صفحه نخست > دیدگاه > ايمانويل کانت

ايمانويل کانت

جستاری پيرامون جنبش روشنگری
ناصر چکاوک
پنج شنبه 25 آپریل 2013

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

بخش چهارم

در پاسخ به پرسش: روشنگری چيست؟

روشنگری برون آمدن آدمی از نارسايی خودکرده اش است. نارسايی آن است، که آدمی در به کاربردن خرد خود، بدون راهنمايی ديگری، ناتوان باشد. اين نارسايی هنگامی خودکرده است، که انگيزه اش نه در کوتاهی خرد، که در کاستی گزيرش (عزم) و دليری نهفته باشد.
هوار جنبش روشنگری اين است: در به کاربردن خرد خود دليری ورز!
تنبلی و ترس انگيزه های اند، که چرا بخش بزرگی از مردمان، پس از چيره شدن بر سرشت، هنوز با نارسايی به سر می برند؛ و چرا ديگران به سادگی می توانند سرپرستی ايشان را به دست گيرند.
نارسا بودن، چه آسايش بخش است. اگر نسکی داشته باشم، که به جای من بيانديشد، اگر پيشوای داشته باشم، که به جای فرجادم (وجدان) کار کند، اگر پزشکی داشته باشم، که در پرهيز خوراکی، راهنمايم باشد و ...، پس نيازی نيست خودم را رنجه کنم. هنگامی کارم با پرداخت پول روبراه شود، نيازی به انديشيدن ندارم؛ ديگران کار های رنج آور را برايم می انجامند.
بخش بزرگی از مردمان (در آن ميان همگی زنان) که راه رسيدن به رسايی را دشوار و مرگبار می دانند، از اين گزينه بهره می برند. از بهر اين برای ديگران ساده است که خود را به سرپرستی ايشان بگمارند.
پس از آن که اين سرپرستان، جانوران خانگی (نارسايان) شان را گول زدند و جلو ايشان را سد در سد گرفتند، که اين بندگان خاموش، دل و گرده نکنند پای از غلتکی که در آن در بند اند، بيرون نهند، سپس برای ايشان نشان می دهند که چگونه مرگبار است، اگر بکوشند که اين راه را به تنهايی بپيمايند.
اين راه آن چنان هم مرگبار نيست، زيرا پس از چند بار افت و خيز، راه رفتن را فرا می‌گيرند، ولی يک بار افتيدن، آدمی را چنان شرمسار و ترسو می‌کند، که او را از کوشش دوباره باز می دارد.
از بهر اين، به تنهايی دشوار است، از نارسايی که کمابيش سرشت او شده است، به درآيد. او به آسايش نارسايی دل بسته است و به راستی ناتوان است، که از خرد خود کار بگيرد، زيرا هرگيز کسی او را نگزاشته، تلاشی در اين راه بکند. برنامه ها و دستور ها، اين ابزار ماشينی برای بهره برداری يا بهره جويی خردمندانه از داده های سرشتی، بند های اند که نارسايی را جاويدانه می کنند. اگر کسی آن ها را به دور هم بريزد، با آن هم، در پرش از روی باريک ترين گود، دو دله خواهد بود، زيرا او به چنين آزاد پرشی خو نگرفته است. از بهر اين، تنها شمار کوچکی از مردم توانسته اند با پرورش هوش خود، خويشتن را از نارسايی برهانند و يک راه آرامنده در پيش بگيرند.
درخور بودن است، که مردم خود شان را روشن بسازند؛ بلی چنين است، اگر کسی ايشان را آزاد بگزارد، کمابيش شدنی است. زيرا هميشه برخی از آزاد انديشان (برخی از ميان سرپرستان اين توده ای بزرگ هم) يافت می شوند، که پس از دور انداختن يوغ نارسايی، روان دريافت خردمندانه از ارزش خود و ارزش پيشه ای هر کس را، که آزاد بيانديشد و ديگر نارسا نباشد، گسترش دهند.
