هویت ملی و فقدان خردگرایی
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
آنکه گوید جمله حق اند احمقی ست
آنکه گوید جمله باطل اوشقی ست
بی تردید، نقد ایستادگی در برابر انحرافات وتشخیص سره از ناسره است که خود دانش و خردمندی فراوانی را لازم دارد. از همین رو نقد واقعی وظیفه افراد تحصیلکرده، باوجدان و مردم اهل خرد است که باید آزادانه و بدون ترس آن را انجام دهند. اصولا آزادی بیان یعنی این که انتقاد و اعتراض دربرابر ناهنجاری های جامعه هزینه ای نداشته باشد و گرنه تایید آنچه درجامعه می گذرد که آزادی نیست. علی رغم این روش خردمندانه اما درجامعه افغانستان کار همواره وارونه است. یعنی نه خردی در کار ناقدان است و نه اینها وجدانی در کار نقد به کار می برند. اکثر منتقد های ما را سیاستمداران و تحلیلگرانی تشکیل می دهد که در مقام نقد خود را درمقام قدیس ها می نشانند و سخن شان را بر عوام الناس وحی منزل می پندارند.
آنچه که آشکار است این است که جامعه افغانستان یک جامعه چند پارچه است که ابتکار عمل هم بیشتر در دست پیروان مفکوره "افغانیزم" یا "پشتونیزم" بوده که موتور اصلی آن حذب به شدد متعصب، متعهد و تحصیلکرده بنام "افغان ملت" میباشد. براساس این مفکوره سرزمینی به نام افغانستان متعلق به "افغان " ها بوده و اقوام دیگر از تاجیکستان، ازبکستان و یا ترکمنستان آمده اند و باید به آن کشورها برگردند. طبق این نظریه هزاره ها از بقایای لشکر چنگیزخان مغول است و جایی به جز گورستان ندارند.
تأكيد و بازگشت به "افغانیزم" یا "پشتونيزم" و "افغانيزه کردن" کشور وجه مشترک درون قومي تمام "اوغان" هاست تاجایی که این حس محور همبستگی بین تیره های مختلف اوغان ها ویا تمام "زی" ها شده و همه شان به آن پایبندند و باقدرت وشدت آن را عملی می کنند. این طیف افراد کارکشته سیاسی در سطح جهانی دارند که آن ها را قادر می سازد حتی در تصمیم گیری های جهانی نیز سهیم باشند.
البته آن گونه که تجربه نشان داده است اين عقیده در عمل، موفقيت هاي زيادي داشته است. ازجمله "اوغانها" یا"پشتونها" ها توانسته اند که "پادشاهي" و یا مدیریت کشور را حتی در سیستم های انتخاباتی حق بلامنازع خود جا بزنند و نتیجه آن هم دست کم بدست آوردن ابتکارعمل سیاسی است که خود باعث می شود اقوام دیگر درموضع تدافعی و یا حتی انفعالی قرار بگیرد.
نخستین کار این طیف تغییر نام کشور از "خراسان" به "افغانستان" بود که ملت ما را از ریشه های تاریخی و فرهنگی اش کند. در پی آن هم واحد پول ملی را نیز "افغانی" گذاشت که از قدیم گفته اند کار از محکم کاری عیب نمی کند. قدم بعدی این گروه عنوان کردن زبان "دری" به هدف فارسی زدائی در جهت بی هویت کردن مردم و کشور ما و گزاردن زبان "اوغانی" یا "پشتو" که زبان یک قبیله خاص است و بی ریشه و فرهنگ و حتی ازلحاظ واژگانی جواب گوی ارتباطات و محاورات محلی هم نیست به جای زبان ریشه دار و دیرینه فارسی است و قرار دادن آن را در شمار زبان رسمی کشور و در نهایت؛ زبان ملی. جنایتی که هرگز قابل بخشش نیست. پر واضح است که چه ضررها و آسیب های شدیدی مخصوصا درقسمت آموزش و پرورش از این رهگذر که در کشور به وجود نیامد.
از دیگر اقدامات این متعصب ها طرح و عملی کردن سیاست ناقلین، مجاز کردن چپاول کوچیها و تبدیل دو ولایت مشرقی و جنوبی به چندین ولایت بود که در پی آن می خواستند بودجه های کلانی را به صورت قانونی به مناطق پشتون نشین سرازیر کنند همانطوریکه کرده اند و خواهند کرد. در عین حال طرح های کلان اقتصادی را نیز در پی همین تغییرهای سیاسی و اداری به سمت مشرقی و جنوب شرق که پشتون نشین بودند، سوق دادند. زیرا این ها می خواستند به هرقیمتی که شده ابزارهاي فیزيكي قدرت را که عبارت از ارگان هاي اطلاعاتي، ارتش ملي، پليس ملي ومهمتر ازهمه اقتصاد ملی را به دست بگیرند و بر گلوگاه هاي اقتصادي، تجاری، اداری، نظامی و منطقه تسلط کامل داشته و افراد مسلکی خود را در مقام های مهم کلیدی کشور بگمارند.
این قوم برای بسیج نیروی انسانی ازمذهب واحساسسات پشتونوالی همواره استفاده ابزاری کرده اند وبا تبلیغات شدید انگیزه رزمیدن را در میان پشتون ها علیه دیگر اقوام به وجود آورده اند. این روش ایشان به نوبه خود بسیارموفقیت آمیز و مؤثر بوده است تا جایی که پشتون های مذهبی که درهیچ حالتی نماز و روزه و سایر واجبات دینی شان را ترک نکرده اند اما درکشتن دیگر اقوام و غضب زمین های شان نه تنها هیچ گونه گناهی احساس نکرده اند بلکه آن را جهاد در راه خدا و زمین ها را غنیمت جنگی می پندارند. در واقع با همین روش ها توانسته اند به حذف فیزیکی، زبانی، فرهنگی و هویتی دیگر اقوام دست یابند.
