
راوا و عنکبوت بی اعتمادی
خط فرهنگی راوا در انقلابیگری بی هویت
قبلا بدین پندار بودم که راوا بمثابه جمعیت انقلابی زنان که تولد آن به سال۱۳۶۵ میرسد، در برآمد از پویه های آزمون پخته قدمتر شده و غنیمتی است در شوره زارکنونی برای آگاهی زنان و احیای حقوق زن.آنچه راوا درین اواخر درتلاش است سعی درعریض سازی فهرست جنایتکاران و خود فروختگان است. اودر خط فرهنگی-سیاسی این مامول را هم با ذکر نامهای اساطیر فرهنگی، بدون تحلیل عینی از روند فکری و اجتماعی جامعه افغانی و در اکثر موارد غیر مسوولانه ردبندی میکند. خوانش اسامی ده ها نویسنده، شاعر و ژورنالیست در کنار آنهاییکه هنوز هم با پاچه و آستین آلوده به خون مدعی قدرت اند، ممکن خام بودن تفکر سیاسی ناشی از احساسات تند یک خانم دختر را نشان بدهد. با قطارکاری نام آنهاییکه در ده های زدوبند سیاسی و خون وخشم، قلم سزاوارشان را جوانمردانه وپاکبازانه جولان داده اند در کنار آنهاییکه بنیادگرایی وتعصب از سر و صورت شان میبارد ؛ سوالی را در لبانت جاری میکند: خانم راوا باعمر سی وچند ساله، حالا وقت آن نیست که بجای ادا های دخترانه، چون خانم متین و آزموده با دید عینی وعلمی سنگ ها را سبک وسنگین کنی؟
آنیکه در کوره راه سی وچند ساله علیه زبونترین پدیده یعنی بنیاد گرایی رزمیده باشد، قابل سپاس ودرود است هم بدان شرط که وی خود در چنان احوال هویت مستقل و افغانی را همواره نماد بوده باشد. افراطگرایی در هر شکل متصور آخرالامر سر به بیراه میزند. بنیادگرایی نوعی شدید افراط گری درتفکر معینی است. راوا در تحلیل سیاسی- فرهنگی گاه به چنان افراطگرایی دست مییازد که مثلا با تمام انتقاد وستیز علیه بوش و امریکا، همان روند "بوش گرانه" را که گفته بود آنکه با ما نیست با تروریزم است، همراه میگردد. دیدیم که نیرو هاییکه با بوش نبودند در سرکوب تروریزم با عملکرد معقول بپا خاستند. با یک مثال از طرز تلقی راوا بحث را رشته میگیریم:
راوا استعمال کلماتی چون پیشاور را به جای پشاور و...را نمادی از بیگانه گرایی می پندارد. در حالیکه این امر فقط بروز عادتی ناشی از زیست در محیط مشخص است. تجربه نشان میدهد که بروز اینگونه مظاهر درسیر مفاهمه اجتماعی دیر پا کاسته شده وعامل دوباره بزبان سچه ای مادری باز نگری میکند. بروز واستعمال کلمات بر مبنای عادت براساس زیست موقت نمیتواند معیار بیگانه گرایی باشد. اگر این پروسه به دوام بیشتر و کاربرد آگاهانه درازمدت منجر شود، میتوان در انگیزه های ان مکث کرد. چنین حالتی در فضای مطبوعاتی کنونی ما ، خوانهای قبل از انسجام کلی زبانی است که آیش های عادتی لسانی را بر اساس زیست موقت در کشور ها ی همسایه ملموستر میسازد. اگر این مسله( اختلاف لهجه یی کلمات) را معیار بیگانه گرایی بدانیم، پس پای منطق عینی واجتماعی ما میلنگد وتوانمندی تحلیل لایه های فکری اجتماعی ما به ضعف استدلال رسیده است. برداشت اینگونه یی از یک نهضت سابقه دار و انقلابی بعید به نظر میزسد. اگر از عقب همین عینک راوا را بنگریم ، خود کلمه ای راوا مخفف انگلیسی Revolutionary Association of the Women of Afghanistan است مخفف افغانی ان میشود جازا«جمعیت انقلابی زنان افغانستان». آیا اینهم بیگانه گرایی است؟
چسپیدن باین مسله برای اثبات بیگانه گرایی همان اندازه ناشی و غیر مسوولانه خواهد بود که نظر ومدیریت سیاف بر کتب درسی!
