سخنی چند با الهام از کنفرانس دو روزه ی دانشمندان و متخصصین افغانستانی در شهر مادرید
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
قبل ازهمه مراتب سپاسگزاری خودرا به نمایندگی از فدراسیون فرهنگی تورکان افغانستان (ففتا)، خدمت یکایک آن شخصیت های بادرد و احساسی که در چنین شرایط دشوار و آگنده از نومیدی ها، قبول زحمت نموده و مسئولیت برگزاری چنین یک گردهمآیی را، در نبود حداقل امکانات بدوش کشیده اند، تقدیم داشته از بارگاه ایزد یکتا خواهان موفقیت های بی حد و حصر ایشان در راستای رهیابی به حل مشکلات کنونی و خدمت به انسان رنجدیده و عذاب کشیده ی میهن مشترک مان، افغانستان، می باشم.
بعداً هم احترامات خاص خود و همراهانم را نثار تمامی آن فرهیختگان و عاشقان صلح و عدالت توأم با رفاه و سعادت، در سرزمین افغانستان می نمایم، که از حضور ایشان درین کنفرانس فیض برده و به سعادت دیدار و آشنایی شان نایل آمدیم.
حضور من و انجنیر محمدعثمان بیلیم، بحیث اعضای فدراسیون فرهنگی تورکان افغانستان، یکجا با دوست دانشمند و صاحبنظر ما، جناب استاد میرکریمشاه میر، درین جمع بزرگ، و طیف وسیع جستجوگران راه حق و عدالت، آزادی و برابری، ترقی و رفاه، صلح و ثبات، از دارندگان افکار و عقاید متنوع و بینش های متفاوت سیاسی و از خبرگان آزاداندیش داخل و خارج کشور، به معنی واقعی آن خاطره انگیز و الهام بخش امیدها در امروز و فردای دشوار جامعه، در جهت برون رفت از گرداب ناملایمات وحشتناک به میراث رسیده از گذشته های تاریک تا به امروز بوده و می باشد.
همه نیک میدانیم که ما باشندگان افغانستان، خصوصاً نسل های تحصیل یافته و دیپلوم دار، که هریک قضایای جاری در میهن مان را از زوایای مورد قبول خویش ارزیابی نموده و خواهان تحمیل نتیجه گیری های پیشداورانۀ خود به همه، با هر وسیلۀ ممکن و ناممکن می باشیم، تا هنوزهم با فرهنگ گفت و شنودهای مبرا از عصبانیت های فکری و اعتقادی، با روحیۀ پذیرش و همزیستی افکار و اندیشه ها و احترام به داشته های فکری و اعتقادی همدیگر، تا اندازۀ بیگانه هستیم.
این خود مشکل بزرگی در جامعۀ تحول پسندان و ترقی خواهان تحصیل یافته و در مجموع مردم ما از لحاظ فرهنگ تعامل و همدیگرپذیری دارندگان دیدگاه های متفاوت است.
ولی گردانندگان کنفرانس مادرید، طی دو روز کاری آن، تا اندازۀ زیادی تلاش نمودند، که باوجود تمامی نارسایی ها و مشکلات، زمینه های خوب گفت و شنود را مهیا و تا جاییکه میسر بود امکانات ابراز نظر و انتقاد را برای اشتراک کنندگان ممکن سازند.
در فضای کنفرانس تا جاییکه دیده میشد، هیچ نوع ایدۀ دیکته شده و از قبل توافق شده، از جانب هیچ گروهی حاکم نبود.
سخنرانی های هموطنان ما بیشتر بار مسلکی و تخصصی را دارا بود، تا مفاهیم عمیق و موشگافانۀ سیاسی و اجتماعی که درین اوضاع و احوال نیاز بیشتر بدانهاست.
برعکس آن مهمان های سخنران کنفرانس از کشور های دیگر، با رجوع به بررسی های عمیق از اوضاع فعلی افغانستان و توجه به بحران کنونی کشور ما به عنوان بخشی از بحران جهانی، مطالب ارزشمندی را از طریق این کنفرانس پیشکش نمودند که توجه بدانها تا اندازۀ زیادی حایز اهمیت است.
هرچندی که تحلیلگران خارجی کنفرانس همه به زبانهای هسپانیایی و انگلیسی صحبت نمودند و به جز از یک سخن ران دیگران همه بدون ترجمان سخنرانی های خویش را به پیش بردند، که من علت را فهمیده نتوانستم و روی این ملحوظ محتوای اصلی صحبت های مهمانان خارجی برای اکثریت مطلق هموطنان ما، باوجود اقامت های دراز مدت ایشان در کشورهای غربی و داشتن سوابق تحصیلی در یکی از کشورهای اروپایی و دیگر نقاط جهان، با زبان انگلیسی و دیگر زبانها آشنایی چندانی نداشتند، در روز اول کنفرانس گنگ و غیرقابل فهم باقی ماند. و این خود تا اندازه یی باعث پائین آمدن سطح توضیح و تأثیر سخنرانی ها در داخل کنفرانس شد. ولی این کمبود از ارزش سخنان ارائه شده و محتوای کار کنفرانس چیزی را نمی کاهد، به شرطیکه مقالات قرائت شده و تحلیل های صورت گرفته، با حفظ امانت داری، ترجمه و در اختیار مردم افغانستان قرارداده شود!.
