تحریف واقعیت های تاریخی را نباید مكتوم گذاشت
در رابطه به کتاب "بدخشان در تاریخ " تالیف آقای دکتور مرادی!
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
تقریباً سه هفته پیش کتابی بنام " بدخشان در تاریخ " تالیف آقای صاحبنظر مرادی از طریق دوست دانشمندی در دسترسم قرار گرفت. بر حسب عادت، نگاهی به فهرست مطالب آن انداختم. مؤلف در چند صفحۀ کتا ب مسائلی را مورد بحث و بررسی قرار داده بود که اتفاقاً تمایل شدیدی به کسب اطلاعات پیرامون آنها داشتم. بناءً مطالعۀ خویش را از همین عناوین شروع کردم. در جریان مطالعه این صفحات محدود به مطالب و موضوعاتی بر خوردم که در پذیرش آن آدم باید جرئت و شجاعت نویسندۀ این کتاب را دارا باشد، لاغیر... موضوعات و مسایلی که درین چند صفحۀ محدود از نظر من قابل بحث و بررسی دانسته می شود، ازین قرار است: " لسان مردمان بهشت و ملائک آسمان چهارم " ، " کوروش مؤسس حقوق بشر " ، " تأیید و تأکید هویت تاجیکی غزنویان و سواتی ها " ، " تحریف نوشته های البیرونی و غبار" ، " تمدن ایرانی آسیای میانه پیش از آمدن تورک ها " ، " تعبیر نادرست از کتیبه های سرخ کوتل و رباتک و اعلام کنیشکا به عنوان شهریار آریایی" و بالاخره مهمتر از همه " نفی تاریخ تورکان و انتساب اتهام هویت سازی به آن ها "
بحث مستقیم ( یعنی بدون نقل گفتار نویسندۀ کتاب ) روی مطالب فوق الذکر با اینکه از طولانی و ملال انگیز شدن نوشته جلوگیری می کند، اما به این طریق نمیتوان، طوریکه لازم است به اقناع خواننده پرداخت. بنابراین، نخست به نقل اصل نوشتۀ نویسنده، سپس به جواب آن خواهیم پرداخت.
قبل از آن این نکتۀ ضروری را قابل تذکر میدانم، تا جائیکه ملاحظه می شود، نویسنده ها با دو هدف خاص، گفته های دیگران را، در نوشته های خویش نقل می نمایند: اول اینکه گفتار نقلی مورد تائید و قبول نویسنده می باشد و او برای تقویت و مستند ساختن نوشتۀ خویش آنرا اقتباس مینماید، ثانی اینکه، در گفتۀ نقل شده جای ایراد و اعتراض فراوان وجود میداشته باشد و او می خواهد با ارائۀ ادله و اسناد موثق و مدلل نقاط ضعف و نقص آن را روشن نموده در معرض مطالعه و قضاوت خوانندگان قرار دهد.
حالا می پردازیم به بررسی مسائلی که مؤلف کتاب آورده است.
اول: لسان مردمان بهشت و ملائک آسمان چهارم!
در صفحه 244 کتاب "بدخشان در تاریخ" تالیف دکتر مرادی می خوانیم :
( فضایل بلخ : " ... و زبان بهشتیان فارسی دری است و ایوب شهید می گوید که پارسی دری زبان اهل بلخ است و در زمان سابق مدت هزار سال پیوسته معمور بوده است، و باز خراب گشته و هامون شده و در ایام شاهی قباد بن اردشیر باز آبادان کرده اند." (263) و باز " ... و در آثار آمده است که: ملائکه در گرد عرش عظیم اند، کلام ایشان به فارسی دری است، و حسن بصری ( رح ) می گوید که اهل بهشت را زبان پارسی است، و نضر بن شمیل می گوید که پارسی دری زبان اهل بلخ است... (264 )
آقای قادری در صفحه ( 243 ) در کتاب خویش آورده است:
( برهان قاطع: زبان فارسی، " زبان اهل بهشت و زبان ملائک آسمان چهارم است، وضع این زبان در زمان جمشید " ... و بعضی گویند دری زبان اهل بهشت است که رسول اکرم صلی الله و آله و سلم فرمودند که " لسان اهل الجنه عربی و فارسی" و ملائکه آسمان چهارم به لغت دری تکلم می کنند، و طایفۀ بر آنند که مردمان درگاه " کیان " بدان متکلم میشدند ". ... بلخ در تاریخ و ادب فارسی: " ... اینکه بعضی ها بخود بودا هم کتابی به فارسی منسوب دانسته اند، حاکی از ارتباط دیرینۀ بودائیان با بلاد و مردم فارسی زبان بوده است")
آقای دکتر مرادی! اولاً از اینکه متکلم به لسان بهشتی هستید برای تان تبریک می گویم. ازین مژده نیک، ما هم از شوق زدگی و هیجان زیاد در لباس نمی گنجیم که از برکت این زبان بهشتی و زبان ملائکه، چندی است با آن مانوس استیم و بدون ارادۀ خود ما، با آن درس خواندیم، در زمرۀ آدم های بهشتی محسوب می گردیم. خدا کند که این لسان بهشتی تعصب و تنگ نظری برخی محدود متکلمین خو را نداشته باشد که ما را از صف شما جدا ساخته و در برزخ قرار دهد. ثانیاً اگر ازین یاد آوری آزرده نمی شوید، شماره های 263- و 264 فوق الذکر با شماره های 263- 264 صفحۀ منابع و ماخذ که از کتاب ماد دیاکونوف است، مطابقت دارد. آیا دیاکونوف همچو چیزی را که شما آوردید، گفته است و یا اینکه خواننده را پشت نخود سیاه فرستاده اید؟ ثالثاً افزون بر لسان فارسی، قرار اطلاعات موجود، شش هزار لسان دیگر که مخلوق خداست در جهان وجود دارد، پس از نظر شما همۀ اینها لسان ها، لسان های مردمان دوزخی اند؟ رابعاً حدیثی که از پیغمبر اکرم نقل کردید، لطف نموده منبع ثقۀ آن را تصریح نمائید .خامساً بودا که به باور شخص شما کتاب فارسی داشته، یاد تان رفته که بگوئید مانند سواتی ها تمام مردم هند هم زمانی فارسی زبان بوده اند. همیدطور نیست؟ آیا فکر نمی کنید که این حرف ها و باور های ساده لوحانه به آدم های پخته و رسیده ای چون شما دارندۀ عنوان علمی دکتورا که به داشتن آن غبطۀ شما را میخورم و باید اینگونه سند علمی انسان را از تعصب و تنگ نظری به دور نگاه دارد، در تباین و تقابل قرار دارد؟ و بالاخره اگر فرصت داشته باشید به صفحۀ (356 ) تاریخ زبان فارسی تالیف دوکتورپرویز ناتل خانلری (که پیدایش آن را به اواسط قرن چهارم هجری و تبدیل آن را به عنوان لسان ادبی در زمان غزنویان میداند ) و صفحه 34 جلد اول "ترکستان نامه تالیف" بارتولد- ترجمۀ کریم کشاورز ( از قرن چهارهجری به تدریج فارسی، زبان ادبی بخش شرقی جهان اسلام گشت...) و مقالۀ لیتونیسکی مندرج جلد سوم "تاریخ تمدن آسیای مرکزی" که تاریخ پیدایش زبان فارسی دری را قرن یازده میلادی گفته است، مراجعه کرده با دقت مطالعه نمائید. اگر اعتراض و استدلال منطقی جهت تردید و تکذیب گفته های آن ها دارید، برای معلومات ما و خوانندگان ارائه دارید. ضمناً کتاب « تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام » تالیف دکتر احمد تفضلی دانشمند ایرانی را مطالعه کنید. شما که همه چیز را به ایرانی ها بخشیده اید، نامی از فارسی دری درین کتاب به نظر من نخورد. فکر نمی کنید که عدم یاد آوری ایشان ( آقای تفضلی ) مفهوم انکار موجودیت لسان دری به عنوان لسان مستقل در زمان قبل از اسلام باشد؟
دوم: کووش به عنوان موسس حقوق بشر!
در سطر اول صفحه 156 کتاب تان در مورد کوروش آمده که: « بر اساس روایت مذهبی مسیحی خداوند می گوید، که من دست راست کوروش را افراشته ام، او دولت ها را مطیع گرداند ( عیسی مسیح 14 – 1 ) متکی بر یادداشت های مورخین باستان بدون شک یکی ازگمردان جهان باستان بوده است. » این کاملاً اشتباه است. کوروش پیش از میلاد مسیح می زیسته است، بناءً اگر به جای " روایت مذهبی مسیحی " کلمۀ " مذهبی یهودی " بیاید،
درستتر خواهد بود. جای تعجب است در ین صفحۀ کوروش به عنوان " مؤسس حقوق بشر " معرفی شده وشرح و تفصیل صفحۀ مابعد پیرامون اعمال کوروش ( یعنی حملۀ کوروش به کشور ماساژت ها و رد پیشنهاد صلح ملکۀ ماساژت ها از طرف کوروش و کشته شدن "مؤسس حقوق بشر" درین جنگ ) به طور غیر مستقیم این لقب از او زایل ساخته شده است. پادشاه خون آشامی که در میدان نبرد، آن هم درحالت تهاجم و تجاوز به یک کشوری که از طرف یک زن بهادر اداره میشد، و نه در حالت تدافع، کشته شده باشد، به اساس کدام
اصول و ضوابط غیر از اصول کوروش پرستان، مطابقت دارد که اورا موسس حقوق بشر خطاب نمائیم.
ویل دورانت بعداز تعریف و توصیف شاهان پارس در مورد بیرحمی و قسی القلب بودن این مؤسس حقوق بشریعنی کوروش چنین می نویسد: " نقص بزرگی که بر خلق و خوی کوروش لکۀ باقی گذاشته بود که گاهی بی حساب قساوت و بیرحمی داشته است. این بیرحمی به پسر نیمه دیوانۀ وی کبوجیه به ارث رسید.. " ( ویل دورانت، ج 1 تاریخ تمدن )
نجات پادشاه لیدیا از زنده سوزانیدن ( ص 53 تاریخ هردوت ) و تهاجم کوروش بر کشور ماساژت ها و رد پیشنهاد صلح ملکۀ ماساژت ها از جانب کوروش ( ص 99 همان منبع ) و قساوت و بیرحمی بی حساب کوروش ( تاریخ تمدن، بخش " پارس ها "، ویل دورانت ) این ها صفات و خصایل لاینفک شخصیتی است که با تأسف، لقب مؤسس حقوق بشر گرفته است. بخشایندگان لقب " موسس حقوق بشر " به کوروش، متاسفانه تا کنون مفهوم حقوق بشر را نمی دانند، یا اینکه خودرا به نادانی انداخته اند. نوشتۀ تحت عنوان « اگرعمر منشور کوروش بیش از 200 سال باشد، گردنم را با گیوتین می زنم » در سایت گوگل قابل دسترسی است. جهت آگاهی بیشتر از صفات و خصایل کوروش به یوتیوب زیر مراجعه شود.
از ایران باستان چه آثاری بجا مانده است؟ http://www.youtube.com/watch?v... )
http://www.youtube.com/watch?v...کورش کبیر پایه گذار حقوق بشر).
سوم : هویت جدید غزنویان!
