عصمت قانع ، ملاها و پشتونوالی
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
آقای عصمت قانع شاعر شوریده حال زبان پشتو که خودش را ماکسیم گورکی فرهنگ اوغانی میداند درتازه ترین مقاله اش راجع به نقش ملاها درحیات روزمرهء پشتونها داد سخن زده است که ازهر نگاه قابل تأمل است. مقالهء مذکور بایک قصهء سخت بی مزه وبی محتوای یکی از خانانان عشیره ایی پشتونی دراستان لوگر افغانستان بنام ملک قادرخان آغاز گردیده است که ازطرف گروپ های امربه معروف ونهی ازمنکر طالبان در دوران طلبه ها به جرم تراشیدن ریش مورد بازجویی قرار گرفته بود که پرداختن به آن ضیاع وقت است.
اما نتیجه ایی که جناب نویسنده ازیاد دهانی آن خاطره گرفته است این است که درفرهنگ ایلی وقبایلی پشتونها وفرهنگ پشتونوالی برای ملاها هیچ جایی برای رهبری سیاسی وجود ندارد. پشتونها به ملاها اخلاص وارادت فراوان دارند ملاها را درجرگه های مشورتی شان سهم میدهند ولی نه برای گرفتن مشوره بلکه صرف برای دعا وفاتحه. بنا به ادعای نویسنده وظیفهء ملا درفرهنگ پشتونوالی مشخص است واز حد دعا وامامت مسجد پا فراتر نمیگذارد. هدف آقای قانع ازنوشتن مضمونی که آنرا با آن قصهء بی مزه وبی معنا آغازیده است این است که ثابت کند فرهنگ پشتونوالی بصورت طبیعی با ساختار های امروزی جهان معاصر خصوصا سیکولاریزم غربی کاملا همخوانی دارد. همانطوریکه درجوامع پیشرفتهء اروپایی پاپ ها وحاخامها وظایف شان درکلیسا ها وکنایس محدود است وظیفهء ملاها نیز درفرهنگ پشتونوالی از حد دعا وفاتحه وقرآن خوانی وامامت بیرون نمیرود، اما آنچه که در دورهء طلبه های کرام اوغان تبار درمناطق پشتون نشین بنام تطبیق شریعت إعمال گردیده وشخص جناب قانع نیز درآن یکی ازکارمندان بخش تبلیغاتی آن ایفای وظیفه نموده درحقیقت ازنظر جناب عصمت قانع ، نماینده گی ازفرهنگ پشتونوالی نمیکند.
امروز جناب عصمت قانع باورمند شده اند که طالبان پیداوار فرهنگ پنجابی ها می باشند نه یک جنبش برخاسته ازمتن پشتونها. البته در مورد صحیت وسقم این ادعای آقای قانع که این نظریهء امروزی شان چقدر با عملکردها ونوشته های سابق شان مطابقت دارد نمیخواهم به تفصیل درینجا بپردازم ، اما حقیقت آن است که چنین تناقض گویی ها با روح ناسیونالیزم پشتونی که جناب عصمت قانع سنگ دفاع از آنرا به سینه می کوبند ؛ سازگاری ندارد. زیرا تاکنون از شخص آقای کرزی گرفته تا استاد روستار تره کی ودیگر پشتونهای لر وبر طالبان را فرزندان اصیل اوغان وبرخاسته از فرهنگ قبیلوی پشتونی خوانده اند ومیخوانند، طالبان را مجموعهء مقاومتگر دربرابر اشغالگران صلیبی تبلیغ کرده اند ومیکنند، اما گاه گاهی که طلبه های کرام شور ومستی پشتونوالی شان ازحد فزونی می یابد وکدام افسر ویا عسکر پشتون تبار را گوسفند وار ذبح میکند آنوقت است که احساسات بعضی از قلمبدستان پشتون به جوش میاید وآنها نیز صفات والقابی چون: طالبان پیداوار پنجابی ها وغیره را بخاطر فریب اذهان عامه زیب مقالات ونوشته های شان میکنند ولی بعد به مرور زمان مانند فردیکه به مواد مخدر وچرس معتاد باشد دوباره به همان فرهنگ بدویت خویش رجوع کرده وطالبان را سمبول شجاعت ومقاومت پشتونها معرفی میکنند.
