جنایات کوچی ها در کشتار و بی جای کردن مردم به روایت عکس
حمله به افراد، وادار کردن آنان به ترک خانه و کاشانه شان، یک جرم حاد علیه بشریت محسوب می شود که همه ساله توسط کوچی ها علیه مردم نقاط مختلف افغانستان بويژه هزاره ها صورت می گیرد.
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
عکس و آمار از کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان
سال 1387 خورشیدی
جدول
اسامی کشته شدگان و زخمیها
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
جدول زخمیها
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
پيامها
7 جون 2010, 09:10, توسط abdullah
ظاهــرشــاه: مــن از قبیــلۀ
بنیــامین یهــودی هســتم
وزارت خارجۀ اسرائیل تائید نموده است که دولت اسرائیل تحقیقات گستردۀ را جهت شناسائی قبایل پشتونهای افغانستان و پاکستان که اصلیت یهودی دارند آغاز نموده است.
سخنگوی وزارت خارجۀ اسرائیل به روز جمعه 15 جنوری 2010 به روزنامۀ لوفیگاروی فرانسه گفته است: دولت اسرائیل تحقیقات گستردۀ را جهت شناسائی قبایل پتان در افغانستان و پاکستان که یکی از ده قبیلۀ گمشدۀ یهودی اند از طریق تمویل مرکز تحقیقات ملی ممبی در هند رسماً آغاز نموده است.
وی می افزاید از اینکه در شرائط کنونی گشایش چنین مرکز تحقیقاتی در افغانستان و پاکستان امکان نداشت، ما تصمیم گرفتیم که این تحقیقات را در هندوستان که اکثراً میزبان پشتونها می باشد راه اندازی نماییم. قرار است که این تحقیقات از سه ماه الی یک سال کامل را در بر بگیرد... تحقیقات ما قبلا در بخشهای (ریشه یابی تاریخی، رسوم و عنعنات و تقارب در زبان) تکمیل گردیده است. بناً این مرکز این بار نتائج تحقیقات خویش را از آزمایشات خون (دی ان ای) به دست خواهد آورد. تا کنون هزاران سی سی خون از قبایل پشتون افغانستان در منطقۀ مالهباد ولایت اتوراپردیش در شمال هند جهت آزمایشات جمع آوری شده است...
بنا بر اظهارات سخنگوی وزارت خارجۀ اسرائیل، از لحاظ بیولوژی کارشناسان بیولوژیک اسرائیل تمام تلاش خودشان را به کار بسته اند تا ارتباط ژنتیکی میان پشتونها و یهودیان را به اثبات برسانند تا اینکه به این طریق مؤرخان اسرائیلی را یاری کنند که گویا پشتونها در اصل از ریشۀ یهودیان واسرائیلی ها اند. در این باره کارشناسان بیولوژی اسرائیلی در مرکز تحقیقات ملی ممبی از لحاظ ژنتیکی میان اسرائیلی ها و افرادی از قبایل پشتون آزمایشاتی را انجام خواهند داد و با توجه به نتایج این آزمایشات که گویا پشتونها از لحاظ ژنتیکی نزدیکترین ملت به یهودیهای سفاردیم (یهودیهای شرقی) می باشند و به این طریق می خواهند ثابت کنند که پشتون و یهودیان از یک نژاد هستند.
روزنامۀ لوفیگارو در ادامۀ گزارش خود می افزاید: از مدتها قبل واضح بود که قبایل پشتون که در جنوب و جنوب شرقی افغانستان و در غرب و شمال غربی پاکستان زندگی میکنند همه از یک نسل اند و مربوط به قبایل گمشدۀ یهودی میباشند. این روزنامه می افزاید: همنوای کامل در رسوم و عنعنات، نحوۀ پوشیدن لباس، عادتهای خوانوادگی و امورات فرهنگی وجود دارد که این همه بیانگر این است که پشتونها این همه را از اجداد یهودی شان به ارث برده اند.
این اولین بار است که وزارت خارجۀ اسرائیل رسماً تائید میکند که تحقیقاتی گستردۀ را در راستائی شناسائی اصلیت یهودی پشتونها آغاز نموده است که با این کار خود بر عمل کرد سازمانهای غیر دولتی یهودی که از سالیان درازی در جستجوی قبایل گمشدۀ یهود در قرن هشتم قبل از میلادی فعالیت داشتند مهر صحه گذاشت.
مؤرخین اسرائیلی میگویند: موسی علیه السلام حین خروج از مصر با دوازده قبیله از قبیلۀ بنی اسرائیل خارج شده و در فلسطین مسکن گزین شدند که این دوازده قبیلۀ بنی اسرائیل به نامهای (بنیامین، روبین، لاوی، یهودا، جاد، اشیر، زبولون، ساعر، یوسف، نفتالی، دان و شمعون) یاد می گردیدند و از این جمله دو قبیلۀ آنها (بنیامین و یهودا) در جنوب فلسطین جا بجا شده که یهودیان امروزی از نسل آنها می باشند ولی متباقی ده قبیلۀ دیگر در شمال فلسطین جا بجا گردیدند که بعداً از آنجا به مناطق دیگر مهاجر شدند که سپس به نام قبایل گمشدۀ یهودی مسمی گردیدند.
روزنامۀ لوفیگارو در تحلیل خود راجع به این مسئله میگوید پشتونهای افغانستان اکثریت در میان سایر قومیت های مطرح در افغانستان می باشند، همچنان نظریۀ اصلیت یهودی آنها در منطقه و در میان مردم به سطح قابل ملاحظۀ منتشر شده است، ولی تا هنوز کدام مطالعۀ علمی دقیق که ثابت کند که پشتونها در اصل یهود اند صورت نگرفته است اما اکثریت پشتونها ایمان دارند که آنها اصلیت یهودی دارند. حتی اخرین پادشاه افغانستان، ظاهر شاه، در جواب خبرنگار ایتالیائی در بارۀ نسبش گفته بود که من از قبیلۀ بنیامین یهودی هستم.
سایت انترنیتی شبکۀ خبری العربیه نیز به بررسی این مسئله پرداخته و گزارش داده است که اسرائیل تلاش دارد حوالی 15 ملیون پشتون افغانستان را دوباره به دین آبائی شان – یهودیت – برگرداند که متاسفانه تا هنوز تعداد از قبایل پتان را یهودی ساخته و آنها را به اسرائیل مهاجرت داده است.
همچنان این شبکۀ معتبر عربی زبان گزارش میدهد که در دهۀ هفتاد و هشتاد قرن بیستم سازمانهای یهودی فعالیتهای چشمگیری را در جهت کشانیدن قبایل پشتون افغانستان به آئین یهودیت از طریق استخدام و تربیۀ جوانان پشتون در بیروت، پایتخت لبنان و برخی کشور های غربی راه اندازی نموده بود. این شبکۀ خبری به نقل قول از برخی رسانه های اسرائیلی گزارش میدهد که سازمانهای یهودی توانسته اند برخی دانشجویان افغان در آن زمان (مانند زلمی خلیل زاد، اشرف غنی احمد زی و انوارالحق احدی) در بیروت را به دین یهودیت برگردانند. البته این دانشجویان کسانی بودن که بعدها پستهای مهمی را در حکومت کرزی به دست آوردند و زلمی خلیلزاد نیز شناخته ترین دپلومات امریکائی افغانی الاصل در افغانستان، عراق و سازمان ملل متحد ایفای وظیفه نموده است که خانم یهودی دارد.
