سرلوچ مرادزي؛ پاكستاني كه براي خود هويت جعلي ساخته است
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
درجامعهء قبيله سالار پشتوني؛داشتن اصل ونسب معلوم وآشكار وپيوند خونی وتباری با يكي از قبايل بزرگ؛ يك امتياز معنوي براي فرد يا افراد شمرده ميشود، اما اگر فردي چنين پيوند وانتساب خونی وتباری را با یکی از قبایل مشهور پشتونی نداشته باشد مجبور ميشود كه يا خودرا " سيد" معرفي كند يا خودرا به زادگاه خود پيوند بزند.
تخلص هاي محلي مانند كابلي ، جلال آبادي، سيستاني ، ننگرهاري، كنري، قندهاري، در ميان پشتونها خيلي كم ونادر اند، اما تخلص هاي : غلزايي، باركزايي، پوپلزايي، إسحاقزايي ؛ دراني¨؛ عمرخیل؛ عمرزی؛ اتمانزی؛ اتمانخیل؛ تره کی؛ مومند؛ ساپی ؛ هوتک وکاکر درمیان پشتونها چه باسواد وچه بیسواد چه مامور دولتی یا ملا وآخوند مسجد زياد معمول بوده است.
درزمان تسلط استعمار درشبه قارهء هند؛ انگلیس ها با استفاده از سیاست « تفرقه بینداز وحکومت کن» همهء مناطق پشتونستان فعلی وافغانستان کنونی را اداره می نمودند.
بعداز ختم دوران استعمار؛ انگلیسها این روش ماکیاولیستی شانرا به کشور خدا داد پاکستان بحیث میراثدار فرهنگی خویش به ارث گذاشتند.
صاحب این قلم آنچه در دوران پنج سال اشغال افغانستان در زمان حاکمیت سیاه طالبانی بوسیلهء نظامیان پاکستان بیاد دارم؛خود شاهد جابجایی شهروندان پشتون تبار پاکستانی براساس همین تقسیم بندیهای قبیلوی درساختار دولتی وهیرارشی قدرت دررژیم مزدور طالبان بودم.
پاکستانیها در زمان طالبان پشتونهای کویته و ژوب وبولان را به مناطق شرقی افغانستان مانند جلال آباد وننگرهار وکنر وهمچنان پکتیا وپکتیکا میفرستادند وکرسیهای دولتی چون مقام ولایت ومستوفیت وقضا را به آنها محول مینمودند. این پشتونهای پاکستانی در آن مناطق خودشان را کاکر واسحاقزی و پوپلزایی ودرانی وغیره معرفی میکردند وبه پشتونهای آن مناطق طوری افهام مینمودند که اهالی آنولایات نباید در صداقت وایمانداری آنها شک نمایند.
برعکس ؛پشتونهای مناطق پشاور ودرهء خیبر ومومند وشینوار به قندهار وهلمند وارزگان مقرر نموده وآنها در آن مناطق خودشان را مهمند وساپی وشینواری معرفی مینمودند.
مقامات استخبارات نظامی پاکستان بخصوص وزیز داخلهء کارکشتهء آن نصیرالله بابر با همین روش استعماری توانستند قبایل پشتون را رام سازند و آنها را قانع سازند که : اگر پشتونها با پاکستان دوست باشند کابل وهمهء افغانستان را همیشه در اختیار خویش میداشته باشند.
اين بندهء حقيرفقير سراپا تقصير با نوشته هاي غير مودبانه؛ نفرت بار ونفاق افگنانهء جناب سرلوچ مرادزي از دير زمان بدينسو آشنا بودم ودرين رابطه درسايت كابل پرس چند مقاله اي را در نقد نظريات جناب سرلوچ مرادزي نگاشته ام كه جناب مرادزي تاكنون هرگز قادر به رد آنها نشده اند. اما چيزيكه درين اواخر توجه مرا در مورد ايشان جلب نمود داشتن دو هويت متضاد در صفحهء فيس بوك شان ودر صفحهء افغان- جرمن انلاين ميباشد.