گردانندگان کنفرانس تا حد ممکن در جهت کسب رضایت حاضرین تلاش نمودند، مگر به علت انبوه داوطلبان سخنرانی، اطالۀ کلام و رعایت نگردیدن دقیق زمان قیدشده از جانب بعضی سخنرانان، تنظیم غیرتخصصی برنامۀ کاری و یک اندازه هم به هدررفتن زمان در تفریح ها، که طبق معمول در تمامی جمع آمد های رسمی و غیررسمی مردم ما تکرار میشود، کنفرانس نتوانست رضایت خاطر بعضی از اشتراک کنندگان را برآورده سازد.
مگر به عقیدۀ من و دوستانی که باهم بودیم، اگر منصفانه قضاوت شود و از برخوردهای ناشیانه ایکه از جانب بعضی از افغانستانی های مقیم مادرید، در برابر یک خبرنگار و یک محصل خارجی در حوالی ظهر روز دوم کنفرانس صورت گرفت، با یک دید انتقادی و اصلاحگرانه عبور صورت گیرد، شکل و محتوای کاری کنفرانس در حد خود خوب و امیدوارکننده بود.
البته اگر خواسته باشیم داشته های مثبت این جمع آمد را، بدون درنظرداشت شرایط برگزاری، امکانات تدویرکنندگان و دیگرمشکلات موجود، نادیده انگاریم، میتوانیم انتقادات و خورده گیری های زیادی را متوجه آن سازیم.
ولی واقعییت آن است که در شرایط خاص خود این کنفرانس با فراهم سازی زمینه های تقابل فکری و گفت و شنودهای آزادانه در میان یک جمع معینی از دانشمندان و متخصصین کشور، با دیدگاه های مختلف سیاسی و عقیدتی گام بزرگی را در جهت راه اندازی دیالوگهای سازنده در میان اهل نظر فراهم ساخت، که این خود میتواند نمونۀ خوبی باشد در همچو موارد.
ترکیب آرای کنفرانس، برخلاف آنچه که در تبلیغات خصمانۀ قبل از دایرشدن آن، از جانب بعضی حلقات سیاسی برون مرزی افغانستان، تصویرسازی گردیده بود، یک ترکیب کاملاً طبیعی با اشتراک داوطلبانۀ طیف وسیعی از تحصیل یافتگان کشور به سویه های مختلف، اعم از مرد و زن، پیر و جوان، از عموم اقوام و ملیت های ساکن کشور و دارندگان سوابق حزبی و سیاسی متنوع بود، که در یک فضای حسن تفاهم و انتظارات رهیابی به کلید حل بحران های جاری، باهم یکجا شده بودند.
سخنرانی های خوب و سازنده بدون درنظرداشت سوابق سیاسی و عقیدتی ارائه دهندگان آنها، بصورت یکسان مورد استقبال قرار گرفت. و در برابر سخنرانی های تخصصی ضعیف و حرفوی غیرلازم هم که در چندین مورد دیده شد، هموطنان ما باصبر و حوصله مندی برخورد نموده و استقبال نمودند.
سخنرانی اینجانب هم که متوجه چگونگی سیر رشد افکار تحول طلبی، عدم توجه محافل سیاسی به شناخت دقیق و علمی تضاد های درونی، منجمله نا برابریهای ملی در جامعۀ افغانستان و مشکلات امروزی نهضت روشنگری، بازهم در رابطه با درک و پذیرش واقعیت های عینی کشور و حاشیه روی ها، از واقعیت های جاری مرتبط بود، با کمال سعادت چنان مورد استقبال و پذیرش اکثریت قاطع آن جمع، بدور از کلیه انواع تعصبات و بینش های قومی، قبیلوی، آیدآلوژیک وغیره قرار گرفت، که تصور آن برایم دشوار بود.
هرچندی که نمیخواهم از عکس العملی که خواهر دانشمند و درد دیدۀ ما محترمه زرغونه جان ژواک در جریان سخنرانی من از خود نشان داد، و با حسن نیتی که هردو طرف در رابطه داشتیم، در اولین فرصت هم، سوء تفاهم میان ما برطرف گردید، یاد آورشوم، ولی باید در نظر داشت که ما در آنجا با هدف گفتن و شنیدن افکار و عقاید خود به همدیگر و مجموع هموطنان، آشنایی به داشته های فکری، تجارب زندگی و دیگر داشته های معنوی دانشمندان و متخصصین کشور خود جمع شده بودیم، و پدیدار شدن چنین برخوردها نه تنها، مایۀ کاهش ارزش کاری این چنین جمع آمدها شده نمی تواند، بلکه با نمایش خصوصیت باز و غیر دیکته شده، از طریق اینگونه برخوردهای غیرخصمانه، ماهیت دموکراتیک و اقناعی بودن این گونه تجمعات نیز آشکار میگردد، که در ذات خود خیلی هاهم ضروری و رهگشا در جهت رسیدن به دریافت حقایق از طریق دیالوگ های سازنده میباشد.