این سه تن از نخبه گان تحصیل کردۀ پشتون وظیفه گرفتند تا حس نشنلیستی پشتون ها را تقویه نموده و بعد برای پشتونها توضیح دهند که اصلیت آنها یهود اند و باید به اصل خویش برگردند. این جوانان در ابتدای گرایش خود به دین یهودیت بیشتر احساساتی بوده و تلاش داشتند که به طور آشکار دست به فعالیت زنند ولی بنا بر تجارب سازمانهای یهودی و مطالعۀ آنها از اوضاع منطقه به آنها تعلیمات داده شد که باید از مهارت خود کار گرفته و مطابق برنامه های که برای شان داده میشود رفتار کنند. آنها باید اوضاع منطقه را دقیق ارزیابی کنند. آنها باید بدانند که درموقعیت بسیار حساس قرار دارند، آنها در میان دشمنان سرسخت یهودیت (ایران، پاکستان و عربستان سعودی) قرار دارند. اگر آنها با همکاری اسرائیل و برخی سازمانهای غیر دولتی یهودی دست به فعالیت آشکار زنند به زودی از طریق دشمنان اسرائیل و یهودیت در ایران، پاکستان، عربستان سعودی و حتی اقلیت های قومی غیر پشتون درافغانستان سرکوب میشوند. همین بود که آنها رسماً گرایش خود به دین یهودیت را اعلان ننموده ولی فعالیت های عمدۀ را در این بخش مخصوصاً در قسمت تقویۀ حس نشنلیستی پشتونها و داعیۀ برتری آنها از سایر اقلیت های قومی در افغانستان انجام داده اند.
همچنان چندی قبل سایت عربی زبان القدس العربی، چاپ لندن، در مصاحبۀ با داکتر جعفر هادی حسن، نویسندۀ برجستۀ جهان عرب و پژوهش گر مسایل یهود و یهودیت (دارندۀ درجۀ دکترا از دانشگاه مانچستر بریتانیا در یهود شناسی و نویسندۀ کتابهای فرقة الدونمة بین الیهودیة و الاسلام، فرقة القرائین الیهود، الیهود الحسیدیم و پیدایش، تاریخ، عقاید، فرهنگ و عنعنات یهود) به مسلمانان و عربها هشدار داده بود که متوجه باشند که اسرائیل به زودی افغانستان را توسط قبیلۀّ پتان تحت اشغال خود در خواهد آورد.
وی در مصاحبۀ خود می گوید: پروسۀ یهودی سازی قبیلۀ پشتون در افغانستان از چندین دهه بدینسو جریان دارد و ما شاهد روزی خواهیم بود که رسانه های خبری گزارش گرویدن ملیونها تن از پشتونهای افغانستان به آئین یهودیت را در اثر تلاشهای همه روزۀ اسرائیل به نشر خواهند رساند. تعداد زیادی از سازمانهای غیر حکومتی در اسرائیل همین اکنون مصروف جستجوی قبایل گمشدۀ خود اند. آنها میگویند که قبایل گمشدۀ یهود در قرن هشتم قبل از میلاد توسط آشوریها اسیر گردیده و بعد در سراسر جهان پراگنده شدند ولی هنوز آنها عادتهای یهودی خود را حفظ نموده اند. از جمله عادتهای یهودی: تندروی، تعصب، نژاد پرستی (پشتونوالی) عدم احترام به حقوق زن، به فروش رسانیدن زنها، خشونت قبیلوی، به نکاح در آوردن خانم برادر بعد از مرگ وی، علاقمندی به قتل و کشتار، حفظ آداب و سنت های گذشتۀ خود از قبیل لباس، کلاه جالی، رقص عنعنوی مردان در مراسم خوشی (اتــن) و برتری طلبی قومی می باشد که درمیان قبایل پشتونهای افغانستان هنوز حفظ گردیده است.
این پژوهشگر عرب می افزاید: سازمانهای یهودی از گذشته های دور سرگرم جستجوی قبایل گمشده اند، آنها قبایل گمشدۀ خود را در افغانستان، ایران، چین، هند و امریکائی جنوبی جستجو میکنند. تا کنون طبق آمار آنها قبایل پشتون در افغانستان و پاکستان شناسائی شده اند که اصلیت آنها یهود اند و بحث بالای کشورهای دیگر جریان دارد. اسرائیل با بهانۀ دریافت قبایل گمشدۀ خود میخواهد اسرائیل کبرا را از رود نیل در مصر الی دریای فرات در عراق که پلان ستراتیژِیک آن کشور است تشکیل دهد. یکی از حاخامهای (رجال دین) یهود بنام آبیحل در کتاب خویش تحت عنوان قبایل گمشده میگوید که تعداد آنها به 100 ملیون نفر خواهد رسید.
داکتر جعفر هادی حسن در ادامه می افزاید: اسرائیل نهایت تلاش دارد تا قبیلۀ پشتون در افغانستان را که نفوس آنها تقریبا 15 ملیون تن می باشد به دعوای اینکه اصل آنها یهود اند به آئین یهودیت برگرداند. تا کنون ده ها نهاد وسازمانهای یهودی تماسهای متعددی با سران قبایل و رهبران پشتون که در دو طرف مرز افغانستان و پاکستان قرار دارند انجام داده اند وهمچنان ده ها جلد کتاب یهودی را به زبان پشتو ترجمه گردیده و در آنها از اصالت یهودیت پشتونها و خصوصیت یهودی آنها توضیح داده شده است. همچنین در این کتابها توضیح داده شده است که پتانها نسب شان بر میگردد به (افغان بن شاوول) که در تورات از شاوول منحیث اولین پادشاه یهودی در سرزمین فلسطین نامبرده شده است. باید یاد آور شد که سازمانهای یهودی (مانند سازمان عامی شاب – بازگشت ملت) توانسته اند عدۀ از افراد قبیلۀ پشتون را به دین یهودیت برگردانده و آنها را به اسرائیل مهاجرت نمایند که این افراد به مرور زمان اقارب و خویشاوندان خویش را نیز به یهودیت دعوت نموده و آنها را به اسرائیل مهاجرت خواهند داد. و همچنان عدۀ دیگر از تکنوکراتهای پشتون که مخفیانه به یهودیت گرویده اند هنوز در افغانستان فعالیت دارند
افغان یا اوغان یا پشتون این سه تا نام یک است ما می توانیم افغانستانی باشیم نه افغان میخواهد که هویت اقوام مختلف سرزمین مانرا نادیده بگیرد و همین هویت تحمیلی نا روای(اوغان) را بالای ساکنین سرزمین مان باز تحمیل کنند.به کسانیکه از قبایل پشتون نیستند دیگر تحمل این هویت برای شان ننگ است برینکه.حالا به همه روشن گردیده که اوغان یعنی تروریست، اوغان یعنی تولید کننده ای تریاک، اوغان یعنی فاشیستان قبیله،اوغان یعنی طالب فرزندا ن نا مشروع آی اس آی پا کستانی بی فرهنگ واعراب وحشی که در سوف های توره بوره تولید وبه
22 جون 2010, 19:06, توسط jalaludinbaiany
اقای ســـــردبير سايت وابســــته [ کابل پرس? ] !!