من عكس هر دو بيوگرافي جناب مرادزي را هم از فيس بوك وهم از پورتال افغان- جرمن اسكاين نموده وبراي خواننده گان عزيز در ذيل اين مختصر پيشكش نموده ام.
در صفحهء پورتال افغان- جرمن آقاي مرادزي زادگاه خويش را "ولسوالي كامهء ولايت ننگرهار "معرفي كرده است درحاليكه در صفحهء فيس بوك شان زادگاه شانرا " پشاور" درج نموده اند. همچنان جناب مرادزي؛ در افغان جرمن خودشانرا فارغ ليسهء مرادعلي خان معرفي نموده ولي درفيس بوك شان خودرا فارغ ليسهء سيدجمال الدين افغان ذكر نموده اند. همچنان عكس كه از جناب سرلوچ مرادزي در پورتال افغان- جرمن نشر شده با عكسهاي كه از جناب مرادزي در ديگر سايتهاي اوغاني نشر شده كاملا فرق دارد.
حالا با اين تناقضات؛ سوال اصلي اين است كه آيا شخصي بنام مسعود سرلوچ مرادزي ولد محمد رسول ولد سيدعلي ولد سيد مرتضي ولد مرادعلي خان وجود خارجي دارد؟
چگونه ميشود كه يك پدر كلان " سيد" باشد ولي پسرش نباشد؟ اگر سيد علي پسر سيد مرتضي از نسب سادات بوده باشند چرا خود مرادعلي خان سيد نبوده است؟
اگر زادگاه جناب مرادزي صاحب؛ كامه است پس چرا در فيس بوك زادگاه شانرا پشاور ضبط كرده اند؟
آيا ميان سالهاي ١٣٣٨ خورشيدي تا سال ١٣٤٨ خورشيدي كه جناب سرلوچ مرادزي بقول خودشان شامل دانشكدهء پزشكي ننگرهار شده اند ليسه اي بنام ليسهء مرادعلي خان در ولسوالي كامه وجود داشته است؟
البته درحال حاضر من در موقف نيستم كه بتوانم موجوديت همچو يك ليسه را در ولسوالي كامهء ولايت ننگرهار تاييد نمايم يا ترديد. اما چيزكه هرگز نميتوان منكر شد اين است كه جناب مرادزي نام اين ليسه را در صفحهء فيس بوك شان بنام ليسهء سيد جمال الدين افغان درج نموده اند. كداميك ميتواند قابل اعتبار باشد؟
این نکته را نیز خدمت جناب سرلوچ مرادزی باید بعرض برسانم که: پاکستانی بودن یا پشاوری بودن عیب نیست ولی دروغگویی وجعلکاری وخاک پاشاندن بجشم مردم عیب بزرگ است.
همچنان ازنظر این بندهء حقیرفقیرسراپا تقصیرعیب بزرگ آنست که : یک پشتون پشاوری در داخل کشور که به او پناه داده است چرا اینقدر خاین ونفاق افگن میشود که علیه زبان وفرهنگ باشنده گان آن زیر نام پشتونوالی قلمرسایی میکند وجنایات همتباران خویش را در آنطرف مرزبه دوش پنجابی ها می اندازد.
عیب بزرگ آنست که یک¨پشتون پشاوری تازمانیکه در کرسی های بلند حزبی ودولتی قرار میداشته باشد پرچمی اصولگرا وانقلابی جلوه میکند ولی بمجردکه از نردبان قدرت وکرسی دولتی وحزبی بزمین افتید با نوشتن چرندیات ودشنامنویسی ها هم آواز وهمصدای گلبدین وقریب الرحمن سعید وطارق بزگر میشود.