يکی از ويژگی ها اين است: مردمی را که سرپرستان، پيشتر زير يوغ آورده اند، اگر اين مردم از سوی برخی از سرپرستانی که در همه بخش های روشنگری ناتوان اند، به اين کار برانگيخته شده باشند، خود شان را سپس ناچار می سازند که زير يوغ بمانند؛ پس آسيب بخش است، که تخم پيش داوری بپاشيم، چون ايشان سرانجام کينه ای شان را از پيشتازان که بنيادگزار آن بوده اند، می گيرند. از اين رو، مردم به کندی به روشنگری می گرايند. با يک واژگشت (انقلاب) شايد بتوان به خودکامگی و آزمندی يا بيداد و ستمگری پايان داد، ولی هرگيز نمی توان دگرگونی های بهين در شيوه ای انديشيدن پديد آورد؛ وارونه ای آن، پيش داوری های نو مانند پيش داوری های کهنه، افزار دست بخش بزرگی از توده ای بی انديشه می شود.
برای روشنگری، چيز ديگری بی از پديده ای آزادی، نياز نيست، بی آسيب ترين پديده، در ميان پديده ها، آنچه که تنها آزادی ناميده می شود. به اين چم که دانشمند بايد آزاد باشد، که در نوشتارش برای مردم، از خرد خود کار بگيرد.
اکنون از همه سو اين فرياد را می شنوم: چون و چرا نکنيد! افسر می گويد: چون و چرا نکنيد، بورزيد! کارمند دارايی می گويد: چون و چرا نکنيد، بپردازيد! پيشوا می گويد: چون و چرا نکنيد، باور کنيد! (ولی تنها فرمانروا ـ فريدريش ـ در جهان می گويد. چون و چرا کنيد، هر اندازه که می خواهيد و پيرامون هر آنچه که می خواهيد، ولی فرمان بردار باشيد!)
در اين جا، در سر تا سر اين سرزمين آزادی، مرز بندی شده است. ولی پرسش اين جاست که کدام مرزبندی جلو روشنگری را می گيرد و کدام يکی نه تنها که جلو روشنگری را نمی گيرد، که روند آن را هم تند تر می کند؟
پاسخ می دهم: دانشمند بايد در کاربرد همگانی خرد خود، هميشه آزاد باشد؛ و تنها اين آزادی می تواند روشنگری را در ميان مردم بگستراند؛ ولی کار برد خرد در بخش های ويژه می تواند مرزبندی بسيار تنگاتنگ داشته باشد، بی آن که از پيشرفت روشنگری بکاهد.
دريافتم از کاربرد همگانی خرد آنست که دانشمندی در نوشتارش، بخش بزرگی از خوانندگان را از خرد خود بهره ور سازد. به کاربرد ويژه ای خرد آنست، که کارآگاه يا کارمندی در پيشبرد کارش بتواند از خرد کار بگيرد. اکنون در برخی از کار ها که به خواست مردم می چرخند، به روندی نيازمند اند، که برخی از کارمندان شان را بيکاره به بار آورد، تا با يک همسدايی ساختگی از کشورداران، به آماج همگانی(هدف عمومی) برسند، يا دست کم از نابود کردن اين آماج، باز شان دارد.
بيگمان، در اين جا بايد بی چون و چرا فرمان برد. ولی اگر اين برخ، که همزمان بخشی از دستگاه کارگردانی است، توان دانشمندانه داشته باشد، می تواند در نوشتارش از خرد کار بگيرد و چون و چرا کند، بی آنکه زيانی به دستگاه کارگردانی، که خودش کارمند بيکاره اش است، برساند. اگر افسری در سودمند بودن يا زيان بخش بودن فرمان بالادستی اش، از خرد کار بگيرد و چون و چرا کند، می تواند ويرانگر باشد، او بايد فرمان بردار باشد. ولی اگر او در نوشتارش با نادرستی های کارياری ارتش، روشن انديشانه برخورد کند و از خوانندگان بخواهد که داوری کنند، نبايد کسی جلوش را بگيرد.
