معلم تبلوراندیشه هدایت
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
«معلّم» باغبان بوستان اندیشه و عینیت بخش اندیشه به عمل است. معلم تجسم بخش انسانیت و هدایت گر نسل فردا به سوی اهداف متعالی می باشد. او در قلم و اندیشه اش صدها راز ناگفته دارد؛ چه خوشوقت آن جامعه ای که معلمان و مربیان برجسته و تلاش گری دارد؛ زیرا آنان هستند که کلید توسعه و خوشبختی برای فردایی بهتر هستند. زمانی که معلمی دست کودکی را می گیرد تا به او نوشتن بیاموزد، دریچۀ نویی را به سوی کودک می گشاید و سرنوشت کودک از این مرحله است که نضج می گیرد. وقتی معلمی ذهن کنجکاو و کاوشگر نوجوانی را به کانال مناسب می اندازد، انگار که دنیا را به نوجوان می دهد. معلم » واژه ای است مقدس که انسانهای سبز سیرت با شناختی ارجمند و ژرف در پی تحقق معنای آن بر می آیند و معلمی نه تنهاشغل نیست بلکه عرصه شوق و عشق بوده که پیام آوران و رسولان الهی این منصب را دارا بوده اند
معلم تبلور اندیشۀ هدایت
با معلم است که جامعه از رخوت و سستی به در آمده و فکر ها خلاّق و پویا می گردند. معلم واقعی نسل واقعی پرورش می دهد، نسلی فعال و جستجوگر و منتقد که هر امری را به سادگی قبول نکرده و به دیدۀ انتقادی به قضایا می نگرد. احترام به معلم، احترام به خود و در نهایت احترام به شعور جامعه است.
جامعۀ بدون علم، جامعه ای غرق در سکوت و تاریکی است و علم بدون «معلّم» سرابی بیش نیست. «علم » و «معلّم» دو یار همزاد و همنشین یکدیگرند. «معلّم» سکاندار هدایت جامعه و سفینۀ نجات آن است. این سخن چه عالی است که می گویند:«هیچ جامعه ای از سقف معلمان خود بالاتر نخواهد رفت». معلم زمانی جامعه را مدیون خود ساخت که «قلم» را در دست طفل نوشمولی گرفت و به او شیوۀ نوشتن آموخت و او را از جهل ظلمت به سوی روشنایی رهنمون ساخت. از این جاست که شروع تحول و تکامل متعلّم شروع شده و او به سوی علم و معرفت راهنمایی می شود تا اگر باشد او نیز این دور یا تسلسل را ادامه دهد. معلم پیشرو و طلایه دار توسعۀ هر جامعه ای می باشد و چه خوشبخت جوامعی که حرمت و احترام علم و در نتیجه ارزش معلم را پاس می دارند. در مورد مقام معلم هر چه بگوییم، کم گفته ایم زیرا که او با فطرت انسانها سر و کار دارد و راهنمای انسانها به سوی اهداف متعالی است. کار معلم مانند «شمع»، سوختن و ساختن است، می سوزد تا جامعه را از جهل و تاریکی نجات دهد. به تعبیر شهید رجایی «معلمی شغل نیست، هنر است» و چه سعادتمند هنرمندانی که در صحنۀ علم و معرفت نقش خود را به خوبی بازی می کنند و فرد و جامعه را وامدار خود می سازند.معلمین جزو اکابر و معتمدین هر جامعه ای محسوب می شوند و رهبری فکری جامعه را در هدایت عوام به عهده دارند. جامعه ای که حریم بزرگتر خود را نگه دارد و جای او را تثبیت گرداند، جامعه ای پویا و سرزنده است و الا در وادی ضلالت و بدبختی می افتد که خروج از آن به راحتی امکان پذیر نیست. معلمان که رهبران فکری جامعه محسوب می شوند، نباید هیچ دغدغه ای جز تعلیم و تربیت داشته باشند و اگر جز این باشد، علم در حاشیه قرار گرفته و جامعه دچار ضربات جبران ناپذیری خواهد شد. هر کس در هر مقامی که باشد وامدار معلم است و این امر خصوصاً برای دولتمردان ما بیشتر صدق می کند. اگر مقام و منزلت معلم در جامعه ای پایین بیاید و او دغدغۀ معیشت داشته باشد در دراز مدت ضربۀ جبران ناپذیری بر جامعه وارد خواهد شد، کاری که متأسفانه در جامعۀ خودمان شاهد آن هستیم. با یک نمونه مطلب را بازتر می کنم. زمانی که از کودکی پرسیده شود می خواهد در آینده چکاره شود؟ پاسخ می دهد که می خواهد «دکتر» یا «انجینیر» شود. کمتر دانش آموزی را پیدا می کنید که راغب باشد «معلم » گردد. به نظر شما علت چه می تواند باشد؟ علت روشن است: مقام و منزلت معلم در جامعۀ ما سر جای خود قرار ندارد. اگر در جامعه ای افراد بدون تلاش و کوشش در یک شب، ره صد ساله بپیمایند، در جامعه ای که معیارها و ارزش گذاری ها نه علم و دانش هر شخص بلکه عارضه های بیرونی و مادی افراد باشد، در جامعه ای که مقولۀ «فرهنگ» و «فرهنگی» در حاشیه قرار گیرد،در جامعه ای که بی هنران و فرصت طلبان قافله سالار باشند، در جامعه ای که فرهنگ زیر چرخ اقتصاد- آن هم از نوع غیر معمولی اش خرد شود- جز این انتظاری نباید رفت. آری زمانی که متفکرین جامعه به حاشیه رانده شوند و جامعه به دست افراد به نرخ روز بیفتد باید وضع چنین باشد. متأسفانه در وضعیت فعلی آموزش و پرورش ما از یک بی تفاوتی عظیم آموزشی و تربیتی رنج می برد. علت آن هم به توسعۀ نا متوازن ما باز می گردد که اصل را گم کرده و به فرع چسبیده ایم. معلمان ما «اصل» جامعه محسوب می شوند و توسعۀ فرهنگ و به طور کلی توسعۀ کشور بدون توجه به نیازهای آنان امکان ناپذیر است. بر طرف کردن نیازها هم با شعار درست نمی شود بلکه شعور می خواهد. دگرگونی در آموزش و پرورش بدون توجه به نیاز های مادی و معنوی معلمان امکان ندارد و متولیان ما این امر را به خوبی می دانند ولی متأسفانه در مرحلۀ عمل کوتاهی می کنند. آموزش و پرورش ما از یک ضعف شدید ساختاری رنج می برد که محتاج بازنگری در بسیاری از اهداف و شیوه ها می باشد ولی با این وجود، ضعف «معیشتی فرهنگیان» شاه بیت این مشکلات می باشد که اگر اهتمام عمده ای در این مورد صورت نگیرد، اقدامات دیگر کارآیی خود را از دست خواهد داد. امید است که دولتمردان ما هر چه زودتر به خود آیند و فکر اساسی در مورد این ناعدالتی ها بکنند.
معلمی شغلی که باید دوباره به آن نگریست
ارزش جامعه به علم و ارزش علم به «معلم» است. معلم اگر انسان وارسته ای باشد ؛ می تواند جامعه ای را به سعادت رهنمون سازد. همۀ آحاد جامعه نیازمند معلم هستند و این نیاز در نسل جوان بیشتر خود را نشان می دهد. شغل معلمی تافتۀجدا بافته ای نیست، ولی از آن جهت که با انسان و اندیشه هایش سر و کار دارد، یک سر و گردن بالاتر از مشاغل دیگر به شمار می آید. تحول جامعه بدون معلم ممکن نیست از آن جهت که عالمان و دانشمندان «سرِ» جامعه محسوب می گردند که بدن بی سر ارزشی ندارد. احترام به معلم، احترام به خود و در نهایت احترام به شعور انسانی می باشد. چه خوب گفته اند که راز پیشرفت و ترقی هر جامعه ای را باید از تعداد فرهیختگان آن شناخت و معلم نه تنها فرهیخته و دانشمند می باشد بلکه انسان های فرهیخته و اندیشمند نیز تربیت می کند. اگر ما می خواهیم جامعه ای آگاه داشته باشیم، اگر خواهان کاهش جرم و جنایت هستیم و اگر می خواهیم اندیشه را متبلور کنیم و انسان های والا و شایسته تربیت کنیم؛ باید کلید آنها را در دست «معلم» جستجو کنیم. معلمان امین و شیوخ جامعه و محور و اساس آن محسوب می گردند که دیگر اقطاب اجتماع بر گرد آن می چرخند. معلم واقعی همراهِ خود، عطوفت و مهربانی، نقد و کنجکاوی،حلم و گذشت و در نهایت هدایت انسان را به یدک می کشد.