برای رسیدن به این هدف پشتونیست ها همواره به دو عامل متکی بوده اند. یکی ایجاد ابزارهای فیزیکی قدرت که تا حدی به آن پرداختیم و دیگری یافتن پشتیبانی های خارجی. در باره حمایت های دول خارجی ناگفته پیداست که پشتون ها از بدو تولد کشور بعلت ضعف و بی عرضگی ساکنان بومی این سرزمین همواره با دیگر قدرت ها و کشورها در حال معامله بوده اند. نمونه ی بارز آن سپردن کشوری مستقل خراسان را به انگلیسی ها و گرفتن کشوری بی رگ و ریشه ای به نام افغانستان که می توانست اهداف پشتون وال ها را برآورده کند.
در این زمینه می توان مثالهای بی شماری را از حافظه تاریخ کشور بیرون کشید. از جمله می توان به معامله های ننگینی چون معاهده امیرآهنین عبدالرحمن با انگلیس، تره کی و کارمل باروس، پیشنهاد تبدیل افغانستان به یک ولایت از طرف گلبدین به ضیاالحق، شرط حمایت از نظام ریاستی درقبال معاهده استراتژیک توسط کرزی با آمریکا درسطح ملی اشاره کرد. و درسطح درون قومی نیز معامله ناکام گلبدین باحفیظ اله امین، تنی با گلبدین، طالب با کرزی و غیره را یاد آوری کرد که همه نشان از همسویی ذاتی و کامل آن ها دارد. بنا بر این تا ازپا درآوردن سایر اقوام و تبدیل کامل افغانستان به سرزمین "اوغان" ها مقوله هایی چون "آشتی ملی" و یا "وحدت ملی" برای شان مطرح نبوده و از منظر سیاسی جز یک شعار گمراه کننده ای بیش نیست.
درجبهه مقابل اما وضع ناگوار تر از آن چیزی است که معضل بزرگی همانند "پشتونیزه کردن" کشور می طلبد. آشکار است که اقوام دیگر در طول تاریخ موجودیت افغانستان نه تنها باهم هماهنگ وهمسو نبوده اند که چه بسا درمقابل هم صف آرایی ها داشته اند. این درحالی است که همه آن ها بارها به تجربه دریافته اند که با این قوم "تمامیت خواه" نمی شود ازدر سازش پیش آمد کرد. و دلیل آن از نظر این قلم همانا فرد محوری و نبود انگیزه تصاحب قدرت سیاسی به عنوان هدف مشترک استراتژیک در نزد ایشان است. این نقطه ی ضعف باعث شده که پشتون ها بتوانند به راحتی در مواقع مقتضی از یک قوم علیه قوم دیگر و چه بسا ازخود قوم علیه خود آن قوم استفاده ابزاری کند.
با توجه به همین ضرورت ها، ما نیاز داریم که در یک گفتمان سالم فکری و فرهنگی به نقد رفتارهای سیاسی خود و رهبران خود بپردازیم. زمان آن رسیده است که همسرنوشتها به دور از تعصبات ایدیولوژیک، منطقه ای، طائفه ای، برای غنا بخشیدن به تفکر سیاسی در افغانستان، به باز اندیشی تجربه خود و نقد خویشتن بپردازند. بالاخره وقایع سه دهه اخیر برای کسانی که تفکری در میدان جنگ داشتند، باید ثابت کرده باشد که نمیتوان صرفاً با شعار وارد عمل شد بلکه باید عملگرایی سیاسی پیشه کرد.
ناگفته پیداست که دامن زدن به نزاع های قومی و یا مذهبی کاملاً غیر انسانی و نامطلوب است و باید با آن مقابله کرد اما تلاش در برطرف کردن ستم مضاعف، از بین بردن دید برتری طلبی و به چالش کشیدن تبعیضات نهادینه شده در ساختار حکومتی و حتی فرهنگ عامه هرگز به معنای عمده کردن تضاد های قومی و وجوه افتراق در راستای تعارض و جدایی نیست.
مخالفت با رژيم خود کامه و تمامیت خواه، البته رسالت هر آدم درس خوانده، روشنفکر و وطن پرست است. هزاره باشد و یا سید، ازبک ویا ترک، تاجیک و يا قزلباش و بلوچ. اما برائت جستن از فرهنگ، زبان، سرنوشت و تاریخ مشترک طرحی کاملاً ابلهانه ای است زیرا ثابت شده است که ساخت و باخت با رژيم دست نشانده کرزی یا امثالهم و همصدايی با منويات تيوريسین های متعصب رژيم راه به جايی نمی برد. البته توفیق همزیستی ملی میسر نمی شود مگر اینکه هر قوم خواست ها و مطالبات سیاسی خود رابه طور مشخص و شفاف با معیارها و الگوهای انسانی منافع مشترک ملی تطبیق دهد و به آن پایبند باشد.
اگر بخواهیم به عنوان نمونه و جزیی تر به تحولات و تغییرات یک قوم خاص در زیر سایه ی سیاست های غلط "پشتونیزم" غور و تفحص کنیم به چند نکته در باره هزاره ها بسنده می کنم. تاریخ هزاره ها متأسفانه سرشار است از نسل کشی و فاجعه. این تاریخ غمبار گواهی می دهد که هزاره ها هیچ وقت هماهنگی و خواست سیاسی مشخص نداشته و متأسفانه برخلاف روش پیشوای شان "حسین" همیشه تن به هر ذلتی داده اند تا کشته نشوند.
به گواهی تاریخ در بهترین وضعیت هم هزاره ها هیچ گونه هدف استراتژیک و مشترک بین خود نداشته و خواست مشترک شان هم از حد به رسمیت یافتن مذهب شیعه آنهم از نوع خرافی اش که همانا (زنجیرزنی، قمه زنی، سینه زنی در خیابان ها، تبدیل مساجد به حسینیه و امام بارگاه و خواستن مستقیم حوائج مشروعه و غیر آن از حیوان زبان بسته ای به نام ذوالجناح و چوب جامدی به نام علم ابوالفضل) که با منطق صریح قرآن (ایاک نعبد و ایاک نستعین) منافات دارد، چیزی دیگری نبوده است. اگر هر از گاهی دنبال وزارت حج و او قاف بوده اند به خاطر خواست استراتژیک سیاسی شان نبوده بلکه آن نیزدستوری بوده که در راستای سیاستهای استعمارگری مذهبی ایران قرار داشته است. غیر از آن دیگر کدام خواسته سیاسی و یا اقتصادی مشخص نداشته است.