جای شرم ، خجالت ، سرافگنده گی و خفت است که تو خود را افغان و جز ملت غيور
افغانستان معرفی و گه گه بخاطر افغانستان اشک تمساح را از چشمان کم ديد خود جاری ساخته ، اقای مير هزاره چگونه ، با کدام ارزش های ژورناليتيک ادمک پليد ، کثيف ،
هرزه ، اوباش ، مزدور ، احمق ، خصم را بنام [ abdullah] عبدالله که هرگز عبد الله
نبوده بلکه دشمن الله ، دشمن افغان و افغانستان ، دشمن انسانيت و از نسل خبيثه ميباشد
اجازه ميدهيد که عليه مردم افغانستان ، مليت بزرگ و با عظمت افغانستان ، مليت که دايمأ محافظ وطن بوده در تمام تبصره ها تبليغات که از دستگاه استخبارات اسرايل [ musst] برايش وظيفه داده شده که گويا مليت پشتون از تبار بن اسرائيل است ؟؟
خوب اين انها از تبار بن اسرائيل که در زمان رسالت حضرت موسی « ع» قوم بن اسرائيل پراگنده شده ۸۰۰۰ هزار سال گذشته و اما کمتر از ۷۰۰ سال قبل مليت هزاره از مغلستان به افغانستان در قشون چنگيز جبار وارد افغانستان گرديده و بايد وزارت خارجه مغلستان نيز بر اين يم مهاجرت انکارناپذير تحقيق نموده. اقای مير هزار ميدانم که اين مطلب نشر نه ميگردد . بخاطر انسان افغان ، رنج های ان ، درد های ان بگذاريد مليت های پشتون ، تاجک ، هزاره ، ازبک ، ترکمن ، بلوچ ، نورستانی ، که ديگر با هم مخلوط گرديده برابر ، برادر زيست نمايند اگر شما تبصره اين مزدور ايران اين خبيث عبدالله را حذف نه کنيد جمعأ يک هزار انسان افغان هم از پشتون ، تاجک ، هزاره ، ازبک اين تبصره را به رياست جمهوری ، پارلمان ، ستره محکمه ، وزارت اطلاعات وکلتور و ثارنوالی گسيل انگا شما به اين توهين بزرگ ملی جواب گو خواهيد بوديد اگر نه در تمام سايتها هويت شما را افشا ه ساخته . تشکر . جلال بايانی ـــ سويدن
24 جون 2010, 08:58, توسط hbibulla
سلام برای همه دوستان
نميخواستم بنويسم ولی کمی خوب است من الحمدالله قوم پرست مليت پرست زبان پرست سمت پرست نيستم بخاطرييکه الحمدالله مسلمان استم که دينم اينرا برايم ميگويد ولی حق گفتن را نيز امر ميکند. بلی تمام مردم افغانستان رنج درد ديده و زيرظلم قرار گرفته اند این ظلم را کی کرده البته که خود ما بالای خودما .خود ما ظالم استیم .در باره ظلم بالای ملت هزاره میخواهم بنویسم بلی ظلم شده اما این را هم باید که بگوییم که انها هم ظلم کردند بالای اقوام دیگرهمان قدر که توان شان بود.اما دیگر ملیت ها اینقدر گریه و زاری نمیکنند که اینها شروع کردند مثل اینکه اینها همه فرشته استند و بالایشان بسیار بسیار ظلم شده وکسی به دادشان نمیرسد حال روزی را که در دشت برچی کوته سنگی تایمنی و غیره جاها که تحت تثلت تان بود بالای دیگر اقوام آوردید هم به یاد بیاورید ..اميد است که از حرف حق کسی آزرده نشود موفق باشيد http://www.youtube.com/watch?v=Ysta...
http://www.youtube.com/watch?v=PvDf...
http://www.youtube.com/watch?v=OtmL...
http://www.youtube.com/watch?v=Auqo...
http://www.youtube.com/watch?v=s4k5...
24 جون 2010, 09:00, توسط hbibulla
سلام و احترامات
خواننده محترم اين سايتها حتمآ باز کرده مطالعه نمايد
سا ئینس گواه حقیقت قرآن مجید شده متن رامطالعه کنید
http://www.ustadfaizi.com/index.htm
http://www.islam411.com/library/
6 جولای 2010, 09:36, توسط khorasan
پس از چندین روز درگیری، اکنون جمعیتِ عظیمی از آوارگانِ بهسود در دشتِ برچی و دیگر کوچهها و خیابانهای کثیف و پر از گل و لای کابل، به دنبالِ سرپناهی سرگرداناند، گروههای دیگری که توانِ آمدن به کابلرا ندارند، در این فصلِ "سیل"، "سرما"، "تکرگ" و "باران" در مناطقِ مرکزی که حتی برایِ ساکنانی آن سرپناهی نیست، به دنبال جایی میگردند که در آن دستِ کم اطفال و زنان از سرما نمیرند. دولت، جامعة جهانی، رسانههای ملی و بینالمللی، اما، نه تنها به این "فاجعة انسانی" توجهی ندارند، بلکه، تلاش میکنند آنرا به نفعِ کوچیهایِ وحشی، تفسیر و تحلیل نموده و به اهدافِ سیاسیای شان دستیابند. کوچیها که به لحاظِ قانونی متجاوز به
شمار میروند، از پیشرفتهترین امکاناتِ نظامی برخوردارند، در برابر، اما، مردمی که به سرزمینِ آنان حمله صورت گرفته و خانههایِ شان آتش زده شدهاند، حتی حق داشتنِ یک اسلحة ساده را که با آن از جان شان دفاع کنند، هم ندارند. رسانههای ملی و جهانی تلاش میکنند این مسئلة تاریخیرا که نمایانگرِ جوهرِ درونماندگارِ بیش از سهصد سال "سیاست سرزمین سوخته" و "غارت" و "ویرانی" در این حوزة تمدنی است، به درگیری بین "کوچیها و باشندگانِ محل" فرو بکاهند، واقعیت اما آن است که این درگیری، نه درگیریِ ساده و پیشِ پا افتاده، بلکه منازعة تاریخی است که عمیقترین تناقضاتِ تاریخیِ افغانستان در آن آشکار میگردد. با آنکه برخی از سرِ ریاکاری و برخی از سرِ سادهلوحی پدیدة کوچیگری را پایانیافته میپنداشتند، این پنداشتها از همان آغاز، جز کلک و ریاکاریِ سیاسی و خوشبینیِ سادهلوحانه چیزی دیگری نبود. اکنون که کار از کار گذشته و این جوهرِ تاریخی در سیمایِ "توحشِ سازمانیافته" جان و مال هزاران انسان بیگناهرا میگیرد، قربانیانرا متوجه خود ساخته است. واکنشها متفاوت است. نخستین اقدام محمدکریم خلیلی، معاونِ رئیسِجمهور، پس از اوجگیریِ ماجرایِ کوچیها ساختنِ دیوارِ حفاظتی به دور خانهاش بود؛ جنگ در بهسود جریان دارد و خلیلی در کابل از ترسِ به دور خانهاش "دیوارِحفاظتی" میسازد. چه کسی میداند! شاید به این دلیل که جانِ قربانیانِ بهسود که خلیلی با عروج از نردبانِ تنِ آنها به معاونت رسیده تا سیاست کرزی بیمیانجی بر بدنِ لاغر و نحیفِ آنان اعمال گردد، برای خلیلی هیچارزشی ندارد. به اسثنای خلیلی که به هرحال نخستین دغدغهاش حفظ جان و موقعیتِ خودش است و در کنفرانسِ خبری هم ماجرای بهسود را بسیار کمرنگ تلقی کرد، به نظر میرسد که دیگر مردمان و رهبرانِ هزارهوضعیترا بیش از حد نگرانکننده یافتهاند. برخی از نمایندگانِ پارلمان، دست به تحصن زدهاند. در خارج ا زکابل، نیز مردم دست به تظاهرات زدهاند. دیروز جمعیتِ عظیمی از مردم بامیان، به خیابانها ریختند و در برابرِ جایِ خالی بودا خلاء "عدالت"، امنیت و حقیقت را فریاد کشیدند. بیهیچ تردیدی اگر خشونتِ سازمانیافته به روالِ کنونی ادامه یابد، دامنة اعتراضاتِ جمعی، گستردهتر خواهد شد و با توجه به وضعیت بحرانیِ کنونی، به بحرانهای سیاسی و اجتماعی بیشتر و احتمالا غیر قابلِ مهار خواهد انجامید