جدا ازنقش ملا وعالم دین درحیات پشتونها این موضوع شایان ذکر است که : اساسا فرهنگ بدوی وقبیلوی پشتونی، هیچگونه ربطی به اسلام وقرآن ندارد. فرهنگ پشتو وپشتونوالی، فرهنگ تسامح ومدارا وانسانیت وعشق وعاطفه نیست، اگر کسی میخواهد روح فرهنگ پشتو وپشتونوالی را درست درک کند باید یکی از داستانهای شعری جناب عبدالباری جهانی را بنام : وعظ ملای شینواری درسایت یوتیوب بشنود، شعر مذکور چند سال پیش درسایتهای خاوران وکابل پرس توسط بنده به زبان فارسی برگردان شده است. درآن شعر، شاعر روح بدوی و وحشیگری وحیوانیت یک پشتون نمونه ایی را به زبان شعر تمثیل کرده است. درفرهنگ بدوی وقبیلوی پشتونی، کشتن انسان، بی رحمی، نسل کشی ، زن ستیزی، جنگیدن با اقارب ونزدیکان برسر مال وجایداد وپول وقدرت وحاکمیت ، تعرض جنسی بالای ناموس یکدیگر ، به یغما بردن مال ودارایی یکدیگر ، بد دادن زن ودختر همه وهمه شامل افتخارات ومردانگی های یک پشتون حساب میشود.
علاوه بر موضوعات فوق، الفنستون مولف کتاب ( افغانان) ازیک چیز جدید ما را خبر میدهد. او می نویسد که بعضی از عشایر افغان درساحات قندهار وبولدک چون عشیرهء اچکزی اصلا به ادای مناسک دینی هیچگونه پایبندی ندارند. آنها درمساجد برای ادای نماز نمیروند، امام وملا دارند ولی خود نماز نمیخوانند. آنها تمام تکالیف دینی شانرا بدوش امام های مساجد شان می اندازند. این گفتهء الفنستون بنده را به یاد یکی از شهکاری های ماندگار یک جنگ سالار بداخلاق عشیرهء اچکزی درقندهار وکویته یعنی عصمت مسلم انداخت. عصمت مسلم خود پسر یکی ازجنرالان اعزازی سپاه نادری بنام جنرال حیات الله خان بود. عصمت مسلم در ابتدا برضد رژیم تره کی برخاسته بود وتا زمان ورود قوای شوروی به افغانستان نیز درمناطق مرزی افغانستان وپاکستان بنام جهاد ومجاهدت مشغول قتل وجنایت وچور وچپاول اموال تاجران بود، ولی بعداز فراخوان زنده یاد ببرک کارمل به صلح وآشتی؛ عصمت مسلم نخستین ویا هم دومین قوماندان برجستهء مجاهدین بود که به ندای رئیس دولت لبیک گفت و حاضر شد تا درکنار دولت علیه اشرار بی فرهنگ برزمد که تفصیل آن خارج از حوصلهء این مقال است.
اما برادر او به اسم ابراهیم میگوید که برادرش عصمت مسلم مشهور به عصمت پاچا نیز ملایی را برای امامت استخدام کرده بود که با او همیشه مشکل داشت. او میگوید: ملا از برادرش آقای عصمت مسلم میخواست که باید نماز بگذارد وازخدا بترسد، اما عصمت برایش گفته بود که او: تمام امکانات معیشتی را برای ملا امام فراهم میکند ولی ملا امام توقع این را نداشته باشد که عصمت مسلم همیشه به مسجد بیاید ونمازهای پنجگانه را عقب ملا ادا کند. او هرگز به اوامر ملا مبنی بر ادای نماز وترک نمودن شراب وزن باره گی گردن نمی نهاد. سرانجام ادامهء این تنش ها وگفتگوها میان عصمت مسلم وملا منجر به کشته شدن ملا امام در ملأ عام به وحشیانه ترین شکل آن گردید. او میگوید که عصمت مسلم امر کرد که بدن ملا را دریکی از موسم های گرم تابستان برهنه سازند، سپس آنرا با آب و بوره خوب بمالند وآنگاه به شکل چار میخ دریکی ازصحراهای سوزان منطقهء چمن یعنی نقطهء مرزی میان افغانستان وپاکستان رها سازند. عساکر چنان کردند، بدن ملا را برهنه ساختند وتمام اعضای بدن را با آب و بوره چرب نمودند وآنگاه او را زنده دریکی از دشتهای سوزان مرزی چار میخ خواباندند. موصوف میگوید که: بدن ملای مذکور درظرف شش ساعت خوراک زنبورها وپشه های صحرایی که بدتر از زنبور؛ بدن انسان را می گزید گردید. زمانیکه برادرم ما را امر کرد که برویم وببنیم که آیا ملا هنوز زنده مانده ویانه زمانیکه به محل رسیدیم جز ریش واستخوان ملا دیگر هیچ عضو بدن ملا معلوم نمیشد وخیل بزرگی از زنبورها وپشه ها بر بدن خونین او چسپیده بودند. من تا یکماه دلم به نان خوردن نمی شد هرزمان که آن صحنه یادم می آمد دلم بد بد میشد واستفراغم می آمد. آری! ملای مذکور درهمچو یک حالت وحشیانه به شکل زنده جان داد".