آخرين جوابيهء كه جناب مرادزي از طريق فيس بوك در تاييد ادعاي بنده راجع به پرچمي بودنشان در مقالهء قبلي ام زير عنوان( به جواب فرمايشهاي سيدخليل هاشميان ) نوشته اند غير مسقيم پرچمي بودنشان را پذيرفته اند ولي از كارمليست بودن شان منكر گرديده اند. جناب شان در يكجا بزبان اوغاني چنين ميفرمايند:
" که زه د سیاسي اندیښنو په چوکاټ کې هلې ځلې کوم او یا مې پخوا کړې، دا مې خپل مدني حق دی او هغه په هیڅ یوه شخص پورې تړلې نه ګڼم. "
جناب مرادزي ؛ پرچمي بودن خويش را قبول دارند وآنرا يك حق مدني و انتخاب شخصي خويش ميدانند؛ وحتي دفاع مسلحانهء شانرا دربرابر اشرار بي فرهنگ آن زمان در شهر جلال آباد ونائل شدن شان بدريافت نشان سرخ حزبي را نيز يكي از افتخارات زنده گي شان ميدانند، اما با تمام اين واقعيت هاي تاريخي ؛ اصرار دارند كه ايشان از تربيت يافته گان مكتب زنده ياد ببرك كارمل نبوده اند.
همچنان آقاي مرادزي، در قسمت ديگر همان دشنامنامهء شان اينجانب را مخاطب قرار داده و خاطر نشان نمودند كه " من ( مرادزي) هرگز نه در گذشته تربيت يافتهء مكتب كارمل بوده ام ونه حالا هستم واين مطلب را بايد بداني كه : من تا حالا چيز را بنام مكتب كارمل نميشناسم واگر چيز بنام اين مكتب وجود هم داشته باشد، حتما آن مكتب ؛ مكتب شيطنت، منافقت، رذالت ، پستي و وطنفروشي است"
جناب مرادزي با اين دشنامهاي شان با خود اينطور محاسبه نموده اند كه اگر در آشفته بازار كنوني بر ببرك كارمل وديگر كارمليست ها دو ودشنام بدهند وبعد كارملي ها را به دم جمعيت اسلامي و شوراي نظار متوفي پيوند بزنند، حتما مورد تاييد و تمجيد نيروهاي ارتجاعي وعقبگراي جامعهء پشتون خصوصا جريانهاي اسلامگرا مانند طالبان وگلبدين قرار ميگيرند. درحاليكه چنين پندار از اساس و بنياد غلط است.
زيرا ازيكطرف ؛ تاريخ جناح پرچم با نام ببرك كارمل چنان گره خورده است كه جدايي و تفكيك ميان اين دو هرگز امكان پذير نيست. از نظر منطق تاريخي؛ هر پرچمي كارمليست وهر كارمليست پرچمي است.
دشنامزدن بر ببرك كارمل از قلم اعضاي سابق جناح پرچم خصوصا از قلم آن عده از پشتونهايكه در دوران اقتدار جناح پرچم افكار وعقايد سيكتاريستي وقبيلوي تنگنظرانهء شانرا در زير شعارهاي ترقيخواهانهء جناح پرچم پوشانده بودند در شرايط حاضر سخت نازيبا و نا ميمون ودرعين حال خجالت آور است.
تنها كسانيكه به اين دشنامها براي چند لحظه خواهند خنديد آنها هوادران گلبدين وديگر تنظيمهاي جهادي افراطگراي پشتوني اند كه از نوك پا تا فرق سر در جهالت وناداني ، وحشت وبربريت وتعصبات كور قبيلوي غرق بوده و آبشخور فكري شان نيز به قول جناب مرادزي شوونيزم پنجاب ميباشد.چنانچه اين تجربهء ناكام را يعني جدا ساختن نام ببرك كارمل را از بدنهء جناح پرچم از مير اكبر خيبر تا سليمان لايق وداكتر نحيب الله احمدزي تكرار نمودند ولي هيچكدام شان جز شكست ورسوايي همگاني ؛ چيز ديگر نصيب نشدند.