6 جولای 2010, 09:39, توسط khorasan
پیش از ارائه هرگونه راه حل، مسئلة اصلی اما درکِ این پدیده است. راهِ حلهایی که تا کنون ارائه شدهاند، از آنجا که مبتنی بر درکِ این پدیده نبودهاند، همواره خطا از آب در آمدهاند. رویکرد غالب نسبت به این پدیده، رویکرد "تعریفگرایانه" است. در این رویکرد واژه "کوچی" و یا "کوچیها" به مجموعة از افراد "بیابانگردد" به کار میرود و تحلیلها معمولا بر بنیاد این تعریف صورت میگیرد. رویکردِ تعریفگرایانه هرچند، در بسیاری از موارد گمراهکننده است، در مورد کوچیهای افغانستان، اما، هرگز معنایی را همرسانی نمیکند، زیرا کوچیها مجموعهای از آدمِ نگونبخت و بیابانگرد نیستند، کوچیها بنگاهها و گرهگاههای اصلی سیاستِ چوپانی و اقتصادِ غارتی، به ویژه تجارتِ مخدر و فروشِ زمینهای شهری و دهاتی در اختیار دارند. بنابراین باید روی این موضوع تامل بیشتری صورت گیرد. واقعیت آن است که کوچیگری، فرهنگ عمومی و شیوة زندگیای گروهی است که به "افغانبودن" به حیثِ یک "گروهِ خونی" ایمان دارد و "پشتونوالی" را یگانه قانون/ناموسِ کشورداری میدانند. به لحاظِ تاریخی برجستهترین ویژگیِ این گروه " نوستالوژیِ توحش" و بازگشت به خشونتِ بدوی است؛ نوعی دلتنگی به دنیای پیشاـزبانی، بازگشت به "غریزة حیوانی" و در واقع مرحلة که انسان هنوز به "هستیای سخنگو" بدل نشده است. خطای اکثرتحلیلگران آن است که این "دلتنگی" و "بازگشت به دنیای حیوانی" را دستِ کم گرفته است، در حالیکه بازگشت و احساسِ دلتنگی نسبت به دنیایِ غریزی که در آن انسان نیازهایشرا بیمیانجی بر طرف میکند، از ویژگیِ اصلی این گروه به شمار میرود. از آنجا پذیرشِ فرهنگ و تندادن به قوانینِ تمدن همراه است با سرکوبِ غریزة حیوانی و بنابراین گذار از طبیعت به فرهنگ، و به بیان "ایمانوئلکانت" گذار از "مبادی غریزی به "مبادیِ اختیار"، همراه است با " رخدادِ تروماتیک"، نوستالوژیِ توحش و دلتنگی برای بازگشت به دنیایِ ماقبلِ اخلاقی، در هرجامعهیِ وجود دارد. نوستالوژیِ توحش در بسیاری از جوامع، به اشکالِ دیگر، ظهور مییابد. بارزترین، جلوة نوستالوژیِ توحشرا در هنر، به ویژه سینما، میبینیم که در آن تمامیای ترسها و وحشیگریهای اسطورهای/متافیزیکی و زمینی و آسمانی به خانهها و شیکترین سالنهای نمایش فراخوانده میشوند، تا به دلتنگی وحشتِ انسان متجدد را که هرگونه ترس و وحشتیرا در خود کشته است، پاسخ دهند. انسانها در سیمایِ جانور در پرده ظاهر میشوند و گوشت و خون همدیگر را میخورند. در فیلمهایِ چون "دراکولا"، "آواتار"، "کلبه وحشت"، "منِ پنهان"، "حیغ" "نه مرده"؛ "آخرین بیخوابی" و همینطور نقاشیها و تئاترهای عجیب و غریبی را که در آنها گرایش به "حیوانیگری" آشکارا نمایان است، میتوان " نوستالوژی توحش" و " دلتنگیِ انسان برای بازگشت به دنیایِ حیوانی" دید. آن خواستِ غریزی و حیوانی که توسط فرهنگ یا "اصلِ اخلاقی" سرکوب میگردد، در این هنرها باز میگردد. در افغانستان اما از آنجا که گذار از "توحش" به "فرهنگ" و اگرهمآرا با والتربنیامین"توحش" را امر ذاتی فرهنگ بر شماریم، گذار از "توحشِ غریزی" به "توحشِ فرهنگی" درست رخ نداده، نوستالوژیِ توحش به جای آنکه به زبانِ فرهنگ و هنر و در واقع به "توحشِ فرهنگی" ترجمه شود، به مثابهای "خشونتهایِ نژادیِ افسارگسیخته" تجلی مییابد. کوچیگری، نمادِ این توحش است. این امر که " که هزاران انسانِ مهاجم" یکباره بسیج میشوند و با بیرقهای سپید، با ریشهایِ چرکین، لباسهای مندرس و بدونِ هیچگونه ملاحظة اخلاقی، به چپال، تخریب، تاراج و در نهایت آتشزدنِ شهرها میپردازند، چیزی نیست جز دلتنگی برایِ بازگشت به "عصرِتوحش" که در آن انسان نیازهایش را بیمیانجی اخلاقیـقانونی، بر طرف میکند. ماجرای حملة کوچیها به بهسود را نه یک پدیدة جدا از تاریخ چند ساله، بلکه به حیث "مایمتیکِ عصرحجر شیفتگی" و در چارچوبِ منطقِ بازگشت به توحش درک کرد که دستِکم از "زوالِ تیموریها" بدینسو، کاملا قابلِ ردیابی است. از آنجا که منطقِ وحشیگری، مبتنی بر "غریزة حیوانی" و "مبتنی بر "اصل لذت" است، نه "اخلاق" و "واقعیت"، دچار یک نوع پارادوکسِ درونی است و در نهایت این منطق خودش خودش را نقض نموده و آنهایی که روزی در نوستالوژیِ توحش همگام و همیار بودند، نهایتا به جان هم میافتند. شاید بتوان براین اساس "بنبستِ تاریخی" و "چرخههای بسته و پیاپیِ توحش" در افغانستان را توضیح داد. به همان میزان که "تجاوز" به بهسود " نوستالوژیِ توحش" است، "حملاتِ انتحاریِ" که در آن بیشمار انسانهای بیگناه کشته میشوند، نیز نوستالوژیِ توحش است، با این تفاوت اندک، که اولی " نوستالوژیِ توحشِ جمعی" توسط "جمع" است و دومی عملیسازی " نوستالوژیِ توحشِ جمعی" توسط فرد.
• III.
