شکست روند ملت سازی در افغانستان پسا طالب
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
بدنبال حملات یازدهم سپتامبر در سال 2001، ادارهی رییسجمهور بوش «عملیات آزادی پایدار» را راه اندازی کرد. هدف از این عملیات سرنگونی حکومت طالبان و نابود کردن پایگاههای القاعده بود، که در خاک افغانستان ریشه دوانده بودند. حملهها و بمباردمانهای هوایی امریکا زمینهی تصرف سریع پایتخت، یعنی کابل و سایر مراکز پُرجمعیت مهم افغانستان را برای نیروهای مقاومت ضدِ طالبان فراهم کرده و سرانجام، سرنگونی رژیم طالبان را قطعی ساخت.
بدنبال این رخداد بزرگ و فرصت های پیش آمده، حلقاتِ سیاسی و هم چنان روشن فکری در داخل و خارج از افغانستان، رخدادگاه های گوناگونی را به منظور راه اندازی بحث های مختلف ایجاد کردند. در میان فهرست از مباحثِ که در سال های پسین در محور و کانون رای زنی ها قرار داشته، شاید مهم ترین آن، گفتمانِ ملت سازی می باشد.
به تازگی کتابی تحت عنوان پس از طالبان: ملت سازی در افغانستان، توسط مرکز مطالعات صلح و توسعه در کابل به چاپ رسیده است. این کتاب توسط جیمز دابینز نوشته شده و عارف سحر آن را به فارسی ترجمه کرده است. نویسنده در موقعیت های مختلف شغلی؛ در وزارت امور خارجه و کاخ سفید با ریاست هشت رییس جمهور کار کرده است. برعلاوه، دابینز در مقام فرستاده ی ویژه ی کلینتون در سومالیا، هایتی، بوسنیا، کوزوو و اولین فرستاده ی سیاسی جورج بوش پسر در افغانستان بدنبال حمله های یازدهم سپتامبر، ماموریت های متعددِ مدیریت بحران را رهبری کرده است.
لحن دیپلوماتیک و نثر شیوای دابینز و ترجمه ی روان عارف، این اثر را به یک اثر خواندنی و در عین حال یک سند ماندگار در راستای تحلیل و بررسی گفتمان چالش زا و بغرنج ملت سازی در تاریخ معاصر افغانستان، مبدل کرده است.
پیوند جنگ افغانستان با جنگ عراق
کتاب پس از طالبان در فصل های آغازین، رابطهی میان جنگ افغانستان و جنگ عراق را بررسی میکند. جیمز دابینز نشان میدهد که چگونه جنگهای افغانستان و عراق به یکدیگر لطمه زد؛ چگونه موفقیتهای آسان و فریبندهای که در جنگ افغانستان به دست آمده بود، منجر به اعتماد به نفس و غروری بیش از حدِ ادارهی بوش شد؛ و در نهایت چگونه جنگ در عراق باعث کم شدن بودجه و امکانات لازم برای موفقیت در جنگ افغانستان شد؛ و مهمتر از همه، چرا امریکا در امر باثبات ساختن افغانستان یا عراق ناکام مانده است. در ادامه ی این بحث، نویسنده به این پرسش میپردازد که محاسبههای نبرد در افغانستان چگونه منجر به محاسبههای نادرست و غیرمؤثر در تعاملات نبرد عراق شد؛ چرا مردم عراق که به باور دولتمردان در واشنگتن سکولارتر و شهری تر از مردم افغانستان بودند به آزاد کنندگانشان با خشونت های غیر قابل توصیف و تعریف خوشآمد گفتند.