می توان ادعا کرد که بیش از 500 سال این مراسم عاشورا است که به عنوان یگانه خواسته مشترک مذهبی، تاریخ ما را به
گل کشانده است. درطول این مدت رقبا از فرصتهای تاریخی در راستای منافع مردمش استفاده ها کردند ولی ما در همه حال از سرک تا پچک در کوچه های شام و کوفه زمینگیر شده ایم. درحالی که اگر ما اهداف استراتژیک سیاسی می داشتیم باید از فرصت های طلایی که مرحوم بهشتی در این طرف و سلطانعلی کشتمند در آن طرف بوجود آورده بودند، استفاده می کردیم امروزمجبور نبودیم که برای زنده ماندن در ذلت تقلی کنیم بلکه ما می توانستیم خواسته های خود را به یک ضرورت غیر قابل انکار تبدیل کنیم.
بنا بر این سیاست هم با توجه به اوضاع و احوال افغانستان یعنی پیدا کردن فورمولی برای اتحاد اقوام غیر "اوغان" اتخاذ سیاستهای معقول که با سیاستهای استراتیژیکی قدرتهای بزرگ که تصمیم گیرنده گان اصلی سرنوشت دنیا هستند؛ همنوائی داشته باشد. مهم آنست که هر قوم خواست سیاسی-انسانی مشخص و شفاف داشته و به آن پایبند باشند. تا بر اساس منافع مشترک که اهداف استراتژیک را دنبال کرده و آن هدف برای شان اولویت داشته و مقدس باشد. مانند رقیب مان پیروان مفکوره "افغانیزم" یا به عبارتی "پشتونیزم". و این در صورتی ممکن است که عملکرد خودرا بجای فصل کردن در جهت وصل کردن عیار کنیم. واین امکان ندارد مگر اینکه از انتقاد از خود شروع کنیم و وارد عمل شویم. که این خود زمینه را برای باهم آمدن اقوام هموار می کند در حالی که در حال حاضر تمامی کوشش ها و عملکردها در جهت فصل کردن است و ما نیز متأسفانه با همه در گیریم.
همان گونه که اشاره کردم، در حال حاضر ما از یک سو وامانده و پاک باخته ی همه صحنه هاییم و از سوی دیگر نیز با همه در گیریم. اگر هزاره ها راه نجات داشته باشد، که ندارد همانا ایجاد جبهه غیر "اوغان" نظیر "معاهده جبل سراج" است(معاهده نه مصالحه) که با دریغ باید یادآور شوم که ناپخته گی سیاسی رهبران ودسیسه حزب اسلامی سهم تعیین کننده ای در شکست و تخریب آن داشت. قبل از هر چیز ما نیاز داریم که بر محور "منافع هزاره" بچرخیم نه مثل حالا به دور خود. برای رسیدن به خواسته های خود در فکر ابزار قدرت باشیم زیرا در غیر آن صورت مثل این است که ما بادست خالی برای خرید برویم. دست خالی به قول "شاملو" برای سر کوفتن خوب است. کاری که ما همیشه می کنیم یعنی در عاشورا و تاسوعا برای امام حسین و در مرگ همسرنوشتان خود در کویته ،افغانستان و اوقیانوسها .....
واما اگر قدرت داشتیم اوغان نمی توانست مارا نادیده بگیرد و اگر هم می گرفت او می ماند وجنوبی ومشرقی اش با جلغوزه و چوب چارتراشش مسمی به "افغانستان" و ما برمی گشتیم به "خراسان" که محل طلوع خورشید است و تاریخ و فرهنگ پربار و طولانی و ارزشمند و شناخته شده دارد. "خراسان"ی باجغرافیای قبل از حمله و تجاوز و نسل کشی عبدالرحمان خان، با واحد پولی همسو همخوان با فرهنگ دیرینه مان، زبان رسمی پارسی، نظام حکومتی پارلمانی، بازنامی ولایات و استان ها به نام های تاریخی و نام گزاری مراکز تحصیلی و دانشگاهی به نام شخصیت های ملی، فرهنگی و ادبی همانند مولانا و سنایی و ناصر خسرو و کاتب و بیهقی.
پيامها
3 مارچ 2013, 21:47
...درحالی که اگر ما اهداف استراتژیک سیاسی می داشتیم باید از فرصت های طلایی که مرحوم بهشتی در این طرف و سلطانعلی کشتمند در آن طرف بوجود آورده بودند، استفاده می کردیم ...
آغا شما ایرانی تشریف دارید. شما ما را بربری مینامید و حالا میخواهید به بهانه دفاع از من به مصائب من افزوده کنی. رنگ خود را گم کن پدر سوخته آشغال. من میدانم چی کنم و چطور.!
4 مارچ 2013, 01:48, توسط نسیم هزارگی
گرچند با بخش های از سخنان نویسنده موافقم اما ادعاهای احمقانه و اتهام های بی اساس هم در نوشته بسیار است.
همچنان، فکر نمی کنم که تمام پشتونها بد باشند و با پشتونیست باشند. من تا حال در هیچ کجا ندیده ام که حزب افغان ملت گفته باشد که هزاره به گورستان و تاجیک به تاجیکستان و ...
ممکن است افغان ملتی ها قومگرا باشند اما نباید از دل خود هر چه خواستیم به نام شان نوشته کنیم. باید انصاف را رعایت کرد.
قومی دیدن همه چیز و همه کس هم عاقلانه نیست و عین بی خردی است.
مثلا همین فعلا در درون جامعه ای پشتون یک جنگ داخلی جریان دارد. بخش های وسیعی از جامعه ای پشتون طرفدار دولت هستند و مخالف طالبان و ... هستند. نباید با چشمان بسته اینها را نادیده گرفت.