به هرحال کوچیگریرا باید در بسترِ تاریخی و اجتماعیِ آن تحلیل و تفسیر کرد و بیگمان دریافتِ ریشههای تاریخیای این پدیده، ما را در درکِ کوچکیگری به مثابهای" نوستالوژیِ توحش" بهیقین یاری خواهد رساند. این تفسیر از کوچیگری که کوچیگری نوعی هجوم به مناطقِ هزارهنشنین است و در نتیجه فروکاستِ آن به حمله به بهسود و یا دیگر مناطقِ مرکزی، نه تنها از سرشتِ زشتِ این پدیدهپرده بر نمیدارد، بلکه آنرا پنهانتر نموده و در نتیجه به انحطاط و قربانیگیریهایِ بیشتری خواهد انجامید. کوچیگری، به معنای تنها دستة کوچکِ از پشتونهای بیابانگرد، رابطة چندانی با تحلیلِ تاریخیای که ما از این پدیده داریم و بیشتر از دیگران نتایجِ فاجعهبارِ آنرا بر دوش کشیدهایم، ندارد. اگر تاریخ را نه پیوندِ رخدادهای ضروری و قطعی، بلکه نوع "رخداد" تصور کنیم؛ رخدادی که البته به یک نوع منطقِ خودبسنده منجر میگردد که ممکن است سالها یکجامعه در دامِ آن گرفتار ماند، در این صورت میتوان کوچیگری را "تقدیرِ تراژیکِ حوزة تمدنیِ خراسان" دانست. کوچیگری، تاریخ "سیاستِ سرزمین سوخته" و"اقتصادغارتی" و در واقع " هجومِ بیانگردانِ بدوی" است که شیوة زندگیِ آنان با زندگی مدنی تناقضِ ذاتی دارد، به روستاها و شهرهاست. اگر این پدیدهرا در چارچوبِ خطوطِ داستانیِ تاریخ دنبال کنیم و رخدادهایِ سیاسی را نوعی بازیِ قدرت، در این صورت کوچیگری پدیدة است که آنرا میتوان با مفهوم ارسطویی "بخت" توضیح داد: بختبرگشتگی و تغیر تقدیر تاریخ حوزة تمدنیِ خراسان از خوبی به بدی. از زمانِ هوتکیان که به روایتِ "کروسنسکی" و "یوتادوتاش" در اصفهان به کارخانههای "صابون" حمله برده و "صابونها را به گمانِ اینکه قند است خوردند"، تا غارتگریهایِ احمدشاة ابدالی که نسخهبدلِ هوتکیان و در عینِ حال، همان الگویِ "سیاستِ سرزمین سوخته" و "اقتصاد غارتی" موبهمو همچون مناسکِ دینی رعایت میکرد و تا "سیاستِ نسلکشی عبدالرحمن" و "طالبان" و "هجومِ کوچیها به بهسود"، این همه چیزی نیستند، جز "بختبرگشتگی" و "سرنوشتِ تراژیک حوزة تمدنی" که پیش از آن یکی از موفقترین الگویِ شیوه زندگیي شهری و منبعِ تولید متن و تفکر در جهان بوده است. کوچیگری، یعنی نوستالوژیِ توحش و بازگشت به اصلِ غریزی در حوزة فرهنگیای که حتی فرهنگِ غنی عرب نتوانست آنرا در خود استحاله نماید. کوچیگری، یعنی "تاریخِ تخریب و ویرانسازیِ قریهها و شهرها" و سادهسازی تمدنِ بشری در "سیاهغژدی"های بیارزشی که رنج تحملِ سکونت در آن فقط با "منطقِ غارت" تسلی مییابد و در واقع بیش از همه با عدمِ پایبندی به سرزمین و "مکان" توضیحپذیر است. مرزِ کوچیگری را عدمِ امکانِ گسترشِ "قلمروِ غارت" او تعیین میکند. به همین سبب است که هرگاه قلمروِ "غارتِ پشتونها" محدود شده است، قدرتِ سیاسی آنها نیز از کفرفته و دچارِ بحران شده است. زندگی کوچیگری، با "اقتصاد تولیدیـتجاری" بهتمام بیگانه است و هیچ سنخیتی ندارد. هجوم آنها به "هزارهجات" نه اولین هجوم است و نه آخرین آن خواهد بود. اگر مناطقِ مرکزی نتواند نیازهایِ غارتیِ کوچیانرا تامین کند، آنها به مناطقِ دیگر هجوم خواهند برد. از آنجا که اکنون هزارهجات تنها نقطة خلاء قدرت و استثنایی در دلِ قاعده است، نخستین هدفِ آنان هزارهجات است، اما از آنجا که "اقتصادغارتی" یگانه شیوة زندگی کوچیگری است و اقتصادِ غارتیرا حدی نیست، تا زمانی که کوچیگری باشد، اقتصادغارتی نیز خواهد بود. اگر درحال حاضر میلیاردها دلار دودِ هوا میشوند و در افغانستان اثری از بازسازی و پییشرفت دیده نمیشود بدانخاطر است که "نظامِ اقتصادیِ این کشور، اقتصادغارتی" است و بزرگترین تحلیلگرانِ اقتصادیِ آن نیز کوچیهایی چون "اشرفغنی احمدزی" و "اسماعیل یون" و دیگران هستند که نوستالوژیِ توحش بیش از هرکسی در کردار و رفتار و گفتارِ آنها نمایان است. اشرفغنی سالها پیش در زمانِ طالبان، طرحِ کمربندیهایِ امینتی شهری جمعیتِ پشتونرا طرح کرده بود و اسماعیلِ یون در کتاب "سقاویِ دوم" با کمالِ بیشرمی "طرحِ کوچِ اجباریِ اقوامِ غیرپشتون" و جا بهجایی جمعیتی را صادر مینماید. ییگانه دغدغة یوسفپشتون، وزیر پییشین "انکشافِ شهری" در تمامیای طرحهای شهری این بود که چگونه میشود شهر را به گونة طراحی کرد که اقوامِ غیر پشتون در محاصرة اقوامِ پشتون قرار گیرد و یا جمعیتِ پشتونرا در شهرهای فارسیـترک نشین جا بهجا نماید. هیچیک از طراحانِ این طراحهای غیرانسانی، اما، به این نکته توجه نکرده بودند که "کوچیگری" با "زندگیشهری" سنخیت ندارد. کوچی حتی اگر به مثابه کمربندِ امنیتی به شهر آید، به انتحارگرِ بدل خواهد شد که در یک چشمبه هم زدن ممکن است جان هزاران انسان بیگناه را بگیرد. به جز دخالتهایِ خارجی که در تمامیِ کشورها شاهدِ آن بودهایم، منطقِ درونیِ تاریخِ افغانستانرا میتوان با "پارادوکس کوچیگریـمدنیتگرایی" توضیح داد. پارادوکس به این معنا که برخی از حاکمانِ افغانی از یکسو خواهانِ متمدنشدن افغانستان بودهاند، از سویدیگر تلاش کردهاند، این آروز را از راه تقویت و گسترشِ فرهنگِ کوچیگری، تحقق بخشند. امانالله خان، در عینِ حال که "متجدد غربمسلک" بود یک پادشاه چوپان و به قولِ خودش "تولواک" هم بود. اما درست همان درباریانِ کوچیای که امانالله آنها را از "غژدی" به "کاخِ دارالامان" آوردند تا خوابِ تجددِ او را به واقعیت بدل کنند، تیشه بر ریشة تجددِ امانی زد و وضعیتِ آنتاگونیستیکِ سیاستیرا که با هر کلکی میخواست خود را لاپوشانی کند، آشکار ساخت. حکومتِ کمونیستی نجیبالله نیز پس از قدرتگرفتنِ و رخنهکردنِ کوچیها در در ساختارِقدرت و در نتیجه منطقِ طرد و حذفِ اقوام دیگر، از بین رفت. اکنون کرزی نیز میخواهد همان خطای تاریخیای را مرتکب شود که "اسلاف" او مرتکب شدند. اما درست همان کوچیهای که از سویِ حکومت تقویت میشوند، بعد از نابودی و حذفِ دیگران از معادلة سیاست، نخستین کسی را که به دار میآویزد و جانشرا میگیرد، همان حاکمی است که آنها را به قدرت رسانده است. اوج نوستالوژیِ توحش، "مراسمِپدرکشی" است، اما بهرغمِ این "پدرکشیها" پشتونها هیچگاه به "گناه-آگاهی" که بنیادِ مدنیت به شمار میرود، دست نیافته و مراسم بیوقفة کشتنِ پدر و بعد تجاوز و ویرانکردن سرزمین(مادر)، همچنان ادامه دارد. بیهیچ تردیدی این تناقضِ تا زمانی که کوچیگری از میان رخت بر نبندد، ادامه خواهد داشت
6 جولای 2010, 09:43, توسط khorasan