يک شهروند نمی تواند از پرداختنی های که بر دوشش نهاده اند، سرباز زند. برای جلوگيری از نافرمانی همگانی، کوچک ترين سرباز زدن از پيمان، می تواند مانند يک رسوايی به سزا برسد. ولی همين شهروند می تواند، نگرش را روشنگرانه در برابر ناروايی و بيدادگری چنين پيمان های بنويسد و به آگاهی همگان برساند. به همين گونه، يک پيشوای دينی هم پايبند پيمان کليسای است، که در آن کار می کند، زيرا او از بهر آموزه دادن به شاگردان، گماشته شده است. ولی اگر او در نوشتارش از کمبودی های کليسا خرده بگيرد و برای بهبودی آن روشنگرانه برخورد کند، آزاد است. در اين جا هيچ چيزی نيست که بتواند فرجادش را زير فشار بياورد. زيرا آن چه را که او برای پيشبرد کار های کليسا می انجامد، پديده های اند که خودش برنگزيده است و نمی تواند به دلخواه خودش بياموزاند. آن ها پيشنويس های اند که به نام کس ديگری خوانده می شوند. او خواهد گفت: چيز های را که کليسای ما می آموزاند، گواه بر آن اند، که کليسا از آن ها بهره می برد. او به اين گونه از پاينامه ها، برای کليسا کنش های سودمند می انجامد، بی آنکه به آن ها سد در سد باور داشته باشد، برای انجام آن ها خود را باپيمان بنماياند، زيرا در درون آن ها می تواند پديده ای راستينی نهفته باشد؛ به هر روی، ولی دست کم چيز ناسازگاری با سرشت دين در آن ها ديده نمی شود. چون اگر او به اين باور باشد که ناسازگاری با سرشت دين دريابد، ديگر نمی تواند فرجادانه کارش را به پيش ببرد؛ او بايد از کارش دست بکشد. پس کاربرد خرد يک آموزگار در پيشه اش، کاربرد ويژه است، چون که پيشه اش خانگی است، هرچند او با گروه بزرگی روبرو است؛ از نگر ايشان، يک پيشوا آزاد نيست و نبايد هم باشد، چون که او فرمانبر بيگانه ای است. وارونه ای آن، اگر او به گونه ای يک دانشمند با نوشته هايش روشنگری کند، در کاربرد همگانی خرد، از آزادی بی پايان برخوردار است و می تواند از خردش کار بگيرد و از ديدگاه خودش سخن براند.
اگر که سرپرستان مردم از نگاه آگاهی دينی نارسا باشند، اين نابسامانی هميشگی می شود.
ولی آيا نبايد گروهی از دانشمندان دينی، پارسايان ارجمند (چنان که خود را در هالند می نامند)، شايسته آن باشند که به يک نماد دگرگون ناپزير، که به آن سوگند خورده اند، پايبند باشند‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍، به اين گونه يک سرپرستی برتر و بی پايان، روی هرکدام و به کومک ايشان روی همگان انجام بدهند و يا آن را هميشگی بسازند؟
من می گويم: اين سد در سد نشدنی است. بستن چنين پيمانی که برای هميشه راه های روشنگری را به روی مردمان ببندد، سد در سد بی ارزش و نادرست است؛ اگر که اين پيمان را شهرياران بلند پايه، فرمانروايان و پيمان نامه های همزيستی پشتيبانی کرده باشند. زمان نمی تواند همدمی و هم پيمانی کند، که چنين چيزی به بار آيد و نتواند شناختش را گسترش دهد، به ويژه آن گاه که سخن از روشنگری است؛ اين يک تبهکاری در برابر سرشت آدمی است. سرشتی که بنياد سرنوشتش درست در همين پيشرفت نهفته است؛ از اين رو بازماندگان سد در سد شايسته آن اند، که آن گزريش ها را ناروا و بی شرمانه بشناسند و آن را وازنند. سنجش همه پديده های که بر سر مردم به نام دات (قانون) بسته شده می تواند، در اين پرسش نهفته است: که آيا مردم خود شان می توانند زير بار چنين دات و دستوری بروند؟