در حقیقت هویت یک سازمان همچنان ساخته شده از کارکرد های عملی و برداشت های اجتماعی-سیاسی او نیز میباشد که اگر انرا از دو بعد روانی و وشگرد ها ی اجتماعی اش در سنجش بگیریم میتوانیم به سایه های هویت اجتماعی اش نزدیکی یابیم. کاربست های روابط اجتماعی این پدیده که گاه آگاهانه یا غیر اگاهانه گاه شفاف یا کدر بوده میتواند، مشخصه های هویت اجتماعی را به نمایش میگذارد. جازا( راوا) در پیگرد های فرهنگی – سیاسی به نوعی تحکم مشی انتقادی-افراطی دست یازیده هم به اثبات متلی که چون بادنجان سیاه تازه کننده ای مرض کهنه است، هر رنگ بادنجانی هم مشکوک است. بزعم جازا شاعر ونویسنده ایکه درباب گروه سیاه ( بادنجان سیاه!) گفته یا رفته یا نوشته است باالفعل در چوکات اسامی جنایتکاران شامل اند. یک فورمول خیلی ساده و عامیانه. نبود فرهنگ رشد یافته سیاسی یکی از کموی ها ی بارز این عرصه است. نحو برخورد سهل الوصول با دید محدود، گذرگاه سیاست را خیلی هموار ساخته است. تصمیمگیری بدون تعصب در مورد تثبیت طرز تفکر و خط فرهنگی قلمبدستان با زدایش از سلیقه های صنفی خواستار تمرکز وانسجام علمی تحلیل ها ،داشته های سنجشی مشهود و توانایی بررسی دقیق میباشد، نه شتابزدگی احساساتی و غیر مسوول. ادبیات دهه های جنگ و خون در صورت نظم گیری و انسجام دارای پربارترین نماد های شگوفا وراهنما در عرصه شعر ونثر میباشد. از مصرع های طلایی، پرپهنا وبلندفریاد شاعر جوان خالده فروغ تا صلابت واژه های گرز بدست واصف باختری دریای خروشان وسنگین گذر زندگی نه خمیده قامت یک افغان سربرمیدارد که پر صدا تر وگسترده تر از روایت راوا به مصاف بنیادگرایی وافراطگری میرود. وآنگاه چه ناعاقلانه یک مدعی حقوق زن در صدد خدشه دار ساختن صف بلند ضد طالبی برمیخیزد.
بادرنظرداشت این مسله که خط روشنفکران خودفروخته که اگاهانه و عملا در خدمت متهمان جنگی کمر بسته اند جدا از بحث است، یاد اور میشوم که رگه های عاطفی در اثر بعضی از قلمبدستان درتاثیر از فضای خاص باراوری معیاری برای تثبیت کلی دیدگاه وصف بندی وی در قطار های مشخص بوده نمیتواند. آیا چند مصرع و بیت یا یک غزل شاعران کلاسیک هم که زیر تاثیر انگیزه های محسوس و غیر محسوس عاطفی برای افراد نه چندان مطلوب سروده شده میتواند نماد کلی سیر فکری وزیستی انها را محک باشد؟ ایجاد یک اثر هنری نشاندهنده وضعیت مشخص و فضای خاص است که در حلقه بندی عاطفی ودیدگاه های قلم بدست بار میگیرد. شناخت لایه های بغرنج اجتماعی، تفکر در شاخص های سیاسی-اقتصادی وآگاهی از رسوم ملیت ها، برداشت مارا از یک اثر روشنتر میسازد.