نقش کشورهای همسایه
نویسنده همچنان در پی بازتاباندن اهمیت یکساز بودن تلاش های سیاسی در سطح منطقه در کل و در میان کشورهای همسایه در خصوص می برآید و استدلال میکند که در مأموریت-های گذشتهاش از شمال امریکا گرفته تا حوزهی بالکان و افغانستان، هیچ تلاشی در غیاب حضور فعال و سازنده ی کشور های همسایه و تأثیرگذار در راستای ایجاد یک دولت باثبات و محبوب امکانپذیر نبوده است. به باور نویسنده، ترتیب و آرایشی که برای مدیریت پروسهی بازسازی افغانستان طراحی شده بود از همان آغاز با انتقادات شدیدی مواجه شد و دلایل موجهی نیز موجوداند. هیچ ملتی خصوصاً ایالات متحدهی امریکا تلاش لازم را برای تقویت و بازسازی این نهاد به خرج نداد. نه ملتهایی که نقش عمده و کلیدی داشتند، قادر شدند که کمکهای مورد نیازشان را از دیگر کمککنندگان حاصل کنند، علاوه بر این، تعداد اندکی از این دولتها آمادهی تحت نظارت و قیمومیت قرار گرفتن دیگر کشورها بودند. در پس از طالبان، سازه های سقوط مجدد افغانستان به نبردگاه کشورهای همسایه و رقیب و هم چنان تاثیر این رقابت ها بر ثبات و بی ثباتی افغانستان بصورت مفصل و واقع بینانه، مورد نقد و بررسی قرار گرفته اند.
سقوط دوباره در هرج و مرج
در فصلهای پایانی که شاید مهم ترین بخش کتاب شمرده شوند، نویسنده بهگونهی مفصل و مشروح به بررسی و تحلیل عواملی می پردازد که باعث فروکش کردن ثبات نسبی و نیمبندی که به دنبال سقوط رژیم طالبان در افغانستان بهدست آمده بود، شدهاند. به دنبال این بحث، نویسنده که از سالها تجربه در مأموریتهای دشوار ملتسازی در فضاهای مختلف برخوردار است، ساز و برگ و مؤلفه های این فرایند را در افغانستانِ پس از طالبان، بهصورت مفصل نوشته است. در آغاز، نویسنده مدعی می شود که تهداب روند ملت سازی در افغانستان توسط سیاستـگذاران در اتاق فرمانِ جنگ در واشنگتن بدنبال اختلاف نظرهای شدید میان کولن پاول، کاندولیزا رایس، دونالد رمسفیلد و زلمی خلیل زاد، کج نهاده شد. بگونه مثال، نویسنده ادعا می کند که سپردن رهبری عملیات را به دوش وزارت امور خارجه در حالیکه اکثر امکانات قرار بود از وزارت دفاع بهکار گرفته شود، تفویض فاحش مسؤولیت کاخ سفید بود؛ علامتی که لغزیدن افغانستان را در فهرست اولویتهای ادارهی بوش بیش از پیش تأیید میکرد. برعلاوه، نویسنده عدم تمایل کمک های مالی ایالات متحده برای افغانستان را در مقایسه با کمک های مالی این کشور به حوزه ی بالکان و افریقا دلیل بی اهمیت شمردن این ماموریت می پندارد.
نویسنده معتقد است که افغانستان میتوانست به پیمانهی زیادتری از کمکهای جامعهی جهانی مستفید شود، اگر واشنگتن مسؤولیت مدیریت کمکها را به یکی از مؤسسههای چند جانبهی جدیدالتأسیس یا به یکی از مؤسسههای موجود میسپرد، چنانچه، همین ترتیب برای کشورهای بوسنیا و کوزوو چیده شده بود. به عنوان راهِ دیگر، ایالات متحدهی امریکا شاید میتوانست که نقش عمده را در بخشهای مختلف به عهده بگیرد، همچنان که این کشور در روند بازسازی هائیتی انجام داده بود. گزینهی اول مستلزم تعهدی گستردهتر برای پرورش و توسعهی اصل تکثر و چند جانبهگرایی بود که که ادارهی بوش در آن زمان آمادهی پذیرش آن نبود؛ و گزینهی دوم مستلزم قاطعیت و تعهد بیشتر ایالات متحدهی امریکا در قبال روند ملتسازی در افغانستان بود. اما به باور نویسنده، این اشتباهات تنها در رفتار و گزینش رویکرد ایالات متحدهی امریکا در قبال رخدادهای افغانستان محدود نمیشدند. سازمان ملل متحد نیز تمایلی برای به دوش کشیدن مسؤولیت نظارت و ارزیابی توسعهی اقتصادی و روند اصلاحِ بخش امنیتی این کشور نداشت.