آقای مرادی در صفحه ( 427 ) کتاب خویش با استفاده از دو منبع که، یقیناٌ مورد تائید شان نیز واقع گردیده است، در بارۀ هویت غزنویان چنین نوشته است. ( در طبقات ناصری چنین آمده است: از جلادت و سخاوت او ( سبکتگین ) محمد علی ابوالقاسم عمادی در تاریخ مجدول چنین آورده: امیر سبکتگین از فرزندان یزدجرد شهریار بود و در آن وقت یزجرد در بلاد مرو در آسیا بی کشته شد. در عهد خلافت امیر المومنین عثمان ( رض ) و اتباع ( اشیاع ) یزد جرد به ترکستان افتاد(ند) و با ایشان قرابتی کردند و چون دو سه بطن بگذشت، ترک شدند. . . »
از تاریخ یوسفی می خوانیم: " در نسب سلطان محمود غازی نورالله مرقده، اصحاب تحقیق نوشته اند، که نسب آن سلطان غازی " کیانی " است، و سلسله نسب او به یزدجرد ( یزگرد ) ملک عجم میرسد. چون یزجرد در ایران کشته شد و ملکش به تصرف اهل اسلام در آمد، فیروز بن یزجرد در ایران کشته شد و ملکش به تصرف اهل اسلام در آمد، فیروز بن یزد جرد نجوف جان به ترکستان افتاده، اولادش در آن دیار بودوباش ورزیده با ترکان وصلت گزیدند و بعد از چندی ترک نامیده شدند و به انقلاب زمان به بیع در آمده غلامی منسلک گردیدند. » )
متون فوق الذکر عیناً در کتاب " تاریخ در بدخشان " آمده است. اگر در آن کلمات غیر مفهوم می بینید، از مولف کتاب توضیح بخواهید. مرادی درین صفحۀ کتاب خویش نوشته است: « همینطور تاریخ یوسفی معلومات دیگری را در زمینه به دسترس اهل تحقیق قرار میدهد: و فرقۀ تاجیک به سبب هم قومی همراه سلطان محمود غزنوی در اضلاع غزنی می بودند و بعداز تسلط غوریه در مملکت سوات مسکن گزین شدند و به سبب اختلاط با اقوام افاغنه مشهور گردیدند. آباء و اجداد نواب عبدالغفور خان از قوم افغان سواتی، باشندۀ قدیم سوات اند و در هندوستان سواتی به اعتبار ملک مشهور شده اند، اما در اصل سواتی قومییست تاجیک و بعضی مورخین در وجه تسمیۀ تاجیک چنان نوشته اند که یکی از شاهان تاتاری سرداران را از قوم خود در صله خدمت تاجی بخشید و از آن زمان اولاد او به تاجیک مشهور شد، و بعضی اولاد شاهان مغلیه تورانی را تاجیک می گویند که در اکثر کتب فارسیه ذکر ترک و تاجیک در تذکرات مغلیه تورانی دیده می شود»
ادعاهای یکسره باطل و غیر واقعی دو منبع فوق الذکر در مورد هویت محمود غزنوی بدون شک طرف تأیید و تصدیق جناب مرادی قرار گرفته است در غیر آن در موجودیت و گواهی ده ها سند و مدرک معتبر و موثق که مسلماً آقای مرادی نیز از آن ها بی اطلاع نیست، تکرار و تاکید روی حرف های دروغین چه لزومی داشت؟ در قسمت قبلی ادعای مشابه را که از جانب دانشمند تاجکستان آقای یوسف شاه یعقوب اف مطرح شده بود، مورد رسیدگی قرار گرفت. در آن وقت این کتاب را نداشتم و فکر می کردم که آقای یعقوب اف تنها کسی باشد که در بارۀ هویت سلسلۀ غزنویان معرفت ناقص دارد. آقای دکتر مرادی، اگر سواتی ها و غیر سواتی ها و حتی پاکستانی ها را هم تاجیک بگوئید، بنده یک حرف اعتراضی هم ندارم که چرا اینطور گفتید؟ اما حین نوشتن در بارۀ تورکان و تاریخ شان حزم و احتیاط را فراموش نکنید. مقصد این حرف را تعبیر بد نکنید و مراد من ازین هشدار آن است که کتب و منابع زیادی را درین باره به طور تطبیقی مطالعه نمائید و به نوشته های سراپا مغرضانه و دور از واقعیت دانشمندان ترک ستیز ایران خواه تاجکستان، اکتفا نکنید. طوریکه قسمت اعظم منابع و ماخذ کتاب تان را نوشته های آن ها تشکیل میدهد.
خوانندگان با هوش توان تشخیص و تمییز گفتار درست از نا درست را دارند. به این گفتۀ سید احمد کسروی که می گوید: « ما تاریخ آن را نمی گوییم که هر کسی هر چه نوشته بپذیریم بلکه در آن ها نیز باید به سنجش بپردازیم. شما اگر تاریخ بیهقی را بخوانید در یک بار خواهید در یافت که او مرد راستگوی بوده است و اگر گاهی پارۀ چیز ها را فراموش می کند از خودش دروغ نمی سازد و به چاپلوسی نمی پردازد.» ( صفحه 22 در پیرامون تاریخ )
بناءً بار دیگر از شما تقاضا دارم در صورتیکه معلومات مستند و موثق راجع به تاریخ تورکان نداشته باشید، چیزی از زبان دشمنان شان تحویل خواننده ندهید. این یاد آوری برای همه است آنچه که تا کنون در منابع فارسی راجع به تورکان نوشته یا ترجمه شده، قسمت اعظم آن مغرضانه و از حقیقت فرسنگ ها فاصله دارد و اکنون این اکاذیب و اباطیل به جای راست در اذهان برخی رسوخ کرده است. متاسفانه این اذهان مسموم شده هم بنابر گفتۀ سید احمد کسروی قادر به سنجش درست از نادرست نیستند و تردید و تکذیب یکایک آن ها هم مستلزم امکانات فراوان می باشد که با تاسف ما از آن محرومیم. در حیطۀ توان محدود خویش، آنچه که از ما ساخته است، آن بد خواهان از خود راضی را که نوشته های بی مایۀ شان توام با احساس غرور و تفاخر جهت گمراهی اذهان بی خبرمی باشد، بی پاسخ نخواهیم گذاشت. البته این پاسخ نه با حرف میان تهی و نه با کلمات زشت و رکیک که قلم از آن کراهت دارد، بلکه با دلایل و براهین قوی و مستند که نشانۀ معقولیت است، همراه خواهد بود.
ادموند کلیفورد باسورث خاور شناس و مولف " تاریخ غزنویان " طوریکه از روی نوشته هایش به نیکی پیداست که به ایران و ایرانی حسن توجه بی حد و حصر داشته، در صفحه 38 کتابش ( ترجمۀ حسن انوشه، چاپ چهارم انتشارات امیر کبیر ) در بارۀ اصلیت غزنویان می نویسد: « بنابر پند نامه، سبکتگین از قبیلۀ برسخان بود که قبیلۀ ترک بودند. بر سخان[ علیا ] بنابر تلفظ محمود کاشغری در دیوان لغات الترک... برسغان محلی بود واقع در کرانه های ایسی – گل ... پدر کاشغری از مردم آن ناحیه بود. ازآنجائیکه حدودالعالم می گوید که پادشاه بر سخان از قرلق است، نکتۀ جدی این است که شاید غزنویان و رقبای شان هر دو از یک قبیلۀ ترک بوده باشند. تبارنامه نویسان متملق نتوانستند این حقیقت را که سبکتگین در میان ترکان کافر متولد شد ندیده بگیرند. اما ترتیبی دادند که قوم او به یزگرد سوم آخرین امپراطور مقتول ساسانی مرتبط شود... بارتولد به استناد به قرینۀ معتقد است که مولف تاریخ مجدول در اوایل قرن دوازدهم ( قرن ششم هجری ) در اوج شهرت بوده است. از سوی دیگر محمود را به خاطر داشتن نسب ترکی ستوده اند. »
افزون بر این، در آثار و تالیفات که در بارۀ تاریخ هند به قلم محققین و مورخین هند شناس غربی و مورخان هندی نوشته شده سلطان محمود غزنوی را با هویت اصلی خودش یعنی تورکی معرفی کرده اند.
چهارم: نوشته ای که به نظر من واقعیت ندارد!
آقای دکتر مرادی در صفحۀ 193 کتاب خویش که منبع آن نیز نا معلوم است، نوشته است :
« زمانیکه جنگ های فراوانی بین یفتلیان و شاهان ساسانی در جریان بود، مورخ چینی چانک کی از بازرگانان چینی روایت کرده است که از طرف ( کارخانه های ) فغفور چین ( ظروف نفیس سفالی ) می ساختند نمایندۀ نزد یوچی های تخارستانی رفته و از آن ها خواسته است که به مساکن قدیمی خود باز گردند. زیرا آن ها امید وار بودند که با ضدیت اینان، هون ها ( یفتلی ها ) راه کاروانرو از چین به بدخشان، باختر و رخج باز شود، ولی یوچی ها آنقدر از وطن جدید شان در ساحات باختر و بدخشان راضی بودند که به این دعوت رضایت ندادند. چینی مذبور از موجودیت دولت یونانی باختر در سرزمینی سخن گفته است که آن را تاهیا Tahia- ( بدخشان ) نامیده است. او یاد آور گردیده که در شمال باختر بعد از تاهیا یوچی ها قرار دارند، و تا سرزمین ان سی ( پارت ) مردمانی زندگی می کنند که چشمان شان گرد، ریش های انبوه، و سبیل های ( بروت ) پر پشت دارند و به لهجه های مختلف سخن می گویند ولی زبان همدیگر را میدانند.»
محترم دکتور مرادی! نام اصلی این سفیرچانک کین است و بر مبنای گزارشات مورخان، جنرال چینی است نه مورخ. وی از جانب امپراطور چین موظف شد تا به در بار یوچی ها رفته، آن ها را علیه دشمن مشترک شان یعنی هیونگ – نو ها به جنگ ترغیب نماید. برای این منظور در سال 138 قبل از میلاد چین را ترک نمود و بلا فاصله اسیر تورک ها شد و به مدت ده سال در اسارت باقیماند. به هم انداختن دو قوم تورک یکی از سیاست های رسمی و چین بود. نمونۀ دیگر آن صص 252-253 کتاب رنه گروسه بنام " امپراطوری صحرانوردان " ترجمه عبدالحسین میکده را بخوانید که در آنجا چنین نوشته شده است: « آقای مینورسکی اخیراً آثاری بدست آورده که گواهی می دهد دربار ختا از پکن سفیری نزد سلطان محمود غزنوی فرستاد و مقصود داشته است که با او علیه قراخانیان تبانی و سازش کند. »
هدف و تاریخ سفر چانگ کین در صفحات 80 و 81 همین کتاب رنه گروسه، صفحه 86 کتاب " تاریخ ایران و ممالک همجوار... " تالیف آلفرد فن
گوتشمید ترجمۀ کیکاووس جهانداری و صفحه 221 " تاریخ هند " به زبان انگلیسی تالیف (Vincent Arthur Smith ) تشریح شده است.
تاریخ سفر چانگ کین به در بار یوچی ها در کلیه منابع تاریخی تا جائیکه به من معلوم است، قبل از میلاد ثبت شده است. و ساسانی ها با سقوط اشکانی ها در سال 226 میلادی یعنی سه صد (300 ) سال بعد به قدرت میرسند. بناءً سخن راندن از ساسانی ها و جنگ فراوان آن ها با یفتلی ها قبل از سال 226 میلادی خطای محض بوده و با حقیقت مطابقت ندارد.
پنجم: تحریفات نوشته های ابوریحان بیرونی و غلام محمد غبار!
آقای مرادی در صفحه 227 کتاب خویش تحت عنوان " ورود ترکها به تخارستان " کوشش نموده از زبان ابوریحان البیرونی تاریخ ترکان را به باد تمسخر بگیرد. در حالیکه بیرونی و دیگران به ریش خود شان خندیده است!