باید خاطر نشان کرد که هدفِ ما از اشارات و برشمردنِ برخی از رخدادهایِ تاریخی آن نیست که میانِ این رخدادها پیوندِ این همانی قرار سازیم، شیوة که عبدالحیِ حبیبی جاعلِ کتابِ "پتهخزانه" نمایندة اصلی آن به شمار میرود. هدف نوعی "منظومهسازی" رخدادها به گونة است که بتوانیم منطقِ کوچیگری را توضیح دهیم. "منظومهسازی(constellation) سازی، بر آن نیست رخدادیرا به رخدادِ دیگر پیوند زده و در نتیجه میانِ آنها پیوندِ اینهمانی برقرار سازد، برعکس منظومهسازی "شکافها" و "خلاءها" را نشان میدهد. درست همچون ستارگانِ آسمان که نه در پیوستگیای آنها بلکه، بلکه درست شکافهایِ آنها تاریکیای شب نمایان است. ابدالیها نه تنها هوتکیها نیستند، بلکه آشکارا مخالفِ آنها بودند و به دلیل مخالفتِ با آنها به مقامِ "غلامبچهگی" نادرشاهِ افشار رسید، اما، بنیادِ زندگیای آنها همساناند و به لحاظ شیوة زندگی همانقدر که "هوتکیان" به "غارت و تخریب" روی آوردند و دشمنانِ شانرا به غیراخلاقیترین وجه کشتند، به همان نسبت ابدالیها"کوچیگری" را پیشة خویش قرار داردند، از راهِ غارت، " تامین معیشت" میکردند. هدفِ احمدشاهِ ابدالی از تخریب و ویرانسازی هند و همچنین افگندنِ مخالفانش در زیر "پای فیل"، هدفِ اقتصادی بود، چنانکه هدفِ اصلیای حملة کوچیهابه بهسود، اقتصادی است؛ در اینجا "بحثِاقتصادسیاسی" در میان است. اقتصاد بنیاد منازعات است و تضادها را میتوان بر مبنای تناقضات در شیوة تامین معیشت توضیح داد، اما، منظور از اقتصاد در اینجا نه یک پدیدة ناب و عاری از ویژگیهایِ فرهنگی، بلکه به بیانِ کارلمارکس، اقتصاد به مثابهای نوعی "شکلِاجتماعی(social formation)" منظور است و درست این اشکالِ متفاوتِ اجتماعی بر بنیادِ تامین معیشت متغیری است که میتوان تناقضاتِ تاریخِ سیاسیای افغانستانرا بر مبنایِ آن توضیح داد. اینکه پشتونها در سراسرِ تاریخ بدون همسایگی با فارسی زبانان، پشتونها نتوانستهاند تمدنی شهریای را پدید آورند و به نسبتِ افزایشِ جمعیت پشتو زبان در یک شهر ضریبِ ناامنی و خطر نیز بالار میرود، بدان جهت است که زندگیکوچیگری بر استفادة بیمیانجی از طبیعیت استوار است و با مدنیت که انسان ناگزیر است به "قوانینِ خرد" تن داده و ارضایِ برخی از "نیاز"هایشرا به تاخیر اندازد، ناهمخوانیِ گوهری دارد. اینکه علمگل نمایندة کوچیها در درونِ پارلمان دستورِ جنگ صادر نموده و عربدهکشان میگوید:« من با آنها هم جنگ می کنم ولو با هزاران سلاح، حق خود را پس خواهم گرفت[1]»، چیزی نییست جز همان " نوستالوژیِ توحشِ عبدالرحمانی" که میگفت:«اگر شتران و گاوانِ خود را نفرستید که علفهای سرزمینِ هزارهجات را بچرند، خودم "شتر" و "گاو" میشوم و سرزمینهایِ آنان را میچرم.[2]» این منطقِ غریزی و ماقبلِ گفتوگو به هرزبانی که باشد یا منطقِ اخراجِ "تاجیک به تاجکستان"، "ازبیک ازبکستان" است و یا منطقِ حدفِ ادغامی «هزاره به گورستان». سالِ گذشته، علمگل، تمامی اقوامی غیرپشتونرا در جمعِ مهاجران دستهبندی کرد، اما هیچگاه عقلاش قد نداد تا به این نکته توجه نماید که هیچِ "ردـنشانِ" فرهنگی و تمدنی که بر پیشنة تاریخی آنها دلالت کند در دست نیست و با زبانِ شفاهیای پشتو که نه یک زبانِ مستقل، بلکه بر عکسکردنِ قواعد گرامریک و جابهجای زبان و واژگانِ پارسی و تا حدودی اردو عربی است، نمیتوان "اصالتِ تاریخیـاین پدیدة ساختة عصرناسیونالیسمـ را توضیح داد. باید به اسماعیلِ یون که خودش را به آب و آتش میزند که "آی! کوچیانِ عزیز، کابل گورستانِ زبانِ پشتو" است، حق داد، زیرا زبان "پشتو" فقیر است و قابلیتِ پاسخگویی به نیازمندیهایِ ارتباطیِ پیچیدة شهری را، بهویژه اگر پایتخت باشد، ندارد. امانالله، "تولواکِ تجددخواهی کوچی"، دستِ کم آن قدر شعور داشت که این نکته را کشف کند که زبانِ پشتو توانِ توجیهِ تاریخی و برساختنِ تاریخِ ناسیونالیستیرا ندارد و ظاهرشاه، آخرین پادشاهِ چوپانِ افغانستان تا دمِ مرگ به زبانِ فارسی سخن گفت و هیچگاه کامش را به زبانِ "کتابِ مجعولِ پتهخزانه" که نه یک زبانِ شهری، بلکه زبان «شمشیر لالا» و «سرتیرلالا» است، تلخ نکرد.
• V.
بیهیچ تردیدی زبان این یادداشت گنگ و مجمل است و برای کسانی که با تاریخِ افغانستان و برخی از بنمایههای تئوریکِ که این بحث بر آنها مبتنی است، آشنا نیستند و یا مجعولاتِ "دّ تاریخ تولنه" روایت "حقیقی" از سرگذشتِ این حوزة تمدنی تصور میکنند، قابل فهم نیست. توضیح و تفصیل این موضوع به فرصتی مناسب واگذار میگردد و البته تامل در مورد کوچیگری، تامل در بنیانِ تاریخِ افغانستان است و مبارزه با جعلیاتِ تاریخیای که یک "جمع(تْولّنّه)" با هزینة دولت که آن هم در واقع از طریق "مالیات بر نفس"، "روغنِ کتهپاوی"، "کارِ اجباری و بیمزد در کارخانههای کابل" و دیگر شیوههایِ غیرِانسانیِ "اقتصادِغارتی" جمعآوری و مصرف چاپ و نشر این اکاذیب شده، از توانِ فرد بیرون است و به تلاش همگانی و جدیِ نسلِ جوان "ترکـفارس" ضرورت دارد، اما به هرحال از نظر تاریخی، پس از عهدِ تیموریان، انحطاط و زوالِ تمدنِ شهری، در حوزه تمدنیِ خراسان آغاز میگردد. شورشِ هوتکیان و به بیانِ کروسنسکی "واپسین انقلاب در فارس" را که در آن نخستینبار "بیابانگردانِ کوه سلیمانِ هند" در حوزة تمدنی "پارسـترک" قدرتِ سیاسیرا در اختیار میگیرند، میتوان به معنای واقعی کلمه بازگشتِ این حوزة تمدنی به " دورانِ کودکی" دانست. به سخنی دیگر، از زمانِی هوتکیان تا آغاز "تجددگرایی"، دورانِ تاخت و تاز غارتِ وندالها و سیاستِ سرزمینسوختة کوچیگرایانة است که نمونة معاصرِ آنرا چندین سال است که در بهسود مشاهده میکنیم. آشنایی با فرهنگِ غرب و در نتیجه پیبردنِ ساکنانِ "خوزة تمدنیِ خراسان"، به بیپایهبودنِ "کاخِ امل سستبنیاد و غزلیِ شان"، موجب گردید که تلاشهایِی برای نوسازی و مدرنیزهکردن در ابعاد و اشکالِ گوناگون آغاز گردد. اما از آنجا که هر گونه نوسازی در هرکجای عالم، نه یک "تاملِ نابهنگام"، بلکه نوعی "بازـسازی" و بر پایة یادآوری و بازگفتِ امر گذشته، هرچند به صورتِ غلط و تحریفآمیز استوار است، تجددخواهانِ "ترکـفارس"، به "یوتوپیاسازی" و بازگفت تمدن چندین هزارسالة ترکی و پارسی روی آورده و تلاش کردند با استفاده از زبانِ ترکی و فارسی "ناسیونالیسمِ فارسی" و "ترکی" را که صرفا در حد یک "تخیل(imagination)" بودند، واقعیت بخشند. آتاتورک، حتی