همبستگی خوب است و امیدواریم که میان فارسی زبانهای افغانستان همبستگی بیشتر ایجاد شود. اما این همبستگی نباید به قصد دشمنی با کدام قوم دیگر صورت بگیرد و به یک فاشیسم دیگر تبدیل شود. فاشیسم بد است چه از نوع پشتونیزم اش باشد و چه از نوع فارسی زبان اش.
تغییر نام کشور هم یک ایده ای کاملا غیر عملی و خیالبافانه است.
نویسنده باید اندکی کتاب هم بخواند و با منطق مدرن هم خود را اشنا کند. تا حدود انسانی بیاندیشد و از خود و مردم و کشور خود نا امید نباشد.
این طور هم نیست که هر ایلاگردی که از راه رسید ادعای نجات هزاره ها را بکند. به نظر من ، جوالی ها و دکانداران هزاره از این نویسنده دید بهتر و روشنتر و انسانی تر دارند.
4 مارچ 2013, 07:58, توسط hamd
آقای انگوری
با این نوشته ات خودت فاشیستر از کساتی هستی که اتهام فاشیستی به آنها میزنی.
خداوند به آدم های مانند تو قدرت ندهد ، ورنه چه جنایت های را که انجام میدادی.
4 مارچ 2013, 08:06, توسط باران
کراچی وانی و چار سیا سر ..چار تا نان یک پاو چکه نموشه
نی تیله نی تنباکو . ده ای تر برف روز بدی ، یخش ملک ، پولیس ترافیک الهی خانی شی خراب شه یا ابوالفضل .
فدای جدی از تو مولا ...
ای خری خوده او سو تیله کو
بری از مه یک پاو جیلبی تول کو .
اووو
4 مارچ 2013, 12:42, توسط تهمینه
ما پارسی زبانان کیستی ملی می داریم ولی شوربختانه چندین دهه است که به خواب رفته ایم و پشتون های جنگ سالار برای ما بخشنامه و قانون می نویسند.زبان پارسی یگانه عامل همبستگی کشور آریاناست آن هنگام که نام آریانای باستان را اوغانستان گرداند و نام یکای پولیمان را افغانی نهادند و ما خاموشی گزیدیم و آنگاه که تابلوی نگارستان و دانشگاه را پائین کشیدند و ما تنها نگریستیم.آن هنگام که سرود ملی که باید به زبان میانجی کشور(پارسی) باشد را پختون گردادند چیزی نگفتیم.آن هنگام که خبرنگار تلویزیون را بازداشت کردند که واژگانی چون دانش و دانشگاه و دانشجو و روزنامه نگار به کار برده ای و ما همچنان خموش بودیم بسیار دور نمی بینم که در آینده ای نه چندان دور زبان پارسی را ممنوع سازندو نام خیابان ها و کوچه هایمان هم به جای رودکی و فردوسی و مولوی نام هایی چون ملاعمر و عبداکریم خرم و... داشته باشد
پارسی زبانان باید با هم همبسته شوند و در همه ی رسانه های دیداری و شنیداری و چاپی تنها و تنها واژگان سره ی پارسی به کار ببریم و حتا نام ماه هایمان باید با فرودین آغاز یابد و در اسفند ماه پایان یابد
4 مارچ 2013, 19:45, توسط فراری
حفیظ جان سلام های گرم خود را خد مت شما تقدیم میدارم خیلی خوشحال شدم طوریکه از عکس مشاهده میشود باشید خیلی جوان مانده اید .
حفظ جان عزیز امید وارم تر وتازه باشی به امید مو فقیت شما خدا حافظ.
5 مارچ 2013, 11:01, توسط hamed
گفتگو با سومین همسر محمد محقق یکی از رهبران جهادی افغانستان
در سایت بی بی سی بخوانید. جالب است.
5 مارچ 2013, 15:30, توسط پرویز "بهمن"
دست تان درد نکناد جناب حفیظ انگوری!
خیلی مقالهء درست، عقلانی ومستند را ازقلم جناب عالی خواندم، به تائید حرفهای منطقی تان باید اضافه نمایم که نه تنها هزاره ها بلکه تاجیکها وازبیکها نیز ضرورت به بازخوانی تاریخ خویش دارند؛ اولین بار است که ازقلم یک هزارهء شیعه مذهب وباورمند به مذهب شیعه؛ چنین مضمون عقلانی ومنتقدانه را میخوانم.
هزاره ها مطابق فرمودهء جناب عتیق الله مولوی زاده درطول تاریخ دو ستم را حمل نموده اند یک ستم قومی دوم ستم مذهبی؛ درین شک نیست که اهل تسنن افغانستان نیز گرفتار بسا خرافات مذهبی اند که جوهر مذاهب اهل سنت وجماعت از آن بی خبر است ولی این بحث ها هرگز به این معنا نیست که وجود مذهب را کاملا منتفی بدانیم یا اینکه برمذهب ومعتقدات وباورهای مردم بتازیم وآنها را توهین نمائیم؛ نخیر! انسان میتواند خیلی خوب مذهبی باشد ولی نه خرافاتی. زمانیکه مسایل فرهنگی چون قمه زنی وشمشیرزنی وسینه زنی وغیره بنام مذهب درمیان توده ایی از مردم راه بیابد اینجا مسؤولیت روشنفکران مذهبی است تا صدای شان را بلند سازند وعلیه آنانیکه ازجهالت مردم به نفع تسلط قشری شان استفاده میکنند فریاد اعتراض شان را هرچه بیشتر ورساتر بلند سازند.
من درمورد معاهدهء جبل السراج واشتباهات رهبرانی چون آقای فرمانده مسعود وشهید عبدالعلی مزاری درکابل پرس زیاد نوشته ام، که اینجا خلص آنرا چنین عرض میکنم:
زنده یاد احمدشاه مسعود؛ در پهلوی جنبه های مثبت وصفات نیکی که داشت بدبختانه سواد کافی دررشتهء تاریخ اقوام این خطه نداشت، او صرف یک فرمانده کارکشتهء نظامی بود که دید استراتیژیک دررابطهء به مسألهء قدرت وملیتهای محروم ازقدرت در افغانستان را فاقد بود و به شکل باید وشاید آن درآن موارد معلومات کافی نداشت. فرمانده مسعود ازپیشینهء بازی های استعماری درین کشور صرف همان مطلب روی کاغذ را خوانده بود. برعلاوه مسایل ایدیالوژی زده گی ( اسلامگرایی جهادی) وخودخواهی وتگ روی های فردی وی نیز در خبط های سیاسی وی بعداز سقوط حکومت نجیب الله احمدزی نقش داشت.