در بعد داخلی، نویسنده تاثیرات رفتار سیاسی فرد محور و قوم محور را علاوه بر پدیده های فساد اداری، اختلاس، گسستگی پیوند دولت-ملت و سرانجام میزان بالای بیکاری در ولایات دوردست کشور را بر گسترش دامنه ی ناامنی در افغانستان، مورد تحلیل و بررسی قرار داده است.
پیش نهادها
یکی از ویژه گی های بارز و قابل تاٰمل این کتاب در پیش نهادهای پراهمیت و عملی ای نهفته است که نویسنده برای سیاست مردان و نخبگان افغان و همچنان پاکستان برای دستـ یابی به بستر مناسب ملت سازی در دو سوی مرز فهرست می کند. به باور نویسنده، افغانستان برای نجات یابی ازاین منجلاب باید به اهداف ذیل دست یابد: (1) اجماعِ جمعی در سطح رهبران و نخبگان (2) ایجاد یک دولت فراگیر و فراشمول که هم از حمایت جامعه جهانی برخوردار بوده و هم در سطح ملی دارای مشروعیت باشد – دولتی که دارای نهادهای کارا و پایبند به مسایل مانند حقوق بشر، حقوق شهروندی، حقوق زن و مولفه های دموکراسی باشد. (3) روحیه ی هویت و وفاداری ملی در هر دو دستگاه اردو و پولیس ملی باید تقویت گردد؛ (4) اقتصاد بزرگ که قادر به تامین خدمات اقتصادی و اجتماعی برای تمام شهروندان به صورت یکسان باشد.
نویسنده، سیاست مردان و نخبگان افغانستان و پاکستان را به بازنگری و بازاندیشی مسایل جنجال برانگیز در دوسوی مرز مانند خط دیورند و مسئله پشتونستان، فرا می خواند.
نتیجه گیری
خلاصه، کتاب پس از طالبان را از آن جاییکه به قلم کهنه کارترین و کارکشته ترین دیپلمات ایالات متحده و برجسته ترین چهره در حوزه ی ملت سازی نوشته شده است و دربرگیرندهی یادداشت های دست اول و سری است، می توان آن را به عنوان اولین و کامل ترین اثر درباره ی روند ناخوشآیند، چالش زا و بغرنج ملت سازی در افغانستان و یکی از مهمترین آثار درباره ی فرایند نهادینهسازی، دموکراسی و استقرار ثبات دایمی به حساب آورد. اینک، پس از گذشت بیش از یک دهه، دامنهی جنگ در افغانستان گستردهتر شده است. اغلب کارشناسان اعتقاد دارند که افغانستان برای رسیدن به یک راه حل موفقیتآمیز به مدت زمان بیشتری نیاز دارد. این کتاب داستان آن موفقیتهای زودهنگام است؛ داستان آن فرصتهای برباد رفته، و درباره تصمیمهای نادرستی که به تداوم جنگ و بحران در افغانستان انجامیده اند.
شناسنامه کتاب
نام کتاب: پس از طالبان: ملت سازی در افغانستان
نویسنده: جیمز دابینز
مترجم: عارف سحر
ویراستار: زکیه میرزایی
ناشر: مرکز مطالعات صلح و توسعه
چاپ: انتشارات تاک، کابل
پيامها
9 دسامبر 2012, 16:28, توسط karbala yee
Afghanistan don,t need nationbuilding
we are already a nation
we will exist as long as the planet erth exist
you call yourself aqela , but there is not much aqle in you
you call yourself Sahar, but you are no sahar, and you are a dark night
so good night the queen of dark night
11 دسامبر 2012, 15:33, توسط ارمان
ملت سازی که نگارشگر اين کتاب جیمز دابینز ازآن ميداند و ملت سازى که ملتهاى درکشورنامنهاد افغانستان ازآن ميدانند بکلى متفاوت است. تفکر ملت سازى امريکايى با پول و دارايى است که نکته مرکزى سيستم دولتدارى را مى سازد که زبان دفترى وملى براى همه انگليسى است چون دولت کشور ايالات متحده امريکا ازمردم بومى خودشان ساخته نشده بلکه همه مهاجرين است که در چارصد سال پيش ازاروڀا به امريکا مهاجرت خود را آغازکردند وبا آمدن دولتهاى سوسيالستى درقاره آسيا براى باراول مردم روسيه آسايى وچين وسپس مردم افغانستان به اينگونه مهاجرت ها پايان داد.