بيگمان برای برپايی سامانه ای بهتری، چنين چيزی در يک زمان کوتاه و ويژه شدنی است، به اين گونه که همه شهروندان و به ويژه ترسايان آزاد گزاشته شوند تا با مايه ای يک دانشمند، با نوشتار شان از نهاد ها خرده بگيرند، چنان که سامانه ای گزشته برهم نخورد. اين تا زمانی، همسدا دنباله داده شود، تا شهريار را به خود بکشاند، که او از ايشان پشتيبانی کند. ايشان نبايد به نهاد های که به گونه ای گزشته می خواهند به کار شان دنباله بدهند، دست درازی کنند. ولی آن چه ناروا و ناشايست است، اين است که نهاد های نو دينی خود را سازمان بدهند و پاينامه ای شان اين باشد، که هيچ کس را نگزارند که از ايشان خرده بگيرد. اگر که اين پديده هميشگی هم نباشد، نبايد پيش آيد، چون اين کار جلو پيشرفت مردم را می گيرد و به زيان زادمان های آينده پايان می يابد. پس بايد از ساختار چنين نهاد سازمان يافته با چنين پاينامه ای جلوگيری شود. اگر کسی برای زمان ويژه ای، آن چه را که بايد بداند، از روشنگری آن جلوگيری می کند، روا است، ولی اگر کسی از روشنگری برای هميشه و يا برای آيندگان پرهيز کند، به بهره ای ورجاوند مردمان آسيب می رساند و آن را زير پا می کند. آن چه را که مردم بر خويش روا نمی دارند، شهريار نمی تواند بر ايشان روا داشته باشد. زيرا سازمان ديدبان دات گزاری اش بر اين پايه استوار است، که او همه ای خواست های مردم را با خواست خودش برهم آميخته است.
اگر شهريار بر اين پديده بنگرد که همه بهبودی های راستين و پنداری با سامانه ای شهروندی در پيوند است، پس او می تواند زيردستانش را آزاد بگزارد، تا آن چه را برای رستگاری خود شايسته می بينند، بيانجامند. اين به شهريار پيوندی ندارد، ولی چيزی که بايد او جلوگيری کند، اين است که کسی بر ديگری زور نگويد، ولی جلو کار های شايسته ای ديگران را نگيرد.
اگر شهريار در سرگرمی های نويسندگی زيردستانش دست اندازی کند، شکوهيدنش کاهش می يابد؛ او از نوشتار زير دستانش می تواند، ميزان پسند دستگاه فرمانروايی اش را بسنجد. همچنان، اگر او اين را به دلخواه خود بيانجامد، اين سرزنش را بر خويش روا داشته، که فرمانروا بالاتر از دستور زبان‌دانان نيست! بد تر اين است، که شهريار جايگاه بلندش را کاهش دهد و از ستم پيشوايان ترسايي، در برابر زيردستانش پشتيبانی کند.
اگر اکنون پرسيده شود: آيا در روزگار روشن شده می زييم؟ پاسخ اين است: نه، ولی در روزگار روشنگری. از اين که مردم در سرگان (اوضاع) کنونی توانايی آن را داشته باشند، يا کسی ايشان را به آن وادارد، که در جستار های دينی، خرد شان را بدون راهنمايی ديگری خوب و درست به کاربرند، هنوز کمبودی های فراوانی پيش روی است. اکنون نشانه های روشنی در بازسازی آزاد مردمان، جلوگيری کُند از پديده های ناسازگار با روشنگری و رهايی از نارسايی خودکرده ای شان، به چشم می خورند. از اين نگر، اين روزگار، روزگار روشنگری يا سده ای فريدريش است.
شاهزاده ای که شايسته اش بداند و بگويد، او اين را بايای (وظيفه) خود می داند، که در کار های دينی مردم رهنمايی نکند، بسا که ايشان را سد در سد آزاد بگزارد، او خودش نام والای بردباری را از خود دور می سازد؛ او روشن شده است و شايسته ای آن است که از اکنونيان و آيندگان به نام کسی ستوده شود، که برای نخستين بار در پهنه ای فرمانروايی اش، مردم را آزاد گزاشته است تا از نارسايی خود کرده ای شان به درآيند و در پيشبرد همه کار ها از خرد خود کار بگيرند. در فرمانروايی اش، پيشوايان ارجمند ترسايی آزاد اند، بی آن که به پيشه ای شان آسيبی برسد، دانشمندانه و به دور از نماد ها و داوری های دگرسان، نگر خود را برای مردمان بنويسند و به بر رسی بگزارند. برای کسانی که پيشه ای آزاد دارند، آزاديی بيشتر داده می شود.