صاحب این قلم از اصل ونسب جناب عصمت قانع خبر ندارد که ایشان مربوط کدام یک از عشیره های پشتونی قندهار وزابل تشریف دارند ولی آنچه از سیاق قلمزنی های طنز گونهء شان درمورد دین ودیانت معلوم میشود حتما جناب عصمت قانع نیز ازسنخ همین جنس پشتونهای باوفا ودین دوست استند که مانند عصمت مسلم به ملا امام وعالم دین چنین احترام دارند ولی سخنان اورا واجب التعمیل نمیدانند. اگر ملا امام از حد واندازهء وظایفش پارا فراتر بگذارد به سرنوشت همان ملای عصمت مسلم مواجه میگردد.
اما این موضوع هرگز قابل انکار نیست که : در میان پشتونها بسا افراد واشخاصی هستند که ازین فرهنگ قرون وسطایی پشتونوالی، به تنگ آمده اند ولی آنها نیز ازترس اینکه مبادا عاق قوم وخویشاوندان شان شوند صدای شان را بلند ساخته نمیتوانند.
ازجانب دیگر این نظریهء محترم عصمت قانع دربارهء نقش ملاها درحیات پشتونها مرا به یاد صحبتهای نابغهء شرق اوغانها ملگری نورمحمد خان تره کی انداخت که او نیز دریکی ازصحبتهایش که حالا نیز درسایت یوتیوب موجود است دربارهء ملاها درفشانی کرده است. آقای تره کی همین جملات آقای عصمت قانع را با اندکترین تغیراتی درباره ملا ها گفته و ملاهای افغانستان را به سه کنگوری تقسیم بندی کرده است آقای تره کی درین تقسیم بندی ملاها میگوید:
"ما سه قسم ملا درافغانستان داریم، یک نوع ملاها ازبرنامه های اصلاحی رژیم انقلابی ما حمایت میکنند وبرنامه های مارا مطابق آموزه های شریعت اسلام میدانند، این نوع ملاها ازخود ما استند، وجودما استند، ما نیز بنوبهء خود آنها را پشتیبانی نموده وبرای شان تمام تسهیلات یک زنده گی مرفه و آبرو مند را مهیا می سازیم، دستهء دیگر، ملاهای وجود دارند که به کار ما غرض ندارند وما نیز با آنها کاری نداریم اما دستهء سوم آنهایی اند که درظاهر ملا هستند ولی درباطن انگلیس استند، آنها مانعان اصلی تطبیق برنامه های رژیم انقلابی ما حساب میشوند، ما چنین ملاها را زنده نمی گذاریم، با آنها عمل انقلابی میکنیم و بلدوزر را بالای شان تیر میکنیم ونیست ونابود شان میکنیم"
اما آقای تره کی به جز ازهمان دستهء اول، دیگر همهء انسانهای این سرزمین را ولو که ملا هم نبودند وتنها ریش وعمامه داشتند ویا نداشتند به گمان اینکه آنها ضد انقلاب اند وبا ارتجاع منطقه ارتباط دارند همه را زنده زنده زیر خاک نمود.
درشهر قندهار که زاد گاه آقای عصمت قانع است، یکی ازخطبای مساجد به اسم مولوی عبدالرب آخوندزاده که اصلا هیچگونه پیوند سیاسی با گروه ها واحزاب اسلامی نداشت دریکی ازنیمه شب ها از منزلش به زور بیرون آورده شد وبعد بدون هیچگونه محاکمه وتحقیق سربه نیست گردید. مولوی عبدالرب که حالا نیز بعضی ازنوارهای صوتی اش موجود است در زبان پشتو خطیبی بود آتش نفس . او باوجودیکه نزد هیچیک از علمای اسلامی زانوی تلمذ نزده بود وکمترین معلوماتی هم راجع به علوم اسلامی ازطریق مطالعه نداشت ولی روی همرفته مانند روضه خوانهای شهرکابل قدرت مست ساختن وبه شور آوردن مردم را از راه اشعار عرفانی و داستانهای شور انگیز مسلمانان صدر اسلام به بهترین وجه آن داشت. اما این خطیب در درون خانوادهء خود با برادر خود مشکل عقیدتی داشت. اکادمیسن محمد ظاهر افق رهبر یکی ازشاخه های جدا شده ازبدنهء حزب خلق که خود ازقندهار است درین زمینه میگوید: "برادر این خطیب به اسم عبدالعزیز بسام یکی از یاران وهمسنگران نزدیک نورمحمد تره کی بود."
