امریکا افغانستان را به سوی کودتا می کشاند
نويسنده: نیکپی :داکتر حقوق و علوم سیاسی
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
در چند ماه اخیر گرداننده های عقب پرده سیاست در افغانستان دست به اقدامات بهم مرتبط ، ولی در ظاهر مخالف و متضاد را در یک نمایش بسیار پیچیده زده اند. تصویب «منشور مصالحه ملی» از طرف پارلمان و توشیح آن از جانب رییس جمهور، تشدید سازش ها ، دید و بازدید ها و معامله های مرموز و پنهانی با طالبان ، تا سرحد دعوت از گلبدین و ملا عمر ، ایجاد «جبهه ملی» ، حمله اردو و قوای امنیتی بالای اقامتگاه رسول سیاف ، تبادله یک ژورنالیست ایتالوی در بدل5 سردسته سرشناس طالب و بی تفاوتی در مورد سرنوشت ژورنالیست افغان که بدست طالبان سر بریده شد ، این همه رویداد های ظاهرا متضاد و جدا از هم در صورتیکه پهلوی یکدیگر شان قرار داده شوند موادی با ارزشی برای درک نیات و پیشبینی تصامیم بعدی گرداننده های سیاست در افغانستان شده می تواند و نتایج نهایی این رویداد ها ، تاثیرات و پیامد های آنها درامه ی جدید را که بزودی به نمایش گذاشته خواهد شد برای ما قابل پیشبنی می سازد. بخاطر تشریح درست تر این موضوع نخست در تعریف مختصر هر رویداد ، عملکرد یا برخورد پرداخته ، سپس در مورد مشابهت ها ، پیوند و نزدیکی آنها تماس گرفته و به کمک نتایج منطقی سعی خواهیم کرد که در بازی های نوبتی که در سرنوشت مردم و سرزمین ما اتفاق می افتند پیشبین باشیم.
در باره تصویب «منشور مصالحه ملی» در مورد عفو می خواهم خاطر نشان سازم که من بعد از سرنگونی رژیم طالبان بدست نیروی های نظامی امریکا ، زیر نام سازمان ملل متحد و آغاز کار اداره «بن» در افغانستان به صفت یک تحصیلکرده رشته حقوق و سیاست بر ضرورت عفو عمومی در همان مقطع زمانی تاکید داشتم و طرح خود را در متن مقاله یی زیر عنوان «عفو عمومی» که در صفحه 16 شماره 26 ، 15 دسامبر 2001 ماهنامه (لمر) در تورنتوی کانادا نشر شد، بیان نموده بودم که به این ترتیب چیزی که از دست من ساخته بود در مورد سرنوشت وطنم انجام دادم.
به باور من عفو عمومی فقط در آن زمان ممکن بود. اگر هدف از سرنگونی رژیم طالب برقراری صلح و ثبات می بود ، دولت نو تشکیل فعالیت خود را با عفو عمومی آغاز میکرد و این اقدام با استحکامات و پایه های حقوقی و سیاسی ملی و بین المللی همراهی میگردید. نتایج خوبی را به دنبال داشت. حالا با گذشت شش سال فعالیت های نهاد های خارجی ، بی کفایتی دولت و جنگ وضع را در افغانستان وخیم ساخته و عفو و مصالحه را در این کشور دشوار ساخته است. مصالحه کنونی در حقیقت زمینه سازی برای آوردن طالبان و گلبدین حکمتیار درقدرت است که زمینه های حقوقی آن توسط مجاهدین آماده میگردد. یعنی مجاهدین مخالف طالب باید دست های شان با دستار خود شان بسته شوند. دولت و حامیان پشت پرده ، مجاهدین را در اجرای این عمل تحریک نموده ومطابق میل خود از آن بهره برداری خواهند کرد. نفع تصویب کننده ها اینست که ظاهرا خود را تبرئه کرده اند و بهره برداری حکومت های افغانستان و امریکا در آنست که آنها در افغانستان و منطقه به بنیادگرایی بیشتر و وحشی تر ضررورت دارند که این سطح بنیاد گرایی فقط در موجودیت طالب میسر است. زیرا پدیده یی را که غرب و بخصوص امریکا بنام بنیادگرایی اسلامی بوجود آورده بود ، نتوانست آسیای میانه و مناطق مسلمان نشین چین را فرا بگیرد. شکست و عقب نشینی امریکا در ازبکستان به عقده خطر ناک تبدیل شده و کسانیکه شعار مرگ بر امریکا را داده اند ، باید مرگ نصیب آنها باشد.