سخنرانی های این کنفرانس، در سطوح مختلف قابل ارزیابی اند.
دانشمندان خارجی، خصوصاً اساتیذ دانشگاه مادرید، در رابطه با بحران امروزی افغانستان و ریشه های جهانی این بحران، با نظرداشت شرایط خاص افغانستان از جهات مختلف، مسایل با ارزشی را مطرح و مورد ارزیابی قرار دادند، که شنیدن آن نقطه نظرات با دقت همه جانبه روی هریک آن، خصوصاً در رابطه با موضوع نظام سیاسی مورد نیاز کشور، که یکی از آنها الگوی فدرالیسم کشور سویس را برای افغانستان پیشنهاد نمود، قابل دقت و توجه جدی است.
سخنرانی های افغانستانی ها به زبانهای خارجی ویاهم پارسی و پشتو، در چند مورد خوب و تخصصی بود، که ازآن جمله میتوان از صحبت های محترم پوهاند محب الله محب، پوهاند فضل الدین فضل، محترمه داکترهما کبیری که از داخل کشور تشریف آورده بودند، پروفیسورعزیزالرحمان حکمی، استاد دانشگاه مادرید، داکتر فرید یونس، داکترحنان روستایی، داکتر نعیم اساس، استاد داکتر شیما غفوری، خانم زهره یوسف، یوسف برجیس ، داکتر اسد آصفی، استاد نسیم رهرو ویک عدۀ دیگررا یادآوری نمود.
البته حضور هنرمند فرهیخته و بادرد افغانستان، جناب استاد عبدالوهاب مددی و آهنگ افتتاحیۀ (وطن عشق تو افتخارم …. ) در آغاز محفل بشکل زنده توسط ایشان درین محفل جای یادآوری و بحث ویژۀ خودرا دارد که در جای خود از آن بحث خواهیم کرد.
ذیلاً پاره ای از سخنان وباورهای گفته و ناگفتۀ خودم درآن محفل را، به قید تحریرآورده و تقدیم حضور هموطنان گرامی می نمایم و امید وارم که مورد توجه نقادانۀ اهل بینش و دانش قرار گیرد:
آنچه که دگراندیشان و تحول پسندان نیاز دارند و آنچه که مارا به دنبال خود سرگردان میسازد!!!!
امواج ویرانگر و ناپیداکرانه ی جنگها در سرزمین غرقه به خون افغانستان، هیچ انسان وابسته به این دیار به خون خفتگان را، در هیچ گوشه ای از جهان نمی گذارد، که با آرامش خاطر لحظات زندگی خودرا سپری نموده و از مصایب پیهم این جنگ بی امان در ابعاد مادی و معنوی آن درامان باشد.
این دیو جنگ و زایده ی پلیدی های درونی جامعۀ ما، که در کمند ماه و سال و سده ها، همه هستی مادی و معنوی انسان این جغرافیای مقهور ناخدایان پلید و دلقکان مؤمن به پروردگاران زور و زر را، بیرحمانه و با اشتهای تمام در حال بلعیدن و هضم نمودن است. وجدان ملتهب و قلوب بی قرار همه آن کسانی را که هنوزهم پیوندی در نهاد خود، نسبت به این آب و خاک و بی گناهان اسیر در قفس انواع بی عدالتی ها و بدبختی احساس می نمایند، مجال آرامش و به حاشیه ماندن ازاین دردها را نمیدهد.
هرکس در هرجایی که باشد، به قدر استعداد و توانمندی های فکری و عملی خود ناگزیر از اندیشیدن به حال و اوضاع سرزمینی است که همه باهم وطنش میخوانند. حتی آنانیکه این را نمی خواهند و با رسیدن به پناهگاه های امن اروپا و امریکا دیگر به فکر آن اند که خویشتن را فارغ از خیال و اندیشۀ جایی بنام میهن، وطن و امثالهم سازند.
ولی این ناممکن است، و همین انسانهای بی خیال و خوشخیال هم، حداقل گاهی ناچار از اندیشیدن در رابطه با سرنوشت غمبار خود در دنیای بی وطنی و مرتبط با آن چیزی بنام زادگاه و میهن اند.
در صورت نخواستن هم، باشندگان اصلی و بومی آن محیط های امن، در هر قدمی با طرح نمودن صدها سوال از قبیل: از کجا آمده ای؟ به کدام زبان گپ میزنی؟ چه وقت اینجا آمده ای وغیره، مجبور می سازند که نام آن کانون آتش و خون را بر زبان جاری و جبراً پیوند ناگسستنی خودرا با آن به زبان و ذهن تداعی نمایند.
پس ناگزیر از اندیشیدن به سرنوشت خود و چیزی هم بنام وطن و مردمانی که درآن بسر می برند می باشیم. و اوضاع جاری درآن خواهی نخواهی زندگی مارا در آرام ترین لحظات هم متأثر میسازد.
همه نیک میدانیم که در آفرینش این اوضاع و احوال، هریک بگونه ای نقش دارد و هیچ کسی نمی تواند مدعی آن باشد که او فرشتۀ فارغ از همه تقصیرات است و مجموع این درد و آلام، صرفاً زایدۀ اعمال و افکار افراد ویا گروه های حاکم، دراین ویا آن مقطع تاریخی است.