یک سازمان انقلابی اخلاقا وظیفه ارد تا فرهنگ سالم سیاسی راعین اموزش به شهروندان جهت گسترش سپاه ستیزنده علیه دشمن مشترک بکار گیرد. بدون تابش گسترده چراغ فرهنگی برای این پروسه، کسب توانمندی لازم برای نبرد با پدیده سیاهی چون بنیادگرایی ناممکن است. درمقطعه ایکه از هر 7 طفل افغان یکی ان پر آرزو وبلند ناشده میمیرد، از تمامی نفوس زن افغان فقط % 10 ان مکتب میرود، از هر100 هزار زن افغان 6000 ان نسبت عدم ارایه خدمات اولیه در زمان زایمان تلف میشوند، ازدواج اجباری دختران زیر سن به امار غیر قابل کنترول میرسد، میزان خودکشی و خود سوزی زنان امار غیر قابل پیش بینی را ارایه میدهد، در زمانیکه تجاوز به ناموس هنوز هم ادامه دارد، در مقطعی ایکه حالت رقتبار زنان از شمال تا جنوب از زن قالیباف تا بزرگرزن نمایی حزن آلودی دارد، جمعیت انقلابی زنان افغانستان به جای گسترش منطقی وعلمی صفوف برای نبرد با این دشواری ها وتحلیل عینی از عناصر کارگذار مبادرت به وسعت دهی لست غیر منصفانه ای میکند که به خونسالاران حقیقی مهلت صف بندی مغلی میدهد.
بی شکلگیری یک فرهنگ دموکراتیک، بی انباشت تدریجی تجربه آزادی و بدون تعیین مسند بایسته به نخبه گان پاک ادبی، راهیابی به کوچه آشنا ممکن نیست. اکثریت قلمبدستان که نامشان در اتهامنامه ای راوا آمده ( چه راوا را خوش اید چه خوش نیاید) از افتخارات کشور ماست و اثار آنها – نسخه های درخشان تکامل فکری و پرخاش بلند قامت دهه های جنگ حق و باطل بوده است. همردیف کردن اسامی پاکباختگان راه ازادی و احیای حق زن در کنار سران خون اشام و مردود ، خود خطایی است پر مخاطره.
همسفر، در مصاف حق و باطل این بهتان مجاز نیست!

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره
این کتاب را بخریدمحترم مسيح . عرض شود که هنوز سطح سواد و انشای جنابعالی برای نگارش مقالات مستقل، کافی نيست . شما به شاعران مشهور ، اساطير فرهنگی ! ميگوييد . لطفا برای باز شناخت تعريف و ماهيت اسطوره، به کتاب فرهنگ ادبيات محمد جعفر ياحقی، ويا مقدمه اساطير يونان و روم، تاليف سعيد فاطمی، مراجعه کنيد . با احترام. يک خواننده
راوا استعمال کلماتی چون پیشاور را به جای پشاور و...را نمادی از بیگانه گرایی می پندارد. در حالیکه این امر فقط بروز عادتی ناشی از زیست در محیط مشخص است.
اگر این استفاده کلماتی چون پیشاور، ژوانویه، چمدان و ... فقط "بروز عادتی ناشی از زیست در محیط مشخص" است. پس باید میرهزار ساده بگوید که درست است من این عادت را میکوشم مرفوع سازم و بس قضیه حل است، اما برعکس اینانی که این کلمات را مورد استفاده قرار میدهند برایش تئوری های دیگری میتراشند و میخواهند بگویند که این "رشد" زبان فارسی است و .... اما من هم سر در نیاوردم که استفاده مثلا تلفظ فرانسوی ماههای میلادی چه ربطی به رشد زبان فارسی دارد.
خوانش اسامی ده ها نویسنده، شاعر و ژورنالیست در کنار آنهاییکه هنوز هم با پاچه و آستین آلوده به خون مدعی قدرت اند، ممکن خام بودن تفکر سیاسی ناشی از احساسات تند یک خانم دختر را نشان بدهد
اگر مشخص مثالهایی میدادید میشد روی نظر تان بحث کرد، اما شما بسیار عام سخن گفته اید. تا جاییکه از انتقادات میرهزار بر راوا دید میشود، مشکل میرهزار این نیست که راوا فلان و فلان را بیمورد انتقاد کرده است و "سعی درعریض سازی فهرست جنایتکاران و خود فروختگان" دارد، بلکه برعکس ایشان نامههای بیشتری را پیشنهاد میکنند که درین لیست افزود گردند و ادعا دارند که راوا اینان را از قلم انداخته است.
از مصرع های طلایی، پرپهنا وبلندفریاد شاعر جوان خالده فروغ تا صلابت واژه های گرز بدست واصف باختری دریای خروشان وسنگین گذر زندگی نه خمیده قامت یک افغان سربرمیدارد که پر صدا تر وگسترده تر از روایت راوا به مصاف بنیادگرایی وافراطگری میرود.