در صفحۀ فوق کتاب " تاریخ در بدخشان " نوشته شده است که:
« منابع تاریخی بعضاً موجودیت ترکان را درین سرزمین به دورۀ اساطیری " ایران " و " توران " نسبت میدهند، و تورانیان را ترک میدانند. کلمۀ " ترک " اسمی ست عام، که به اجداد همه اقوام کنونی شامل خانوادۀ ترک زبانان مثل اوزبکها، قزاقها، ترکمنها، تاتارها، ارمنیها ، آذریها و سایر شعب و تیره های نژادی آن ها میشود. آن ها ساکنین سرزمین های میان دریای سیاه تا دیوار چین بوده اند. در نزد مورخان دورۀ اسلامی عمدتاً کاربرد و جایگاه " ترکان " و " تورانیان " مترادف و همسان قلمداد گردیده است، که به گفتۀ ابوریحان حکایت ها و افسانه هایست که عقل آن را نمی پذیرد و گوش از شنیدن آن اباء می ورزد. ولی مقصد آنست که تاریخ را بدست بیاوریم، نه اینکه این گفته ها را انتقاد کنیم.197 »
ما به اساطیر که دلخوش کنندۀ ساده لوحان است، کاری نداریم. در میان اقوام تورک که منابع تان ذکر نموده تا حال در هیچ کتاب هم نخواندم که ارمنها تورک بوده باشند. برای آگاهی شما که نمیدانم در چه حالتی نوشتۀ بیرونی را مطالعه نموده اید، لازم است بنویسم که بیرونی، تاریخ تورکان را نه، بلکه تاریخ ایران را به باد تمسخر گرفته است و ضمناً نقل نوشتۀ البیرونی که مستقیماً و یا از هر منبعی که اخذ شده، آن منبع غیر قابل اعتماد می باشد زیرا اصول و ضوابط امانت داری را رعایت ننموده و نوشتۀ البیرونی را با زیر پا گذاشتن این اصول، مغرضانه تحریف کرده است.
خوانندگان محترم دقت بفرمایند ، اصل نوشتۀ البیرونی در صفحه 142 آثارالباقیه چاپ پنجم 1386 انتشارات امیر کبیر، ترجمۀ اکبر دانا سرشت، به قرار ذیل می باشد:
« ایرانیان را در بخش اول از سه بخش تاریخ خود از اخبار ملوک و اعمار مردم گذشته و کار های ایشان حکایت ها و افسانه هایی است که عقل آن را نمی پذیرد و گوش از شنیدن آن ابا دارد ولی مقصود ما آن است که تواریخ را بدست آوریم نه آنکه گفته ها را انتقاد کنیم...» می توانید مجدداً به آثار الباقیه البیرونی مراجعه نموده، اطمینان خودرا حاصل نمائید. قابل ذکر است که بیرونی، تنها و یگانه کسی نیست که تاریخ ایرانی ها را مضحک می پندارد. یعقوبی مورخ و جغرافیه نویس قرن سوم در صفحه 193 جلد اول تاریخ خویش بنام تاریخ یعقوبی (مترجم محمد ابراهیم آیتی)، در مورد تاریخ پارس ها چنین تحریر داشته است: « پارسیان برای پادشاهان خود چیز های بسیاری ادعا می کنند که قابل قبول نیست...» تاریخ ایران از انتقاد طبری نیز مصون نمانده است، او ( طبری ) چنین می نویسد: « گفته ایم که صحت تاریخ را از مدت عمر شاهان ایران توان شناخت.» ( عنوان: سخن ار پادشاه پارسی بابل پس از منوچهر ص 367 جلد دوم محمد بن جریر طبری – تاریخ طبری یا تاریخ الرسل و الملوک ترجمه ابوالقاسم پاینده، )، صفحه ( 531 ) فصل ( 35) طبری با این نوشتۀ خویش از ما و شما دعوت کرده که صحت و سقم تاریخ ایران را که از روی پادشاهان ایرانی ها که هر کدام صد ها سال پادشاهی نموده، بسنجیم.
جلد اول تاریخ ایران تالیف سر پرسی سایکس را مطالعه کنید که از قول مورخان، تاریخ ایران پیش از ساسانیان را که شما به آن افتخار می کنید، افسانه دانسته و در بارۀ اصلیت ساسانی ها نیز شک و تردید خویش را پنهان نداشته است.
ابن اثیر نیز بار بار به تاریخ ایران تاخته است و در صفحه 282 جلد اول تاریخ کامل در مورد تاریخ ایرانیان چنین می گوید: ( همه این ها از دروغ های خنک ایرانیان است. ) بلاخره حوصلۀ مترجم یا ناشر لبریز می شود و از خشم و غضب در حاشیۀ همان صفحه می نویسد:
" ابن اثیر را می سزید که یا در بارۀ ایرانیان سخنی نمی گفت یا به تاریخ رسمی ایشان شاهنامۀ فردوسی نگاهی می افگند تا گرفتار این کژ نگری نمی گشت".
به نوشتۀ اعتراضی فوق الذکر توجه نمودید که شاهنامۀ فردوسی که آگنده از داستان های تخیلی و دلخوش کنندۀ خیالبافان می باشد، اساس " تاریخ رسمی ایران " قلمداد شده است. به صفحه ( 320 ) کتاب " جلد اول تاریخ ایران " سرپرسی سایکس مراجعه کنید که از زبان فردوسی نوشته شده است که "اسکندر مقدونی ایرانی بوده است. « اما از نظر ایرانی چون ملاحظه کنیم مهمترین کتابی که از اسکندر گفتگو می کند منظومۀ معروف فردوسی است، آن شاعر بزرگ در شاهنمامه اسکندر را از خانوادۀ سلطنتی ایران بیان و قلمداد می کند که دارا یعنی داریوش دختری از فیلقوس روم ( یعنی فیلیف یونانی ) را تزویج کرده بعد اورا مطلقه ساخت از وی اسکندر بوجود آمد داریوش کدمان پسر دوم دارا و از زوجۀ دوم بوده، بنابر این پادشاه مقدونی برادر صلبی پادشاه ایران میشود. » مواردی ازین نوع سفسطه های مغایر عقل و منطق در شاهنامه ( یعنی اساس تاریخ رسمی ایران ) به فراوانی یافت میشود. « زندگی قانون بخش ایران، چیزی مگر رشتۀ از افسانه ها نیست و تا کنون تمام کوشش هایی که برای بیرون کشیدن برخی بنیاد تاریخی از میان این افسانه ها مبذول شده، بی نتیجه مانده است... » ( ص 191 ایران و تمدن ایرانی کلمان هوار ترجمه حسن انوشه ).
افزون بر البیرونی، ابن اثیر، طبری و یعقوبی هر آن که درک اندک و ناچیزی از مفهوم واقعی تاریخ داشته باشد، افسانه های مندرج شاهنامۀ فردوسی چون تقسیمات اراضی به پسران سه گانۀ فریدون و جنگ آن ها، پادشاهی پنجصد ساله یا هزار سالۀ پادشاهان ایرانی یا ضحاک مار به شانه وغیره وغیر را در ردیف وقایع و حوادث تاریخی قرار نمی دهند. تاریخی جلوه دادن چنین افسانه ها و قبول آن به حیث رویداد های تاریخی از جانب اشخاص و افراد به خصوص از جانب صاحبان عناوین علمی تعجب انگیز می باشد. هر ملت افسانه های خاص خودرا دارد که نباید آن را بنیاد تاریخ آن ملت محسوب داشت. چنانچه از صفحه 65 تا صفحه 144 کتاب " بدخشان در تاریخ " به این قصه ها که جنبۀ تاریخی ندارد، اختصاص داده شده است.
تحریف دیگر: به پره گراف زیر دقت کنید چگونه از نوشتۀ آقای غبار کلمات حذف و اضافه شده است. به صفحه ( 158 ) کتاب " تاریخ بدخشان " می خوانید که:
(" کوروش کبیر با چنین قدرت فوق العاده متوجه تسخیر باختریان هم تبار و ثروتمند ( تخارستان، بلخ و سغد ) نیز گردید و از سال ( 545-539 ) ق.م. در ساحات باختر و مرکز افغانستان کنونی به مدت شش سال جنگید، و ایالات پارتیا، باختر، ستاگیدیا یا ( هزاره جات )، سکستان ( سیستان)، بلوچستان و گندها را تسخیر و در کاپیسا جنگ های سختی نمود. مگر خودش در سال 529 ق.م. در یکی ازین جنگ ها کشته شد." 20 )
برای آشنایی با منبع نویسنده به فهرست منابع که مندرج صفحه 316 کتاب مذکور می باشد، مراجعه شد. شمارۀ نشان داده شده در متن به شمارۀ 19 فهرست منابع [ 19- میر غلام محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، ص. 40 ] مطابقت دارد. از مطالعۀ چند صفحۀ محدود کتاب متذکره معلوم شد که شماره های نشان داده شده در متن کتاب با شماره های ماخذ و منابع مطابقت ندارد. این خود باعث سرگردانی خواننده می شود.
نوشتۀ اصلی آقای غبار مندرج صفحه (40 ) " افغانستان در مسیر تاریخ "چنین می باشد:
" کوروش با چنین قدرت متوجه تسخیر باختریان ثروتمند گردید و از سال 545 تا 539 ق.م. به افغانستان که فاقد دولت مرکزی بود جنگ کرد. مردم افغانستان شش سال در برابر سپاه کوروش جنگیدند. مهذا کوروش ایالات کرمان، پارتیا، باختر، ستاگیدیا ( هزاره جات )، سیستان، بلوچستان و گندهارا را تسخیر و در کاپیسا جنگ های سختی نمود. مگر خودش نیز در سال 539 قبل از میلاد در یکی ازین جنگ ها کشته شد. » ( (منبع نامعلوم).
آقای مرادی در پهلوی کلمۀ " قدرت " کلمۀ " فوق العاده " را و بعد از کلمۀ " باختریان " کلمۀ " همتباران " را اضافه نموده است. و کلمۀ " افغانستان " هم از اصل متن حذف شده است.
آقای دکتور! " لقمان را حکمت آموختن غلط است." شما بهتر از من می دانید که نقل کنندۀ گفتار دیگران حق و صلاحیت ندارد جملات نقلی را حسب دلخواه خود اضافه و کم و یا اصلاح و تعدیل نماید. این عملی است ناپسند و غیر مطبوع.
در صفحه (163 ) کتاب شما نوشته شده است: (میر غلام محمد غبار مینویسد: " ... تخار ها در حدود دو قرن قبل از میلاد در بلخ نفوذ پیدا کردند و بعد از صد سال سکونت در باختر طایفۀ از آن ها بنام " کوشانی " ترقی کرده و به تدریج قسمت عمدۀ هندوستان را مسخر ساختند. 32و33).
بعداز مراجعه به ماخذ شما مندرج صفحه ( 317 ) کتاب تان، از صفحۀ مورد اشارۀ شما یعنی ( 31 ) تا صفحه ( 56 ) کتاب " افغانستان در مسیر تاریخ " تالیف آقای غبار چاپ ششم انتشارات جمهوری سال 1374 بار ها مورد مطالعه قرار گرفت. متاسفانه به همچو عبارتی که در کتاب شما خواندم، بر نخوردم. غبار دو باریکی در صفحه ( 47 ) و بار دیگر در صفحه ( 51 ) کلمۀ " زبان تخاری " را بکار برده و فقط یکبار هم در صفحه ( 49 ) کتاب خویش کلمۀ " تخار ها " را ذکر کرده است. هر خواننده را دعوت می کنم جهت آگاهی از صحت و سقم ادعای من و پی بردن به خدعه های آقای دکتر که به چه دلیل و منطق حرف های خورا به دیگران نسبت میدهند، به صفحات کتاب آقای غبار " افغانستان در مسیر تاریخ " مراجعه نمایند.