البته این بدان معنی نیست که افراد ویا گروه های انسانی در شکل گیری حوادث خوب ویا بد، زیبا ویا زشت در جامعه نقشی ندارند. برعکس نقش گروه های سیاسی، افراد و شخصیت های رهبری کنندۀ جامعه در هر مقطعی از تاریخ تآثیرات بزرگی را در چگونگی روند شکل گیری حوادث اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی وغیره ایفا می نماید. ولی خاستگاه انسانی و پرورشگاه فکری تمامی انسانها، قبل از همه آن محیط اجتماعی است که درآن متولد شده و مجبور به تداوم حیات اند، وسازندۀ شخصیت و ماهیت، افراد، گروه ها، احزاب، جریانات سیاسی و بلآخره حاکمیت های دولتی هم مردم، و حقایق حاکم به زندگی روز مرۀ انسانهای همزیست با ایشان در همان جامعه است، که نحوۀ جهان بینی و تفکرات سیاسی ایشان مستقیماً از تضادها و واقعییت های عینی موجود در جامعه، با نظرداشت درجۀ آگاهی و خودآگاهی جامعه در برخورد با این واقعیت ها و حاکمیت ها در هر دوران نشآت می نماید. از همین رو ما باید بپذیریم که در بوجود آمدن حاکمیت ها و برخورد با نحوۀ عملکرد آنها از طرف جامعه، خود جامعه نقش اساسی و تعیین کننده دارد و مرجع اساسی هرنوع حاکمیت و حوادث مرتبط با آن قبل از همه خود مردم یک جامعه و برخاسته از درجۀ تکامل اجتماعی ایشان است.
پس زمانیکه از حاکمیت های استبدادی و جنگ ها، با عواقب خونین آن حرف میزنیم، قبل از همه باید نقش مردم را در ایجاد و شکل گیری آنها بصورت دقیق و علمی آن مورد ارزیابی قرار دهیم، تا بتوانیم با توجه به اصل علت به علت های ثانوی و معلول های مختلف که همه روزه گرفتار آنیم دسترسی پیدا کرده بتوانیم.
پس علت اساسی کلیه بدبختی های گذشته و حال جامعۀ افغانستان بخود مردم افغانستان مرتبط می شود و مابقی کلیه عوامل داخلی و خارجی بصورت مستقیم و غیرمستقیم محصول همان علت اولی یعنی طرز زندگی مردم و درجۀ رشد آگاهی و خودآگاهی ایشان است.
از همینجاست که ما باید قبل از همه در رابطه با وضع فعلی، خود و مردم خود را مخاطب ساخته بگوییم که:
ما خود خراب کرده ایم، پس بیایید خود راه های علاج این خرابی هار اپیدا کنیم و کفارۀ گناه غفلت و ازخود بی خبری های خودرا، در تاریخ بپردازیم، که همیشه عاملین کشتار و سیه روزی خویشتن را، با تأثیرپذیری ازانبوه تعلقیت ها، همچون تعلقیت های خانوادگی، طایفوی، قبیلوی، نژادی، منطقوی، لسانی، حزبی، آیدآلوژیکی، مذهبی وغیره، خود با خون خود پرورده و سر در آستان عظمت و جبروتهای شیطانی ایشان سوده و پنداشته ایم که کاری به خیر خویشتن کرده ایم!!!!
چه عجب است زمانی که انسان، با دست خویشتن وجدان هستی خویش را به شیطان بفروشد و از پی آن بخروشد و طالب کرامت انسانی برای خود باشد!!!!
انسانی که با توهم تسلط به انسان های دیگر و با عناوین مختلف زندگی می کند و عظمت هستی خویشتن را بر بنیاد اسیرسازی دیگران پیریزی می نماید، فرومایه ترین، اسیر و بردۀ این دنیای پرآشوب و سراپا نیرنگ و فریب است، که در یک بازار داد و ستد خون و آتش، قبل از همه خویشتن را به فروش میگذارد.
ما همه خوب میدانیم که سرزمین کنونی افغانستان گرفتار چه امراضی است و جهت علاج این امراض چه داروهایی لازم به تجویز می باشند، که ما از روی محافظه کاری های خرده روشنفکری ویا هم مصلحت اندیشی های قومی و قبیلوی، تا هنوزهم حاضر نیستیم که پرده از راز این همه امراض عریان برداریم و نقش طبیب باوجدان و چاره اندیش به بقای حیات این مریض در حال نزع را جستجوگر شویم.
افغانستان مریض است و ما در هرجایی که قرار داشته باشیم ناگزیریم زمانیکه سخن از حال این مریض زجر کشیده بمیان آید پا در میان گذاریم تا حد اقل برای دریافت اندکترین تسکین به وجدان های بیقرار خودمان هم که بوده باشد، در کنار هم قرار گیریم و حرف های در دل داشتۀ خو درا باهم دیگر در میان بگذاریم.