معلم ...از استان قندهار در زمینه میگوید که دوماه قبل از وقوع کودتای ثور میان این دوبرادر برسر مسایل سیاسی وعقیدتی پرخاش شدید لفظی وحتی فزیکی درگرفت که بسیاری از مقتدیان ومریدان مسجد نیز این پرخاش را دیده بودند، مولوی عبدالرب بعداز آن درگیری با برادرش عبدالعزیز بسام، در یکی از مجالس وعظ و ارشاد به مریدانش اعلان میکند که: های مردم شهر قندهار! شما گواه باشید که برادرم گمراه شده وبخدا ورسول او کافر گردیده است، او دیگر برادر من نیست، اگر شما مسلمان استید مرا یاری کنید. معلم... میگوید شاید مراد مولوی ازین سخن این بود تا برادرش را به قتل برسانند. ولی دوماه بعد ازین حادثه کودتای ثور به رهبری امین وتره کی بوقوع پیوست وآقای عبدالعزیز بسام ازجمله یاران ومشاوران نزدیک به نورمحمد تره کی به کمیتهء مرکزی حزب خلق ارتقا نمود.
معلم ... میگوید که: بعداز قدرت گیری خلقیهای گردپا اولین کاری که عبدالعزیز بسام انجام داد این بود که باید برادرش مولوی عبدالرب را نابود سازد. او میگوید: باوجودیکه بسیاری ازشهروندان قندهار به مولوی عبدالرب توصیه کرده بودند که باید راه فرار را پیش گیرد ولی او به مریداش گفته بود که این حالت دوام نمیکند وخیلی زود این رژیم به سقوط مواجه میگردد. اما دریکی ازشبانگاهان افراد استخبارات رژیم تره کی به منزل مولوی عبدالرب میایند واورا کشان کشان با بی حرمتی به طرف موتر جیب باخود می برند. یکی ازاشخاصی که بامولوی عبدالرب یکجا ازقندهار به کابل با زنجیر وزولانه برده شد ولی بعدها رها شد هنوز هم زنده است او میگوید: درتمام مراحل انتقال ما ازقندهار به کابل من نمی فهمیدم که من با مولوی صاحب عبدالرب آخند زاده همزنجیر استم او میگوید : شبی که من ومولوی عبدالرب آخوند را بندی کردند، درحالیکه چشمان ودستان مارا بسته بودند بعداز شکنجه های زیاد جسمی وروحی وشوک دادن بوسیلهء سیم برق در قندهار مارا سوار یک هواپیمای نظامی ساختند، هواپیمای نظامی به پرواز درآمد، من فکر میکردم که شاید ما را از آسمان به زمین بیندازند، اما بعدازچند ساعتی هوا پیما به زمین نشست، ما را که مانند دوتا حیوان بهم بسته بودند ذریعهء موتر ازمیدان هوایی انتقال دادند درحالیکه چشمان ما ودستان ما همچنان بسته بود به یکی از تعمیرهای خیلی لوکس بردند، بدون اینکه چشمان ما را باز کنند وارد یک اطاق شدیم، معلوم میشد که درآنجا کلانهای کافر خلقی بشمول تره کی وامین درآنجا حضور داشتند، یکبار به زبان پشتو صدایی را شنیدم که گفت: ملاعبدالرب! تو فتوای کفر مرا صادر کرده ایی ومرا کافر خوانده ایی ومردم را علیه رژیم خلقی ما به قیام وشورش دعوت کرده ایی؟ آنجا من دانستم که من تا حال با مولوی صاحب عبدالرب اخوندزاده همسفر بوده ام ، درجواب مولوی صاحب گفت: من ترا کافر نگفته ام، خدا ترا کافر گفته است، قرآن ترا کافر گفته است، تا این سخن به پایان نرسیده بود که متوجه شدم همراهی ام را ازمن جدا ساختند واو زیر لگد ومشت پرسشگر قرار گرفت، از آواز وطرز لهجهء پرسشگر ودشنامهای رکیک او معلوم بود که این شخص جز نورمحمد تره کی کس دیگری نیست. درحالیکه چشمان ودستان ما بسته بود ما نمیدانستیم چگونه عکس العمل نشان دهیم، ولی این را احساس میکردیم که مولوی صاحب عبدالرب آخوند زیر مشت ولگد تره کی قرارگرفته است، وفقط دربرابر هر ضرب وشتم ، الله صدا میکرد، بعداز آن تره کی دلش را یخ کرد ولی نه آنچنانی که آرزو داشت ، او به قصابان خود امر کرد که ببرید این خبیث ها را و جدا جدا از آنها تحقیق کنید و به جزای اعمال شان برسانید. ازهمانجا دیگر من از مولوی صاحب جدا شدم، ودیگر ندانستم که اورا کجا بردند، اما خودم در اثر وساطت تعدادی از نزدیکانم از حبس رها گردیدم وبعداز رهایی مستقیما به پاکستان مهاجرشدم"
حالا محترم عصمت قانع نیز فقط شعار رفیق هم تبار ومرشد فکری متوفای دیروزی خویش ملگری نورمحمد تره کی را این بارتکرار کرده است که ملا ها درحیات سیاسی پشتونها باید ازچه جایگاهی برخور دارباشد.