الفبایِ زبانِ ترکی از عربی به لاتین تغییر داد و شاهِ ایران نیز "سرهسازیِ زبان فارسی" را به صورتِ جدی دنبال نموده و برای خود نسب چندین هزارساله، ساختند. تجدد خواهی افغانی، اما، از یکسو از متن "ویرانههای نسلِ کشی عبدالرحمن" برخاسته بود و از سویِ دیگر به دلیل عدمِ آگاهی و دریافت سادهلوحانة "محمود طرزی" از "سرشتِ زبان"، کوشش کرد گذشتهرا در چارچوب زبان "پشتو" فراخواند. رویکرد تجددخواهانة محمودِ طرزی بر یک "قیاسِ آشکارا غلط" استوار بود و آن اینکه هرملتی به یک "زبانِ اصیلِ ملی" نیاز دارد. از آنجا که "زبانِ افغانها(اوغانان)" پشتو است، بنابراین زبانِ ملیِ افغانستان باید زبان پشتو باشد، غافل از آنکه زبان"بنیاد هستیشناختیِ" یک جامعه است و در واقع انسان با زبان "هستی" مییابد. از آنجا که هم زبان ترکی و هم زبانِ فارسی بهرغم کاستیهایِ بسیار، سابقه تاریخی و شهری داشتند، تجددخواهی ایرانی و ترکی توانستند با مراجعه به متونِ کهنِ تاریخیای ترکی و فارسی، تا حدود تجددِ ایرانی و ترکیرا توجیهِ تاریخی نمایند. در اینجا بحث بر سر "اصالتِ زبان" نیست، زیرا هیچ زبانِ اصیل و جد از زبانهای دیگر وجود ندارد، بحث بر سرامکاناتِ زبانی و در واقع "زیستـحیاتِ زبانی" است که زندگی در دنیای پیچیده و همواره در حالِ دگرگونی، رخدادپذیر میسازد. زبان پشتو، اما، فاقدِ پیشینة تاریخی بود و در حافظة مکتوبِ حوزة تمدنیِ خراسان از آن ردپایی دیده نشده که بیش از یکصدسال قدمتِ تاریخی داشته باشد. بنابراین "تجددخواهیِ افغانی" کسانی مانندِ طرزی که بر آن بودند گذشتهرا در چارچوب زبان پشتو بازسازی نمایند، آفرینش "همهچیز از هیچچیز" بود و ناسیونالیستهای زبانیِ پشتو دچار این پندارِ بیهوده بود که میتواننددر نقش "خارقِ منالعدم" ظاهر شوند. اما به لحاظ تئویک، بر پایداشتن دولتـملت، بر بنیاد زبانِ محلی، خودش خودش را نقض میکرد. خطای استراتژیکِ محمودِ طرزی خطاهای دیگری را نیز در پی داشت و تاریخنگارانی چون عبدالحی به صورتِ مذبوحانه تلاش کردند که از طریقِ جعل و تحریف این شکافِ تاریخیرا پر نموده و برایِ "زبان پشتو" تاریخ چندهزارساله. این خطا کهنه تنها خلاء سیاسی را پر نکرد، بلکه آنرا روزبهروز عمیقتر ساخته است، تا هنوز ادامه دارد. جعل و تحریفِ عبدالحی در عرصة تاریخنگاری و زبانشناسی، همارزِ نوستالوژیِ توحش کوچیگرایانة است که از طریق "غارت" و "چپاول"داراییهای دیگران به زندگیاش ادامه میدهد، درست همانگونه که یک کوچی بیابانگرد با همکاریِ قدرتِ سیاسی به حریمِ سرزمینیِ دیگران تجاوز میکند، عبدالحی حبیبی بیابانگرد و کوچیِ دنیایِ متن است و با پشتوانة قدرتسیاسی زبان فارسیرا به یغما برده و برای کوچیها در دنیایِ متن خانة بسازد؛ گذشتِ زمان اما نشان داد که ساختنِ همهچیز از هیچچیز محال است و ساختنِ زبانی که با حیاتِ ذهنیِ شهری سازگار آید، به قرنها و هزارهها زمان نیاز دارد.
• VI.
در درست در تقاطع این آوارگی در دنیای زبان/ متن و سرزمین/ مکان است که سیمایِ دهشتناک و کینتوازنهی کوچیگری به مکان/ کتاب و در واقع ساحتِ ناپیدا و پنهان تاریخ کوچیگری و کوچیگریِ تاریخی، نمایان میگردد. اگر در یکسو، غارتِ سرزمینی در جریان است، در دیگر سوتاراج و چپاولِ زبانی ادامه دارد. در پیوند دیالکتیکیِ "زبان" و "سرزمین"، نوستالوژیِ توحش، روشنتر قابلِ فهم است. در یکسو اقتصادِ غارتی وجود دارد، در سویِ دیگر "زبانِ غارتی". اقتصادِ غارتی به عنوان قدرتِ برسازنده، بقایِ زبانِ غارتیرا تضمین میکند و زبانِ غارتی توجیهگرِ "اقتصاد غارتی" است. از آنجا زبان علتِ وجودی است و هستی بالقوة آدمیرا به هستی بالفعل بدل میکند، در این صورت محال خواهد بود اگر در دامنِ این زبان انسانِ غارتگر زاده نشود. تمامی شاعرانِ پتهخزانه، شاعر و در عینِ حال غارتگر و "پهلوان" هم هستند.البته هدفِ ما از طرحِ مسئله کوچیگری در دنیایِ متن آن نیست که به تعصبهای زبانی دامنزده و زبانِ فارسیرا بر تر نشان دهیم، هدف بررسی تجربههایِ تاریخی این دو زبان است. بیهیچ تردیدی زبانِ فارسی، این مردهریگِ سنتِ غزلی زبان چندان قدرتمند نیست و توانِ بازگفتِ فاجعههایِ انسانیرا که در این حوزة تمدنی رخ دادهاند، ندارد و بنابراین گناهکار است، زبان پشتو، اما، آنقدر فقیر و ابتدایی است که مقایسة آن با زبانِ فارسی، کاری که عبدالحیحیبی در "تحلیل کتبیة سرخ کوتل بغلان" انجام میدهد تا زبان پشتو را از مرداب نجات دهد،از بنیاد غلط است. به هرحال اگر کوچیگریرا در تقاطع "خانة زبانی" و "خانة سرزمینی" مطرح کنیم، در این صورت، فروکاستِ آن به عده ازافراد"بیابانگردا"،به عنوانِ یگانه تعریفِ قابلِ قبول از کوچیها در ادبیاتِ کنونی، غلط خواهد بود و "بدویسازیِ زبان" همانقدر واقعیت دارد که "بدویسازیِ جامعه". آن کوچیای که به مثابة دراکولایِ خونآشام به جان و مالِ و مردم بهسود حمله میبرد، همان قدر سرمست از " نوستالوژیِ توحش" است که "کوچیای که کتابرا به دریا میاندازد" و "واژهها را میدزد و میبلعد". این هردو را میتوان وجوهِ انضمامیِ "دلتنگی بازگشت به عصرِ وحشیگری" دانست. تا زمانی که"نظام اقتصادغارتی" ادامه داشتهباشد و "کوچیها" نتوانند در جهانِ متن برای خود خانة سازند، شبهایِ ظلمتبارِ غارت و چپاول همچنان ادامه خواهد داشت و نکتة پایانی اینکه یک چیز مسلم است و آن اینکه "باد تندی از سویِ بهشت وزان است" و تاریخ هرچند رو بهسویِ گذشته دارد، این باد، اما،به حیثِ نیروی قاهر و بازگشتناپذیر تاریخرا به سویِ آینده میراند. حتی اگر نوستالوژیِ توحش صدها بار وحشیانهتر ظاهر گردد، بازهم زمان بر نخواهد گشت. دورانِ مرگِ کوچیگری فرارسیده است؛ همهچیز بستگی دارد به تصمیمِ رادیکال کسانی که چه در عرصة زبان و چه از حیثِ سرزمین و یا از هردو حیث، قربانیانِ کوچیگری بودهاند
22 جولای 2010, 19:14, توسط ba omida khorasan zamin
با آمد تغییر نام جعلی او غانستان به خراسان
تاریخ و فرهنگ خراسان بزرگ ایران
صفحه 1 2
گستره خوراسان بزرگ شامل : قندهار - بلخ - بدخشان - بادغيس - تخار - زابل - كابل - هرات - هلمند - بخارا - سمرقند - عشق آباد - دوشنبه - خجند - كافرنهان - مرو - خوارزم - تاشكند و . . . است كه متاسفانه امروزه همگي با توتطئه استعمار روس و انگليس از ايران بزرگ جدا شدند . امروزه اين شهرها در افغانستان - جنوب ازبكستان - تركمنستان و تاجيكستان است .