اما حیف و هزار حیف که ما تا هنوزهم نه شهامت راست گفتن را داریم و نه هم توانایی شنیدن راست و رو در رو شدن با حقیقت هارا!!!همه اش با ریا زیسته و ازعبادت تا سیاست همه و همه را در گردابی از دورویگی و تظاهر انجام داده و هیچگاهی هم توجه بدین بدبختی بزرگی، که هم به خود دروغ می گوییم و هم به دیگران، نداشته ایم و نداریم. خودفریبی بدترین و زشت ترین نماد زندگی انسان است که ما اکثراً گرفتار آنیم و همیشه هم آنچه را که نداشته ایم مدعی داشتنش بوده ایم و داشته های دیگران راهم با دیدۀ تحقیر نگریسته و هرگزهم از خود نپرسیده ایم که داریم به کجا میرویم و راه راست در کجاست؟
سخن میان خودی ما همیشه مجموعه ای است از ریا و دروغ های مصلحتی که فقط در همان لحظه همدیگر را خواهان آزردن نیستیم، ولی در نهاد خود از ترور و کشتن همدیگر هم ابایی نداریم و مرگ هرآن کسی را که همچون ما نمی اندیشد ویا در آیین و مذهب ما نیست پیروزی خود به حساب می آوریم!!
ذهن ما انباشته از مفاهیم استعماری گونۀ فراوانی است که با اتکا به قوم و قبیله، حزب و آیدآلوژی، نژاد و مذهب، منطقه و خانواده وغیره برای خود ایجاد نموده ایم و براساس آن ها باورهای خودمان را سازماندهی نموده و خواهان آنیم، که این باورها را به عنوان یگانه داروی همه دردها به خورد این موجود مریضی که نامش وطن ویا افغانستان است بدهیم و هرآنکسی را هم، که این دارو را نپذیرد ویا ایرادی داشته باشد، دشمن انگاریم و مرگش را به ز وجود، بخواهیم.
ملت، میهن، وحدت ملی، برادری، عدالت، استقلال، تمامیت ارضی، حاکمیت ملی وغیره همه و همه مجموعه ای از مفاهیم مقدسی می باشند که قربانی برداشت های استعماری ما گردیده اند، که ما همه روزه در جهت اسیرسازی همدیگر از آنها سود می بریم و در پناه این واژه ها از همدیگر اطاعت بیچون و چرا و تسلیم بلاقید و شرط را خواهانیم.
هیچگاهی مفهوم ملت از مفهوم رعیت سازی مردم، از نام قوم و قبیلۀ داوطلبان حاکمیت، مفهوم میهن از قلمرو ارضی که اختیارعام و تام اعمال استبداد من و قبیلۀ من درآن میسر باشد، وحدت ملی یعنی اطاعت بیچون و چرا و رعایت بی کم و کاست خواست و منافع من و قبیلۀ من، عدالت یعنی اجرای قوانین و مقررات تضمین کنندۀ حاکمیت و امتیازات متعلق به من وقبیلۀ من، استقلال یعنی آزادی و تطبیق اختیارات من در قلمروی که تحت حاکمیت من و قبیلۀ من قرار دارد، تمامیت ارضی یعنی مالکیت مطلق من و قبیلۀ من در یک سرزمین و مقهوم حاکمیت ملی هم از مفهوم حاکمیت بیچون و چرای من و قبیلۀ من بر زمین و آسمان، انسان و همه داشته این کشور فراتر نمی رود.
ماهمه نیک میدانیم که این مفاهیم در واقعیت امر چه معانی بزرگی را باخود حمل می نمایند ولی من و تو از آنها زنجیرهای اسارت آراستیم و تفسیر خودخواسته را زیب تن این واژه ها ساختیم و از همین جاست که این واژه ها در سرزمین من و توهیچگاهی جا نمی افتند و همیشه هم ترور می شوند. زیرا ذهن انحصارطلب من و تو در پی تحول و دگرگون سازی به سوب رهایی ها و رستن ها نیست، صرفاً میخواهیم مالک مطلق آن واژه ها باشیم و حاکمیت مطلق را درین سرزمین تصاحب نماییم.!
سخن عریان و بازگو کنندۀ پیکر تشریح شده ی این مریض یعنی افغانستان که مجموعه ی درد ناکی از واقعیت ها و تضادها را در خود نهفته دارد، در ذهن متحجر و دو شخصیتی ما آن میوۀ ممنوعه درین جهنم سوزان وهولناک است، که رجوع بدان را بدعتی تمام به حساب می آوریم وعدول از مفاهیم لای کتاب های خواند و ناخواندۀ خود!!!
چه بسا که درین گمراهی جمعی، یا خود پیرو ودنباله رو پیر ومرشدفکری خارج از وجود خویشتنیم، ویا هم دیگران را خواهان پیرو سازی، به اندیشه وباورهای نیم پخته وخام خود میباشیم.
جمعی که همه از کی وچی بودن هم واقفیم وگاهی هم در پرخاش های ناخود آگاهانه این کی بودن ها وچی بودن هارا به رخ همدیگر میکشیم، ولی در بند زنجیر های اسارت فکری واعتقادی چنان گرفتارهستیم که، هرگزنمیخواهیم واقعییت های موجود در جامعه را پذیرا شویم، وراه نجات کشور ومردم خودرا، با پذیرش صادقانۀ این واقعییت های تلخ جستجو نماییم.