راستی در اینجا سوالاتی را مطرح می نماییم تا مطلب بیشتر روشن شود، زیرا تا سوالی نباشد جوابی پیدا نخواهد شد: در تسهیم بودجه، چه مقدار آن به امور فرهنگی، از جمله آموزش و پرورش اختصاص می یابد؟ چرا آموزش و پرورش ما همه وقت از کسری بودجه نالان است؟ چرا در امر توسعۀ کشور، به جای آن که آموزش و پرورش ما پیشقراول باشد در انتهای خط حرکت می کند؟ چرا حقوق و مزایای فرهنگیان در مقایسه با دیگر ادارات و نهادها در حداقل قرار دارد؟ چرا مسئولین ما به جای این به مقولۀ فرهنگ در آموزش و پرورش توجه داشته باشند، آن را مکانی برای جولان سیاست های خود قرار داده اند؟ چرا در امر تحول در آموزش و پرورش (حالا اگر تحول واقعی در آن وجود داشته باشد) به نظرات و ایده های معلمان ارزشی قائل نمی شوند؟ چرا آموزش و پرورش، به جای این که نسلی نقّاد و کنجکاو پرورش دهد؛ انسان های مقّلد و کلیشه ای بار می آورد؟ چرا در آموزش و پرورش، از برنامه های دراز مدت و راهبردی خبری نیست و بیشتر برنامه ها مقطعی و شخص محور می باشند؟ چرا دستگاه آ موزش و پروش ما، مکانی برای آزمایش انواع الگوها و روش هایی شده است که خیری در آن جز گیج ساختن معلم و دانش آموز دیده نمی شود؟ راستی فاصلۀ «انسان آرمانی» که آموزش و پرورش مصمم است بدان برسد، با «انسان واقعی» در وضعیت موجود چقدر است؟ و....
آموزش و پرورش ما در برزخی از مشکلات و نارسایی های کلیدی به سر می برد که به نظر می رسد رهایی از آن به سادگی مقدور نخواهد بود؟ اگر حمل بر بدبینی نباشد، باید گفت که آموزش و پرورش راه خود را گم کرده و در مدار بسته ای حرکت می کند. روح نقد و پژوهش در این دستگاه مرده است. تنها چیزی که به چشم نمی آید تتبع و پژوهش است زیرا علاوه بر این که برای آن پشیزی قائل نمی شوند، فاقد منابع مالی در این مورد است و همان طور که می دانیم در زمان ما علم و ثروت دوشادوش هم حرکت می کنند که بدون یکی دیگری راه به سر منزل مقصود نخواهد برد. شاید از نظر عده ای از مسئولین ما، پول را باید در جایی خرج نمود که به چشم بیاید و ویترینی برای سیاهی کاری و سیاسی کاری فراهم کرد که آموزش و پرورش مکانی مناسب برای آن به شمار نمی آید. انگیزۀ تحصیل و تدریس در دانش آموز و معلم مرده است، زیرا هر کدام برای آن دلایلی دارند. دانش آموز می گوید : برادر و خواهر من با این که از تحصیلاتی به مراتب بالاتر از من برخوردارند، ولی بیکارند، از آن گذشته فلان دوست من که تحصیل را رها کرد و شغل آزاد را برگزید چند برابر افراد تحصیل کرده ای که من می شناسم، در آمد دارد. قسمت دوم این جواب شامل حال معلم نیز می شود، علاوه بر این که او از تبعیض درآمد میان ادارات شکوه می کند. از سوی دیگر معلم جامعه را مطابق با خواسته ها و آمال خود-که قسمتی از آن را از راه تحصیل کسب کرده است- نمی بیند، زیرا احساس می کند که اجزای جامعه در جای خود قرار ندارند.
«معلّم»، واژه ای مقدس که از آن ترّنمِ آگاهی و هدایت می بارد. نقشی که مسئولیتش، هدایت ِ جامعه به سر منزلِ مقصود و مبارزه با جهل و ناآگاهی است. «معلّم»، کلمه ای که نام آن، «پدر معنوی» انسانها را در ذهن تداعی می کند که بیشتر از پدر مادی بر نسلها تأثیرگذار بوده و حق آن بر حیات جامعه بیشتر از پدر دوم می باشد. «معلّم»، سکاندار کشتی پر تموّج جامعه و ناخدای سفینۀ جامعه به سوی رستگاری است. خداوند کریم؛ اولین معلم انسان محسوب می شود که به انسان ناقص و در خود مانده، خواندن و نوشتن آموخت:«اقرأ باسمِ ربّک الذّی خلق...»، «ن والقلم و ما یسطرون». بعد خداوند این نقش مهم را به پیامبران داد تا آنان با کلمات روشنایی بخش خود که از وحی الهام می گرفت؛ هدایتگر انسانها باشند. «معلّم» فردی است که با روح و روان انسانها سرو کار دارد ارواح خام را قالب بندی کرده و روح های سرگردان را به هدف متعالی هدایت می کند. «معلّم» با کسانی محشور است که تشنۀ علم و دانش و کنجکاو در امور بشری هستند و به جرأت می توان اذعان داشت که در جامعه هیچ شغلی دشوارتر ، مهمتر و حساس تر از شغل معلمی وجود ندارد. به تعبیر مرحوم رجایی، «معلّمی هنر است و عشق و نه شغل و کسانی که به دیدۀ حرفه و شغل بدان می نگرند، آموزگارانی موفق نخواهند بود». «معلّم» شمعی است که با سوختنِ خود، راهِ درست را به افراد نشان می دهد و چه باک؛ از سوختن و ذوب شدن و فداگردیدن در راه آرمانها و اهداف متعالی جامعه. قلم از توصیف معلم عاجز است و کاغذ در جای دادن آن قاصر..