بهمین ترتیب زنده یاد عبدالعلی مزاری با تمام آگاهی تاریخی که از رنج ومرارت مردم اش داشت در اتخاذ تاکتیک ها وروشهای عقلانی برای به کرسی نشاندن اهداف دراز مدتش مرتکب اشتاهات فوق العاده نابخشودنی گردید که طعم تلخ آنرا تمام ملیتهای غیر اوغانی چشیدند وزمینهء ظهور طالبان را فراهم نمودند.
درشرایط حاضر؛ ملیتهای غیر اوغانی باید از دایرهء هزاره بودن وشیعه بودن وسنی بودن تاجیک بودن وتورک بودن وغیره بکلی بیرون شوند. هررهبر آگاه ودلسوزی که منافع کلی ملیتهای غیر افغان را درسر می پروراند واعتماد این سه ملیت محکوم را کسب میکند باید در رأس رهبری قرار بگیرد خواه هزاره باشد یا تاجیک یا ازبیک. ولی نه پشتون
زیرا با کمال تاسف گزینهء رهبری پشتونی درطول دوصد وشصت سال آزموده شده است وآزموده را آزمودن خطاست. هرپشتونی که ازآدرس اوغانیت وملی گرایی اوغانیزم به کرسی رهبری می نشیند کاری بهتراز حامد کرزی وگلبدین وکریم خرم واحدی واحمدزی درحق غیر اوغانها نمیکند.
دربرابر آن دوست عزیزیکه فرموده است که: همهء افغان ملتی ها به این باور نیستند که: تاجیکها ازتاجکستان وازبک ها از ازبکستان و هزاره ها بقایای مغول؛ ایشان باید به مواد نشراتی حزب افغان ملت درزمان حاکمیت طالبان مراجعه نمایند. موضوع فوق؛ صلب عقیدهء حزب افغان ملت را می سازد؛ بعبارت واضحتر میتوان گفت که عقیدهء مذکور ستون فقرات حزب افغان ملت را می سازد؛ کسیکه به تنوع قومی افغانستان باور مند باشد او افغان ملتی نیست. این مطلب را درزمان حاکمیت طالبان درپشاور شخصی بنام شمس الهدی درجریدهء رسمی حزب افغان ملت نوشته بود که بعداز سقوط طالبان؛ آقای واکمن دبیر کل حزب افغان ملت دریک مصاحبهء تلویزیونی با پیام افغان اعلان کرد که شمس الهدی عضویت حزب افغان ملت را ازدست داده است ونظر وی منعکس کنندهء دیدگاه حزب افغان ملت نمی باشد درحالیکه ازآن زمان تا سقوط طالبان تقریبا هشت سال گذشته بود وشمس الهدی نیز درقید حیات نبود.
باهمه حال؛ سخن اصلی جناب انگوری برسراین موضوع میچرخد که طرح ها باید براساس "وصل" کردن ها ارائه شود نه " فصل کردنها" این جان مطلب است.
اما با کمال تاسف باید اظهار داشت مفکورهء افغان وافغانیت وملت گرایی افغانی خودش براساس نفرت و " فصل نمودن" درمیان ملیت شریف پشتون ریشه دوانیده است؛ امروز ملیت شریف پشتون که اکثریت آن درآنطرف مرز دیورند ساکن اند خودشان را مظلوم ترازدیگران میدانند؛ نام افغانستان را آنها وحی منزل میدانند؛ کوچکترین انتقاد دربارهء وجه تسمیهء افغانستان را آنها کفر وخیانت ملی میدانند؛ آنها مانند صهیونیستهای اسرائیل باورمند استند که افغانستان کشور " افغانها" است. افغانها ستون فقرات هستی این کشوررا تشکیل میدهند؛ اقلیتهای قومی ؛ نیاکان شان یا بقایای مغول اند یا هم مهاجرانی که ازظلم تزار روسیه به این خاک گریخته بودند ونیاکان پشتون وحاکمان پشتون یا افغان به آنها اجازهء اقامت دایمی داده اند ولی حالا اولادهای ناسپاس شان دعوای مشارکت درقدرت ومنابع ثروت کشوررا با ایل جلیل " افغان" دارند. ازنظر آنها تاجیکها وازبیکها وهزاره ها باید " افغان" شوند وبه ارزشهای " افغانیت" گردن نهند. یکی ازین ارزشها احترام برادر کوچک به برادر بزرگ است. خاموش ماندن وتحمل کردن وصبر کردن دربرابر تجاوزکاریهای برادر بزرگ جزو ارزشهای " افغانی" شمرده میشود. هرنوع غالمغال وانتقاد وسر وصدا بوجود آوردن بخاطر احقاق حقوق؛ درحکم بی ادبی وکفران نعمت وناسپاسی دربرابر " برادربزرگ" شمرده میشود و فاعل آن سلب هویت " افغانیت" میشود. ازین سبب است که دکتور رمضان بشر دوست بحیث یک هزارهء دانشمند که خودش را " افغان" میداند نسبت به محقق وکشتمند وحبیبه سرابی وغیره استعداد مطرح شدن درحلقهء منادیان قدرت را تا اندازه ایی دارا می باشد.
ولی اگر دوستان ملیت شریف " افغان" ما با احساسات خشک وخالی با قضایا برخورد ننمایند این نام: " افغان" وافغانیت وافغانستان همه نامهای استعماری است؛ درزبان انگلیسی " افغان" یکنوع سگ شکاری را میگویند.
