده گى كرد. عقايد كور يا رسوم نياكان بر او
اثر ننهاد و نگرش وى را تارنكره، و خردمندانه، با سعهء صدراعجاب آميزى غرب را
پذيرفت، بى آنكه از شرق چشم بپوشد، و تنها به اتكاى نيروهاى خويش بنگال نوين را
بنيان نهاد. رَوِى متهورانه رنج هايى را بر خود هموارساخت تا به حقانيت حقوق بشرى
غيرقابل تفويض براى همهء ما دست يابد و به مابفهماند كه وارثان جهانيم.”(8)
توجهء تاگور به
مسلهء جهانى شدن با توجه به نياز انسان جهانى از ارزشهاى جامعهء مُدرن، با ابهام
گويى و پيچيده گويى هاى سياسى همخوان نيست. تاگور به نياز انسان به حيث پديدهء
جهانى تاكيد دارد. او ميراث هاى فرهنگ و تمدن هندى را ميراث مشترك تمام جهان مى
پندارد و بر عكس ميراث هاى فرهنگى و تمدنى غرب را ازآن كُل بشريت مى داند. از
همينرواست كه با بحث ملت و ملى گرايى و روشهاى معمول آن به چالش بر مى خيزد و در
برابر راهبرد ملى گرايى، انديشهء فرا ملى و جهانى شدن را به عنوان يك فرايند اثر
گذار مطرح مى سازد.
پانوشت ها:
- جهانى شدن دو بعد
دارد:
الف - جهانى شدن به
عنوان يك فرايند.
ب- جهانى شدن به
عنوان يك استراتيژى (راهبرد).
به عبارت ديگر يك
بار با فعل لازم صرف مى شود و يك بار با فعل متعدى. زمينهء اصلى جهانى شدن توسعهء
ارتباطات است و ويژه گى خاص آن، حذف مزرها و در هم تنيده شدن سطوح مختلف زنده گى...
دكتر نقيب زاده،
ماهنامهء بنيش سبز”، مقالهء “نمى توانيم جهانى نشويم” شمارهء 5 حمل 1381، ايران، ص
41
2- مهدى مظفرى،
مجلهء كيهان انديشه، شماره 7 ، 1384 تهران، ص 86.
3- مجموعهء اصولى
كه درانديشه هاى فلسفى پُست مُدرن مطرح مى شود، انكار حقيقت است. دقيقاً اين نظريه
آشفته گى هاى دوران مُدرن را در عصر جهانى شدن بيان مى كند، يعنى چيزى كه ما آن را
هرمنوتيك مى دانيم. .درهرمنوتيك “عليت” وجود ندارد هيچ چيزى دليل چيز ديگرى نيست.
هر پديده يى در ذات و نفس خود مطالعه و بعد تاويل مى شود.
4- مخالفت تاگور با
ناسيوناليزم باز مى گردد به تجربهء جهان از نكبت ناسيوناليسم فاشيستى و ناسيوناليسم
انگليسى در استعمار هند و بعد ملى گرايی هنديان كه بر خاسته از تفكر برترى نژادى
است. را مين جهانبگلو، تاگور وجدان بشر، ترجمهء خجسته كيا، چاپ اول، تهران 1379، ص
37.
5-
Vers L, Homme,
Universcel. P 137
6- رامين جهانبگلو،
تاگور وجدان بشر، ترجمهء خجسته كيا، ص 37.
7- اشيش نندى، ملى
گرايى هندو، ترجمهء فاطمه کبرايى، چاپ دوم، ايران 1382 ، ص 147.
8- رابيندرانات
تاگور، مقالهء شرق و غرب، ترجمهء دكتر جلال نائينى، نشرامير كبير 1347، تهران، ص
23.