از سطر نهم تا عنوان " فتوحات اسکندر در باختر " صفحه ( 167 ) " بدخشان در تاریخ ) که منبع آن بیان نشده بود در نتیجۀ کنجکاوی دریافتم که متن مذکور با اندک تفاوت در کلمات و پس و پیش کردن سطر ها با متن مندرج صفه ( 43 ) پاره گراف آخر عنوان " در زمان اسکندر مقدونی ) " افغانستان در مسیر تاریخ " مطابقت دارد. مثلاً در کتاب آقای مرادی آمده است که: « در سال (330 قم ) به عزم تصرف باختر که درین زمان دارای دولت منضبط مرکزی نبود، به راه افتید و مدت چهار سال با رنج و مشقت های زیادی در برابر مقاومت مردم این خطه مبارزه کرد. "
به جملۀ مشابه آقای غبار مندرج صفحه ( 43 ) " افغانستان در مسیر تاریخ " توجه نمائید. « ... در سال 330 ق.م از ایران به افغانستان که فاقد دولت مرکزی بود مارش نمود. سکندر در افغانستان بر خلاف امید و انتظارش با مقاومت مسلح مردم کشور مواجه شد و مدت چهار سال در تسخیر افغانستان و سغدیانا، با قبول زحمات و جنگ های بسیاری مشغول ماند...» آقای مرادی نوشته است: « موصوف در شرق باختر با همکارش بطلیموس زخم بر داشت، اما خودرا به کنار جیلم ( پوروس ) رسانید و پادشاه پنجاب را مغلوب نمود، و تا دریای " بیاس " تاخت،...» نوشتۀ مشابه آقای غبار درین باره : « گرچه خود او با بطلیموس در شرق افغانستان زخم بر داشت و سپاه او در جنگ های دفاعی و قیام های متعدد مردم افغانستان در طوس و هرات، غزنی، بلخ و ماوراءالنهر چار سال خسته شده بودند، مهذا توانستند رود سند را عبور و در کنار جیلم ( پورس ) پادشاه پنجاب را مغلوب نمایند. از آن بعد اسکندر تا دریای " بیاس " پیشرفت.."
ششم: " کشفیات " تازۀ آقای مرادی!
خواننده در صفحه ( 325 ) کتاب " بدخشان در تاریخ " که شامل منابع و ماخذ است به اختراع جدید نویسنده اش روبرو می شود. ایشان گفته اند که " گمانی وجود دارد که نام " تاشکند " در اصل " تاجکند " !!!! بوده که معنی آن شهر تاجکیستان میباشد، بر اساس فرهنگ ستیزی و هویت زدایی هاییکه در روند تاریخ دامن زده شده است. این نام را به تاشکند، یعنی " شهر سنگی " تبدیل کرده اند. این در حالیست که سنگ و کوه به فرسنگ های طولانی ازین شهر دور واقع شده اند ".
" فرهنگ ستیزی و هویت زدایی " بر مبنای کدام مدرک منطقی؟
آقای مرادی! از جمله چیزهایی که مردم بیسواد افغانستان هم در باره اش میدانند اینکه در مسایل حقوقی ادعای بدون دلیل در محاکم قابل سمع نمی باشد. در عرصۀ تاریخ هم، کسیکه از تاریخ چیزی میداند، این قاعده جاری است. نا گفته پیدا است خوانندۀ سختگیر و با هوش، ادعاهای بدون مدرک و پوچ را به هیچ وجه نمی پذیرد. آیا در " سرچشمه های چینی " که شما از آن ها در کتاب خویش یاد نموده اید و یا در کتب تاریخی که از جانب خاورشناسان غربی در بارۀ آسیای میانه تالیف شده، همچو ادعایی وجود دارد که طرح نمودید و یا شما یگانه کسی استید که به این مهم پی بردید؟ سوالی است که پاسخ مستدل را می طلبد.
کشف دیگر ایشان را در صفحه ( 256 ) کتاب " بدخشان در تاریخ " بخوانید: « نام " آی خانم " برین شهر یقیناً نام اولی نیست... " آی خانم " ( مه بانو ) یک نام ترکیست که شاید بعد از حاکمیت ترکان بر تخارستان به جای اسم اولی آن ترجمه و بکار گرفته شده است".
شما که به یقین از وجود نام اولی خبر دارید، پس معطل چه می باشید؟ نه تنها با افشای نام اولی، اعمال خلاف ترکان را بر ملا می کنید، بلکه با این خدمت بزرگ، نام خودرا برای همیشه در صفحات تاریخ جهان برجسته خواهید کرد. در صفحات کتاب شما همه چیز یافت می شود جز حذف عمدی نام تورکستان غربی و شرقی و جنوبی از جانب دولت های تورک ستیز شوروی سابق، افغانستان و چین. این سوالی است که پاسخ می طلبد.
هفتم: مهاجرت آریایی ها از سواحل سیحون و جیحون!
در صفحه ( یعنی 163 ) از قول گیرشمن، فوشه، سایکس، مجیر شیبانی و دیگران نوشتید که " مهاجرت آریایی ها اگر در مراحل اولیه از " ائیروانا ویجه " از سواحل سیحون و جیحون آغاز گردیده.."
متاسفانه نوشته های فوشه و مجیر شیبانی و دیگران؟؟؟ را در اختیار نداشتم و در مورد دو دیگر یعنی گیرشمن و سایکس، این نوشته دقیق نیست. در صفحه 127 جلد اول چاپ هشتم 1389 کتاب سایکس بنام " تاریخ ایران " چنین نوشته شده است: « در داستان های ویژه به یک منزل از دست داده آریانم ویجوا اشاره شده و چون بواسطۀ سرما مجبور به مهاجرت از آنجا شده به سغدا و مورو ( در زبان یونانی سغد یا نا و مرژیا نا ) رفته اند که اولی بخارا و دومی مرو حالیه خوانده میشود، به واسطۀ ملخ و طوایف دشمن مجبور شدند سغد را نیز ترک کنند و به باغدی کشور بلند رایت و بعد ها بلخ نامیده شد بروند، از بلخ به نیسایا رفته اند و این محل را با نیشاپور یکی دانسته اند...» در صفحه ( 49 ) تاریخ ایران از آغاز تا اسلام تالیف رومن گیرشمن چاپ چهاردهم 1381 دشت های اوراسی در روسیۀ جنوبی مرکز هندواروپایی ها قلمداد شده است و درین صفحه
میخوانیم که : « به نظر میرسد که هندواروپاییان، زادگاه خودرا – که به اغلب احتمال در دشت های اوراسی در روسیه جنوبی بود- بر اثر فشار اقوام دیگر از عقب، ترک گفتند. در طی مهاجرت، آنان ظاهراً بدو دسته تقسیم شدند: یک دسته که آن را شعبۀ غربی می نامیم... ( از شعبۀ غربی آن بنابر عدم لزوم صرفنظر شد.) شعبۀ شرقی – که بنام هندوایرانی معروف است – در سمت مشرق بحر خزر حرکت کرد.» آقای مرادی! ملاحظه کردید که اولی از سیحون و جیحون یاد نکرده و فقط متذکر شده که " مرکز از دست رفته " خدا میداند که این مرکز در کجا واقع است؟ و دومی هم مسکن آریایی های شرقی را در دشت های اوراسی گفته نه سیحون و جیحون . لازم به تذکر مجدد است که به ملاحظۀ نتایج تحقیقات و بررسی های دو صد سالۀ زبان شناسان، مردم شناسان و باستان شناسان، پیرامون مسکن اصلی هندواوپایی ها یا هندوآریایی ها می توان گفت که تا کنون به بیشتر از سی منطقۀ مختلف در جهان به عنوان خاستگاه اولیۀ این اقوام نا همگون انگشت مانده شده است. برخی از دانشمندان از عدم شباهت اقوام متذکره یاد کرده اند و برخی ها هم موجودیت آن ها را منکر شده اند. آقای مرادی در صفحه (21 ) کتاب خویش نوشته اند: « ایرانویج، یعنی مهد اولیه خیزش آریایی تباران، سرزمین میان آمو دریا و سیر دریا برای تمام آریاییان اعم از آسیایی، اروپایی وغیره سرزمین اجدادی ایشانست، ولی این سرزمین بدون تردید یکی از گهواره های تمدن باستانی و درخشان بشریت می باشد. این تمدن خود ترقیات فراوانی را در جنبه های گوناگون زندگی آریاییان و مناطق دوردست بوجود آورد.»
لازم است به این نکته اشاره شود که گفتار های ضد و نقیض نویسندگان و دانشمندان آریایی، در بارۀ تمدن و فرهنگ عالی آریایی ها کاملاً گیج کننده است. مشکل است فهمید که گفتۀ کدام شان درست است من باب مثال، آیا نوشته های ویل دورانت مورخ مشهور امریکایی- فرانسوی تبار و جواهر لعل نهرو را در ین باره بپذیریم یا آقای دکتر مرادی را؟ نوشته های ویل دورانت و نهرو در قسمت ششم آمده است که خوانندگان می توانند در صورت تمایل به آن نگاه کنند. یا به « تاریخ تمدن، بخش هند ویل دورانت و ( صص. 42- 53 ج. اول نگاهی به تاریخ جهان، جواهر لعل نهرو مراجعه نمایند. البته درینجا فقط به دو گفته به عنوان مثال اکتفا شد.
هشتم: کتیبه های سرخ کوتل و رباطک!
آقای مرادی در صفحه 203 کتاب خود در بارۀ کتیبۀ رباطک چنین می نویسد:
« در سال 1991 از محل رباتک در غرب سرخ کوتل نیز کتیبۀ با اهمیت دیگری در اثنای کندن سنگر جنگی توسط گروه های مخالف مجاهدین بدست آمد. کشف کتیبه ... که بنام کتیبۀ رباتک مشهور گردید، حد اقل به سه فرضیه تاریخی ذیل پاسخ روشن گفت:
1- کوشانیان به خصوص کنیشکا درین کتیبه خودرا آریایی نژاد و شهریار آریانا خوانده است. بنا بر آن فرضیۀ هویت ترکی این خاندان با هویت آریایی آن تشخیص و مسجل گردید.
2- در کتیبۀ رباتک، زبان فرضی ( باختری – تخاری ) در اصل بنام زبان " آری " یعنی آریایی نامیده شده است، که در تلفظ یونانی " اریو " آمده است. این واقعیت، عقیدۀ دکتر گوستاولوبون را که نام زبان باستانی ایریا نا ویجه را " آریک " خوانده بود، تائید نموده است....
3- در کتیبۀ رباتک نام " ویمه تکتو " که قبل ازین دارای ابهام بود، بنام سر سلسله یا موسس حکومت کوشانیان خوانده شده است. بناءً به گفتۀ معروف " با پیدایش آب تیمم باطل میشود " و دیگر نبایست فرضیه های موهوم به جای اسناد و مدارک مبرهن تاریخی قرار داده شوند. و کوشانیان باز هم در بستر توهمات و فرضیات گذشته هویت قومی و نژادی بخشیده شوند. »
اولاً به خدمت آقای مرادی بگویم که کتیبۀ رباطک نه در سال 1991 بلکه در سال 1993 کشف شده است. ثانیاً در هیچ سطری از کتیبۀ رباطک، نه کوشانی ها خودرا آریایی گفته و نه هم کنیشکا خودرا شهریار آریایی خطاب نموده است. اگر آنچه که در زیر می آید به فراهم نمودن قناعت شکاکان و خیال پردازان موثر واقع نشود در آنصورت میتوانند به خوانندۀ کتیبۀ رباطک نیکلاس سیمز ویلیامز که هنوز زنده است و در یونیورسیتی لندن در بخش مطالعات مشرق زمین و افریقایی مشغول وظیفه می باشد، مراجعه نموده با طرح پرسش های خویش از ایشان، معلومات ناقص خویش را در مورد کتیبۀ رباطک و آریایی بودن! کوشانی ها تکمیل نمایند.
در صفحه (146 ) " تاریخ افغان ها " ( The Afghans ) تالیف Willem Vogelsang از قول سیمز ویلیامز در بارۀ کتیبۀ رباطک چنین نوشته شده است: « خواندن متن کتیبه با مشکلاتی همراه بوده است.» خواندن کتیبه به مفهوم دانستن آن نمی باشد. در حاشیۀ همین صفحه آمده است که: « خواندن سیمز ویلیامز به استثناء برخی موارد، طرف قبول Fussman هند شناس فرانسوی قرار نگرفته است. »
آقای سیمز ویلیامز در لکچری که تحت عنوان New Findings in Ancient Afghanistan در بارۀ کتیبۀ رباطک در کنفرانس توکیو سال 1997 ارائه نموده، به کتیبۀ سرخ کوتل هم تماس گرفته است. او درین لکچر می گوید: « خواندن کتیبۀ سرخ کوتل با مشکلات همراه نبوده ولی ترجمۀ آن فوق العاده مشکل می باشد.»