اما قطع نظر ازمشابهت نظریات ملگری عصمت قانع وملگری تره کی، پرسش دیگری که در اذهان خطور میکند این است که پشتونها تا چه اندازه به اسلام وعلوم اسلامی وابستگی روحی دارند؟ آیا آموزه های دینی وقرآنی درحل منازعات قبیلوی پشتونها درطول تاریخ موثربوده است؟ منظور آقای عصمت قانع از ربط دادن اسلام با ارزش های قبیلوی پشتونوالی چیست؟
ازنظر بنده پشتونها صرف به همان بخش های اسلام خیلی توجه دارند که درآن سخن ازقتل وقتال وکشتن وبستن واسیرگرفتن رفته است. مولف کتاب وزین مذهب طالبان، دانشمند بزرگ علوم اسلامی معاصر استاد خواجه بشیر احمد انصاری درسخنرانی ویدیویی شان درکنفرانس علمی وتحقیقاتی که ازطرف کانون پژوهشهای خراسان درلندن دایر گردیده بود دربارهء مذهب طالبان میگوید:
" طالبان وجنبش های مماثل طلبه ها مانند خوارج، برای توجیه اعمال خشونت بار شان همیشه به یک فیصد آیات قرآن توجه وترکیز می نمایند که همانا آیات قتال وجهاد در راه خدا است آنهم نه درمقابل کفار بلکه درمقابل مخالفان مسلمان خودشان. موصوف میگوید: آیات قتال وجهاد درحقیقت ازنظر فیصدی یک فیصد آیات قرآن را تشکیل میدهد درحالیکه نود ونه فیصد دیگر که شامل اخلاق وعلم وادب وزنده گی اجتماعی وبرابری وبرادری است همه را به طاق نسیان می سپارند تو گفتی که سراسر قرآن فقط همین آیات قتال است"
این نظریهء جناب استاد انصاری خیلی قوی وصایب است، درحقیقت بافت اجتماعی جامعهء قبیلوی که باوحشت واستبداد وخون ریزی گره خورده است با تلاوت آیات قتال بیشتر رنگ وشمایل دینی بخود میگیرد بی آنکه به آیات صلح ومصالحه وآشتی توجهی نمایند.
استاد انصاری درزمینهء فراگیری علوم اسلامی ونقش مدارس دینی در افغانستان وکشورهای آسیایی نیز سخنان خیلی گهربار وارزنده ایی دارد. او میگوید:
قبل از تسلط روسها به آسیای میانه وبخارا وسمرقند، وقبل ازتسلط استعمار انگلیس به شبه قارهء هند، دومرکز بزرگ فراگیری علوم اسلامی در آسیا درخشش خاصی درسطح جهانی داشت که یکی آن مدرسهء دیوبند ودیگر آن مدارس بخارا بود. علمای دینی افغانستان تربیه شدهء همین دو حوزهء علمی بودند. ولی بعداز ورود استعمار به هند بریتانیا و و ورود روسها به آسیای میانه رفته رفته چراغ آموزش های علوم نقلی وعقلی ومعارف اسلامی به خاموشی گرائید. اما با بقدرت رسیدن امیرعبدالرحمن، دیگر آموزش علوم دینی وغیر دینی کاملا محو گردید. زیرا امیر عبدالرحمن درقدم نخست اوقاف را به روی علمای اسلامی قطع کرد. اوقاف به مجموعه ای از دارایی های منقول وغیر منقول دینی اطلاق میگردد که ازطریق بخشش ها وصدقات مردم تامین میگردد. مثلا فردی زمین خودش را بدون هیچگونه معاوضه ای وقف یک مسجد میکند. فرد دیگری بخاطر إعمار یک مدرسه زمینی را در اختیار علمای دینی میگذارد. به همین ترتیب إعانه های پولی ونقدی مردم به صندوق اوقاف علمای دینی را بیشتر استقلال می بخشد ونیز درعین زمان تمویل وتامین مخارج علمای دینی واساتیذ مدارس ازطریق بودجهء اوقاف برای علمای دینی نوع عزت نفس واستقلال رأی می بخشد و ازآن طریق مدارس دینی خودکفا می باشند ومحتاج ودستنگر افراد عادی ویا دولتها نمی مانند. زمانیکه اوقاف قطع شد، علمای دینی همیشه جیب خان وملک قریه را می بینند ودستنگر حکام وملوک میشوند. بناء میتوان گفت که بعداز بقدرت رسیدن امیر عبدالرحمن یک تحول منفی درحیات اجتماعی ملاها رونما گردید واین تحول منفی پس منظرهایش را در پهلوی عوامل دیگر درعملکرد طالبان بحیث یک قشر روحانی سنی مذهب نمایان ساخت"
این سخنرانی استاد بشیر انصاری آنقدر ارزنده وپژوهشگرانه است که تا حال کمتر نویسنده ومحققی آنرا بیان کرده است. من به همهء خواننده گان گرامی شنیدن این سخنرانی را درسایت یوتیوب توصیه میکنم.