روی همین علت است که پشتونهای پاکستان باوجودیکه میدانند که افغان وپشتون یکی اند؛ ولی ازنام افغان نفرت دارند، یک پشتون پاکستانی را " افغان" صدا زدن خودش دشنام تلقی میشود و واکنش سخت عصبانی را درپی دارد. چون میداند که این نام بار حقارت واستخفاف دارد. بناء یگانه راه حل این است که : همهء ملیتهای ساکن کشور بشمول پشتونها باید نام " سگ" را ازسر این کشور وباشنده گان آن بردارند؛ هرکی میخواهد " افغان" یعنی " سگ" باقی بماند باید برایش کشور جدیدی سراغ نماید؛ بیائید که نام "سگ" را ازسر خود وهم مینهان شریف ونجیب خویش برداریم، تا نام "سگ" بالای این مردم باقی است مردم این کشور در رنج وعذاب بسر می برد.
با احترام
پرویز بهمن
5 مارچ 2013, 18:09, توسط تهمینه
از آن هنگام که نام آریانای باستان اوغانستان گردید و زبان بی ریشه ی پشتون رسمی گردید مردمان این سرزمین جز بدبختی و بی جاشدگی و نداری و جنگ و بیکاری و... چیزی ندیده اند.یا این کشور باید تجزیه شود بخش شمال به نام آریانا نام بگیرد و بخش جنوب به نام افغانستان یا پشتونستان نام بگیرد و یا یگانه زبان رسمی کشور پارسی باشد و نام کشور به آریانا تغییر یابد
6 مارچ 2013, 18:14, توسط د ژوندون راډيو ټلويزيون
له ورور حكمتيار سره د ژوندون راډيو ټلويزيون مركه
اته ويشتمه پوښتنه: يو شمېر ډلي په افغانستان كي د تجزيې او فدراليزم چيغي وهي، د هغوى په باب ستاسو نظر څه دئ؟
ځواب: د افغانستان د تجزيې هره هڅه به د افغان ولس له سخت او كلك مخالفت سره مخامخ كېږي، هيڅوك نشي كولى افغانستان تجزيه كړي، په پرديو پوري څو سپكي او ذليلي ډلگۍ د دښمنانو په اشاره او د هغوى د گټو لپاره د افغانستان د تجزيې او فدراليزم پوچ شعارونه وركوي، دا ډلي په شمالي ائتلاف كي راغونډي شوې دي، د افغانستان اجتماعي جوړښت داسي دئ چي نه تجزيه منلى شي او نه فدرالي نظام، د افغان ولس وروڼه قومونه په مختلطه توگه، د يوه بل څنگ ته او د وروڼو په څېر ژوند كوي، په ټول افغانستان كي داسي ولايت نشته چي يو قوم په يوازي توگه په كي مېشت وي، څوك كولى شي شمال د كوم قوم په نامه بېل كړي يا هلته د قوم په نامه د فدرالي نظام غوښتنه وكړي، په تخار، كندز، بغلان، سمنگان، مزار، شبرغان او فارياب كي د پښتنو تناسب د تاجكانو او اوزبكانو په اندازه دئ، په ځينو كي تر نورو زيات او په ځينو كي له نورو سره برابر، د بادغيس او هرات اكثريت استوگن پښتانه دي، څنگه به كومه پردي پاله ډله دا ولايات د كوم قوم په نامه بېل كړي، د دې سيمي اجتماعي جوړښه هم داسي دئ چي كه افغانستان تجزيه شي نو پاكستان او ايران به هم تجزيه كېږي، په افغانستان كي د ايران او پاكستان په څېر داسي صوبې نشته چي مطلق اكثريت ئې يو ځانگړى قوم وي او بېله گډه ژبه ولري. نه د ايران د كردستان، سيستان او آذربايجان په څېر صوبې لري او نه د پاكستان د پنجاب، سند، بلوچستان او پښتونخوا په څېر،
نه ويشتمه پوښتنه: تاسو په خپل يو شعر (بې رحمه گاونډى) كي له پاكستانه ډېر شكايت كړى وو، زموږ په دوو گاونډيو؛ ايران او پاكستان كي كوم يو د افغانستان د ملي هويت، ارضي تماميت او ملي گټو زيات مخالف او كوم يو ئې زموږ ولس ته زيات خطرناك دئ؟
ځواب: زه نه له پاكستان سره دښمني لرم او نه له ايران سره، هيله مي دا ده چي ټول اسلامي هېوادونه متحد شي او داسي ستر اسلامي هېواد ترې جوړ شي چي خپل تېر مجد او عظمت ترلاسه كړي، د دوى تر منځ هغه پولي له منځه ولاړي شي چي استعماري ځواكونو او په سر كي ئې انگرېزانو راكاږلې دي او وروڼه قومونه ئې سره وېشلي دي، كه ما شكايت كړى نو له هغو پاكستاني او ايراني واكمنو مي كړى چي د افغانانو په ضد ئې د اسلام د دښمنانو ملگرتيا وكړه، ايراني چارواكو هم له روسانو سره د افغانانو په ضد لاس يو كړ او هم له امريكايانو سره، او پاكستاني چارواكو د روسانو په ضد د افغانانو مرسته وكړه خو له امريكايانو سره ئې ملگرتيا وكړه. خو دا چي ايران به په راتلونكي كي په څه موقعيت كي وي او د افغانانو په اړه به څه كوي، په دې اړه څه ويل گران دي، لا تر وخت وړاندي ده چي ووايو غرب به له ايران سره څه كوي، خو دا يو څرگند حقيقت دئ چي كه امريكا په افغانستان كي د مجاهدينو له مقاومت سره نه وى مخامخ شوې نو ايران به حتماً او لاډېر د مخه د عراق په برخليك اخته شوى وو.
زه گمان كوم چي كېدى شي د مسكو اوسني چارواكي د افغانستان په اړه په خپلو مخكنيو تگلارو كي بيا كتنه وكړي، واقعيتونو ته په پام سره نوى مثبت سياست غوره كړي، د هغو ډلو له پاللو ډډه وكړي چي شوروي اتحاد ئې په يوې ناكامي جگړي كي ښكېل كړ او اوس د امريكايانو په خدمت كي دي، خو د تهران له مواقفو معلومېږي چي نه غواړي په خپلو مخكنيو غلطو سياستونو كي تبديلي راولي، بيا به هم د وچو اغزنو ونو بېخ كي اوبه تويوي او د مېوې طمع به ترې كوي.