بنا با به قدرت آمدن طالبان در افغانستان زیر کنترول امریکا راه برای پخش بنیاد گرایی در منطقه هموار میگردد. پس طرح صلح به نفع طالبان و بخاطر طالبان است تا مجاهدین و متحدین ناعاقبت اندیش آنها.
رویداد بسیار دلچسپ در این سلسله رویداد ها ایجاد «جبهه ملی» است. ترکیب جبهه نشان میدهد که جهادیون و «انقلابیون» از شهادت بیش از میلیون رفیق و برادر همرزم شان چیزی نیاموختند و بخاطر «قدرت» و چوکی آنهم بشکل بسیار سرسری و ناسنجیده دست به اتحاد خام می زنند. این زدوبند عجولانه، ریشه اجتماعی ، وطنی و فکری ندارد و فقط محاسبه طوری بوده است که در سال های جنگ داخلی کی تا چه اندازه یکدیگر و یا افراد خود شان را کشته اند. در این جبهه فقط قتل و کشتن معیار بوده است، نه تفکر ، تعقل و همگرایی ملی.
گرچه مسوولین «جبهه ملی» شعار های بسیار زیبا مانند تشکیل حکومت پارلمانی را پیش کشیده اند ، ولی با مسوولیت گفته می توانم که اعضای این جبهه فاقد این آرمان بزرگ بوده و می خواهند از این شعار استفاده کنند.
افرادی که تا حال تحمل نزدیکترین دوستان روشنفکر خود را نداشته اند و تا دیروز به قتل و سرکوبی آنها مصروف بوده اند ، چطور می توانند اجرا کننده آرمان های بزرگ سیاسی مانند پارلمانتاریزم و تشکیل حکومت فدرالی باشند.
عامل خارجی که توانسته است این «دوستان» رابا هم متحد سازد ، مهمتر از عامل داخلی آنست. بعضی اعضای این جبهه از شهروندان روسیه هستند و یا به نحوی با شوروی یا روسیه پیوند دارند.
من نمی خواهم پیوند روسی را نا مقدس و پیوند امریکایی را مقدس بدانم. برای من در شرایط کنونی خارجی ، خارجی است ، ولو اگر عرب باشد یا عجم ، مسلمان باشد یا نا مسلمان ، شرقی باشد یا غربی ، ایرانی باشد یا پاکستانی. نکته مهم و قابل ذکر اینست که در روسیه الیگارشی مالی که جز مافیای جهانی اند در قدرت و اداره دولت نقش بارز دارند. آنها که ملیونر ها و ملیاردر های نو کیسه هستند ، هرگز بدون مشوره برادران بزرگ و باتجربه غربی شان کار نمی کنند. کس چه میداند که این مسایل در کمیته 300 یا چند صد فیصله شده باشد و یک کودتای مشابه «کودتای» شهنواز تنی را طرح کرده باشند در تقابل قرار دادن «جهادیون» و «انقلابیون» با کرزی آنرا عملی کنند. علایم و مشخصات اجرای یک کودتا از جانت امریکا در افغانستان روز بروز بارز تر و علنی تر میگردد. لازم است که چند مشخصه اقدامات کودتایی را در عملکرد امریکا و همکاران ناتویی اش مشهود است ، بیان شود. بعد از اینکه کشور های غربی ذیدخل در مساله افغانستان که خود نام شان را «جامعه جهانی» گذاشته اند ، اعلان کردند که در افغانستان ستراتیژی جدید را طرح خواهند کرد، ارتباطات و معامله گری های امریکا با گروه های طالبان بدون رعایت استقلال و حاکمیت ملی افغانستان شدت گرفت. بعد از اینکه امریکایی ها مطمین شدند که زدوبند آنها با طالبان به پخته گی رسیده ، اقدامات آشکار را در بی ثباتی اوضاع سیاسی و امنیتی افغانستان و بی اعتبار ساختن دولت افغانستان رویدست گرفتند.