لینک این سخنرانی را میتوانید اینجا بیابید.حقیقت مسلم نیز همین است که قدرت گیری تدریجی قبایل اوغان درافغانستان کنونی، نه تنها که افغانستان را ازنظر مادی قرنها به عقب زد بلکه از نظر دینی نیز افغانستان را درمنجلاب جهالت وبی دینی وخرافات نگهداشت.
باوجودیکه این قضاوت من شامل عموم نمیشود ولی بطور اوسط میتوان گفت که : افغانستان با آنهمه سابقهء درخشان دینداری اش ازجمله کشورهای فقیری بوده که ملا امام هایش قدرت حرف زدن ونوشتن به زبان عربی را نداشتند؛ سواد نوشتن را بعضی هایشان تاهمین اکنون ندارند. افغانستان ازآن جمله کشورهایست که درطول تاریخ خود خصوصا بعداز امیر عبدالرحمن یک مرجع معتبر صدور فتوا نداشته است. افغاننستان ازجمله آن کشورهای اسلامی است که حد اقل یک دانشگاه اسلامی معتبر نداشته است. به همین علت است که درین کشور هرکسی دعوای علمیت وملایی میکند، هیچ مرجع ومرکز روحانی برای تصفیهء حسابهای علمی ودینی وجدا کردن سره از ناسرهء درمیان اینقدر ملای پر مدعا وجود ندارد. درحالیکه روزی وروزگاری این کشور شهرهای چون هری وبلخ وتخارستان داشت که مهد آموزش های علوم عقلی ونقلی بشمار میرفتند. کتاب شرح جامی درنحو وقواعد زبان عربی تاکنون یکی ازمعتبرترین کتب درسطح دانشگاه های اسلامی تا امروز تدریس میشود، ولی بعداز قدرت گیری افاغنه خصوصا بعداز به کرسی نشستن امیر عبدالرحمن ؛ افغانستان بطرف تاریکی وجهالت وبیسوادی عمدا وقصدا سوق داده شد.
ازاینکه خود حاکمان قبیلوی پشتون خاستگاه جهالت وجهل پروری داشتند؛ روحا نمیخواستند که کس دیگری از آنها عالمتر عرض اندام کند. اما گذشته از نقش ساختارهای قبیلوی درحیات پادشاهان پشتون تبار افغانستان سوال دیگری که مطرح میشود جایگاه دین درمجموع درحیات اجتماعی پشتونها درکجا قرار دارد
پروفیسور استاد بنگش، استاد جامعه شناسی دانشگاه پشاور به این باور است که : ما پشتونها نیم قرآن را قبول کرده ایم ونیم دیگر آن را بافرهنگ پشتونوالی پرساخته ایم، بهمین خاطر است که فیصله های جرگه های بزرگان قومی که درحقیقت یکی ازسنت های متروک وقرون وسطایی مغولهاست همیشه جای قانون وشریعت را گرفته است. درحالیکه در اسلام. آیات قرآن صراحت دارد که اگر منازعات ذات البینی مسلمانان براساس هدایات قرآن وسنت حل نگردد، آنها از دایرهء اسلام خارج میگردند. درعصر پیامبر اسلام ، آیه ای برمسلمانان فرود آمد که محتوایش همین بود که ایمان هیچ یکی ازشما مسلمانان تکمیل نمیگردد تا وقتیکه شما درمشاجرات ومنازعات تان پیامبر را داور نسازید وبعد به فیصلهء پیامبر از روی رضایت و باور قلبی تسلیم نگردید. اما ما پشتونها در طول تاریخ، بدون مراجعه به آرای علمای اسلام وقرآن به فیصلهء چند تا ریش سفید جاهل وخان قبیله عمل کرده ایم ونامش را پشتونوالی گذاشته ایم"
بناء اسلامی را که آقای عصمت قانع میخواهد در مقالاتش تبلیغ کند همان اسلام قبیلوی است که با خواسته ها وهواهای نفسانی خودش سازگاری دارد، در اسلام عصمت قانع وعصمت مسلم، هم شراب وکباب جواز دارد وهم لواطت با نوجوانان پشتون تبار هم تعرض جنسی بالای دختران باکره. در اسلام عصمت قانع هم دلالی وجاکشی جواز دارد وهم رفتن بطرف مسجد. چندی پیش یک دستنویس صدیق الله برادر جنرال نجیب الله احمدزی آخرین حاکم پشتون تبار دست نشاندهء ماسکو را زیر عنوان ( نجیب را بشناسید) درصفحات اینترنتی دیدم که رسام در ابتدای کتاب عکس جنرال نجیب الله احمدزی را رسم کرده بود که دریک طرفش تسبیح وقرآن و مسجد وجاینماز را نشان میداد ولی درطرف دیگر، جام شراب وزن رقاصه و موسیقی را.