در صفحه (158 ) کتاب The Dynastic Arts of the Kushans تالیف John M.Rosefield از عجز و ناتوانی آندره ماریق Andre Maricq و و . گ .هنینگ W . G. Henning در ترجمۀ کامل کتیبۀ سرخ کوتل یاد کرده و در صفحه ( 9 ) کتاب متذکره از قول والتر برونو هنینگ می نویسد که زبان کتیبه سرخ کوتل، زبان یوچی ها نمی باشد. خود والتر برونو هنینگ هم در صفحه ( 367 ) جلد اول کتاب " منتخبات خویش ( Selected Papers ) زبان کتیبۀ سرخ کوتل را مبهم توصیف کرده است. آقای دکتر مرادی نوشته بود که: بناءً به گفتۀ معروف " با پیدایش آب تیمم باطل میشود " و دیگر نبایست فرضیه های موهوم به جای اسناد و مدارک مبرهن تاریخی قرار داده شوند. و کوشانیان باز هم در بستر توهمات و فرضیات گذشته هویت قومی و نژادی بخشیده شوند. » آقای مرادی فراموش کردند که با پیدا شدن آب کثیف و لجن زار تیمم باطل نمی شود. ثانیاً با این حرف کاملاً با شما موافق ام که نبایست فرضیه های موهوم به جای اسناد و مدارک مبرهن تاریخی قرار گیرد. خوشحال می بودم اگر به مفهوم واقعی این جمله قبل از نوشتن توجه دقیق می کردید.
نهم: حکم قطعی آقای مرادی در بارۀ هویت کوشانی ها و یفتلی ها!
ایشان، اقای مرادی در صفحه (210 ) کتاب خویش، حکم قطعی خودرا در بارۀ هویت یفتلی ها و کوشانی بر مبنای کتیبه های سرخ کوتل و رباطک چنین صادر نموده است:
« کتیبه های سرخ کوتل و رباتک که در سال ( 1991) از دامنۀ کوتل رباتک بدست آمد، درین خصوص آخرین داوری تاریخی را در خصوص کوشانی ها و یفتلی ها رقم زده اند، که هر دو دودمان صاف و ساده هویت آریایی دارند. » اصطلاح عامیانه " آب ندیده موزه را کشیدن " همین را می گویند. اشتباه دیگر آقای مرادی درین نیز است که وقت نداشته که نوشتۀ خودرا بخواند. لسان اصلی شما فارسی است و بهتر خواهد بود این جملۀ تان را از سر بخوانید تا به اشتباه تان پی ببرید. به خدمت تان بگویم که هردو کتیبه در یک زمان آن طوریکه جملۀ شما نشان میدهد، کشف نشده است. همچنین، من که تازه به خواندن الفبای تاریخ شروع نموده ام نمی توانم با شما که ممکن است عنوان علمی خودرا در حوزۀ تاریخ کسب کرده باشید، در تاریخ فهمی رقابت کنم ولی همین قدر می توانم بگویم که در صدور حکم تان که بر هیچ مبنائی استوار نیست، بسیار شتاب کردید. " آخرین داوری تاریخی " که شما یاد نمودید زمانی خواهد بود که هر دو کتیبه به طور دقیق خوانده شود و توافق کلی اهل فن حاصل گردد، در آن زمان است که می توانیم از آخرین داوری تاریخی حرف بزنیم. تا آن زمان عقل و منطق حکم می کند که مباهات و فخر فروشی را یک سو نهاد. این فیصلۀ عجولانۀ شما که : " هر دو دودمان صاف و ساده هویت آریایی دارند". صاف و روشن خیالبافی است و با حقیقت هزار ها فرسنگ فاصله دارد. شما اگر اینقدر به گفتۀ خود اعتماد دارید لطفاً صورت انگلیسی متن کتیبۀ رباتک را که در سایت ها وجود دارد، صورت فارسی آن را یعنی به رسم الخط فارسی ( که اصلاً عربی است) از روی انگلیسی ترتیب نموده به سایت های پر بیننده بگذارید تا خواننده ها ببینند که کدام سطر آن موئید ادعای شما می باشد؟ یا اینکه کدام کلمۀ آن قابل فهم می باشد.
دهم: سر چشمه های چینی آقای مرادی!
آقای مرادی در صفحه ( 212 ) کتاب خویش از سرچشمه های چینی بحث نموده و چنین نوشته است: « سرچشمه های چینی بار ها قرابت نسبی کوشانیان و یفتلیان را ذ کر کرده اند، و آن ها را آریاییان " یویئجی " منسوب دانسته اند، و منسوبیت ترکی آن را رد کرده اند. »
آقای مرادی! سوالات زیر را جواب دهید:
1- کدام سرچشمۀ چینی مربوط کدام سال و نوشتۀ کدام مورخ یا نویسندۀ منسوبیت ترکی آن ها را رد کرده است؟
2- ممکن است به لسان چینی مسلط باشید درین صورت این را برای ما تصریح کنید که آیا سرچشمه های چینی آریایی ها را می شناختند؟ در کدام سرچشمۀ چینی گفته شده است که یوچی ها و یفتلی ها آریایی بودند؟
3- این را نیز واضح سازید که سرچشمه های چینی، چطور از کشوری بنام آریانای پانزده صد ساله، آن هم در چند قدمی اش خبر ندارد؟
4- پس یوچی ها و یفتلی های آریایی شما چرا و بر اساس کدام ضروت به جای لسان پیشرفته و متمدن ایرانی، از القاب و عناوین تورکی چون " یبغو " ، " ترخان"، "تگین " ، " خاقان " و " خان " استفاده می کردند؟
اگر شما به القاب و عناوین صریح و روشن تورکی توجه و دقت می نمودید به دنبال سرچشمه های چینایی که در مورد قرابت یوچی ها و تورکان چه گفته است، نمی رفتید. برخی ها فقط با یک کلمه از کتیبۀ سرخ کوتل که مسلماً و به هیچ وجه ترجمۀ دقیق آن نمی باشد، لسان خودرا به آن وصل می نمایند. اما چهار کلمۀ زنده تورکی را که مورد استعمال و استفادۀ روزمرۀ کوشانی ها و افتالیت ها بوده، نا دیده می گیرند. در آینده در بحث یفتلی ها منابع خودرا هم ذکر خواهم کرد که نام " توره مانا " یک کلمۀ تورکی است.
آقای دکتر! من که با کمال تاسف، مثل شما به سرچشمه های چینایی مستقیماً دسترسی ندارم، ولی نوشته ها و گزارشات زیررا که بر اساس منابع چینی، یوچی ها را تورک گفته است، غرض مطالعۀ شما و دیگران تقدیم میدارم. این مسئولیت شما بود که سرچشمه های چینی مورد اشارۀ خودرا یکا یک برای اقناع خوانندگان خویش می نوشتید.
1- Samuel Beal مترجم انگلیسی کتاب « سفرنامه های فا- هیان و سونگ یون زایرین چینایی از چین به هند » از لسان چینی به انگلیسی که مستقیماً به منابع چینایی مسلط اند، در پاورقی های صفحات ( 34 – 37 ) چنین نوشته است: « در تاریخ بودیسم کنیشکا و آسوکا از نگاه مقام و منزلت در یک ردیف قرار دارد. کنیشکا قائد یوچی ها یا تخاری ها بود طبق روایات و گزارشات چینایی ها این مردم متعلق به نژاد تارتار های شرقی ( یا تونگ نو ) می باشند.... یوچی ها یا تخاری قبیلۀ تارتار [ تورک ] می باشد که بعد از سرنگون نمودن پادشاهی یونانی – باختری در سال 126 قبل از میلاد، به هند مسقرشدند. » به کتاب زیر مراجعه شود.
Travels of Fah-hian and Sung-yun, Buddhist Pilgrims, from China to India (400 A.D. and 518 A.D.): Translated from the Chinese. By Samuel Beal (Google eBook)
2- به صفحات ( 131 -132-133-134) جلد چهارم کتاب " تحقیقات پیرامون تاریخ فزیکی نوع بشر " Researches into the Physical History of Mankind) ) تالیف "جیمز کاولز ریچاردز " که دارای معلومات سودمند می باشد، مراجعه کنید. مولف آن با ملاحظه و بررسی دقیق منابع یونانی، چینی، هندی و سالنامۀ کشمیری ( راجاتارنگینی ) یوچی ها را تورک گفته اند.
3- ادوارد چاوانس چین شناس فرانسوی و مسلط به لسان چینی و مترجم تاریخ سوماتسین در پنج جلد، یوچی ها یا کوشانی ها را تورک گفته اند. ص 518 ج دوم آذربایجان در سیر تاریخ، رئیس رحیم نیا ).
4- در صفحه (233 ) کتاب " تحقیقات در بارۀ مذهب چین " Studies in Chinese Religion تالیف " ادوارد هارپر پارکر " Edward Harper Parker چین شناس انگلیسی از چین شناس دیگری که چندین آثار و تالیفات در مورد چین دارد، بنام دکتر ایتل Dr. Eitel می نویسد که: « در سال 174 میلادی شخصی بنام امیتابا سوترا هندی از مرکز فرماندهی تخاری تارتار به چین آورده شد. مقصد دکتر ایتل از تخاری تارتار همانا یوچی ها ( کوشان ها ) می باشد.»
5- صفحه ( 61 ) " چهار گزارش باستان شناسی ارائه شده در سال های 1862-1863-1864-1865 " تالیف سر الکساندر کانینگهام، تحت عنوان " یوچی یا تخاری " قابل ملاحظه می باشد که در آن صفحه یوچی ها از قول نویسندگان چینی تارتار یا تورک گفته شده است.
6- سر هنری مایرز الیوت در صفحۀ ( 408 ) جلد چهارم " تاریخ هند... " از قول نویسندگان چینایی در بارۀ یوچی های تورک چنین می نویسد: « نویسندگان چینایی این معلومات را به ما میدهند که مردم تورک تبار بنام " یوچی " با عبور از مسیر هندوکش، در افغانستان مستقر شدند. »
7—در صفحه ( 87 ) کتاب " A Study in Hindu Social Polity " تالیف چاندرا چاکرابرتی، به استناد سالنامۀ چینایی یوچی ها را قبیلۀ تورک نوشته اند.
8 - صفحه ( 129 ) مجلۀ بنام ( The Literary Gazette... ) سال 1837- لندن ملاحظه نمائید که در پره گراف اول صفحۀ مذکور، بر طبق سالنامه های چینی، یوچی ها تورک خطاب شده است.
9- Frirdrich Hirth چین شناس مشهور امریکایی آلمانی تبار که آثار و تالیفات اش در بارۀ تاریخ و مردم چین مورد مراجعۀ خاورشناسان می باشد، یوچی ها را تورک گفته است. ( ص 518 جلد دوم آذربایجان در سیر تاریخ ایران ).
آقای مرادی! امید است نوشته های فوق الذکر که به اصطلاح شما سرچشمه های چینی، منبع آن ها می باشد، قناعت شما را فراهم گرداند.
البته ده ها مورخ دیگری بعد از تحقیقات و بررسی های همه جانبۀ خویش در مورد یوچی ها به نتایجی مشابه مورخان فوق الذکر رسیدند که به طور مفصل در قسمت پنجم بحث گردیده است. به موضوعات غیر مستند از نوع زیر در کتاب " بدخشان در تاریخ " به کرات به ملاحظه میرسد.
یاز دهم: تمدن یا توهم ایرانی در آسیای میانه !