هرکسيکه در کشور ايالات متحده امريکا داخل مى شود زبان غالب يعنى انگليسى را زبان دولت قبول کند يعنى درادارت دولتى استفاده کنند.
عبدالرحمان خانهاى يانکى ها و کنفدراسيون ها, شش هزار از قومها وزبانهاى بومى اين قاره را نابودکردند.
در کشور ايالات متحده امريکا محوراصلى تفکر و رفتار را درسياست و دولتدارى دالر مى سازد ومعنى ملت سازى درآنجا روند گسترش رشد اجتماعى- سياسى ايست که اجتماعات گوناگون با نظريات گوناگون و مخالف دردولتسازى باهم پيوند ست (منظور پيوند محکم وعمق نيست) برقرارنمايند.
برقرارى اين پيوند در ايالات متحده امريکا برڀايه زيربناى اقتصادى يعنى وحدت دالرى و حاکميت ولايتى ويا فدرالى ساخته شد.
وهمين تقسيم قدرت عمودى و افقى و قدرتمندى ايالاتى قدرتمندى رياست جمهورى را به بارآورد که در آن زبان و فرهنگ نژاد وقوم و دين ومذهب در زير سايه دالر پت کنار زده شده اند و يا دالراين روبناها را کنار زده است.
درکشور که معنى نامش ناله وفرياد است دولتمردان اش از ملت سازى بکلى چيزى ديگر مى دانند دراين کشور زبان شان(زبان نه تنها به عنوان پديده اجتماعى بلکه هم وبويژه فرهنگى وفرهنگساز و نگهدار فرهنگ ) هويت ملى و شخصيتى شان را مى سازد.
دراين سرزمين از زبان فراملتي براى ملت سازى استفاده نمى شود بلکه انديشه ملت از زمان بدست گرفتن قدرت سياسى مربوط و منحوط به يک زبان قبيله خاص مى شود. تلاشها ى حکومتهاى قبيله, زبان پشتو را منحيث زبان فرا ملتى سازد هميشه ناکام شده زيرا آنها با زور وستم خواستند مردم غير پشتون وحتى مردم فارسى زبان پشتون را مجبورکنند زبان پشتو فرا گيرند. پشت اين کار هدف ملت سازى به معنى جیمز دابینزى يعنى روند گسترش رشد اجتماعى- سياسى نهفته نبوده بلکه هدف و منظورحاکمان پشتون زبون زبان فارسى و کاهش شمارمردمان غيرپشتون ونابودى فرهنگى آنها بوده است.
ملت سازى به اين معنى ازخود پيش شرط ها وفراهم نمودن زمينه هاى آن را دارد( شمارش به اعداد هندى ونه به ابجد عربى):
1- نام افغان که ناله معنى مى دهد از نظر واژه شناسى وتاريخى همچم پشتون است وهيڇ قانون سياسى وهيچ دولت به امروفرمان نمى تواند معنى افغان را تغيردهد. با اين نام ملت سازى رشد نمى کند. تغيرنام ضرورت تاريخى است
2- تغيرنام يا نام نو ميتواند پژواک هويت کليه مردمان هندوايرانى و تورانى وحتى سامى عربى وعبرى را امکانپذيرسازد.