ايراني چارواكو ته وايو: په ډېرو مواردو كي د افغان مجاهدينو پوروړي يئ، له هغوى سره د دښمنۍ لار پرېږدئ، كه په افغانستان كي د مجاهدينو جهاد نه وى نو په ايران كي به تر نن پوري د پهلوي كورنۍ حكومت كولو، غرب به هيڅكله دا نه وو منلي چي خميني د پاريس له لاري تهران ته ورسېږي، كه د مجاهدينو مقاومت نه وى نو امريكا به د بغداد له نيولو سره سم تهران هم نيولى وو، دوى ته وايو: په افغانستان او نورو اسلامي هېوادو كي د مذهبي جگړو اورونه مه بلوئ، د مذهب تر نامه لاندي د دين او عقل خلاف مسخره خرافاتو ته وده مه وركوئ، له دې خندوونكو او مسخره حركاتو به تاسو ته څه گټه ورسېږي چي ځيني په لسم د عاشوراء توري جامې واغوندي، د ماتم غونډي جوړوي، وير كوي، كوڅو او بازارونو ته راوځي، د خلكو په وړاندي ځان په زنځيرونو وهي، خپلي سيني په څپېړو وهي، ځيني ئې له نامه پورته ځانونه لوڅ كړي او خپلي شاگاني په زنځيرونو وهي، ځيني د سرود په بڼي كي يا حسين يا حسين او يا علي مدد وايي او څڼې اچوي، حركات ئې منظم او د يوه مذهبي رقص په څېر او له ډول او سرود سره توأم، د جلوس په سر كي د ذوالجناح په نامه زين شوى او سينگار شوى آس روان، بيرغونه ئې تور او د لرگي پر سر ئې د رغوي او پنځو گوتو نشان (چي دوى ئې د پنج تن پاك نښه گڼي)، رنگ رنگ ټوټې او دسمالونه پرې راځوړند، دا مسخره كارونه په داسي حال كي كوي چي عملاً د طاغوت تر سلطې لاندي ژوند كوي، د ظالمانو ملگرتيا كوي، مرسته ترې غواړي خو په خوله ئې د يا علي مدد دعاء وي، ... دې ته وايي له امام حسين ﷻ سره محبت او د هغه د شهادت په نامه ماتم!! دا حركات نه يوازي كركجن، د دين او عقل خلاف دي او هيڅ الهي دين او هيڅ صحيح مذهب ئې جائز نه گڼي، بلكي داسي خرافات دي چي هر عقلمن انسان ترې كركه لري او الهي اديان د دې لپاره راغلي چي د دغو شرك لړلو دودونو او خرافاتو ټغر ټول كړي. دوى دا مراسم په داسي حال كي لمانځي، پر يزيد او يزيديانو لعنت وايي، ځان د اهل بيت محبان او سنيان د يزيد پلويان گڼي چي تر يزيد د لازياتو ظالمانو اطاعت او ملگرتيا كوي!! امام حسين د يزيد له بيعته ډډه وكړه او په دې لار كي ئې شهادت قبول كړ خو دوى په افغانستان او عراق كي د امريكايانو تر سلطې لاندي ژوند كوي، نه يوازي مخالفت ئې نه كوي او ساكت، راضي او تسليم دي بلكي د امريكايانو تر قومندې لاندي د سنيانو په ضد جنگېږي، په عراق كي د دوى ستر مذهبي مشر د امريكايانو د يرغل ملگرتيا وكړه، د نجف كلياني ئې امريكايانو ته وسپارلې، خپلو پلويانو ته ئې له امريكايانو سره د ملگرتيا او د دوى تر قومندې لاندي جنگېدا فتوى وركړه، د محرم د لسمي مراسم ئې په داسي حال كي لمانځل چي امنيت ئې د انگرېزانو او امريكايانو له خوا تأمين شوى وو. آيا بشار الاسد لوى ظالم دئ كه يزيد؟ د امريكايانو غلام او د درې لكو سنيانو قاتل نورى المالكي ډېر ظالم دئ كه يزيد؟مړ يزيد غندئ خو ژوندي يزيدان او فرعونان منئ او په وړاندي ئې سر ټيټوئ!! دا كركجن جلوسونه كټ مټ همغسي دي لكه چي يهودانو به كول او په محرف بايبل كي ئې يادونه شوي، همغسي په كوڅو كي مذهبي رقص، سرود، نڅا او څڼې غورځول او ځانونه زخمي كول، يقيناً چي د دوى اكثر مذهبي عقائد او مراسم له يهودانو كاپي شوي، نه ئې په قرآن كي شاهد مومو او نه د رسول الله ﹽ په سنت كي او نه د صحابه وو په منهج كي، له دوى پوښتنه كوو: آيا رسول الله ﹽ د خپل گران تره حمزه ﷻ د شهادت له كبله داسي ماتم كړى چي تاسو ئې كوئ؟ مگر د حمزه ﷻ قرابت رسول الله ﹽ ته تر علي ورنږدې نه وو؟ مگر د هغه مقام تر علي ﷻ او د ده تر اولاد لوړ نه وو؟ مگر له اسلام څخه د دفاع په چارو كي د هغه ونډه تر دوى زياته نه وه؟ آيا هغه د بدر او احد د سترو سترو جنگونو دوهم قائد نه وو؟ آيا د هغه شهادت د دوى تر شهادت زيات دردوونكى نه وو؟ آيا هغه د دښمنانو په لاس مثله نه شو؟ ولي رسول الله ﹽ د هغه لپاره ماتم ونه كړ؟ ولي تاسو د هغه لپاره ماتم نه كوئ؟ آيا صحابه وو د عمر ﷻ، عثمان ﷻ او علي ﷻ د شهادتونو له كبله ماتم كړى؟ آيا عبد الله بن عباس ﷻ د علي ﷻ د تره زوى د ده او حسين ﷻ او د ده د كورنۍ د غړو د شهادت له كبله ماتم كړى؟ موږ ته د صحابه وو، تابعينو او تبع تابعينو او ټول سلف په تاريخ كي د داسي ماتم يوه بېلگه راوښيئ؟ كه ماتم جائز وى نو د رسول الله ﹽ د وفات ورځ د غم او ماتم هغه ستره ورځ ده چي په ټول انساني تاريخ كي ئې نظير نشته، ولي په دې ورځ ماتم نه كوئ؟! ولي صحابه وو د علي، حسن او حسين ﷸ په شمول ماتم ونه كړ؟!! ايران ته به د دغو خرافاتو له رائجولو څه گټه ورسېږي؟!!