در صفحه 229 "بدخشان در تاریخ" نوشته شده است: برتیلس در کتاب خود "جامی و نوایی" می نویسد: « خلق های ترک در آسیای مرکزی زمانی پیدا شدند که تمدن ایرانی در آنجا تشکل یافته و ادبیات و زبان فارسی به کامیابی های عظیم نایل آمده بود. 207 – ( شمارۀ 206 ص 321 تاجیکان در مسیر تاریخ ص 265. )
آقای دکتور مرادی! از شنیدن و خواندن حرف های اغراق گونه و ادعاهای های پوچ و دور از واقعیت از نوع فوق الذکر بسیار خسته شده ایم. فقط به این سوال جواب دهید که تا کنون چند شهر و یا چند قصبه و قشلاق و یا چند ساختمان قدیمی متعلق به تمدن ایرانی، در نتیجۀ کاوش و حفاری های باستان شناسان در آسیای میانه، از زیر خاک بیرون آمده است؟ شما که داعیۀ تمدن ایرانی را دارید حد اقل یک خر مهره متعلق به ایران متمدن خود را، نشان دهید که از مناطق مورد بحث در جریان حفریات از دل زمین بر آمده باشد؟ بهترین و منطقی ترین طریق اقناع خوانندگان، نه گفته های بی اساس بلکه ارائۀ اسناد و مدارک مستند می باشد. اکنون برخی ها نومیدانه دست و پا میزنند که مانند حوزه های مختلف تمدن های جهان چون حوزه های چین و هند وغیره حوزۀ را بنام " حوزۀ تمدن ایران " اختراع نمودند. خیالی است خام و تلاشی است بیهوده. اقای مرادی شما که در کتاب خویش بار بار از تمدن ایرانی یاد نمودید، مثالی مانند مثال زیر بیاورید که باور کنیم که ایران، واقعاً دارای تمدنی بوده است.
توجه نمائید به اعتراف صریح رنه گروسه مورخ فرانسوی که در ترک ستیزی استاد همه ترک ستیزان به شمول شماررفته است « باری، به لحاظ صداقت تاریخی باید این نکته را پذیرفت که نخستین دخالت ترکان در تاریخ سبب شگوفایی تحسین بر انگیز هنر شد و حتی هنر چینی را از بیخ و بن تازه و احیا کرد.... باید گفت با تشویقی که این ترکان از هنرمندان به عمل می آوردند و اعتقاد شان به کیش بودایی، مجسمه ها و نقوش برجستۀ غار های یون کانگ [ واقع در ایالت شان سی ] ( از سال 453 ) و لونگ من [ واقع در ایالت هونان ] بوجود آمدند و این ها بزرگترین آثار مذهبی هستند که در چین پدید آمده اند و ضمناً از بزرگترین آثار مذهبی هستند که بشر آفریده است." ( ص 56 چهرۀ آسیا، رنه گروسه، ترجمه غلام علی سیار)
این یک نمونه از زبان کسی است که در خصومت و دشمنی با تورکان سرمشق دیگران می باشد.
در صفحات ( 193 – 194) کتاب خویش که نوشتۀ مسیو آ. فوشه را نقل کردید و نوشتید که : ( اینکه مسیو آ. فوشه، هاکن و خانمش و دانیل شلومبرژه در تلاش های خود در ساحات بلخ گویا هیچ گونه نتیجۀ بدست نیاورده و مایوسانه نوشته اند: « هر جا کلند میزنیم جز خاک روی هم انباشته شده چیزی نمی یابیم، از هر جانب تا انتهای افق درای انبوه خاک نه یک ستون هخامنشی دیده میشود و نه یک قطعه از ستون های یونانی، نه یک اطاق شکستۀ دورۀ ساسانی، در هیچ نقطه ازین انبوه خاک یک قطعه سنگ تراشیده پیدا نمی شود، بنابر این امید یافتن کوچکترین آثار بنایی که توانسته باشد در برابر باد و باران یا خرابی های انسان ها مقاومت کرده باشد از بین میرود. » ماسیو فوشه با ابراز این تاثرات نشان داده است که گویا از قدامت آق کپرک در بلخ، هزار سم در سمنگان، خیار گنجشکان در تخار و دره کر در بدخشان و سایر ساحات باستانی مثل طلاه تپه، دلورزین تپه، حیرتان و غیره کانون های باستانی در ماحول بلخ کمتر اطلاع داشته و دیوار های هیولای بلخ قدیم ( دورۀ اسلامی )، برج عیاران، مسجد نه گنبد وغیره هیچکدام را ندیده است. »
آقای مرادی! آیا فکر نمی کنید که از نوشته باستان شناس فرانسوی برداشت نادرست نموده اید؟ اگر ما در تعبیر و تفسیر خویش اشتباه کنیم تا حدی معذوریم نه شما! باستان شناس فرانسوی از پیدا نشدن چیزی متعلق به هخامنشیان، یونانیان و ساسانیان در ساحات بلخ، شکایت دارد که در ذات خود تردید کنندۀ صریح و کامل تمدنی بنام تمدن ایرانی شما است. مقصدشما از یاد آوری قدامت آق کپرک در بلخ، هزار سم در سمنگان وغیره چه می باشد؟ آیا مصمم استید که دستاورد های فرهنگی مردم این کشور را که امید است روزی اسمای ایجاد گران واقعی آن کشف شود، بنام هخامنشیان و ساسانیان و یونانیان تمام کنید؟ این کاری است که از شما انتظار نمیرفت.
آقای مرادی! از آقای لاریجانی که هنوز از جمله اراکین با صلاحیت در دولت ایران است، بپرسید چرا ایرانیان قبل از اسلام را وحشی و بی فرهنگ توصیف کرده اند؟ قول او در صفحه 21 کتاب "ترکان و بررسی تاریخ ، زبان و هویت آن ها در ایران" تالیف حسن راشدی چنین آمده است: ( دکتر علی لاریجانی رئیس سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی در مراسم بزرگداشت میلاد پیامبر اسلام (ص) در سخنان پیرامون شرایط ایران قبل از اسلام گفته است: « ایرانیان قبل از اسلام مردمانی بی سواد، بی فرهنگ و وحشی بودند و خود نیز علاقه داشتند بی سواد بمانند.» وی هم چنین تمام پیشرفت های فرهنگی و علمی ایرانیان قبل از اسلام را دروغ خوانده و اندک فعالیت های نظیر تاسیس دانشکاه « جندی شاپور » را حاصل تلاش عدۀ مسیحیان دانسته
است. )
— دوازدهم: تلاش مذبوحانۀ آقای مرادی در نفی تاریخ تورکان!
در صفحه 229 کتاب " بدخشان در تاریخ " چنین می خوانیم:
« اساساً عناصر ترکی در قرن چهارم هجری تا سرحدات واقع در محل تلاقی گرگان و کوهستان (208) مرز گورگان نزدیکی رباط دهستان( 209) جیت در کنار سیحون سفلی ( خجند) نزدیک خوارزم(210) اوش در قیرغیزستان (211) منک از نواحی بلخ (212) واشگرد ( فیض آباد ) از نواحی بلخ(213) چغانیان نزدیک ترمز( 214)و بدخشان رسیده اند (215). آمده است. »
شماره هائیکه نویسنده در برابر اسمای یک یا دو منطقه گذاشته است که هر کدام دارای منبع مشخص می باشد. از نوشتۀ ایشان ( آقای مرادی ) بر می اید که تورک ها در قرن چهارم هجری به مناطق فوق الذکر دست یافته اند. قبل از اینکه ما به تکذیب گفتۀ موصوف بپردازیم، آقای دکتر، خودش با تکذیب گفتۀ خود تکلیف ما را آسان تر ساخته اند. اگر باور ندارید صفحه 220 کتاب « بدخشان در تاریخ » بخوانید در آنجا نوشتۀ را می خوانید به این ترتیب:
« با سقوط دولت یفتلی که بر 27 ولایت در شمال و جنوب هندوکش تسلط داشتند حوزۀ اقتدار شان به تورکان تعلق گرفت. بدین وسیله سرنوشت مردم تخارستان ( بدخشان ) پس از سقوط سلطنت یفتلی ها بدست اقوام ترک افتاد، با زدوخورد های باز هم طولانی متشنج گردید. در چنین وضعیت آشفته سیاسی بود که سپاه اسلام به ولایت شمالی خراسان ( تخارستان ) وارد گردید »
این بدان مفهوم است که قبل از قرن چهارم هجری یعنی قبل از تهاجم اعراب و بعد از سقوط یفتلی ها، مناطق شمال و جنوب هنوکش، متعلق به تورکان بوده است. آیا اعتراف صریح آقای مرادی مبنی بر تصاحب دو طرف هنوکش از طرف تورکان به خودی خود تردید و تکذیب کنندۀ نوشتۀ ما قبل یعنی آمدن تورکان در قرن چهارم هجری نمی باشد؟
شماره 15 متن که بعد از کلمۀ بدخشان آمده، نشان میدهد که تورکان در قرن چهارم هجری به این منطقه آمده اند. این گفته را در صفحه ( 232) کتاب خویش اینطور تکذیب نموده اند:
« در زمان اقتدار خاقان غربی ترک در عهد تونشخو ( وفات 630 ) م. تخارستان و بدخشان به تصرف آن ها در آمد. » تفاوت زمان بیشتر از چهار قرن می باشد. نظر شما در مورد حرف های متناقض چه می باشد؟
در نوشته های قبلی خویش مکرراً از خواننده ها تقاضا نموده ام و بار دیگر این تقاضا را تکرار کی کنم که تاریخ طبری، و تاریخ کامل ابن اثیر و تاریخ ابن خلدون را که دارای اطلاعات مفید در بارۀ حوادث و رویدادهای تاریخی قرون هفتم و هشتم یعنی در بارۀ جنگ های اعراب در سرزمین کنونی افغانستان و آسیای میانه می باشد، مرور نمایند تا به خوبی انصاف و صداقت نویسنده های کشور خویش پی ببرند. درین کتب حقایقی در بارۀ تاریخ آن عصر افغانستان بیان گردیده است که نویسنده های افغانستان جرئت باز گویی آن ها را در خود ندیده اند. شک ندارم که آقای مرادی این کتاب ها را نخوانده باشد، مگر از روی احکام شان بر می آید که چیزی ازین کتب نصیب شان نشده است. در قسمت های قبلی به تفصیل بیان شده و بازهم مختصراً عرض می کنم که یگانه قوایی که در شمال و جنوب هندوکش در برابر اعراب می جنگیدند، تورک ها بودند. مدافعین نخستین گرگان و کوهستان که آقای مرادی از آن ها ذکر نموده در برابر اعراب، تورکان بودند اگر مشکوک اید به کتاب های فوق الذکر مراجعه نمائید. بنابراین نوشته " آمدن عناصر ترکی در قرن چهارم هجری" گریز آشکار و طفره رفتن از حقیقت مسلم می باشد نه ناشی از عدم آگاهی نویسنده.
توجه کنید به این سند غیر قابل انکار که بیانگر حقیقت روشن می باشد و متاسفانه تا اکنون هیچ نویسنده یا تاریخ نویس غیر تورک کشور، حاضر به پذیرش آن نشده است چه رسد به اعتراف آن! چرا؟ زیرا بیهوده نگفته اند که حقیقت تلخ است. این گفتۀ نغز و پر معنای ژان ژاک روسو را برای چنین افراد تقدیم میدارم : " می توان حقیقت را دوست نداشت، اما نمی توان منکر آن شد".
« بقایای تورکهای غربی بودند که مقاومت های دوامدار را علیه اعراب سازمان دادند و از شهرهای محدوده افغانستان کنونی درمقابل عربها دفاع نمودند. »
(جلد سوم " تاریخ تمدن آسیای مرکزی که ترجمۀ پارسی قسمت مربوط " تورکان غربی " در سایت وزین « بابر کلتوری انجمنی » نشر شده است. )
گفتۀ فوق الذکرهر چند حقیقت دارد ولی ناقص است، و متاسفانه اغراض خاصی در آن نهفته است که علت آن در قسمت ششم به طور مفصل توضیح گردیده است. جملۀ فوق الذکر را می توان این طور تصحیح و تکمیل نمود که تورک های غربی با مساعت و همکاری تورکانی که قبلاً درین سرزمین ساکن بودند، از شهر های محدوده افغانستان کنونی در برابر اعراب دفاع می نمودند. مدافعین بادغیس تحت رهبری تیرک طرخان مشهور به نیزک و برادرش سولو از جملۀ تورکان غربی نبودند، ولی در یک صف با تورکان غربی در برابر اعراب مبارزه می کردند. تورک هایی که در کابل، زابل، قندهار ، سیستان ، سند و ملتان در برابر اعراب می جنگیدند به احتمال زیاد همگی شان از جمله تورکان غربی نبودند. " تاریخ تمدن آسیای مرکزی " طی شش جلد برای اثبات وجود ایرانی ها در آسیای میانه و نفی و انکار کامل تاریخ و موجودیت تورکان در آن منطقه بر اساس سفارش سمپوزیم سال 1977 شهر دوشنبۀ تاجکستان ذریعۀ قلم های اجیر یا ناچار به رشتۀ تحریر در آمده است.