اين روان آزادی، از مرز ها گزشته و در بيرون گسترش می يابد، همچنان در جا های که کشورداران با دريافت نادرست شان از آن جلوگيری می کنند، ره گشوده است. برای ايشان می توان فرمانروايی اين شهزاده را به گونه ای يک نمود درخشان نماياند، که آزادی سامانه و هماهنگی کشور را برهم نمی زند. اگر مردم آزاد گزاشته شوند و کسی ايشان را از پيشرفت باز ندارد، ايشان خود را آهسته آهسته از ناهنجاری ها می رهانند.
هسته ای بنيادين روشنگری را که، برون آمدن آدمی از نارسايی خودکرده اش است، دستی (قصداً) در جستار های دينی پيوند دادم، چون فرمانروايان از بخش های دانش و هنر سودی نمی برند، که سرپرستی ايشان را در دست بگيرند. افزون بر اين، نارسايی دينی زيان بار ترين و ننگين ترين نارسايی است. ولی شيوه ای انديشيدن يک شهريار که گرايش روشنگری در جستار های دينی دارد، گامی به جلو تر می گزارد. او در دات و دستور های کشوری اش، به زير دستانش روادار است، تا ايشان از خرد شان کار بگيرند و برای بهبودی روزگار، در نوشتار شان، از ناهنجاری ها دليرانه خرده بگيرند و به دسترس مردمان بگزارند. از چنين شهرياری، ما نمونه‌ ای درخشانی داريم، که هيچ کس پيش از او دست به چنين کنشی نزده است، آن که، ما او را ارجمند ميداريم. ولی تنها فرمانروايی که خودش روشن شده است و از تاريکی ترسی ندارد، ولی هم زمان، ارتشی سازمان يافته و بزرگ برای آرامش همگان، زير فرمان دارد؛ آن چه را که يک کشور آزاد، دل وگرده ای گفتنش را ندارد، می تواند به زبان بياورد: چون و چرا کنيد، هرچه دل تان می خواهد، و پيرامون هر چه که می خواهيد، تنها فرمانبردار باشيد!
در اينجا می توان يک انگاره ای شگفت انگيز و بی درنگ در کار های مردمی ديد؛ انگاره ای که در آن همه چيز به گونه ای دوگانگی به نگر می رسد. به نگر می ‌رسد که آزادی شهری گری گسترده، برای آزادی انديشه سودمند است، ولی آزادی شهری گری گسترده، آزادی انديشه را بازميدارد. آزادی انديشه می تواند، بهتر در آزادی شهری گری مرز بندی شده، گسترش يابد.
همان گونه که سرشت از مغز به نرمی نگهبانی می کند و آن را زير پوسته ا‌ی سخت می ‌پروراند، همينگونه هم دلبستگی به انديشيدن آزاد و خواست آزاد انديشی می ‌بالد و به آهستگی بر نيروی دريافت آدمی می هنايد؛ و به اين گونه بر توانايی ايشان می افزايد، تا کنش شان را آزادانه بيانجامند.
و سرانجام اين آزادی پاينامه های شهرياری را هم زير هنايش خود خواهد آورد و شهرياران درخواهند يافت، که اگر با مردمان، که اکنون بيش از ماشين شده اند، خوش رفتاری کنند، به سود شان خواهد بود. (۱۸)
(۱۸) کانت

  • Immanuel Kant: Was ist Aufklärung?-Berlinische Monatsschrift. Dezember-Heft 1784. S.481-494
آنلاین :
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • جیناب !
    پوشت ایمانویل کانته ایلا کو . او خدا بیامورز چی به مو ضرر زده . از ایمانویل خوشال خان ختک ، از ایمانویل آمد شا بابا ، از ایمانویل عبدول رحمان خان ، از ایمانویل بابای میلت حامید کرزی بگو . اوخ مه فدای تو .
    روشنفیکر گوفتی ؟
    بابه بیرم ، ده دوکان عزیزغزنوی موچی ده قلای شاده گوفت :
    روشنفیکر ، یعنی اهل چرا ، اهل فریاد ، اهل درمان .