داكتر نجيب الله احمدزي ؛ بعد از غصب قدرت به حمايت بيدريغ گورباچف وشيواردنازي خواست پرچم وپرچمي ها را از نام كارمل وكارمليزم تهي سازد، او بخاطر رسيدن به اين هدفش، كنگرهء حزب را دائر نمود، نام ونشان حزبي را تغير داد، خودش دريك دست قرآن ودر دست ديگر پيك شراب را گرفته وبر طبل پشتونخواهي و ناسيوناليزم اوغاني و بازپسگيري خاكهاي آنطرف مرز ديورند چنان كوبيد كه حتي در برنامه واساسنامهء حزب حاكم آنزمان تغيرات بنيادي آورد، علنا جاي شعارهاي سوسياليستي وماركسيسيتي را اتحاد اوغانهاي لر وبر گرفت، بجاي كلاي پيك كارگري، پكول مجاهدين مود شد، تمام افسران ونظاميان كارملي را از وظائف شان سبكدوش وتعداد ديگر را راهي زندانها نمود. نجيب الله احمدزي پا هارا ازين هم فراتر گذاشت و بغاوت وسركشي را بسرحدي رساند كه حتي بزرگترين قاتلان وشكنجه گران رژيم حفيظ الله امين را بخاطر تمايلات وگرايشهاي قبيلوي وترايباليستي از زندانها رها نموده ومورد عفو قرار داد وهمه را بار ديگر به كرسي هاي بلند حزبي ودولتي نصب كرد، ولي بلاخره هيچيك ازين ترفند هاي شيطاني بدردش نخورد تا اينكه خشم واتقامگيريهاي قرون وسطايي اوغاني گريبانش گرفت و بلاخره همان نجيب الله احمدزي پشتون با تمام شعارها واكت واداهاي ضد پاكستاني اش ، توسط همان خلقيهاي گردپاي اوغان خودش چون غرزي خواخواژي وجنرال تني با همكاري سازمان استخبارات نظامي پاكستان به وحشيانه ترين شكل در ملاء عام حلق آويز گرديد كه آب از آب نيز تكان نخورد.
شما آقاي مرادزي نيز بايد بدانيد كه : با اين دشنامزدن ها و منكر شدنها از سوابق حزبي وسياسي تان هرگز قادر به جلب ترحم اوغانهاي همتبار تان نميشويد.
زيرا چنانچه خود ميدانيد كه در فرهنگ قبيلوي پشتو وپشتونوالي ، عفو وگذشت وجود ندارد، اگر يك نفر پشتون را هم در زمان اقتدار تان در ننگرهار به قتل رسانده باشيد ويا براي كشتن يكنفر هورا كشيده باشيد درحقيقت همهء اوغانها را كشته ايد ونام تان درلست سياه مسلمانهاي اوغان درج است . شما تنها با دشنامزدن به ببرك كارمل و شاگردان ببرك كارمل تنها خودتان را ميتوانيد فريب دهيد نه آن طالب ننگرهاري پشتون را كه در مدارس قبايلي پاكستان مغزشويي شده اند.
شما نزد آنها همان كافر سابق استيد كه اگر مانند رفيق جنرال اسلام الدين ساپي در شهر مالموي سويدن هزار ركعت نماز هم پيش روي آنها بخوانيد ، آنها شمارا بحيث پرچمي و كافر ميشناسند.
بناء اين ادعاي جنابعالي كه بر پرچمي بودن تان افتخار نماييد وبر كارمل و هواداران كارمل دشنام ونفرين صادر نماييد تنها خودتانرا در انظار مردم حقير ميسازيد.