حالا، محترم عصمت قانع نیز درشرایط حاضر چنان اسلام را میخواهد بنام اسلام پشتونی، به پشتونها تبلیغ کند وبا این شیوهء قرون وسطایی، متاع خویش را بالای مردم بیچاره وعوام پشتون بفروشد که درحقیقت نه اسلام است ونه هم انسانیت .
طالبان وپنجاب
امروز تقریبا مود شده است که بیشتر نویسنده های پشتون هروقتیکه بالای عملکردهای طلبه ها خشمگین
میشوند آنها را به پنجابی های پاکستان ربط میدهند وباهمین ترفند میخواهند بار مسؤولیت را ازشانه های شان خالی نمایند، پرسش این است باوجودیکه وابستگی وغلامی طالبان به مقامات پاکستان اظهرمن الشمس است ولی آیا واقعا پنجابی ها برای طالبان میگویند که طلبه ها زنان ومردان وحتی اطفال خورد سال را زیرنام تطبیق شریعت اسلامی و مجازات جواسیس دولت کرزی وغیره همچو گوسفند ذبح نمایند؟ به نظر بنده این یک دروغ محض است، سازمان استخبارات نظامی پاکستان که مرکب ازپشتونها وپنجابی ها می باشد صرف از طالبان بحیث یک نیروی ریزرفی در راستای تامین منافع استراتیژیک پاکستان کار میگیرند، کشتن انسانهای بیگناه وذبح نمودن اطفال نه برای پاکستانی ها سودی دارد ونه هم زیان، اما هروقتیکه زیانی ازین ناحیه متوجه منافع حیاتی پاکستان شود پاکستانیها قدرت جلوگرفتن ریسمان آنرا نیز دارند اما تا هنگامیکه به منافع خود پاکستانیها ضربه وارد نگردیده آنها طلبه ها را دروحشت ودهشت شان دست باز میگذارند. بناء شکایت نویسنده گان پشتون ازمقامات پنجابی پاکستان کاملا نا معقول وناموجه است. منطقی آن خواهد بود که نویسنده گان پشتون باید آنانیکه خودشان را داوطلبانه غلام پنجابی ها می سازند آنها را بدون درنظر گرفتن تعلق قومی شان ملامت نمایند، کسیکه خودش را مانند الاغ مرکب بیگانه ها قرار میدهد وآنها را اجازه سوار شدن بالای خود وناموس خود میدهد او خودش ملامت است نه کسیکه سوار اینگونه موجودات می شود.
همچنان نویسنده گان پشتون هر آوازی که بخاطر حل منازعهء مرزی با پاکستان ازحلقوم نخبه گان تاجیک وازبیک وهزاره بیرون شود او را با چماق نوکری پنجاب وادار به سکوت می نمایند.
البته درین شک نیست که ایالت پنجاب نسبت به هرایالت دیگر پاکستان هم ازنظر نفوس انسانی وهم ازنظر بافت تشکیلاتی درنظام پاکستان برسرنوشت همهء باشنده گان پاکستان تاثیر بسزایی دارد.
شعار مرگ بر شؤونیزم پنجابی را بیتشر جدایی طلبان بلوچ درمطبوعات غرب رایج ساختند. کار برد این شعار ازطرف پشتونهای افغانستان وپاکستان به هیچ صورتی مصداق عملی ندارد، زیرا درطول تاریخ پاکستان، پشتونها هرگز داعیهء جدایی طلبی برضد پاکستان نداشته اند ونه هم حالا دارند. درایالت پنجاب بسیاری از قبایل پشتون مانند نیازی ها ومومندی ها ودرانی ها ازقرنها به اینطرف زنده گی کرده اند که حالا به مرور زمان پنجابی شده اند اما تخلص های قبیلوی شان روی همرفته باقی مانده اند. اینگونه پشتونهای حل شدهء پنجابی حالا هم به ارزشهای قبیلوی اوغانی شان افتخار میکنند ولی مصلحت کشور شان را همیشه مقدم بر حفظ ارزشهای ماقبل التاریخ پشتونی میدانند. آنها همیشه به ریش پشتونهای این طرف مرز خندیده اند ومیخندند آنها بدین باور اند که اگر پاکستان خواهان دوستی وداشتن رابطهء نیک با افغانستان می باشد باید همیشه از یک نظام قبیلوی پشتونی مبتنی بر ارزشهای قبیلوی پشتیبانی کند. جنرال حمید گل رئیس سابق استخبارات نظامی پاکستان بارها این مطلب را بازگو کرده است که در افغانستان قشر ملاهای پشتون افغانستان همیشه مانند مولوی جلال الدین حقانی وحکمتیار وملامحمد عمر صاحب مردمان ساده ، بی تکلف ، صادق وبی مدعا و تسلیم بخواستهای پاکستان می