این خود به عقب راندن و به زنجیر کشیدن آگاهی اجتماعی و خودآگاهی فردی انسان در سرزمین من و توست، که با ادعاهای کاذب روشنگری و تحول پسندی صورت می گیرد و ما یعنی تیکه داران دعواهای تحول طلبی هرگز نمی خواهیم از بند آنها وارهیم! که این خود عمیق ترین تعریف ارتجاع، و زمان را به نفع اندیشه های عقب گرایانه و سودجویانۀ خود قربانی نمودن است.
جمع آمد مادرید هم که دعوتنامۀ آن با عنوان (کنفرانس بین المللی برای تآسیس شورای دانشمندان و متخصصین افغانستان) آذین یافته بود و در ذیل آنهم عبارت: جهت قطع جنگ، صلح و بازسازی کشور جلب توجه می نمود، برای مردم خسته از جنگ و سر کوفته ازامیدبستن های بی حاصل به شعارهای پرشور و فوق انقلابی فراوان، طی دهه های متوالی، بازهم نقطۀ امیدی شد در جهت رهیابی به زندگی انسانی و خروج از باتلاق قبیله پرستی، بیگانه پرستی، حزب پرستی، رهبر پرستی، منطقه پرستی، نژاد پرستی، منفعت پرستی، تمامیت خواهی وغیره به عنوان عوامل اصلی و مادر کلیه بد بختی های گذشته و حال این کشور.!
زیرا این بار سخن از دانشمندان و متخصصین کشور بود که بایستی با عقل و درایت تخصصی و دانشمندانۀ خودها، جستجوگر راه حل های شفابخش برای اینهمه دردها و رنج های بی درمان مردم بدبخت خویشتن می شدند و دنیای دانش را مرزیست فراتر از دنیای سیاست و دانشمندان را هم قلمروهای فکری دانش گرایانه و تعقلی، که حد بخشی های سیاسی را به هیچ وجهی نباید بخود پذیرا شوند.
هرچندی که اذهان منفی گرا و پیش داورانۀ بعضی از حلقات شدیداً مصروف به تولید تفرقه و نفاق و غرق در بحران آیدآلوژی زدگی های ارتجاعی و دشمنی های حزبی و عقیدتی، که هنوزهم از جنگ ایسم های مطرود تاریخ وانرسته اند و همدیگر را صرفاً با نام های قراردادی احزاب دهه های چهل و پنجاه همانند شعله ای، مائوئیست، خلقی، پرچمی، باندیست، ستمی، سکتاریست وغیره می شناسند، و راه هرنوع تفاهم خردورزانه در میان ایشان مسدود بوده و هیچ تکانۀ زمان هم، قادر به بیدارسازی ایشان از خواب افیونی آیدآلوژی زدگی و سجدۀ التجا به قبله های ویران شده ی ابرقدرت های ایدآلوژیک و سیاسی ایشان نیست، از همان آغازین مراحل با نشر مطالبی مصروف سبوتاژ برعلیه این جمع آمد تحت عناوین مختلف بودند، و هرکسی از هرگوشه با سنگی که مناسب حال خود می یافت مصروف سنگسار برگزار کنندگان این اجتماع بود. ولی من و دوستانم باوجود تمامی این حرف ها با شنیدن نام دانشمندان و متخصصین، لهیبی را در نهاد خود احساس و مصمم گردیدیم، که هرچه باشد باید درآن حضور یافته و از نزدیک با مدعیان داشتن دانش و تخصص کشور خویش و انباشته های فکری ایشان آشنایی حاصل نماییم.
شاید ممکن شود، آنچه را که فعالین عرصه های سیاست کشور، طی چندین دهۀ متوالی موفق به دریافت و گشایش آن نگردیدند، با بهره گیری از دانش و تجربۀ این گروه هم میهنان ما یعنی دانشمندان و متخصصین موفق به دریافت ویا حداقل تعیین جهت شویم.
دعوتنامۀ کنفرانس از آدرس کمیسیون تدارک با امضای شخص اول این کمیسیون جناب پروفیسور دوکتور عزیزالرحمان حکمی، که در دانشگاه مادرید مصروف تدریس و دیگر فعالیت های علمی و تحقیقاتی می باشند، ترتیب و به شخصیت های مورد نظر ارسال گردیده بود، که از روی تصادف من و دو تن از شخصیت های صاحب نظر و دانشمند هریک استاد میرکریمشاه میر و انجنیر محمد عثمان بیلیم هم در تفاهم باهم از اشتراک کنندگان این کنفرانس شدیم.
کار کنفرانس در یکی از تالار های مجلل دانشگاه مادرید با تلاشهای خستگی ناپذیر شخص جناب پروفیسورحکمی، نویسندۀ متعهد و فرهیخته محمد شاه فرهود و همکاری های دلسوزانه و بی ریای عده ی دیگری از روشن اندیشان افغانستانی مقیم هسپانیه و دیگر کشورهای اروپایی، به گونه ی ممکن و آنگونه که برای وطن باختگان سرگردانی همچون ما ب مشکل میسر می شود، بخوبی تنظیم، و اشتراک کنندگان کثیری راهم از مناطق مختلف جهان منجمله افغانستان بسوی جلب و در دو روز کاری، با یک برنامه ریزی تا اندازه ی گسترده که از نگاه زمانِی، اندکی مشکل ساز بود، عیار گردیده بود.