این "مصرع های طلایی" کجا هستند که ما تا حال ندیدهایم که "پرصدا تر و گسترده تر از راوا به مصاف بنیادگرایی و افراطگرای" میروند؟؟ لطفا مثالهایی بدهید که باور کنیم.
حداقل چندی قبل مصاحبه طولانی خانم خالده فروغ را تلویزیون طلوع دیدیم که از گل و سنبل و درخت و ... گفت اما کلمهای علیه جنایتکاران و وضعیت جاری بر زبان نیاورد.
این مسله که خط روشنفکران خودفروخته که اگاهانه و عملا در خدمت متهمان جنگی کمر بسته اند جدا از بحث است
مسئله اصلی راوا همین است که شما آنرا "جدا از بحث" میدانید. اما راوا به همین نکته تاکید فراوان دارد و به این باور است که متهمان جنگی در قلب و روح مردم محاکمه شده اند و مثل آفتاب جنایات و بیآبرویی شان هویداست، اما تعدادی از روشنفکرانی که با اینها هستند برای خاینان و جانیان تئوری میتراشند و شمشیر خونین شانرا بوسه میزنند. نمونه خوب اینچنین روشنفکران خودفروخته لطیف پدرام است که اخیرا بیشرافتی و همدستی اشرا با دوستم جلاد دیدیم.
یک سازمان انقلابی اخلاقا وظیفه ارد تا فرهنگ سالم سیاسی راعین اموزش به شهروندان جهت گسترش سپاه ستیزنده علیه دشمن مشترک بکار گیرد.
نکته همین است که از "فرهنگ سالم" میشود تفصیل ها و تفسیر های گوناگون ارایه کرد. راوا برخورد و افشاگری مقابل همدستان روشنفکر جنایتکاران "خادی - جهادی - طالبی" را فرهنگ سالم سیاسی میداند و راهی برای برون رفت از وضعیت فعلی افغانستان، اما شما شاید اینرا فرهنگ ناسالم بدانید.
شما مینویسید: “اکثریت قلمبدستان که نامشان در اتهامنامه ای راوا آمده ( چه راوا را خوش اید چه خوش نیاید) از افتخارات کشور ماست و اثار آنها – نسخه های درخشان تکامل فکری و پرخاش بلند قامت دهه های جنگ حق و باطل بوده است.”
لطفا چندتایی را که شما "افتخارات کشور ما" میدانید اما "نامشان در اتهامنامهای راوا" آمده بنویسید که بدانیم منظور تان کیها هستند.
آقای مسیح سلام:
عده ای از پرسش هارا سایر هموطنان مطرح کرده اند و من هم می خواهم جیزکی بپرسم.شما مینویسید:
«آنیکه در کوره راه سی وچند ساله علیه زبونترین پدیده یعنی بنیاد گرایی رزمیده باشد، قابل سپاس ودرود است»
آیا درین سی سال راوا فقط علیه بنیاد گرایی رزمیده؟راوا قاطعانه علیه اشغالگران روسی و پوشالیان خلقی _پرجمی نیز رزمیده که شما یا آنر درک نه کردید و یا آن جهت مبارزه شان نزد شما مردود بود؟؟؟
مینویسید:«راوا استعمال کلماتی چون پیشاور را به جای پشاور و...را نمادی از بیگانه گرایی می پندارد»
آیا تمام گپ های راوا به آقای میرهزار همین بود؟اگر نه؟با سایر گپ هایش موافق هستید؟
و بالاخره می نویسید:«همردیف کردن اسامی پاکباختگان راه ازادی و احیای حق زن در کنار سران خون اشام و مردود ، خود خطایی است پر مخاطره». اجازه است به پرسم که درک شما از پاکباخته چه است؟ واسامی را که راوا ردیف کرده است کدام شان در مبارزه علیه روسها ونوکران تا جهادی ها و طالبان وکرزی نقشی را بازی کرده وودرین مبارزه چه را باخته اند؟به نظر من درین سی سال آنها چیزی را که باخته اند وجدان و آزادگی و افتخار مبارزه علیه استبداد است.