قوای ناتو با عقب نشینی های حساب شده ، در ولایات جنوب و جنوب غرب ، کوشیدند که طالبان را به حیث یک نیروی نطامی معرفی نمایند. گیروگان گیری بخصوص اختطاف ژورنالیستان که یک موضوع خبر ساز در سراسر جهان است ، تشدید یافت و اختطاف خبرنگاران ایتالوی ، رهایی آنها و قتل اجمل نقشبندی به یک درامه دقیقا تهیه شده مشابه است. سناریونویسان و بازیگران این درامه با یک عمل حساب شده چندین بهره برداری را در نظر گرفته اند. آنها با اجرای این کار مردم افغانستان را به خروش می آورد ، حکومتی را که تاروپودش بدست خود آنها تنیده شده است ، نابکار معرفی کند ، حامد کرزی را عصبانی ساخته و با تکرار اقدامات مشابه به استعفی مجبور سازد یا پارلمان را منحل و موضوع را تا حالت اضطرار برسانند.
انحلال پارلمان یا اعلان حالت اضطرار در حقیقت اجرای کودتا علیه نظام دولتی کنونی است.
در باره معامله های مرموز با طالبان باید گفت که دولت افغانستان به بهانه های مبارزه با فساد اداری ، جمع آوری صلاح و مبارزه با مواد مخدر ساحات امن افغانستان را که طالبان در آنجاها نفوذ ندارند ، زیر فشار قرار میدهد ولی برعکس معامله های سری را با رهبران طالبان انجام میدهد. گرچه مذاکره با طالبان در چوکات مصالحه و منافع ملی به شکل قانونی ، شفاف و علنی آن که از جانب ارگان های موظف و با صلاحیت کار خوب است، ولی شیوه های استخباراتی ، مبهم و پنهانی آن با منافع مردم مغایرت دارد. تلاش های استخبارات غربی مبنی بر توافق و امتیازدهی به طالبان بجایی رسیده است که مظاهر آن از زبان دولت افغانستان خارج میگردد و از ملا عمر و گلبدین دعوت میگردد که نه از راه حقوقی و اصولی مانند براه اندازی انتخابات و تصویب پارلمان، بلکه از راه کودتایی و معامله های سیاسی به چوکی های که ظاهرا با شیوه های قانونی تشکیل گردیده اند ، تکیه بزنند و با اصول ظلمانی شان متکی باشند.
هدف از یادآوری این مطلب آنست که گرداننده خارجی افغانستان و همکاران افغانی آنها قبلا فراموش کرده بودند که راه را برای طالبان در قدرت آماده سازند . تلاش های آنها با موانع حقوقی و تبلیغاتی روبرو میگردید. با تصویتب «منشور مصالحه ملی» ،آمدن طالبان به قدرت آسانتر میگردد. از طرف دیگر ورود بنیادگریان افراطی در شرایط موجود، ظلمت گرایی آنها را محدود می سازد. پس برای آمدن آنها و تحقق اهداف ظلمانی شان وضع در کشور باید تغییر کند. این وضع را توسط کسانی بوجود می آورند که گویا علیه نظام کشور و قانون اساسی آن اقدام نموده اند.
رویداد بسیارکوچک ولی معنی دار و عمدی که می تواند تکتیکی در تسریع کار های بزرگ باشد، بازرسی منزل رسول سیاف است. رسول سیاف یکجا با ربانی و محسنی قانون اساسی که توسط بارنت روبین امریکایی نوشته شده بود ، به تصویب رسانیدند و گاهی هم همین رهبران تنظیمی، حامد کرزی را خلیفه مسلمین می خواندند. از برکت این زدوبند ها بود که آنها اداره اقتصاد و قدرت دولتی را در دست دارند. حالا چطور شد که ربانی در مخالفت با کرزی جبهه می سازد ، کرزی در حریم خانوادگی سیاف عساکر داخلی و خارجی را می فرستد و معاون برحال رییش جمهور در جبهه مخالف آن قرار گرفته و نظامی را که از آن اعتراض کرده است ، هنوز سمت معاونیت ریاست جمهوری را در اختیار دارد. این کار تنها در افغانستان ممکن شده است. به نظر من این درامه می تواند تکتیکی باشد که می خواهند قبل از آمدن طالبان ، سیاف باید از حکومت ناراض باشد. کس چه میداند که بازرسی خانه سیاف بدون آگاهی حامد کرزی اجرا شده باشد. زیرا حامد کرزی ضعیف و منزوی ، سیاف ناراضی ، گلبدین تشنه به قدرت و طالبان سرگردان می توانند جبهه دیگری را بسازند که هدف آنها تمرکز قدرت و اتکای بیشتر به بنیاد گرایی اسلامی و برتری جویی های قومی باشد.
