رگه های راست دینی در افکار مولانا جلاالدین بلخی(1)
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
به احتمال زیاد این آخرین مطلبی آرامش دوستدار است که من آنرا تایپ و برای نشر ارسال می کنم. منظور این نیست که گویا مطالب که ارزش تایپ و نشر را داشته باشند باقی نمانده است. اما برداشت من اینست که پس از این باید علاقه مندان افکار آقای دوستدار به سراغ کتابهای او بروند. ظاهرا، درخششهای تیره و امتناع تفکر در فرهنگ دینی را تعدادی دیده و خوانده اند. پیشنهاد میشود که خویشاوندی پنهان و ملاحظات فلسفی در دین و علم( این دو کتاب نیز حاوی مطالب ارزشمند وخواندنی هستند) نیز خوانده شوند.
این مطلب را من از کتاب خویشاوندی پنهان و مقالۀ "اسلام و عرفان از دید آنه ماری شیمل" برگزیده و تایپ نموده ام. مقاله مذکور در سال 1995 به زبان آلمانی در نقد دیدگاه های عارفه آلمانی_آنه ماری شیمل نوشته و سپس در کتاب خویشاوندی پنهان که حاوی مجموعه مقالات آقای دوستدار است به زبان فارسی بازنویسی و نشر شده است. درست است که عنوان منتخب در قسمت اول چندان مناسب به نظر نمی رسد. ولاکن با کمی حوصله و خواندن قسمت دوم این مطلب به صحت انتخاب عنوان می رسیم.
نشر الکترنیک و یا چاپی این مطلب بدون درج لینک کامل این صفحه اجازه نیست و مبادرت به آن سرقت است.
جعفررضائی
رگه های راست دینی در افکار مولانا جلاالدین بلخی(1)
نویسنده: آرامش دوستدار
در نبرد توانفرسا میان باورداشتن و دانستن سرانجام این آخری برآن اولی در اروپا پیروز گشت. در حدی که باور یا اعتقاد تا اواسط قرن هژدهم بر حیات فرهنگی و غیرفرهنگی اروپا مسلط بود، روشنگری سلطۀ آن را برای همیشه درهمشکست. اعتقاد را دانش و روشنگری به جایی که در خورش بوده نشاندند، یعنی به جایگاهی در اصل برآمده از عواطف و احساسات محض آدمی. از یکی دو استثنای تاریخی و فرهنگی نشده که بگذریم، هیچگاه اینگونه رویارویی میان باور داشتن و دانستن صورت نگرفته. چون این دومی را آن اولی همواره از درون تسخیر کرده بوده است. در بخش غیر غربیِ فرهنگی-تاریخیِ جهان هیچگاه آگاهی نسبت به دانستن، در برابر باور یا اعتقاد، مجال بروز نیافته است. و جایی که نزد ما دانستن میخواسته خود را برویاند، اسلام جوانۀ آن را پیش از آنکه بشکفد با غریزۀ خطاناپذیرش جابهجا برکنده است. چنین شده که اسلام پیوسته هیبت خود را حفظ کرده و تا هم امروز به شکست ناپذیزی اش بالیده است...
در آلمان که زادگاه "دین شناسی" به معنای علمی آن است، اتصاف "دین شناس" به کسی، او را از تعلق احساسی یا ذهنی به هر دینی مبرا مینماید...