البته همین جملۀ هر چند ناقص و آن هم به زبان و اعتراف صریح دشمنان نه تنها آنچه را که رشته اید، پنبه ساخته است، بلکه در حقیقت سند و مدرک محتوم ثبوت صحت و حقانیت ادعای ما مبنی بر سکونت و حضور فعال تورک ها در میدان جنگ و سیاست آن عصر در تمام نقاط کشور امروزی که بنام افغانستان یاد میشود، می باشد. هدف از یاد آوری این مطالب خدا نخواسته نه به مقصد فضل فروشی بلکه تصریح مکرر حقایق تاریخی کشوری بنام افغانستان است که تا حال به طور عمدی کتمان نموده اند.
نقشۀ که حالا آقای دکتر مرادی به اجرای آن کمر بسته اند، حدود هشتاد یا نود سال است که به طور جدی و هم آهنگ در سطح بین المللی (سمپوزیم بین المللی اکتوبر 1977 شهر دوشنبه تاجکستان یک نمونۀ آن است) شروع شده بود که حاصلی جز رسوایی و رو سیاهی برای دسیسه چینان و توطئه گران تاریخ ساز نداشته است. مورخان و باستان شناسان را استخدام نمودند و عدۀ را مجبور ساختند که خلاف اراده و رضائیت خویش علیه تورکان و بد نام ساختن آنها دروغ بنویسند. بر خلاف برخی ها که دروغپردازی و طرح ادعاهای پوچ و بیهوده، طبیعت ثانوی شان شده، نمیخواهم حرفی را که به مفت نمی ارزد، تحویل خواننده نمایم. و آنکه چنین می کنند و یا می اندیشند خودرا گول میزنند نه خوانندۀ با هوش و تیز بین را! چند نمونه از توطئه ها و جفا های که در سطح بین المللی علیه تورکان و تاریخ شان شده بر ضد هیچ قومی صورت نگرفته است.
صفحه (4) کتاب " یهودیان خزر " The Jews of Khazaria تالیف کوین آلن بروک Kevin Alan Brook را بخوانید که چگونه در دوران رژیم مطلقۀ و خودکامۀ استالین ( 1929 تا 1953 ) مورخان و باستان شناسان مشهور روسی چون ل . گومیلیف و مینورسکی مجبور ساخته می شوند تا هویت تورکی خزران را انکار کنند. کوین آلن بروک درین صفحه کتاب خویش چنین می نویسد: « بدون شک خزر ها تورک بودند و فرضیه ای که ادعا دارد خزر ها تورک نیستند و یا به طور کلی تورک شده اند، مردود و از اعتبار ساقط می باشد. » این یک نمونه کوچک از جفاکاری و سیاست آشکار ضد تورک استالین می باشد. نفاق انداختن بین اقوام مختلف تورک از جمله سیاست های دیرینۀ چینی ها بوده است. سیاست پارس ساختن تورکان در ایران و جریمه پرداختن اطفال شان در حین صحبت به لسان مادری خود در مکاتب و تحریف و نفی تاریخ آن ها در زمان شاهان پهلوی مثال روشن دیگری می باشد. به زنجیر کشیدن لسان تورکان و محروم ساختن ما از تحصیل به لسان مادری و تخریب آبدات تاریخی ما و تعویض نام های تاریخی تورکی مناطق و محلات به لسان پشتو و محو کلمۀ تورکستان نمونه های دیگر استبداد حاکمان جنایتکاری است که شما شاهد زندۀ آن می باشید. نوشته های مغرضانۀ برخی مورخان کینه توز و متعصب اروپایی علیه تورکان و تحریف و جعل تاریخ آن ها کمتر از استبداد میر غضبان شرقی نبوده است. و بالاخره در هند هم به خاطر سلطان محمود غزنوی روی خوشی از تورکان ندارند و آن ها را بنام هایی یاد کرده اند. آگوستوس فردریک رودولف استاد سابق در یونیورسیتی بنارس و سپس
یونیورسیتی کلکته و بالاخره رئیس " انجمن آسیایی بنگال " در صفحه ( 77 ) کتاب خویش " A History of India " در بارۀ محمود غزنوی و محمد بن قاسم چنین نوشته است: « اتهام قتل عامی که به محمود غزنوی و محمد بن قاسم نسبت میدهند به وسیلۀ اسناد و مدارک ثابت نشده است، بر خلاف، مدارک فراوانی وجود دارد که دلالت بر سیاست تحمل و بردباری آن ها می نماید.» بر می گردیم به اصل مطلب که درد دل با جناب دکتور مرادی است.
در صفحه 212 کتاب شما از خاور شناس دنمارکی بنام کرستن سن ( کریستن سین ) ذکر به عمل آمده است. به ظن قوی کتاب وی را مرور نمودید بار دیگر هر زمانیکه فرصت داشتید به صفحه 429 کتاب ایران در زمان ساسانیان ترجمۀ رشید یاسمی مراجعه کنید که این طور نوشته شده است: « پس از جنگ های خونین سپاه روم و ارامنه و اتباع موشل و ایرانیانی که به خسرو پیوسته بودند، وهرام را در حوالی گنزک آذربایجان منهزم کردند. وهرام به ترکان پناه برد و در بلخ بیاسود و در آن شهر چندی بعد ظاهراً به تحریک خسرو به قتل رسید. »
تاریخ این واقعه بر مبنای همین کتاب سال 590 میلادی به نظر میرسد. به استناد نوشتۀ کریستین سن، چهار صد سال قبل از آن تاریخ ( رسیدن عنصر ترک در قرن چهارم هجری ) حاکمیت تورکان در بلخ و سایر ولایات افغانستان امروزی مرعی بود.
در صفحه (227-228 ) کتاب " تاریخ در بدخشان " آمده است: « به منظور صراحت بخشیدن به موضوع کافی خواهد بود تا به نوشتۀ اکادمیسین استاریکف اشاره شود. " تورانیان اصلاً کیانند؟ " و کشور آنان در کجا است؟ بی شبهه وطن آنان در شمال شرق ایران بوده و سرحدش به طور واضح نشان داد ه شده است: " جیحون یعنی آمو دریا، به این جهت تورانزمین " ورازرود " یا ماورالنهر ترکستان است. آیا این معنی آن را ندارد که تورانیان ترک اند و با ایرانیان مقابل گذشته ( این کلمه درینجا بی ربط است. ت .م ) اند. اما اینگونه مقایسه هیچگونه اساسی ندارد. " استارکیف در ادامۀ سخن می افزاید که ماورالنهر و خوارزم الان حدود زندگی ترک زبانان می باشد. اما در زمان های قدیم سرزمین های قدیمی ایرانیان آسیای مرکزی یعنی اجداد خلق تاجیک بوده است".
1— جناب دکتر! در مورد افسانه های بافته شده در شاهنامه پیرامون جنگ های ایران و توران و آریایی پنداشتن تورانی ها از جانب استارکیف و یا هر کس دیگر بد فهمی بیش نیست. به صفحه ( 208 ) کتاب « تاریخ غزنویان » بخوانید که می گوید: « و محتملاً در ایام فردوسی تضاد میان ایران و توران یک پیش داوری ادبی و تاریخی شعور ملی ایرانی بوده است نه توصیف چگونگی یک امر واقع. »
اگر از نظر شما، آن تورانی ها آریایی باشند پس مشهورترین زبان شناسان و مورخان و مردم شناسان جهان ( چون ماکس مولر مولف ده ها اثر در عرصه های زبان شناسی و مردم شناسی، پروفیسر اوپر خاور شناس آلمانی و متخصص در لسان سانسکریت مولف کتب متعدد، رابرت کالد ول Robert Caldwell مولف کتاب « گرامر مقایسوی لسان دروایدی " و آثار متعدد دیگر، فلیپ سمیت Philip Smith نویسندۀ کتاب « تاریخ باستانی جهان »، لویس هنری مورگان مولف کتاب « جوامع باستان... »، ایزاک تایلر مولف کتاب « اصل و منشاء آریایی ها... » ، فرانسوا لونرمان آشور شناس فرانسوی، جورج راولینسن مورخ و زبان شناس انگلیسی نویسنده " تاریخ اشکانیان " و آثار دیگر و سر ویلیام ویلسن هونتر هند شناس و ده ها تن از نامداران عرصۀ تاریخ باستان و زبان های قدیم جهان ) با تائید و تصدیق حضور تورانیان در منطقه، قبل از پیدایش اقوام موهومی بنام آریایی به راه غلط رفته اند؟
تمامی این دانشمندان نامی جهان هندواروپایی بودند. نوشته های زیر که در قسمت پنجم نیز آمده است و شاید شما نخوانده باشید به عنوان مشت نمونۀ خروار که دلالت بر موجودیت تورانی های به اصطلاح آریایی قبل از پیدایش آریایی ها شما می کند، غرض معلومات تقدیم می گردد.
الف: براساس معلومات ومعرفت موجوده ازقدیم ترین ایام، می توان با قطعیت گفت که نوعی لسان که بنام تورانی شناخته شده است به طورکلی ازقفقاز تا بحرهند وازسواحل مدیترانه تا دهانهء گنگا رایج ومتداول بوده است. موصوف درحاشیهء صفحهء متذکره توضیح داده که اسناد کتبی وجود دارد که اشغال آسیا توسط نژاد تورانی را تائید می کند ودرین باره اتفاق نظر وجود دارد. زمانی که تورانی ها یا سیتی ها در هرجا غالب ومسلط بودند، نشانی ازفرهنگ آریایی ها وسامی ها وجود نداشت. George Rawlinson; The History of Herodotus; P, 523, Vol - I.
ب : حینی که تورانیان بزرگ درهرقسمتی از کرهء ارض پراکنده بودند و مقام و موضع مسلط دردنیا داشتند، نژادهای دیگر هنوزبسیارجوان بودند. آن ها قبل ازآریایی ها وسامی ها به مهاجرت خویش آغازنمودند. گروه های اخیرالذکر یعنی سامی ها وآریایی ها، حینی که به مهاجرت خویش شروع نمودند، درهرجا و مکانی که رفتند با تورانیان مواجه گردیدند.
E. A . Allen, The Prehistoric World:
ت— گزارشات " اکادمی و تایمز " از اجلاس انجمن بریتانیا و کنگرهء شرق شناسان سال 1874 در شمارۀ جنووری و اپریل جلد 103 " تحقیقات وستمینیستر سال 1875 لندن، در بارهء " متخصصین نخست ذوب و ترکیب فلزات " همچنین راجع به تمدن تورانیان آسیای مرکزی و محو و تخریب این تمدن به واسطهء آریایی ها، اشاره گردیده است. بنابر جالب بودن موضوع، خواستم خواننده را نیز درین رابطه مستحضر گردانم. در صفحه 170 آمده است: لازم به یاد آوری مجدد این فاکت نیست که تقریباً کلیه کتیبه های به دست آمده از آسیا به اثبات میر سانند که منشاء تورانی دارند. آقای لونرمان اعلام داشته که از تحقیقات و بررسی های خویش به نتایج بسیار با اهمیت وغیر قابل باور دست یافته است. این عبارت از کشف تمدن بسیار پیشرفتهء تورانی های آسیای میانه می باشد، منبعی که تمدن همسایه های سامی و آریایی از آن اقتباس گردیده است. آقای لونر مان ذوب و ترکیب فلزات و نیز اختراع هنر خط را به تورانیانی که میان کوه های آرال و آلتای ساکن بودند، نسبت داد ه . در صفحه 172 همین شماره عامل سقوط و انحطاط تمدن تورانیان تاخت و تاز آریایی های وحشی دانسته شده است. آریایی ها به تدریج آداب و رسوم و عرف و عنعنات آن ها را پذیرفتند و به مرور زمان صاحب تمدن پیشرفته گردیدند."