باشند. اینها هرگز در دشمنی با پاکستان قرار نمیگیرند و پاکستانی تر ازهرپاکستانی دیگر به منافع پاکستان می اندیشند ودرعین حال متعهد به حفظ تمام ارزشهای دینی وقبیلوی خودشان می باشند. روزی کرنیل امام صاحب بمن قصه کرد که: ملاصاحب محمد عمر برایش گفته بود که ببین کرنیل صاحب! امریکا مارا توریست میخواند ولی من نمیدانم که ما بیچاره ها چه کار بدی به امریکا کرده ایم که آنها ما را توریست میخوانند. من درحالیکه به این ساده گی ملاصاحب می خندیدم برایش گفتم ملاصاحب! امریکا شما را توریست نه بلکه تروریست میخواند، وتروریست کلمهء خیلی خطرناک است درحالیکه اگر شما را توریست میخواند مشکلی نبود زیرا توریست فقط وظیفه اش سیاحت وجهانگردی است ولی تروریست وظیفه اش قتل وکشتار است. جنرال حمید گل میگوید که : من ازین گفتهء کرنیل امام صاحب سخت تعجب کردم که خداوند بنده های مومن ومتقی خودرا چقدر سخت آزمایش میکند. یک امیر المومنین ویک مجاهدیکه بر نود فیصد خاک یک کشور کنترول داشت اینقدر انسان ساده است که فرق میان توریست وتروریست را نکرده ولی خداوند اورا به مقام امارت مومنان رسانده است.
جنرال حمید گل میگوید: درتمام تاریخ پراز فراز ونشیب افغانستان وپاکستان مرحله ای بهتر از دوران حاکمیت طالبان را بیاد ندارد که تا آن اندازه رابطهء افغانستان وپاکستان گرم وصمیمی و بی درد سر بوده باشد. به همین علت است که مقامات پاکستانی که مزه ولذت دوران اطاعت وانقیاد کورکورانهء طالبان پشتون را چشیده اند حالا که قوای ناتو نیز وعدهء خروج از افغانستان را داده است مقامات پاکستانی با تمام قوا خواهان برگرداندن طالبان به صحنهء سیاسی ونظامی افغانستان می باشند.
ولی باوصف این شواهد آشکار دربارهء پیوند پنجابی وپشتون بازهم چرا نویسنده گان پشتون همیشه اشخاص ونخبه گان غیر پشتون را متهم به جاسوسی وهمیاری با پنجابی ها میکنند؟ آیا درینجا خوفی وجود دارد که غیر پشتونها درمقام خدمتگزاری به پنجابی ها ازپشتونها سبقت نجویند؟
ازقراین چنان معلوم میشود که حقیقت همین است که ملی گرایان پشتون می ترسند که جایگاه خدمت گزاری به پنجابی ها را از دست ندهند. آنها با علم کردن شعار ضدیت با پنجابی درحقیقت میخواهند منافع پنجاب را درمنطقه تأمین نمایند. زیرا سی ملیون پشتون امروز زیر بیرق کشور خدا داد پاکستان زنده گی دارند، آنها درچارچوب نظام فدرال آزادی های مشروع فرهنگی وقومی شان را دارند. علاوه برآن پشتونهای اینطرف مرز ازنظر عملی، خط مرزی میان دوکشور افغانستان وپاکستان را برسمیت نمی شناسند واین موضوع همیشه بهانه ای شده است برای نظامیان پاکستان که قوای شانرا هرچه بیشتر به درون خاک افغانستان داخل سازند. زیرا ازنظر منطقی ، زمانیکه پاکستان میگوید : افغانستان وپاکستان مرز رسمی وبین المللی دارند ولی در مقابل کرسی نشینان کابل ونغاره چی های شان درخارج از افغانستان تاکید برعدم شناختن رسمی این خط مرزی دارند، پس این پاکستان است که بگوید : درصورتیکه شما خط مرزی را برسمیت نمی شناسید حالا من خط مرزی خودم را باشما تعین میکنم. بناء این نوع صدا ها وشعارهای ضد پاکستانی درحقیقت تحریک نمودن وتشویق بیشتر پاکستانیها به زیر پا نمودن مناطق پشتون نشین مرزی افغانستان است واین خدمتی است که آن را همین منادیان کاذب داعیهء افغانستان بزرگ از اباسین تا آمو به پاکستانی ها انجام میدهند. آنها با این کارهای ناعاقبت اندیشانهء شان درحقیقت میخواهند یک پاکستان بزرگ را درمنطقه ایجاد کنند. ولی این را باید یقین داشته باشند که درموجودیت قومیتهای بزرگ ازبیک وهزاره وتاجیک این آرمان شان را بگور خواهند برد.