گذری بر تاریخچه سرزمنیهای پهناور خراسان بزرگ ایران
خراسان بزرگ ايران پس از تجزیه در طي سيصد سال گذشته و در دوره قاجار توسط روس و انگليس امروزه با اين حال دارای 320 هزار کیلومتر مربع مساحت پهناورترین استان ایران زمین محسوب می شود . به گفته مورخان نژادهای آریایی "که پارثوکا" در این منطقه سکونت داشته اند . منطقه افغانستان كنوني در كتب تاريخي ايران آريانا ايران ناميده مي شد و در تمامی سلسله های هخامنشی و پارتی و ساسانی و ساماني حتی دولت یونانی سلوکی خراسان به صورت متحد و بزرگ در خاك ايران برقرار بوده است . با قدرت گرفتن استعمار روس و انگليس در فلات ايران و بخصوص دست يابي به مراكز ثروتهاي خداداي افغانستان ( خراسان بزرگ ايران ) مانند نفت - گاز - مس - اورانيوم - گوگرد - سرب - روي - كروميت - سولفات باريم و . . . . بناي تجزيه و دست اندازي به اين شهرهاي ايران پايه گذاري شد . در سال 1744 ميلادي از بطن سرزمينهاي غصبي كشور سياس و متجاوز بريتانيا كشوري ساختگي به نام افغانستان ( آريانا ايران يا همان خراسان بزرگ ايران ) بنا نهاده شد و نخستين پادشاهي به ظاهر مستقل اين كشور را احمد شاه ابدالي تشكيل داد . در سال 1919 افغانستان اعلام استقلال كرد و از از آن روز تا كنون افغانستان در فقر - فساد - مواد مخدر و عقب ماندگي گسترده دست و پنجه نرم مي كند و از يكسو حاصل اين سيصد سال اسعتمار روس و انگليس در اين كشور به وضوح ديده مي شود و از سوي ديگر حاصل جداشدن شهري ايراني از پيكره ايران بزرگ آشكارا ديده مي شود و امروز نيز متاسفانه آريانا ايران ( افغانستان كنوني ) در دستان طالبان - ارتش ناتو و آمريكا در خون و عقب ماندگي غوطه ور است . بزرگ ترین قیام مردم خراسان قیام تاریخی اشک اول می باشد که منجر به رهایی ایران از زیر یوش یونانیان شد . در سال 250 قبل از میلاد اقوام پارت آریایی در شهر آساک ( قوچان امروز ) به فرماندهی اشک اول دست به اقدامی تاریخی در ایران زدند که به اشغال ایران توسط قوای سلوکی پایان داد و سلسله ملی شاهنشاهی اشکانیان را پایه گذاری کردند . بعدها بار دیگر امپراتوری هخامنشی توسط پارتیان زنده شد و مرزهای ایران گسترش یافت و امپراتوری پارتیان شکل گرفت . سلسله اشکانی پس از حدود 400 سال امپراتوری در نهایت رو به زوال رفت و سلسله ملی دیگری به نام ساسانی در سال 241 پس از میلاد روز کار آمد . ساسانیان بناها - امارتهای و آتشکده های بسیاری در خراسان به جای گذاشتند . ولی خراسان پس از اسلام بارها مورد یورش اعراب قرار گرفت . خراسان بزرگ و واقعی از شمال تا سواحل رود جیحون و از مشرق قسمت زیادی از خاک قوم پشتو یا افغانها بوده است . شامل سمرقند - بخارا - مرو - خوارزم - خیوه - هرات و . . .بوده . به عبارتی می توان گفت که همه تیره های آن منطقه بخشی از ایران و ایرانیان هستند . منجمله تاجیکها - بلوچها - تركمنها - پشتو ها . پس از اسلام در سال 31 هجری مردم خراسان چون حکومتشان سقوط کرده بود و دولتی برای دفاع نداشتند تسلیم سپاه مسلمانان عرب می شود . ربیع ابن زیاد فرمانده سپاه اسلام که مردی بلند قامت و سیاه چهره و خشک و چروکیده بود بعد از فتح سیستان قبل از آنکه مرزبان آن شهر را به حضور بپذیرد دیواری قطور از اجساد ایرانی بنا نهاد که صف عظیمی را تشکیل داده بود . وی در بالای این دیوار بر روی اجساد ایرانیان نشست و بعد از آن مرزبان سیستان را فراخواند و قراردادی را در آن حالت منعقد ساخت که مرزبان باید هزار جوان ایرانی را به همراه خراج سالیانه تحویل عربها دهد . بعد از آن ایرانیان از قرارداد سرباز زدند و دوباره لشگری راهی سیستان شد و اینبار 2000 هزار جوان اسیر و مبلغ 2 میلیون درهم اهدایی از ایرانیان گرفتند . بعد از آن خراسان و نیشابور فتح شد و خراجهای بسیار سنگینی منعقد گشت . در سال 32 شخصی از خاندان کارن در خراسان پرچم مبارزه و طغیان بر ضد اعراب مسلمان را بلند کرد . او با سپاهی که بالغ بر 40 هزار تن بود . متشکل از مردمان طبیس - بادغیس - هرات - کهستان و گرگان . بلاذری مینویسد : خاندان کارن در خراسان که از مشهور ترین خاندهای ساسانی بوده است با اسلام بنای جنگ نهاند و در شبیخونی از طرف عبدالله خازم فرمانده آنان به قتل رسید و مردمانش به کلی کشتار شدند .
بار دیگر در سال 36 ایرانیان ساکن خراسان کارگزار امام علی را به کلی از خراسان بیرون راندند . زیرا خراسان در کنترل فرمانده امام علی بود . به گفته طبری "ماهویه سوری" که شاهنشاه یزدگرد را کشته شده بود برای بستن قراردادی به کوفه به نزد علی رفت . امام علی به جهت خشنودیش از کار ماهويه - وی را به ریاست شهر مرو خراسان گماشت و در نامه ای به ساکنان مرو خواست تا همگان از وی اطاعت کنند . ولی بعدها ماهویه سوری از بیم کشته شدنش توسط مردم به نیشابور گریخت و در همانجا درگذشت . زیرا در نزد ایرانیان آن زمان شاه از فر ایزدی بر خوردار بوده است و کشتن شاه گناهی نابخشودنی به حساب می آمده است . تاریخ طبری
ادامه مطلب
http://www.ariarman.com/khoorasan.htm