هیچ چیزی مضحکتر و "دروغتر" از این نمیشود که آنهماری شیمل را، با وجود انس و الفت انحصاریاش به اسلام و ضعفی که نسبت به آن دارد، دینشناس بنامیم. کمترین تاثیری هم ندارد که او، آنطور که همکار و طرفدارش اشتفان ویلد شهادت می دهد، در ماربورگ دینشناسی تحصیل کرده باشد. وقتی آمادگی و توانش برای درک و پذیرش ملزومات دین شناسی در کار نباشد، تحصیل_ صرف رشته اش هیچ چیزی را نمی رساند و به هیچ دردی نمی خورد. این امر در مورد هر رشته ای صدق می کند. کسی که فزیک میخواند فقط با قوانینی سروکار دارد که پدیدههای طبیعی را توضیح میکنند. به همین گونه شاگرد کانت یا ماکس پلانک بودن فقط در صورتی اعتبار محسوب میشود که آدم بتواند از آنها فلسفه یا فزیک بیاموزد. در دین شناسی نیز مانند هر رشتۀ دیگر فاصله گرفتن متدیک با موضوع طبعاً بیمحمل نیست، بویژه که این فاصله گرفتن لازم به منظور مهارکردن احساسات شخصی و مخل به شناختن پدیدۀ دین برای دیندار آسان نیست. وقتی رابطۀ پژوهشگر با این یا آن دین همراه با پرستش باشد، طبعا از طریق رشتۀ دینشناسی از او مومنی با معلومات غیر ایمانی در بارۀ دین ساخته میشود، اما چنین "پژوهشگری" را دانشور نمیتوان نامید، چون نخستین چیزی که با و در پرستش از میان برداشته می شود، فاصله با موضوع، در اینجا با پدیدۀ دین است، فاصلهای که بدون آن هیچ شناختی میسر نمیگردد. دانش یعنی شناختن موضوع نه مجذوب و محو آن شدن در فاصله با موضوع و فقط از این طریق دانش میتواند و باید بسنجد، نقد و برآورد کند. معنای چنین روالی در علوم انسانی بطور اعم این است که آنها در پرداختن به حوزه های موضوعی خود خواه ناخواه روشنگرانه پیش می روند...
/*-
هراندازه اقتدار یک دین در سطح جامعه بیشتر باشد، تعیین سرنوشت جامعه را حق طبیعی خود بداند، و ناگزیر مانع از رشد آزاد جامعه گردد، اهمیت روشنگری در پژوهش پدیده های دینی زیادتر می شود. اسلام از نظر انحصارطلبی قدرت و اقتدار بیهمتاست. چون هم در پیدایش و هم در پژوهش تاریخی همواره گردنهای مطلقاً قاهر از وعد و وعید زمینی و آسمانی بوده، و بخصوص چون، با توجه به پهنۀ گستردهاش چه از نظر تاریخی و چه از نظر جغرافیای، هیچگاه و هیچ جاه روشنگری به خود ندیده، و در آینده نیز در صورت حفظ این روال، نخواهد دید، چنانکه قابلیتش را تاکنون نشان نداده است. تندیس این قهر مجسم دینی چنان بینرمش و انعطاف ناپذیر است که با اندک فشار روشنگرانه ترَک بر می دارد و با حد نصابی از این فشار درهم می شکند. این ترک و شکست احتمالی طبعا فقط در گفتگو ومباحثه های خصوصی-چون عمومی اش ممنوع است- در بارۀ اساس و مبانی اسلام و بن بستهایش می تواند تحقق پذیرد، نه در بعد عملی آن که در رویداد توده ها به سرپرستی روحانیتهای خرد و درشت و همه جا پخش شدهاش دژی تسخیرناپذیر می مانَد. این است که اسلام فزیکی در شکست ناپذیری اش با هر حریف فزیکی در می افتد واسلام ذهنی به سبب شکنندگیاش از پس حریف ذهنی بر نمی آید، و از او می پرهیزد. و چون بدینگونه از نظر ذهنی ضعیف و نیازمند میماند از هر سخن ومقالۀ بیمایه و بی رمقی که در تاییدش گفته یا نوشته شود، بویژه که واراداتی باشد، استقبال می نماید. هرچه عرفانی تر و اسرارآمیز تر، بهتردر عوض به همین گونه و اندازه از آثار اسلام شناسان ژرفنگر، متبحر و مجهز به تمام شرایط لازم، چون ولهاوزون(Wellhausen)، گلدزیهر(Goldziher)، بکر(Becker)، نولدکه شوالی(Noldke-Schwally)، بول(Buhl) و آندره(Andrae)- اینها راهگشایان اسلام شناسی اند- می هراسد و طرف آنها نمی رود...
ادامه دارد
پيامها
19 جون 2012, 21:43
hayfe waqtam ke dar khwandane een charandeyat zayee shood
ok
20 جون 2012, 22:21, توسط سلطان
باز هم حرف های مفت و چرندیات رضایی و استاد یاوه گوی وی...
21 جون 2012, 05:37, توسط فرشید
اقای سلطان !
بهتر بود با نقد و تحلیل نشان می دادید که کجای حرف های ارامش " مفت" ا ست و کجایش یاوه؟ با دو کلمه ی میان تهی چیزی را رد کردن همان مشت زدن به تاریکی است . آیا متوجه هستید که خود مصداق گفته ی خود شده اید ؟