ث — پروفیسر" گ . س . اوپر" خاور شناس آلمانی و متخصص در زبان سانسکریت در کتاب خویش " تجارت در هند باستان " می نگارد" این یک واقعیت است که مدت ها قبل از آمدن هندو های آریایی، نژاد بزرگی که به نام تورانی مشهور اند، در سراسر جهان امپراطوری هایی تاسیس نموده اند. خاستگاه یا موطن اصلی آن ها یعنی تورانیان حوالی دریاچهء آرال می باشد. ایشان از همین منطقه در هر سو پراگنده شدند و به مدت پانزده صد سال فرمانروای بی رقیب دنیا بودند. اکنون به ثبوت رسیده است و رمز گشایی کتیبه های میخی هیچ گونه شک باقی نگذاشته است که گفته شود امپراطوری های تورانی ها دارای فرهنگ عالی و پیشرفته بودند. دراویدی های عصر ما که زمانی صاحب پرشیا بودند، به این گروه یعنی تورانی تعلق دارند.
- On the ncient commerce of India, ,p.8 Gustav Salomon Oppert Ph-D
حالا اختیار با شما است که تورانی های فوق الذکر را بنام آریایی صدا می کنید و یا لقب دیگر به آنها می چسپانید.
2— گفتار بلوشه که برای شما و یک تعداد ایرانی های از خود راضی ممکن است دلچسپ نباشد، در مورد منابع فارسی و عربی و نا آگاهی این منابع از سر زمین تورکان در صفحه (37 ) پیشگفتار نخستن کتاب فرهنگ دنیا یعنی " دیوان لغات الترک " تالیف علامه محمود بن حسین الکاشغری، آورده شده که: « در منابع فارسی و عربی، آگاهی از زبان های ترکی و سرزمین های ترک نشین موجود نیست. بویژه در فارسی نویسان خوی « خودنگری » شدیدی وجود دارد، هر چه می نویسند، فقط از خود شان می نویسند و به غیر فارس « انیرانی » می گویند و اغلب به بد گویی از آنان و خیالپردازی های خرافی دست میزنند. در کتب جغرافیۀ فارسی، آگاهی بایسته از کشور های غیر فارس وجود ندارد. فارس ها وقتی هم که در مباحث جغرافیه به خارج از مرز های خود می پردازند، اسیر قصه پردازی و افسانه سازی می شوند.» طوریکه از نوشتۀ یک عده دانشمندان تاجکستان بر می آید مرض علاج ناپذیر خیالپردازی های دلخوش کننده و افسانه سازی دروغین ایرانی های خود بزرگ بین، به آن ها نیز سرایت نموده است.
3— مولف « تاریخ غزنویان » در صفحه ( 209 ) کتاب خویش از قول علامه محمود کاشغری نخستین فرهنگ نویس جهان چنین نوشته است: روزگاری تمامی ماوراءالنهر دیار ترک بود، اما وقتی نفوس فرس افزایش یافت، این سرزمین به بلاد عجم شباهت یافت. "
4— از ایران دوستان خصوصاً از آقای استارکیف احترامانه تقاضا دارم برای آشنایی دقیق از سرحدات خیالی ایران زمین لطفاً شاهنامۀ فردوسی چاپ مسکو را به دقت از ملاحظۀ خویش بگذرانند.
5- صفحه ( 24 ) « تاریخ ایران و ممالک همجوار آن...» تالیف آلفرد فن گوتشمید ترجمۀ کیکاووس جهانداری چاپ چهار 1382 را بخوانید که به موجودیت تورکان در آسیای میانه که شما و همقطاران شما منکر آن استید، گواهی میدهد.
6 – آقای مرادی! شما با محققین تاجکستان وجود ترکان آسیای میانه را قبل از قرن ششم انکار می نمائید. آیا می توانید اسناد و مدارک چینی را هم انکار کنید. ماری. ا. زاپلیکا دانشمند عرصۀ مردم شناسی فرهنگی در صفحه 61 کتاب خویش « تورکان در تاریخ آسیای میانه » ضمن تقسیم بندی مراحل مختلف تاریخ تورکان آسیای میانه می نویسد که : « در سالنامه های سلسله های چینایی تانگ و یو از وجود تورکان در آسیای مرکزی در 2356 ـــ 2200 قبل از میلاد تذکر رفته است. "
7- « سخرانی ها در بارۀ تاریخ تورکان و مناسبات آن ها با مسیحیت » Lectures on the History of the Turks and) Its relation to Christianity by John Henry Cordinal) مراجعه کنید که صفحه ( 21 ) آن بحثی کرده است از جنگ اسکندر مقدونی با تورکان در سغدیانا.
بحث و بررسی پیرامون کتاب " بدخشان در تاریخ " هنوز تمام نشده است و ادامه دارد.
این هم لیست کتبی که از کتیبۀ سرخ کوتل بحث نموده است. علاقمندان می توانند به آن ها مراجعه نمایند.
1— Papers on the Date of Kaniṣka: Submitted to the Conference on the Date of ... edited by Arthur L. Basham 9 P. 121 )
2—Portraiture in Early India: Between Transience and Eternity By Vincent Lefèvre ( p 92-91 )
3—Indian Buddhism: A Survey With Bibliographical Notes By Hajime Nakamura ( P. 141 )
4-A History of India By Hermann Kulke, Dietmar Rothermund ( PP 82-83 ).
5 Acta iranica By Walter Bruno Henning ( PP 5o3 -504 ).
6—Buddhism In Central Asia By Baij Nath Puri ( PP 306- 307 ).
7- The Silk Road in World History By Xinru Liu ( PP 46-47 ).
8—History of Civilizations of Central Asia: The Crossroads of Civilization: A ...
By Vadim Mikhaĭlovich Masson, Unesco ( PP 117 – 118 ).
8==The Grandeur of Gandhara: The Ancient Buddhist Civilization of the Swat ... By Rafi U. Samad ( PP 89- 90 ).
9- Foreign Impact on Indian Life and Culture (c. 326 B.C. to C. 300 A.D.) By Satyendra Nath Naskar PP 75- 76 )
منابعی که از آن ها می توان در بارۀ کتیبۀ رباطک اطلاع اطلاع حاصل نمود و به صحت ادعای آقای مرادی پی برد.
1—The Khyber Pass: A History of Empire and Invasion By Paddy
Docherty ( PP. 86-87 ) Published in 2008 by Sterling Publishing Co.. Inc.
2— Arsacids and Sasanians: Political Ideology in Post-Hellenistic and Late ... By M. Rahim Shayegan ( PP.19 20 ) Cambridge University Press. First Published 2011.
3- Early Buddhist Transmission and Trade Networks: Mobility and Exchange within ... By Jason Neelis ( PP . 32- 33 )
4— Portraiture in Early India: Between Transience and Eternity
By Vincent Lefèvre ( PP 93- 92 )
5— The Grandeur of Gandhara: The Ancient Buddhist Civilization of the Swat ... By Rafi U. Samad ( PP. 86-87 )
6— Source Book Of Indian Civilization,A By Niharranjan Ray ( PP 600- 601 )
7— Different Types of History edited by Bharati Ray ( P . 38 )
8— The Great Empires of the Ancient World By Thomas Harrison ( P 242 )
9--- A History of India By Hermann Kulke, Dietmar Rothermund ( PP. 80-81 )
10— Afghanistan. Ediz. Inglese By Paul Clammer ( P.89 )
11—History & Civics 9 By Sudeshna Sengupta ( P. 66 )
12—Zoroastrianism: An Introduction By Jenny Rose ( P. 74 )
13—Historical Dictionary of Ancient India By Kumkum Roy ( P.260 )
14—General Studies History 4 Upsc By Reddy ( P. 60 )
15—Exegisti Monumenta: Festschrift in Honour of Nicholas Sims-Williams By Werner Sundermann, Almut Hintze, François de Blois ( P. from 332 to 342)
پيامها
8 مارچ 2013, 12:15, توسط مشتاق کوشا
فاضل بزرگوار
لطفاً در کار فرهنگی بی طرف باشید لباس پاسخگوئی لباس بی طرفی نیست نقد بی طرفانه است.از نامتان پیدا است که مسلمانید.مولانا ابوالکلام آزاد وزیر معارف هند بود و تفسیر قرآن دارد ودر تفسیرسوره کهف ذوالقرنین راکورش شناسانده است بجای اشاره به سایت نویسنده ای که از عنوان انتخابیش دعواگری اش معلوم است به تفسیر ابوالکلام مراجعه فرمائید
آنلاین : http://ندارد
10 مارچ 2013, 21:22, توسط محمد
من خواستم د ر بخش ششم ادعای بی مفهوم داکترمرادی اظهارنظرنمایم طبیعی استکه هرکس و هرملت به خاطر چیزی نداشته گی خود تلاش دارد . ازجمله داکترصاحب نظرمرادی ، با دروغ گویی ها و ساخته کاری ها و تهمت بستن ها به اقوام تورک ، ازداشته گی خدا دادی تورک ها میخواهد سوئ ا ستفا د ه برد
داکترمرادی به نام شهرتاشکند چسپیده است ، نام شهراصلأ تاشکینت است ، کینت به تورکی قلعه معنی میدهد چنانچه درمنطقه همچونام ها زیاد است . یارکینت ، پنجه کینت ، سمرکینت اطراف تاشکینت کوه هایی به نام آقتاش ، چیمکینت ، چیرچیق و غیره وجود دارد . به ا صطلاح عوام تاشکینت را تاشکند میگویند عرب ها تاشقند هم میگویند تاش به تورکی سنگ معنی میدهد کینت قلعه سنگی معنی میدهد . د ر زما ن های قدیم د ر هرشهرقلعه ای وجود د اشته شهرتاشکینت هم ازآن مستثنی نیست داکترصاحبنظرا ز آن مطلع باشند ؟؟ د ر قلعه تاشکینت د ر زمانش مواد ساختمانی قلعه ای تاشکینت را سنگ کارکرده باشند کینت معنی قورغا ن هم میدهد چنانچه د ر ولایت بلخ شهری به نام تاشقورغان است قورغان به تورکی معنی قلعه را میدهد د ر تورکستان چنین معمول بود ه که بعضأ اشخاصیکه قلعه را میساختند قلعه به نام آنها منسوب میشد چنانچه یکی ازخان های تورکستان که نامش سمرخان بوده قلعه سمرکینت را آباد کرد بعد ازمرورایام به زبان عوام و خواص سمرقند شد باید علاوه گرد د که د ر تورکستان ولایتی به نام قرشی وجود دارد نام قدیمش به نام نسف بود یکی ازخوانین نسف ویا قرشی قلعه ای بسیاربلندی اعمارکرد و چون قرشی د ر تورکی قلعه ای بسیار بلند را میگویند بنأ نام قرشی جای نسف را گرفت ازطرف دیگرد ر تورکستان نام های دیگری مانند تاشکینت است چون یارکینت پنجه کینت نام قدیمش بیش کینت بود و د ر قیرغیزستان فعلی هم به نام بیش کیک که اصلأ بیش کینت میباشد به این اساس دروغ و تهمت داکترمرادی بی اساس و باطل است
19 دسامبر 2013, 18:46, توسط مراد
این امپراتوری های ترک که بیت الغزل فاضل بزرگوار هستند کجایند و کجا شده اند؟فرهنگ و ادب آنان چیست؟
آنلاین : http://ندارد
10 فبروری 2014, 16:57, توسط بشیر
اگرترازوی نوبسنده بزرگوار را بکار بریم.چون اباما رئیس جمهور امریکا تبار کنیائی دارد و خامنه ای حاکم همسایه شرقی هم نامش نشان میدهد که با خامنه اطراف نبریزترک زبان مربوط است پس در واشنگتن و تهران هم امپراتوری سیاه و ترک تشکیل شده است.کاشکی محقق بزرگوار موضع خود را حفظ و ادله استنباطات خود را به تمام و کمال قلمی فرمایند تا ببینیم به گجا خواهیم رسید
آنلاین : http://ندارد