از روی بعضی نوشته های در نقد راوا به نظر میرسد که منتقدان راوا چیز جدی برای گفتن ندارند و بیشتر برای کوبیدن و بی اعتبار ساختن راوا بهانه جویی میکنند.
اینان تاپه های مختلفی به راوا میزنند بدون اینکه خوت به پرسش های اساسی پاسخی دهند.
بطور مثال درین نوشته عامگویی شده و ادعاهایی شده که هیچکدام بنیادی ندارد. نویسنده کسانی را از میان فرهنگیانی که راوا میکوبد، شدید تر از راوا ضد بنیادگرایی میداند اما بدون اینکه جرئت کنی و کسی را نام بگیرد. در تمام نوشته دو تن باختری و خالده فروغ نام گرفته شده که آنهم بسیار بیجا و ناوارد، همه میدانند که ایندو بیارزش ترین ها هستند و هرگز شهامت گفتن کلمهای ضد بنیادگرایان و دشمنان مردم ما ندارند.
اگر چیزی جدی مقابل راوا دارید ارایه کنید، در غیر آن نه خود را رسوا سازید و نه وقت خوانندگان را به هدر دهید.
جناب يا خانم مسيح .اف. نوشته شما برای يک سازمان انقلابی، بی ارزش است . واصف باختری ، يکی از مديران نشراتی حزب ديموکراتيک خلق بوده ( يعنی مدير ژوندون که بودجه آن از شعبه تبليغ و ترويج حزب ، برآورد و اجرا می شده). ايشان دروقت اشغال کشور توسط شوروی ، چه گلی بر سر ملت اشغال شده ا ش زده که اکنون چشم به جايزه و انعام داشته باشد!
وی در محافل حزبی و روشنفکری ، فقط سگرت دود ميکرده و گاه لبی به ساغر ميکوبيده است!
پرتو نادری، رهنود زرياب، لطيف ناظمی، قيوم قويم، احمد ضياء دستور، ثرياء واحدی، رزاق مامون، اکبر کرگر، کاوون توفانی، عبدالله خدمتگار ، رازق رويين ، مجاور امد زيار و... دهها مرتجع و سازشکارد يگر ، دقيقا همين کاری را ميکردند که باختری ميکرد!
آن ادبيات وشعر گرز مانند در دوره اشغال وطن که شما نام می بريد، کجابوده است که ما نديديم ! لابد بر اساس همان طنز معروف ، فقط « حلال زاده ها» آنرا ميتوانستند ديد؟
البته واصف باختری در دوره ظاهر شاه، که به مائو ئيزم علاقه مند شده بود ، چند شعر کارگری و خوب گفته بود که ازان مکتب و ايده، زود ارتداد حاصل کردو بس!
خانم خالده که تخلص فروغ فرخزاد را سرقت کرده ( البته برای شهرت) در کابل، شعر های ييدل دهلوی را تقليد ميکرده و از حيدری وجودی، عرفان و رسم و راه شاعری می آموخته است، بعد ها به شعر بيوزن روی آورده، وی نوشته ای ندارد که نام او در رديف سخنوران گرفته شود، شما گمانم چيز های شنيده ا يد اما( شنيدن کی بود مانند ديدن) .
نويسندگان و شاعرانی داريم که همدست شکنجه گران خاد بوده اند ، مانند، حسين فخری . برخی ها در دوره کوتاه خونبار حفيظالله امين، وزير ومشاور او بوده اند مثل دستگير پنجشيری و کريم ميثاق.
گمان نميبرم اينان گناهی کمتر از تبهکاران جنگی و جهادی داشته باشند !
اگر به جنايت و وطنفروشی اينان پرداخته نشود ، همه روشنفکران به سست عنصری ، خيانت و بيناموسی، تشويق و ترغيب خواهند شد، مگر غير ازين است؟
شما از شکم سير تان حرف ميزنيد ، يا در دوره اين جنايتها و خود فروشيها، در داخل کشور نبوده ايد ، يا راجع به هنر مجرد ، وشعر انتزاعی ، بيانيه ميدهيد . يک کمی مسووليت در نوشتار لازم است نه فضل فروشی و دغلبازی!
سال نو مبارک . اسماعيل جم