    ده کاری که به خودشی نه مربوطه ، نی صلایت داره ، غرض داره . خودشی نی معلمه ، لیکن ده کارای سرمعلم غرض داره . نی آیته قبول داره نی حدیث . میگه خدای ای کتاب ها ، فورمول آب و سیرکه ره بلد نیه ، چی برسه به دنیای یک ذره .
    عیسای لت خور بیچاره باچی خدا ، که از صلیب کشال شد ، تا به ایمام زمان طیفل پنج ساله که ده زیر چاه پینهان شوده ، همگیشی حرفی موفته .اگه این ابوالفضل موجیزه میداشت ، بخچی زور شی ده مامایشی نرسید ؟ اگه همی پیغومبر ، که تا چهل ساله گی رمه چران بود ، چطو به یکباره گی سرور کاینات شد ؟
    چرا از مکه فرار کرد ؟
    شمو میگی ، تاریخ « هجرت » . چرا نمیگی « تاریخ فرار » ؟
    مگه تاریخ فرار یک مردک عرب هم می شه ، مبدأ تاریخ ؟
    یک شب مرتیکه از مدینه سوار قاطیر ، میره اوریشلیم ، سپس تا طبقه هفتم کاینات پرواز . لیکن از دعوای زنانش عاجیز و هفده آیه از آدرس خدا برای زنانش نازیل میکنه ؟!
    مگه ای خدا راهنمای معاملاته ، یا کارمند امور خانواده ؟
    همی پیغومبر از شمو که بچه نداشت ، ای همه « سیید » از کجا پیدا شد ؟
    ده کجای قرآن از سید و ایمام نامبرده شده ؟
    این ماشین آدمکشی محمد ، که سه هزار مسلمان را به نام خوارج کشت ، و در جنگ جمل با عایشه همسر سوگلی محمد جنگید ، چگونه « علی ان ولی الله » شد ؟ و ....
    بابه ی بیرم رفت . عزیز موچی گوفت :
    به ای موگه « روشنفیکر »

  • به تأیید پیام بومان .
    من یک کتاب به اصطلاح مقدس در اختیار دارم که در صفحه 6 آن عنوانی است به نام « طوفان نوح » و این گونه آغاز می شود :
    « در این زمان که تعداد انسانهای روی زمین زیاد شد ، پسران خدا مجذوب دختران زیبا روی انسانها شدند . هرکدام را که پسندیدند برای خود به زنی گرفتند . پس از آن که پسران خدا و دختران انسانها با هم وصلت نمودند ، مردانی غول آسا از آنها به وجود آمدند . اینان دلاوران معروف دوران قدیم هستند . »
    در اینجا سه چیز مشخص می شود .
    یک - رضایت دختران شرط نبوده است .
    دو - خدا دارای تعدادی زیادی پسر بوده است .
    سه - نوه های خدا مردان پهلوان قدیم هستند .
    اگر این را بپزیریم که خداوند در زمان نوح یک یا چند زن داشته است و تعدادی پسر از این ازدواج یا ازدواج ها پدید آمده بودند .
    ما اگر مسلمان باورمند باشیم ، هر روز هفده رکعت نماز می خوانیم و در هر رکعت می گوییم « لم یلد و لم یولد ... » یعنی روزی هفده بار می گوییم : خدا بچه نمی آورد و خود هم زاده نشده است .
    اگر یک مسیحی باورمند باشیم ، عیسی را پسر مریم و خدا می دانیم . یعنی مادر عیسی مریم ، و پدر او خدا بوده است .
    این سه باور مربوط به سه دین ابراهیمی ، هر سه با یکدیگر در ضدیت و خلاف هستند . یک جا می گوید :
    پسران خدا که با دختران انسان ازدواج کردند ، نوه های خدا ، مردان پهلوان قدیم شدند و در یک جا خدا دارای پسری به نام عیسی می شود که یک آدم ضعیف که قادر نبوده خود را از صلیب برهاند و در اسلام می گوید که خداوند نه میزاید و نه زاییده شده است .
    شما کدام را باور می کنید ؟ آیا این سه توضیح ضد و نقیض هر سه از جانب خداوند آمده است ؟

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس