نزاع برسرمصادره مولانا
نويسنده: محمد هدایت
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
سال گذشته در امریکا مولانا
جلال الدین محمد بلخی، شخص اول فرهنگی وفکر شناخته شد وشاید به همین دلیل سال 2007
از سوی یونسکو به درخواست وزارت فرهنگ ترکیه سال مولانا نام گرفت. این مسا له
دراین اواخر به یک جنگ خاموش میان ترکیه وایران بدل شده است، زیرا ترکیه مولانا را
« رومی » وایرانی ها اورا «ایرانی» می خوانند. درهمین زمینه چندی پیش شهرام
ناظری، خواننده مشهور ایرانی از ساختن
شناسنامه جعلی برای مولانا در جهان به نام مولانای رومی، ناراحتی
خودرا ابراز کرده بود. هم چنین تعدادی زیادی از ایرانیان مقیم خارج از ایران
شکایت نامه
ای را تنظیم کرده وبه مجلس ایران بردند. مجلس ایران هم به این اقدامات پاسخ مثبت
داده وطرحی
را برای بزرگداشت مولانا به تصویب رساند که
در آن سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی،
وزارت امور خارجه، وزرات فرهنگ و
ارشاد اسلامی، شهرداری تهران، وزرات
علوم تحقیقات و فناوری، یونسکو و سازمان صدا و
سیما همکاری خواهند داشت.
اما جالب تر ازهمه سخنان محمد حسین صفار هرندی، وزیر فرهنگ وارشاد اسلامی، در
همایش « دین ومولانا » در دانشگاه شیراز بود که گفت:
«
هیچ کشوری مانند ایران نمی تواند، داعیه دارمیراث مولانا محمد بلخی باشد وتمامی
متون ومنابعی که از مولانا وجود دارد، در مهد ایران وبا مشخصات کشورما پرورش یافته
است. برخی کشورها که در داشتن شخصیت های بزرگ
فرهنگی با فقر رو به روهستند نمی توانند با زدن یک سنگ بر پیشانی شخصیت بزرگی مثل
مولوی ، فقر خودرا جبران کند. »
( روزنامه « ایران» ، 1/ 6 / 1386 ،
شماره 3617 )
گرچه برخی از دوستانم ا ز این سخنان
به شدت برآشفته بودند ودرمیان آنها این تکه از روزنامه «ایرن» که این خبر را
منتشرکرده بود، دست به دست می گشت وهمه فکر می کردند که شان نزول این سخنان
افغانستان بیچاره است. ولی وقتی اینجانب موضوع راپیگیرشدم واز طریق اینترنت به
جستجودراین زمینه پرداختم ، به این نتیجه رسیدم که مراد وی باید ترکیه باشد.
درهرصورت مهم این نیست که چه کسی موردشماتت آقای هرندی قرار گرفته است، مهم این است
که این روزها، در سال مولانا ، مولانا دارد مصادره به مطلوب می شود. اینکه می گویم
مولانا مصادره به مطلوب می شود، به این دلیل است که اندیشه های مولانا مصادره نشدنی
وجاودانه است، تنها این استخوان وریشه های مولانا است که ممکن است مصادره گردد، چون
اوخود گفته بود:
ای برادر تو همه اندیشه ای
ما بقی تو استخوان ریشه ای
در سا لی که یونسکو آن را سال
مولانا نام گذارده است، بسیار مایه شرم است که دراین سوی ما نه براندیشه های انسانی
وجهان شمول او بلکه بر سر استخوانش می جنگیم! دراین مورد شاید بتوان سه کشوررا
مخاطب قرار داد وبا انها سخن گفت:
ترکیه :
نخستین کشور، کشورترکیه است که اگر
واقعا ترکها چنان ادعایی کرده باشند که درایران گفته می شود ومولانا را رومی یی
رومی بدانند بدین ترتیب زبان وزاد گاه اصلی اورا انکار کنند، هیچ چیزی بهتر از این
شعر مولانا نیست که می توان بدانها گفت:
آن یکی اشتر بدید و گفت هی
ازکجا می آیی
ای فرخنده پی
گفت از حمام گرم کوی تو
گفت این پیداست از زانوی تو
ایران :
این روزها با شدت گرفتن تنش های
میان امریکا وایران برسر موضوع انرژی هسته ای، تلاش های بسیار صورت می گیرد تا
ازپدیده های انسانی ودینی که نه تنها میراث تمدن اسلامی بلکه میراث مشترک بشری
است، استفاده ابزاری وتبلیغاتی صورت گیرد. به همین خاطر باید از کسانی مانند اقای
صفار پرسید که مراد ایشان کدام ایران است؟ اگر مراد ایشان همین ایران است ( البته
ازسخنان ایشان همین گزینه برمی اید، چون می گوید هیچ کشوری مانند ایران نمی تواند،
داعیه دار مولانا باشد و همه متون ومنابع به نام کشورما ثبت شده است) این موضوع
جای تردید دارد، چون بدون تردید مولانا در شهری به دنیا امده است که بلخ نام دارد ،
شهری که چندان گمنام نیست، وامروزه در قلب سرزمینی جای دارد که افغانستان نامیده
می شود. پس افغانستان هم می تواند داعیه دار مولانا باشد وداعیه داری مولانا ، ان
گونه که اقای صفار گفته است، حق مطلق ایران نیست.
افغانستان :
افغانستان، اما
مثلی که چندان علاقه ندارد واصولا وقتش را ندارد تا به کسی اهمیت دهد که روزی در
همین سرزمین به دنیا آمده واز همین سرزمین برخاسته و امروزه در آغاز هزاره سوم،
در جهان ما فوق مدرن ، « قدیس اگوستین» ، «توماس آکویناس» ، « کانت» ، « هگل»
، « هابز» ، « جان لاک» وهمه پیامبران مدرن وپست مدرن را پشت سر می گذارد واندیشه
هایش الهام بخش صلح وسعات بشری می شود. اگر وزیر فرهنگ ترکیه تلاش می کند تا سال
2007 میلادی را با نام مولانا زینت بخشد ووزیر فرهنگ ایران، از فقر شخصیتی وفرهنگی
دیگران سخن بگوید ومولانا را نه با زدن یک سنگ بلکه با زدن هزاران سنگ ، ملک طلق
ایران بخواند، باید برای وزیر فرهنگ ما، اقای عبد الکریم خرم ، تبریک گفت! که با
خاطر آسوده به کار وزارت وامارت خویش مشغول است وبرای او اصلا کسی چون مولانا چه
اهمیت دارد؟ اگر امروز مولانا خود زنده بود ووزیر فرهنگ ودیگر اهالی فرهنگ سرزمین
آبایی خودرا می دید، بدون تردید می گفت:
چون در اینجا مستمع را خواب برد
سنگ های آسیاب را آب برد
به هر حال، نگارنده نمی خواهد دعوایی
دیگر راه بیندازد، چه اینکه مولا نا مانایی وجاودانگی خودرا نه مدیون بلخ ، نه
مدیون ایران ونه مدیون روم، بلکه مدیون اندیشه های انسانی وپا ک خویش است. چرا مولا
نا در امریکا بیش از هرشخص وشعرهایش بیش از هر شاهکارادبی وهنری دیگر ، مخاطب
دارد؟ نگارنده فقط می خواهد همین پرسش را طرح کند وبس. مولانا پیش از آنکه اقای
عبدالکریم خرم در افغانستان، آقای صفار هرندی در ایران و آتیلا کوچ در ترکیه وزیر
فرهنگ شوند، از یک فرهنگ انسانی سخن گفته بود که نه تنها شمس که نسل بشر را در
سراسر تاریخ به سماع ورقص واداشته است. پس مولانا مایملک هیچ کسی نیست ومتعلق به
نسل بشر است، چنانکه ، حافظ ، سعدی، شکسپیر، دانته، تولستوی، ویکتورهوگوو ... در
ملکیت کسی قرار ندارند. جالب این است که گویا مولانا این روزها را با چشمان خویش
می دیده است وبرای یکایک قضایای امروز ودعواهایی این چنینی حرفی برای گفتن دارد،
مولانا درجایی از مثنوی خود داستانی را روایت می کند که بسیار عبرت آموز است، او می
گوید:
روزی از روزها شتری، گوسفندی وگاوی
که همگی گرسنه بودند از سر اتفاق باهم همسفر شدند. آنها ناگاه به علفی رسیدند که
تنها برای یکی از آنها کافی بود. تصمیم گرفتند که هرکه تاریخ وگذشته اش بیشتر
ودرخشان تر است ، ان علف راحت الحلقوم را نوش جا ن کند. لذ ا هرکدام برای خود
دلیلی وتاریخی تراشیدند:
گوسفند گفت : آن گوسفندی که برای
ابراهیم فرستاده شد تا به جا اسماعیل قربانی شود، با من در یک چراگاه بود وبه
عبارتی من با او همکاسه بودم و این افتخار بزرگی است برای من !
گاو دید که حضرت گوسفند خیلی
دوررفته است، گفت: من جفت آن گاوی بودم که حضرت ادم به وسیله انها زمین را شخم زد
وگندم، این میوه ممنوع را، کاشت که خوراک تمام بشر شده است! چه افتخاری بزرگ
ترازاین؟
شتر از این همه تاریخ بلند بالا که
به قدمت عمر بابای آدم وپیامبران برابری می کرد، شگفت زده شد وحیران ماند! او چون
هیچ کاری نمی توانست بکند وهیچ دروغی به ذهنش نرسید ، ناگهان چشمان گرسنه اش، برقی
زد وبرجهید وعلف را دردهان گرفت وبالا برد وگفت: تاریخ از شما وقدرت از من، هرکه می
تواند بیاید بگیرد!
که مرا خود حاجت تاریخ نیست
تا چنین جسمی وعالی گردنی است
جان کلام آنکه اگر وزیر فرهنگ ترکیه
ادعاهایی آن چنانی را نداشته باشد وتنها به خاطر اینکه اندیشه های مولانا میراث
مشترک بشری وجان مایه های شعر او برخاسته از تمدن بزرگ شرقی واسلامی است، اورا به
نسل امروز غرب وجهان معرف کرده باشد، باید از انها تشکر کرد. زیرا امروزه در جهان
صورتک هایی از اسلام ساخته وپرداخته ومعرفی می گردد که هم « بی دینان » وهم «
بهدینان » را سخت می ازارد ومشمئز کننده است، پس چقدر بجا ومناسب است که یک بار هم
که شده دنیا به جای اسلام تروریستی، اسلام رسانه ای، اسلام طالبانی و… اسلام مولانا
را هم به تماشا بینشنند.
امید که بتوانیم از اندیشه های
مولانا الهام بگیریم ، نه این که برسر مصادره اش به جنگ برخیزیم.
پيامها
2 می 2007, 13:47, توسط کنیشکا هزارستانی
اگرمولانا ازآسمان هم آمده باشد ؟ منطقه ومحل فرودآمدن آن برای به حافظه سپردن تاریخ ونسلهای آینده جامعه ای انسانی باید معلوم باشد ...... خلاصه ء گپ اینکه هیچ قدرتی مولانای بلخ ، ریحان بیرونی ، ناصرخسرو ، فاریابی ، علی سینا ، امیرخسرو وامثالشان را از افغانستان گرفته نمی تواند .
13 می 2009, 09:36, توسط هادی
سلام
دوست عزیز من هم مانند شما قبول دارم که شخصیت های بزرگ به همه ی ملت ها تعلق دارند ولی یک معضلی که متاسفانه با آن روبرو هستیم این است که دو قوم ترک و عرب جعل و تحریف گسترده ای در شخصیت دزدی آغاز کرده اند
من به این موضوع نمی پردازم ولی همین را بدانید که از نظر گرگ های خاکستری حتی حضرت محمد(ع) هم ترک است. رومی ها ترک هستند ماد ها ترک هستند سومری ها ترک هستند ایلامی ها ترک هستند خیلی از دانشمندان ایرانی ترک هستند و....
ولی در مورد زرتشت می توانید به این نشانی رجوع کنید
تاکنون چندین قوم کرد ترک آذری تات تالش تاجیک افغان پارس و....زرتشت را از خود می دانستند در حالی که....
http://www.bonyad-neyshaboor.c...
2 می 2007, 13:47, توسط کنیشکا هزارستانی
اگرمولانا ازآسمان هم آمده باشد ؟ منطقه ومحل فرودآمدن آن برای به حافظه سپردن تاریخ ونسلهای آینده جامعه ای انسانی باید معلوم باشد ...... خلاصه ء گپ اینکه هیچ قدرتی مولانای بلخ ، ریحان بیرونی ، ناصرخسرو ، فاریابی ، علی سینا ، امیرخسرو وامثالشان را از افغانستان گرفته نمی تواند .
2 می 2007, 16:19, توسط رها هزاره
من یک جلد مثنوی معنوی دارم به اهتمام آقای توفیق ه سبحانی. با قدردانی از کار ایشان باید بگویم که وقتی مقدمه ی آن را خواندم تعجب کردم. ایشان مولانا را یکی از شخصیت های بزرگ جهان اسلام می دانند که در فلان قرن می زیسته اند. ایشان نامی از زادگاه مولانای بلخی نمی برند. در دنیای امروز محل تولد هر انسان را حتی روی یک کارت شناسایی می نویسند. حال سوالی من این است که آیا اگر مولانا در شیراز تولد یافته بود باز هم آقای سبحانی آن را یاد آوری نمی کردند. فکر نمی کنم. این درست که ما به اندیشه ی مولانا ارج می نهیم ولی به واقعیت های تاریخی هم ارج می نهیم. ترکیه هم وطن دوم مولانا بوده و هیج آدم عاقل آن را انکار کرده نمی تواند. مگر او در کجا زیست و دفن شد.
2 می 2007, 18:37, توسط مهاجر
البته گذشته از مصادره مولانا، تاریخ را نیز در انحصار خود در آورده و همیشه رنگ و بوی ایرانی به آن داده اند و به آن می گوید تمدن ایرانی!که برخی از آن در فیلم 300 در آمریکا به نمایش گذاشته شده است!!! افرین بر این تمدن کهن!
2 می 2007, 21:22, توسط باتورخان
جغرافياي افغانستان، تركيه، ايران، ازبكستان، تركمنستان، قيرقيزستان و آذربايجان حاصل شكل گيري مرزهاي سياسي جديد است ورنه اين جغرافياي تاريخي ترك ها نام ها و نشان ها متفاوتي نداشت، همانطوريكه مولوي، ناصر خسرو، نوايي، بيدل و ... همه ترك بودند. ولي يك واقعيت تلخ اين است كه ايراني به شدت تمام تلاش مي كنند كه تاريخ و فرهنگ اين جغرافيا را آريايي سازي كنند كه موفق نيز بوده اند. چنانچه زرتشت بزرگ را- كه يك ترك است- چنان رنگ اريايي داده است كه حال همه او را پيامبر اريايي مي دانند. به باورمن زبانشناسان و انترپولوجيست هاي ترك و غير ترك بايد در جستجويي ريشه يابي تاريخي باشند.
3 می 2007, 04:43, توسط سامعه انوری
چانه زنی روی هنرمندان و بزرگمردان تاریخ کار عبث و بیهوده است. نه ما افغانها حق داریم که مولانا و ابوعلی سینا و دیگران را تنها مطلق به خود بدانیم و نه ایرانیان و یا مردم هر کشور دیگری. اکثر این مردان تاریخ بسی فراتر از یک کشور مطرح بوده و هنر و دانش و فن شان مطلق به تمدن بشریست.
احمد شاملوی بزرگ در یکی از مصاحبه هایش چه زیبا و پرمعنی این نکته را بیان داشته است:
«من خویشاوند نزدیک هر انسانی هستم که خنجری در آستین پنهان نمی کند. نه ابرو به هم می کشد ونه لبخندش ترفند تجاوز به حق نان وسایبان دیگران است. نه ایرانی را به انیرانی ترجیح میدهم ونه انیرانی را به ایرانی. من یک بلوچ کرد وفارسم. یک فارسی زبان ترک، یک آفریقایی اروپایی استرلیایی آمریکایی آسیایی ام. یک سیاه پوست زرد پوست سرخ پوست ام. که نه تنها با خودم و دیگران کمترین مشگلی ندارم بلکه بدون حضور دیگران وحشت مرگ را زیر پوستم احساس میکنم. ومن انسانی هستم درجمع انسان ها در سیاره مقدس زمین که بدون دیگران معنایی ندارم»
(شاملو در مصاحبه با ناصر حریری (دفتر هنر سال چهارم شماره 8))
من شاملو را همانقدر به خود نزدیک میدانیم که ایرانیان آزاده. و من به شاملو همانقدر عشق میورزم که یک ایرانی ستم ستیز. شاملو مطلق به تمامی ستم ستیزان دنیاست. بنابر گفته شاملوی گرامی، این آزادیخواهان هستند که میتوانند میراث دار گنجینه بزرگ ادبی وی باشند و نه هرگز مثلا رژیم جمهوری اسلامی خون و خیانت ملا های ایران که "لبخندش ترفند تجاوز به حق نان وسایبان دیگران" دارد.
من بارها دیده ام که افغانها روی ملکیت سید جمالالدین اسعد آبادی به افغانستان چانه زنی میکنند. اگر در مورد شاملو من به خود میبالم و آنرا متعلق به خود میدانم برعکس از منسوب بودن فرد تاریک اندیش و قرون وسطایی فکر چون جمالالدین به افغانستان احساس شرمندگی میکنم، فردی که حکم نیای بنیادگرایان کنونی در افغانستان را دارد که عامل تیرهروزی و فقر و مصیبت و ویرانی کشور و خاک ما هستند.
3 می 2007, 09:45, توسط بای بک
احمد شاملوی خود یک ترک بود
3 می 2007, 10:05, توسط Aziz somari
ایران همسایۀ دیگر ما که تاریخ آن بدون تاریخ افغانستان و تاریخ افغانستان بدون تاریخ آن نمیتواند مکمل باشد چونکه وقایع و قضایای مشترک زبان و فرهنگ مشترک را در طول تاریخ کهن داشته ایم. بگفتهء یک نفر دانشمند ایرانی به اسم محمد امینی در جریدهء ((ایرانیان)) و غیره منابع در حدود دهزار سال اتراک در ایران حکم راندند ولی در زمان حکم روایی دو شاه متأخرشان با تبلیغات زیاد به نفع یک طائفهء ایرانی ها به یک صد و هشتاد درجه تغیر جهت دادند و تنها ایرانی یا آریایی را محکم گرفتند. وهمه خوبی های جهان را به ایرانی نسبت دادند.
وقتی کتاب ((ابوریحان بیرونی)) که توسط یک دانشمند ایرانی تحریر یافته بود بدست این نگارنده رسید، اولتر از همه در صدر کتاب نوشته شده بود که ((به سلسلهء بزرگان ایران)) بعدأ بخاطر که او را صبغه ء ایرانی گری داده و شرعی بسازند، چنین نوشته اند که البیرونی در خانهء یک ایرانی به مانند چوپان گوسفند چرانی کرد، چون که او از بیرون قریه تصور می شد، مثل که ما اکنون خارجی میگوئیم به وی نسبت ((بیرونی)) را دادند در حالیکه شاید هم البیرونی به ایران پای نگذاشته باشد و البیرونی اصلأ و حقیقتأ در جایی بنام ((بیرون)) در اوزبکستان فعلیه تولد یافته و شهکاری های خود را بدربار سلطان کبیر محمود غزنوی نوشته و هم در آنجا گذشته است که او نه به ایران چوپانی کرده و نه تخلص خویش را به معنی ((خارجی))انتخاب نموده است و اصلأ تخلص خویش را بمفهوم جای تولد خود گذاشته که اکنون نام آن در ترکستان(خوارزم)ورد زبانهاست،
دریکی ازکتابهای تألف این نگارنده نام معلم ثانی ابو نصر فارابی ذکر یافته بود، مهتمم کتاب بخاطر یکه اورا از افغانستان ثابت نماید نوشته بود(( ابونصر فارابی افغانستانی))، و در مجلهء گلبرگ شمارهء هشتم چنین آمده بود(( زمونژ نو میابی ابونصر فارابی.... چه په اروپا که الفارابی شهرت لری (د افغانستان دننی فرایاب)دوستنکه یا و سیج په نامه سهمه کسی زیژی دلی اوهلته لوی شوی دی)). در حالیکه این نوسندگان ((فاریاب)) افغانستان را با (( فاراب)) ترکستان نتوانستند فرق نمایندو او در فاراب تورکستان تولد ودر جوانی جانب بغداد رفته و کلمهء ((دوستکند)) به اصطلاح آنطرف آمو بمانند تاشکند، سمرقند، ویارکند و غیره مشابهت دارد و ما اگر اورا به ناحق افغانستانی بیاوریم مفاد آن در چیست؟
د ه ها شخصیت ایرانی که دانشمندان عزیز ما می باشند حضرت خداوندگار بلخ ویا مولانای رومی ثم بلخی را محظ فارسی زبان وضمنأ عارف ایرانی گفته اند، درحالیکه آن بزرگوار خودش فریاد بر میداردکه (( نیمیم زترکستان نیمیم ز فرغانه)) بدین شکل صد ها مشکلی را در می یابیم که مؤرخین و نویسندگان یااز روی احساسات و یا از روی تعصب واز روی عناد .یا از روی خوش آمد به زعما ویا از بیخبری و نا آگاهی به فرمودهء
5 می 2007, 14:08, توسط ميرزايي
دوست گرامي عزيزجان سلام. شما خوب نوشته كرده ايدولي در قسمت نام ايران يا از تاريخ بيخبريد ويا متعصبانه بر موضوع قضاوت ميداريد كه شايسته اي بينش شما نميباشد. ودر مورد البيروني وديگرانيكه همين ايرانيهاي كنوني حد اقل كليات ونوشته هاي خوب آنهارا با زحمت بسيارترتيب ودر خدمت ما وشما قرار داده اند كار بدي نكرده اند واگر اين ايران امروزي واين ايرانيها نميبودند امروز من وتو نه مولاناي را ميشناختيم ونه البيروني ونه سنايي وحتا فردوسي را ! چرابا تعصب تاريخ را بيان ميداريد وكشور ما چند كتاب اين دانشمندانرا به چاپ وآنهارا در سطح دنيا معرفي داشته است؟ قبيله تارفرهنگي مارا كاملآبريده بود وامروزهم كوشش دارد كه اين تاربراي هميش بريده شود. چند مجسمه وآبدات تاريخي بنامهاي گذشتگان ما وجود دارد؟ در تهران بزرگترين جاده ومنطقه را بنام ناصرخسرونامگذاري كرده اند وچندين مجسمه فردوسي خراساني در گوشه وكنار ايران امروزي ديده ميشود، در كشورما چه دست آويزداريم؟ هيچ ! فقط ادعاي بلندتر از قد وبينش خويش وبس ! از سوي ديگر اين واژه ايران را اگر در متنشاهنامه دقت كرده باشيد،بيشتراز هفتاد درصد قلمرو امروزي افغانستان را در برميكيرد واگراين دانشمندانرا ايراني هم خطاب بداريم كدام اشكال نيست، بشرط كه ايران باستان منظور باشد. واگراين دانشمندان را افغان بناميم بر غلط بيان كرده ايم. دراياميكه اينها زندگي داشتند واژه افغان را كاملا نا آشنا ونميشناختند.ما چگونه كسي را كه دران زما اين واژه استعماري را نميشناخت ، منسوب برآن بدانيم؟ ميتوان بلخي خراساني آهنا را گفت. اميد است كه بارتعصب را بيندازي تو از انديشه ات .
ميرزايي
5 می 2007, 13:39, توسط ميرزايي
درودبرشما !من باوجوديكه متن اين نبيشته رانزديك به حقايق ميپندارم، يك چندموضوع را نيز لازم به يادآوري ميدانم:
ما در دنياي سياسي امروزازنظرانساني داراي حد بنديهاي جغرافيايي بوده وهستيم. امابعضي كشورهابا توسل به شيوه هاي استبدادي واعمال غير انساني، براي فرهنگها نيز حدوثغور جغرافيايي بشكل جبرآميزش هم تعيين كردند كه قساوتگرانه بوده واست. حالا از نظرگاه جغرافيايي فرهنگي اگر مسله را بررسي نماييم، هركسيكه نوشته هاي خوب وانساني مولاناچلالدين بلخي رادرك وبا احساس خويش لمس مينمايند، مولانا برآنها وآنهابرمولانا تعلق دارند. وبا افتخارتاريخي ميتوانند كه اين دانشمند بزرگ هشتصد سال پيش را، از خود بدانند. واگرسرحد جغرافيايي امروزي ونام كشورهاي جديد كنوني وزادگاه اوليه اي آنرا مد نظر بگيريم، مولانا متولد يافته اي بلخ وكشورش خراسان ويا افغانستان امروزي است. اما بيشتر زندگي اش وحتا الي ختم زندگي آن در حريم وقلمروتركيه اي امروزي ويا شهر قونيه ايكه روزي مربوط روميها بوده است، سپري گرديده است، آنرا رومي، تركي ويا قونيه اي ميتوان گفت. واگردلسوزي وتوجه نسبت به اثار ونوشته ها ومعرفي مولانا وچاپ كتابهاي آن را درنظر داشته باشيم، ايران امروزي را هم بلا مجزا از مولانا بايست كه دانست. به قدريكه مولانا در كشور ايران امروزي وتركيه با اهميت است، در زادگاهش كه افغانستان امروزي است،هم نا شناخته بوده وهم از اهميت بالاي كه درخورمولانا بوده است ، برخوردار نبوده وبرخوردار نيست با تآسف !ما نبايد كه خشك وبا احساسات درونمايه خالي به قضايا نگاه بداريم.يك روزهم بنشينيم واز دري به موضوعات بنگريم كه به حقيقت نزديكتر باشد. كشورما در برابر اين مولانا واين پورسينا واين ناصرخسرو وامير خسرو وسنايي وهزاران ديگر تا امروز چه كاري كرده است؟ مارا هميشه اعا رسيده است وآنهم زمانيكه شخصيت والاي تولد يافته اي ما جهاني شده اند وبعد ما خبرشده خيز بيجا وادعاي ميان خالي از خود سرميدهيم.يك روشنفكر وشخصيت اديب ما تاهنوزقضاوت راستين ودرخوريكه شايسته اي حال دانشمندان ما باشد، نكرده اند وهمش ادعاي پوچ بوده است. وما بايست كه علت ودليل اين همه بيگانگي دانشمندان اهل خراسان ويا افغانستان امروزي را با زادگاهشان ريشه يابي نماييم وبه جاي اتهامات بر ديگران ،اين چراهاي كه ذليل انيزند را در يابيم وبكوشيم كه منبعد هم خود را بهتر بشناسيم وهم دانشمندان قلمرو اين سرزمين را. وبه ايران وديگر كشورهايكه بيشتر در شناخت دانشمندان فارسي دري گوي ما تلاش كرده اند، يك تشكر بداريم نه اينكه نا سزاگويي كنيم. تا خود شناسي ما خيليها راه دور است. پيوندهاي ما را گسلانيده اندوبرماست كه اين تارهاي خود بيگانگي را دوباره برتنيم ودر احياي فرهنگ بلخ وخراسان خرد پرور دست بدست همديگر بدهيم وافتخارات گذشته را با روح كنوني نسل خود ياب زنده گردانيم. ايدون چنين بايد.
ميرزايي
5 می 2007, 13:52, توسط ميرزايي
درودبرشما !من باوجوديكه متن اين نبيشته رانزديك به حقايق ميپندارم، يك چندموضوع را نيز لازم به يادآوري ميدانم:
ما در دنياي سياسي امروزازنظرانساني داراي حد بنديهاي جغرافيايي بوده وهستيم. امابعضي كشورهابا توسل به شيوه هاي استبدادي واعمال غير انساني، براي فرهنگها نيز حدوثغور جغرافيايي بشكل جبرآميزش هم تعيين كردند كه قساوتگرانه بوده واست. حالا از نظرگاه جغرافيايي فرهنگي اگر مسله را بررسي نماييم، هركسيكه نوشته هاي خوب وانساني مولاناچلالدين بلخي رادرك وبا احساس خويش لمس مينمايند، مولانا برآنها وآنهابرمولانا تعلق دارند. وبا افتخارتاريخي ميتوانند كه اين دانشمند بزرگ هشتصد سال پيش را، از خود بدانند. واگرسرحد جغرافيايي امروزي ونام كشورهاي جديد كنوني وزادگاه اوليه اي آنرا مد نظر بگيريم، مولانا متولد يافته اي بلخ وكشورش خراسان ويا افغانستان امروزي است. اما بيشتر زندگي اش وحتا الي ختم زندگي آن در حريم وقلمروتركيه اي امروزي ويا شهر قونيه ايكه روزي مربوط روميها بوده است، سپري گرديده است، آنرا رومي، تركي ويا قونيه اي ميتوان گفت. واگردلسوزي وتوجه نسبت به اثار ونوشته ها ومعرفي مولانا وچاپ كتابهاي آن را درنظر داشته باشيم، ايران امروزي را هم بلا مجزا از مولانا بايست كه دانست. به قدريكه مولانا در كشور ايران امروزي وتركيه با اهميت است، در زادگاهش كه افغانستان امروزي است،هم نا شناخته بوده وهم از اهميت بالاي كه درخورمولانا بوده است ، برخوردار نبوده وبرخوردار نيست با تآسف !ما نبايد كه خشك وبا احساسات درونمايه خالي به قضايا نگاه بداريم.يك روزهم بنشينيم واز دري به موضوعات بنگريم كه به حقيقت نزديكتر باشد. كشورما در برابر اين مولانا واين پورسينا واين ناصرخسرو وامير خسرو وسنايي وهزاران ديگر تا امروز چه كاري كرده است؟ مارا هميشه ادعا كشته است وآنهم زمانيكه شخصيت والاي تولد يافته اي ما جهاني شده اند وبعد ما خبرشده خيز بيجا وادعاي ميان خالي از خود سرميدهيم.يك روشنفكر وشخصيت اديب ما تاهنوزقضاوت راستين ودرخوريكه شايسته اي حال دانشمندان ما باشد، نكرده اند وهمش ادعاي پوچ بوده است. وما بايست كه علت ودليل اين همه بيگانگي دانشمندان اهل خراسان ويا افغانستان امروزي را با زادگاهشان ريشه يابي نماييم وبه جاي اتهامات بر ديگران ،اين چراهاي كه ذليل انگيزند را در يابيم وبكوشيم كه منبعد هم خود را بهتر بشناسيم وهم دانشمندان قلمرو اين سرزمين را. وبه ايران وديگر كشورهايكه بيشتر در شناخت دانشمندان فارسي دري گوي ما تلاش كرده اند، يك تشكر بداريم نه اينكه نا سزاگويي كنيم. تا خود شناسي ما خيليها راه دور است. پيوندهاي ما را گسلانيده اندوبرماست كه اين تارهاي از خود بيگانگي را دوباره آشناباخو، برتنيم ودر احياي فرهنگ بلخ وخراسان خرد پرور دست بدست همديگر بدهيم وافتخارات گذشته را با روح كنوني نسل خود ياب زنده گردانيم. ايدون چنين بايد.
ميرزايي
27 جون 2007, 18:18, توسط کوروش
با درود بر تمام برادران و خواهران افغان خودم. من به عنوان یک شهروند ایرانی همانقدر مولانا و ابن سینا را متعلق به ایران میدانم که فردوسی و سعدی و حافظ را متعلق به افغانها.
فرض کنید خدای ناکرده روزی طوس از ایران جدا شود. آیا ما ایرانیها دیگر به فردوسی و شاهنامه نباید ببالیم؟ البته که در آن صورت نیز ما باز به فردوسی به عنوان شاعر پارسی گوی ایرانی و به شاهنامه به عنوان سند هویت خود مینگریم.
در واقع شاهنامه سند هویت تمامی ایرانیان، افغانها؛ گرجیها، کردهای ترکیه و عراق امروزی، تاجیکها و بخشهایی از ترکمهستان و ازبکستان و پاکستان و نیز سند هویت تمامی قفقازها (جمهوری آذربایجان) میباشد و حافظ و سعدی هم هر چند در مرز جغرافیای ایران امروز هستند ولی زبان معنوی، فلسفی وفرهنگی تمامی افغانها و تاجیکها و آذریها نیز میباشند. به طور قطع هم میهنان تاریخی من در اطراف ایران در تمامی مفاخر و مصائب ایران گذشته با ما شریک میباشند هر چند معتقدم بایستی برای مثال ما نام مولانا را کامل بیان کنیم چرا که ایشان در بلخ چشم به جهان گشوده اند ولی باز تکرار میکنم که شعر و ادب غنی فارسی متعلق به کلیه کشورهای منطقه و ایران میباشد. ولی در عین حال میبایست بگویم که مولانای بلخی ارتباطی به ترکیه ندارد و ایشان به دلیل نداشتن مفاخر بزرگ تاریخی این بزرگ مرد را از ما به سرقت برده اند. همانطور که ابن سینا، فارابی، رازی و ... ارتباطی به اعراب ندارند تا آنجا که اندیشه های اسلام ستیز ایشان در آثارشان مشهود است.
افسوس که بی لیاقتی و نادانی شاهان قاجار و دست استعمار ما را از هم جدا ساخت ولی قلب من در هر جای جهان که باشم برای هم میهنان تاریخی ام میتپد و امید دارم روزی همگی از جهل درآییم و منطقه زیست خود را که روزگاری دارای یک تاریخ یک زبان و یک فرهنگ سترگ بوده با هم بسازیم و به جایگاه راستین خود در جهان امروز دست یابیم.
امروز ملایان به تخریب فرهنگ و تاریخ ایران و طالبان و القاعده به تخریب فرهنگ و تاریخ افغانستان مشغولند و از آنسو بازماندگان رژیم اشغالگر شوروی به فرهنگ ستیزی و محو تاریخ تاجیکستان و قفقاز جهد میورزند. در این میان ما میبایست با هوشیاری و تلاش، به زنده نگاهداشتن این ذخیره عظیم فرهنگی و تاریخی بپردازیم.
19 آگوست 2007, 06:39, توسط کیانوش خشیار
بیایید به اندیشه مولانا چنگ بزنیم نه به گوشت وپوست ایشان
مولانا خود می گوید که نه شرقی هستم نه غربی نه بری ونه بحری شما چه دعوا را انداخته اید .
بیایید اندیشه های آن بزرگواررا بشگافیم وچیزهایی بیرون بکشیم .
هیچ کسی نمی تواند انگارکند این مساله را دکترعبدالکریم سروش که تمام زندگی با مولوی زیسته است روشن بارها گفته که مولوی بلخی است .
هرکس بالای زمینی کارکرد آن زمین ازاو است . ما افغان درباره ی مولوی چیزی اگر نوشته ایم چیست؟
این درست است که ایران نباید بزرگانی که دراین جا تولد شده منسوب بخو د کنند تا مارابی هویت بسازند من با این موافقم . ولی بیایید به خود هم تکانی بدهیم .
5 سپتامبر 2007, 20:42, توسط دارا کرمانشاهانی
هموطن، هم خون و هم نژاد کورش عزیز
مرحبا و آفرین، زیرا که ما قبل از همه ی اینها انسانیم.
در زمانی که تمامی دنیا از شرق و غرب دارند متحد می شوند.
اروپاییها (اتحادیه اروپا)، آمریکاییها (اتحادیه ی نفتا و آمریکای لاتین)، آفریقاییها (اتحادیه ی آفریقا)، اتحادیه آث آن و حتا اعراب (اتحادیه ی عرب) و غیره غیره ... غیره.
حال ما بر سر کول هم می زنیم که آیا مولانا ایرانی بوده یا ترک و یا افغان.
زمانی بس دراز ما که اینک خود را فارس ، افغان و تاجیک و یا کرد و ترک می نامیم در یک کشور و زیر یک سقف با هم زیسته ایم.
تاریخ مشترک ما متعلق به همه ی ماست. تاریخ ایران باستان فقط متعلق به فارسها و یا ایرانیان فعلی نیست.
تمامی ملل و کشورهای جدا شده از آن امپراتوری باستانی صاحبان این تاریخ مشترک هستند و بهتر بگویم، هستیم!!!!
اگر میگوییم ایران، منظور ما ایران فرهنگی است. ایران بزرگ، ایران باستانی.
از نظر من که یک ایرانی هستم، افغانها، تاجیکها قفقازیها، تمای کردها، و ملل خوارزم و ماورالنهر یا ترکستان، ایرانی هستند و همگی یکی هستیم.
حال نمی خواهید بگویید ایرانی ، هر چه که دلتان می خواهد بگویید.
فرقی نمیکند.
ولی این فلات بزرگ در جغرافیای جهان به نام فلات ایران شناخته شده است.
در تاریخ جهان نیز هم، در تاریخ و ادبیات مشترک باستانی مشترک ما هم! ایران نامیده شده است.
ایران فقط ایران امروزی نیست و ایرانیان ساکن در ایران کنونی هم، تنها ایرانی نیستند و حق ندارند خود را وارث بلافصل تاریخ ایران بدانند، بلکه کل مردمان ساکن در ایران بزرگ یا ایران فرهنگی وارث و صاحبان این تاریخ و فرهنگ مشترک و بزرگ و کهن هستند.
ممکن است بتوانیم خودمان را با نامها، مرزها و اسامی خود ساخته ی ذهنمیمان جدا کنیم.
اما هرگز نمی توانیم خون درون رگهایمان، که یکی و مشترک است را از هم جدا کنیم.
فارس، کرد ، آذری، لر، بلوچ، افغان، تاجیک، پشتون، ازبک، ترکمن، حتا ترک (استانبولی یا عثمانی) و گرجی و ارمنی و چرکسی و شمالی وجنوبی و غربی و شرقی و ....
همه و همه یک خون در رگهایمان در جریان است، این را من نمیگویم. تاریخمان، فرهنگمان، گویشهایمان که همگی منشعب از یک ریشه است و مذهب و کیشو آیین ، آداب و رسوممان می گوید.
به امید اتحاد تمامی ایرانی نژادان، ایرانی تباران، ایرانی زبانان، ایرانی مذهبان.
با برابری و برادری و حقوق کاملا مساوی.
(ایران نامی مشترک و متعلق به همه ی ماست)
به گواه تاریخ و فرهنگ ادبیات کهنمان.
چو ایران نباشد تن من مباد
بدین بوم بر زندذه یک تن مباد
باشد که صلح و آرامش کیهان را فرا گیرد.
و ضمن تشکر از کابل پرس? و همه ی افغانستانی های هم تبار.
پایدار و برقرار باشید. یک کُرد ایرانی: "دارا کرمانشاهانی"
19 دسامبر 2007, 18:20, توسط آرش
دوستان درود بر شما،
بنده پیشنهاد میکنم که در هنگام بازیابی خاستگاه کسان بزرگی مانند مولانا، باید کمی به گذشته برگردیم و دریابیم که آیا نام های کشور ها و جاهای که ایشان در آنها زاده شده اند و یا زیسته اند، در دوران ایشان نیز چنین بوده اند که امروز اند. و هم میتوانیم برای دریافت پاسخ، در گفته های خود آنها کاوش نماییم.
ما همه میدانیم که در دوران مولانای بزرگ، سرزمین افغانستان امروزی خراسان نام داشت، که نام خراسان از دوران یفتالیان آغاز و تا سده ی نزده ی ترسایی به کار برده میشد. کشور ایران امروزی به نام فارس ویا عراق عجم یاد میشد که در سال 1935 ترسایی نام این کشور را ایران گذاشتند. و ترکیه ی امروزی گاهی بخشی از فرمانروایی روم بود و گاهی هم از یونان.
برای گواهی، سخنی از خود مولانای بزرگ را نمونه میآورم که در باره کوچ کردن اش ار بلخ به قونیه میگوید:
ار خراسـانم کشـیدی تا بر یونانیان
تا برآمیزم بدیشان تا کنم خوشمذهبی
و یا:
نعره ی های و هوی من،
از در روم تا به بلخ
پس مولانا به گفته ی خودش از (شهر بلخ) خراسان است و از آنجا به (شهر قونیه) یونان یا روم آن روز کوچ کرده است، نه از افغانستان به ترکیه! و برای رسیدن به قونیه از سرزمینی به نام فارس یا عراق عجم گذشته است، نه ایران! بنا بر این مولانا نه افغانی است، نه ایرانی و نه ترکی!
به باور من ایران برای مولانا، همان ایران باستان فردوسی است که توسی بزرگ مرز های آن را در شاهنامه از سمرقند و بخارا تا بست و قندهار، و از بدخشان تا دور نیشاپور میرساند (ع.لعلزاد، بخش تاریخ تارنمای خراسان زمین www.khorasanzameen.net). گُرد های شاهنامه هم بیشتر از سرزمین های درون همین مرز ها برخاسته اند. مرز باختری ایران فردوسی، استان خاوری ایران امروزی است. بنا بر این اگر مولانا را از ایران فردوسی که پسانتر ها خراسان بزرگ نام گرفت، بدانیم، بیجا نگفته ایم؛ اگر او را از ایران 72 ساله ی امروزی بدانیم، به بیراهه رفته ایم.
در پایان میخواستم یادآور شوم که اگر کوشش شود، دری را میشود ناب یا نابتر نوشت. همان گونه که من در این جا کوشیدم.
پیروز و شاداب باشید،