تحریکات عمدی افغانستان را بسوی تقابل جدی می کشاند. متاسفانه سرنوشت کشور ما همیشه با تحریکات و دسیسه از جانب افراد رقم زده می شود ، نه از طرف اتحاد و پیوند های واقعی مردم افغانستان.
اگر امریکا می خواهد با این اقدامات ، طالبان ، گلبدین ، سیاف و افغان ملت را نزدیک بسازد ، در آنصورت ، هدف این است که جنگ افغانستان را جنبه شمال و جنوب بدهد . موجودیت سیدمحمد گلابزوی نمی تواند از اهداف «شمال و جنوب» بکاهد. زیرا در صورتیکه پلان موفقانه انجام شود ، آقای گلابزوی و چند فرد همردیفش از هردو طرف به انزوا قرار داده خواهد شد. قضیه «شمال و جنوب» افغانستان مشابه شیعه و سنی عراق خواهد بود. عینا همانطوریکه فلسطین به الفتح و حماس تقسیم شده است. در عراق خصومت شیعه و سنی را دامن می زند. مثلا هرگاه در عراق فردی یا افرادی کشته شوند ، اعلان میگردد که در فلان حادثه به تعداد ... سنی یا شیعه کشته شدند. در حالیکه شیعه و سنی هردو عراقی هستند. برعکس ، این شیوه تبلیغی از جانب همه رسانه های غربی و امریکایی و حتی کانادایی با یک صدا همرایی میگردد. گویا همه آنها از یک دست اداره می شوند. در آخرین تحلیل تقابل «شمال» و جنوب» به ضرر همه مردم افغانستان و در قدم اول به نقص مردم شمال است. از جانب دیگر این دسیسه خطرناک به تشدید بنیادگرایی و بی ثباتی نیروی تازه می بخشد و موجب پراگندگی نیرو های نسبتا ملایم ، اصلاح طلب و مترقی می گردد. سناریوی شمال و جنوب می تواند عملی نشود که مهمترین عامل بازدارنده آن موضع گیری مردم و هوشیاری رهبران و فعالین ذبدخل در این قضایا می باشد.
در خور ذکر است که «شمال» و «جنوب» در افغانستان افاده نمادین سنت گرایی و اصلاح طلبی نسبی را نیز دارد.
قضیه رهایی ژورنالیست ایتالیایی و قتل ژورنالیست افغان واضح تر از همه پیچیدگی ها است. این قضیه نمی تواند از قضایای ذکر شده ی فوق مجزا باشد. این حادثه نشان میدهد که استخبارات اداره ی مافوق دولت است. افغانستان که به لانه جاسوسی کشور های خارجی تبدیل شده است ، ادارات استخبارات خارجی به دولت و اصول مدنی و ملکی افغانسان تابعیت ندارد. قتل اجمل نقشبندی ژورنالیست افغان توسط طالبان و رهایی ژورنالیست ایتالوی در بدل سردسته های سرشناس طالبان اهانت بزرگ به افغانستان ، ریشخند به حامد کرزی و کار عمدی در تغییر ذهنیت مردم علیه حکومت بر سر اقتدار است. پس اگرحدس و گمان ها در باره نزدیک ساختن سیاف با گلبدین و طالبان راست باشد ، حکومت کنونی باید نامستعد و ضعیف باشد ، تا ورود قوی تر «تازه واردین» را تحمل کند.
در اخیر باید یادآور شوم که تقسیم واقعی قدرت یگانه راه حل بحران کنونی در افغانستان است . برعکس تمرکز ، غصب و تصاحب قدرت علت وعامل اساسی پرخاش سده ها در این کشور میباشد. تقسیم قدرت توسط کسانیکه به مفهوم قدرت نمی فهمند ، باز هم هدف آن غصب قدرت است.
پيامها
20 آپریل 2007, 11:58, توسط لطيف
ویکتور کارگون دانشمند افغان شناس روسی ، رئيس بخش افغانستان انستيتوت شرق شناسی اکادمی علوم روسيه، عقیده دارد ، که رهبران جبهه ملی از علاقمندی های این یا ان نیروها در خارج از افغانستان برخودار می باشند ، ولی او ایجاد ائتلاف را با اساس ابتکار دول خارجی مستثنی میسازد. دانشمند گفت ، که « نباید این مساله را نفی کرد ، که همه رهبران جبهه از علاقمندی های این یا ان نیروها در خارج از افغانستان برخودار هستند، که بدون شک ، به تحکیم مواضع این شخصیت ها در تشکیلات اداره دولتی ذ ینفع می باشند . ولی این گفته ، طوریکه رئیس جمهور حامد کرزی و برخی تحلیل گران میگویند ، که جبهه ملی – ثمره مساعی دول خارجی می باشد ، هیچ اساس ندارد». موصوف افزود ، که « به مشکل میتوان کشور های مانند ایران ، روسیه وهند را با چنین منافع مختلف در منطقه ، به فعالیت های هماهنگ در ایجاد کدام تشکیلات سياسی در افغانستان متهم نمود ».
برگرفته شده از سايت فارسی.رو
21 آپریل 2007, 17:21
محترم لطیف آوریل
در مقاله من ذیدخل بودن مشترک روسیه ، ایران و هند مطرح نگردیده است.
اظهارات دانشمند روسی با مقاله من ارتباط نزدیک ندارد. حامد کرزی حق ندارد دیگران را متهم به تعلقیت خارجی کند زیرا او خودش تعلقیت علنی و بدون قید و شرط خارجی دارد.
چیزیکه من با آن اشاره کرده ام اینست : اتکا به روسیه که قدرت در آنجا بدست الیگارشی مالی متعلق به غرب و اسراییل شکل داده می شود ، کار ناسنجیده است. رابطه ملیاردر های روسی با همکاران غربی شان ، مهمتر از مساله افغانستان برای آنهاست. قدرتی که از طرف غربی ها در افغانستان مستقر و حمایت گردد و موضعات مهم شتراتیژیک در آن نهفته باشد ، روسیه در مقابل آن مشکل ایجاد نخواهد کرد.
من مخالف هیچ جبهه نیستم و از سیستم پارلمانی حمایت می کنم و این آرمان من می باشد. ولی نمی توانم اتحاد سید منصور نادری و سید محمد گلابزوی را به رهبری ربانی نویدی برای تغییر نظام و ایجاد نظام پارلمانی بدانم.
در باره تعلقیت خارجی مکررا عرض است که خارجی نزد من خارجی است و هندوی افغان هموطن عزیز من میباشد . عرب و ایرانی در قدم اول برای من خارجی است و بعدا مسایل دیگر.
امریکا یی ها و روس ها برای من یکسان خارجی هستند. نمی توانم بگویم که تجاوز امریکا مقدس و از از کشور های دیگر نامقدس است. تجاوز همیشه تجاوز است.
21 آپریل 2007, 21:30, توسط نیکپی
آقای لطیف از شما معذرت می خواهم که در پاسخ نامه ام نمیدانم چطور شده که کلمه (آریل) بعد از نام در جای تخلص تان قرار گرفته که اشتباه من می باشد.
22 آپریل 2007, 05:39, توسط لطيف
درست است که الیگارش های روسیه اکثراً یهود ها میباشند (مانند اکثرکشورهای پیشرفته جهان) ، ولی در چند سال اخیر دست اینها تقریباً از سیاست گرفته شده . دو الیگارش نامدار بیریزوفسکی و گوسنسکی که در دوران حکمروای رئیس جمهور اسبق روسیه بوریس ایلتسن ، به عقیده بعضی ها ، رهبری کشور را بدست داشتند، امروز به خارج فرار کرده اند. بعد از زندانی شدن الگارش دیگر خادرکوفسکی، دیگران از قانون شکنی دست کشیده و حال پرداخت مالیه را به دولت یک جیز عادی میشمارند.
22 آپریل 2007, 14:37, توسط نیکپی
سلام دوست عزیز
قرار مطالعه و شناختی که من از روسیه دارم . بیروزوفسکی را در شمار رهبری مافیا نمیدانم. در آنوقت روسیه به شیوه های باندیتیزم متکی بود و با جرایم سازمان یافته سرو کار داشت. ولی مافیا قانون را نمی شکند ، بلکه قانون می سازد. در زمان هلتسن مافیا فقط شکل میگرفت. بجای مافیا مجرمین سازمان یافته فعالیت میکرد. نهادینه سازی مافیا در دوران پوتین تکمیل گردید و جامعه روسیه را بسوی ثبات سوق داد. من مقاله یی در این مورد دارم خدا کند پیامگیر کابل پرس? گنجایش آنرا داشته باشد. ورنه طریق امیل می فرستم. اگر مایل باشید امیل تان را بنویسید.
20 آپریل 2007, 22:11, توسط عزيز نوري
از مطالعه مقاله تان كمال استفاده را بردم.