رفيق سليمان لايق وپسرش غرزي لايق با آنهمه شعبده بازيها و شعر سرايي هايشان به نفع اين وآن هرگز نتوانستند داغ پرچمي بودن را از جبين شان بزدايند. تنها چيزيكه بعد از آنهمه نمايش هاي مضحك ومصاحبة هاي رنگارنگ و مقاله نويسي هاي خسته كن در سايت هاي انترنتي نصيب اين پدر وپسر شد نفرت ولعنت خلق الله بود كه هم ميان پرچمي ها وهم در ميان اشرار بي فرهنگ سابق هيچ اعتبار وعزت برايشان باقي نگذاشتند . پس شما چگونه ميتوانيد با تقليدهاي كوركورانهء تان درميان توده هاي پشتوني كه شما را عامل تباهي وبربادي خويش ميدانند جاي پا پيدا كنيد؟ آيا درين مورد فكر كرده ايد؟
لطفا به اين تصاوير كه از صفحهء رسمي فيس بوك شان برداشته ام نگاه كنيد!
اما اينجا در پورتال افغان جرمن
جناب سرلوچ مرادزي خودشان اصل ونسب معلوم ندارند. جناب مرادزي؛ بخاطريكه ديگران به هويت اصلي شان پي نبرند، خودشان زير بار يك خروار دشنام وناسزا گويي و حتي دشنامهاي زير نافي به بازمانده هاي شوراي نظار وجمعيت پنهان ساخته اند. تنها استفادهء ابزاري از نام وهويت پشتو وپشتونوالي واتحاد اوغانهاي لر وبر براي جناب مرادزي، گاو شيري شده است، جناب مرادزي از آب گل آلود شده وفضاي نفر تبار قومي مانند رفيق سليمان لايق و پسرش ميخواهند استفاده نمايند.
پيامها
11 آپریل 2015, 19:08, توسط هوشنگ راد
جناب پرویز بهمن، سلام بر شما!
اولندش جنابعالی در نوشته تان به سید خلیل هاشمیان، خود تانرا برادر زادهء استاد کبیر خان ، استاد معروف دیپارتمنت عربی فاکولتهء ادبیات دانشگاه کابل ، معرفی داشته اید؛ مرحوم استاد کبیر خان به قوم پشتون بود ، آیا شما خود را پشتون میدانید یانه؟
دومندش، سر لوچ مرادزی، اگر این طرف خط یا آن طرف خط باشد؛ به پشتون بودن ایشان، خللی وارد نمی کند ؛ وقتی افغانستان خط دیو رند را به رسمیت نشناسد، پشاتنه لر وبر، یک قوم واحد اند؛ اما این که یک پشاوری ، خودش را پاکستانی بداند یا افغانستانی؛ به اقتدارپاکستان و افغانستان، وابسته گی دارد، هرکدام ، امتیاز آن بیشتر باشد؛ پشتون جانب همان را می گیرد!
اما در بارهء این که سادات ، پشتون اند یا خیر، منطقا و علما، گمان میبرم، اینان باید« عرب» باشند،مگر این که حضرت محمد نیز پشتون بوده و این نکتهء مهم را درک نکرده، از دنیا رفته باشد!
12 آپریل 2015, 22:49, توسط safi
به بین آقای بهمن، شما خود تان چرا قومیت خویش را برملاء نمی کنید تا بتوانم راحت تر با شما بحث کنم؛ اگر به یک نفر پشتون بگویی « تو پشاوری هستی یا قندهاری» گمان نمیکنم، عصبانی شود؛شما یک مقالهء مفصل نوشته اید تا ثابت کنید که اوغان های پشاوری، ودر آن جمله،سرلوچ خان، پاکستانی است؛آیا این مقاله، دارای کشفی تازه و نکته ای نادانسته ایست که خوانندهء کابل پرس? را بکار آید؟
آقای بهروز خان! آیا این مقاله، برای خواننده گان کابل پرس( که اغلب ملیت شریف هزاره اند) کدام مفیدیتی دارد؟
به عوض این مقاله اگر یک نامهء عاشقانه به دوست دختر تان می نوشتید شاید مفید تر بود!