زحماتی را که شخص محترم حکمی و دیگر افغانستانی های مقیم هسپانیه در شهر مادرید، به عنوان مهمانداران کم امکانات، در قسمت حمل و نقل، جابجا سازی و دیگر کارهای تدارکاتی، متقبل گردیده بودند، از هر حیث قابل قدردانی و بازگو کنندۀ، علاقمندی های صادقانۀ ایشان نسبت به سرنوشت مردم و میهن ما بود.
متن ذیل را هم از قبل آماده نموده بودم که در صورت ایجاب قرائت نمایم، ولی به اساس پیشنهاد دوستان و مشاهدۀ وضع از قرائت آن صرف نظر نمودم و بجای آن سخنرانی شفاهی را که فشردۀ آن فوقاً ترتیب و خدمت شما تقدیم گردید، پیش کش نمودم .
از اینکه پاره ای از عصاره های فکری خودم در رابطه با مشکلات دنیای دگراندیشان کشور، درج این متن میباشد و این خود مکمل نقطه نظرات مندرج در متن بالاست، بنأً به همان شکلی که ترتیب گردیده بود در معرض ارزیابی دوستان قرار میدهم:
مشکلات و نا بسامانی های گذشته و حال دگراندیشان و تحول طلبان در جامعۀ افغانستان یا (جنبش روشنگری افغانستان در قید اسارت قبیله پرستی، گذشته پرستی و آیدآلوژی زدگی های عقب گرایانه)
درین جمع رسالتمندان متعهدی که با عطش رهگشایی به بن بست تاریخی و امروزی مبارزات تحول طلبی مردم خسته و سرگردان افغانستان گرد هم آمده اند، خویشتن را مکلف بدان می بینم، که به عنوان فردی از سرگشتگان بیراهه های تحول طلبی درین سرزمین که حاصل تلاش های همه باهم، و با تعقیب راه های متنوعی که بدانها آشنا، دانسته و یا نادانسته رهروان آن راه های فکری وعقیدتی گردیده بودیم ویا هنوز هم هستیم، جز ناکامی های دردناک و سردرگمی های مشمئز کننده چیز دیگری نبوده و نیست، با هدف علت یابی و چاره اندیشی این همه معلول های تباه کن و بد بختی زای انحرافی، پاره ای از دریافت های فکری خویش را از گذشته و حال اینگونه حرکت های ناکام و ناتمام فکری و عقیدتی، که هنوزهم به دریافت راه وحدت و همسویی سازگار با واقعییت های عینی را برای خود و نسل های بعدی جامعه، موفق نگردیده ایم، در میان گذاشته و راه برون رفت ازین خلای سردرگمی های فکری و اعتقادی را جستجوگر شویم.
بیشتر از چهار دهه سرگردانی های نیمه آگاهانه و غیرآگاهانۀ دنباله روانۀ نسل های تحول طلب و خسته از ناملایمات عقب ماندگی، بیچارگی و استبدادزدگی جامعه، در قالبهای مختلف تشکیلاتی که قربانی های بی شماری را از پاکترین فرزندان این مرز و بوم به خود اختصاص داد، با گرفتار ماندن در قید ایزم های وارداتی و تفهیم ناشدۀ قالبی، در عدم شکل گیری یک تفکر سازنده و برخاسته از واقعیت های عینی جامعه که بتواند مردم را به منزلگه مورد نیاز ایشان در جهت نجات رهنمون شود، فاجعه یی را که همین اکنون همه باهم گرفتار آن هستیم، به ارمغان آورد، که ما همه یعنی مجموع مدعیان تحول پسندی و ایجاد تغییر در مناسبات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مردم خود، درعمق باتلاق های بی تفکری با نشخوار تفاله های فکری گذشته و حال، که آنهم هیچگونه تعلقی بما و زندگی واقعی مردم ندارد، غرق گردیده و موفق به هیچ کار سازنده و ارزشمند درین راستا نگردیدیم.
کودتای ثور، سقوط حاکمیت کودتاگران و یورشهای ویرانگر تنظیم های جهادی، هجوم موجودات فاشیستی مذهبی طالبان، سقوط امارت طالبان و شکل گیری این دموکراسی وارداتی و نامآنوس با خواست و طبیعت جامعۀ ما، همه و همه بازگو کنندۀ حقیقت نبود یک تفکر سالم و فراگیر ملی درین سرزمین میباشد، که از ریشه های منحوس دنباله روی های برده منشانۀ فکری و اعتقادی اجانب آب میخورد و نمایانگر نوعی بی خاصیتی وحشتناک در نحوۀ شکل گیری دولت ها و مناسبات آنها با مردم این سرزمین است.
در متن این بی خاصیتی آنچه که از همه بارزتر و برجسته تر است، همین عدم توجه به واقعیت های مردمی کشور و چسبیدن به امر و ارادۀ مراکز قدرت جهانی و کشورهای همسایه، به عنوان اعطاکنندۀ مشروعیت های استعماری به اداره کنندگان این کشور است، که اصل خواست و ارادۀ آگاهانۀ مردم، با رشد قدرت و توانمندی انتخاب آگاهانۀ توده ها درین میان به کلی مفقود است.