موږ ټولي مذهبي فرقې اسلامي وحدت ته بلو، ورته وايو: راشئ قرآن د يووالي محور كړو، قرآن د ټولو اختلافاتو د حل وروستۍ مرجع وگڼو، هغه څه د يوه مذهبي اصل په توگه ونه منو چي په قرآن كي ئې نه مومو، هغه خبره په دېوال ووهو چي د قرآن خلاف وي، په قرآن كي نه د علي ﷻ يا د بل چا د خلافت او امامت يادونه شوې او نه د غائب امام زمان، او نه د شهيدانو لپاره ماتم كول!! ولي له داسي بې بنسټو عقائدو د اختلاف وسيله جوړوو چي په ټول قرآن كي معمولي اشاره هم نه ده ورته شوې؟!!
دېرشمه پوښتنه: د 1362 ل كال د جهاد كلونو پر وخت تاسو په افغانستان كي د روسي جيټ جنگي الوتكو تر دقيقي څارني لاندي وئ او گام پر گام ئې ستاسو د وژني هڅه كوله، هغه وخت تاسو خپلو مجاهدينو ته ويلي وو چي نن زه د روسي الوتكو تر بريد لاندي يم او گام پر گام مى څاري، يو وخت به داسي راشي چي د امريكا الوتكي به زما په تعقيب پسي گرځي، نږدې دېرش كاله وروسته ستاسو وړاندوينه پر واقعيت بدله شوه، د راتلونكي په اړه څه وايئ، څوك به دي تعقيبوي او جگړه به دي له چا سره وي؟
ځواب: دا وړاندوينه مي نه يادېږي، البته هغه مهال كي جي بي او خاد زما د وژلو ډېري هڅي وكړې خو موفق نشول، وروسته سي آى اې د هڅي پيل كړې، دا اندېښنه راسره وه چي د شوروي اتحاد له ماتي وروسته به غرب د امريكا تر مشرۍ لاندي دا هڅه كوي چي د ظاهر شاه تر مشرۍ لاندي د يوه غربپال نظام تحميلولو ته لار آواره كړي، انگرېزانو نادري كورنۍ پر افغانانو تپلې وه، د ظاهر شاه د سقوط تر ورځي ئې له دې كورنۍ سره مالي مرستي كولې، د جهاد د كلونو په دوران كي هم هغوى اسلام آباد تر فشار لاندي نيولى وو چي د مقاومت مشري هغه ته وسپارل شي، نورو ډلو د جمعيت په شمول له دې طرحي سره توافق كړى وو، يوازي حزب اسلامي د دې مخالفت وكړ، زما او جنرال ضياء الحق تر منځ يوه شپه په يوې گډي غونډي كي پر دغي خبري جدي او تونده مناقشه رامنځته شوه، هغه پاكستان ته د ظاهر شاه د راتلو او په مقاومت كي د مطرح كېدو خبره كوله، ما په هغي غونډي كي وويل: مجاهدين د اسلام لپاره قرباني وركوي، كه احساس كړي چي د دوى د قربانيو په نتيجه كي به مخكنى مفسد شاهي نظام پر افغانانو تپل كېږي هيڅكه به قربانۍ ته چمتو نشي، كه ظاهرشاه راولئ نو د مقاومت له دوامه لاسونه ومنځئ، گرانه ده چي ووايو: دا ځل به څوك خپل بخت په افغانستان كي آزمويي، خو چي هر څوك وي ډېر به سفيه او ناپوه وي او له تاريخي تجربو به د پند اخيستو اهليت نه لري.
يو دېرشمه پوښتنه: په افغانستان كي په تېرو (35) كلونو كي د يو ښه ځيرك، زړور، هېواد پال او يو ډېر ساده، بې زړه او هېواد پلور سياستوال نومونه واخله!
ځواب: ښه به وي چي دا قضاوت افغان ولس او د دوى راتلونكي تاريخ ته پرېږدو. خو دا به له انصاف ډېره لري وي كه ونه وايو چي تر ټولو بد ئې كارمل وو او په ټولو كي ښه ئې ملامحمد عمر، په ځانگړې توگه له دې كبله چي نه يوازي امريكا ته تسليم نشو بلكي د جهاد لار ئې غوره كړه.
ستاسو له مركې ډېر مننه.
6 مارچ 2013, 18:15, توسط karimi
برادر عزیز خیلی خیلی زبا مقاله نویشتی سیاستمداران هزاره بیدار باشید دانشمندن هزاره آگاه باشید نخبگان هزاره تاریخ تکرار نشود شما هنوز معضل بهسود را حل نکردید دشمن جبهه جنگ جدید در کویته باز کرده شما را به هرچه دوست دارید قسم میدهم دنبال راه چاره باشید
6 مارچ 2013, 19:16, توسط محمد
ما پارسی زبانان این همه نامدار جهانی داریم.ما کجا و پشتون ها کجا.تو را به خدا ببینید نام کشور ما را چه گذاشته اند.نام پولمان ببینید چه شده است.امروز سخنرانی حامد کرزای را در مجلس از تلویزیون نگاه می کردم گویا ایشان و همه ی دستیارانشان دشمنی دیرینه و پدرکشتگی با زبان پارسی دارند.می کوشید هر واژه ای به کار ببرد جز پارسی.اگر یک عرب زبان سخنان ایشان را می شنید به خوبی گفته هایش را درمی یافت