فقط چند تفاوت ديدگاه به نظرم آمد كه بد ندانستم آنها را با شما در ميان بگذارم.
اول اينكه شما در قسمتي از نوشته تان بنياد گرايي را مولود تصميمهاي آمريكا دانسته و آن را تاكتيكي از جانب اين كشور فرض كرده بوديد تابتواند درسايه آن حضور خود را درافغانستان و آسياي ميانه موجه نمايد. به گمان بنده بنياد گرايي ريشه هايي بنيادي تر و عميق تر از تصميم آمريكا دارد. شايد بتوان اين ريشه ها را اقتصاد، فرهنگ و باورهاي فكري،اوضاع سياسي و تاريخي و ..... جستجو كرد. به عبارتي هر جامعه اي مستعد بروز بنياد گرايي نيست، مطالعه تاريخ بنياد گرايي نشان مي دهد كه كشورهايي كه اقتصاد ضعيف داشته واوضاع اجتماعي مردم وخيم است بيشترين زمينه را براي رشد بنياد گرايي دارند.
دوم شما در مقاله تان دولت، طالبان و مجاهدين را يكي فرض كرده و يا حداقل در اهداف، آنها را يكسان دانسته ايد. با احترام به عقيده تان، با نظرتان مخالف هستم. دولت وشخص كرزي گرچه تلاش مي كند كه خود را به عنوان موجودي مستقل جلوه دهد ولي به دليل ساختار ناهمگن دولت و برتري وابستگيهاي حزبي و جناحي اجزاي آن به افرادوگروههاي خارج دولت، زمينه را براي تشتت و عدم انسجام داخلي دولت فراهم ساخته است. شايد به همين دليل باشد كه مي بينيم دولت يك روز سعي مي كند با طالبان مذاكره كندو ديگر روز تصميم ديگري بگيرد.و ديگر روز بسياري كه دربدنه دولت ( در معاني متفاوت دولت ) حضور دارند، جبهه ديگري چون جبهه ملي را بوجود مي آورند.
21 آپریل 2007, 18:25
پاسخ نویسنده:
محترم عزیز نوری
بلی راست می گویید که بنیادگرایی ریشه های عمیق تر از تصمیم امریکا را دارد. ولی امریکا همیشه کوشیده است که ریشه های بنیادگرایی را عمیق تر بسازد. به باور من ایجاد گروه های طالب در پاکستان به پلان و پروگرام مستقیم امریکا بوده و مجاهد همچنان. هرگاه 25 ملیارد دالر امریکا و غرب در پاکستان سرازیر نمی شد تنها فرهنگ و باور های مردم نمی توانست گروه های مسلح مجاهد را ایجاد و به این مرحله برساند.
آیا زمانیکه طالب در پاکستان شکل میگرفت ، به اشغال افغانستان دست میزد و 8-12 هزار انسان را در مزار شریف قتل عام کردند امریکا از موضع آگاه نبود؟
بنیاد گرایی در فرهنگ و باور ها نمی توآند جنبه عملی داشته باشد، مگر آنکه توسط کار هدفمند
متداوم ، پرمصرف و پلان شده به نیروی مادی مبدل شود.
بنیادگرایی که در فرهنگ و باور مردم موجود است ، اگر به آن مداخله صورت نگیرد، بتدریج زوال پیدا می کند و جای آنرا فرهنگ نو و بالنده پر می کند.
با احترام به نظر تان من با آن موافق نیستم.
افغانستان در چند سده و بخصوص در دوران ظاهر شاه در عمیق ترین فقر غرق بود. از اقتصاد و رفاه در این دوره ها حرفی نمی تواند در میان باشد. ولی بنیادگرایی جهادی و طالبی نیز وجود نداشت.
زمانیکه پول و اقتصاد قوی با عقب ماندگی یکجا شد ، بنیاد گرایی به نیروی فعال تبدیل شد.
پس اقتصاد ضعیف در این جا محرک و زمینه ساز بنیادگرایی نیست. دالر بود که به این پدیده موجودیت زنده و فعال را داد.
من هیچگاه طالبان و مجاهدین را یکی نگفته ام ولی اگر بخواهیم آنها را به یک نظر ببینیم، دارای مشخصات مشترک نیز هستند.
به باور من عدم انسجام نه تنها در جامعه ، در نهاد و ساختمان و خصلت دولت نیز وجود دارد. که بررسی طولانی تر را می خواهد.