با ادای تعظیم به همۀ آن شهیدان راه حق و عدالت در کشور که با داشتن اعتقادات راسخ به راه و اندیشۀ خود تا عمق جانسپاری ها پیش رفتند و جان باختند، درین شرایط باید متوجه شویم که کدامین عوامل جنبش تحول پسندی کشور را از رسیدن به حداقل آرمانهای والای انسانی ایشان محروم ساخت و چگونه میتوان این عوامل را از میان برداشت و عواملی را که یکبار جامعۀ مارا تا این حد سردرگم و در رسیدن به مسیر نجات دچار اختلالات همه جانبه ی مادی و معنوی نموده است، نقادانه مورد بررسی و از تجارب خوب و بد آن در جهت انتخاب آگاهانه و مدبرانۀ راه و شیوه های جدید مبارزاتی که جوابگوی خواست و نیاز جامعۀ ما باشد استفاده بریم.
من عوامل اساسی شکست جنبش روشنگری کشور را با مناسبات ذیل مرتبط میدانم:
۱- آیدآلوژی زدگی افراطی و ارزیابی تضادهای موجود در جامعه با راه حل های مرتبط بدانها از مجاری آیدآلوژیک،
۲ – تأثیراعتقادات قبیلوی در باورهای ایدآلوژیک و قبیله یی سازی آیدآلوژی ها،
۳ – حزب پرستی و رهبرپرستی های مذهب گونه و برکنارماندن از موضع گیری های آگاهانهُ و منطقی در قبال حل قضایای حیاتی جامعه
۴ – دورماندن از همزیستی اندیشه ها و اعتقادات و روآوردن های تغییرناپذیر به اصل هرآنکسی که همچون من نمی اندیشد دشمن من است
۵ – گذشته پرستی و عدم راهیابی به دنیای تجدد اندیشه و باور، یا ارتجاعی اندیشیدن در عالم سیاست
۶ – عدم توجه به چگونگی مناسبات دولتها و مردم و نقش مردم در شکل گیری این چنینی دولت ها در افغانستان
۷ – عدم رجوع سازنده در جهت فروریزی دیواره های ایجاد شده بر بنیادهای حزبی و آیدآلوژیک کهن در میان پیروان احزاب و جریاناتی که دیگر وجود حقیقی و خارجی ندارند.
۸ – عدم توجه به ساختار اتنیکی جامعه و نظام سیاسی جوابگو به این ساختار کثیرالملیة
۹ – استخدام اندیشه ها و باورها در خدمت امپراطوری قبیله ها
۱۰- جستجوی راه حل مشکلات کشور در اراده و خواست قدرت های بیگانه
۱۱- دنباله روی از حوادث و نداشتن قدرت پیش بینی و تبدیل شدن روشنگران به مفسرین خبری
۱۲- بی خبری و عدم آگاهی از جریانات فکری و فلسفی دنیای معاصر و نداشتن آگاهی های لازم از دست آوردهای جدید علوم سیاسی و علوم انسانی
۱۳- کهن سال سالاری سیاسی در جامعه و شکل گیری تجمعات سیاسی بر محور فرد پیشگام خانواده ها، مناطق و غیره و ازبین رفتن انتخاب و اتوریته فردی در گزینش راه سیاسی وعقیدتی
۱۴- محافظه کاری و برخورد دوگانه با قضایا و نداشتن استقرار و ثبات در رابطه با عقاید سیاسی و اجتماعی
۱۵- سطحی نگری و عدم تعمق به عمق و محتوای افکار و اندیشه های سیاسی
۱۶- برخورد تجارتی و قدرت طلبانه با افکار وعقاید سیاسی و انتخاب راه سیاسی براساس مصلحت های روزمرۀ زندگی.
اینها همه باهم مؤلفه های عقب ماندگی فکری و گرایشات عقب گرایانه در زندگی روزمرۀ مدعیان روشنگری در افغانستان است که هر یک از آنها ایجاب تحلیل و ارزیابی های جدا گانه را می نماید، که در فرصت مساعد آن طی مقالات جداگانه انجام خواهد یافت.
مجموع این عوامل یکجا با یک سلسله عوامل بیرونی دیگر، عامل اساسی رکود فکری و عقامت اندیشوی مدعیان روشنگری در افغانستان است که نه تنها راه رشد روشنگری را به شدت مسدود نموده، بلکه آن راهی راهم جامعه با دینامیسم های درونی خود در حال طی نمودن و حرکت بسوی پیشرفت های گام بگام خویش بود بکلی مختل و دچار سردرگمی های ماهوی نموده است.
عبور ازین فضای اختناق و خفقان آوری که رهروان دنیای روشنگری برای خود و جامعه در مجموع ایجاد نموده اند، محتاج یک بازنگری عمیق و همه جانبه بدور از همه پیشداوری های معمول در میان تحصیل یافتگان و مدعیان روشنگری در جامعه است تا ما بتوانیم راه های تاریک امروز به کمک خرد و تعقل جمعی روشنایی بخشیم.