3-محکوم کردن بدون قيدوشرط کليه حاکمان با نام افغانستان بويژه عبدالرحمان خان به اهتام جنايت بشرى قتل عام. محکوم کردن بدون قيدوشرط کليه حاکمان با نام افغانستان بويژه عبدالرحمان خان به اهتام جنايت عليه بشريت, قتل عام مردم بويژه مردم غيرپشتون.شرم و ننگ برآنها باد که درکابل ده افغانان و يا پشتون کوت نام داد که سابقه تاريخى چندين هزارساله ندارد حتى قدامت يکصدساله را هم ندارد
4-کدام زبان? همان زبان يگانه زبان رسمى, دولتى و ملى شود که نه اکثريت قومى و مذهبى بلکه اکثريت شهروندان اين زبان را مى دانند. بزرگان و ادباى گذشته هاى دور ونزديک مردمان غيرپشتون تبرئه وبه توانايى شان ارج گذاشته شود. ونه تنها گورهاى شاهان پشتون بازسازى شوند. گورعبدالرحمان خان به گونه نمونه ازجنايت وموزيم جنايات عليه بشريت مانندکشتارگاهاى دولت نازى هاى آلمان وعبادتگاه دعاخوانى براى قربانيان اين جنايتکار
5- دولت دينى نمى تواند هيچگاه ملتساز باشد. جمهورى هاى دينى فرق بين دولت و دين نمى کنند. ملتسازى به اکثريت واقليت رابطه ندارد. اکثريت واقليت کار حکومت و پارلمان است. ولى آوردن پديده دين ومذهب نفى ملتسازى است, نفى کانديد شدن افرادى است که از يک مذهب ودين ديگر پيروى مى کنند.امکان دارد که يک هندوتبار بنا به اقليت و اکثريت رييس جمهور نشود ولى گنجانيدن آن درقانون اساسى که تنها افراد از يک دين مشخص مى توانند خود را نامزد کنند ضد اصول روند ملتسازى مى باشد.
دراينجا با نگاه ژزف پيرامون پنج نکات يادشده که نظريه ملت سازی جیمز دابینزدر افغانستان باوجود لحن دیپلوماتیک و نثر شیوای دابینز و ترجمه ی روان عارف، این اثر را به یک اثر خواندنی محکوم به شکست است وبا همين شيران وهمين ميدان در ناله ستان عملى نمى شود
درسرزمين هندوکوه که آثار و نامهاى هندوان مانند کوه آسمايى , هندکى , شيواکى, هندوگذر هندوباغ ودرياچه شيوا ومنديرهاى( درمسالهاى) گوناگون در کابل مانند عبادتگاهاى درگاه و شوربازار, منگلوار و راي, گندوآرا وباباجوتى, سوروپ و دروازه لاورى ووودرشهرهاى ديگر - مردم مسلمان وهندو باهم کوچه به کوچه با م به بام ديواربه ديوار زندگى مى کردند اين به مسجد وآن به درمسال مى رفتند- , و آثار پيروان مذهبهاى گوناگون مانند زردشتى وبودايى ودرهنگام دورانهاى روشنگرى اسلامى اين سرزمين را مانند گلستان آثارفرهنگى زبانها واديان ومليتهاىگوناگون و بوستان از تفکر تحمل پذيرى رفتار برده بارى پذيرش يکديگر ساخته بودند. نذاکتهاى که ازهمين جا بزرگان پشته هندوايرانى و تورانى دردوران قله فرهنگى ادبيات فارسىاول در بغداد وسپس به اروپا بردند. همين گوناگونى فرهنگى باعث پيشرفت شد.
همين اروپا وامريکا تمام اين نذاکتها را درکشورهاى مانند کشورناله ازبين بردند وگلستان را دردست افراد ظالم و تاريک داد تا دشمن اصلى خود را يعنى دين اسلام را بدنام کنند ودين اسلام همان نقش رابراى شان بازى مى کند گونه ايکه کمونيسم. هنوز اول کاراست!
تغيرنام افغانستان ارمان است
تا که نام افغان است ملک درفغان است
تا که افغانستان است نام اش بطلان است